زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

Submitted by editor69 on

پیش از شروع مقاله، دو قسمت پیشین را در سایت کتابک بخوانید: 

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

به دنیا نیامده‌ام وکیل بشوم، 
نیامده‌ام ساختمان 10 طبقه بسازم، 
آمده‌ام گلوله‌های نخی که در ذهنم هست را باز کنم 
و در حقیقت 
این گلوله‌های نخ، انگیزه‌ی من برای نویسندگی است[2].

1. مرگ

«آخرین برگ[3]» داستان سه نقاش است. دو دختر و یک پیرمرد که در خانه‌های کوچک آپارتمانی زندگی می‌کنند. دختران، تازه نقاشانی هستند که می‌خواهند راه‌شان را به جامعه‌ی هنری باز کنند اما بیماری به یک‌باره تمامی راه رفته زندگی‌شان را پاک کرده است. یکی از دخترها به ذات‌الریه مبتلا شده و در بیمارستان است. تمامی ذهن دختر بیمار را مرگ ربوده. او صبح تا شب از پنجره‌ی اتاقش افتادن برگ‌های پیچکی خشک را می‌شمرد که از حیاط خانه‌ی مخروبه‌ی پشتی به حیاط بیمارستان راه پیدا کرده. او برعکس می‌شمرد. یازده.. ده... و با افتادن هر برگ، قدم‌های مرگ در ذهنش به او نزدیک می‌شود. آخرین برگ که بیافتد مرگ به او خواهد رسید. دکتر نمی‌تواند این ترس را از ذهن او دور کند: «دوست تو در ذهنش به این نتیجه رسیده که قرار نیست خوب بشود... او شروع به شمردن کالسکه‌های مراسم تدفینش کرده است.» او باید بخواهد زنده بماند اما میل زندگی، جایش را به میل مرگ داده است: «می‌خواهم افتادن آخری را ببینم. می‌خواهم همه چیز را رها کنم و مانند یکی از آن برگ‌های خسته پایین و پایین بروم.» تا اینکه پیرمرد همسایه برای دیدنش به بیمارستان می‌آید. او قرار است مدل نقاشی دختر دیگر شود اما ماجرای دختر بیمار او را آشفته می‌کند: «آدم‌هایی با این حماقت در دنیا وجود دارند که بمیرند چون برگ‌های پیچکی می‌افتد؟» پیرمرد در تمامی سال‌های زندگی‌اش مدل نقاشان دیگر بوده. او نقاشی است که مدت‎هاست برنامه‌ریزی می‌کند تا شاهکاری بیافریند اما هرگز آن را شروع نکرده است. بیماری دختر چنان بر او اثر می‌گذارد که او تصمیم می‌گیرد اولین و آخرین شاهکارش را بیافریند. در شبی بارانی و سرد، پیرمرد یک برگ، آخرین برگ پیچک، را بر دیوار حیاط بیمارستان نقاشی می‌کند، برگی که هیچ باد و بارانی نمی‌تواند آن را از شاخه جدا کند. دختر زنده می‌ماند چون گول می‌خورد، برگ نقاشی شده فریبش می‌دهد. او می‌ماند چون آخرین برگ بر شاخه مانده و پیرمرد بر اثر بیماری می‌میرد. آن برگ میل زندگی را به دختر باز می‌گرداند و میل مرگ را برای پیرمرد می‌آورد. او شاهکارش را کشیده و دیگر دلیلی برای ماندن ندارد. پیرمرد مرگ را فریب می‌دهد و مسیر مرگ را به سوی خودش می‌آورد، چون مرگ را می‌خواهد. اینک میل مرگ، میل به جاودانگی است برای او. پیرمرد نقاش با برگ کشیده بر دیوار، خود را جاودانه می‌کند. برگی که از واقعیت بیرون، حقیقی‌تر است و می‌تواند دختر نقاش را از مرگ برهاند. پیرمرد نقاش می‌رود تا دختر بماند و ادامه دهد. مرگ او، مشعل زندگی را به دست دختر می‌‌دهد. پس از آن، هر چه دختر نقاشی کند، بیافریند، اثر میل پیرمرد به زندگی در آن است. در این بازی دختر و مرگ، فریب پیرمرد را می‌خورند: «یک روز من شاهکاری خواهم کشید و همه‌ی ما از این‌جا خواهیم رفت.» 

داستان آخرین برگ

چه چیزی در ذهن دختر بیمار افتادن برگ‌ها را با مرگ مرتبط کرده است؟ این زنجیره‌ی دلالت‌ها، من می‌میرم چون آخرین برگ می‌افتد، من می‌‌روم، می‌میرم، زمانی که شاهکارم را بیافرینم، از کجا می‌آیند؟ چرا خودمان را تسلیم رخدادهای نیامده می‌کنیم؟ سرچشمه‌ی امیال ما در کجاست؟ آیا امیال ما، میل خودمان است یا میل دیگران است که به ما تحمیل شده است؟ آیا می‌توانیم خواسته‌های‌مان را به آسانی بر زبان آوریم؟ آیا همه چیز گفتنی است؟: «ما در دنیایی انباشته از گفتمان زاده می‌شویم. گفتمان یا زبانی که پیش از زایش ما وجود داشته و پس از مرگ ما نیز به زندگی خود ادامه خواهد داد. مدت‌ها پیش از آن که کودکی زاده شود مکانی برایش در جهان زبانی والدین‌اش آماده و مهیا گشته است. کودک درون مکانی از پیش تثبیت شده در جهان زبانی والدين‌اش متولد می‌شود و مسلم است که بیشتر کودکان همان زبان والدین‌شان را یاد می‌گیرند. میل‌هایی که دارند درون قالب زبان یا زبان‌هایی که یاد می‌گیرند ریخته می‌شود. در این وضعیت معنا را نه کودک بلکه افراد دیگر بر اساس زبانی که سخن می‌گویند تعیین می‌کنند... بدون زبان چیزی به نام میل وجود ندارد...ناخودآگاه‌مان لبریز از میل‌های افراد دیگر است. میل‌های پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌ها. والدین و یا حتی فشار همسالان... نگرش‌ها و میل‌های افراد دیگر از راه گفتمان به درون ما سرازیر می‌شوند. ناخوداگاه پر از سخن گفتن افراد دیگر، گفت‌وگوهای افراد دیگر و اهداف اشتیاق‌ها و فانتری‌های افراد دیگر است که در قالب واژه‌ها بیان می‌شوند.[4]»

میل به مرگ، ذهن دختر بیمار داستان «آخرین برگ» را ربوده است. هر آنچه در پیرامون‌اش می‌بیند برای او تجسم مرگ است. افتادن برگ‌ها برایش، نزدیک شدن صدای گام‌های مرگ است. هر برگی که می‌افتد، مرگ یک قدم پیش می‌گذارد. او نمی‌خواهد زندگی کند و پیچک، نقش یک میانجی یا میان‌بر را برای مرگ بازی می‌کند. او مرگ را به درختی مرده آویزان کرده. مرگ اندیشه‌ی او را تسخیر کرده و بر زبان او مدام تکرار می‌شود: «من می‌میرم، با افتادن آخرین برگ من خواهم رفت.» کدام «من» خواهد رفت؟ کدام «من» را پیرمرد نجات می‌دهد؟ پیرمرد نقاش این بازی مرگ را به هم می‌زند. پیرمرد پوسته‌ی ظاهری، «من» برساخته‌ی دیگران، را می‌دهد تا «من» هنری و آفرینش‌گرش جاودانه بماند. انگار آن‌چه که بیش از همه واقعی است، نه دختر است نه پیرمرد، این مرگ است که در آن بیمارستان نقش بازی می‌کند. مرگ است که میان ذهن و زبان آن‌ها در رفت‌وآمد است و پیرمرد باید بتواند در آن شب سرد و بارانی، مرگ را فریب می‌دهد. کدام تصور واقعی‌تر است؟ برگ مانده بر درخت پیچک یا برگی که پیرمرد نقاشی کرد؟: «موجود انسانی همین شب است، همین نیستی تهی{...} گنجینه‌ای تمام‌نشدنی از تصورها و تصویرهای خیالی که هیچ‌کدام از آن‌ها بر او رخ نمی‌دهد یا حاضر نیست.[5]»

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

آن‌چه در زندگی ما بیش از همه نقش بازی می‌کند چه چیزی است؟ هوشنگ مرادی کرمانی می‌گوید که جدی‌ترین شوخی دنیا با او، به دنیا آمدنش بوده که تولدش شوخی بدی بوده است[6]. او در تمامی سال‌های زندگی‌اش تلاش کرده تا از بازی مرگ بیرون بیاید تا این بازی را برهم بزند. هوشوی کوچک تجسم مرگ برای مردم آبادی است. اگر جسم او برای برهم زدن این بازی ضعیف و کوچک است پس او هوشنگ دوم را می‌سازد و مرگ و میل دیگران را عقب می‌زد. «من» تسلیم زندگی‌ای هستم که برایم ساخته‌اند، آن را پذیرفته‌ام. اما همزمان او هوشنگ دوم را از فقدان‌ها و روان‌زخم‌های درونش می‌سازد تا در این بازی با فریب همیشگی مرگ، برنده باشد. او وجودش را دوپاره کرده است: «دوپارگی به هیچ روی نشان‌دهنده‌ی جنون نیست {...} با تسلیم شدن به دیگری کودک چیزی به دست می‌آورد به یک معنا یکی از سوژه‌های زبان «سوژه‌ی «زبان» یا «سوژه‌ای در زبان می‌شود[7].» زمانی جنون سربر می‌آورد که حفاظ میان ناخودآگاه و خودآگاه از میان برود، همان شیشه‌ی حائل خودرو که در بخش اول به آن اشاره کردیم. هوشنگ مرادی‌کرمانی با دو پارگی دو صورت برای خود ساخته: یک صورت ظاهری تسلیم‌پذیر که هوشنگ اول است و می‌تواند بمیرد و صورت دیگر که برای هوشنگ دوم است و تمامی امیال او، شورش او بر امیال دیگران را دربردارد و جاودانه است. شرط زیستن، سالم ماندن میان آن همه رنج، این دوپارگی او بوده است. او هوشنگ دوم را می‌سازد تا مرگ را به بازی بگیرد تا هوشنگ دوم را بی‌مرگ کند تا با گره‌های ذهنش، رنج‌ها، فقدان‌ها و روان‌زخم‌ها و میل‌هایش داستان بنویسد: «زبان و میل تار و پود یک پارچه‌اند؛ زبان آکنده از میل است و میل بدون زبان ادراک ناپذیر است، زیرا از همان خمیره‌ی زبان ساخته می‌شود.[8]» بی‌شک او صاحب ذهنی ممتاز و قوی است!: « آمده‌ام گلوله‌های نخی که در ذهنم هست را باز کنم.»

«شما که غریبه نیستید» نه یک کتاب خاطره که کتابی به زبان و قلم هوشنگ دوم است. یک بازی با مرگ است. مبارزه‌ی هوشنگ دوم با هوشنگ اول است، با «منِ» هوشنگ اول است، با سوژه‌ای که برساخته‌ی دیگران است. این کتاب مبارزه با زندگی و تسلیم‌ناپذیری به مرگ است. فریب مرگ است. برای بی‌مرگی باید مرگ را بپذیری. هوشنگ دوم با آمدن به زبان، با نمادین شدن در داستان و در ذهن هوشنگ اول، مرگ را می‌پذیرد و جاودانه می‌شود. اما مرگ او نه یک‌بار که بارها رخ می‌دهد. هر بار با مرگی دوباره، زاده می‌شود. «شما که غریبه نیستید» تجسم آرزوی جاودانه شدن است!

کتاب شما که غریبه نیستید


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


2.    گم‌شده

«وقتی آثار من و کارهای من را در نظر بگیرید و این‌ها را نگاه بکنید، یک چیز خاصی توی این‌ها هست و اون مسئله‌ی گم‌شدگی و کم‌کردگی است. در یک لحظه فکر کنید و ببینید که چگونه وقتی چیزی را گم کرده‌اید، خودتان هم در او گم می‌شوید. یک سوزن خیاطی، یک چیزی شده گم بکنید، در آن زمانی که به دنبال آن هستید، به دنبال آن گم‎شده‌تان هستید، دقیقا خودتان هم گم شده‌اید. هیچ‌چیز دیگری یادتان نمی‌آید، به فکرتان نمی‌رسد، گرسنگی، تشنگی و هر چیزی را که بدن نیاز دارد، همه را فراموش می‌کنید، به دنبال آن هدف هستید به دنبال آن هستید تا پیدایش کنید، در حقیقت خودتان گم شدید در آن... مادر برای من در تمام طول زندگی، چیزی بوده عین همان گم شده‌ای بوده که تمام آن آرزوها و تمام آن خواسته‌ها همیشه فراموش شده‌اند، من در وجودم مادرم گم شدم. مادری که هرگز ندیده‌ام.[9]»

گم‌شده‌ی هوشنگ مرادی‌کرمانی، مادر است. مادر برای او مکان تمامی امیال، خواسته‌ها و هدف‌های بوده است. زمانی که باید مادر او را به زبان وارد کند، زمانی که قرار است او اولین آواهای زبان را بگوید، در شش ماهگی، مادر نیست، مادر مرده است. در غیاب مادر، شخصیت هوشو را ننه‌بابا، آغ‌بابا، عموها و عمه و مردم آبادی شکل می‌دهند. «من»ی دروغین و برساخته‌ی دیگران که هوشو آن را نمی‌خواهد. تنها آغ‌بابا است که هوشو را دوست دارد و به خیال او پر و بال می‌دهد. اما او هم هوشو را پسر پدرش می‌داند. پدری مجنون که بیرون از دایره‌ی هنجارهای زندگی است و جنون‌اش زندگی هوشو، همین «من» برساخته را آزار می‌دهد. او گم‌شده است، غریبگی و بیگانگی او با دیگران و غیاب مادر، سبب می‌شود که هوشو خودش مادر خودش شود. او یک هوشوی دیگر می‌آفریند، زمانی که آموخته که خیال کند، از درون خیال‌اش هوشنگ دوم را زاده است. او هوشنگ دوم را چنان که دوست دارد می‌آفریند و بر هوشنگ اول این «من» دروغین، می‌آشوبد. 

کتاب هوشنگ دوم


خرید کتاب هوشنگ دوم


یکی از بخش‌های کتاب «شما که غریبه نیستید» که توانسته این طغیان و شورش را در برابر دیگران، پدرش و جامعه‌اش را نشان دهد، فصل 22 کتاب است. پدر هوشو، کاظم، به مدرسه آمده است. او میان حیاط کنار تور والیبال می‌ایستد و رو می‌کند به خورشید، دهانش را باز می‌کند انگار می‌خواهد قرص خورشید را ببلعد. آموزگار و بچه‌ها به بابای هوشو نگاه می‌کنند: «کاظم دیوونه اومد. آقا به پسرش بگین ببرتش بیرون. الان عطسه می‌کنه.» کاظم با صدای بلند عطسه می‌کند. پشت هم چندین‌بار. بچه‌ها سر کلاس می‌شمرند. یک.. دو.. سه... یازده.. و می‌دانند الان حال پدر هوشو بدتر می‌شود. هوشو از کلاس می‌دود بیرون به پدر می‌گوید برود اما نمی‌رود. پدر طرف خمره‌ی آب می‌رود و هی آب می‌خورد. هوشو خجالت می‌کشد. از مدرسه فرار می‌کند و می‌رود توی تنه‌ی خالی درخت بزرگ چناری که لب رودخانه است. تنه‌ی درخت خالی و سیاه است: «اتاقکی کوچک است و ته‌اش برگ خشک است... هرچه می‌گردند پیدایم نمی‌کنند.» اما بالاخره پیدایش می‌کنند و هوشو را از تنه‌ی درخت بیرون می‌کشند. او با دو کودک دیگر به طویله می‌روند و هوشو نی بلندی برمی‌دارد و توی سقف تیر چوبی می‌زند و شب‌کورها، خفاش‌ها را می‌تاراند. تو نور، تو روشنی، کور هستند: «چشم‌های خفاش را نگاه می‌کنم، چشم‌هایش باز است. اما نمی‌بیند. دست روی سینه‌اش می‌گذارم. قلبش می‌زند. وحشت‌زده است. بی‌تاب است. رگ‌های سیاه میان بال‌هایش را نگاه می‌کنم. خفاش تکه‌ای گوشت سیاه جنبنده و تپنده است، با سری کوچک و دهانی که نه دهان است و نه منقار. سر بال‌هایش را با نخ می‌بندم، سر نخ را به دو تا شاخه می‌بندم و آویزانش می‌کنم. خفاش تاب می‌خورد، در لرزشی زجرآور تاب می‌خورد. پاهایش را تکان می‌دهد. چنگالش تیز و چسبنده است. دست‌هایم را زخم می‌کند وقتی به پشت دست‌هایم چنگ می‌زند، قشنگو داد می‌کشد: هوشو سرتو جلو نبر، یکهو نوک می‌زنه تو صورتت، تو چشم‌هات. خفاش در تلاطم و هیجان و بی‌خوابی، بال‌هایش را از نخ‌ها رها می‌کند و می‌افتد و توی علف‌ها گم و گور می‌شود.»

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

چشم‌های خفاشی که نمی‌بیند، تجسم چشم‌های پدر نیست زمانی که به خورشید نگاه می‌کند؟ دهانی که نه دهان است و نه منقار، دهان پدر نیست؟ چشم‌هایی که برای دیدن نیست، دهانی که برای ارتباط و سخن گفتن نیست، دهانی است که حرف‌های نامفهوم می‌زند، دهانی است که مکان برون‌ریزی جنون شده، همانند چشم‌هایی که چیزهایی می‌بیند که وجود ندارند. این چشم و آن دهان از درک پیرامون‌شان عاجزاند. خفاشی که میان دست‌های هوشو زجر می‌کشد، زجری نیست که دیگران به او می‌دهند؟: «کارهای بدی که انجام می‌دادم. علت دارد، چون جسم و بدن من دربرابر عوامل بیرونی، خیلی اذیت می‌شد. فکر می‌کنم این کارها باید واکنشی در برابر این عوامل عذاب‌آور باشد.[10]»

خفاش را چون خودش که از تاریکی درخت بیرون کشیدند، از طویله بیرون می‌آورد. توی نور آزارش می‌دهد همانند آزاری دیگران به او و نمی‌گذارند به دنیای خودش پناه ببرد. بال‌های خفاش را باز می‌کند انگار که گره‌های درونش را باز کرده باشد، بازش می‌کند تا به درد درونش تسکین بدهد. هوشو دست می‌برد به زخم درونش. این آزار خود اوست نه خفاش. کنکاش درون خود است. مواجه با «من» آزار دیده‌ی خودش است. به همین دلیل است که این رخداد با فعل‌هایی در زمان حال روایت می‌شود: «خفاش را نگاه می‌کنم... دست روی سینه‌اش می‌گذارم...» ناخودآگاه هر آن‌چه بر آن تأثیر گذاشته در زمان حال نگه می‌دارد. زنجیره‌ای از دلالت‌ها این رخداد را چونان خاطره‌ای رخ‌داده در ذهنش ثبت کرده است.

بخش دیگر در کتاب، که ساخت رخدادها را در ناخودآگاه نشان می‌دهد، زمانی است که هوشو با عشق آشنا شده است: «رفعت را دیگر ندیدم هر چه روزها پیاده‌رو را نگاه کردم ندیدمش. انگار گل قاصدکی شد و باد بردش.» و او شب خوابی عجیب می‌بیند: «شب گاومان را خواب می‌بینم، خواب می‌بینم که سر کرده است توی رودخانه آب می‌خورد، آب روشن و براق دور دهانش می‌چرخد. آرام راحت آب می‌خورد، سر بر می‌گرداند و مرا نگاه می کند، سنجاقکی روی شاخش نشسته هر چه انتظار می‌کشم آب خوردنش تمام نمی‌شود آب می‌خورد هی آب می‌خورد. این پا و آن پا‌ می‌کنم تشنه‌ام گلویم می‌سوزد بیدار نمی‌شوم.» آیا آب همان عشق نیست؟ آیا گاو همان مادر نیست و عشقی که گم‌شده‌ی هوشو است؟ 

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

هوشو گاوی داشته که هر روز او را برای چرا می‌برده است. یک‌بار گاو، گوساله‌ای می‌زاید اما گوساله می‌میرد و مرگ گوساله را تقصیر هوشو می‌اندازد چون او را سرخور می‌دانند! عمو ابرام برای این‌که گاو غصه نخورد، پوست گوساله را از کاه پر میکند و مقابل گاو می‌گذارد گاو مادر پوست پرشده گوساله را می‌لیسد و اجازه می‌دهد او را بدوشند. در فصل دیگری از کتاب، هوشو یک شب خودش را به شکل همان گوساله به خواب می‌بیند: «شب خواب می‌بینم. گوساله‌ای شده‌ام که مرده و تو پوستش کاه کرده‌اند. پرهای کاه از چشم‌هایم بیرون زده جیغ می‌زنم ننه بابا بیدارم می‌کند.» مادر همان عشق است، آب است، همان گاو است در خواب هوشو و هوشو گوساله‌ای که با کاه پرش کرده‌اند. گوساله‌ای که «من»ی ساختگی دارد.

اما پدر برای هوشو نماد چه چیزی است در ناخودآگاهش؟ :«آخوند روی منبر حرف‌های تازه‌ای می‌زند، می‌گوید جایی خوانده است که آدم‌های مؤمن به جایی می‌رسند که می‌توانند وضعیت آدم‌ها را در روز قیامت ببینند. دعا می‌خوانم و تسبیحی به دست می‌گیرم. توی آبادی راه می‌افتم، تلاش می‌کنم مردم روستا را در وضعیت روز قیامت ببینم. وقتی لب رودخانه می‌روم، از دور بره‌ای می‌بینم که به طرفم می‌آید. بره از کنارم رد می‌شود غر می‌زند: سلامت کو؟ ننه بابات چطوره؟ چشم‌هایم را می‌مالم، می‎بینم ماه‌بی‌بی زن خداداد است. خجالت می‌کشم. از کوچه که می‌گذرم، روی شاخه‌ی درخت زردآلو گاوی می‌بینم که دارد زردآلو می‌چیند و آواز می‌خواند. حیرت می‌کنم گاو روی شاخه‌ی درخت زردآلو آن بالا چه می‌کند؟ نزدیکش می‌رسم. خوب نگاهش می‌کنم می‌بینم عزت است. چند بار ننه بابا را به صورت کبوتر دیدم، پدرم را مثل ملخ.» چرا هوشو، پدر را شبیه ملخ می‌بیند؟ ملخ آفت سبزی و خرمی آبادی است: «ملخ می‌آید. آسمان روستا از ملخ سیاه می‌شود... برگ‌های تازه درآمده و میوه‌های کال را و نرسیده را می‌خورند.... روز بعد درخت‌ها لخت‌اند. انگار که زمستان.» 

در سایت کتابک بخوانید: قصه های مجید، قصه‌هایی برای چند نسل - گفت‌و‌گو با محمدهادی محمدی

جایگاه پدر هوشو، جایگاه اقتدار نیست. جای والد و کودک عوض شده و کودک مراقب پدر است. مراقب است تا راهش را گم نکند، مراقب است تا به مدرسه نیاید و...هوشو مراقب(و نگهبان) پدر است، همراه پدرش می‌کنند تا مراقب او باشد که راهش را به آسیاب گم نکند. هوشو نزدیک به در یا کنار پنجر‌ه‌ی کلاس می‌نشیند تا نگهبانی دهد و هنگامی که پدر آمد، او را از مدرسه بیرون ببرد. هوشو پدر را در شش سالگی‌اش، نخستین بار در شبی زمستانی می‌بیند. پس زمستان و ملخ برای او تداعی پدر هستند. وجود پدر برای او زمستان است، تجسم سرما است. بی‌حسی و خواب زندگی است. «مایه‌ی عذاب» است. پدری که روانش ویران شده است و حضورش درد را به زندگی هوشو آورده است. به همین دلیل است که در فصل اول کتاب وقتی ننه‌بابا او را به قبرستان، سر مزار مادرش می‌برد، و ماجرای عروسی مادر و پدر را می‌گوید، هوشو ملخی را می‌گیرد و توی مشتش زندانی می‌کند و با خیالش از رنج می‌گریزد، ملخ بازیچه‌ی اوست و هم‌زمان رنجی که توی مشتش دارد: «نمی‌خواهم دیگر بشنوم. دنبال ملخی می‌دوم. می‌گیرمش. ملخ توی مشتم می‌جنبد... هی سرش را می‌زند به انگشت‌ها و نرمه‌ی کف دستم. باد زوزه می‌کشد و من میان قبرها می‌دوم، می‌دوم، می‌دوم و ملخ توی مشتم زندانی است.»

کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


3. بی‌مرگی

مرادی‌کرمانی چه‌طور توانسته خاطره‌هایش را سیال روایت کند؟ این روایت آونگی، رفت و برگشتی میان زمان حال و گذشته‌ای که حاضر و پیش چشم‌اش است چگونه رخ داده است؟

"خاطرات" هوشنگ مرادی‌کرمانی ثبت ساده‌ی وقایع رخداده در کودکی و نوجوانی نیستند، او در ابتدای کتاب می‌گوید این خاطره‌ها، بی هیچ تحقیق و یادداشتی فقط از حافظه برآمده‌اند. چطور با تکیه بر حافظه می‌توان دیدار پدر را در شبی زمستانی بازگو کرد؟ پاهای ورم‌کرده و سرخ‌شده از سرما، بوی بدن، زبری صورت، و جزئیات دقیق دیدن یک خفاش! خاطره در نگاه و ذهن مرادی‌کرمانی چیزی است، پدیده‌هایی‌ست که احساسات او را شکل داده‌اند، ذهن او را ساخته‌اند: «توجه داشتم که ذهن من با این درخت رشد کرده است.» درخت انجیر کوهی، سرو بلند سیرچ، رودخانه، گاو، فیلو سگ خانگی، با حس‌ها در خاطرش نشسته‌اند. زنجیره‌ای از دلالت‌ها، رخدادها را در حافظه‌ی او ثبت کرده است. این رخدادها، خاطره نیستند، بازنمایی حس‌ها و پدیده‌های ثبت شده در ناخودآگاه است، که در زبان جاری شده است و برای همین سیال است: «ناخودآگاه به مانند زنجیره‌ای از عناصر دلالت‌گری دستگاه خاطره‌ای را می‌سازد... زنجیره‌ی دال‌ها به جای ما به یاد می‌آورد. ناخودآگاه، دال‌ها را می‌شمارد ضبط و همه‌ی آن را ثبت و ذخیره می‌کند و می‌تواند آن اطلاعات را در هر زمانی به یاد آورد... عناصر ناخودآگاه ویرانی‌ناپذیراند.[11]» همانند هوشنگ دوم که بی‌مرگ است!


پانویس

1- آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند: این عنوان، برگرفته از یکی از فصل‌های کتاب «کژنگریستن» است.

2- پستی از صفحه اینستاگرام هوشنگ مرادی کرمانی

3- داستان انگلیسی آخرین برگ

4- بورس فینک. سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوِیسانس. ترجمه‌ی علی حسن‌زاده. نشر بان.

5- اسلاوی ژیژک. کژنگریستن. ترجمه‌ی مازیار اسلامی/ صالح نجفی. نشر نی

6- پستی از صفحه اینستاگرام هوشنگ مرادی کرمانی

7- بورس فینک. سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوِیسانس. ترجمه‌ی علی حسن‌زاده. نشر بان.

8- بورس فینک. سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوِیسانس. ترجمه‌ی علی حسن‌زاده. نشر بان.

9- پستی از صفحه اینستاگرام هوشنگ مرادی کرمانی

10- هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. کریم فیضی. نشر معین

11- بورس فینک. سوژه‌ی لاکانی، میان زبان و ژوِیسانس. ترجمه‌ی علی حسن‌زاده. نشر بان.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

دوستان خوب آماده ی ماجراجویی

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

فهرست کتابک به مناسبت روز جهانی برف، 1 بهمن

Submitted by editor69 on

«روز جهانی برف» هر سال در سومین یکشنبه ژانویه برگزار می‌شود. اولین جشن رسمی روز جهانی برف در ژانویه 2012 توسط فدراسیون بین‌المللی اسکی آغاز شد. ایده پشت آن این بود که بزرگترین جشن روز برفی در جهان برگزار شود و مردم در سرتاسر جهان گرد هم بیایند تا از شگفتی‌های برف و فعالیت‌های مرتبط با برف لذت ببرند، تجربه کنند و کشف کنند. هدف از این کمپین دو جنبه است: یکی افزایش تعداد شرکت‌کنندگان ورزش‌های برفی مانند اسکی و اسنوبورد، و دیگری ثبت خاطرات ماندگار کودکان و خانواده‌ها از شگفتی‌هایی که برف ایجاد می‌کند. 

روز جهانی برف نه تنها به کودکان فرصتی برای تجربه سرگرمی از فعالیت‌های برفی می‌دهد، بلکه به آنها در مورد ایمنی در برف، مزایای سلامت و فعالیت بدنی و همچنین شناخت و حفظ محیط‌زیست آموزش می‌دهد. 

کتابک برای روز جهانی برف کتاب‌های زیر را به شما معرفی می‌کند:

برف‌بازی – ماجراهای خرس و خرگوش صحرایی/ برای 1 تا 7 سال/ (معرفی کتاب برف‌بازی – ماجراهای خرس و خرگوش صحرایی/ خرید کتاب برف‌بازی – ماجراهای خرس و خرگوش صحرایی)

آدم برفی سردشه/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب آدم برفی سردشه/ خرید کتاب آدم برفی سردشه)

اولین زمستان کاب – بهترین داستان های تصویری/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب اولین زمستان کاب – بهترین داستان های تصویری/ خرید کتاب اولین زمستان کاب – بهترین داستان های تصویری)

زمستان – مجموعه فصل‌ها/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب زمستان – مجموعه فصل‌ها/ خرید کتاب زمستان – مجموعه فصل‌ها)

نشانه‌های زمستان – مجموعه تغییرات فصل‌ها/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب نشانه‌های زمستان – مجموعه تغییرات فصل‌ها/ خرید کتاب نشانه‌های زمستان – مجموعه تغییرات فصل‌ها)

جورج میمون بازیگوش (برف بازی)/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب جورج میمون بازیگوش (برف بازی)/ خرید کتاب جورج میمون بازیگوش (برف بازی))

خرسی که می خواست قصه بگوید/ برای 3 تا 7 سال/ (معرفی کتاب خرسی که می خواست قصه بگوید/ خرید کتاب خرسی که می خواست قصه بگوید)

خرس کتاب در برف/ برای 3 تا 9 سال/ (معرفی کتاب خرس کتاب در برف/ خرید کتاب خرس کتاب در برف)

بیدی و روز برفی/ برای 3 تا 9 سال/ (معرفی مجموعه کتاب بیدی/ خرید کتاب بیدی و روز برفی)

سفر به خیر قطره کوچولو/ برای 3 تا 9 سال/ (معرفی کتاب سفر به خیر قطره کوچولو/ خرید کتاب سفر به خیر قطره کوچولو)

سرما نخوری کوتی کوتی/ برای 3 تا 9 سال/ (معرفی کتاب سرما نخوری کوتی کوتی/ خرید کتاب سرما نخوری کوتی کوتی)

ای هم‌زبان خاموش/ برای 3 تا 12 سال/ (معرفی کتاب ای هم‌زبان خاموش/ خرید کتاب ای هم‌زبان خاموش)

برایم بگو از برف – مجموعه برایم بگو از/ برای 5 تا 7 سال/ (معرفی کتاب برایم بگو از برف – مجموعه برایم بگو از/ خرید کتاب برایم بگو از برف – مجموعه برایم بگو از)

چوپان گلوله های برفی/ برای 5 تا 9 سال/ (معرفی کتاب چوپان گلوله های برفی/ خرید کتاب چوپان گلوله های برفی)

قصه‌هایی برای ۶ ساله‌ها: خرس برفی و ۳ قصه ی دیگر/ برای 5 تا 9 سال/ (معرفی کتاب قصه‌هایی برای ۶ ساله‌ها: خرس برفی و ۳ قصه ی دیگر/ خرید کتاب قصه‌هایی برای ۶ ساله‌ها: خرس برفی و ۳ قصه ی دیگر)

آدم‌برفی‌های خجالتی – مجموعه چارلی و لولا (۱۳)/ برای 7 تا 9 سال/ (معرفی کتاب آدم‌برفی‌های خجالتی – مجموعه چارلی و لولا (۱۳)/ خرید کتاب آدم‌برفی‌های خجالتی – مجموعه چارلی و لولا (۱۳))

استلا، ملکه‌ی برفی – مجموعه سام و استلا/ برای 7 تا 9 سال/ (معرفی کتاب استلا، ملکه‌ی برفی – مجموعه سام و استلا/ خرید کتاب استلا، ملکه‌ی برفی – مجموعه سام و استلا)

جغد در خانه/ برای 7 تا 9 سال/ (معرفی کتاب جغد در خانه/ خرید کتاب جغد در خانه)

بنفشه های عمو نوروز/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب بنفشه های عمو نوروز/ خرید کتاب بنفشه های عمو نوروز)

کولاک/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب کولاک/ خرید کتاب کولاک)

گربه با كلاه باز می‌گردد/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب گربه با كلاه باز می‌گردد/ خرید کتاب گربه با كلاه باز می‌گردد)

ردپایی در برف – مجموعه کارآگاه زبل/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی مجموعه کتاب کارآگاه زبل/ خرید کتاب ردپایی در برف – مجموعه کارآگاه زبل)

زیستگاه خرس قطبی (داستانی درباره گرم شدن زمین)/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب زیستگاه خرس قطبی (داستانی درباره گرم شدن زمین)/ خرید کتاب زیستگاه خرس قطبی (داستانی درباره گرم شدن زمین))

روزی به نام سده – داستان‌های شاهنامه/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب روزی به نام سده – داستان‌های شاهنامه/ خرید کتاب روزی به نام سده – داستان‌های شاهنامه)

داستان سفیدبرفی و هفت‌کوتوله/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب داستان سفیدبرفی و هفت‌کوتوله/ خرید کتاب داستان سفیدبرفی و هفت‌کوتوله)

ملکه‌ی برفی و ۲۸ داستان دیگر – مجموعه ۱۳۳ داستان دوست‌داشتنی دنیا (۵)/ برای 7 تا 12 سال/ (معرفی کتاب ملکه‌ی برفی و ۲۸ داستان دیگر – مجموعه ۱۳۳ داستان دوست‌داشتنی دنیا (۵)/ خرید کتاب ملکه‌ی برفی و ۲۸ داستان دیگر – مجموعه ۱۳۳ داستان دوست‌داشتنی دنیا (۵))

کتاب زرد، دختر برفی پسر آتشی و ۴۶ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌ های شیرین دنیا/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب کتاب زرد، دختر برفی پسر آتشی و ۴۶ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌ های شیرین دنیا/ خرید کتاب کتاب زرد، دختر برفی پسر آتشی و ۴۶ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌ های شیرین دنیا)

تعطیلات خوش کریسمس/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب تعطیلات خوش کریسمس/ خرید کتاب تعطیلات خوش کریسمس)

کتاب قرمز – سفید برفی و ۳۵ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌‌های شیرین دنیا/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب کتاب قرمز – سفید برفی و ۳۵ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌‌های شیرین دنیا/ خرید کتاب کتاب قرمز – سفید برفی و ۳۵ افسانه دیگر – مجموعه افسانه‌‌های شیرین دنیا)

هوا و هواشناسی/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب هوا و هواشناسی/ خرید کتاب هوا و هواشناسی)

چگونه یک غول برفی بسازیم؟ – مجموعه راهنمای خل‌بازی‌های مکس و مالی/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب چگونه یک غول برفی بسازیم؟ – مجموعه راهنمای خل‌بازی‌های مکس و مالی/ خرید کتاب چگونه یک غول برفی بسازیم؟ – مجموعه راهنمای خل‌بازی‌های مکس و مالی)

همسفر دانه ی برف/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب همسفر دانه ی برف/ خرید کتاب همسفر دانه ی برف)

ملکه برف ها و چند قصه ی دیگر/ برای 9 تا 12 سال/ (معرفی کتاب ملکه برف ها و چند قصه ی دیگر/ خرید کتاب ملکه برف ها و چند قصه ی دیگر)

داستان آقای سومر/ برای 9 تا 12 سال/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب داستان آقای سومر/ خرید کتاب داستان آقای سومر)

سه مرد در برف/ برای 9 تا 12 سال/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب سه مرد در برف/ خرید کتاب سه مرد در برف)

مسافرخانه ی ماه نصفه/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب مسافرخانه ی ماه نصفه/ خرید کتاب مسافرخانه ی ماه نصفه)

غارنشینان/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب غارنشینان/ خرید کتاب غارنشینان)

آد و غول های یخی/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب آد و غول های یخی/ خرید کتاب آد و غول های یخی)

گرگ ها از برف نمی ترسند/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب گرگ ها از برف نمی ترسند/ خرید کتاب گرگ ها از برف نمی ترسند)

آدم برفی و گل سرخ/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب آدم برفی و گل سرخ/ خرید کتاب آدم برفی و گل سرخ)

برف و آفتاب – داستان بیژن و منیژه/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب برف و آفتاب – داستان بیژن و منیژه/ خرید کتاب برف و آفتاب – داستان بیژن و منیژه)

تاجر برف/ برای 12 سال به بالا/ (معرفی کتاب تاجر برف/ خرید کتاب تاجر برف)

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله

شال گردنی با رنگ های تابستانی

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

زنان شاعر ادبیات کودک و نوجوان تاجیکستان (بخش دوم) (از محبوبه نعمت زاده تا لطافت کنجایه وا)

Submitted by editor69 on

پیش از مطالعه این بخش،‌بخش نخست را بخوانید:‌ زنان شاعر ادبیات کودک و نوجوان تاجیکستان (بخش نخست)

در بخش اول این مقاله با گل‌چهره سلیمانی و آزاد امین‌زاده آشنا شدیم. حال در مقاله‌ی پیش رو، با محبوبه نعمت‌زاده، موجوده حکیمووا‌ و لطافت کنجایه‌وا و نمونه‌هایی از شعر آن‌ها آشنا می‌شویم.

آشنایی با محبوبه نعمت‌زاده

محبوبه نعمت‌زاده، روزنامه‌نگار و شاعر توانمند تاجیکستان، در 7 فوریه 1949 در شهر دوشنبه به دنیا آمد. وی در رشته‌ی روزنامه‌نگاری دانشگاه ملی تاجیکستان تحصیلات خود را ادامه داد و در سال 1971 فارغ‌التحصیل شد. در سال‌های 1971 تا 1992 در روزنامه‌ی انباز و مجلات فیروزه و چشمه در سمتِ خبرنگار و سپس مدیر شعبه فعالیت‌ کرد؛ همچنین مدتی خبرنگار و مدیر بخش ادبیات و صنعت روزنامه‌ی سمرقند بود. در سال‌های 1996 تا 2000 در روزنامه‌ی آواز سمرقند و هفته‌نامه‌ی کودکانه‌ی آیینه فعالیت داشت. سال‌های 2002 تا 2009 نیز گزارشگر و گوینده‌ی رادیوی «صدای خراسان» در ایران بود. در حال حاضر، وی در شهر سمرقند زندگی می‌کند. نعمت‌زاده برای کودکان و نوجوانان شعرها و داستان‌های زیبایی به چاپ رسانده است. از جمله: باران بهاری (1980)، افسانه‌ی دختر زرگر (1990)، مهربان (1996)، تولدت مبارک (1998)، بانوی بابا (2000)، گریه ‌کنم یا که نی؟ (2006)، مادر جان، مادرم (2012)، باغ شمال (2013). کتاب‌های او در دوشنبه‌، سمرقند و تاشکند منتشر شده‌اند. 

محبوبه نعمت زاده

نمونه‌ای از اشعار وی:

باد خوش تابستان                                                                                                                                   می‌آید از دورادور 
باد خوش تابستان 
جان را می‌بخشد حضور 
باد خوش تابستان

بادْ هَندلک[1] آرد 
از پالیز بابا جان 
از حَولی[2] همسایه 
بوی جُواری‌بریان[3]

باد خوش تابستان 
در دیده‎ها خواب آرد 
از شاخه‌ی درختان 
باران میوه بارد

لفظ مادری 
دوگانه[4] گشتیم 
در شهر کابل 
با دختر شوخ 
مَرغوله[5] کاکل

رویش گندمگون 
مژگان[6] دراز است 
نگاهش روشن 
از شرم و ناز است

همچون دو لاله 
با هم‌ مانندیم 
ترانه در لب 
هر دو خرسندیم

باشد هماهنگ 
نام وَی ‌و من 
نام او چمن 
نام من سمَن

سخن بگوییم 
هر دو با دری 
بین ما یک است 
لفظ مادری

دخترک بی‌هنر 
سحرگهان از همه پیش 
نانوادختر می‌خیزد 
دست‌ورویش را شسته 
آرد گندم می‌بیزد

با خیال شعر نَو 
شاعره خیزد از خواب 
دخترک شاهی‌باف 
دارد به کارش شتاب

دخترک دانشجو 
خواند کتاب از سحر 
زردوز ماهر از شوق 
می‌دوزد طاقی[7] زر

دخترک بی‌هنر 
آخر به چه می‌کوشد؟ 
سَقچ[8] خَرَد از بازار 
در سر ره فروشد

گریه کنم یا که نی؟ 
پیش پا خورده به سنگ 
در راه اَفتیدم[9] 
نگاه کردم به اطراف 
کسی ندیدم 
اِ، کجا رفته باشد 
پدر جان من 
کی از کارش می‌آید؟ 
مادر جان من

حتی نمی‌نماید 
خواهرم تابان 
گریه کنم یا که نی؟ 
مانده‌ام حیران

منظره 
در بین سبزه‌زاران 
سه دانه لاله رویید 
بزغاله تازان آمد 
آن‌ها را دید و بویید

میمون بچه‌ جانش را 
کرد به پشتش سوار 
پر می‌خواهد گشاید 
چوجه[10] ‌ی مرغ چپار[11]

خرسکی از پنجره 
کلّه‌ی خود بیرون کرد 
اما نداند آن را 
باید چسان درون کرد

خرگوشک این را دیده 
خنده زند قاه‌قاه 
غیلیده روی سبزه 
کُلچه‌چه[12] می‌رود راه

آهو چسان می‌دود 
وای، ورا پای نیست! 
پای ورا چون کشم؟ 
در ورقم جای نیست...

گربه‌چه‌ی من                                                                                                                                             دارم من یک گربه‌چه 
سفیدک باادب 
در بالای کَت[13] نرم 
به راحت می‌کند خواب

روزانه موشکان را 
سور ـ سورِ ـ سور[14] می‌کند 
شب که رسید در برم 
سور ـ سورِ ـ سور می‌کند

موش او را بیند از دور 
دیر ـ دیرِ ـ دیر می‌کند 
این‌خیل[15] گربه هر روز 
پِلَو خورد، می‌ارزد!

بارانک بهاری 
شِبر ـ شِبر می‌باری 
از بام و در می‌شاری 
با قطره‌های نرمت 
به من چنان می‌فاری

وه چه خوش، تازه شسته 
رَهرَو و در و دیوار 
برگ گل و درختان 
تازه کردی از غبار

شیشه‌های تریزه[16] 
شد پرجلا و رخشان 
روی حولی، آزاده[17]  
گَردی نیابی در آن

بارانک بهاری 
هرگه ببار، التماس 
از روب و چین حولی 
تا بشوم من خلاص

در سایت کتابک بخوانید: بهار در شعر شاعران کودک و نوجوان تاجیکستان

آشنایی با موجوده حکیمووا‌

یکی از دیگر شاعران تاجیک که برای کودکان اشعار و نوشته‌های زیبایی دارد موجوده حکیمووا‌ است. او در 5 می 1932 در شهر خجند متولد شد. بعد از گذراندن تحصیلات دانشگاهی، در سال 1958 کار روزنامه‌نگاری را آغاز کرد. در سال‌های 1962 ـ 1970 کارمند و سردبیر ‌مجله‌های پیانیر تاجیکستان و مشعل بود. پس از آن نیز به مدت دو سال (1970 ـ 1971) سردبیر روزنامه‌ی کمسومول تاجیکستان شد. وی در سال‌های 1985 ـ 1990 نیز در مجله‌ای به نام فیروزه در حوزه‌ی زنان تاجیکستان فعالیت می‌کرد. 

موجوده حکیمووا

موجوده اثرهای منظوم و نمایشی زیادی آفریده است. آثارش برای بچه‌ها عبارت‌اند از: 
ماشین ماشین‌سوار (1972)، دستان ماهر (1978)، طوی بهار (1980)، شرشره (1982)، مرا نغز می‌بینید؟ (2008)، آفتاب (ترجمه‌ی ازبکی؛ تاشکند، 1975)، نَش نوریک (1975)، دستان ماهر (1978) و بهار شکوفان (1980). همچنین نمایشنامه‌های: زیستن می‌خواهم (1973)، سایه‌ی گناه (1975)، انتظاری (1975)، ظفر (1979)، حبیبه (1980)، دنیای روشن (1982)، لاله‌های سفید (1984)، پند دریا (2012) و افسانه‌ی سال نَوی نیز به قلم او تعلق دارند. (ر.ک: سامانی و سلیم، 2014 :271) اولین شعرهای او در روزنامه‌های حقیقت در شهر لنین‌‌آباد و پیانیر تاجیکستان چاپ شدند. او مؤلف مجموعه‌های شعرِ سرود سحر (1964)، الهام (1970)، به‌سوی نور (1976)، نبض راه (1977)، دیار محبّت (1987) و بوی بهار (2002) برای بزرگسالان است. شعرهای او در مجموعه‌های گروهی ترانه‌ها برای مکتبیان (1960)، برای خُردترکان (1961) و... چاپ شده‌اند.  
این شاعر توانمند در 2 ژانویه 1993 درگذشت. به نمونه‌ای از شعرهای او توجه می‌کنیم:

کی خوش‌رو؟ 
کی خوش‌رو؟ 
دانا خوش‌رو 
داناچه‌ی ما خوش‌رو 
سحر خیزد او از خواب 
سلام دهد به آفتاب 
آفتابک خندد به او 
دانا می‌شود خوش‌رو

کی خوش‌رو؟ 
دانا شیرین 
داناچه‌ی ما شیرین 
چون که دانا بیهوده 
نریزد آب دیده 
خندد رویش گل‌برین 
خنده‌ی دانا شیرین

ارچه[18]  
اَرچه، جان اَرچه 
فرح‌فزایی 
سبزی و خرّم 
بس دلربایی 
در گرد و پیشت 
ما کرده بازی 
رقصیم و خوانیم 
با سرفرازی

در شاخه‌هایت 
بازیچه‌ها پر 
زرگوشک[19] و مرغ 
اسپک[20] و اشتر

بعد دو سه روز 
می‌روند این‌ها 
از نَو تو مانی 
یکّه و تنها

ولی می‌خواهم 
چون حُسن بیشه 
سرسبز و زیبا 
باشی همیشه

مرا نغز می‌بینید، اَ ؟ 
آچه[21] جان، جان آچه جان 
اگر گپ‌درا[22] شوم 
قابل و دانا شوم 
اگر لباس خود را 
چرکین نکنم اصلا

بند طُفلیچه‌هایم[23]  
خودم بسته، گشایم 
بی‌اِنجقی[24] هر سحر 
به باغچه روم اگر 
مرا نغز می‌بینید، اَ؟ 
آچه جان، جان آچه جان 
   
به گپتان گوش کنم 
نی[25] را فراموش کنم 
به کارِ خانه اگر 
یاری دهم من بیشتر 
مهمان آید به خانه 
به عزّتش شادانه 
گذارم به روی میز 
کُلچه و قند و مویز 
مرا نغز می‌بینید، اَ؟ 
آچه جان، جان آچه جان

اگر دروغ نگویم 
بهانه‌ها نجویم 
باهود و بیهوده 
نریزم آب دیده 
افسانه‌ها را دانم 
برایتان شعر خوانم 
هنگام خفتن اگر 
گویم شبتان بخیر 
مرا نغز می‌بینید، اَ؟ 
آچه جان، جان آچه جان

در سایت کتابک بخوانید: شعر کودک و نوجوان در کشور تاجیکستان نگاهی به دوکتاب جوره هاشمی «چرا شمالک وزید؟» و «موسیقی خاموشی»

آشنایی با لطافت کنجایه‌وا و آثارش

لطافت کنجایه‌وا در 8 ژوئن سال 1950م در ده فیض‌آباد ناحیه‌ی غانچی در ولایت سغد دیده به جهان گشود. او دانشکده‌ی روزنامه‌نگاری دانشگاه ملی تاجیکستان را در سال 1972م به پایان رساند و فعالیتش را از رادیو و تلویزیون تاجیکستان آغاز کرد. از سال 1981 تا 2014م سردبیر مجله‌ی ادبی ـ بدیعی استقبال (مشعل سابق) بود. از سال 1996م تشکیلات جمعیت بین‌المللی «استقبال» را تأسیس کرد و تاکنون ریاست آن را بر عهده دارد.[26] او شاعر و نویسنده‌ی کودکان و نوجوان است و اهم فعالیتش برای این گروه سنی است. 

لطافت کنجایه وا

تعدادی از کتاب‌های شعر و داستانش عبارت‌اند از: 
لاله عروسک (1980م)، مرجان رنگه (1986م)، شراره خاطره‌ها (1992م)، صندوقچه‌ی مروارید (1997م)[27]، نمایشنامه‌ی افسانه‌ی طلا نور (2003م)، موسیچه و دُردانه (2005م)، گهواره‌جنبان (2010م) و شعرا (2010م). 
نمونه‌های آثارش به زبان‌های دیگر نیز ترجمه شده‌اند. کنجایه‌وا خود نیز آثار نویسندگان کشورهای دیگر را به تاجیکی برگردانده‌ است. به ‌پاس خدمات شایسته‌‌اش به ادبیات کشور تاجیکستان با مدال «خدمت شایسته» از او تقدیر شده است. 
این شاعر پرآوازه از سال 1982م عضو اتفاق روزنامه‌نگاران و از سال 1995م عضو اتفاق نویسندگان تاجیکستان است. 
لطافت کنجایه‌وا بیشتر در شعر پیرو استادانی همچون میرسعید میرشکر، امین‌جان شکوهی، گل‌چهره سلیمانی و عبید رجب بوده است. او در ردیف استادان بزرگ ادبیات کودک در رشد و تکامل این ادبیات سهم مهمی داشته است. آثار جالب و خواندنی او به گونه‌ای است که اکثر شعرهای بچگانه‌اش را به شکل سرود می‌خوانند. شعرهای او را «عسلین» نامیده‌اند. وی مؤلف کتاب‌های بی‌شماری برای کودکان و نوجوانان است.  
دیگر کتاب‌هایش عبارت‌اند از ترانه‌ها (1982م)، راز شبنم (2000م)، آه گسسته (2003م)، نامه به برادر (2005م)، گربه‌ی سامان و جوجه‌ی آرش (2005م)، نجات‌بخش دنیا کیست؟ (2005م)، قافیه‌بازی 1-2 (2006م)، خلوت گیسو (2009م)، فرشته‌ای به نور آرزو (2009م)، سرگذشت جوجه‌ی دانا (2012)، قافیه‌بازی 10 (2013م)، مورچه‌یک بدنفس (2013م)، ضیافت (2013م)، افسانه ـ 10 (2013م)، بازی رُست‌شَوَکان[28] (2013م)، شکران، کجایی؟ (2014م)، آچه بز شاهانه (2014م) و کتاب صدبرگ حیا (2014م) که برای بزرگسالان است؛ همچنین افسانه‌ی مور و انبر (2014م)، بدنفسک (2014م)، سرود نوروز (2014م)، الفبای خودآموز (2014م)، افسانه‌ی عجایب‌‌ (2015م)، شه‌بزک جانانه (2015م)، گمبوسک سخی (2015م)، حریر ناز (2015م ـ فارسی)، صدبرگ حیا (2018م) ، دختر پیرو (2018م)، الفبای زودآموز (2019م)، صدرنگه پُفک بهر یوسفک (2019م)، شیوای نی‌نی (2019م)، شکران کجاست؟ (2019م)، ترانه‌ها به الهه‌ی وفا (2019م)، سیصد و شست و شش روز گفتگو با خدا (2019م ـ قسم 1).  
او یکی از اولین ترانه‌سرایان ادبیات معاصر تاجیک به حساب می‌آید. لطافت کنجایه‌وا غزل‌ نیز می‌سراید و در غزل «صبرین» تخلص می‌کند. وی مؤلف بیش از 50 کتاب نظم و نثر برای کودکان و بیش از 700 مقاله است؛ همچنین مترجم بسیاری از آثار بزرگان جهان به زبان تاجیکی است و بسیاری از آثار او به زبان‌های روسی، انگلیسی، ازبکی، اسپانیایی، بلاروسی، اکراینی و... ترجمه و منتشر شده است. (رک. سامانی و سلیم، 2014: 104ـ 105) 
برای نمونه چند شعر او را از نظر می‌گذرانیم:

شمالک تیره‌ماه[29]  
به حولی روبی آید 
به دانه کوبی آید 
به رقص و بازی آید 
به تاز، تازی آید 
به میوه‌چینی آید 
احوال‌بینی آید

شمالک تیره‌ماه 
شمالک تیره‌ماه

با هدیه حولی روبد 
با شادی دانه کوبد 
با رقص گل ببازد 
با آب جو بتازد 
با خاله میوه چیند 
بیکار و خپ[30] نشیند

شمالک تیره‌ماه 
شمالک تیره‌ماه

نان آسمان 
اندر تنور آسمان 
مامای شب 
پخته‌ست نان 
یک دانه نان 
نان کلان 
بهر ستاره‌ بچّگان

مهتاب 
مهتاب شب برآمد 
از بام و از در آمد

بالین نرم من دید 
جاگاه گرم من دید

خمیازه‌ی مرا دید 
پهلوی من بیازید 
خیزم سحر ز خوابم 
مهتاب را نیابم

چمچق زیبا 
بنشسته در شاخ سَده[31] 
چُمچُق[32] سحر چهچه زده

بی‌عینک و چوت[33] و کتاب 
سر می‌کند درس حساب

یک را به دو ضَمّ می‌کنیم[34] 
از چار، یک کم می‌کنیم

بر دانش چمچقچه‌ها 
چمچق سپس ماند بها[35]

چی ـ چی و چی! چی ـ چی و چی! 
چی ـ چی ـ چی! و چی ـ چی ـ چی!

شه‌پرک 
چه شوخ و شاد پر زنی 
خوشا خوشا به حال تو 
به هر طرف که سر زنی 
دلم بود کَشال تو[36]

شه‌پرک روی بهار 
شه‌پرک بوی بهار

تو حُسن لاله و سُمَن 
تو همچو لعل‌پاره‌ای 
به گوش هر گل و چمن 
تو رنگ گوشواره‌ای

شه‌پرک روی بهار 
شه‌پرک بوی بهار

باران حَمَل  
ای ابر نیسان 
ریز، ریز 
باران 
باران حَمَل

باریده بگذر 
تیز، تیز 
تا مویَکَم 
یابد عمل 
از شانه‌ی 
باران تو 
مویَم 
مَهین و تَر شود

هر قطره‌ی 
تابان تو 
در آفتاب 
اختر شود

شرشره 
گریه‌ی ابر بهار 
قهقهه‌ی کوهسار

پیچید و شد شَرشَره[37] 
دختر شوخ دَرَه

دختر شوخ دره 
غنچه بشد یک‌سره

شارید[38] و شارید و دید 
کورته‌ی[39] خود سَپ سَفید[40]

پیچید و پیچید و دید 
بویک هُلبو[41] شمید

خنده زد و نور شد 
صَوت و صَدا جور شد

بازی عجیب 
در بازی رُستکان[42]  
هرکی 
هرکجا  
پنهان

مورچه 
اندر تنورچه 
بزغاله 
پشت یاله 
گربه  
درون کُورپه[43]  
آرو[44]  
در قوطی‌دارو 
شه‌پرک 
روی خرک 
خارپشتک 
پشت پشتک

طاقه[45]  
مانده 
قورباغه 
می‌کابد وق ـ وق

موسیچه[46] و دُردانه 
موسیچه خوانَد 
در زیر ایوان 
از خوانش آن 
دُردانه حیران 
کو ـ کو ـ کوکو ـ کو! 
کوـ کوـ کوکوـ کو! 
موسیچه در زد 
فرّی پرید او 
بر شاخک بید 
بید لب جو 
کو ـ کو ـ کوکو ـ کو! 
کوـ کوـ کوکوـ کو!

دردانه فهمید 
معنی کو ـ کو... 
گفتا: ـ نمی‌رم 
اینجا بیا تو! 
کو ـ کو ـ کوکو ـ کو! 
کوـ کوـ کوکوـ کو!

بزرگمهر بهادر، شاعر و روزنامه‌نگار تاجیکستان، به مناسبت روز تولد لطافت کنجایه‌وا در تاریخ 5 ژوئن 2020م مصاحبه‌ای با ایشان انجام داده است که نقل بخش‌هایی از این مصاحبه خالی از لطف نیست. مصاحبه با این عنوان منتشر شده است: «یگانه ادیب میلیونر، اسرار دارایی‌اش را افشا کرد.» 
- درود معلم عزیز. در یکی از صحبت‌ها یاد کرده بودید که شما در نوجوانی وظیفه‌ی سردبیری را بر دوش داشته‌اید. انس گرفتن‌تان با قلم و کاغذ از کجا شروع شد؟  
- سردبیر گزیته‌ی دیواری (روزنامه‌‌ی دیواری) مدرسه، بعدتر سردبیر مجله‌ی دانشگاهی قلم بودم و نمی‌دانستم که یک زمان سردبیر مشهورترین روزنامه‌ی کشور ـ مشعل ـ می‌شوم از بس که کتاب‌های بسیار را باشوق مطالعه داشتم و از آن‌ها تأثیر می‌پذیرفتم و کوشش می‌کردم که در روزنامه‌ی دیواری، مطلبم را شعرگونه بنویسم. از مادرکلانم (مادربزرگ) سرودهای نغز خلقی را شنیده، از یاد می‌کردم. اولین شعر کودکانه که پسندیده و حفظ کرده بودم شعر «آ، برّه‌چک مست من» از عبدالسلام دهاتی بود. بعدتر اولین شعرهای کودکانه‌ام در روزنامه‌های پیانیر تاجیکستان و مشعل نشر شدند. به همین طریق، ادبیات کودکانه مجنون شد و ما لیلا. هنوز از عشقش دلم می‌تپد. 
- وقتی شعرهای خود را از زبان بچه‌ها می‌شنوید، در وجودتان چه حسی دارید؟ 
- پیوند مرموز شعر و عالم کودکانه را حس کردن برای شاعر بخت بزرگی‌ است. شکر که من از این شهد احساس بارها چشیده‌ام. از ذوقی که خواننده از قرائت شعر می‌برد، دل و جان مؤلف بی‌اثر نمی‌ماند. یک بار واقعه‌ی عجیبی رخ داد. در جایی ‌ایستاده بودم که ‌بچه‌های خردسال می‌گذشتند. باشوق چند کتاب خود را به آن‌ها هدیه دادم. به عکسی از خودم اشاره‌ کرده، پرسیدم که این عکس را می‌شناسید؟ گفتند: «بله، لطافت کنجایه‌وا» وقتی با انگشت به خودم اشاره‌ کردم و گفتم که من لطافت هستم همه تعجب کردند و یکی از آن‌ها با سادگی گفت: «شما نمرده‌اید؟» برای کودکان شاعران معاصر مثل شاعران کلاسیک حساب می‌شوند. آن‌ها شعر را می‌شناسند، نه شخصیت را و این بسیار عجیب است.  
- برخی شما را «بانوی میلیونر» نام گذاشته‌اند چطور این نام را به دست آورده‌اید؟  
- در سی سالی که کشورمان صاحب ‌استقلال شده است شاید تنها انتشارات استقبال است که تا 30 هزار نسخه کتاب چاپ کرده است. من با همین تعداد انتشار کتاب‌های بچگانه را آغاز کردم و کم‌کم به یک میلیون رساندم. گاهی شماره‌ی کتاب‌های انتشارات ما به 1 میلیون و 700 هزار نسخه هم رسیده است. گاهی چون جایی برای نگهداری کتاب‌ها نیست بخشی از آن‌ها را در خانه‌ی خودم نگهداری می‌کنم تا به فروش برسند. یک میلیون کتاب نه در کیف و نه در خانه جای نمی‌گیرند، اما امانتدار اساسی میلیون‌های من دل کودکان‌اند.  
- در مسیری که سال‌ها در آن زحمت کشیدید جایزه‌ی شما چه بوده است؟ 
- مهم‌ترین عنوان و جایزه‌ی من خوانندگان من، بچه‌های کشورم، هستند که مثل فرشته‌‌اند و چنین جایزه‌ای را هر‌کسی ندارد. 
- در آستانه‌ی هفتاد‌سالگیِ خود هفت راه گفتن شعر خوب برای بچه‌ها را بیان کنید؟ 
- در این هفتاد سال، صدها راه‌و‌روش شعر گفتن را تجربه کردم. اما در پاسخ سؤال شما می‌گویم: فراموش نکنیم که وقتی کسی برای کودک شعر می‌نویسد باید کودک باشد. باید با زبان کودکانه فکر کند و آرزوهای بی‌غش کودکان را باور کند و با خصلت کودکانه آشنا باشد. باید با آن‌ها هم‌نشین شده و مثل آن‌ها گشت‌و‌گذار کرده، رفتارشان را آموخت. صحبت، حرف، صدا و حرکت‌های بچه‌گانه را یاد گرفت. شعرهای ساختگی برای کودکان بی‌سود است. بچه‌ها زود پی‌ می‌برند که این شعر با زبان آن‌ها نیست. 
**** 
در پایان، امیدواریم که علاقه‌مندان به ادبیات کودک برای آشنایی با ادبیات کودک دیگر کشورهای فارسی‌زبان بیشتر تلاش کنند.

منابع:

- باباجان، علی و هاشمی، جوره. (2012). تذکره‌ی‌ ادبیات بچه‌ها. ج1، دوشنبه: ادبیات بچگانه. 
- باباجان، علی و هاشمی، جوره. (2013). تذکره‌ی ‌ادبیات بچه‌ها. ج2، دوشنبه: ادبیات بچگانه. 
- پولادی، کمال. (1384). بنیادهای ادبیات کودک، تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. 
- سامانی، اسرار و سلیم، مجید. (2014). ادیبان تاجیکستان. دوشنبه: مؤسسه نشریات ادیب وزارت فرهنگ جمهوری تاجیکستان. 
- شجاعی، محسن. (1385). فرهنگ فارسی تاجیکی. (زیر نظر: محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپرانوف، رحیم هاشم، ناصرجان معصومی). 2 ج. تهران: انتشارات فرهنگ معاصر. 
- شریفی، هدیه. (1383). «قصه، قصه‌ی گم‌ شدن در نشانی ‌است» (سیری در ادبیات کودک تاجیک) پژوهشنامه‌ی ادبیات کودک و نوجوان، ش 38، صص 36 ـ 59. 
- علیخانی، زیبا. (1401). ادبیات کودکان و نوجوانان تاجیکستان، تهران: انتشارات گویا. 
- علیخانی، زیبا. (1400). «چهره‌ی تابان نظم کودک و نوجوان تاجیکستان» (گل‌چهره سلیمانی: نگاهی به کتاب شدّه‌ی مرجان)، گاهنامه‌ی نقد ادبیات کودک و نوجوان، شماره 6، تابستان، صص 84_ 119. 
- فیضولایف، نعمت‌جان (2010). نظم کودکان. خجند: نشریات نور معرفت.     
- فیضولایف، نعمت‌جان و بحرییف، فیضولاجان (2012). چهره‌ی تابان نظم، خجند: نشریات نور معرفت.    
- کنجایه‌وا، لطافت. (2002). موسیچه و دردانه. دوشنبه: نشر استقبال. 
- مرشدی، سیاوش. (1394). «نقد کتاب در سایر کشورها» (معرفی چند نویسنده‌ی ادبیات کودک تاجیکستان)، فصلنامه‌ی‌ نقد کتاب کودک و نوجوان، سال دوم، شماره 6 
- نظرزاده، سيف‌الدين. (2008). فرهنگ تفسیری زبان تاجیکی. 2 ج. دوشنبه: پژوهشگاه زبان و ادبیات به نام رودکی. 
- نیک‌طلب، پوپک. (1398). از کوچه‌های سمرقند تا ساحل مدیترانه. چاپ اول. تهران: فرادید. 
- نیک‌طلب، پوپک. (1391). «سیر تحول ادبیات کودک و نوجوان در تاجیکستان»، کتاب ماه کودک و نوجوان، شهریور1391، صص 47 ـ 50 
 

           گل چهره سلیمانی                      آزاد امین زاده 
                          گل‌چهره سلیمانی                                                                  آزاد امین‌زاده


محبوبه نعمت زاده                           موجوده حکیمووا‌

                       محبوبه نعمت‌زاده                                                                 موجوده حکیمووا‌


لطافت کنجایه وا 
لطافت کنجایه‌وا

پاورقی

[1]. هندلک: خربزه‌ی گرد کوچک

[2]. حولی: حياط خانه

[3]. جُواری‌بریان: ذرت بریان

[4]. دوگانه: دوست

[5]. مرغوله: پیچ‌و‌تاب، حلقه‌حلقه

[6]. مژگان: مژه

[7]. طاقی: نوعی کلاه تاجیکی

[8]. سقچ: صمغ درخت، سقز

[9]. افتیدم: افتادم

[10]. چوجه: جوجه

[11]. مرغ چپار: مرغ خانگی پاچه‌دراز درنامانند، نوعی خروس بزرگ. پاچه‌دراز چپار به‌طور مجاز: دو رنگ خال‌خال به هم آمیخته.

[12]. کُلچه‌چه: کلوچه‌ی کوچک/ خرگوش روی سبزه مثل کلوچه‌ی کوچک‌ می‌غلتد.

[13]. کت: تخت، چهار پایه‌ی کلان (بزرگ) برای نشستن و خوابیدن

[14].  کلمه‌ای تقلیدی از طبیعت

[15]. این‌خیل: این‌گونه، این‌طور

[16]. تریزه: پنجره

[17]. آزاده: تازه، پاکیزه

[18]. ارچه: درخت کاج

[19] . زرگوشک: خرگوش

[20]. اسپک: اسب

[21]. آچه: مادر

[22]. گپ‌درا: حرف گوش‌کن

[23]. طفلی: کفش

[24]. ‌انجق: زودرنج، پرناز و نوز

[25]. نی: نه

[26]. کنجایه‌وا روزنامه‌نگار، نویسنده و رئیس تشکیلات جمعیتی بین‌المللی به نام «استقبال» است که از سال 2008م «ت. ج. ب» نام گرفت. این تشکیلات کتاب‌های کودکانه‌ی خوبی را، طبق استانداردهای جهانی، به زبان‌های گوناگون از جمله انگلیسی، ترکی، ختایی، گرجی، روسی و... منتشر کرده است.

[27]. کتاب صندوقچه‌ی مروارید شامل تیزگویک (کلمات مشابه هم و پشت سر هم)، چیستان و کیستان (کیست آن) و بازی در قالب شعر برای بچه‌هاست.

[28]. بازی قایم موشک‌

[29]. شمالک تیره‌ماه: باد پاییز

[30]. خپ: خاموش، آرام

[31]. سده: درخت بید

[32]. چمچق: گنجشک

[33]. چوت: (روسی) چرتکه

[34]. ضمّ می‌کنیم: جمع می‌کنیم

[35]. ماند بها: نمره می‌دهد.

[36].  دلم به دنبال توست.

[37]. شرشره: آبشار

[38]. شارید: جاری شد

[39]. کورته: پیراهن

[40]. سَپ سَفید: خیلی سفید

[41]. هلبو: گیاهی خوشبو

[42]. بازی رستکان: یک بازی شبیه قایم‌موشک

[43]. کورپه: لحاف، روانداز

[44]. آرو: زنبور

[45]. طاقه: تنها

[46] . موسیچه: یاکریم

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
ویراستار (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
مقالات صفحه اصلی

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

Submitted by editor69 on

بخش نخست مقاله را در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌

«اصل هر اندوه را بیست سایه هست، 
که چونان خود اندوه می‌نمایند، اما نه چون آن‌اند.
چرا که چشم اندوه، پوشیده از لعاب اشک‌های کوری‌آور،
یک چیز یکپارچه را بخش می‌کند به چندین و چند چیز؛
چونان مناظری که چون راست در آن‌ها بنگری، 
چیزی جز آشفگتی‌ات نمی‌نمایند؛ و چون کج نگاهشان کنی
صورت و ساخت می‌یابند. 
اندوهی که اگر چنان که به حقیقت هست دیده شود، هیچ نیست الا
سایه‌هایی از نیست.»
(ریچارد دوم، پرده‌ی دوم، سطرهای 14_24 [1])

1. خارشتر

«می‌پرم طرف نخل‌ها. نخلی را بغل می‌گیرم. پوست سخت و سفت و خشن تنه‌ی نخل، آغوش گرم مادرم می‌شود. صورتم را به تنه‌ی نخل می‌چسبانم. تنه‌ی نخل کلفت است. دست‌های من کوتاه، نمی‌توانم درست بغلش بگیرم... بوسش می‌کنم. سرم را بالا می‌گیرم... باد ملایمی می‌آید، شاخه‌هایش را تکان می‌دهد. فکر می‌کنم باد موهای مادرم را تکان می‌دهد. بلبل خرمایی تو شاخه‌ها جیک جیک و چکُل چکُل می‌کند. فکر می‌کنم مادرم به زبان بلبل با من حرف می‌زند... [2]»

یکی از زیباترین و تأثربرانگیزترین صحنه‌های کتاب «شما که غریبه نیستید» زمانی است که هوشوی کوچک برای دیدن روستایی می‌رود که مادرش در آن بزرگ شده است. هوشو، مادر را ندیده و مهر و آغوش گرم او را هرگز حس نکرده است. او اولین‌بار است که خانه‌ی مادرش را می‌بیند. وقتی به خانه‌ وارد می‌شود نخل‌های میان حیاط برای هوشو تجسم مادرش می‌شود: «می‌پرم توی حیاط. حیران و سرگردان میان حیاط می‌ایستم. شاید انتظار می‌کشم که مادرم از اتاقی بیرون بیاید و بپرم توی بغلش....» او در حیاط صدا می‌زند و خودش را به نام مادرش معرفی می‌کند: «من هوشویم پسر فاطمه» اما چیزی نمی‌گذرد که تاریکیِ بزرگ‌ترین ترس و کابوس زندگی‌اش همه این لذت را می‌بلعد و لذت در آغوش گرفتن و لمس خیالی گرمای مادر را از او می‌گیرد: «می‌خواهم از نخل بالا بروم.. صدای آغ‌بابا می‌آید: _می‌افتی نرو. صدای پیرمرد می‌آید: _چرا همچین می‌کنه؟ _پسر کاظمه....باید دیوونگی‌شو نشون بده." حالا دیگر من همه جا پسر کاظم هستم. حتی آغ‌بابا و ننه‌بابا هم به من می‌گویند "پسر کاظم" و کاظم معنای دیگری غیر از یک "اسم" دارد. "پسر کاظم" بودن سخت است...[3]» 

شما که غریبه نیستی


خرید کتاب شما که غریبه نیستی


بزرگ‌ترین ترسی که هوشنگ مرادی‌کرمانی در کتاب «شما که غریبه نیستید» و «هوشنگ دوم» از آن می‌گوید، ترس تبدیل شدن به پدر است. ننه‌بابا و آغ‌بابا و معلم‌ها و بچه‌های روستا هم او را شبیه به پدرش می‌دانند، و همین، ترس را درونش شدید‌تر و ریشه‌دارتر می‌کند: «از بچه‌ها خجالت می‌کشم، از معلم خجالت می‌کشم بچه‌ها اسمم را گذاشته‌اند پسر کاظم دیوونه.[4]» این ترس آن‌قدر او را در برمی‌گیرد و بزرگ می‌شود که حتی پس از مرگ پدر، که روزگاری آرزوی مرگ‌اش را داشته، از خانواده‌اش می‌پرسد که چراسنگ قبر پدر را به نام او نام‌گذاری نکرده‌اند: «یک روز گم شد تو تهران. کلانتری‌ها، دیوانه‌خانه‌ها، بیمارستان‌های روانی، پزشکی قانونی، آسایشگاه سالمندان را گشتم، آن‌جا بود، همان‌جا مرد. همسرم و خواهرش رفتند «بهشت زهرا» قبرش را پیدا کردند. سنگ انداختند «کاظم فرزند نصرالله» سپاسگزاری کردم. گفتم: کاشکی می‌نوشتید «آرامگاه کاظم بابای هوشنگ» خیلی بهتر بود و درست‌تر.[5]»

پدر هوشنگ مرادی‌کرمانی بیماری است که حائل میان واقعیت و خیال برایش فروریخته. هویت او را، وهم زائل کرده است. او نمی‌تواند میان واقعیت و توهم فاصله بیاندازد و این نوسان ذهنی، از او مجنونی ساخته که با موجودی وهمی حرف می‌زند: «او در خیال خودش با کسی دعوا می‌کرد. به او پرخاش می‌کرد. حرف‌های خودش را که می‌زد کمی ساکت می‌شد انگار که گوش می‌داد ببیند او چه می‌گوید و می‌شنود. بعد دوباره به او جواب می‌داد. گاهی با طرفش دعوا می‌کرد دست‌هایش را تو هوا تکان می‌داد انگار او را می‌زد: به تو مربوط نیست.. دلم می‌خواد.. غلط کردی... نمی‌آم... نمی‌آم... از جونم چی می‌خوای...[6]» 

این موجود وهمی صدای شبح‌آسایی است که از جایی درون او برمی‌خیزد: «صدای اندام بی‌جسم و خودمختاری است که در همان اندرونه‌ی من واقع شده است و در عین حال مانند یک جور انگل، یک جور مزاحم خارجی غیرقابل کنترل است. هیولا ظاهرا نابود نشدنی است. این هیولا ناگهان می‌پرد و صورتتان را می‌پوشاند، کلیه هویت‌ها را زائل می‌کند.[7]» این وهم از کجا می‌آید و چرا حفره‌ها می‌توانند هویت ما را اسیر خود ‌کنند؟

در کتاب «موشی که گربه‌ها را می‌خورد[8]» داستان عجببی است که این صدا، تسخیرشدگی و زائل شدن هویت را به خوبی نشان می‌دهد. «محاکمه‌ی جیرجیرک» داستان مردی است که مغلوب صدای ذهنش شده و صدایی هیولاوش او را تسخیر کرده است. توهمی چنان او را در خود فرو برده که قادر نیست میان واقعیت زندگی‌اش و هیولایی که او را تسخیر کرده، فاصله بیاندازد. او صدای مدام جیرجیرکی را در گوشش می‌شنود. جیرجیرک ساکن بدنش شده و تمام میل مرد، معطوف به از بین بردن این صداست: «هزار بار تهدیدش کردم. آب توی گوشام ریختم تا آن تو خفه شود و بمیره نمرد بر سرش فریاد زدم از روی بدبختی جیغ کشیدم گوشام را با پنبه و کاغذ چسب پوشوندم تا نتونه نفس بکشه و جیرجیر لعنتیش خاموش بشه خاموش نشد که نشد هیچ، بدتر هم شد.» 

موشی که گربه ها را می خورد


خرید آثار محمدهادی محمدی


مرد، زن و فرزندانش مستأجران صاحبخانه‌ای خشن و بی‎رحم هستند. صاحبخانه شب‌ها فریادهای گوش‌خراشی!می‌کشد، همان زمانی که جیرجیرک هم در گوش مرد می‌خواند! در توهم این مرد، جیرجیرک ساکن خانه‌ی صاحبخانه بوده و حالا به گوش او پناه آورده. جیرجیرک کم‌کم هویت مرد را در خودش فرومی‌بلعد، و همه مرد را جیرجیرک صدا می‌زنند. 

صاحبخانه، زن و بچه‌های مرد را از خانه بیرون می‌اندازد. پس مرد هم تصمیم می‌گیرد کارش را با جیرجیرک، این صدای مزاحم، یکسره کند: «به زنم گفتم حالا که صاحبخانه شما رو از خانه بیرون کرده منم به جیرجیرک رحم نمی‌کنم.» اما او نمی‌تواند جیرجیرک را بیرون بیاندازد. چرا؟ چون رنج او تجسم پیدا کرده، جیرجیرکی شده که با مرد یکی شده است. 

عاقبت جیرجیرک برای امضای اجاره‌نامه از گوش مرد بیرون می‌آید و مرد برای خلاصی از او، سرش را بیخ تا بیخ می‌برد: «زنم توی سر خودش زد و رفت توی کوچه. هوار کرد پلیس‌ها اومدند منو گرفتن زنم گریه می‌کرد و می‌گفت چرا صاحبخونه را کشتی؟»

جیرجیرک زمانی کنترل مرد را به دست می‌گیرد که مرد مهار زندگی‌اش از دست می‌دهد و توان حل بحران‌ها را ندارد. بحران‌های مداوم و سمجی که مرد را رها نمی‌کنند. پس پیش از اینکه در عالم واقعیت همه چیز ویران شود، مرد خودش را به هیولای درونش می‌بازد! ترس‌های مرد به این خلأ، به رنجی که حفره‌ای از هیچ ساخته،‌ شکل جیرجیرک را داده. این خلأ، این حفره، این فقدان: «چیزی با قابلیت شکل‌پذیری بی‌نهایت است که می‌تواند مرتبا تغییر شکل بدهد... تجزیه ناپذیر، تباهی‌ناپذیر، و نامیرا است دقیق‌تر بگوییم: نامرده است... او موجودی غیرواقعی است تکثری است از ظواهری که گویی خلئی را درمیان گرفته‌اند و شأن آن شأن یک چیز کاملا وهمانی است.[9]» 

اما آیا راهی برای غلبه به این صدای درون، هیولای ساخته شده از هیچ و غلبه بر ویرانی و فروپاشی روانی ناشی از رنج و درد مداوم هست؟ اگر آری، مرز میان دیوانگی و هنر کجاست؟

هوشنگ مرادی کرمانی در کتاب «هوشنگ دوم» درباره‌ی هوشنگ دوم، همزادش، آنکه در درونش است چنین می‌گوید: «من همیشه در خودم انسانی را احساس می‌کنم با اسم خودم که با من ارتباط دارد من اسیر او هستم او هم اسیر من است. ما دو نفر گاهی همدیگر را ملاقات می‌کنیم...من به وسیله‌ی این جسم ظاهری که هست او را حمل می‌کنم... او موجودی است اثیری و خیالی... تمام آنچه او فکر می‌کند بر بدن و شخصیت اصلی یا فیزیکی من تحمیل می‌شود...موجودی است که مرا رها نمی‌کند...در واقع هوشنگ مرادی اصلی اوست. همیشه فکر می‌کنم که هوشنگ مرادی کرمانی، جدای از من است. باورم این است که شخصی وجود دارد که این اسم را دارد...در من زندگی می‌کند. خیلی وقت‌ها من می‌توانم جدا بودن آن هوشنگ مرادی کرمانی از خودم تشخیص بدهم....در حقیقت هوشنگ مرادی کرمانی موجودی است خارج از من، یعنی می‌تواند در برابر چشم من بمیرد و من داستانش کنم و بنویسم.»

هوشنگ دوم


خرید کتاب هوشنگ دوم


آیا هوشنگ دوم می‌تواند از فقدان، حفره و خلأ درونی زاده شده باشد؟ مرادی‌کرمانی می‌گوید که هوشنگ دوم زمانی به سراغ او آمده که پنج ساله بوده. موجودی کوچک و آسیب‌پذیر که هیچ اختیاری بر زندگی‌اش نداشته. هوشنگ کوچک یا هوشو، عنصری نامطلوب در میان مردم بوده است. هوشو طرد می‌شده، آزار جسمی و کلامی می‌دیده. مادرش را زمانی که شش ماهه بوده از دست داده و پدرش مجنونی بوده که کنترلی بر رفتار و سخن نداشته است. همه او را مقصر فقر و نداری، مرگ مادر، بیماری پدر، بیماری و مرگ ننه‌بابا و آغ‌بابا و مرگ انسان‌ها و حتی جانوران آبادی می‌دانند. هوشو موجودی هیولاوش در روستا بوده که روستاییان می‌توانستند هر رخداد بدی را به او نسبت دهند. آن‌قدر در زندگی او رنج و بدبیاری بوده است که روستاییان خودشان را برای نسبت دادن هر بدی به او محق می‌دانستند. انگار که هوشوی کوچک زاینده‌ی بدی‌ها بوده: «زن‌های روستایی و قوم و خویش‌ها نفرینم می‌کنند که به زمین گرم بخورم. در خانه، تخت مرده‌شورم بشود. کل‌محمود مرده‌شور برود روی تخت و با پا به شکمم بکوبد. لگد بزند به شکمم تا همه راحت شوند و من از این همه دلسوزی نمی‌دانستم چه کنم.[10]» 

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

نزدیکانش او را بدپیشونی، سرخور و نحس خطاب می‌کنند. هر سه واژه‌ معنای مرگ می‌دهد، چیزی که می‌تواند هر زنده‌ای، هر چیزی که دلیل زندگی است در خود فروبرد. هوشو در میان روستا، یک غریبه است، بیگانه‌ای که ظاهر انسانی دارد اما پیشاپیش از زندگی تهی شده است. چونان سیاه‌چاله‌ای که زندگی را در خود فرو می‌برد و مرگ می‌زاید: «خاله ماهرخ که آمده بود عیادت رو کرد به من: پاتو گذاشتی توی این خونه فقر و بیچارگی و مرگ آوردی، با اون پیشونیت. [11]»

در باور عامه، چه زمانی بر پیشانی‌مان سرنوشت‌مان نوشته می‌شود؟ پیش از تولد، پیش از به دنیا آمدن‌مان. پس زمانی پیش از تولد هوشو، مرگ برایش نوشته شده است. این چیزی است که روستاییان به آن باور دارند: «فروکاستن هر چیز به یک نماد که معادل مرگ و نابودی آن چیز است در دل خود آبستن خشونت است. زبان امر نامگداری شده را ساده می‌کند و آن را یه یک ویژگی واحد فرو می‌کاهد... خشونت کلامی پاتوق نهایی هر خشونت مشخصا انسانی است.[12]» 

هوشو در معرض خشونت کلامی و جسمی بی‌رحمانه‌ای بوده. او طرد شده و فقر و نداری هم خشونتی است که جامعه به او تحمیل کرده است. در کنار این‌ها، او کودکی است که نمی‌خواهد قانون‌پذیر باشد. او نامتعارف است: «هیچ‌وقت مطابق با جامعه نبودم. نمی‌توانستم خودم را با آن‌چه همه فکر می‌کردند تطبیق بدهم. معلم می‌گفت تو تعادل نداری.» 

برای همین بیشتر در معرض آزار قرار می‌گیرد: «آدم‌ها با من کار داشتند. آن‌ها به طرف من می‌آمدند آدم‌های اطراف من ندانسته آزارم می‌دادند.... روستا مثل یک تُنگ تَنگ بود که چند ماهی درون آن مرتب به همدیگر تنه می‌زدند..من در کرمان بسیار بسیار عذاب کشیدم چون بسیار تنها بودم دور و اطراف مرا نمی‌فهمیدند ندانسته آزارم می‌دادند بارها کتک خوردم و اذیت شدم چندبار هم به فرار روی آوردم. یکی از سوال‌هایی که همیشه برایم مطرح بود این بود که من چرا به دنیا آمده‌ام؟ چرا باید بمانم و رنج ببرم؟[13]»

هوشنگ مرادی‌کرمانی یار غار فقر و درد و پیری و بیماری و نداری و مرگ بوده است. یک بیگانه در میان روستاییان، غریبه‌‌ای در میان آشنایانش. تنهایی، رنج‌ها و بیگانگی از دیگران، زندگی او را از فقدان‌ها پر می‌کند، حفره‌ای را می‌سازد که از درونش هوشنگ دوم زاده می‌شود: «خیلی تنها بودم خیلی. هیچ کس مرا دوست نداشت هیچ کس مرا نمی‌فهمید. باید در دنیایی که پر از تلخی و نامهربانی بود علاجی برای درد خودم پیدا می‌کردم... 4-5 ساله بودم... او را شناختم. فهمیدم که می‌تواند مرا راحت کند.[14]»

چرا مرادی‌کرمانی می‌تواند با هوشنگی که از درونش زاده شده داستان بنویسد؟ داستان «سیندرلا» را به یاد دارید؟ دختری که زندگی‌اش در فقر و نداری و کمبودها فرورفته است. نامادری و خواهرهای نانتی‌اش او را آزار می‌دهند و در نبود پدر، روزهای شادش تبدیل به تلخی مدام می‌شود. در میانه‌ی این همه رنج، تمامی دخترها به جشنی دعوت شده‌اند، جشنی برای انتخاب همسر آینده‌ی شاهزاده. اما سیندرلا نه لباسی برای پوشیدن دارد و نه کسی را دارد که او را به جشن ببرد. ناگهان زمان می‌ایستد و همه رنج‌های زندگی او شکل دیگری می‌گیرند. موش‌ها، محیط زندگی خشن و نازیباش با چوب جادویی یک پری، کالسکه و همراهان و لباسی زیبا می‌شود. اما این خوشی زمان‌دار است و رنج را فقط می‌شود تا ساعت دوازده شب به تأخیر انداخت. روز دیگر که آغاز شود دوباره همه چیز مانند سابق خواهد بود.

مرادی‌کرمانی در کتاب «هوشنگ دوم» از گیاهی می‌گوید که در مناطق خیلی خشک می‌رود جایی که گیاه دیگری امکان زندگی ندارد: «در بیابان‌های کویری گیاه‌هایی وجود دارد که به آن‌ها می‌گویند آدور. آدور مثل خار شتر می‌ماند. این گیاه در جایی سبز می‌شود مقاومت می‌کند و می‌ماند که هیچ گیاهی در آن‌جا نمی‌تواند دوام بیاورد. آدور با اینکه بوته بسیار کوچکی است ولی با ریشه‌ای که می‌گویند ده پانزده متر آن را به اعماق زمین می‌فرستد از کم‌ترین آب و نم استفاده می‌کند و خودش را حفظ می‌کند.» 

این گیاه نامیراست! اگر از روی خاک بریده و کنده شود می‌تواند دوباره ریشه بدهد. از ریشه‌هایش می‌تواند دوباره رشد کند. برای زنده ماندن به هیچ چیز نیاز ندارد اما همین گیاه می‌تواند یکی از پرآب‌ترین میوه‌ها را در خودش رشد بدهد: «در یزد و کرمان این گیاه را از روی خاک می‌بریدند وسطش را باز می‌کردند و داخلش تخم هندوانه یا خربزه می‌گذاشتند. با نخ می‌بستند و رویش را خاک می‌ریختند. آدور با ریشه‌ای که گفتم تا پانزده متر زیر خاک نفوذ می‌کرد آب از زیر زمین می‌مکید و به این تخم هندوانه می‌رساند و آن را بزرگ و بزرگ می‌شد و به هندوانه‌های شیرین بسیار بزرگ تبدیل می‌شد.» مرادی‌کرمانی خودش را شبیه این گیاه می‌داند: «من جزو آن طبیعت بوده‌ام مانند آن خارشتری که هندوانه‌های شیرین از آن در می‌آمد.»

آیا زمینِ کویر نمی‌تواند همان بی‌مهری، طردشدگی و خشونت باشد؟ آیا خار شتر همان هوشنگ دوم نیست و دانه‌ی هندوانه، داستان‌هایی که از هوشنگ دوم آب می‌گیرند، در فقدان‌ و دردها رشد می‌کنند؟ آیا این، همان به تعلیق درآوردن رنج نیست؟: «ریشه و اس و اساس گرایش من به داستان در همین تنهایی و تلخی بود. هنرمندها نان تنهایی و رنج‌هایشان را می‌خورند.[15]»

آن نگاه دیگر به رنج است که می‌تواند به همه چیز معنای دیگر دهد. مانند آنچه برای سیندرلا رخ می‌دهد و رنج به تعلیق درمی‌آید. چوب جادوی مرادی‌کرمانی پذیرش رنج و نگاهی دیگر به آن است چیزی که: «اصلا هیچ است فقط یک خلأ است و تنها در صورتی ممکن است چیزی آشنا گردد که کجکی به آن نگاه کنیم.[16]»

«اصل هر اندوه را بیست سایه هست، 
که چونان خود اندوه می‌نمایند، اما نه چون آن‌اند.
چرا که چشم اندوه، پوشیده از لعاب اشک‌های کوری‌آور،
یک چیز یکپارچه را بخش می‌کند به چندین و چند چیز؛
چونان مناظری که چون راست در آن‌ها بنگری، 
چیزی جز آشفگتی‌ات نمی‌نمایند؛ و چون کج نگاهشان کنی
صورت و ساخت می‌یابند. 
اندوهی که اگر چنان که به حقیقت هست دیده شود، هیچ نیست الا
سایه‌هایی از نیست.»
ریچارد دوم، پرده‌ی دوم، سطرهای 14_24)

مرادی کرمانی از خلأ درونش از حفره‌ای که درد، طردشدگی، بی‌مهری و غریبگی سبب‌اش بوده، داستان می‌زاید، او هوشنگ دوم را می‌سازد و به این فقدان به این حفره‌ی بی‌شکل، شکل می‌دهد چون او می‌تواند به این هیج، به این خلأ به فقدان، به درد و رنج و غصه نگاه دیگری داشته باشد: «می‌توان از یک زاویه‌ی دیگر هم نگاه کرد... ما می‌توانیم از جایی نگاه کنیم که جنبه‌ی مثبت کار را در نظر بگیریم.[17]»

از سایه‌ها، از خلأ عاطفی از زخم‌هایی که بر روان مرادی‌کرمانی تحمیل شده، موجودی نامیرا زاده می‌شود که فضای پررنج و اندوه زندگی او را تغییر می‌دهد و او می‌تواند با هوشنگ دوم به تابلوی خشن و آشوبناک زندگی‌اش نگاهی دیگر داشته باشد: «شاید می‌توانستم انسان خطرناکی باشم به پشتوانه و توانایی‌های ذهنی که داشتم ولی آن را در قالب هنر قرار دادم و برایم این مهم بود که از هر چیزی یک داستان بسازم ولو این که رنج ببرم و کتک بخورم.... اگر چیزی داشتم، حس‌های بد، به درون کشیدم و به داستان‌هایم ریختم... اگر هوشنگ مرادی کرمانی آن رنج‌ها نکشیده بود چه می‌شد و چه چیزی از آب در می‌آمد؟ حاصل آن تلخی‌ها و ناراحتی این است که من امروز نویسنده شده‌ام.[18]»

هوشو هم کودک است هم موجودی هیولاوش. هم هوشنگ مرادی‌کرمانی است هم همزاد. هم سوزه‌ی بیننده به زندگی خویش است هم ابژه نگاه شده. فقط کافی است از زاویه‌ی درست به او و زیستش نگاه کنیم.

«حس‌های شما در سال‌های اول در هر کجا شکل بگیرد آن حس‌ها در تمام عمر با شما خواهد بود و شما را به آن‌جا خواهد کشاند.»

2. غریبه‌ترین آشناها

«عاشق کتاب»، نخستین داستان از کتاب «قصه‌های مجید[19]» است. در این داستان، مش اسدالله، بقال سر کوچه، صفحه‌‌هایی از کتابی را پاره می‌کند، در قیفی می‌پیچد و قند چای و تنباکو و زردچوبه را می‌ریزد توش و می‌دهد دست مجید. بی‌بی پاکت‌ها را خالی می‌کند و صفحه‌های کنده‌شده را می‌دهد به مجید که بریزد در سطل آشغال. محید کاغذها را تمیز می‌کند و شروع می‌کند به خواندن کاغذها که صفحه‌هایی از یک کتاب داستان است، «فرار به کوهستان». اما درست در جای حساس و هیجان‌انگیز داستان، قصه قطع می‌شود، پایان صفحه ۲۲. بقیه‌ی داستان «عاشق کتاب» تلاش مجید است برای به دست آوردن کتاب و خواندن و تمام کردن داستان. وقتی عاقبت موفق می‌شود کتاب را از مش اسدالله بگیرد می‌بیند باز هم ده صفحه دیگر از کتاب نیست و «اصلا قضیه آن پسر عوض شده» و هر کاری می‌کند نمی‌تواند با فکرش بین صفحه‌ی ۲۲ تا ۳۲ پل بزند.

قصه های مجید


خرید کتاب قصه های مجید


آیا نوشتن هر شکلی از خاطرات مانند خواندن کتاب «فرار به کوهستان» نیست؟ کتابی که آغازش را نمی‌دانیم، صفحه‌هایی از آن گم شده و نمی‌دانیم چطور و کجا به انتها می‌رسد؟ آیا خاطرات رخدادهایی واقعی هستند و به همان شکل که در حافظه داریم رخ داده‌اند؟ و یا اصلاً باید واقعی باشند؟ صداقت در بازگویی خاطره‌ها چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟: «دانشمندان دریافته‌اند که در هیچ نقطه‌ای از زندگی ما نمی‌توان گفت که حافظه واقعاً «دقیق» است... علم نشان داده است که نقطه شروع یک خاطره دوران کودکی هر چه باشد - دقیق یا نادرست - همه چیز با بزرگ‌تر شدن کودک بدتر می‌شود. هیچ حافظه‌ای با گذشت زمان دقیق‌تر نمی‌شود، و انبوهی از تأثیرات در زندگی روزمره ما وجود دارد که آنها را کمتر دقیق می‌کند...حافظه یک فرآیند بازسازی است... تمام حافظه، در هر سنی که گذشته یا یادآوری شود، قابل اعتماد نیست...این دلیل بر بدبینی نیست. خاطرات گمراه کننده هستند. خاطرات ما با هویت ما درهم تنیده است. ما خاطرات خود را طوری می‌سازیم که با طرح کلی شخصیتی که هستیم، یا می‌خواهیم باشیم، جور باشد.[20]» 

پس مرز میان تخیل و واقعیت در خودزندگی‌نامه‌ها کجاست و آیا تمامی نویسندگانشان راویان صادق زندگی‌شان هستند؟

«نمی‌دانم. یادم نیست چند سال دارم. صبح عید است. بچه‌های مدرسه آمده‌اند به عید دیدنی پیش عمو....من مسئول دریافت مرغ و خروس‌ها بودم...عمو توی اتاق بود...از لای در اتاق سرک می‌کشم، در نور گردی که از سقف روی اسباب و اثاثیه افتاده است رختخواب را می‌بینم و کاسه و کماجدان...»

«چه کیفی دارد کوه. آن‌جا، بالای کوه در دره‌ی درکه نرسیده به «اُزغال‌چال» درختی است که ریشه در سنگ دارد. مرا می‌شناسد. «تَهَک» صدایش می‌کنند.از دور برایم شاخه تکان می‌دهد. نفس نفس می‌زنم. بالا می‌روم، بالا می‌روم تا به او برسم. یک روز به شاخه‌اش تریشه پارچه‌ای می‌بندم، وقتی کلاس ششم ابتدایی را قبول شوم.»

«با آغ‌بابا رفته بودیم بالای ده. چوپان به آغ‌بابا احترام گذاشت و به من گفت: هر کدام را از گوسفندها را گرفتی مال خودت. من بزغاله‌ی کوچولو و ریقویی گرفتم... به دیوار آشپزخانه زنگوله‌ی بزغاله دارم. جرینگ جرینگ صدا می‌کند. مرا به کجاها که نمی‌برد!.»

این‌ سه بخش، آغاز و پایان کتاب «شما که غریبه نیستید» هستند. در هر سه بخش، که خاطراتی از کودکی تا جوانی مرادی‌کرمانی‌اند، ما می‌توانیم رفت و آمدهای زمانی را، بین زمان حال و گذشته، ببینیم. فعل‌ها مدام تغییر زمان می‌دهند و از گذشته به حال برمی‌گردند. زمان روایت بیشتر این «خاطرات» زمان حال است. حال، گذشته را در خود می‌کشد یا گذشته به زمان حال سرایت کرده و هنوز در آن جاری است. سبب این زمان‌های آونگی، احضار «خاطره» در زمان حال است، تجربه کردن حس‌ها، مشاهده چیزها و معنا بخشیدن به رنج در زمان حال، زمان به یادآوردن و نوشتن. من می‌نویسم چون رنج می‌کشم و رنج می‌کشم چون با نوشتن، رویداد رنج‌آور، روان‌زخم، را در زمان حال احضار می‌کنم.

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

این سه بخش را با آغاز کتاب دیگری مقایسه کنید که به قلم نویسنده‌ای است که زندگی خودش را نوشته شده است. «وقتی من بچه بودم[21]» خودزندگی‌نامه‌ی «اریش کستنر» است. آغاز کتاب، او می‌گوید که دلیل خاطره‌نویسی برایش دیگرانی‌اند که دیگر نیستند: «معمولا کسی که می‌خواهد از خودش بگوید اغلب با دیگران شروع می‌کند. کسی که می‌خواهد از خودش بگوید بیشتر وقت‌ها با با گذشتگان شروع می‌کند.» کستنر با پدرش، مادرش و گذشتگان دیگر آغاز می‌کند. در روایت کستنر می‌بینید که او به رخدادهایی که بازگو می‌کند تسلط دارد. می‌داند می‌خواهد از کجا روایتش را شروع کند، سیر رخدادها چگونه خواهد بود و چه‌طور آن‌ها را به پایان خواهد برد. روایت او در همه‌ی کتاب با زاویه‌ی دید اول شخص است و زمان در این روایت تغییری نمی‌کند: «در سه خانه‌ای که من دوران کودکی‌ام را در آن گذراندم... من توی گهواره دراز کشیدم و بزرگ شدم.. وقتی که من بچه بودم، پدرم هیچ اسبی به بزرگی اسب واقعی نساخت...» کستنر صاحب خودآگاه خاطراتش است. او می‌داند می‌خواهد ما چه چیزی از زندگی‌اش را ببینیم. او می‌گوید و ما می‌بینیم. او تجربه کرده است و ما آن‌ها را می‌خوانیم. تفاوت میان روایت مرادی‌کرمانی با روایت کستنر در چیست؟


خرید آثار اریش کستنر


برای مرادی‌کرمانی، خاطره‌ها رخدادهایی از پیش ساخته شده و معنادار نیستند. خوانندگان شاهدان او هستند و همراه با او رخدادها را تجربه و معنای‌شان را درک می‌کنند. برای همین است که تأثرات حسی ما در هنگام خواندن کتاب، چنین عمیق است. ما همراه با او تجربه می‌کنیم، می‌خندیم، رنج می‌بریم. این خودآگاه مرادی‌کرمانی نیست که راوی رخدادهاست. تداعی‌ها، تصویرها و زمان‌های آونگی همه نشان می‌دهند که او در لحظه‌ی روایت آن‌ها را می‌سازد و همه آن‌چه بازگو می‌کند، طبق آن‌چه خود می‌گوید از ذهن، یا از ناخودآگاهش جاری می‌شود.

در نبود عکسی از کودکی‌اش، شاهدان و روایان کودکی او که دیگر زنده نیستند، و در ابتدای کتاب هم اشاره می‌کند که بدون هیج تحقیق و یادداشتی نوشته شده، مرادی‌کرمانی می‌خواهد به کودکی‌اش و آن‌چه سر گذرانده معنا دهد. این کتاب سند کودکی و آلبوم عکس کودکی اوست.

«شما که غریبه نیستید» نه یک کتاب خاطره، بلکه کتاب کودکی‌های تمام نشده‌ی مرادی‌کرمانی است. او در لحظه‌ی روایت با خاطره‌ غریبه است. رخدادها در همان زمان روایت در ذهن او شکل می‌گیرند. او فقدان و رنج و روان‌زخم‌هایش را به زبان وارد می‌کند تا بتواند با تصویرهایی که در ذهنش از کودکی مانده، رخ‌دادها را احضار کند تا بتواند به رنج‌ها معنا دهد و کودکی را برای خود آشنا کند: «رخ‌داد ترومایی به این دلیل احیا می‌شود که شکاف‌های موجود در عالم معنا را پر کند.[22]» 

او می‌خواهد بداند چرا هوشو طرد شده بود؟ چرا مهری نمی‌دیده؟ چرا زندگی‌اش در فقر و خشونت فرو رفته بود؟ مرادی‌کرمانی از ما، شاهدان رخدادها، می‌پرسد که آیا او سبب تاریکی‌های زندگی خانواده و روستا بوده است؟ آیا هوشو سزاوار زندگی چنین زیست رنج‌آوری بوده است؟ او هوشو را به میان ما، به زندگی‌مان می‌آورد، ما را به زندگی هوشو راه می‌دهد تا با او مهرمان باشیم و همدردی‌مان را به هوشو بدهیم. او می‌خواهد هوشو را از این غریبگی نجات دهد و ما را هم از غریبگی با رنج‌ها و دردهای‌ شخصی‌مان نجات دهد: «واقعه‌ها را آن‌گونه که دلم می‌خواست می‌دیدم و تعریف می‌کردم نه آنگونه که اتفاق افتاده بود. تبدیل واقعیت ما به یک داستان و یک اثر هنری همه چیزی بود که به کمک همزاد صورت می‌گرفت.[23]»

دلیل رخدادها، سیر زمانی و ترتیب رخ دادنش نیست، بلکه در هر فصل کتاب هوشو دلیل غریبگی‌اش را جست‌وجو می‌کند. آنچه فصل‌ها و تصویرهای پراکنده خاطرات را مانند نخی به هم می‌کشد و انسجام می‌بخشد، هسته تروماتیکی است که در هر فصل نهفته است، تاثر و رنجی که هوشو از طردشدگی می‌برد. فصل اول، هوشو گفت‌وگوی میان ننه‌بابا و عمویش را می‌شنود و می‌فهمد کودکی است که پدرش او را به خاطر جنون رها کرده است. در پایان فصل، ننه‌بابا او را به سر مزار مادرش می‌برد. فصل‌های بعدی هم چنین هستند. در خانه‌ی عمه در میان آشنایان دیگر، هوشو غریبه‌ای است، کودک بی‌مادر و پدری است که دیگران یا بر او ترحم می‌کنند و یا طردش می‌کنند: «حس‌های شما در سال‌های اول در هر کجا شکل بگیرد آن‌ حس‌ها در تمام عمر با شما خواهد بود و شما را به آن جا خواهد کشاند.[24]»

در سایت کتابک بخوانید: قصه های مجید، قصه‌هایی برای چند نسل - گفت‌و‌گو با محمدهادی محمدی

قرار نیست همه‌ی جزئیات درست باشند یا در واقعیت اتفاق افتاده باشند، چیری که در روایت‌های مرادی‌کرمانی مهم است، واقعیت نیست بلکه حقیقت رخدادها و معنای آن‌هاست. در کتاب کستنر، همه چیز از قبل رخ‌داده است و کستنر راوی «صادق» آنهاست، اگر همان‌طور که دیدیم، صداقت بتواند صفت درستی برای بازگویی هر نوعی از خاطره باشد! 

مرادی‌کرمانی در لحظه‌ی روایت آن رخداد را دوباره زندگی می‌کند و خواننده را به دنیای ذهن خود راه می‌دهد. او بین گذشته و حال در نوسان است،‌ برای همین است که گویی زمان رخدادها، زمان حال است تا گذشته بار دیگر، زیسته و تجربه شود. کودکی‌ای که تمام نشده، گذشته سمجی که همه‌جا با او آمده، حتا تا درخت درکه: «چقدر پشت سرم را نگاه کنم و بترسم؟ چقدر با خودم حرف بزنم، برای شنونده‌های رادیو، تماشاگران سینما و خواننده‌هام حرف بزنم. تا کی قصه بگویم؟»

پارادوکس عنوان کتاب هم در همین است. «شما که غریبه نیستید» در حقیقت غریبگی ماست به زندگی او چون خود او به زندگی‌اش غریبه است چون او غریبه‌ای در میان آشنایانش بوده است: «شما که غریبه نیستید. خسته شدم. نه، خسته نشدم. ادای خسته‌ها را درمی‌آورم، هنوز دره‌ها و‌کوه‌های شمیران صدای پایم را می‌شنوند. توی باران، توی برف، زمستان و تابستان. اگر دوباره به دنیا بیایم...»

کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


3. صندوق‌خانه

«بچه که بودم و از خودم و از همه قهر می‌کردم و می‌رفتم توی صندوق‌خانه و می‌خوابیدم و گلوله می‌شدم و می‌رفتم تو خودم.[25]» صندوق‌خانه محلی عجیب در زندگی مرادی‌کرمانی است. هوشوی کوچک هم برای تنبیه در این صندوق‌خانه زندانی می‌شده و هم برای دور شدن از میان مردم و گم شدن و پناه بردن به خودش به صندوق‌خانه می‌رفته است. کتاب «شما که غریبه نیستید» شکلی از همان صندوق‌خانه است. جایی که هم می‌توان به آن پناه برد و در تجربه‌ی زیسته‌ی مرادی‌کرمانی شریک شد و هم با خواندن آن، فقدان‌ها و دردهای خود را به یاد آورد و یاد گرفت که چگونه می‌توان به خلأ درون نگاهی دیگر داشت و رنج را معلق کرد. 

«شما که غریبه نیستید» کتاب کودکی‌هاست اما نه آن کودکی در معنای عام، که مرادی‌ باور دارد تجربه نکرده است و نه دوره‌ای است که پایان یافته باشد: «کودکی همچون ضمیر ناخودآگاه، ابژه نیست، هرچند به هر دوی این‌ها همچون ابژه نگریسته می‌شود. این تفکر که کودکی چیز مستقلی است که می‌توان آن را بررسی و ارزیابی کرد، یک روی توهمی است که باعث شده کودکی را پایان‌یافته بینگاریم.[26]» 

کودکی هوشنگ مرادی‌کرمانی تمام نشده چون روایت زندگی او هرگز تمام نخواهد شد: «کودکی من هیچ وقت تمام نشد چون من هنوز کودکم. کودکی من هرگز تمام نشد و نمی‌شود. پیری هستم که کودکی‌ام ازم دور نشده است و به اصطلاح خودم کفش‌های کودکی هیچ وقت به پایم تنگ نشده است. من بزرگ نشدم. اگر کسی تحلیل جامعه‌شناسی یا روان‌شناسی انجام بدهد و در آثار من جست‌وجو کند ممکن است دلیل آن را در این موضوع بیاید که من هیچ‌وقت کودکی نکردم آن چنان که باید کودکی می‌کردم. می‌دانم بزرگ نمی‌شوم و نخواهم شد. نمی‌توانم بگویم از کی از کودکی خداحافظی کردم شاید وقتی بمیرم از کودکی خداحافظی کنم.» 

هوشنگ مرادی‌کرمانی غریبه‌‌ترین آشناست در میان ما. کم‌تر نویسنده‌ای چون او توانسته با داستان‌هایش چنین پیوند محکمی میان خودش و مردم بسازد. هوشنگ مرادی‌کرمانی هنرمندی بی‌زمان است اما با زمانه‌ی خودش پیوندی عمیق دارد. بی‎زمانی و در زمانی ویژگی هنرمندانی است که هر جامعه‌ای و دوره‌ای شانس داشتن آن‌ها را ندارد.


پانویس

1- اسلاوی ژیژک. کژ نگریستن. ترجمه‌ی مازیار اسلامی، صالح نجفی. نشر نی. چاپ اول. 1396

2- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

3- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

4- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

5- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

6- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

7- اسلاوی ژیرژک. چگونه لاکان بخوانیم. ترجمه‌ی علی بهروزی. نشر نی

8- محمدهادی محمدی. موشی که گربه‌ها را می‌خورد. نشر مرکز. 1373

9- اسلاوی ژیرژک. چگونه لاکان بخوانیم. ترجمه‌ی علی بهروزی. نشر نی

10- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم.

11- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم.

12- اسلاوی ژیژک. پنج نگاه زیرچشمی به خشونت. ترجمه‌ی علی پاکنهاد. نشر نی

13- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

14- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم

15- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم

16- اسلاوی ژیرژک. چگونه لاکان بخوانیم. ترجمه‌ی علی بهروزی. نشر نی

17- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین 

18- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین

19- هوشنگ مرادی‌کرمانی. قصه‌های مجید. انتشارات معین

20- Sabbagh, Karl. Remembering Our Childhood: How Memory Betrays Us. Oxford University Press, 20

21- اریش کستنر. وقتی من بچه بودم. ترجمه‌ی سپیده خلیلی. نشر محراب قلم

22- اسلاوی ژیژک. چگونه لاکان بخوانیم. ترجمه‌ی علی بهروزی. نشر نی

23- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین

24- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین

25- هوشنگ مرادی کرمانی. قصه‌های مجید. انشتارات معین

26- ژاکلین رز، دیگرخوانی‌های ناگزیر. ترجمه الهام فروزنده. مقاله پیترپن و فروید، کیست که سخن می‌گوید و روی سخنش با چه کسی است؟

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

من یک اسب می خواهم

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

ماکس فلت‌هاوس، آفرینش‌گر شخصیت ماندگار قورباغه

Submitted by editor69 on

درباره‌ی ماکس فلت‌هاوس 

ماکس فلت‌هاوس، متولد شهر دن هاگ، در هلند بود، از والدینی آزاداندیش که روی تربیت فرزندشان متمرکز بودند؛ کودکی بازیگوش که در مدرسه تنها هنر و ورزش را دوست داشت. در دوره جنگ جهانی دوم که هلند اشغال شد وضعیت آشفته‌ای داشت، ماکس از سال 1941 تا 1944 به کالج هنر آرنهم رفت. در سال‌های 1946-1953 ماکس به حزب کمونیست پیوست و کاریکاتورهای سیاسی برای یک روزنامه وابسته به جناح چپ می‌کشید. ماکس عاشق سادگی کارهای طنزآمیز سئول اشتبرگ[1] طنزپرداز امریکایی و برترام ویز[2] هلندی و سکون رنگ و فرم جورجیو موراندی[3] ایتالیایی بود. 

ماکس ولتهاس خالق شخصیت قورباغه

در سال 1952 ماکس استودیوی خود را راه انداخت و روی طرح‌ها و لوگوهای شرکت‌های هلندی بزرگی مانند شل و فیلیپس کار می‌کرد و با تصویرگران معروفی مانند فیپ وستندورپ[4] و سبک فوویست‌ها آشنا شد. نکته جالب این که ماکس هیچ‌گاه نخواست از این تصویرگرها یا سبک‌ها تأثیر بگیرد و همیشه از نفوذ سبک‌ها و شخصیت‌های هنری دور ماند و از ساختن کارهای خلاقانه به نام خودش لذت می‌برد. 

در سایت کتابک بخوانید: ماکس فلت‌هاوس، تصویرگر و خالق داستان‌های جذاب

موضوع «خانه» در تصویرگری همیشه دغدغه ذهن او بوده است. در سال 1971 او نخستین کتاب تصویری خود «نقاش و پرنده» را به زبان آلمانی منتشر کرد. این کتاب به همه کسانی تقدیم شده است که نمی‌دانند به کدام خانه یا سرزمین تعلق دارند. در نمایشگاه فرانکفورت ۱۹۸۰ کارهای یانوش[5] نویسنده و تصویرگر صاحب نام آلمانی تأثیر بسیار زیادی بر او گذاشت و ایده تمرکز کامل بر آفرینش و انتشار کتاب‌های کودکان را از او گرفت. 

کتاب آقا کوچولو خانه ندارد

در سال 1983 با کتاب «‌آقا کوچولو خانه‌اش را از دست می‌دهد» که برای نخستین‌بار شخصیت قورباغه در آن آمده، آقا کوچولو را هم خلق کرد که در یک شیشه مربا زندگی می‌کرد. این درست مانند وضعیت خودش بود که در آن زمان خانه نداشت و مدیر انتشارات آندرسن پرس گفته بود: بیا خانه‌ی من زندگی کن!

مجموعه آقا کوچولو


خرید مجموعه‌ی آقا کوچولو


مدیر انتشارات بلندآوازه و بین‌المللی آندرسن پرس به ماکس فلت‌هاوس فضایی برای کار و پناه داد هم چنان که به رالف استیدمن[6] و دیوید مک‌کی[7] داده بود که فلت‌هاوس کارهای‌شان را بسیار تحسین می‌کرد. مدیر انتشارات آندرسن پرس نمی‌توانست به احساساتی بودن کار فلت‌هاوس بی‌توجه باشد، زیرا که این به گرمای عاطفی مربوط می‌شد که از درون داستان و تصویرها می‌جوشید. 

در سایت کتابک بخوانید: دیوید مک‌کی خالق کتاب‌های المر

در سال ۱۹۸۹ داستان «شاه‌کار تمساح»‌ و «قورباغه عاشق»‌ که از سوی کودکان نامزد جایزه شده بود،‌ برنده جایزه «مداد طلایی» شد. در دهه 1990 ماکس به آپارتمانی نقل مکان کرد که کنار خیابان بود. گاراژی داشت که آن را استودیوی خودش کرد و باغی که کنار خانه‌اش بود. این گامی در نزدیک شدن به رویاهایی بود که در آن بتواند هرآن چه را دوست دارد تصویر کند. او اکنون می‌توانست با گربه‌اش از خیابان عبور کند، یا هنگام بازی شطرنج الکترونیک به موسیقی جاز گوش دهد و درخت سیب باغ را ببیند. این درخت سیب مانند درخت سیب رویاهای او نبود، اما به آن نزدیک بود. 

یکی از شاگردان سابق و دوستان فلت‌هاوس درباره او چنین می‌گوید:‌ ماکس همیشه به طور طبیعی مثبت‌اندیش است، حتا زمانی که دنیا به کام او نبود باز او چنین بود. شخصیت کیکر یا همان قورباغه درست همان چیزی است که ماکس فکر می‌کند. او جهانی را آفریده است که خودش دوست دارد در آن زندگی کند. و این سبب شناخت او شده است. 

مجموعه کتاب های قورباغه


خرید مجموعه کتاب‌های قورباغه


اقلیت‌ها همیشه برای این که پذیرفته شوند باید ثابت کنند که خوب هستند. ما تنها زمانی افراد را با رنگ پوست و دیدگاه‌های متفاوت می‌پذیریم که در آن‌ها چیزی مثبت یا رفتاری خوب را دیده و تجربه کرده باشیم. من نمی‌گویم این خوب است. چیزی هست که هست. هئیت داوران جایزه اوا پرون از دانشگاه کاتولیک برابانت[8] این کار فلت‌هاوس، که نفرت از غریبه‌ها را با داستان‌هایی مانند قورباغه و غریبه در برابر دیدگان قرار داده است، تشویق و تمجید کردند. 

آن چیزی که ماکس فلت‌هاوس را به انتشارات اندرسن پرس رساند، آزاد بودن در آفرینش کتاب‌های تصویری و شیوه خاص کارش در برابر بوم سفید و دل‌بستگی به نقش‌مایه‌های نمادین مانند سیب و پرنده سیاه و علاقه‌اش به جانورانی بود که در مجموعه قورباغه‌ها است که در کارهای او بسیار شناخته شده و در جهان تحسین شده است.

دیدار و گفت‌وگو با ماکس فلت‌هاوس 

به دیدار او در یکی از خیابان‌های شهر لاهه (هلند) می‌رویم. بر تابلویی روی پنجره آپارتمان نام او حک شده است. کنار در خانه بوته‌ای درهم و پوشیده از برگ است که لانه پرنده‌ای در آن دیده می‌شود. درون آپارتمان چوبی همه چیز ساده است. یکی از کارهای جورجیو موراندی بر دیوار است. اکنون ماکس ۸۱ ساله از ما استقبال می‌کند. مردی سالمند که جوان می‌نماید. پشت میزش که پوشیده از کاغذ و کتاب است می‌نشیند. در حالی که سیگار به دست دارد به گفت‌وگو با ما می‌پردازد. هرچه بیش‌تر در کنار او وقت می‌گذارانیم بیش‌تر او را شبیه همان قورباغه‌هایی می‌بینیم که در کتاب‌هایش تصویر کرده است.

گفت‌وگو با ماکس ولتهاس

 ماکس ولتهاس

استودیوی ماکس در جایی که پیش از این گاراژ بوده در کنار باغی کوچک با درختان میوه قرار دارد. در استودیو یک دوچرخه، نقاشی‌ها و طراحی از کار قورباغه است. پوسترهای بزرگ، اسباب‌بازی‌های قورباغه، خوک و دیگران، بازی‌ها، سی‌دی‌ها، نامه‌های کودکان، هدیه و نقاشی. روی میز او مشرف به باغ، عینک، یک دستگاه شطرنج الکترونیکی، رنگ‌های گواش، خودکار و طرح‌ها قرار دارد. همه چیز معمولی به نظر می‌رسد.

استودیوی ماکس ولتهاس

ماکس فلت‌هاوس این گونه سر سخن را باز می‌کند: هیچ وقت انتظار موفقیت نداشتم. این برای من همیشه چیزی مانند شگفتی بوده است. به عنوان طراح گرافیک شروع کردم و اندکی درآمد از این راه داشتم. در زمان فراغتم نقاشی می‌کشیدم، اما این برای گذران زندگی کافی نبود. من طراحی را دوست داشتم اما در سنی خاص آن را کنار گذاشتم و به ساختن کتاب‌های تصویری پرداختم. در این بستر می‌توانستم هر کاری که می‌خواستم انجام دهم، نقاشی بکشم و از خودم داستان بگویم، نه به این دلیل که کسی از من درخواست کرده بود. بلکه برای دل خودم این کار را می‌کردم. 

وقتی که معلم بودم همیشه از دانش‌آموزان می‌خواستم کارشان را با کشیدن یک سیب شروع کنند. این کار آسان بود. بعد می‌گفتم حالا درون سیب را بکشید. بنابراین باید سیب را تکه تکه می‌کردیم تا بتوانیم داخل سیب را نگاه کنیم. یا این که همان طور که می‌دانید هلند کشور دوچرخه‌هاست، پس از آن‌ها می‌خواستم که اجزای دوچرخه را برایم بکشند و البته هیچ‌کس نمی‌توانست این کار را انجام دهد. این خیلی تعجب‌آور بود. بنابراین کوشیدم به آن‌ها بیاموزم که وقتی در خیابان راه می‌روند به پیرامون نگاه کنند، به چیزهای معمولی نگاه کنند.

-آیا خودت را ادامه‌دهنده راه نقاشان بزرگ هلندی در سده‌های گذشته مانند پیتر دوهوک[9] و ورمیر[10] می‌بینی؟‌

 نه، من به این موضوع فکر نمی‌کنم، البته ما با سنت این نقاشان بزرگ شده‌ایم و به طور طبیعی این سنت در من وجود دارد. 

سیب در آثار ماکس ولتهاس

نماد سیب در آثار ماکس فلت هاوس

- آیا این اتفاقی است که در بسیاری از داستان‌های تو یک سیب وجود دارد؟ سیب تو همان سیب‌زمینی وینسنت ونگوگ است. نمادی از زندگی مشترک، زیر نور همان ماه همیشه نورانی؟ یا به اشتراک گذاشتن غذا که عنصری اساسی در همه داستان‌های تو است. 

بله سیب نماد است. من سیب را دوست دارم نه برای خوردن بلکه برای نگاه کردن. من یک درخت سیب دارم. سیب نماد زندگی، سلامتی، شادی است.

- محض اطلاع، آیا شخصیت‌های خرگوش و موش در داستان تو این سیب خاص را نخورده‌اند؟‌ تو یک لطیفه خوب درباره خوردن سیب دانش از سوی موش ساختی. او مانند تو هلندی است. او می‌تواند فرانسه و انگلیسی حرف بزند و آلمانی را بخواند. و قورباغه تحت‌تأثیر قرار می‌گیرد؛ کاری که خرگوش نمی‌تواند بکند و در انگلستان هم کسی نمی‌تواند. 

(فلت‌هاوس با شادمانی می‌خندد) 

 موش خاص است، روشنفکر و یک مسافر - کوشیده‌ام از شهرت بد موش دفاع کنم. و البته قورباغه بسیار جذاب‌تر از موش است. می‌توان گفت او به گونه‌ای زندگی می‌کند که من از جنگ جان سالم به در بردم.

- آیا بیش‌تر در گونه‌ی افسانه، می‌نویسی و تصویر می‌سازی؟

از نظر من منتقدان فقط به برچسب‌هایی نیاز دارند تا شما را به آن بچسبانند. کار من فقط داستان است. ساختن داستان. 

- در داستان‌های تو جانوران هستند، اما قورباغه شخصیت مرکزی را دارد، انتخاب قورباغه در این جایگاه برای چیست؟

 برای این که قورباغه موجودی است که در هر جای جهان پیدا می‌شود. در هلند که قورباغه یک‌طوری، بخشی از هلندی بودن ماست. زمانی من ایده داستان قورباغه عاشق را به ناشری در هلند پیشنهاد دادم. گفت: نه، عشق در کتاب کودک، این غیرممکن است. ما نمی‌توانیم چنین کتابی را بفروشیم. و بعد آندرسن پرس به من گفت این کتاب مال ما و این طوری شد که  با موفقیت قورباغه همراه شدم. 

- خوک داستان‌ات عجیب و غریب است. مانند شخصیت‌های دیگر داستان‌ات هیچ چیزی نپوشیده و فقط یک پیش‌‌بند برای پخت‌و‌پز جلویش بسته است. چرا او این طوری است؟

رنگ خوک یک جوری است انگار برهنگی را به نمایش می‌گذارد. برای همین مجبور شدم پیش‌بندی جلویش ببندم. 

- اوه! من همیشه فکر می‌کردم خوک می‌خواهد طبیعی بودن‌اش را به نمایش بگذارد که این طوری تصویر کرده‌ای. می‌دانی در برخی از ترجمه کتاب‌ها که نام خوک می‌آید -مانند ترجمه بنگالی- به او نام دیگری داده‌اند؟ می‌توانی بگویی چه‌قدر  بر ترجمه‌ها به زبان‌های دیگر کنترل داری؟

شخصیت خوک درآثار ماکس فلت هاوس


من تنها می‌توانم نسخه‌های انگلیسی، آلمانی و فرانسوی را بفهمم. بیش‌تر نه. نمی‌دانم. هیچ ایده‌ای از این که کتاب‌های‌ام چه‌طور به زبان چینی یا ژاپنی و هندی ترجمه می‌شود ندارم. فقط امیدوارم خوب باشند. 

- از کتاب‌هایی که شخصیت جانوری دارند به کدام علاقه دارید؟

 باد در بیدزار، وینی دپو، قورباغه و وزغ و شاه‌قورباغه از داستان‌هایی است که دوست دارم. 

- برخی از داستان‌هایی که نوشتی بخشی از زندگی خودت است. این نظر درست است؟ چه وقت‌هایی داستان‌ها به سراغ‌ات می‌آیند؟

 نه همیشه. اما گاهی بله. گاهی وقتی که در خیابان راه می‌روم یا غذا می‌خورم، ناگهانی داستانی در ذهن‌ام جرقه می‌زند. بعد هفته‌ها صبر می‌کنم و سرانجام آن را کامل می‌کنم. 

- تا این‌جا درباره‌ی فضای درونی و بسته‌ای که در داستان‌ها جریان دارد حرف زدیم. چشم‌اندازهای بیرون از خانه چه‌قدر برایت مهم هستند؟ 

- کتاب «قورباغه در زمستان» برای من به گونه‌ای بود که توانستم از رنگ‌های متفاوت در آن استفاه کنم. در حالی که قورباغه‌ی من همیشه در جاهای سرسبز زندگی می‌کند. این طوری بود که یک سال به زمستان فکر کردم و چشم‌اندازهای سفید آن که بتوانم به آن نگاه کنم. کتابی که بیش‌تر برای من شکل نقاشی را دارد. هنوز هم فکر می‌کنم بهترین کاری است که انجام داده‌ام.

تصویر کتاب قورباغه در زمستان

ماکس ولتهاس

- به چه شیوه‌ای کار می‌کنی؟

( ماکس در حالی که دفتر A4 خودش را نشان‌مان می‌دهد) 

من هم‌زمان روی یک کتاب، هم طراحی می‌کنم و هم می‌نویسم. این کار را با مرکب طراحی انجام می‌دهم. این‌طوری شما ترس از صفحه یا بوم خالی را شکست می‌دهید. بعد برای مدتی کاری نمی‌کنم. تا ایده‌ها در من پخته شوند. 

- چرا این قدر  تصویرها را قاب می‌کنی؟

 با قاب کردن هر تصویر دنیایی خاص برای آن می‌سازی و آن را از بقیه دنیا جدا می‌کنی. بنابراین می‌توانم جانوران داستان‌ام را در جایی که متفاوت است قرار دهم و ببینم. 

- در هنگام کار چه‌قدر به تقابل متن و تصویر فکر می‌کنی؟‌ برای مثال صحنه‌ای آشفته با متنی شاد؟

- من هیچ‌گاه به این موضوع فکر نمی‌کنم. تصویرها همیشه برای من اولویت دارند. ماه‌ها و ماه‌ها وقت از من می‌گیرند. من یک نقاش و تصویرگر هستم. نوشتن آسان است. بعد با هم و یکی می‌شوند. وقتی که دفتر طراحی‌ام را بر می‌دارم، متن و تصویر با هم از سرم بیرون می‌ریزد.

تصویرگری ماکس ولتهاس

ماکس با گواش کار می‌کند. تکنیکی که در آن با رنگ‌آمیزی لایه‌های مختلف آبرنگ استفاده می‌شود تا در کار عمق ایجاد شود. در این سبک رنگ‌ها احساس برانگیزند. شما نمی‌توانید این لایه‌ها را بشمارید، تنها می‌توانید آن را بشناسید. برای هماهنگی کامل اثر، ماکس کار را از میانه داستان شروع می‌کند. سپس در دو جهت به سوی اول و پایان، کار را پیش می‌برد. هنگامی که همه آن‌ها آماده شد، یکی‌یکی آن‌ها را بررسی می‌کند تا در پیوست باهم باشند.

شاهکار تمساح

شاهکار تمساح

- وقتی که روی «شاه‌کار تمساح» کار کردی به نقاشانی نظر داشتی که همه چیز را روی بوم سفید کار می‌کردند؟

نه.

- اما روبرت رایمن[11] که نقاشی امریکایی است مانند تمساح تو کار می‌کند، چون روی بوم‌های نقاشی قدیمی‌اش باز نقاشی می‌کشد. 

بله (می‌خندد) روی رنگ سفید شما می‌توانید کارهای خیلی خوبی را با آرامش انجام دهید. کارهایی که از جنبه رنگی کمی با سفید تفاوت دارند. 

 ما فکر می‌کردیم که تو تأثیر زیادی از این و آن گرفته‌ای، در حالی که می‌بینیم این طوری نیست. 
(ماکس بلند می‌خندد)

شاهکار نمساح اثر ماکس قلت هاوس

 این وظیفه هنرمند است که پیش از هر کاری با احساس‌اش برای مردم کاری انجام دهد. اگر کسی به طرف آن نیامد پس کاری انجام نداده است. اگر مردم نیایند آن را ببینند پس شما کاری انجام نداده‌اید. در این‌جا هرسال از هنرمندی می‌خواهند که روی داستانی تصویر بگذارد. یک سال از من خواستند. موضوع آن سال هنر بود. فکر کردم: بله! تمساح من برای چنین چیزی ایده‌ای خوب است. خیلی زود داستانی داشتم با دو دلیل. اول از همه امکانی برای فانتزی بود: چشما‌نت را ببند و ببین چه رخ می‌دهد و چرا نقاشی سفید وجود دارد. این ایده برای من جواب داد. آن‌ها این روش را همه‌جا به کار بردند و موفقیت‌آمیز بود و ایده یا دلیل دوم که برای من ویژه است: دست‌انداختن یا تمسخر هنر است. در گذشته ما استادانی مانند ماتیس، کلی و پیکاسو داشتیم و چیزی برای دیدن وجود داشت. در سال‌های اخیر شیوه‌ای که هنر در آن پیش می‌رود متفاوت با گذشته است. این نقاشی نیست. فقط ایده است. و چنین چیزی برای مردم کسل‌کننده است. برای همین در صفحه‌های آخر «شاه‌کار تمساح» از او می‌پرسند در مورد تمساح چه‌طور؟‌ او نقاشی‌های سفید زیادی کشیده که در سرتاسر جهان مشهور شده و این سبب خنده‌ام می‌شود. 

- و آیا بن‌مایه‌های تکراری مانند سیب و پرنده سیاه در کارهای تو مهم هستند؟‌ معنای پرنده سیاه برای تو چیست؟ آیا آن‌ها بخشی از کنش داستان هستند؟ چرا آن‌ها همیشه در حال دیدن و نظر کردن به کار دیگران هستند؟

 همه پرندگان برای من جالب هستند، اما در این جا که من زندگی می‌کنم و در باغ‌ام، بیش‌تر پرندگانی که می‌بینم سیاه هستند. آن‌ها وظیفه خاصی برعهده ندارند. من فقط هر بار در داستان‌هایم آن‌ها را هم قاچاقی می‌آورم.

پرنده سیاه در آثار ماکس فلت هاوسپرنده سیاه در آثار ماک ولتهاس

- آیا می‌خواهی مثل یک بچه چیزی را توضیح دهی؟

بله! بله! (ماکس درست مانند یک کودک این را می‌گوید) در نهایت همه چیز از روان یا جان سرچشمه می‌گیرد و چرایی هم برای آن وجود ندارد. من می‌خواهم این را برای خود داشته باشم. اگر کسی از شیوه‌ای که کار می‌کند بسیار آگاه باشد، دیگر اسیر فریب نمی‌شود و چیز مهمی را از دست نمی‌دهد. کودکان تنها کسانی هستند که پاک و بی‌آلایش هستند و ما باید برای آن‌ها کار درست را انجام دهیم. احترام به یک‌دیگر، زندگی، دوستی خوب، همبستگی و آزادی. مغز انسان سرشار از ایده‌ها است. اما این که چه‌طور و چه‌گونه این ایده‌ها به داستان تبدیل می‌شوند گفتن‌اش سخت است. تنها شرطش این است که به خودتان فضایی بدهید که اندیشه و احساس‌تان فرصت سرریز شدن داشته باشد. آن چه که مهم است این که به خودتان این جرئت را بدهید که در کارهای‌تان خودتان باشید. خود بودن بزرگ‌ترین دستاورد است. برای این کار هیچ دستور پختی وجود ندارد. در مورد من، خوشبختی‌ام این بود که قورباغه بودم.

آثار ماکس ولتهاس


خرید کتاب‌های ماکس فلت هاوس


اکنون داستان‌های قورباغه به ۱۴ کتاب می‌رسد. «قورباغه‌ی عاشق» به بیش از ۴۰ زبان ترجمه شده است. از جمله جایزه‌هایی که ماکس فلت‌هاوس برای کتاب‌های‌اش گرفته، جایزه مداد نقره‌ای و جایزه پریکس دِ تیریز Prix de Treize (دوبار)‌ از هلند، جایزه گرافیک انجمن تصویرگران امریکا، جایزه فهرست بهترین کتاب‌های آلمان (دوبار)‌ و جایزه هانس کریستین آندرسن در سال ۲۰۰۴ بود. از شخصیت‌های داستان‌های او اسباب‌بازی‌های فراوان، بازی‌ها و روایت‌های صوتی ساخته شده است. نام فلت‌هاوس در هلندی به معنای خانه صحرایی است. ماکس هم خودش در روایت‌ها و تصویرها فضای باز را ترجیح می‌دهد. جایی که او احساس امنیت و در خانه بودن دارد. او خالق موجودات مستقلی بود و به آن‌ها فضا داد تا خودشان باشند،‌ زمانی را با دوستان خود گذراندن، نه در فضایی تجملی،‌ و به هم متکی بودن و اشتیاق برای این که آزادی خودشان را داشته باشند. 

قضای باز در آثار ماکس ولتهاس

جهیدن شکوه‌‌مند قورباغه ماکس فلت هاوس

ماکس فلت‌هاوس در ژانویه سال ۲۰۰۵ در اوج موفقیت درگذشت. جهیدن شکوه‌‌مند قورباغه، سادگی همراه با جزییات موشکافانه در کار او همیشه زنده خواهد ماند و این گفت‌وگوی عاشقانه شاهدی برای آن است.

ماکس فلت هاوس

مصاحبه با ماکس فلت هاوس


پانویس

1- Saul Steinberg

2- Bertram Weihs

3- Giorgio Morandi

4- Fiep Westendorp

5- Janosch

6- Ralph Steadman

7- David McKee

8- Catholic University of Brabant

9- Pieter de Hoogh

10- Vermeer

11- Robert Ryman

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
مترجم (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

بچه‌ها و کوچه‌ها

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
شاعر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

به تماشای پرندگان برویم! (دو جلدی)

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
گروه سنی
Subscribe to