معرفی نخست:
کتاب «بن بست» داستان پسر نوجوانی است به نام دین واشنگتن که بسیار پرخاشگر است. دین بیدلیل با همکلاسیهایش دعوا و زد و خورد میکند. البته از نظر خودش دلایل موجهی برای این رفتارش دارد و از اینکه هم دورهایها از او میترسند احساس غرور میکند.
با آن که نمرات خوبی در درسها میگیرد، با مدرسه مشکل دارد و با هر تذکر انضباطی به اخراج از مدرسه نزدیکتر میشود، مدیر مدرسه برای جلوگیری از اخراج او یک شرط میگذارد. دین باید با پسری به نام بیلی دی که سندرمداون دارد معاشرت کند و در مسیر مدرسه در مقابل ولگردهایی که او را آزار میدهند، از او محافظت کند. بیلی که مورد سوء رفتار پدر بوده، در برابر خشونت دچار حملههای عصبی میشود. حال چگونه این دو متضاد میتوانند با هم دوست و هممسیر شوند؟ پس از مدتی نفر سومی هم به گروه آنها اضافه میشود و او دختری است که با دو پدر در جایی گاراژ مانند زندگی میکند. با تمام این اختلافها، دوستی این سه نفر به رابطه عمیق و صمیمی تبدیل میشود و به مرور با شناخت بیلی درمییابند که او بسیار باهوش و شجاع است.
وجه اشتراک بیلی و دین این است که پدرانشان آنها را نمیخواستهاند و ترکشان کردهاند. دین هیچ وقت پدرش را ندیده است و نمیشناسد. به گفته مادر، پدرش او را نمیخواسته و به همین خاطر ترکشان کرده است. پدر بیلی هم آنها را ترک کرده است زیرا نمیتوانسته بیلی را همانگونه که بود بپذیرد. پدر، بیلی را تحت فشار قرار میداد و وادار میکرد تا معماهای دشوار را حل کند. زیرا معتقد بود که با این کار میتواند سندرم داوناش را درمان کند و طبیعتا وقتی موفق نمیشود، آنها را ترک میکند. اما وجه اختلاف آنها این است که بیلی پدرش را بخشیده و او را میطلبد. اما دین با خودش در کشمکش است و نمیتواند به راحتی پدری را که او را نخواسته است ببخشد.
ارین جیدلنگ نویسنده کتاب «بن بست» که خود فرزندی با سندرم داون دارد از یک کودک با سندرمداون شخصیتِ دوستداشتی و قابل پذیرش به مخاطب معرفی میکند. کتاب «بن بست» همینطور به پذیرش دگرباشها اشاره دارد.
کیوان عبیدی آشتیانی مترجم کتاب «بنبست» در مطلبی که در ایبنا منتشر شده است درباره کتاب «بن بست» میگوید: «روایت یک دوستی ویژه میان دو پسر است که یکی از آنها سندروم دان دارد و آن دیگری گرفتار خشمی درونی است. بیلی دی سندروم داون دارد و آرزویش پیداکردن پدرش است. دین واشنگتن همیشه خشمگین است اما هیچ علاقهای به پیداکردن پدرش ندارد. در این کتاب، دین واشنگتن که به خاطر بروز خشم درونیاش همواره در معرض خطر اخراج از مدرسه است درگیر دوستی ناخواسته با بیلی دی میشود تا شاید بتواند از طریق کمک به بیلی دی پرونده مدرسهاش را تمیز کند. نویسنده از زبان دین واشنگتن داستانی پر از معما همراه با تعلیق و دیالوگهایی جذاب و منحصر بهفرد روایت میکند. بن بست داستانی پرکشش از چالشهای دو نوجوان است، دو نوجوانی که تصویری از پدری گمشده دارند و مخاطب تا پایان داستان نمیداند کدام تصویر به حقیقت نزدیک است.»
درباره نویسنده کتاب «بن بست»
ارین جیدلنگ نویسنده کتاب «بن بست» روزنامهنگار است و مشاهدهگری حرفهای. او خبر میخواند و خبر مینویسد و بعضی از خبرها را با زبانی زیبا به داستانهایی زیبا و تاثیرگذار تبدیل میکند. جید لنگ به خاطر روحیه کودکانهای که دارد از قدرت بینظیری در روایت داستانهای کودک و نوجوان برخوردار است.
معرفی دوم:
کتاب «بنبست» همه آن چیزیست که یک رمان نوجوان باید داشته باشد؛ خلاءها و خط قرمزهایی که کمتر نویسندهای سراغشان میرود و «ارین جید لنگ» جسورانه داستانی خلق میکند که سراسر شگفتیست و خواندنش لذتِ محض.
«بنبست» داستان نوجوان شروریست به نام «دین» که سرگذشتی متفاوت از سرگذشت نوجوانهایی دارد که پیش از این با آنها آشنا شدهایم یا از آنها حرف زدهایم. «دین» از آغاز آفرینشش زندگی متفاوتی دارد. او حاصل خطا یا اشتباه دو نفر است، خطایی که هرگز جبران نشده است. همین کشف کافیست تا برای سه روز ـ و البته تا پایان داستان و حتی بعد از آن ـ درگیر آدمهایی باشم که سرنوشتی مشابه «دین» دارند. آنهایی که ناخواسته به دنیا میآیند و ناخواسته زندگی میکنند و همیشه ناپذیرفتنی میمانند. آنهایی که دچار این سرنوشتاند چه حال و روزگاری دارند؟ حالِ «دین» شانزده ساله را دارند که همیشه خدا دستهایش مشت شده است و با بهانه یا بیبهانه آماده کوبیده شدن در صورت و دماغ و فک دیگران و انتقام گرفتن؟
«دین» پسر شانزده سالهایست که از فرط قانونشکنی و ایجاد نفرت و دشمنی در میان همکلاسیها و اولیای مدرسه، به پایان خطِ «تحمل شدن» رسیده و آخرین اخطار را از سوی مدرسه دریافت کرده است: اگر یک بار دیگر دست از پا خطا کند از مدرسه اخراج میشود و پرت میشود به همان جایی که شایستهاش میدانند، مدرسه لاتها و بیسر و پاها. اما «دین» این را نمیخواهد. او با مشتهایی که حواله دیگران میکند و نفرتی که در دلش بزرگ و پررنگتر میشود در پی یافتن پاسخی برای «چرا»های زندگیش است؛ همین. او نمیخواهد نفرتانگیز باشد، اما نمیتواند نفرتانگیز نباشد. او چالشهای مختلفی در زندگیاش دارد. چالشهایی که خارج از تصور و درک آدمهاست. از کنار آمدن با مادر بسیار جوان و زیبایش که تنها شانزده سال با او اختلاف سنی دارد گرفته تا کشف آن اتفاقی که حاصلاش بوده: تجاوز یا عشق؟
سوالهای «دینِ» شانزده ساله درباره هویت خود و خانواده دو نفرهشان است که در او خشم بیپایانی را به وجود آورده است. خشمی که نه خودش میتواند برای آن کاری کند، نه دیگرانی که با او در تعاملاند. در پی یک اتفاق است که او با «بیلی دی» یکی از شخصیتهای منحصربهفرد روزگار آشنا میشود. پسرکی که دچار سندرم داون است و چیزی که زندگی دین و بیلی را به هم گره میزند دغدغهی مشترکی است که هر دو دارند: پیدا کردن پدرشان.
«ارین جید لنگ» نویسنده «بنبست» تنها با خلق شخصیت «دین» و «بیلی دی» (یک سندرم داونی) نیست که قدرت نویسندگی، هوش و انسانشناسیاش را به رخ میکشد. قدم به قدم با «دین» و «بیلی» همراه و با جهان ذهنی و درونی هر کدام از آنها آشنا میشوی و درست همانجایی که فکر میکنی این نهایتِ خلاقیت و نوآوری و جسارت در داستاننویسی برای مخاطب نوجوان است، سر و کله شخصیت دیگری با سرنوشتی متفاوتتر پیدا میشود: «سیلی» دختر نوجوانی که در خانوادهای با دو پدر زندگی میکند.
در رمان «بنبست» بود که بار دیگر و البته با ذهنی آمادهتر با زندگی نوجوانی آشنا میشدم که در خانوادهای متفاوت بزرگ شده بود و زندگی میکرد، دو پدر و البته به گفتهی خود «سیلی»: سه پدر و یک مادر که از پدر و مادر اصلیاش خبری نبود و به فرزندخواندگی این دو پدر انتخاب شده بود.
برای منی که سالهاست داستانهای کودک و نوجوان را نه از روی وظیفه یا شغل، بلکه از روی عشق و علاقه دنبال میکنم و در خلال این داستانها با زندگیها و شخصیتهای مختلفی آشنا شدهام به جرات میتوانم بنویسم که هنوز در ذهنم مشابهی برای داستان «بنبست» پیدا نکردهام. «ارین جید لنگ» در هر فصل و صفحه با دیالوگها، گرهها، اتفاقها و شخصیتهایش جز شگفتی و غافلگیری نیافریده است. درست همانجایی که میخواهی در هوشمندی و ذکاوت به خودت نمره قبولی بدهی و اتفاق بعدی داستان را پیشبینی کنی، نویسنده ورق تازهای رو میکند و ماجرای دیگری برای شخصیتها رقم میزند.
خرید کتابهای کتابهای ۱۵ تا ۱۸ سال
خواندن «بنبست» تمام شده و صدایی درونم زمزمه میکند: «این است یک رمان نوجوان واقعی. این است...»
بعد از نویسندهها که ما را با جهانی دیگر آشنا، و قدرت درک و همدلی و انساندوستیمان را تقویت میکنند باید ممنون مترجمهای خوبی مثل خانم «کیوان عبیدی آشتیانی» باشیم که همیشه با انتخابهای درخشانشان پلی شدهاند برای کشف جهانهای تازه به زبانهای دیگر. بعد از این همه سال خانم عبیدی آشتیانی به معیاری تبدیل شده که اگر نامشان را روی جلد کتابی دیدید برای خواندنش نباید ذرهای تردید کنید. حالا منتظر چه هستید؟ امیدوارم به اندازه من ـ و حتی خیلی بیشتر ـ از «بنبست» و کشف شخصیتهای کمنظیرش لذت ببرید.