کفش‌دوزکی به نام لیلا

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌

Submitted by editor69 on

هوشنگ مرادی کرمانی کیست؟ این کیستی برآمده از کدام چیستی است؟ هوشنگ مرادی کرمانی یکی از تاثیرگذارترین نویسندگان ایرانی در نیم سده گذشته بوده است. بیش از ۵۰ سال است که او برای گروه سنی کودک و نوجوان می‌نویسد و نوشته‌های او بیش از همه بازتاب زندگی خودش است. رنجی که در دوره کودکی و نوجوانی برده همه در نوشته‌های او چه آن‌ها که برای این گروه سنی نوشته و چه آن‌ها که مانند هوشنگ دوم برون‌ریزی حال‌و‌احوال شخصی‌اش از کودکی تا بزرگسالی بوده نمایان است. 

هوشنگ مرادی کرمانی جدای از ارزش قلم و جایگاهی که در عرصه فرهنگ و ادب ایران دارد، یکی از نادرترین پدیده‌های زیستی- روانی در ایران معاصر است. او از درون چاه سیاه ناامیدی و ناداری خود را به بالاترین مرتبه‌های اجتماعی کشانده است. پیچیدگی شخصیت‌اش چنان است که اگر در زمان و جغرافیایی دیگر به جز ایران کنونی می‌زیست بی‌گمان مانند برخی از نویسندگان برجسته جهانی که تاکنون برای شرح احوال و وضعیت زیستی- روانی‌شان ده‌ها کتاب و صدها مقاله نوشته شده، برای او هم می‌توانست چنین موقعیتی وجود داشته باشد. اما افسوس که چنین نیست. این چنین نبودن نه به معنای افسوس برای شخص مرادی است که افسوس برای مردم و جامعه‌ای است که نظام آکادمیک و دانشگاهی‌اش فاقد قدرت معناسازی از پدیده‌های اجتماعی و فرهنگی است. در مورد پدیده مرادی کرمانی آن‌قدر کم معناسازی شده است که می‌توان گفت نزدیک به هیچ است. 

این پدیده برآمده از بحران‌های بزرگ اجتماعی و فرهنگی دامن‌گیر جامعه ایران است و کسانی امثال مرادی کرمانی که آثارشان بازتاب روح زمانه است خاکستر می‌شوند بی‌آن‌که بتوان از این خرمن اندیشه و بازنمایی الگوها و رفتارها برای باززایی الگوها و رفتارهای اجتماعی و فرهنگی بهره برد. این جستار که درباره کار مرادی کرمانی نوشته شده از دید من تلاشی است برای بازیابی مفهوم «‌من»‌ مرادی کرمانی تا شاید بتوانیم پیچیدگی‌های یک «روح بزرگ»‌ را کشف کنیم. این «‌روح بزرگ»‌ بیش از این که روح بزرگ «فردیت مرادی کرمانی» باشد بازتاب روح بزرگ مردمی است که از «شهر سوخته» در سیستان هزاران سال پیش تا کرمان امروز در قلب ایران شیوه زیست و تفکرشان گواهی تاب‌آوری‌ در وضعیت‌های بسیار دشوار می‌دهد. مردمی گاه چنان خاک که از خاک جدایی‌ناپذیرند و گاه چنان در آسمان‌‌ که نمی‌توان از ستاره‌های آسمان درخشان کویر جدای‌شان کرد. 

محمدهادی محمدی

هوشنگ مرادی کرمانی


خرید کتاب‌های هوشنگ مرادی کرمانی



«هایدگر زبان را در واقع نوعی مونولوگ می‌داند که تنها با خود سخن می‌گوید و به چیزی جز خودش ارجاع ندارد از این چشم‌انداز زبان پیوسته با خود و درباره‌ی خود سخن می‌گوید.[1]»


1.    «درون رویا هسته‌ای نفوذناپذیر وجود دارد که فراسوی تفسیر است.[2]»

سر طاس بزرگی داشت. روی سرش یک برآمدگی بود که به قوس پشت سرش می‌رسید. برآمدگی سرش را دو تکه می‌کرد یک تکه این‌ور برآمدگی، یک تکه آن‌ور برآمدگی. بهش می‌گفتند کله‌شتری! نامش علی بود، علی آقا، اما کم‌کم شده بود علی غاغا. این نام، رمز جنون و دیوانگی بود در میان بچه‌ها. مثل علی غاغایی نباش! او را با لبخند به یاد دارم. جز مواقعی که سر‌به‌سرش می‌گذاشتند یا دنبالش می‌افتادند داد و بیداد می‌کرد تا رهایش کنند. درشت‌اندام بود، قد بلند بود و شانه‌های پهنی داشت. دمپایی می‌پوشید و دست و پاهای بزرگی داشت. شبیه یک غول بود و آزاری برای کسی نداشت. عقل معاش نداشت. بی‌کس‌وکار بود و کسی نمی‌داند چه‌طور و کجا مرد. 

از کنارش رد نمی‌شدیم. اگر آن سوی کوچه و خیابان بود، صبر می‌کردیم برود تا برویم آن سو. اذیت نمی‌کرد اما درشتی اندامش ما، بچه‌ها، را می‌ترساند. او را با لباس و دمپایی طوسی به یاد دارم. یک بلوز کهنه‌ی آستین بلند با یک شلوار گشاد. شاید لباسش رنگ دیگری بوده و خاک و گرد و کثیفی، این رنگ را در یادم نگه داشته. شاید علی غاغا را یک تابستان دیده باشم. به یاد ندارم لباس گرم به تن داشته، و شاید تنها لباسش همین بوده!

مجید سوته‌دلان دیالوگ معروفی دارد می‌گوید: «ما داداشیم از یه خمیریم اما تنورمون علی‌حده است.[3]» فکر می‌کنم تنور ما و علی غاغا حداقل در یک چیز یکسان بود و آن هم خیالبافی است. علی غاغا با یک چشم، دنیا را می‌دید. یک چشمش همیشه بسته بود: علی غاغا نگفتی، چرا یک چشم‌ات را می‌بندی؟ این پرسش را هر روز بارها از او می‌پرسیدند و هر بار با خنده بریده بریده می‌گفت: واسه اون دنیا. می‌پرسیدند: علی غاغا مگه اون دنیا چی داره که این‌جا نداره؟ و علی غاغا سرخ می‌شد و می‌گفت: «از اونا!». نمی‌توانست بگوید منظورش از «از اونا» چه چیزی است. بریده و کوتاه یک جمله می‌گفت. زبانش یاری نمی‌کرد تا چیزی را که در ذهنش دارد بگوید و شاید چیزی که در ذهنش بود، در زبانش جاری نمی‌شد و برایش واژه‌ای نداشت: «ما وقتی با ابژه‌ای مواجه می‌شویم با ضمیر اشاره‌ی «این» به آن اشاره می‌کنیم ما نمی‌توانیم یقین حسی را بیان کنیم چون زبان منظور و معنا را بیان نمی‌کند. آن‌چه برای زبان بیان‌ناپذیر است چیزی نیست خود معنا... ضمایر در حقیقت آشکارکننده‌ی ناتوانی زبان از انتقال معنا و برقراری ارتباط هستند.[4]»

در سایت کتابک بخوانید: قصه های مجید، قصه‌هایی برای چند نسل - گفت‌و‌گو با محمدهادی محمدی

«از اونا» چیزی بود که علی غاغا دوست داشت داشته باشد برای کسی که در این دنیا هیچ نداشت، نه خانه‌ای نه خانواده و دوستی، «از اونا» می‌توانست هر کدام از این‌ها باشد. یا اصلا هیچ‌کدام نباشد و چیزی باشد که علی غاغا در پیرامونش نمی‌دید چیزی که فقط خودش می‌توانست صاحبش باشد نه کس دیگری!: «از راه خیال است که یاد می‌گیریم چگونه میل بورزیم. تخیل و میل ارتباط نزدیکی با هم دارند. در واقع، خیال سرچشمه‌ی راستین میل است... میل چیزی از پیش داده شده نیست بلکه چیزی است که باید آن را ساخت و این وظیفه‌ی فانتزی است.[5]»

علی غاغا با یک چشم باز، ما را می‌دید دنیا را می‌دید و رخدادهایی را که نمی‌توانست آن‌ها را تجربه کند و داشته باشد. هیچ تجربه‌ای در زندگی او شبیه تجربه‌ی ما نبود. او نظاره‌گر زندگی‌هایی بود که لحظه‌ای از آن را نمی‌توانست تجربه‌ کند. زندگی او در پرسه زدن در کوچه‌ها و نگاه کردن به دیگران می‌گذشت. او با یک چشم بسته، هر روز خیالی را می‌دید که می‌توانست آن را در ذهنش هر چه‌قدر که بخواهد تجربه کند: «اگر هر شب رویای واحدی را به خواب ببینیم، ذهن‌مان همان قدر بدان مشغول خواهد شد که به حوادث و امور هر روزه.... اگر کارگری هر شب به مدت دوازده ساعت خواب می‌دید که بر تخت پادشاهی نشسته است به گمانم دقیقا به همان اندازه شاهی که هر شب به مدت دوازده ساعت خواب می‌دید که کارگر است، خوشحال بود.[6]»

او فاقد تجربه‌ی زیست روزانه بود. او تاریخی نداشت. کسی نمی‌دانست علی غاغا از کجا آمده و چرا یک‌باره سروکله‌اش پیدا شده. خانواده‌اش را از دست داده؟ طرد شده؟ آسیب روانی دیده؟ او آغازی نداشت، برای او همیشه اولین روز بود اما روزها را تکرار نمی‌کرد. برای تکرار، آدمی باید صاحب زمان و تاریخ باشد، صاحب چیزهایی برای خود باشد. تنها چیزی که علی غاغا برای خودش داشت همان خیال بود. حتی زبان او برای گفتن، سنگین بود، نه کودک بود، نه کودکی داشت و نه بزرگسالی. زندگی او را نمی‌شد زیست، زندگی او شبیه هیچ‌کس نبود: «جنبه‌های مختلف وجود بشر از این واقعیت ناشی می‌شوند که او همواره به واسطه‌ی داشتن همان چیزی تعریف می‌شود که آن را ندارد.[7]»

زندگی او فاقد تجربه و تاریخ بود. علی غاغا زندگی هر روزمره را هر روز زندگی می‌کرد. آیا واژه‌هایی مانند روزمرگی می‌توانست برای زندگی او معنایی داشته باشد؟ علی آقا شبحی بود میان ما:
«دن کیشوت زندگی هرروزه و آشنا را هم چون امری شگفت‌انگیز می‌زید...دون کیشوت گویی از پی افسونی مشاعرش را از دست داده و تنها قادر است تجربه‌ها را از سر بگذراند بی آن‌که هرگز آنها را داشته باشد. در کنار او سانچو پانزا، تنها می‌تواند تجربه‌ها را داشته باشد بی آن‌که آن‌ها را از سر بگذراند.[8]»

 

«هر عصری فرزندان محروم از ارثی دارد
که نه آن‌چه پیش از این بوده به آن‌ها تعلق دارد
و نه آن‌چه از این پس خواهد آمد.[9]»

2.    «آن که خاستگاه و سرچشمه‌اش در کودکی است باید به سفر و به سوی و درون کودکی ادامه دهد.[10]»

«سال قحطی، خشکسالی، سال گرسنگی و از گشنگی مردن روستایی‌ها بود. بچه‌ها ریزه‌میزه، با رخت‌های یک‌جور پاره و چرک، کنار دیوار به ردیف تو آفتاب نشسته‌اند. قوز کرده‌اند

از سرما می‌لرزند. آفتاب بی‌رمق است. گرما ندارد. با چشم‌های گشنه روشنایی و گرمای بی‌جان آفتاب را می‌خورند و دسته‌جمعی می‌خوانند: خورشید خانم آفتاب کن/ نیم‌من برنج تو آب کن/ ما می‌خوریم تو خواب کن/ ما بچه‌های گرگیم/ برنج‌ها رو ما خوردیم/ از سرمایی نمردیم.

از تکه ابری که می‌خواهد آفتاب را بپوشاند لج‌شان می‌گیرد. یکی‌شان بلند می‌شود، می‌رقصد، قر می‌دهد، بچه‌ها دست می‌زنند، می‌خندند و می‌خوانند. من اهل این‌جور کارها نیستم این‌جوری از تنگنا فرار نمی‌کنم. وقتی گیر می‌کنم، سخت گیر می‌کنم. به چیزهای کوچک و خوب دلخوشکنک فکر می‌کنم. خودم را از معرکه می‌کنم آرام می‌شوم خلاص می‌شوم هر چند زودگذر.[11]»

این سطرها بخشی از کتاب «شما که غریبه نیستید [12]» از هوشنگ مرادی کرمانی است. این کتاب، خودنوشتی از زندگی اوست. مرادی‌کرمانی در این کتاب زندگی‌اش از پنج سالگی تا نوزده بیست سالگی، تا زمانی که ساکن تهران می‌شود، روایت می‌کند. روایت‌هایی تلخ، گاهی خنده‌دار و پردرد از کودکی که مادر را هرگز ندیده و مهر مادری را نچشیده و او را لمس نکرده.

 چند ماهه بوده که مادرش را از دست می‌دهد و زن دیگری هم در کودکی او نتوانسته‌ اندکی از مهر مادری را برای او جبران کند. پدرش مجنون است، از ژاندارمری برای رفتار غیرمعمول و غیرمعقولش اخراج شده است. اولین تصویری که مرادی‌کرمانی از او دارد، در شش سالگی است. پدر با ظاهری آشفته در شبی برفی به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگ می‌آید. مجنون شده و رفتارش، حرف‌هایش هوشنگ شش ساله را می‌ترساند: «در روشنایی چراغ لامپا مردی را می‌بینم که پالتوی زرد سربازی پوشیده. ریش تراشیده نشده و کثیفی دارد. چشم‌هایش از حدقه بیرون زده لب‌هایش داغمه بسته. داد می‌کشد... وحشت کرده‌ام، می‌لرزم... آغ‌بابا گفت تو بچه‌ات را دوست نداری... پدرم بلند شد و به طرف مستراح رفت که مدفوع مرا بخورد تا ثابت کند که مرا خیلی دوست دارد.[13]» حضور پدر نه‌تنها زندگی او را بهتر نمی‌کند بلکه درد و رنجش را افزون می‌کند.

 در نبودِ مادر و پدر، پدربزرگ، آغ‌بابا، و مادربزرگ، ننه‌بابا، او را بزرگ می‌کنند. آغ‌بابا خیال‌پرداز و فقیر است و جز قصه و توان خیال‌پردازی چیزی ندارد به هوشنگ، هوشو، بدهد و ننه‌بابا مذهبی و سخت‌گیر است و هوشو را سازه‌ای ناساز بر زندگی می‌داند: «پدربزرگم معمولا در خانه نبود، چون به روستاهای دیگر یا سر مزرعه‌های ارباب می‌رفت. مادربزرگم مریض و ناراحت بود و سرش توی کارهای خودش کتاب دعا و روضه و عبادت و قبرستان و دیگر مسائل مذهبی. پدرم هم مایه‌ی مسخره‌ی مردم بود. مرتب او را دست می‌انداختند. من هم سرزنش می‌شدم. فقر و گرسنگی هم بود.[14]» 


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


نه روستا با او مهربان است نه مردمانش و نه قرار است زندگی با او خوب تا کند. پس چه چیزی برای او می‌ماند؟ همان که پدربزرگ یادش داده و شاید جرقه‌ی آمدنش در ذهنش شده و در پدربزرگ ناپخته مانده و در مرادی کرمانی پنج ساله راهی برای رهایی از درد می‌شود. مرادی‌کرمانی خیال‌پرداز می‌شود و خیال، او را از رنج‌های زمینی که در آن زندگی می‌کند جدا می‌کند، پرواز می‌دهد. خیال چیزی است که او دارد و کودکان دیگر ندارند: «مرا به جاهایی می‌برد که هر کسی به آن‌جا راه ندارد و تفاوت من با هم‌سن و سالانم این بود که من کسی را داشتم که مرا به جاهایی متفاوت می‌برد. آسمان‌ها، پشت ابرها، کنار ستاره‌ها و پرنده‌ها و رودخانه‌ها و جاهای دیگر.[15]» 

آن دلخوشکنکی که مرادی کرمانی ازش صحبت می‌کند، آن چیزی که او را از معرکه‌ی درد و رنج گرسنگی و مرگ رها می‌کند، همان چشم بسته‌ی علی غاغا نیست؟ علی غاغا یک فانتزی در ذهنش داشت، او با یک چشم به مردم نگاه می‌کرد و با چشم دیگر در جایی دیگری در فضایی دیگر می‌زیست. مرادی کرمانی پنج ساله، هنوز فانتزی ذهنی ندارد، او توانِ خیال‌پردازی را در پنج سالگی یافته است. او می‌تواند از میان مردم بگریزد، از درد دور شود و به خیال پناه ببرد، خودش را رها کند و میان طبیعت و درون ذهنش صاحب چیزهایی باشد، او می‌تواند چیزی برای خود، از آنِ خود داشته باشد: «او مرا از یک بابت نجات داد یعنی از فقر و نکبت و بیماری و بسیاری از چیزها از قبیل خشونت و نادانی... من خیال‌پرداز شدم چون خیال به کمک من می‌آمد و دنیای مرا عوض می‌کرد... تا آن‌جا که یادم می‌آید او با من بوده است. شاید در 4-5 سالگی من به دنیا آمد. شاید قبل از من به دنیا آمده است، ولی من وقتی او را شناختم 4-5 ساله بودم...[16]»

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

برای مرادی‌کرمانی، خیال در ابتدا، در دور شدن و جدا شدن از محیط و دیگران معنا پیدا می‌کند. وقتی نمی‌تواند تحمل کند، شبیه بادبادکی که نخش را در دست دارد، خیالش را پرواز دهد و دنبالش می‌رود و شاید او بادبادکی می‌شود که نخش در دست خیال است!: «به خارهای کوچک و خشکیده‌ی روی قبر نگاه می‌کنم که برگ‌های سبز از میان‌شان جوانه زده‌اند. ننه‌بابا برای هزارمین بار داستان عروسی پدر و مادرم را تعریف می‌کند... از بس این قصه را شنیده‌ام نمی‌خواهم دیگر بشنوم...[17]» داستان عروسی، به داستان مرگ مادر می‌رسد و هوشنگ پنج ساله برای جدا شدن از این درد خودش را می‌سپارد به خیال: «دنبال ملخی می‌دوم، می‌گیرمش... باد زوزه می‌کشد و من میان قبرها می‌دوم می‌دوم می‌دوم...[18]» و دور می‌شود! از مردم، دور و به طبیعت پیرامونش نزدیک‌تر. طبیعتی که می‌تواند مهربان‌تر از هرکسی با او باشد! 

علی غاغا صاحب یک فانتزی است و هوشنگ مرادی کرمانی پنج ساله صاحب توان خیال‌پردازی! خیال‌های او فانتزی نمی‌سازد. برای هدایت خیال یا ساخت فانتزی، او باید به زبان و اندیشه تسلط داشته باشد یا مانند علی غاغا، دیگری برای او یک فانتزی بسازد. هوشوی پنج ساله چون امکان و توان خیال‌پردازی دارد می‌تواند ذهنش را رها کند: «وجود شخص به‌مثابه‌ی امکان یا توان‌مندی است... و از این‌رو بر امکان، توان‌مندی، و دیگرشدن دلالت دارد.[19]» 
و همین امکان یا توان‌مندی، مرادی‌کرمانی را «دیگر» می‌کند! مرادی‌کرمانی «او» را می‌سازد یا به تعبیر خودش او به سراغش می‌آید، همان هوشنگ دوم. او از «من» فاصله می‌گیرد «من»ی که دیگران را آن را ناساز می‌دانند: «هیچ‌کس به فکر من نیست، هیچ‌کس نمی‌داند که هوشو چه حالی دارد... می‌گویند سرخوری... اون از مادرش، اون از پدرش، اینم از آغا‌باباش، دیگه سر چه کسی را می‌خوای بخوری؟ بدپیشونی![20]» 

کتاب هوشنگ دوم


خرید کتاب هوشنگ دوم


با این «من» نمی‌تواند زندگی را پیش ببرد هیچ امیدی در بهبود زندگی «من» نیست: «شرایط بسیار پررنجی در اطراف من بود. خانه‌مان بستر فقر بود...من هیچ امیدی از هیچ‌کجا نداشتم... در کوران همین شرایط بود که هوشنگ دوم به سراغ من آمد و شروع کرد به پرواز دادن خیال‌های من. او مرا از زندگی واقعی می‌کند... برای فرار از رنج‌هایی که هر روز داشتم، همزادم را پیدا کرده بودم یا او آمده بود مرا پیدا کرده بود... او مثل کسی که گم شده باشد، یک‌دفعه پیدا شد. من به نگاه او را یافتم و متوجه شدم... وقتی به من می‌گویند که مردم محله‌های فقیر هندوستان خون خودشان را می‌فروشند و با به دست آوردن پولی ناچیز به سینما می‌روند و شادی می‌کنند و فیلم‌های شاد را تماشا می‌کنند... من باور می‌کنم و به آن‌ها حق می‌دهم. مسئله‌ی من چنین مسئله‌ای بود.[21]» 

«او» در آغاز برای مرادی‌کرمانی توان خیال‌پردازی است و وقتی او رشد می‌کند، مرادی‌کرمانی بزرگ می‌شود و زبان در او شکل می‌گیرد، توان اندیشیدن و سخن گفتن را می‌یابد، سخن به معنای ارتباط به معنای بیان خود، «او» هم به زبان می‌آید. وقتی «او» سخن می‌گوید مرادی‌کرمانی او را بیرون از خود احساس می‌کند بیرون از اوست چون وابسته به زبان است: «انسان برای آن‌که سخن بگوید باید از رهگذر بیرون راندن خود از کودکی، به‌مثابه‌ی یک سوژه درون زبان قوام یابد. انسان جهان بسته‌ی نشانه را در هم می‌شکند و زبان محض را به سخن انسانی، و نشانه‌ای را به معنایی، تبدیل می‌کند .[22]»
و هنگام اندیشه درون اوست پس هم آدم ذهنی بیرون اوست و هم درونش: «او کسی است که درون من زندگی می‌کند و در عین حال، بیرون از من هست.»  «من» و «او» هر دو با اندیشه‌هایی شناخته می‌شوند «که محمول‌های آن‌اند» هر دو وابسته به اندیشه و زبان هستند: «اگر راست باشد که انسان اقامت‌گاه واقعی‌اش را در وجودش درون زبان می‌یابد تجربه‌ی ما از زبان به درونی‌ترین هسته‌ی وجودمان راه می‌برد.» 

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

علی غاغا تاریخی نداشت، مرادی‌کرمانی با دست یافتن به زبان، هم در معنای توانِ خیال‌پردازی و هم توان اندیشیدن و نوشتن، تاریخی برای خود ساخته. علی غاغا نه می‌توانست عقب برود، زبان محض، نه جلو برود، به زبان انسانی برسد. او نمی‌توانست از نشانه‌ها گذر و به نظامی از معناها وارد شود: «انسان به این دلیل که از همان آغاز سخن نمی‌گوید، نمی‌تواند به زبان هم‌چون نظامی از نشانه‌ها وارد شود. تنها به همین دلیل انسان موجودی تاریخی است تنها به این دلیل که کودکی انسانی، مرحله‌ی پیشازبانی و زبان محض، وجود دارد به دلیل که زبان همان انسان نیست و میان زبان و سخن میان نشانه‌ای و معنایی تفاوت وجود دارد. زیرا زبان ناب در گوهر خود غیرتاریخی است و طبیعت و ماهیت در معنایی مطلق به تاریخ نیازی ندارد.[23]» 

علی غاغا در زبان مانده بود، رفت و برگشتی از نشانه‌ها به معناها، از زبان محض به زبان انسانی نداشت. زبان برای علی غاغا کارکردش را از دست داده بود، زمان برای او جلو نمی‌رفت، خاطره نداشت، گذشته‌ای نبود. زمان یخ‌زده بود در او، چون زندگی در معنای معمولش برای او کارکرد و معنایی نداشت پس او بی‌تاریخ، بی‌زبان، بی‌زمان و بی‌تجربه تنها صاحب یک فانتزی بود. وجود او از هرگونه توانش یا امکان خالی شده بود یک تصویر، یک فانتزی و نگه‌داری‌اش در ذهنش چیزی بود که او را هم از پیرامونش جدا می‌کرد و هم او را به مردم دیگر پیوند می‌داد، سبب گفت‌وگو و ارتباط میان او و دیگران می‌شد، سبب می‌شد که دیده و روایت شود! برای علی غاغا همه چیز فروریخته بود، پرده‌ها کنار رفته بود، حصارها شکسته شده بود و او نه «من» بود و نه «او»: «حصار جداکننده‌ی امر واقعی از واقعیت نه تنها نشانه‌ی جنون نیست بلکه هر آینه شرط بهره‌مندی از حد کمینه‌ی بهنجاری است. روانپریشی وقتی سربرمی‌آورد که این حصار فرو ریزد یعنی هنگامی که امر واقعی طغیان کند و واقعیت را فراگیرد.[24]»

برای مرادی‌کرمانی و هنرمندانی ممتاز چون او، این حصارها چنان قوی هستند، چنان محکم هستند که «من» و «او» هم‌چنان که یکی هستند می‌توانند جدا باشند: «سوژه‌ی خودآیین با گردش به دور خویش چنان که گویی خود خورشید خویش است در درون خویش با چیزی بیش از خودیش مواجه می‌گردد با تنی بیگانه در مرکز خویش. خود غریبگی. حضور بیگانه‌ای در درونی‌ترین ساحت وجود من.[25]»

 

«ضرب‌المثلی آلمانی می‌گوید آن‌چه یک‌بار رخ می‌دهد 
احتمالا اصلا رخ نداده است. 
اگر ما تنها یک زندگی برای زیستن داشته باشیم 
احتما اصلا زندگی نکرده‌ایم.[26]»


3.    «میل به فریب‌خوردن در آدمی سرکوب‌ناشدنی است[27]»

«نان کمیاب است. گرسنگی توی آبادی بیداد می‌کند دیگری کسی توی خانه‌مان نان نمی‌پزد... در مدرسه هر کس تکه‌ای نان توی کیفش دارد باید مواظبش باشد که بچه‌ای سراغش نرود...  شرط‌بندی و برد و باخت‌ها سر نان است. محمود تکه نانی توی کیفش دارد با او شرط می‌بندم که شیشه‌ای نفت بخورم و نان بگیرم...[28]»

تصور کنید در خودرویی نشسته‌اید. بیرون یخ‌بندان است. درخت‌ها شکسته‌اند، شیشه‌های خانه‌ها خرد شده، شما در ناکجاآبادی ویران شده و توفان‌زده هستید باد تندی می‌وزد و شب است. می‌توانید چراغ ماشین را روشن کنید، بخاری را و گرم شوید. می‌توانید یک موسیقی بگذارید. اگر خواستید بیرون را نگاه نکنید. با کسی که همراه‌تان هست صحبت کنید. خاطره‌های خوش‌تان را تعریف کنید. شما از توفان و مرگ نجات یافته‌اید و در این امنیت و آرامش همه چیز می‌تواند دلچسب باشد. گاهی شاخه‌ای چیزی به شیشه‌ی خودرو می‌خورد. ممکن است از ترس بلرزید اما می‌دانید شیشه نمی‌گذارد تا توفان داخل شود. شیشه شما را از تاریکی و وحشت بیرون دور می‌کند: «از بیرون، خودرو به نظر کوچک می‌نماید وقتی به درونش می‌خزیم همین که در درونش قرار می‌گیریم کاملا احساس آسایش می‌کنیم. از نظر کسانی که درون خودرو نشسته‌اند، واقعیت بیرونی کمی دور می‌نماید. ما واقعیت بیرونی، برون از خودرو، را چونان واقعیتی دیگر ادراک می‌کنیم وجه دیگری از واقعیت که بی‌واسطه با واقعیت درون خودرو پیویستگی ندارد... هرگاه که شیشه‌ را پایین می‌کشیم واقعیت بیرون منکوب‌مان می‌کند. شیشه‌ی خودرو چونان قسمی حائل و محافظ (است).[29]»

شیشه‌ی پنجره‌ی خودرو، همان فضای حائل است میان رنج بیرون و خیال درون، همان خط مرزی جداکننده‌ی برون از درون است، همان حصار جداگانه از واقعیت که می‌توانیم خودمان را از رنج دور کنیم و در درون خودرو به خیال‌پردازی، به رویا و یا همان «او» پناه ببریم!: «هر زمان که بیش‌تر در تنگنای زندگی قرار گرفتم و آسایش و آرامش بدنی نداشتم، در کنار به زحمت افتادن هوشنگ اول، هوشنگ دوم فعال‌تر می‌شد؛ یعنی قصه‌های بیش‌تری به سراغم آمدند و نگاه‌هایم داستانی‌تر شدند تا واقع‌گرایانه‌تر، چون در تنگناهای زندگی و فشارها و محرومیت‌ها، همیشه «او» را داشتم.[30]»

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

واقعیتِ بیرون، از چیزی که از درون خودرو دیدید برای مرادی‌کرمانی هولناک‌تر بوده است: «من روستا را در فقر و گرسنگی و فلاکت و نداری درک کردم و خانواده‌ای که از هم پاشیده بود... هیچ‌وقت یادم نمی‌رود که بارها یواشکی سر کماجدون نان ‌رفتم و دیدم هیچ چیزی تویش نیست!... این مسائل بعد از گذشت بیش از 50 سال هنوز با من است. هر وقت که از خانه‌مان برای مرغابی‌های پارک نان خشک می‌برم، با خودم می‌گویم: کاش همین نان‌های خشک که به مرغابی‌ها می‌دهیم، یا سر کوچه می‌گذاریم تا نان‌خشکی ببرد، آن موقع بود!... گرسنگی واقعا بیداد می‌کرد. برای یک تکه نان انسان مجبور بود چه کارهایی که انجام دهد!...جز خود روستایی‌ها کسی در آن‌جا نبود و کسی به داد کسی نمی‌توانست برسد... من با چشم خودم بارها اشخاصی را دیدم که بیل به سر و کمرشان خورده بود و آن‌ها در خون خودشان می‌غلتدیند. وقوع چنین جنگ‌های خونینی فرمول‌های ساده‌ای داشت. شب‌ها می‌رفتند آب را باز کنند و بلافاصله دعواهای وحشتاک روی می‌داد. تا دلت بخواهد جلوی چشم من چندین بچه مردند![31]»

چراغِ روشن خودرو، گرمای بخاری، همزاد و موسیقی دل‌انگیز، همه ساخته‌ی ذهن کسانی است که می‌دانند درونِ این خودرو، هیچ نیست! کسانی که می‌دانند قرار است در تکاپوی میل‌شان از هیچ، بسازند و می‌دانند هیچ، همان هیچ نیست! چشم بسته‌ی علی غاغا را به یاد بیاورید! آن رویا چیزی جز هیچ است؟ رویا چیزی جز هیچ است؟

این فضا، این «او»، دیگریِ مرادی‌کرمانی، آن‌قدر قوی است که می‌تواند بدون اینکه مرادی‌کرمانی بخواهد هدایت ذهنش را به دست بگیرد و او را از هر فضایی که بخواهد جدا کند و به فضای درون خودرو بکشاند!: «گاهی او آن‌قدر بر من تسلط پیدا می‌کند که اصلا من دیگر نیستم فقط اوست. به عنوان مثال از خیابان عبور می‌کنم و ماشینی از کنارم رد می‌شود. این‌جا وقتی او پیدا می‌شود فکر می‌کنم ماشین به من زده است بیهوش شده‌ام مرا به بیمارستان برده‌اند همه خبردار شده‌اند بچه‌هایم به بیمارستان آمده‌اند... و من یک دفعه می‌بینم که خیلی عادی پشت در خانه هستم و در این فاصله که یک ساعت یا بیشتر اصلا من نبوده‌ام و همه‌اش او بوده.[32]» 

و «او» مرادی‌کرمانی را از ترس‌هایش رها کند، ترس‌هایش را به گردن بگیرد! این دو روایت را بخوانید. اولی از کتاب «شما غریبه نیستید» خودنوشت او از زندگی‌اش است، از فصل اول کتاب که پنج سالگی‌اش را روایت می‌کند و تجربه‌ی ترسش از مواجه‌ با کلاغ‌ها. دومی از کتاب «هوشنگ دوم» گفت‌وگوی او با کریم فیضی درباره‌ی زندگی و کارش، از فصل اول کتاب و معرفی هوشنگ دوم!: «درخت غروب‌ها پر از کلاغ می‌شد... آسمان بالای درخت و شاخه‌های گردو سیاه می‌شد، جرأت نمی‌کردم نزدیک درخت بشوم. می‌ترسیدم چشم‌هایم را با نوک‌شان دربیاورند.»

«یک روز صبح که از خانه بیرون آمدم، چشمم به کلاغ افتاد... آن کلاغ بالای سر من بود و من همه‌اش فکر می‌کردم او می‌خواهد بیاید و چشم مرا دربیاورد. می‌ترسیدم! از هر طرف که می‌رفتم، آن کلاغ هم دنبالم می‌آمد. بعد دیدم این کلاغ اصلا با من کاری ندارد، بلکه با «او» کار دارد. متوجه شدم که من اصلا با این کلاغ کاری ندارم، «او» با کلاغ کار دارد و به اصطلاح با آن ور می‌رود. دیدم کلاغ هم با آن هوشنگ کار دارد و هیچ کاری با من ندارد و اشتباهی گرفته است چون من او نیستم.» او ترسش را به هوشنگ دوم می‌سپارد و از آن رها می‌شود! 

اما این «او» هم‌چنان که می‌تواند رهایی‌بخش باشد از ترس‌ها و اضطراب‌ها، می‌تواند به ترس، تصویر هم بدهد. تصویرهایی که می‌توانند ترس را شدیدتر و ماندگارتر کنند. دو خاطره در «شما که غریبه نیستید» ترس‌های کودکی مرادی‌کرمانی را نشان می‌دهد. یکی حبس او در خمره‌ی‌بزرگ و دیگری حبس او در صندوق‌خانه: «آغ‌بابا مرا بلند کرد انداخت تو خمره‌ی بزرگ و خالی و درش را گذاشت. پایین خمره سوراخ بود از آن‌جا هوا می‌آمد و خفه نمی‌شدم... توی خمره سر و ته می‌شوم و دنیا را از سوراخ پایین خمره نگاه می‌کنم. از آن‌جا پاهای آغ‌بابا را می‌بینم... از لای در انباری مرغ‌ها و خروس‌ها را می‌بینم که دارند می‌آیند تو. چه بازی قشنگی. یاد مار می‌افتم. می‌ترسم جیغ می‌زنم...»

«ننه‌بابا می‌گفت یه وقت نری سر صندوق، مارها می‌پرند بیرون و دخلت رو می‌آرن. بدن‌شان سفیده، عین برف. و من همیشه از صندوقخانه می‌ترسیدم. صندوق‌خانه تاریک بود جلوش پرده‌ای کلفت داشت و بعد دری که ننه‌بابا از بیرون بست. حس می‌کنم مارها توی صندوق می‌جنبند. دست می‌گذارم روی صندوق، تن‌شان، سرشان می‌خورد به در و دیوارهای صندوق، چفت صندوق می‌لرزد و من جیغ می‌کشم...» 

هوشوی کوچک که این «او» در درونش چنین رشدیافته نبود و بر ذهن و زبانش تسلط نداشت، نمی‌توانست ترس‌هایش را به «او» بسپارد. او ترس‌هایش ‌را در بیداری می‌بیند و حس می‌کند. هوشو هنوز صاحب آن شیشه‌ی خودرو نشده بود، واقعیت بیرون می‌توانست به فضای درون خودرو برسد و چنان در خودرو رخنه کند و بماند که در بزرگسالی به خواب‌های او برسد جایی که هوشنگ اول هیچ کنترلی بر آن ندارد!: «سال‌های سال است که کابوس مار می‌بینم... خواب می‌بینم که ماری یواش‌یواش خودش از پاهایم بالا می‌کشد. من خوابیده‌ام، مار روی شکمم می‌آید و کم کم می‌آید روی سینه‌ام و دور گردنم می‌پیچد. هرچه جیغ می‌کشم کسی به دادم نمی‌رسد. تو هر خواب یک جور مار است. زرد، سیاه، خال‌خالی، بلند و تاریک.»

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

کودکی فاقد این حصار جدا کننده است. هم‌چنان که تروما، آسیب روانی، می‌تواند در این شیشه شکستگی ایجاد کند، همانند سنگی که به این شیشه می‌خورد و هر چه این سنگ بزرگ‌تر باشد، آسیب بیشتر است. همانند آسیبی که مرادی‌کرمانی پس از مرگ آغ‌بابا می‌بیند. آغ‌بابا تنها کسی است که هوشو را دوست دارد و به خیال‌پردازی‌های او بال و پر می‌دهد: «در قایقی هستم که مرتب تکان می‌خورد و چیزی نیست که دستم را دراز کنم و آن را بگیرم و هیچ‌کس نیست که به من کمک کند. تنها کسی که من داشتم پدربزرگم بود...هنوز هم من وقتی هر موقع وارد خانه‌ای می‌شوم، با این‌که شصت سال گذشته است. فکر می‌کنم عده‌ای نشسته‌اند گریه می‌کنند و پدربزرگم تازه از دنیا رفته است.از بس که فوت پدربزرگم در روحیه‌ام تأثیر گذاشته است.[33]»
اکنون تصور کنید فضای درون خودرو پر از رویا و خیال است و سنگی بزرگ به این شیشه می‌خورد و شیشه کامل می‌شکند و فرومی‌ریزد آن‌وقت چه خواهد شد؟ علی غاغا را به یاد بیاورید! وقتی مرزی نباشد، تمامی فانتزی‌های درونِ خودرو، تمامی صورت‌‌های خیالی و دنیاهای دیگری که در ذهن داریم با واقعیت بیرون درهم می‌شود: «روانپریشی وقتی سربرمی‌آورد که این حصار فرو ریزد.». تنها چیزی که سبب ارتباط میان علی غاغا و دیگران می‌شد، چشمِ بسته‌ی او بود، چشمی که به رویا باز شده بود. همان چیزی که او داشت و دیگران نداشتند همان که سبب تفاوت میان او و دیگران می‌شد و سبب می‌شد دیگران به او توجه کنند. علی غاغا با ایجاد یک نقصان و فضای خالی، چشمِ بسته، توانسته بود فضایی برای گفت‌وگو و ارتباط باز کند توانسته بود رویا را درون آن نقصان و فضای خالی بیاورد، توجه‌ چشم‌های باز دیگران را به سوی خود بیاورد. همان کاری که «لیلاکور» در کودکی مرادی‌کرمانی با فحش دادن انجام می‌داده است: 

«لیلا کور هر روز می‌آمد دم خانه‌اش، سمت چپ کوچه می‌نشست و تا صدای پایی می‌‌شنید هر که بود فحش‌بارانش می‌کرد. می‌گفتند: عقلش کم است!.. یک روز از جلویش رد شدیم. فحش داد. رفتیم سر پیچ کوچه و برگشتیم باز فحش داد... این‌قدر بچه‌ها را بردم آن سرکوچه و برگرداندم و لیلا فحش داد تا دهنش کف کرد و گریه‌اش گرفت....باز هم ول نکردیم. هی از جلویش رد شدیم...لیلا چوبش را پرت کرد طرف ما. باز از جلویش رد شدیم. حرصش گرفت دست‎هاش را بلند کرد و زد تو سرش خودش. هی رفتیم ته کوچه و برگشتیم.حالش بد شد و افتاد. خودش را کشید توی خانه‌اش و در را بست. دیگر درِ خانه نیامد. کم‌کم مرد... انداختند گردن من: هوشو لیلا را کشت....همه آبادی مرا قاتل لیلاکور می‌دانستند... تفریحی نداشتیم از کوچه که رد می‌شدیم دیگر کسی فحش‌مان نمی‌داد. دلمان برای فحش‌های لیلا تنگ شده بود. می‌گفتند: لیلا برای این به همه فحش می‌داد که او را ببینند و یادشان نرود که او هم هست. زنده بودنش در فحش دادنش بود.[34]»

مرادی‌کرمانی باور داد که کتاب «شما که غریبه نیستید» را هر دو هوشنگ نوشته‌اند: «در شما که غریبه نیستید این دو شخصیت گاهی با هم ترکیب می‎شوند و موقعیت‌هایی که به‌وجود می‌آید حاصل همکاری این دو شخصیت است.» بیایید نگاهی به بخشی از کتاب بیاندازیم و هر دو هوشنگ را در آن پیدا کنیم:

این خاطره‌ای از مرادی‌کرمانی است از روزهای پیش از مرگ پدربزرگش، زمانی که برای پدربزرگ شیر می‌آورده تا حالش خوب شود. ابتدایِ خاطره از زبان هوشنگ اول است: «همین‌جور که می‌روم و کاسه‌ی شیر دستم است، به مار فکر می‌کنم، از زیر چشم به زمین و چینه‌های خراب باغ‌ها و خانه‌ها نگاه می‌کنم. ناگهان، از قضای روزگار، کنار کوچه مار می‌بینم. می‌ترسم، عقب عقب می‌روم.... مار از جایش جم نمی‌خورد نگو که پوست مار است. مار پوست انداخته و رفته... 

هوشنگ دوم: «به پوست فکر می‌کنم و به پالتوی سربازی پدرم که ننه‌بابا با حوصله آن را کوچک می‌کند و می‌دهد که بپوشم. فکر می‌کنم که مارِ مادر می‌آید و پوست افتاده را برمی‌دارد و چند تا پوست کوچولو برای بچه مارها درست می‌کند. 
و زمانی که میان هوشنگ اول و دوم حصارجداکننده نیست: «به کاسه‌ی شیر نگاه می‌کنم، خیال می‌کنم مار مرا گزیده و باید شیر بخورم. تشنه‌ام، جگرم بنا می‌کند به سوختن.

هوشنگ اول: «به خانه که می‌رسم به ننه‌بابا جریان پوست مار را می‌گویم و این که بچه مارها نونوار می‌شوند. ننه‌بابا می‌گوید یک وقت دست نزنی به پوست مار می‌میری.. آغ‌بابا را نگاه می‌کنم... رنگش زرد زرد شده. سرو گردنش می‌لرزد. بغلش می‌کنم وصورتم را می‌چسبانم به شکمش: شیر خریدم برات... خاله ماهرخ که آمده بود عیادت رو کرد به من: پاتو گذاشتی توی این خونه فقر و بیچارگی و مرگ آوردی، با اون پیشونیت.[35]»

مرگ و ترسِ از دست دادن پدربزرگ همان ماری است که تا بزرگسالی و در خواب‌ها مرادی‌کرمانی را رها نمی‌کند. آیا واقعا می‌توان میان هوشنگ اول و دوم چنین جدایی انداخت؟ اگر آری، مگر هوشنگِ اول کاتبِ هوشنگِ دوم نیست؟: «در حقیقت من کاتب «او» هستم. بهتر است بگویم منشی او هستم او به من می‌گوید و من می‌نویسم. در واقع من برای او کار می‌کنم. او از من می‌خواهد بنویسم و من با او کار می‌کنم.[36]»

مرادی‌کرمانی در کتاب «هوشنگ دوم» از یک هایکوی ژاپنی می‌گوید از مردی که خواب می‌بیند پروانه شده و وقتی از خواب بیدار می‌شود فکر می‌کند نکند پروانه‌ای بوده که خواب دیده! هوشنگ اول و دوم جدایی‌ناپذیر هستند! در هر واقعیتی همه‌ی حقیقت گفته نمی‌شود. برای وجود خودرو باید فضای بیرون وجود داشته باشد. همان‌چنان که برای وجود داشتنِ فضایِ بیرون برای حقیقت یافتن آن، باید خودرویی باشد: «من همیشه حقیقت را می‌گویم. نه تمام حقیقت را، زیرا گفتن کل آن ممکن نیست. گفتن کل آن عملا ناممکن است: کلمات ناتوان‌اند. از طریق همین ناممکن بودن است که حقیقت به امر واقع آویخته است.[37]» امرِ واقع، همان فضایی است که هوشنگ دوم در آن رشد می‌یابد همان فضای درون خودروست!. همانند نگریستن به درون آینه. کدام تصویر حقیقی است؟ میان فضای درون و بیرون خودرو، چنین رابطه‌ای است. تصویر درون آینه حقیقت است یا آن‌که مقابلش ایستاده؟: «این کمک گرفتن از زندگی، برای خود زندگی است... میان موقعیت زندگی و موقعیت ذهنی، رابطه بسیار بسیار لطیف و حساب‌نشده‌ای وجود دارد که می‌تواند در معرض تغییر و تصرف هنرمند قرار بگیرد. مهم این است که هنرمند بتواند میان موقعیت‌های زندگی دگرگونی ایجاد کند.[38]» کسی که از تکرار خودش در یک زندگی ِدیگر گریزان است در نوشتن خودزندگی‌نامه، «کتاب شما که غریبه نیستید»، خودش را تکرار نخواهد کرد: «وقتی فکر می‌کنم که اگر دوباره به دنیا بیایم، در قالب چه کسی و چه چیزی باشم، می‌بینم که علاقه‌ای به زندگی دوباره در هیچ قالبی ندارم.... در این مسیر من هر کاری که باید می‌کردم انجام داده‌ام.... اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم کار دیگری خواهم کرد.[39]» نوشتن زندگی‌نامه نمی‌تواند تکرار زندگی باشد. اصلا مگر امکان تکرار و زیستن دوباره وجود دارد؟: «اتفاقی که یک‌بار بیافتد انگار که هرگز نیفتاده. وضعیت بشر در همین یک جمله خلاصه می‌شود. ما تنها یک‌بار زندگی می‌کنیم.[40]»

 

«پیش از گناه نخستین، انسان به خیر و شر آگاه بود: 
به خیر، از خلال تجربه، به شر، از طریق علم. اما پس از گناه، 
انسان شر را از طریق تجربه می‌شناسد و خیر را تنها از راه علم[41]»


4.    «وضعیت جهان‌مان نه تنها «می‌تواند» بلکه «باید» جز این باشد.[42]»

«فروید زمانی مجبور شد به ناخودآگاه بپردازد که در برابر این پرسش قرار گرفت که کودکی خود را چگونه به یاد می‌آوریم... او یک بار که خواسته بود نخستین خاطره‌های خود را تحلیل کند، پی برد چیزی را که به یاد آورده، در واقع هرگز روی نداده است، ولی این امر از اهمیت آن خاطره هیچ کم نکرد، بلکه کشمکش‌های ناگشوده‌ای را آشکار ساخت... کودکی چیزی است که هماره با آن درگیریم و هرگز نمی‌توانیم در پشت سر رهایش کنیم... همچون چیزی که گویی در تلاش برای به تصویر کشیدن پیشینه‌ی خود هماره بازسازیش می‌کنیم.[43]»

علی غاغا ساخته‌ی ذهن من از کودکی‌هایم است. کسی که با آن قد و هیکل و لباس و خنده در محله‌ی ما بود، نامش فیروز بود. فیروز کمی مجنون بود، می‌گویم کمی چون محترم بود. می‌گویم محترم چون مراقب دیگران بود. اگر مقابلش کسی را اذیت می‌کردی یا کسی به دیگری متلک می‌گفت، فیروز می‌گفت مودب باش! علی غاغا در یک روستا زندگی می‌کرد، او هم یک زندگی برای خودش داشت کمی مجنون بود اما کسی که رویا می‌دید کس دیگری بود با نام دیگر که نامش را نمی‌دانم او مجنون بود. پایین آن مغازه خرابه فقط مغازه‌داری می‌نشست که نه مجنون بود نه بی‌کس و کار. آن مغازه‌ی خرابه در کودکی‌ام همیشه مکانی مرموز و ترسناک بود چون نمی‌دانستم توی آن چه چیزی است. پله‌هایش، قفل در آهنی میله‌دارش، همیشه برایم رازآمیز بود. فیروز همیشه در پله‌ی فروشگاه کفش ملی می‌نشست، همیشه او را همان‌جا، همان دور و برها می‌دیدم. علی غاغا را هیچ‌‌وقت ندیدم شاید در سفری به روستا دیده باشم اما او را به یاد ندارم. تنها در ذهن من یک نام است! آن‌که با یک چشم بسته رویا می‌دید را هرگز نه دیده‌ام و نه می‌دانم چه کسی بوده است. تنها درباره‌اش شنیده‌ام اما اکنون علی غاغای این یادداشت که با یک چشم رویا می‌دید، از هر سه نفر برای من آشناتر و شناخته‌شده‌تر است. انگار او را همیشه دیده‌ام و میان ما زندگی کرده است. 

چه‌قدر از یادآوری‌ها و خاطره‌های‌مان برساخته‌ی ماست؟ آیا ما می‌خواهیم آن‌ها را این‌گونه به یاد بیاوریم؟ هنگامی که می‌خواهیم خاطره‌ای را از گذشته‌ی دور یا حتی نزدیک، یه یاد آوریم و برای کس دیگری بگوییم و در زبان جاری‌اش کنیم، چگونه آن را در ذهن‌مان با واژه‌ها و تصویرها می‌سازیم؟


پانویس

1- جورجو آگامبن. زبان و مرگ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ چهارم. 1398

2- علی درخشنده (1398) سایت روانکاو. 

3- علی حاتمی (1356) سوته‌دلان. 

4- جورجو آگامبن. زبان و مرگ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ چهارم. 1398

5- اسلاوی ژیژک. کژ نگریستن. ترجمه‌ی مازیار اسلامی، صالح نجفی. نشر نی. چاپ اول. 1396

6- فریدریش نیچه. فلسفه، معرفت و حقیقت. ترجمه‌ی مراد فرهادپور. نشر هرمس.چاپ هشتم. 1397

7-  جورجو آگامبن. زبان و مرگ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ چهارم. 1398

8- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

9- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

10- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

11- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

12- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

13- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

14- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

15- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

16- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

17-  هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

18- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

19- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

20- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

21- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

22- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

23- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز. چاپ دوم. 1391

24- اسلاوی ژیژک. کژ نگریستن. ترجمه‌ی مازیار اسلامی، صالح نجفی. نشر نی. چاپ اول. 1396

25- الکنا زوپانچیچ. کوتاه‌ترین سایه. ترجمه‌ی صالح نجفی، علی عباس‌بگی. نشر مرکز. چاپ اول. 1396

26- میلان کوندرا. سبکی تحمل‌ناپذیر هستی. ترجمه‌ی حسین کاظمی یزدی. نیکونشر. 1393  

27- فریدریش نیچه. فلسفه، معرفت و حقیقت. ترجمه‌ی مراد فرهادپور. نشر هرمس.چاپ هشتم. 1397

28- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

29- اسلاوی ژیژک. کژ نگریستن. ترجمه‌ی مازیار اسلامی، صالح نجفی. نشر نی. چاپ اول. 1396

30- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

31- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

32- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

33- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

34- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

35- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

36- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

37- علی درخشنده (1398) سایت روانکاو. 

38- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

39- هوشنگ مرادی‌کرمانی، کریم فیضی. هوشنگ دوم. گفت‌وگو با هوشنگ مرادی‌کرمانی. انتشارات معین. چاپ چهارم. 1396

40- میلان کوندرا. سایت دالفک. 

41- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز.چاپ دوم. 1391

42- جورجو آگامبن. کودکی و تاریخ. ترجمه‌ی پویا ایمانی. نشر مرکز.چاپ دوم. 1391

43- مرتضی خسرونژاد. دیگرخوانی‌های ناگزیر. رویکردهای نقد و نظریه ادبیات کودک. کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ اول. 1387

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

گزارش تصویری روز جهانی کامی‌شی‌بای 1402

Submitted by editor69 on

هر سال در نیمه‌ی دوم آذر ماه، گزارش‌های زیبایی از نشست‌ها و فعالیت‌های روز جهانی کامی‌شی‌بای از سوی ترویجگران و کتابداران «با من بخوان» به دست‌مان می‌رسد. امسال هم، همچون سال‌های گذشته در پی فراخوان موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان و برنامه‌ی «بامن بخوان»، شماری از کوشندگان و دوست‌داران ادبیات‌کودک و قصه‌خوانی روز جهانی کامی‌شی‌بای را گرامی داشتند و با ارسال عکس‌ها و فیلم‌ها و گزارش‌هایشان ما را نیز در شادی تجربه‌ی خواندن کامی‌شی‌بای با کودکان سهیم کردند.

روز جهانی کامی شی بای در کتابخانه پاوه

از سال 2018، انجمن بین‌المللی کامی‌شی‌بای ژاپن هفتم دسامبر (۱۶ آذر) را به عنوان روز جهانی کامی‌شی‌بای نام‌گذاری کرده است تا این میراث فرهنگی کودکان ژاپن را زنده نگه دارد و در گسترش و ترویج آن بکوشد. گرچه کارت‌های تصویری قصه‌گوییِ کامی‌شی‌بای ریشه در فرهنگ ژاپن دارند اما امروزه نویسندگان و تصویرگران بسیاری در سراسر جهان به کار طراحی و تولید کامی‌شی‌بای مشغول‌اند و کودکان زیادی در دیگر کشورها از این گونه‌ی ادبی-تصویری لذت می‌برند.

روز جهانی کامی شی بای در کتابخانه فرهیزش خماریان

انتشارات موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات(کتاب تاک) در سال جاری دو کامی‌شی‌بای تازه تولید و روانه‌ی بازار نشر ایران کرده است تا به این ترتیب تعداد عنوان‌های کامی‌شی‌بای این انتشارات به چهار عنوان برسد و طیف موضوعی و گروه‌های سنی متنوع‌تری را پوشش دهد. «بزرگ شو، بزرگ شو، بزرگ شو!» و «وپر، غول مهربان» عناوین جدید کامی‌شی‌بای این انتشارات هستند که امسال در روز کامی‌شی‌بای مهمان کودکان بودند! 

کتاب بزرگ شو! بزرگ شو! بزرگ شو!


خرید کامی‌شی‌بای بزرگ شو! بزرگ شو! بزرگ شو!


روز جهانی کامی شی بای در محمودآباد شهرری

ترویجگران و آموزگاران و کتابداران «با من بخوان» در روز جهانی کامی‌شی‌بای فعالیت‌های متنوعی اجرا کردند. شماری از آنان عنوان‌های جدید کامی‌شی‌بای‌ انتشارات تاک را با کودکان سهیم شدند و شماری کودکان را تشویق کردند که کامی‌شی‌بای خودشان را طراحی کنند و به اجرا درآوردند. کشیدن نقاشی شخصیت‌های داستان‌های کامی‌شی‌بای به‌ویژه وپر که به غول  محبوب کودکان تبدیل شده، از دیگر فعالیت‌های پس از بلندخوانی در این روز بود.

کتاب وپر غول مهربان


خرید کامی‌شی‌بای وپر، غول مهربان



گزارش روز جهانی کامی‌شی‌بای امسال را در لینک زیر و در فایل پیوست ببینید:

گزارش تصویری روز جهانی کامی‌شی‌بای 1402
 

بیش‌تر بخوانید:
ویدئوی آشنایی با کامی‌شی‌بای و شیوه‌ی اجرای آن
عناوین کامی‌شی‌بای انتشارات تاک

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش چهارم)

Submitted by editor69 on

بخش نخست مقاله را در سایت کتابک بخوانید:  فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش نخست)

بخش دوم مقاله را در سایت کتابک بخوانید: فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش دوم)

بخش سوم مقاله را در سایت کتابک بخوانید: فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش سوم)


فهرست

فانتزی شمنو

ویژگی‌های دیگر فانتزی شنمو

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی شنمو

فانتزی گریمدارک

ویژگی‌های دیگر فانتزی گریمدارک

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی گریمدارک

فانتزی استعماری

ویژگی‌های دیگر فانتزی استعماری

فانتزی تفنگ‌چخماقی

ویژگی‌های دیگر فانتزی تفنگ‌چخماقی

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی تفنگ‌چخماقی

فانتزی باروتی

ویژگی‌های دیگر فانتزی باروتی

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی باروتی

فانتزی نظامی

ویژگی‌های دیگر فانتزی نظامی

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی نظامی


فانتزی شمنو

کلمه‌ی شنمو زیاشوو (shenmo xiaoshuo) به معنی داستان خدایان و شیاطین است. این عنوان را نخستین‌بار Lu Xun، مورخ ادبیات، در قرن بیستم ثبت کرد. 

فانتزی شنمو خدایان، هیولاها و فناناپذیران را در اسطوره‌های چینی به تصویر می‌کشد. داستان‌های شنمو به سبک بومی نوشته می‌شوند؛ یعنی، بر اساس زبان گفتار چین، نه زبان نوشتار. این امر، خود، سبب پیوند شنمو با ریشه‌هایش در داستان‌های محلی و افسانه‌هاست. این زیرگونه‌‌ی اعجابْ خدایان و شیاطین باستانی چین را با رمز‌و‌راز و ماجراجویی‌های بسیار ترکیب می‌کند؛ زیرگونه‌ای مملو از هیولاها، شیاطین، فناناپذیران، خدایان و جادوگران که تا حدودی به فانتزی رمانتیک گرایش دارد.

این زیرگونه تاریخ مفصلی دارد (شروع از قرن ۱۴ و حتی کهن‌تر از آن) و به‌مرور زمان نیز چندین‌بار بازآفرینی شده و توسعه پیدا کرده است؛ زیرگونه‌ای که در عین تکامل، بارها و بارها از بین رفته و دوباره ترمیم شده است. مهم‌ترین کتاب شنمو «سفر به غرب» است که بازنویسی شده و بر ساخت انیمیشن محبوب «توپ اژدها» تأثیرگذار بوده است.

فانتزی شمنو

ویژگی‌های دیگر فانتزی شنمو

• سطح جادو: زیاد. جادو از اسطوره‌ها و آیین‌های (بودیسم و تائوئیسم) چین گرفته شده است؛ بنابراین تاریخی طولانی دارد. جادو مؤلفه‌ا‌ی قوی در این زیرگونه است و نقبی به دنیای فانتزی می‌زند ؛ همچنین جادو به خدایان و شیاطین تعلق دارد. از این رو، گاه مثبت و گاه منفی است. حتی در برخی موارد، قهرمان داستان (که انسان است) نیز می‌تواند از آن استفاده کند. در آثار جدیدتر، مرز میان دنیای انسان‌ها و دنیای رمز‌آلود چندان مشخص نیست و این امر خود بر شیوه‌ای که جادو در داستان ظاهر می‌شود، تأثیر می‌گذارد.

• اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: متغیر. آثار اولیه‌ی این زیرگونه چندان ارتباطی با مسائل اجتماعی نداشتند و در دنیای فراطبیعی، فانتاستیک و خدایان غرق بودند. همچنان که این زیرگونه تکامل یافت تم‌های آن نیز تکامل یافتند. در حال حاضر، تم‌هایی رایج‌ترند که انسان در مرکز آن‌ها قرار دارد. به مرور زمان، آثار این زیرگونه بیشتر فلسفی شدند و حتی گاه بحث‌های فلسفی-سیاسی در آن‌ها مطرح می‌شود. این بحث‌ها گاه شکل تقلید (parody) پیدا می‌کنند و ارزش‌های کمدیک دارند. پرسش‌ درباره‌ی دین، سرنوشت و حکومت در تم‌های شنمو به‌صورت فراگیر دیده می‌شود. 

• سطح شخصیت‌پردازی: متوسط-زیاد. کاراکترهای شنمو از اسطوره‌ها و تاریخ گرفته شده‌اند. این امر به قصه‌گوها اجازه می‌دهد که شخصیت‌ها را به‌خوبی بپرورانند و قهرمانان و شیاطینی جذاب خلق کنند. در داستان‌های شنمو، گاه درون‌مایه‌های مثبت در برابر درون‌مایه‌های منفی قرار می‌گیرند. این ویژگی می‌تواند به پربار شدن درون‌مایه‌ها کمک کند، اما شخصیت‌پردازی اندکی آسیب می‌بیند.

• سطح پیچیدگی طرح: متوسط. در این فانتزی، اتفاقاتی وجود دارد که طرح را جالب می‌کند و آن‌ را از خطی بودن درمی‌آورد. در عین حال، خط سیری فراگیر وجود دارد که طرح بیشتر داستان‌های شنمو از آن پیروی می‌کنند که جنگ میان خوب و بد است. داستان‌ها معمولاً با مصالحه‌ی بین این دو جبهه پایان می‌یابد.

• سطح خشونت: متوسط-زیاد. در فانتزی شنمو، جنگ‌های جادویی فراوانی وجود دارد. این جنگ‌ها زیرمجموعه‌ی خشونت در فانتزی قرار می‌گیرند. این جنگ‌ها بین دو جبهه‌ی خوب و بد در جریان‌اند و شیاطین حس بی‌رحمی و شرارت را منتقل می‌کنند.

 

کتاب فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان


خرید کتاب فانتزی در ادبیات کودکان


زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی شنمو

• فانتزی تاریخی: برخی داستان‌های شنمو از شخصیت‌ها و اتفاقات تاریخی استفاده می‌کنند.

• فانتزی اسطوره‌ای (Mythic Fantasy): حضور المان‌های فولکلور و افسانه‌ای در داستان‌ها آن‌ها را به بخشی از فانتزی اسطوره‌ای تبدیل می‌کند.

• فانتزی بازگویی افسانه‌ (legend retelling fantasy): شنمو بر اساس افسانه‌ها و فولکلورهای چینی پایه‌ریزی شده است.

• فانتزی ووشا: هرچند ووشا بر هنرهای رزمی تأکید دارد، هر دو زیرگونه‌ی ووشا و شمنو جهان‌های خود را با جادو و اعجاب پر می‌کنند.

فانتزی گریمدارک [1]

بر سر ارزش و تعریف این زیرگونه بحث وجود دارد. جو آبرکرامبی در پستی در وب‌سایتش می‌نویسد که فانتزی ترسناک - سیاه و فانتزی نامطلوب (Gritty Fantasy) واکنشی به دنیای رومانتیک و قهرمانه‌ی فانتزی است که قبل از آن وجود داشته است. او می‌گوید که هدف بیشتر آزردن است تا شوکه کردن! همچنین باید گفت که این زیرگونه‌ی در حال گسترش، برای مخاطبان با‌ارزش است.

اما فانتزی گریمدارک چیست؟ بر اساس لغت‌نامه، واژه‌ی Grim به معنی ممنوعه، غیرجذاب، افسرده‌کننده یا نگران‌کننده و سیاه است. با این تعریف، فانتزی گریمدارک جهانی را به تصویر می‌کشد که مملو از احساسات منفی است. برای درک عمیق‌تر، شاید بهتر باشد که بگوییم فانتزی گریمداک چه چیز نیست! فانتزی گریمدارک داستانی شاد، پر‌زرق‌و‌برق، تر‌وتمیز و رنگارنگ نیست. در این داستان‌ها، این‌گونه نیست که شخصیت‌ها دست به دست هم بدهند و برای نجات جهان، به جنگ نیروهای شر بروند؛ همچنین در این جهان مسیرهای مشخصی وجود ندارد. پایان داستان‌های گریمدارک شاد نیست و سرتا‌سر داستان مملو از بدبختی، ناامیدی، خشونت، تاریکی و شخصیت‌هایی است که از نظر اخلاقی مبهم‌اند؛ ضد‌ قهرمان‌ها، تصمیم‌گیری‌های وحشت‌آور و طنز تلخ در دل این داستان‌ها جای دارند.

فانتزی گریمدارک

فانتزی گریمدارک نامطلوب‌ترین و خشن‌ترین زیرگونه‌ی فانتزی است که بارقه‌ای از واقعیت در آن وجود دارد؛ اما در این زیرگونه برای تأثیرگذاری بیشتر، در مقایسه با امر واقعی، در همه‌چیز اغراق و بزرگ‌نمایی شده است. این شیوه برای خوانندگان مطلوب است؛ زیرا داستان را جذاب‌تر می‌کند. در حقیقت، نویسندگان گریمدارک نمی‌خواهند واقعیت را دقیقاً بازسازی کنند. اما بر پیش‌بینی‌ناپذیر بودن زندگی واقعی توجه دارند.

همه ممکن است بمیرند (و البته که می‌میرند)، پس چه اهمیتی دارد که از آسمان خون ببارد؟! ناخودآگاه خوانندگان خواهند گفت: «اصلاً این چه مزخرفی است؟!» و کتاب را به یک‌سو پرت می‌کنند. اما حقیقت این است که حتی در شرایط حماسی نیز، تصمیمات و واکنش‌های شخصیت‌ها واقعی است. در اصل، پیش‌بینی‌ناپذیر بودن است که داستان را واقعی‌تر می‌کند؛ زیرا خطراتی که شخصیت‌ها پشت سر می‌گذارند، واقعی‌اند و همین امر به‌خودی‌خود تنش ایجاد می‌کند.

ویژگی‌های دیگر فانتزی گریمدارک

• سطح جادو: متوسط. فانتزی گریمدارک مشابه فانتزی حماسی نیست. در این فانتزی، ساخت یک نظام جادویی اهمیت چندانی ندارد. در حقیقت، جادو وجود دارد، اما حضورش به‌طرزی نامحسوس در خطرات داستان مخفی است.

• اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: متوسط-زیاد. دنیای فانتزی گریمدارک جهانی در سایه و اندکی سیاه است. شخصیت‌ها گاه با نیروهای شر مصالحه می‌کنند؛ زیرا به‌جای جنگ خوب و بد بحث بر سر بهتر است. پیامد چنین دیدگاهی این خواهد بود که هیچ‌چیز کاملاً خوب یا کاملاً بد نیست. هیچ پادشاه افسانه‌ای همچون شاه‌ آرتور وجود ندارد که برای حل تمام مشکلات باز‌گردد.

فانتزی گریمدارک خوانندگان را وادار می‌کند که به شخصیت‌ها و انسان به‌طور کلی نگاه کنند. شاید این شخصیت‌ها نقص‌هایی داشته باشند یا اعمالی بسیار خشن، همچون خشونت، جنگ، نژادپرستی و... از آن‌ها سر بزند.

• سطح شخصیت‌پردازی: زیاد. شخصیت‌پردازی‌های این داستان‌ها معمولاً قوی است. در این زیرگونه، برای فهمیدن ذهنیات و روحیات شخصیت‌ها سرنخ‌های ظاهری چندانی وجود ندارد؛ شخصیت‌ها نیاز‌ها و انگیزه‌های شخصی دارند که گاه همان‌ها پیچیده و مشکل‌آفرین می‌شوند. در حقیقت، فانتزی گریمدارک آشوب جهان واقعی را به تصویر می‌کشد و همین امر یکی از دلایلی است که سبب می‌شود خوانندگان، فانتزی گریمدارک را صادق بدانند. در‌حالی‌که، فانتزی حماسی به نظام جادویی و محیط داستان، نقشه‌ها و هیولاها می‌پردازد، فانتزی گریمدارک حول محور شخصیت‌ها می‌چرخد و همه چیز را از طریق شخصیت‌ها به تصویر می‌کشد. راوی داستان‌ها معمولاً اول شخص است تا خوانندگان بفهمند شخصیت‌ها جهان را چگونه تجربه می‌کنند.

• سطح پیچیدگی طرح: متوسط. با پیچیدگی زیاد. داستان‌هایی سرشار از زدوخورد و اکشن، همراه با طرح‌هایی پیچیده که در آن‌ها شخصیت‌ها نقش اساسی دارند. همچنین نتایج اتفاقات پیش‌بینی‌ناپذیرند؛ زیرا در این زیرگونه روی دادن هر اتفاقی محتمل است.

• سطح خشونت: خیلی زیاد.

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی گریمدارک

• فانتزی حماسی: گریمدارک داستان‌هایی حماسی دارد؛ با این تفاوت که بیشتر به شخصیت‌ها می‌پردازد و از سوی دیگر خشن‌تر و نامطلوب‌تر است.

• فانتزی سیاه (Dark Fantasy): گریمدارک فضایی سیاه دارد و بیشتر شبیه داستان‌های وحشت (horror story) است.

• فانتزی نامطلوب (Gritty fantasy): فانتزی نامطلوب و گریمدارک گاه به‌جای یکدیگر استفاده می‌شوند و با هم تداخل بسیاری دارند. اما تفاوت در این است که فانتزی گریمدارک فضا و حسی دارد که فانتزی نامطلوب فاقد آن است.

در سایت کتابک بخوانید: فانتزی و افسانه در ادبیات کودکان، دوران کودکی و ادبیات کودکان

فانتزی استعماری [2]

زیرگونه‌ا‌ی فرعی است که توجه چندانی به آن نمی‌شود. درون‌مایه‌‌ی معمول آن استعمار است و به همین دلیل، بن‌مایه‌ای سیاسی، پیچیده، چندوجهی و سرشار از تضاد و مشکلات دارد.

فانتزی استعماری

شیوه‌‌های متعددی برای ساخت فانتزی به این روش وجود دارد: داستان از منظر استعمارگر یا مردم بومی بیان می‌شود. در این بین، گاه در یک سوی داستان، یا هر دوسوی آن، خطاهایی نشان داده می‌شود. شاید داستان بر اساس تاریخ باشد یا کاملاً ساخته و پرداخته‌ی خیال یا اینکه داستان به‌جای پرداختن به تمام وجوه استعمار بر نتیجه‌ا‌ی خاص از استعمار تمرکز کند؛ برای مثال، شاید داستان بر برده‌داری متمرکز باشد. 

البته درون‌مایه‌ی دیگری هم وجود دارد: پس از رفتن استعمارگر چه اتفاقی خواهد افتاد؟

ویژگی‌های دیگر فانتزی استعماری

• سطح جادو: متغیر. جادو یک جزء پایه‌ای برای این زیرگونه نیست. به این معنا که شاید داستان درباره‌ی جهان‌هایی خیالی باشد که جادو نیز در آن‌ها وجود دارد.

• اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: زیاد. داستان‌های استعماری با اندیشه‌ها و مسائل بزرگ سر‌و‌کار دارند؛ تقابل فرهنگ‌ها، جنگ قدرت، رابطه‌ی بین صاحبان قدرت و زیردستان، تأثیرات استعمار بر یک جامعه، شباهت‌ها و تفاوت‌های نژادی و اخلاقی، برده‌داری، تحول‌های سیاسی، حقوق شهروندی، امپریالیسم و مشکلات مهاجرت. تمام این موضوعات اندیشه‌های والایی هستند که پیامدهای بزرگی دارند؛ همچنین این اندیشه‌ها جهان را شکل می‌دهند، برای شخصیت‌ها انگیزه و پیش‌زمینه ایجاد می‌کنند و بر طرح داستان تأثیر می‌گذارند؛ بنابراین این اندیشه‌ها بخشی اساسی از داستان‌های استعماری‌اند.

• سطح شخصیت‌پردازی: متغیر. تعریف این ویژگی برای فانتزی استعماری دشوار است؛ این زیرگونه بیشتر از طریق اندیشه‌ها و جهان داستان تعریف می‌شود تا شخصیت‌های داستان. به همین دلیل، شخصیت‌ها گاه بسیار ساده هستند. از سوی دیگر، استعمار می‌تواند در شخصیت‌ها عمق ایجاد کند و ابعاد شخصیتی و ویژگی‌های روان‌شناختی‌شان را پربار کند. به هر حال، استعمار شخصیت‌ها را عمیقاً تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و همین موضوع عاملی است برای تحولات شخصیت. 

• سطح پیچیدگی طرح: زیاد. روابط پیچیده، انقلاب‌ها، تروما، مانور سیاسی و... می‌توانند طرح‌های پیچیده‌ای خلق کنند. 

• سطح خشونت: متوسط-زیاد. ملت‌ها با زور و اجبار تحت سلطه‌ی استعمار در‌می‌آیند؛ بنابراین حتی اگر در داستان‌ها جنگی وجود نداشته باشد، همین که درون‌مایه‌های اصلی سیاسی است، همراه با احساس سرکوب، میزانی از خشونت به مخاطب القا می‌شود.

کتاب فانتزی


خرید کتاب فانتزی


فانتزی تفنگ‌چخماقی [3]

از منظر زمانی، این فانتزی در دورانی اتفاق می‌افتد که هنوز ماشین بخار وجود نداشته یا از آن استفاده نمی‌شده است. اما از تفنگ چخماقی استفاده می‌شده است؛ یعنی قرن هفدهم. برخی این فانتزی را زیرگونه‌ای از زیرگونه‌ی فانتزی باروتی (Gunpowder Fantasy) می‌دانند یا این دو را به‌جای یکدیگر استفاده می‌کنند. اما تفاوت آن‌ها در این است که فانتزی چخماقی خاص‌تر از فانتزی باروتی است و از تاریخ هم تأثیر می‌پذیرد.

فانتزی تفنگ چخماقی

فانتزی تفنگ‌چخماقی گونه‌ای از فانتزی مدرن است که همچنان در حال گسترش و تعریف است. اما تفاوت آن با سایر زیرگونه‌ها در این است که نه در قرون وسطی رخ می‌دهد و نه در دوران مدرن (فانتزی شهری). در حقیقت،‏ دوران تفنگ‌چخماقی دورانی است که صنعت و سلاح‌ها در حال تغییر بودند. به همین دلیل‏ هم تغییر و نظامی‌گری احتمالاً از تم‌های رایج این داستان‌هاست. شعار این فانتزی چنین است: فانتزی با تفنگ.

ویژگی‌های دیگر فانتزی تفنگ‌چخماقی

• سطح جادو: متغیر. نام زیرگونه در این فانتزی یک تکنولوژی است. با وجود این، گاه جادو بخش بزرگی از آن‌ محسوب می‌شود. آنچه درباره‌ی این زیرگونه جالب است ارتباط بین جادو و تفنگ است. با استفاده از این ارتباط، صحنه‌سازی‌های خواندنی‌ای می‌توان خلق کرد. حتی این ارتباط به پیشبرد طرح داستانی هم کمک می‌کند که خود تحولی مهم در فانتزی به شمار می‌آید؛ زیرا نشان می‌دهد که چگونه جادو با زمان و تکنولوژی تغییر می‌کند. البته در برخی داستان‌های این‌چنینی ممکن است که سطح جادو ناچیز یا هیچ باشد.

• اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: متوسط-زیاد. این زیرگونه مدرن است و موضوعاتی همچون صنعت و انقلاب را در خود جای داده است. در این زیرگونه، به‌طور معمول، سؤالاتی درباره‌ی رشد تکنولوژی و تأثیرات آن بر جوامع نیز وجود دارد.

• سطح شخصیت‌پردازی: متوسط-زیاد. مانند سایر زیرگونه‌های مدرنْ شخصیت‌پردازی در این فانتزی اهمیت فراوان دارد؛ همچنین استفاده از شخصیت‌های سرباز در این فانتزی مرسوم است.

• سطح پیچیدگی طرح: زیاد. این فانتزی، مانند سایر زیرگونه‌ها (برای مثال حماسی) چندان درگیر توصیف جهان نمی‌شود و در عوض، می‌تواند بر دانش تاریخی خواننده حساب کند. البته از آنجا که جهان‌های داستان‌ها خیالی‌اند، در مجموع، توصیف آ‌ن‌ها نیز مهم است. در اصل، اگر این نکته در پایه‌گذاری جهان داستان رعایت شود، جای بیشتری برای توسعه‌ی طرح وجود خواهد داشت. در این زیرگونه، داستان‌ها و طرح‌های متعددی وجود دارد، اما طرح‌های اکشن و جنگی بیشتر دیده می‌شود. البته به دلیل آنکه این زیرگونه همچنان در حال تعریف شدن است، نمی‌توان برای طرح آن قالب‌هایی مشخص تعریف کرد.

• سطح خشونت: متوسط-زیاد. این زیرگونه با تفنگ تعریف شده است؛ بنابراین بی‌تردید خشونت در آن وجود دارد و خشونتِ آن از نوع نظامی است.

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی تفنگ‌چخماقی

• فانتزی باروتی

• فانتزی حماسی: فانتزی تفنگ‌چخماقی، از یک منظر، تکامل‌یافته‌ی فانتزی حماسی است.

• فانتزی تاریخی: فانتزی تفنگ‌چخماقی از بسیاری جهات ریشه در فانتزی تاریخی دارد.

فانتزی باروتی [4]

فانتزی باروتی تلاش نویسندگان مدرن برای بازآفرینی فانتزی حماسی است؛ زیرا به‌ مرور زمان، المان‌های فانتزی حماسی اندکی تکراری و کسالت‌بار شده‌اند. 

فانتزی باروتی

در خصوصِ قبول فانتزی باروتی در قالب زیرگونه‌ا‌ی از فانتزی اختلاف نظر وجود دارد؛ در‌حالی‌که این زیرگونه‌ در «ارباب حلقه‌ها» دیده می‌شود و در «هابیت» نیز به آن اشاره شده است. در فانتزی باروتی، این نوع سلاح‌ها در مرکز داستان قرار می‌گیرند. برای مثال، در مجموعه‌ی «جهانِ ‌صفحه» اثر تری پرچت سلاح آتش‌زا وجود دارد. 

کتاب هابیت


خرید کتاب هابیت


ویژگی‌های دیگر فانتزی باروتی

•    سطح جادو: متوسط-زیاد. به‌طور معمول، جادو در این فانتزی به‌خوبی توسعه داده می‌شود و به شیوه‌های جالبی از آن استفاده می‌شود. آنچه در این زیرگونه منحصر‌به‌فرد است ارتباط میان جادو و تکنولوژی (به‌طور خاص تکنولوژی اسلحه) است. چگونگی رابطه‌ی جادو و سلاح قسمت مهمی از جهان فانتزی است.

•    اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: متوسط-زیاد. در این فانتزی، معرفی اسحله و سایر تکنولوژی‌های پیشرفته‌ هم‌زمان با یکدیگر اتفاق می‌افتد و به همین دلیل نیز تأثیرات فراوانی بر جوامع داشته است. روابطی که به سبب پدید آمدن تکنولوژی تغییر می‌کنند و توسعه می‌یابند، مسئله‌ی مهمی است که فانتزی باروتی با آن درگیر است. از سوی دیگر، همچنان که تکنولوژی تغییر می‌کند، جادو و جهان هم تغییر می‌کنند.

•    سطح شخصیت‌پردازی: متوسط-زیاد. همچون سایر فانتزی‌های مدرن، شخصیت‌ها در این زیرگونه نیز اهمیت دارند و جذاب‌اند. اما یک تیپ شخصیتی خاص در آن وجود ندارد؛ به دو دلیل: ۱. این زیرگونه در حال توسعه است. ۲. فانتزی‌های مدرن ذاتاً به شخصیت‌های چندبعدی که نمایشی از یک فرد واقعی‌اند، علاقه دارند.

•    سطح پیچیدگی طرح: زیاد. 

•    سطح خشونت: متوسط-زیاد. 

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی باروتی

•    فانتزی استیم‌پانک: هر دو زیرگونه تکنولوژی را دخیل می‌کنند. تفاوت در این است که فانتزی باروتی از تکنولوژی دنیای واقعی استفاده می‌کند، نه لوازم استیم‌پانک.

فانتزی نظامی [5]

داستان‌های فانتزی با المان‌های نظامی بخشی از این زیرگونه هستند. این زیرگونه درباره‌ی زندگی نظامی است و بر سربازان یا گروه‌های نظامی متمرکز است.

شاید مخاطبانْ این زیرگونه را به دلیل شخصیت‌ها و طرح‌های تکراری داستا‌ن‌هایش سرزنش کنند. اما در سال‌‌های اخیر، این زیرگونه دوباره متولد شده و خود را از عادت‌ها بیرون کشیده است و دیگر فقط درباره‌ی شوالیه‌ها، جادوگران، توپ‌های آتش و اژدهاها نیست. این زیرگونه به عصر معاصر فانتزی وارد شده است.

برخی از زیرگونه‌های محبوب همچون فانتزی حماسی-فراتری المان‌های نظامی در خود دارند. اما در زیرگونه‌ی نظامی قرار نمی‌گیرند؛ زیرا تمرکز این فانتزی‌ها بر مسائل نظامی، سربازها و جنگ نیست.

فانتزی نظامی

ویژگی‌های دیگر فانتزی نظامی

•    سطح جادو: متوسط. جادو به‌جای سلاح و زره استفاده می‌شود، به‌طور خاص، شخصیت‌ها از جادو در توپخانه و حمله‌های نظامی استفاده می‌کنند. 

•    اندیشه‌های والا و پیامدها و تأثیرات اجتماعی: متغیر. توضیح اندیشه‌ها گاه در بستر جنگ‌ها رخ می‌دهد، اما این مورد همیشگی نیست. مواردی که نویسندگان این زیرگونه بیان می‌کنند عبارت‌ است از پویایی  گروه، بحث اخلاقیات در جنگ‌ها و قرار گرفتن خوب در برابر بد.

•    سطح شخصیت‌پردازی: متغیر. فانتزی نظامی شرایطی را نمایش می‌دهد که در آن شخصیت‌ها تغییر می‌کنند و آموخته‌ای خوب یا بد را از جنگ یاد می‌گیرند. در فانتزی نظامی، پتانسیل آن وجود دارد که شخصیت‌های تیپیکال ظاهر شوند: شخصیت‌های خوب با توانایی‌‌های خاص و شخصیت‌های بد که شر هستند. در این فانتزی، پیچیدگی زیادی در شخصیت‌پردازی وجود ندارد.

•    سطح پیچیدگی طرح: زیاد. طرح‌هایی با جزئیات فراوان که در آن‌ها به جزئیات جنگ‌ها پرداخته می‌شود، معمول است.

•    سطح خشونت: زیاد. به جنگ‌ها و خشونت در آن‌ها با جزئیات فراوان پرداخته می‌شود.

زیرگونه‌های مرتبط با فانتزی نظامی

•    فانتزی حماسی: بیشتر فانتزی‌های نظامی در بطن خود جنگی حماسی دارند. فانتزی نظامی زمان زیادی را به ساخت جهان خیالی می‌پردازد. به همین دلیل، داستان‌های این زیرگونه پتانسیل زیادی برای تبدیل شدن به کتاب‌های مجموعه‌ای دارند.

•    فانتزی نامطلوب (Gritty Fantasy): این سبک از فانتزی (به عقیده‌ی فعالان این حوزه، فانتزی نامطلوب بیشتر سبک است تا زیرگونه)، شامل مسائل زندگی نظامی و گروه‌های سربازان است؛ همچنین گاه ابهام اخلاقی و تفکیک نکردن خوب و بد از هم در آن دیده می‌شود. نامطلوب بودن سبک غالب است که به‌طور معمول، پس از ترکیب با یک زیرگونه تکمیل می‌شود. نمونه‌هایی از فانتزی نظامی نامطلوب عبارت‌ است از: «بازی تاج و تخت» از مارتین و «گروهان سیاه» از گلن کوک. 

بخش پنجم مقاله را در سایت کتابک بخوانید: فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش پنجم)


پانویس

[1] Grimdark Fantasy

[2] Colonial Fantasy

[3] Flintlock Fantasy

[4] Gunpowder Fantasy

[5] Military Fantasy

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
ویراستار (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

فهرست کتابک به مناسبت روز درخت سیب، ۱۶ دی

Submitted by editor69 on

۱۶ دی‌ماه برابر با ششم ژانویه «روز درخت سیب» است. روز درخت سیب را می‌توان به دلیل فواید سلامتی موجود در این میوه دلپذیر، «روز کنار گذاشتن پزشک» نامید!

درخت سیب درختی برگریز از خانواده گل رز است. خاستگاه سیب‌ها آسیای مرکزی است. سپس سیب به اروپا و بعد به آمریکای شمالی برده شد. این احتمال وجود دارد که درختان سیب قدیمی‌ترین درختی باشند که کشت شده‌اند.

با توجه به سفر طولانی سیب در سراسر جهان و این واقعیت که آنها هنوز هم یکی از محبوب‌ترین غذاهای امروزی هستند، سخت نیست که بفهمیم چرا این روز شایسته جشن گرفتن است! جشن روز درخت سیب، ابتدا جشنی بود که برای یک درخت سیب کهنسال حدودا دو قرنی گرفته می‌شد. با گذشت زمان، این روز به جشن خود میوه سیب تبدیل شد.

 

کتابک برای روز درخت سیب کتاب‌های زیر را به شما معرفی می‌کند:

موشی و درخت سیب (کتاب پارچه ای)‌/ برای ۳ تا ۷ سال/ (معرفی کتاب موشی و درخت سیب (کتاب پارچه ای)‌/ خرید کتاب موشی و درخت سیب (کتاب پارچه ای)‌)

موشه و درخت سیب/ برای ۳ تا ۷ سال/ (معرفی کتاب موشه و درخت سیب/ خرید کتاب موشه و درخت سیب)

جوجه‌تیغی و درخت سیب/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب جوجه‌تیغی و درخت سیب/ خرید کتاب جوجه‌تیغی و درخت سیب)

مامانی روی درخت سیب/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب مامانی روی درخت سیب/ خرید کتاب مامانی روی درخت سیب)

جنگ سیب/ برای ۷ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب جنگ سیب/ خرید کتاب جنگ سیب)

مرگ بالای درخت سیب/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب مرگ بالای درخت سیب/ خرید کتاب مرگ بالای درخت سیب)

درخت بخشنده/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب درخت بخشنده/ خرید کتاب درخت بخشنده)

پریزادان درخت سیب/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب پریزادان درخت سیب/ خرید کتاب پریزادان درخت سیب)

قصه ی سارا، مربای سیب و رودخانه/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب قصه ی سارا، مربای سیب و رودخانه/ خرید کتاب قصه ی سارا، مربای سیب و رودخانه)

دزدی که پروانه شد/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب دزدی که پروانه شد/ خرید کتاب دزدی که پروانه شد)

سلام کسی آن جا نیست؟/ برای ۱۲ سال به بالا/ (معرفی کتاب سلام کسی آن جا نیست؟/ خرید کتاب سلام کسی آن جا نیست؟)

 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله

فهرست کتابک به مناسبت روز بازدید از باغ وحش، ۶ دی

Submitted by editor69 on

۶ام دی‌ماه برابر با ۲۷ دسامبر «روز بازدید از باغ‌وحش» است. اگر به حیوانات علاقه‌مند هستید، روز بازدید از باغ‌وحش فرصتی عالی است تا از نزدیک به تماشای برخی از جذاب‌ترین گونه‌های این سیاره بپردازید. 

برخی از مرد، باغ‌وحش‌ها را زندان‌های بی‌رحمانه‌ای می‌دانند که در آن حیوانات بی‌شماری، از لحظه تولد تا لحظه مرگ، حوصله‌شان سر می‌رود. اما این روزها باغ وحش‌ها در خط مقدم بسیاری از تحقیقاتی هستند که در مورد رفتار حیوانات و بهترین روش محافظت از حیوانات آسیب‌پذیر در برابر انقراض انجام می‌شود. بسیاری از باغ‌وحش‌ها برنامه‌های پرورشی دارند، جایی که با سایر امکانات در سراسر جهان برای افزایش تعداد جمعیت‌های در معرض خطر همکاری می‌کنند.

در بیشتر باغ‌وحش‌های باکیفیت در سراسر جهان، محوطه‌هایی که حیوانات در آن نگهداری می‌شوند نسبتاً بزررگ هستند و سعی می‌کنند تا حد امکان محیط طبیعی حیوانات را منعکس کنند. برخی از باغ وحش‌ها گونه‌های بومی و یا گونه‌های مناطق دورتر را در خود جای می‌دهند. در مجموع، باغ‌وحش‌ها مکان‌هایی جذاب هستند که در آن‌ها می‌توانیم خیلی بیشتر به طبیعت نزدیک شویم، و قطعاً ارزش آن را دارد که حداقل یک یا دوبار در زندگی آن را امتحان کنیم. 

کتابک برای روز بازدید از باغ وحش کتاب‌های زیر را به شما معرفی می‌کند:

کتاب مقوایی دالی یه باغ وحش ناز!/ برای ۱ تا ۳ سال/ (معرفی کتاب مقوایی دالی یه باغ وحش ناز!/ خرید کتاب مقوایی دالی یه باغ وحش ناز!)

پازل چوبی بازی در باغ‌وحش/ برای ۱ تا ۷ سال/ (معرفی کتاب پازل چوبی بازی در باغ‌وحش/ خرید کتاب پازل چوبی بازی در باغ‌وحش)

لئو و پوپی در باغ وحش – مجموعه کتاب لئو و پوپی/ برای ۱ تا ۷ سال/ (معرفی مجموعه کتاب لئو و پوپی/ خرید کتاب لئو و پوپی در باغ وحش – مجموعه کتاب لئو و پوپی)

اِما در باغ‌وحش/ برای ۱ تا ۷ سال/ (معرفی کتاب اِما در باغ‌وحش/ خرید مجموعه کتاب های مقوایی اما)

بوبو در باغ‌وحش – مجموعه بوبو/ برای ۳ تا ۷ سال/ (معرفی کتاب بوبو در باغ‌وحش – مجموعه بوبو/ خرید کتاب بوبو در باغ‌وحش – مجموعه بوبو)

بیا ببریم و بچسبانیم (در باغ‌وحش) – مجموعه کتاب کار کومن/ برای ۳ تا ۷ سال/ (معرفی کتاببیا ببریم و بچسبانیم (در باغ‌وحش) – مجموعه کتاب کار کومن/ خرید کتاب بیا ببریم و بچسبانیم (در باغ‌وحش) – مجموعه کتاب کار کومن)

خواب خرس مهتابی/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب خواب خرس مهتابی/ خرید کتاب خواب خرس مهتابی)

اتل‌متل باغ‌وحش – مجموعه‌ی اتل متل/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب اتل‌متل باغ‌وحش – مجموعه‌ی اتل متل/ خرید کتاب اتل‌متل باغ‌وحش – مجموعه‌ی اتل متل)

الفی و سوپرمارکت باغ‌وحش – مجموعه الفی/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب الفی و سوپرمارکت باغ‌وحش – مجموعه الفی/ خرید کتاب الفی و سوپرمارکت باغ‌وحش – مجموعه الفی)

دوستی دو طرفه/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب دوستی دو طرفه/ خرید کتاب دوستی دو طرفه)

گوریل/ برای ۳ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب گوریل/ خرید کتاب گوریل)

تخته بازی حیوانات باغ وحش/ برای ۵ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب تخته بازی حیوانات باغ وحش/ خرید کتاب تخته بازی حیوانات باغ وحش)

باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟/ برای ۵ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟/ خرید کتاب باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟)

گردش در باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟/ برای ۵ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب گردش در باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟/ خرید کتاب گردش در باغ وحش – مجموعه چی مال چیه؟)

اگر باغ وحش دست من بود/ برای ۷ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب اگر باغ وحش دست من بود/ خرید کتاب اگر باغ وحش دست من بود)

دیدار شبانه از باغ وحش/ برای ۷ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب دیدار شبانه از باغ وحش/ خرید کتاب دیدار شبانه از باغ وحش)

ماجرای آقاخرسه/ برای ۷ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب ماجرای آقاخرسه/ خرید کتاب ماجرای آقاخرسه)

گوریل و دوست کوچکش/ برای ۷ تا ۹ سال/ (معرفی کتاب گوریل و دوست کوچکش/ خرید کتاب گوریل و دوست کوچکش)

سردترین روز در باغ وحش/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب سردترین روز در باغ وحش/ خرید کتاب سردترین روز در باغ وحش)

شلوغ‌ترین روز در باغ وحش/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب شلوغ‌ترین روز در باغ وحش/ خرید کتاب شلوغ‌ترین روز در باغ وحش)

بدبوترین روز در باغ وحش/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب بدبوترین روز در باغ وحش/ خرید کتاب بدبوترین روز در باغ وحش)

وینی خرسه/ برای ۷ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب وینی خرسه/ خرید کتاب وینی خرسه)

آملیا بدلیا باغ وحش درست می‌کند/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب آملیا بدلیا باغ وحش درست می‌کند/ خرید کتاب آملیا بدلیا باغ وحش درست می‌کند)

مجموعه کلاس یا باغ وحش/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی مجموعه کلاس یا باغ وحش/ خرید کتاب های مجموعه کلاس یا باغ وحش)

باغ‌وحش در خانه – مجموعه‌ی نوئمی (۷)/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب های مجموعه‌ی نوئمی/ خرید کتاب باغ‌وحش در خانه – مجموعه‌ی نوئمی (۷))

مجموعه کارآگاه کرگدن در باغ وحش مرموز/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب های مجموعه کارآگاه کرگدن در باغ وحش مرموز/ خرید کتاب های مجموعه کارآگاه کرگدن در باغ وحش مرموز)

گزیدگی/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ (معرفی کتاب گزیدگی/ خرید کتاب گزیدگی)

باغ وحش روی ریل/ برای ۹ تا ۱۲ سال/ برای ۱۲ سال به بال/ (معرفی کتاب باغ وحش روی ریل/ خرید کتاب باغ وحش روی ریل)

 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله

ول‌ام کن شب بی‌کله!

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

دم‌بریده!

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
ویراستار (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
گروه سنی
قالب کتاب

زمین و زمانه‌ی‌ جبار: نگاهی به زندگی دشوار و کارنامه‌ی پربار جبار باغچه‌بان

Submitted by editor69 on

 نگاهی به زندگی دشوار و کارنامه پربار جبار باغچه‌بان، از پیشگامان آموزش پیش‌دبستان و بنیان‌گذار آموزش کودکان ناشنوا در ایران

«...هیچ‌وقت از زمین خوردن نترسیده‌ام. به خودم گفته‌ام: زمین خوردن هم در شان پهلوانان است. اگر از زمین خوردن می‌ترسی، اصولاً نباید کشتی بگیری. هربار که زمین خورده‌ام، برخاسته‌ام و مصمم‌تر و امیدوارتر از گذشته به راه خود ادامه داده‌ام...»

-جبار باغچه‌بان


«جبار عسگرزاده»، نوزدهم اردیبهشت سال ۱۲۶۴ شمسی در شهر ایروان دیده به جهان گشود. پدرش -عسگر- اگر چه با حرفه معماری و پیشه قنادی امرار معاش می‌کرد، لیکن حافظ داستان‌های کهن بود و در نقالی شاهنامه، چیره‌دست. مادرش -بنفشه- که به احترام «کبلایی بنفشه»، نامیده می‌شد، بانویی با کفایت بود و به همان مقدار که پدر، خشن بود و مستبد، او اما رفتاری ملایم و مهرآمیز داشت و یگانه پناه جبار در برابر سخت‌گیری‌های پدر بود. سال‌ها بعد که جبار بدل به چهره‌ای نام‌آور در عرصه فرهنگ شد، در این‌باره چنین نوشت: «اکنون می‌اندیشم که رفتار او با من، مفیدتر و کاراتر از روش پدرم بود.» [1]

کتاب روشنگران تاریکی


خرید کتاب روشنگران تاریکی - خودنوشت‌های جبار باغچه‌بان و همسرش


شاید همین پیوند امن با مادر بود که او را در زندگی طوفانی‌اش مستحکم و پابرجا نگه داشت و به تعبیر «آبراهام مازلو»-روان‌شناس انسان‌گرا-از طریق ایجاد «حس تعلق»، طرحواره شخصیتی شکست‌ناپذیر را در ضمیر او کاشت. به طوری که، او از پس هر دشواری، ققنوس‌وار و ظفرمند بیرون آمد.

جبار به رسم و سنت روزگار و به اصرار پدر، از تحصیل در مدارس جدید باز ماند و راهی مکتب‌خانه شد. پس از آموختن قرائت قرآن کریم، داستان‌های کهن همچون رستم وسهراب، اسکندرنامه، حسین کرد و... منابع «شیخ علی‌اکبر قفقازی» -مکتب‌دار- در آموزش کودکان مکتب‌خانه بود. خاطره‌ای از این دوران، بیان‌گر نگاه تیزبین کودکی است که چند دهه بعد، بدل به چهره‌ای تاریخ‌ساز و دوران آفرین در عرصه آموزش ایران می‌شود: زمانی که جبار، در جایگاه شاگرد مکتب‌خانه، در کتاب«تنبیه الغافلین» میرزا حسن رشدیه که به تازگی تدریس آن در مکتب‌خانه‌ها رواج یافته، با این حدیث نبوی مواجه می‌شود که «طلب العلم فریضه علی کل مسلم و مسلمه»، بی‌درنگ مکتب‌دار را با این پرسش مخاطب قرار می‌دهد که «چرا مادر و خواهر من درس نخوانده‌اند و دختران به مکتب نمی‌روند؟» [2]

جبار به‌رغم استعدادش، به‌واسطه دشواری‌ها و تنگناهای زندگی در پانزده‌سالگی از ادامه تحصیل بازمی‌ماند و در کنار پدر به معماری و قنادی می‌پردازد تا به سهم خود از این دشواری‌ها و تنگناها بکاهد. آثار جنگ جهانی اول که به شکل درگیری و منازعه بین ارامنه و مسلمانان در ایروان بروز می‌کند، زندگی جبار جوان را تحت تأثیر قرار می‌دهد. او در سال ۱۲۸۳ به دلیل حمایت از مسلمانان زندانی می‌شود. اما روزهای زندان برای او بدل به بهترین و سازنده‌ترین ایام می‌شود. چندان‌که سال‌ها بعد در زندگینامه خود نوشتش، می‌نویسد: «زندان برای من حکم کلاس درس را پیدا کرده بود.» [3]

نخستین جرقه‌های خودانتقادی و خودآگاهی در ذهن او، در همین دوران زده می‌شود. او در زندان دست به انتشار نشریه‌ای در پنجاه نسخه هشت‌صفحه‌ای می‌زند و تصاویر آن را نیز نقاشی می‌کند. پس از آزادی از زندان، به‌طور مخفیانه به تدریس دختران ایروان می‌پردازد و همچنان به همکاری با نشریات مختلف ادامه می‌دهد. ازاین‌رو میرزا جبار عسگرزاده را می‌توان از پیشگامان جریده‌نویس در منطقه آذربایجان و قفقاز دانست.

او در سال ۱۲۹۰، تدریس در ایروان را آغاز می‌کند و هم‌زمان دو داستان منظوم با عناوین «قیزیللی یاپراق» (برگ زراندود) و «بایرامچلیق» (مژده‌رسان عید) را با تخلص «عاجز»، برای کودکان منتشر می‌کند. اوج‌گیری منازعات باعث می‌شود تا ساکنان مسلمان ایروان تصمیم به ترک ایروان بگیرند.
گروهی از آنان، عازم ایران می‌شوند و گروهی نیز راه عثمانی را در پیش می‌گیرند. میرزا جبار در میان گروه دوم به شهر ایگدیر ترکیه می‌رسد و به دلیل استعداد و توانایی‌هایش، تحویلدار شهرداری و سپس فرماندار این شهر می‌شود. اوضاع به‌غایت تلخ و نابسامان این دوره تاریخی و سفر پرمشقت این گروه را «صفیه میربابایی» -شریک زندگی او- در قالب خاطراتش در تاریخ ثبت کرده است:

«ابتدا دخترهای جوان و کودکان را به نوبت و با شتاب سوار گاری‌های شکسته‌بسته می‌کردند تا از میان این دریای طوفانی و محیطی که دیگر کسی کسی را نمی‌شناخت، نجات دهند... در میان شیون زن‌ها و مردها و بچه‌ها، گاری ما به‌طرف ایگدیر حرکت کرد... ما در کنار راه جسد انسان‌های مرده و لاشه‌های گندیده جانوران را می‌دیدیم و از بوی تعفن آن‌ها نفس‌هایمان تنگ‌شده بود... ما از روستاهای ارمنی‌نشین و مسلمان‌نشین می‌گذشتیم.
روستاها و آبادی‌های خالی از سکنه که نه صدای زنگ کلیسا و نه صدای اذانی شنیده می‌شد... هر چه بیشتر پیش می‌رفتیم خانه‌های ویران و سوخته بیشتری را می‌دیدیم... همه ما از تشنگی به حال بی‌هوشی افتاده بودیم... پس از سه-چهار شبانه‌روز درحالی‌که همه ما با مرگ دست‌وپنجه نرم می‌کردیم، به قصبه ایگدیر که خالی از سکنه بود، رسیدیم...» [4]

باغجه بان

در طول اقامت در ایگدیر، میرزا جبار عسگرزاده با صفیه میربابایی ازدواج می‌کند. ورود نیروهای ارمنی به ایگدیر در سال ۱۲۹۳، آن‌ها را مجبور به بازگشت به ایروان می‌کند. پس از بازگشت، او پدر و مادر خود را از دست می‌دهد. شیوع بیماری حصبه و همچنین شروع مجدد درگیری‌ها باعث می‌شود تا پس از چهار ماه، بار دیگر ایروان را به‌قصد روستاهای مسلمان‌نشین اطراف ترک کنند. آن‌ها در حالی وارد روستای «داش کندی»می‌شوند که همگی به بیماری حصبه مبتلا شده‌اند. اعضای خانواده پس از بهبودی نسبی، مجدداً به ایروان بازمی‌گردند، ولی میرزا جبار به دلیل شدت بیماری، در روستا ماندگار می‌شود. در این ایام، تنها پرستار او دختربچه‌ای شش‌ساله به نام ربیعه است که از صحرا برای او گیاهان دارویی می‌آورد. در چنین شرایطی، دو پای جبار براثر سرما سیاه می‌شوند. دلاک روستا، پای او را تیغ می‌زند تا اندکی از درد فروکش کند، اما بهبودی حاصل نمی‌شود. اهالی روستا، او را به شتری بسته و روانه روستای نوراشین می‌کنند که پزشکی به نام «صفی‌زاده» در آنجا طبابت می‌کند. ازدحام پناهندگان در این روستا به حدی است که مکانی جز یک طویله خالی برای سکنی گزیدن میرزا جبار وجود ندارد. پیرزن و پیرمرد کور صاحب طویله، که پیش‌از این، از خدمات میرزا جبار در ایروان بهره‌مند شده‌اند، به‌رسم قدردانی، خانه خود را که پر از موش و کک است، به او می‌سپارند و خود در طویله ساکن می‌شوند. درمان‌های اولیه دکتر صفی‌زاده پاسخ نمی‌دهند و او ناچار رأی به بریدن انگشتان پای جبار می‌دهد. میرزا جبار چند سال بعد این رخداد تلخ را این‌گونه توصیف می‌کند:

«دکتر بدون فوت وقت دست‌به‌کار شد. خنجرش را در قابلمه‌ای گذاشت و جوشاند. بعد هم آن را با الکل ضدعفونی کرد و اولین انگشتم را از بالای مفصل قطع و پانسمان نمود. من همان‌طور که از درد به خود می‌پیچیدم، گفتم: دکتر، من کی، کجا و چگونه می‌توانم از شما تشکر کنم؟ او مرا دلداری داده و گفت: به‌زودی خوب‌ خواهی شد و همین‌که خوب شدی به‌جای تشکر، دبستان مختلطی برای دختران و پسران نوراشین دایر خواهی کرد. از همین حالا می‌توانی چهار نوآموز، دو دختر و دو پسر را نام‌نویسی کنی. این دو دختر و دو پسر فرزندان من هستند... قرار شد یک روز در میان، یکی از انگشت‌های پایم قطع بشود. عمل جراحی تمام شد. فقط شصت‌های پایم سالم بود. بقیه انگشت‌هایم، یا از زیر ناخن و یا از بالای مفصل‌ها بریده شدند.» [5]

اندکی پس از بهبودی و آغاز تدریس در مدرسه سه کلاسه نوراشین و ملحق شدن اعضای خانواده، بار دیگر آتش منازعات شعله‌ور می‌شود و میرزا جبار به همراه خانواده و اهالی روستا به سمت رود ارس و سرزمین اجدادی‌اش ایران حرکت می‌کنند. آن‌ها در سال ۱۲۹۸ با گذر از رود ارس، از طریق جلفا به شهر مرند می‌رسند و در خرابه‌های اطراف شهر ساکن می‌شوند. قصد جبار، ورود به تبریز -شهر جد پدری‌اش- است، اما با ممانعت از خروج مهاجرین از شهر، همراه با خانواده در مرند ماندگار می‌شوند.

میرزا جبار در جستجوی شغل و تأمین معاش در شهر، با «عباسعلی الفت نوبری» مدیر مدرسه احمدیه در مرند دیدار می‌کند. مدیر مدرسه با شنیدن سرگذشت میرزا جبار و شناخت استعدادها و توانایی‌های او، با استخدام و تدریسش در کلاس اول ابتدایی موافقت می‌کند. اما میرزا جبار مدرک لازم برای این کار را ندارد. معلمین مرند با نوشتن شهادت‌نامه‌ای با این مضمون که سواد میرزا جبار در حد کلاس ششم ابتدایی است، این مشکل را حل می‌کنند. بدین ترتیب میرزا جبار در سال ۱۲۹۸ شمسی و در سی‌وچهار سالگی، تدریس در مدرسه احمدیه مرند را با نود ریال دریافتی در ماه، آغاز می‌کند. او با همین دریافتی، شاگردان مبتلا به کچلی و تراخم را درمان می‌کند و برای آن‌ها مداد و دفتر و لباس و کلاه خریداری می‌کند. میرزا جبار همچنین موفق به دریافت مجوز تأسیس دبستان دختران در مرند می‌شود. اما تأسیس این مدرسه، هرگز عملی نمی‌شود. او در همین سال، نمایشنامه «خرخر» را می‌نویسد و در اقدامی بی‌سابقه در محیط‌های آموزشی آن زمان، نمایشنامه را در حیاط دبستان به اجرا می‌گذارد.

جبار باغچه بان

به دنبال موفقیت‌های آموزشی میرزا جبار در مرند و پیچیدن آوازه او در این شهر، «ابوالقاسم فیوضات» -مدیر فرهنگ وقت آذربایجان- او را به تبریز فرامی‌خواند. به‌رغم این دعوت، با شهادت «شیخ محمد خیابانی» اوضاع تبریز زیروزبر می‌شود و کار میرزا جبار به تعویق می‌افتد. شرایط به‌قدری دشوار می‌شود که، او قصد بازگشت از ایران را در سر می‌پروراند. سرانجام با مساعدت یک دوست، میرزا جبار در اواخر اردیبهشت ۱۲۹۹ با ماهی پانزده تومان حقوق، تدریس در دبستان دانش تبریز را آغاز می‌کند. اما شرایط اقتصادی جامعه به گونه‌ایست که خانواده‌ها کودکان خود را به‌جای مدرسه، راهی قالیباف‌خانه‌ها می‌کنند. وعده دریافت یک دست لباس رایگان از طرف اداره، این مشکل را تا حدودی حل می‌کند و تعداد دانش‌آموزان به هفتاد نفر افزایش می‌یابد. بدین ترتیب میرزا جبار عسگرزاده، روش‌های ابداعی خود در آموزش را برای نخستین بار در تبریز، پی می‌گیرد. او ریاضیات و اعداد کسری را با چرتکه آموزش می‌دهد. کتاب درس فارسی را کنار می‌گذارد و با گچ‌هایی که خودساخته است برای نخستین بار بر روی تخته‌سیاه آموزش می‌دهد. همچنین در غیاب نقشه جغرافیایی، برای نخستین بار پستی‌ها و بلندی‌های زمین را با کنده‌کاری بر روی تخته، به کودکان نشان می‌دهد.

در سایت کتابک بخوانید: شعرهای کودکانه جبار باغچه‌بان

یک سال بعد، او علاوه بر دریافت حقوق بیشتر، تقدیرنامه‌ای نیز دریافت می‌کند. او در این سال‌ها نمایشنامه‌هایی چون «فداکار معلم»، «حیات معلمین» و… را نوشته و اجرا می‌کند. در سال ۱۳۰۲، نخستین کتابش را با عنوان «برنامه کار آموزگار» می‌نویسد و یک سال پس‌از آن، «الفبای دستی مخصوص ناشنوایان» و کتاب «الفبای آسان» را منتشر می‌کند. کتاب اخیر، معرف روشی مناسب برای آموزش کودکان دوزبانه آذری بود. بنیان و اساس این روش که به روش «ترکیبی» یا روش «آمیخته» معروف شد، نه مبتنی بر روش قیاسی حاکم بر مکتب‌خانه‌ها بود و نه دنباله‌رو روش استقرایی موجود در مدارس جدید آن عصر بود. در این روش ابداعی، ابتدا کلمه‌ای با عنوان «کلمه کلید» آموزش داده می‌شد و بعد از آن، در قالب همان کلمه، حروف جدید به دانش‌آموز معرفی می‌شد. درنتیجه کل و جزء کلمه به‌صورت توأم آموزش داده می‌شد.

الفبای دستی باغچه بان

الفبای دستی باغچه‌بان

میرزا جبار عسگرزاده، پس از تدریس در مدرسه دانش، با دریافتی بیست تومان در ماه، مأمور به تدریس در مدرسه بلوری در محله مقصودیه تبریز می‌شود. به دنبال این انتقال، تمامی شاگردان مدرسه دانش برای ثبت‌نام در مدرسه جدید ازدحام می‌کنند. اصرار آن‌ها برای ثبت نام در مدرسه جدید میرزا جبار، منجر به قائله‌ای می‌شود که جز با دخالت نیروهای انتظامی فیصله نمی‌یابد.

در سال ۱۳۰۲، به دنبال پیشنهاد رئیس فرهنگ وقت آذربایجان به میرزا جبار، مبنی بر تأسیس کودکستان در تبریز، او از کودکستان کودکان ارامنه این شهر که توسط «شوشانیک خانازاد»، بنیان نهاده شده بود، بازدید می‌کند. اندکی بعد کودکستانی بانام «باغچه اطفال» توسط او تأسیس می‌شود و در پی آن میرزا جبار، نام خانوادگی باغچه‌بان را برای خود برمی‌گزیند.

باغچه اطفال

کودکستان در آن عصر، نهادی ناشناخته در عرصه آموزش ایران بود. ازاین‌رو منابع و ملزومات تربیتی و آموزشی آن نیز، نظیر بازی‌ها، کارهای دستی، نمایشنامه‌ها، سروده‌ها، اشعار و قصه‌ها در دست نبود.
جبار باغچه‌بان با دست‌خالی، اما با ذهنی پرمایه، دست‌به‌کار تهیه این منابع و ملزومات می‌شود و به کمک خلاقیت و استعداد منحصربه‌فرد خود و با اتکا به ادبیات عامه و قصه‌ها و افسانه‌هایی که از کودکی می‌دانست، به‌تدریج کمبودها را در این زمینه رفع می‌کند. او در طول سال‌های فعالیت خود با خلق آثار نمایشنامه‌ای همچون: خانم خزوک (۱۳۰۷)، گرگ و چوپان (۱۳۰۸)، پیر و ترب (۱۳۱۱)، مجادله دو پری (۱۳۰۷)، شیر و باغبان، شنگول‌ومنگول، آتشدان زرتشت و...پایه‌گذار ادبیات نمایشی کودکان شد. او علاوه بر کوشش کلی خود در زمینه آموزش با خلق آثاری ازاین‌دست، نهاد کودکی در ایران را متحول می‌کند. 

در سایت کتابک بخوانید: نود سالگی خانم خزوک

محمدهادی محمدی، نویسنده و پژوهشگر ادبیات کودک دراین‌باره می‌گوید: «جبار باغچه‌بان در عصری وارد کار کودک می‌شود که مجبور است مفهوم کودکی را در ایران پایه بگذارد. جبار باغچه‌بان از اولین کسانی است که مفهوم کودکی را به معنای درست‌اش به کار می‌برد. او معتقد است که کودک ناگزیر است که کودکی بکند. در تک‌تک شعرهایش روی این نکته تأکید دارد.» [6] ازاین‌رو بود که، «در برنامه‌های پرورشی و آموزشی باغچه‌بان برای کودکستان‌ها، قصه‌گویی همراه با تصویر، خواندن شعر و سرود، اجرای نمایشنامه به زبان مادری، نقاشی گروهی، مجسمه‌سازی، آشنایی بارنگ‌ها و نام درختان و ده‌ها کار نو دیگر برای پرورش کودکان پیش‌دبستان گنجانده‌شده بود.» [7]

در سال ۱۳۰۴، باغچه‌بان به فکر پذیرفتن کودکان لال و ناشنوا در باغچه اطفال می‌افتد. تا آن زمان، این دسته از کودکان در مدارس پذیرفته نمی‌شدند. او در پی عملی کردن این فکر است، اما به دنبال طرح موضوع با مقامات، این پاسخ را دریافت می‌کند که «مثل‌اینکه شما زیاده از حد دور گرفته‌اید.» [8]
درنتیجه، با صدور مجوز موافقت نمی‌شود. باغچه‌بان به این عدم موافقت، چنین پاسخ می‌دهد: «من قمارخانه باز نمی‌کنم که به اجازه شما نیازمند باشم. فردا تابلو را خواهم زد، شما دستور بدهید پایین بیاورند.» [9] دو روز بعد، او کلاس رایگانی را برای این دسته از کودکان دایر می‌کند. این اقدام، علاوه بر مخالفت دولتمردان، باعث تعجب و حیرت مردم نیز می‌شود. چراکه آموزش کودکان لال و ناشنوا در آن زمان، امری ناشدنی تلقی می‌شد. اما شاگردان باغچه‌بان پس از چندماه در مقابل دیدگان عموم، حرف می‌زنند و می‌خوانند و می‌نویسند. جبار باغچه‌بان اگرچه با موفقیت و سربلندی از عهده این کار سترگ و بی‌سابقه برمی‌آید، اما شروع آموزش به کودکان لال و ناشنوا بدون اجازه مقامات، آغاز روندی است که به‌تدریج عرصه را برای فعالیت باغچه‌بان در تبریز تنگ می‌کند. چندان‌که باغچه اطفال در سال ۱۳۰۶ منحل و او باز هم به درخواست ابوالقاسم فیوضات، عازم شهر شیراز می‌شود.

جبار باغچه بان و دانش آموزان آموزشگاه ناشنوایان

جبار باغچه بان و دانش‌آموزان آموزشگاه ناشنوایان

اما این سفر نیز به معنای پایان مصائب باغچه‌بان نیست. او در راه عزیمت به شیراز، دو شبانه‌روز در تهران بازداشت می‌شود. او جریان این بازداشت را چنین ثبت کرده است:

«...به‌قصد شیراز به‌سوی تهران راه افتادم... تصمیم گرفتم دو روز در تهران بمانم... روز سوم که خواستم به شیراز بروم شهربانی مانع شد و جواز حرکت مرا امضا نکرد... فردا و پس‌فردا و پسین‌فردا و خلاصه تا ده روز رفتم و برگشتم و نتوانستم از شهربانی جواز حرکت بگیرم. درباره سفر خود به شیراز هر مدرکی از فرهنگ فارس داشتم ارائه دادم، مؤثر نشد... روز یازدهم باز به شهربانی رفتم. ناله و زاری من برای گرفتن جواز در دل سرهنگی که معاون سرتیپ درگاهی بود، اثر نکرد و او گفت که کار من در دست خود سرتیپ درگاهی است. هر چه التماس کردم که برای من از سرتیپ اجازه ملاقات بگیرید، به‌جایی نرسید... وقتی از او پرسیدم که آخر تکلیف من چیست و کجا باید بروم، فریاد کرد: چه می‌دانم به هر جهنم‌دره‌ای می‌خواهی برو. و چند ناسزا بارم کرد... بی‌اختیار برگشتم و هر چه گفته بود با فریاد به او پس دادم. سرتیپ درگاهی که از اتاق خود بیرون آمده بود، فریاد مرا شنید... من گمان کردم سرتیپ، معاون خود را ملامت خواهد کرد... هنوز حرفم تمام نشده بود که درگاهی با نوک چکمه چنان لگدی به میان پای من زد که نفسم برید و نقش زمین شدم... وقتی به هوش آمدم... به امر درگاهی توقیفم کردند.» [10]

باغچه‌بان درنهایت، با وساطت یکی از همشهری‌هایش خلاصی می‌یابد و بی‌آنکه خرج سفر داشته باشد، توسط راننده‌ای که می‌پذیرد کرایه راه را در شیراز دریافت کند، خود را به این شهر می‌رساند. این بازداشت موجب بدگمانی والی شیراز نسبت به باغچه‌بان می‌شود و بدین ترتیب، تأسیس کودکستان در شیراز به تعویق می‌افتد. اما درنهایت کودکستان شیراز در سال ۱۳۰۷ آغاز به کار می‌کند.

باغچه بان در کنار کودکان

باغچه‌بان در طول اقامت در شیراز به تألیف آثار ادامه می‌دهد. در سال ۱۳۰۸ کتاب«زندگانی کودکان»، مشتمل بر اشعار و سروده‌ها و چیستان‌های کودکانه و در سال ۱۳۱۱ کتاب «بازیچه دانش» را منتشر می‌کند.

در سایت کتابک بخوانید: جبار باغچه بان، خانم خزوک و جایگاه آن در تاریخ ادبیات نمایشی کودکان ایران

او تا سال ۱۳۱۱ در شیراز می‌ماند و بدون هیچ تفریحی، بی‌وقفه به کار و تلاش در زمینه تدریس و تربیت می‌پردازد. پس‌ازآن برای پی گیری اهداف عالی خود، عازم تهران شد. او دراین‌باره می‌نویسد:
«به همان شکلی که به این چشمه نشاط و خوشی یعنی شیراز، عریان وارد شدم، ازآنجا نیز لخت بیرون آمدم.» [11]

باغچه‌بان پس از ورود به تهران، یک‌خانه خشت و گلی در جنوب شهر کرایه کرده و با ماهی سی تومان حقوق، به استخدام اداره دخانیات درمی‌آید و چندی بعد در آذرماه سال ۱۳۱۲، اعلان افتتاح دبستان کر و لال‌ها را در روزنامه اطلاعات منتشر می‌کند. اما جز صوفیا، دختر ناشنوای دکتر لبنان، کسی برای ثبت‌نام مراجعه نمی‌کند. کلاس با همین یک شاگرد برگزار می‌شود. پدر صوفیا چهار صندلی و یک میز کار به دبستان هدیه می‌کند. چند ماه بعد تابلوی موسسه کر و لال‌ها بر سردر یکی از خانه‌های کوچه‌ای در حوالی میدان حسن‌آباد نصب می‌شود. در طی هفده سال، دوازده بار جای موسسه عوض می‌شود تا اینکه باغچه‌بان در سال ۱۳۲۴ موفق به جلب موافقت شهرداری برای دریافت زمینی در محله یوسف‌آباد می‌شود.

تا پایان سال ۱۳۱۲، چند شاگرد دیگر به کلاس درس باغچه‌بان اضافه می‌شوند و پس از هشت ماه تدریس، جشن امتحان با حضور وزیر فرهنگ وقت برگزار می‌شود. در سال ۱۳۱۳، باغچه‌بان موفق می‌شود امتیاز تأسیس اولین دبستان کرو لال‌ها را در ایران دریافت کند.

باغچه‌بان در سال ۱۳۱۲ «تلفن گنگ» یا «گوشی استخوانی» را اختراع می‌کند. یعنی دستگاهی که به کمک آن، شاگردانش می‌توانستند ارتعاشات صوتی را از طریق استخوان فک، دریافت کنند. ابداعی که ریشه در تجربه و خاطره‌ای از پانزده‌سالگی خود او داشت:

«در پانزده‌سالگی در اثر تصادفی گوش راستم کر شد... روزی نمی‌دانم براثر سرماخوردگی یا چه مرض دیگری در رختخواب مشغول استراحت بودم. چون کاری نداشتم با ساعتم بازی و شنوایی‌ام را آزمایش می‌کردم. یک‌بار که روی سمت چپ بدنم خوابیده بودم، نمی‌دانم به چه سبب ساعتم را به دندان گرفتم، با نهایت تعجب دیدم صدای ساعت را بهتر می‌شنوم. از شادی همه اهل خانه را صدا کردم و گفتم: بیایید که گوش من می‌شنود!
اهل خانه جمع شدند و من درحالی‌که نشسته بودم، ساعت را به دندانم گرفتم، ولی متأسفانه دیدم که دیگر صدای ساعت را نمی‌شنوم. همه به من خندیدند و هر چه گفتم که وقتی خوابیده بودم، صدای ساعت را می‌شنیدم، باور نکردند و رفتند. اما من، دنبال کار را رها نکردم و آزمایش‌های بسیار کردم، تا وقتی‌که پی بردم اگر گوش چپم را که شنوا بود بگیرم، در هر حالی چه نشسته چه ایستاده، صدای ساعت را از راه دندانم می‌شنوم» [12]

متأسفانه هزینه سنگین نگه‌داری این دستگاه و عدم حمایت‌های لازم دولتی از این اختراع سترگ، باعث شد تا نتیجه‌ای که منظور نظر مخترع بود، حاصل نمی‌شود.

«دستور تعلیم الفبا» و «علم آموزش برای دانشسراها» دو کتاب دیگری بودند که باغچه‌بان به ترتیب در سال‌های ۱۳۱۴ و ۱۳۲۰ منتشر کرد. باغچه‌بان پس از یک سال دوندگی، موفق شد اساسنامه «جمعیت حمایت کودکان کرولال» را در اول تیرماه ۱۳۲۳ به ثبت برساند. در بهمن‌ماه همان سال، باغچه‌بان نخستین شماره مجله «زبان» را منتشر کرد. مقصود او از این عنوان زبان معلمان بود. چندان‌که مقاله‌ای تند در انتقاد از وزیر فرهنگ وقت، به قلم او در این نشریه منتشر شد. صفحاتی از این مجله اختصاص به کودکان داشت که با زبانی ساده و صمیمانه، داستان‌ها و اشعار باغچه‌بان را برای کودکان منتشر می‌کرد. در بهار ۱۳۲۴، باغچه‌بان مجله «بهار کودکان» را به‌عنوان ضمیمه فصلی مجله زبان منتشر می‌کند. اما بیش از یک شماره ادامه پیدا نمی‌کند.

باغچه‌بان در سال ۱۳۲۷، «کانون کر و لال‌ها» را با سرپرستی یکی از برجسته‌ترین شاگردانش تأسیس می‌کند و با تلاش این کانون، نخستین دوره یک‌ساله تربیت‌معلم ویژه کرولال ها در سال ۱۳۳۵ تشکیل‌شده و سه‌نفری که این دوره را با موفقیت به اتمام می‌رسانند، بعدها در گسترش آموزش ناشنوایان ایران نقش‌آفرین می‌شوند.

باغچه‌بان که درروند آموزش کودکان لال و ناشنوا متوجه اهمیت الفبای ویژه برای آموزش این دسته از کودکان شده بود، در سال ۱۳۲۳ الفبای دستی ویژه ناشنوایان را در نشریه «زبان» معرفی کرد و بعدها در سال ۱۳۲۹، با انتشار کتاب «الفبای گویا» آن‌ها تشریح کرد. در سال ۱۳۲۷ «اسرار تعلیم و تربیت یا اصول تعلیم الفبا» و در سال ۱۳۳۴، کتاب‌های «الفبای سربازان» و «رباعیات آذری خیام» را منتشر کرد. «روش آموزش کر و لال‌ها» نیز در سال ۱۳۴۳ منتشر شد. کتابی که حاصل تجربه او از چهار دهه کوشش در زمینه آموزش‌وپرورش بود.

شاگردان دبستان کر و لال های باغچه بان

شاگردان دبستان کر و لال‌های باغچه‌بان - اردیبهشت ۱۳۳۸

باغچه‌بان در سال ۱۳۴۲ برای گسترش و نهادینه کردن فرهنگ نیکوکاری، «جمعیت سلام» را تأسیس کرد. او در یکی از مراسم‌های این جمعیت که به مناسبت تجلیل از «علی دیانی»-سرایدار دبستان کر ولال ها-برگزار می‌شود، این پرسش را مطرح می‌کند که «واحد مقیاس اندازه‌گیری آدمیت چیست؟» و در پاسخ به این پرسش از سه نوع کار سخن می‌گوید:

«۱-کار کرم‌وار، کاری است که از روی اسارت و اجبار انجام می‌شود.
۲-کار گاووار، کاری است که آزادانه ولی به عشق جیب خود انجام می‌شود.
۳-کار آدم‌وار، کاری است که با عشق و در جهت خدمت به خلق انجام می‌شود.»

جبار باغچه‌بان، در واپسین سال‌های حیات خود، زندگینامه‌اش را به رشته تحریر درآورد. او این زندگینامه خودنوشت را با این جملات به پایان برد:

«من به خوانندگان این سرگذشت آواز نمی‌خوانم که صدایم رسا و آهنگ آن خوش‌آیند باشد. من دردی داشته‌ام و فریاد می‌زنم و صدای فریاد البته که گوش‌خراش است.» [13]

در واپسین ساعات سی‌ام آبان ۱۳۴۵، حال جبار باغچه‌بان دگرگون می‌شود. فرزندش، ثمین باغچه‌بان این ساعات را چنین ثبت کرده است:
«…از درد به خودش می‌پیچید. رنگ پاهایش از ران تا نوک انگشت‌ها برگشته بود. تیره شده بود… خودش زنده بود، اما پاهایش داشتند می‌مردند. وقتی مأمورین آمبولانس با شتاب‌زدگی او را روی برانکار خوابانده و با سرعت از راهرو آموزشگاه می‌گذشتند، داد زد: «خداحافظ آموزشگاه، خداحافظ آموزگاران، خداحافظ شاگردانم.»
وقتی از در آموزشگاه خارج شدیم و از پله‌ها پایین می‌رفتیم، در آسمان دنبال ستاره‌ها می‌گشت… با همه توانش-مثل اینکه می‌خواست هر جوری شده صدایش را به ستاره‌ها و ابرها برساند-داد زد: «ستاره‌ها خداحافظ… ابرها خداحافظ.»
وقتی برانکار را بلند می‌کردند که توی آمبولانس بگذارند، چشمش به چنارهای میدان کلانتری و دوروبر آموزشگاه افتاد. داد زد: «درخت‌ها خداحافظ… برگ‌ها خداحافظ.»
وقتی آمبولانس راه افتاد و در سرازیری خیابان یوسف‌آباد سرعت گرفت، داد زد: «یوسف‌آباد خداحافظ… همسایه‌ها، مردم خداحافظ.» [14]

سرانجام، جبار باغچه‌بان در چهارم آذر ۱۳۴۵، در هشتادسالگی و پس از چندین دهه تلاش پرمشقت و البته، بی‌بدیل و به تعبیر خودش،«کار آدم‌وار»، دار فانی را وداع گفت.

«سلام حق بر او باد در روزی که زاده شد و روزی که وفات یافت و روزی که زنده برانگیخته خواهد شد.» [15]

پانویس

[1]. روشنگران تاریکی: خود نوشت‌های جبار باغچه‌بان و همسرش. تهران:موسسه فرهنگی هنری پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، ۱۳۹۴.ص ۳۶.

[2]. همان،ص ۲۶.

[3]. همان،ص۳۰.

[4]. همان،ص ۱۴ – ۱۵.

[5]. نوری، محمد، سالشمار زندگی، فعالیت‌ها و خدمات جبار باغچه بان.قم:دفتر فرهنگ معلولین، ۱۳۹۵،ص۱۸.

[6]. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد جبار باغچه بان. تهران:انجمن آثار و مفاخر فرهنگی:۱۳۸۵.ص ۳۸ – ۳۹.

[7]. محمدی محمدهادی، قائینی زهره، تاریخ ادبیات کودکان ایران.تهران: موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان،۱۳۹۰.ج۵،ص ۱۰۹.

[8]. زندگی‌نامه و خدمات علمی و فرهنگی استاد جبار باغچه بان.ص۵۲.

[9]. باغچه‌بان،جبار، زندگینامه جبار باغچه بان،بنیانگذار آموزش ناشنوایان در ایران.تهران: مرکز نشر سپهر،۱۳۵۶.ص ۹۵ و ۹۶.

[10]. همان،ص ۱۰۶.

[11]. همان،ص۱۲۸.

[12]. روشنگران تاریکی. ص ۱۰۳-۱۰۴.

[13]. باغچه‌بان،جبار،ص ۱۹۱.

[14]. باغچه بان، ثمین، چهره‌هایی از پدرم.تهران:نشر قطره، ۱۳۸۷.ص ۲۴۴.

[15]. قرآن کریم.آیه ۱۵،سوره مریم.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

ملودی و جزیره ی موسیقی

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
ویراستار (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب
Subscribe to