قصه‌های قدیمی کودکانه

قصه‌های قدیمی، میراث نیاکان ما هستند. با خواندن آن‌ها، افزون بر آشنایی با حکمت و خرد پیشینیان‌مان، با طرز تفکر و گاه نوع زندگی آن‌ها نیز آشنا می‌شویم.


خرید کتاب‌های ادبیات کهن ایران برای کودکان


در این صفحه، تعدادی از داستان‌های قدیمی جمع‌آوری شده‌ است. بسیاری از این داستان‌ها، متعلق به فضل‌الله مهتدی صبحی است. مهتدی صبحی، ۲۲ سال در رادیو ملی ایران مشغول به کار بود. او در ظهرهای جمعه، برای کودکان قصه تعریف می‌کرد. صبحی از مخاطبانش که بیش‌تر از کودکان بودند، درخواست می‌کرد تا داستانی که از مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها می‌شنوند را برای او ارسال کنند.


خواندن قصه‌های دیگر از مهتدی صبحی


صحی با این کار، گنجینه‌ای غنی از داستان‌ها و افسانه‌ها را جمع‌آوری کرد. این کار ناخودآگاه منجر به پژوهشی تطبیقی در افسانه‌ها نیز شد. 

مجموعه ۴۸ داستان ناطق، شرکت سوپراسکوپ
مقاله
شرکت «۴۸ داستان» (سوپر اسکوپ) در سال ۱۳۵۸ با هزینه شخصی بنیان‌گذار آن «علیرضا اکبریان» تأسیس شد. هدف نخست این شرکت آموزش زبان انگلیسی از راه انتشار داستان‌های ناطق به زبان‌های انگلیسی و فارسی بود اما...
قصه قدیمی آقا کوزه
مقاله
قصه قدیمی آقا کوزه، یک متل آذربایجانی یکی بود، یکی نبود. در افسانه ها و فرهنگ توده مردم آمدست؛ یه کوزه ئی بود. یه روز صبح سرپوششو گذاشت و راه افتاد بره شیره دزدی. رفت و رفت و رفت ... تا تو...
قصه قدیمی پوپک
مقاله
یکی بود یکی نبود، پویکی در جنگل برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را ول داد. بچه که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر...
قصه قدیمی دختر پادشاه
مقاله
توجه: آنچه می‌خوانید از قصه‌های عامیانه جهان است و بارگذاری آن در سایت کتابک تنها به‌منزله‌ی آشنایی با این‌ گونه‌ی ادبی است. محتوای این قصه‌ها شاید مناسب کودکان امروز ما نباشد. لطفاً در انتخاب و...
قصه قدیمی روباه و خروس به روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی)
مقاله
یکی بود یکی نبود خروسی بود دنیا دیده که چند بار گرفتار روباه شده بود و هر بار با افسونی از چنگ روباه در رفته بود، روزی در بیرون ده سرگرم دانه چینی بود که از دور دید روباهی به سمتش بدو بدو می آید....
قصه‌ قدیمی بز زنگوله‌پا به روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی)
مقاله
یکی بود – یکی نبود، بزی بود که بهش می گفتن بز زنگوله پا، این بز سه تا بچه داشت، شنگول، منگول، حپه ی انگور. این ها با مادرشان در خانه ایی نزدیک چراگاه زندگی می کردند. روزی بز خبر دار شد، که گرگ تیز...
قصه‌ قدیمی خاله سوسکه به روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی)
مقاله
یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ کس نبود. یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت. یک روز پدره گفت: "من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال...
قصه‌ قدیمی پیرزن به روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی)
مقاله
یکی بود یکی نبود، یک پیرزن بود، خانه ای داشت. به اندازه ی یک غربیل. اطاقی داشت، به اندازه یک بشقاب. درخت سنجدی داشت، به اندازه ی یک چیله جارو. یک خرده هم جل و جهاز سرهم کرده بود، که رف و طاقچه اش خشک...
قصه‌ قدیمی دم‌دوز به روایت فضل‌الله مهتدی (صبحی)
مقاله
یکی بود یکی نبود. پیرزنی بود که توی خانه ایی زندگی می کرد و به اندازه ی خودش بخور و نمیر اندوخته داشت، که نیازش به در وهمسایه نیفتد. یک روز نشسته بود. موشی از لانه اش درآمد و آمد سر حوض که آب بخوره....

پرسش و پاسخ