دکمه‌های نقره‌ای

عنوان لاتین
The silver Button

کتاب «دکمه‌ها‌ی نقره‌ای» داستان دیدن چیزها و کسانی است که روزانه به آن‌ها توجه نمی‌کنیم؛ چیزها و کسانی که از ما دور هستند و نمی‌توانیم آن‌ها را ببینیم، اما شبیه همه‌ی رخدادهای این کتاب همواره پیرامون‌ ما در جریان‌اند.

در لحظه‌ای که جودی آخرین دکمه‌ی نقره‌ای را روی چکمه‌های اردک می‌کشد، برادرش، جاناتان، اولین قدم را برای راه رفتن برمی‌دارد. در همان لحظه، مادر در اتاق کناری با سوت حلبی‌اش یک آهنگ می‌نوازد، کبوتری در بیرون خانه زیر بام لانه کرده و یک پَر از جلوی پنجره می‌گذرد. نمای تصویرها بزرگ و بزرگ‌تر می‌شود و از پیرامون خانه، به کوچه و خیابان‌ها می‌رود و همه جا را نشان می‌دهد. خرید یک نان، بستن بند کفش، عبور یک آمبولانس، توکایی که یک کرم پیدا می‌کند، عبور کشتی نفت‌کش، تولد کودکی در بیمارستان و...

 

باب گراهام هرچه را روی زمین و هرچه در آسمان است می‌بیند. او لحظه را به بزرگی‌ای که هست می‌بینند. وسعت لحظه برای او از زمین تا آسمان و خلیج است؛ در خانه، در بیرون از خانه، کنار خانه، نزدیک به خانه، دور و دور و بسیار دورتر از خانه، در آسمان و زمین زندگی در جریان است. دوربین آرام آرام، نما را بزرگ و بزرگ‌تر می‌کند تا ببینیم یک لحظه‌ی ساده و حتی تکراری برای ما، چقدر می‌تواند برای دیگری باارزش باشد. باب گراهام نشان می‌دهد که زندگی زنجیره‌ای از رخدادهای در زمان است. در کتاب او، فقط جودی و جاناتان نیستند که زندگی‌شان مهم است. زندگی همه‌ی کسانی که باب گراهام در آن لحظه آن‌ها را می‌بیند مهم و باارزش است. وقتی جاناتان اولین قدم را برمی‌دارد و جودی آخرین دکمه را می‌کشد، ساعت آشپزخانه، ساعت ده را نشان می‌دهد و نور خورشید از پنجره به درون خانه می‌تابد و کتاب تمام می‌شود.

به کودکان‌مان یاد بدهیم که همدلی را در خود پرورش بدهند. زیرا همدلی یک مهارت است. به کودکان‌مان یاد دهیم که اولین قدم‌های آن‌ها، رنگ کردن دکمه‌ی چکمه‌ی یک اردک، بلند شدن از خواب و بسیاری چیزهای ساده‌ی زندگی لذت‌بخش هستند. به کودکان‌مان یاد دهیم که بیرون از خانه، بالای بام، آدم‌های پیرامون و کوچه‌ها و خیابان‌ها را ببینند، یادشان دهیم خورشیدی که از اتاق آن‌ها داخل می‌آید از سرزمین‌های بسیاری می‌گذرد تا به خانه‌شان برسد، یادشان دهیم که زندگی هرکدام از انسان‌ها و جانوران در جای جای این جهان مهم است، مهم نیست روی زمین باشند یا در آسمان، در کویر باشند یا در خلیج، زمانی‌که آن‌ها بیسکویتی می‌خورند، نقاشی می‌کشند، بازی می‌کنند و می‌خندند، زندگی در همه جا در جریان است. به آن‌ها یاد دهیم که حق زیستن را برای همه پاس بدارند. برای کودکان‌مان کتاب بخوانیم، برای‌شان کتاب‌هایی بخوانیم که دیدشان را وسیع کند و به آن‌ها همدلی بیاموزیم.

گزیده‌هایی از کتاب

 «جودی آخرین دکمه‌ی نقره‌ای را روی چکمه‌های اردکش گذاشت. نور خورشید از همه جای شهر از پنجره جاری شد و ساعت آشپزخانه زنگ ساعت ده را نواخت.»

برگردان
سارا خسرونژاد
نویسنده
Bob Graham, باب گراهام
نویسنده
تصویرگر
تصویرگر
Bob Graham, باب گراهام
سال نشر
1400
ناشر
نگارنده معرفی کتاب
انتخاب ژانر
عنوان عملیات
ژانر
کتاب ادبیات غیرداستانی علمی کودک و نوجوان
کتاب شعر کودک و نوجوان
کتاب مرجع کودک و نوجوان
کتاب ادبیات کهن ایران برای کودک و نوجوان
کتاب لالایی
کتاب نمایشنامه کودک و نوجوان
افسانه
بازنویسی و بازآفرینی
حکایت (فابل)
خاطره (سرگذشت)
خودزندگی نامه (اتوبیوگرافی)
داستان اساطیری
داستان پریان
داستان تاریخی
داستان دلهره آور
داستان طنز
داستان عاشقانه
داستان علمی تخیلی
داستان فانتزی
داستان کارآگاهی
داستان کلاسیک
داستان کمیک و رمان گرافیکی
داستان کوتاه
داستان ماجراجویی
داستان معمایی
داستان واقع گرا
داستان ورزشی
داستان هجو
رئالیسم (واقع‌گرای) جادویی
زندگی‌نامه (بیوگرافی)
ژانر وحشت
سخنرانی
خودیاری
کتاب درسی
گاه‌نامه
متل یا ترانه متل
مقاله
رمان نوجوان
کتاب ادبیات غیرداستانی فانتزی کودک و نوجوان
قالب
کتاب تصویری کودک
کتاب حسی لمسی
کتاب مقوایی
داستان تصویری
کتاب پارچه‌ای
کتاب چوبی
کتاب پلاستیکی
کتاب تصویری
کتاب کامی شی بای
کتاب پاپ آپ
کتاب اسباب بازی
قطع بزرگ
Submitted by skyfa on