کلید طلایی

زمان انتشار: 1400/08/24 - 08:27

یک روز سرد زمستانی که برف سنگین زمین را در چادری سفید پوشانده بود پسری بینوا از کلبه بیرون رفت تا با سورتمه‌اش هیزم جمع‌آوری کند. وقتی مقداری هیزم جمع کرد و روی سورتمه گذاشت دست‌هایش آن‌قدر یخ بسته بودند که تصمیم گرفت هرچه زودتر به خانه برگردد و آتش روشن کند تا کمی گرم شود.

در این هنگام برف سنگین را با دست‌ها کنار زد تا راه باز کند و درحالی که مشغول خراشیدن زمین و کندن یخ‌ها بود یک کلید طلایی پیدا کرد. به خیال این‌که در محل کلید قفل هم باید باشد زمین را کاوید و یک صندوقچه آهنی یافت. با خود گفت: «ای کاش کلید به در صندوقچه بخورد، باید در آن چیزهای گران‌بهایی گذاشته شده‌باشد.» همه جای بدنه صندوقچه را گشت و سوراخی نیافت. سرانجام روزنه‌ای پیدا کرد، اما آن‌قدر کوچک بود که به چشم نمی‌آمد. کلید را آزمایش کرد و کلید به آسانی به آن خورد. یک بار کلید را در قفل چرخاند و اکنون باید صبر کنم تا قفل را باز کند و در صندوقچه را بگشاید، در این هنگام خواهیم دید چه چیزهای شگفت‌انگیزی در صندوقچه گذاشته شده‌است.

Submitted by skyfa on