داستان جمشید

فهرست:

مقدمه 
هرمزد و جمشید
شهریاری جمشید
افزایش موجودات
افزایش موجودات باردیگر
فراخ شدن زمین بار سوم
انجمن ساختن هرمزد
دژساختن جمشید

 

 

مقدمه

 یکی از داستان‌های بسیار کهن ایران، داستان جمشید و توفان برف و سرمایی است که در زمان وی روی داد. این داستان در اوستا که کتاب مقدس زرتشتیان و قدیمی‌ترین کتاب ایران است بیان شده و با داستانی که در شاهنامه فردوسی درباره جمشید می‌خوانیم تفاوت دارد.

در شاهنامه جمشید یکی از پادشاهان باستانی ایران شمرده شده، ولی در اوستا جمشید نخستین کسی است که نگاهبانی جهانی را، که هرمزد خدای بزرگ ایرانیان ساخته بود، به عهده گرفت و در پرورش آدمیان و جانوران و گیاهان کوشید. در روزگار او بیماری و مرگ و پیری وجود نداشت. بنابر اوستا، جمشید رمدهای فراوان و نیکو داشت و مردی خوش سیما بود، از این رو، در اوستا جمشید نیکجهرمه و اخوب رمه خوانده می‌شود.

این داستان کهن‌تر از کیش زردشتی است، ولی پس از رواج آیین زردشتی با عقاید این دین سازگار شده است.

هرمزد و جمشید

 پس از آن که هرمزد جهان ما را پدید آورد و از آفریدن آسمان و کوه و دریا و گیاهان و چارپایان و مردمان فراغت یافت، أبینی اندیشید تا مردمان آن را بیاموزند و پیرو راستی و نیکی باشند و از زشتی و بدی بپرهیزند. آنگاه در این صدد برآمدکه آیین خود را به کسی بسپارد تا نگاهبان آن باشد و مردم را در به کار بردن آیین پاک یاری کند. داناترین و برازنده‌ترین مردمان جمشید بود که رمه فراوان داشت و چهره‌اش تابنده و زیبا بود.

هرمزد جمشید را ندا داد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه می‌خواهم آیین راستی و پاکی در جهان من استوار شود. تو را برای نگاهبانی این آیین برگزیده‌ام. آماده باش تا رهبر و نگاهبان آیین من باشی.»

جمشید گفت: «ای هرمزد، ای دادار پاک، من برای رهبری کیش پاک آفریده نشده‌ام و نگاهبانی آیین تو را نیاموخته‌ام و در این کار آزموده نیستم و از عهده آن برنمی آیم.»

 

شهریاری جمشید

 هرمزد گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه، اکنون که برای رهبری آیین من آماده نیستی، پس نگاهدار جهان من باش. آفریدگان مرا بیافزای و نیرومند کن. چنان کن که زندگی بر آن‌ها خوش و آسوده باشد. پرورش آفریدگان خود را به تو می‌سپارم. تو برجهان من شهریاری کن.»

جمشید پذیرفت و گفت: «ای هرمزد، ای دادار پاک، من نگاهبان جهان تو خواهم بود. آفریدگان تو را می‌افزایم و نیرومند می‌کنم و از آفت و آسیب نگاه می‌دارم. در شهریاری من باد سرد و باد گرم نخواهد وزید، غم و بیماری و مرگ نخواهد بود. در قلمرو من کسی پیر و فرتوت نخواهد شد، پدر و فرزند هر دو چون جوان پانزده ساله به نظر خواهند آمد.»

آنگاه هرمزد حلقه‌ای زرین و تازیانهای زرنشان به جمشید داد تا نشان پادشاهی او باشد. بدین گونه جمشید بر جهان سرور و نگاهبان شد و قدرت یافت.

افزایش موجودات

 سیصد سال از شهریاری جمشید گذشت. آبادانی افزایش یافت و زمین از مردمان و چارپایان خرد و بزرگ و مرغان و سگان و شعله‌های سرخ آتش پر شد، چنان که جا بر آفریدگان هرمزد تنگ گردید. هرمزد جمشید را نگاه کرد و گفت: «ای جمشید نیک چهره خوب رمه، زمین تنگ شده و جایی برای زندگی چارپایان و مردمان و مرغان نمانده است.»

آن‌گاه جمشید حلقه زرین و تازیانه زرنشان را برداشت و نیم‌روز به سوی آفتاب رفت و حلقه‌ی زرین و تازیانه زرنشان را بر زمین سایید و گفت: «ای زمین گرامی، فراتر رو، دامن بگشای و خود را بگستره تابتوانی چارپایان خرد و بزرگ و مردمان را در بر گیری.» آن‌گاه زمین فراتر رفت و خود را بگسترد و از آن‌چه بود یک ثلث بزرگ‌تر شد. مردمان و چارپایان و مرغان فراز رفتند و هر یک به کام خویش جاگرفتند.

افزایش موجودات بار دیگر

 ششصد‌سال سپری شد و ششصد زمستان بر ملک جمشید گذشت. آفریدگان افزونی یافتند و عرصه زمین بر مردمان و چارپایان خرد و بزرگ و سگان و مرغان و شعله‌های سرخ آتش تنگ شد. هرمزد دیگر بار جمشید را ندا داد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه، عرصه زمین تنگ شده و مردمان و چار پایان در رنج‌اند.»

آن‌گاه جمشید هنگام نیمروز به سوی آفتاب پیش رفت و حلقه زرین و تازیانه زرنشان را بر زمین سایید و گفت: «ای زمین گرامی، فراتر رو و دامن بگشای و خود را بگستر تا مردمان و چارپایان و مرغان را بتوانی در برگیری.» زمین فرمان برد و فراتر رفت و خود را بگسترد و دو ثلث بزرگ‌تر از آن‌چه نخست بود شد. مردمان و چارپایان آسوده شدند و هرجا که خواستند جاگرفتند.

فراخ شدن زمین بار سوم  

نهصد سال از شهریاری جمشید گذشت. آفریدگان هرمزد فزونی گرفتند و زمین از مردمان و چارپایان و مرغان وشعله های سرخ آتش پرشد. هرمزد جمشید را ندا داد و گفت: «ای جمشید نیک چهره‌ی خوب رمه، زمین تنگ شده و مردمان و چارپایان در تنگنا افتاده‌اند.»

آن‌گاه جمشید باز به سوی آفتاب رفت و نشانه‌های شهریار خود را بر زمین سایید و از زمین خواست تا خود را بگسترد و فراخ شود. زمین دامن گشود و خود را بگسترد و سه ثلث از آنچه بود بزرگ‌تر شد و مردمان و چارپایان و مرغان از تنگنا به در آمدند و به کام خویش در عرصه زمین جاگرفتند.

انجمن ساختن هرمزد

آنگاه هرمزد، دادار بزرگ در سرزمین ایران ویج انجمنی بیاراست و ایزدان بهشتی را به آن انجمن خواند. جمشید نیز با بهترین مردان جهان به آن انجمن رفت.

سپس هرمزد جمشید را از آمدن توفان آگاه کرد و چنین گفت: ای جمشید زیبا، زمستان بسیار سختی فرا خواهد رسید و سرمای توان فرسای کشنده‌ای از پی خواهد آمد. از بلندترین قله کوهها تا قعر رودخانه‌ها برف بسیار فروخواهد بارید. جانوران، چه آن‌ها که بر فراز کوه‌ها و چه آن‌ها که در ستورگاه‌اند، هلاک خواهند شد. چون توفان برسد و سیلاب‌ها جاری شود چمنزارهایی که بر روی زمین است در آب فرو خواهد رفت و پی گوسفند دیگر بر زمین دیده نخواهد شد.

پس ای جمشید زیبا، برای آن که جانوران یکسره نابود نشوند دژی استوار بساز که طول هر سوی آن یک میدان باشد. در این دژ از نژاد چارپایان خرد و بزرگ و سگان و مرغان و شعله‌های سرخ آتش نمونه‌ای بردار، مسکنی برای مردمان بناکن و مسکنی برای چارپایان بساز. نهرهای آب روان کن. مرغزارهای سبز و چراگاه‌های زیان ناپذیر فراهم سازی خانه‌ها و سردابها و ایوان ها بنا کن.

از مردان و زنانی که در این جهان از همه بهتر و برتر و نیکوترند نمونه‌ای به این دژ ببر. هم‌چنین نمونه جانورانی را که بزرگ‌تر و بهتر و برترند در آن‌جا فراهم کن. از میان گیاهان آنچه را بلندتر و خوشبوی‌تر است و از میان خورش‌ها آنچه را گواراتر است در دژ گردآور.

از هریک از این‌ها یک جفت فراهم کن تا در دژ نسل آن‌ها بریده نشود و از میان نروند. آنان را که نقصی دارند و آفت اهریمن به آن‌ها رسیده است در دژ راه مده. دیوانه و گوژپشت و پیسه روی و شکسته اندام و پوسیده دندان و کج قامت و کوته بدن را به درون دژ مبر.

در نخستین طبقه دژه، نه گذر و در طبقه میانگین شش گذر و در طبقه زیرین سه گذر بنا کن. در گذرهای نخستین تخمه‌ی هزار مرد و زن و در گذرهای میانی تخمه‌ی ششصد و در گذرهای زیرین تخمه سیصد مرد و زن را گردآور، گذرها را با حلقه زرین نشان کن و برای دژ در و روزن بساز تا روشنایی به درون بتابد.

دژساختن جمشید

 آنگاه جمشید چنان کرد که هرمزد فرموده بود خاک را با پاشنه خود گرفت و با دست مالید و دژی ساخت که از هر سو یک میدان درازا داشت. از مردمان و چارپایان خرد و بزرگ و مرغان و سگان و آتش‌های سوزان جفت جفت در دژ فراهم آورد.

نهر آبی به درازای هزارگام روان کرد و چراگاه‌های پهناور و چمنزارهای ناپژمردنی آراست. خانه و سرداب و ایوان ساخت. از مردمان و چارپایان و گیاهان بهترین و برترین آن‌ها را برگزید و به در برد. گوژپشت و گوژسینه و دیوانه و پیس چهره و شکسته اندام و پیچیده قامت و پوسیده دندان و آن‌ها را که داغ اهریمنی داشتند دور داشت. برای دژ در و روزن ساخت تا روشنایی به دورن بتابد.

بدین گونه بهترین آفریدگان هرمزد به پیشوایی جمشید نیک چهره در دژ گرد آمدند. آن گاه هرمزد مرغ «کرشفت» را، که پیشوای مرغان بود، به دژ فرستاد تاکیش هرمزد را برای ساکنان آن ببرد.

در دژ جمشید هر سال یک بار آفتاب و ماه و ستارگان بر می‌خواستند و غروب می‌کردند. یک سال در نظر ساکنان در یک روز می‌نمود.

در هر چهل سال از هر جفت از موجودات دژ جفتی دیگر پدید می‌آمد، تا توفان سهمگین مرگ آوری که در پی بود برسد.

داستان‌های مرتبط:

فرشته باران و دیو خشکی

آرش کمانگیر

 

Submitted by editor74 on