دایره، مربع، مثلث

Submitted by editor74 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی

عشق واقعی نیازی به تملک ندارد، کافی‌ست با دل حفظش کنیم! - انتشار کتاب «عاشق توام، خودت می‌دانی!» در چین

Submitted by editor74 on

در دنیای ادبیات کودک، برخی داستان‌ها به‌راحتی قلب ما را لمس می‌کنند؛ آن‌هایی که آمیخته با سادگی کودکانه و مفاهیم عمیق فلسفی هستند و ما را به تأمل وامی‌دارند.

انتشارات آموزشی شاندونگ به تازگی کتابی با ترجمه «ژانگ مینگژو» با عنوان «عاشق توام، خودت می‌دانی!» را منتشر کرده است. این کتاب فقط برای سرگرمی کودکان نیست، بلکه با شیوه‌ای نامحسوس، فلسفه‌ی عشق و ارزش‌گذاری را منتقل می‌کند.

داستان درباره‌ی سگی کوچک به نام «بلبله گوش» است که شیفته‌ی استخوان‌هاست، اما ماه‌ها موفق به یافتن هیچ استخوانی نشده. او با خودش عهد می‌بندد که اگر روزی استخوانی پیدا کرد، به هیچ عنوان آن را نخورد.

بلبله گوش


خرید آثار محمدهادی محمدی


تا اینکه به‌طور اتفاقی، یک استخوان بزرگ و خوردنی پیدا می‌کند. خوشحال و هیجان‌زده آن را به خانه می‌برد. اما از همان لحظه، چالشی جدید آغاز می‌شود:

چگونه می‌تواند این استخوان عزیز را در امنیت کامل نگه دارد؟

او آن را در میان بوته‌ها پنهان می‌کند، در سوراخ درختی می‌گذارد، به زیر آب می‌برد… ولی هیچ جا احساس امنیت نمی‌کند.

شب‌ها با نگرانی از خواب بیدار می‌شود، مدام به این فکر می‌کند که مبادا استخوان دزدیده شود یا گم شود.

در نهایت، لحظه‌ای روشن‌بینی به سراغش می‌آید: «اگر استخوان را در دل خودم نگه دارم، آن‌گاه واقعاً ایمن و ماندگار است.»

این آگاهی ناگهانی، نه تنها بلبله گوش را از وابستگی به دنیای مادی آزاد می‌کند، بلکه مخاطب را هم به اندیشه‌ای ژرف درباره‌ی احساسات انسانی دعوت می‌کند.

در دنیای امروز که پر از درهم‌تنیدگی‌های مادی است، بسیاری از ما مثل بلبله‌ گوش، برای حفظ آنچه عزیز می‌دانیم، به دلواپسی و نگرانی دچار می‌شویم.

اما واقعیت این است که عشق و ارزش واقعی، در یادآوری و ارج نهادن در دل شکل می‌گیرد، نه در تملک بیرونی.


خرید کتاب عاشق توام خودت می‌دانی!


هر صحنه‌ی این کتاب تصویری، سرشار از احساس و جزئیات بصری است. نویسنده با زبانی طنزآمیز و لطیف، تلاش و جست‌وجوی بی‌پایان این سگ گوش‌دراز را به تصویر می‌کشد.

این تنها داستان یک سگ نیست، بلکه استعاره‌ای‌ست از کشمکش‌های درونی انسان‌ها میان احساس، اضطراب، و دلبستگی‌های مادی.

نکته‌ی برجسته‌ی دیگر این کتاب، تصاویر آن است که توسط هنرمند برجسته‌ی ایرانی، علیرضا گلدوزیان خلق شده‌اند. او با نگاهی منحصربه‌فرد و بهره‌گیری از رنگ‌ها، لایه‌های عاطفی داستان را عمیق‌تر کرده و روح تازه‌ای به شخصیت‌ها بخشیده است. سگ کوچک و سرسخت در نقاشی‌های او، با وضوح و حسی زنده جلوه‌گر می‌شود و مضمون جاودانه‌ی عشق را روایت می‌کند.

ژانگ مینگژو، رئیس پیشین اتحادیه‌ی جهانی کتاب کودک، با سابقه‌ای غنی در زمینه‌ی ادبیات کودک، این داستان پرمعنا را با زبانی ساده و دلنشین وارد بازار کتاب چین کرده تا کودکان بیشتری با این مفاهیم مهم آشنا شوند.

در کتابک بخوانید: معرفی کامل کتاب عاشق توام، خودت می‌دانی!

این کتاب به‌ویژه برای مطالعه‌ی والدین و فرزندان پیش از خواب توصیه می‌شود، تا در فضایی آرام و صمیمی، درباره‌ی معنای واقعی «ارزش گذاشتن» گفتگو شود.

به کودکان یاد می‌دهد که گنجینه‌های واقعی همیشه قابل دیدن نیستند، اما در دل ما همیشه حضور دارند.

بلبله گوش

در این دنیای پرشتاب امروزی، ما اغلب از چیزهایی که خیلی برایمان ارزش دارند، غافل می‌شویم.

این کتاب، با روایتی ساده و در عین حال ژرف درباره‌ی عشق یک سگ به استخوانش، ما را وادار می‌کند به این فکر کنیم که:

آنچه واقعاً باید قدرش را بدانیم، مالکیت نیست، بلکه احساسی‌ست که در دل نهفته است.

با ورق زدن این کتاب، هر خواننده‌ای ممکن است بار دیگر به خاطرات کودکانه‌اش بازگردد، به آن اشتیاق بی‌پایان نسبت به چیزهایی که دوست داشت، و به لحظه‌ی رهایی و آرامش.

سفری‌ست در دریای عشق، برای بازگشت به خود واقعی‌مان؛ همانی که زمانی، بی‌قید و شرط، دوست می‌داشت.

با این کتاب هم‌قدم شو، تا عشقی را بیابی که در قلبت پنهان شده؛ شاید همان لحظه بفهمی که زیباترین چیزها، همیشه در دل محفوظ مانده‌اند.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

افسانه‌ی تاجیک بلبلک سرگشته

Submitted by editor74 on

يک مرد بود، زنش مرد. دو بچه‌اش ماند. کلاني‌اش دختر بود، خردي‌اش پسر. دخترک ميرمبي نام داشت و پسرک نسيم.

مردک زن ديگر گرفت. زنک آدم بدي بود، بچه‌‌ها را گنده[1] مي‌ديد. يک روز خود را به کَسَلي[2] انداخت. مردک از کار آمده بود که زنک گفت: همين پسرتان بسيار شوخي کرده، مرا بيزار مي‌کند. من طاقت کرده کسل شدم.

مردک نسيم را زد. نسيم ار‌از کرد و به صحرا رفت. در صحرا از پيشش يک گرگ برآمد. گرگ او را خورد.

ميرمبی گفت: داد‌راکم کجا شد؟ و براي يافتن برادرش رفت. در هيچ کجا او را نيافت اما استخوان‌هايش را پيدا کرد.

در کتابک بخوانید: افسانه‌ی کیکک به روایت تاجیکی: نگاهی به روایت‌های ایرانی کک به تنور

خواهر استخوان‌هاي دادرکش را در يک خلته[3] انداخت و به شاخ چنار آويخت. به شاخ چنار آويخته بود که استخوان‌ها يک بلبلک شد و پريد و رفت.

بعد چند وقت بلبلک به پدر و خواهرک و جوره‌‌هاي نغزش پزمان[4] شد. پزمان شد و طاقتش نماند. وي گفت روم، آن‌‌ها را بينم، برگشته مي‌آيم.

پدرش در حولي هيزم مي‌شکست. بلبلک پيش پدرش آمد و گرداگردش چرخ زد.

پدرش گفت: کيش، بيزار کردي!

بلبلک پريد و به لب بام نشست و گفت :

من بلبلک سرگشته

در کوه‌‌ها و در پشته

از براي مايَنْدَر[5]

مايَنْدَرک بد‌قهر

پدر خوار و زارم کرد

بي‌سبب آزارم کرد

من خيستم[6] و رنجيدم

سوي صحرا دويدم

گرگکي مرا خورده

خواهرک دلسوزم

استخوان‌هاي مرا چيده

در شاخ چنار کشال کرده

پدرش اين سرود را شنيد، حيران شده گفت: اي بلبلک، يک بار ديگر بگو!

به همین قلم در کتابک بخوانید: شعر کودک و نوجوان در کشور تاجیکستان نگاهی به دوکتاب جوره هاشمی «چرا شمالک وزید؟» و «موسیقی خاموشی»

بلبلک گفت: چشمانتان را پوشيد[7]، بعد مي‌گويم.

پدرش چشمانش را پوشيد که بلبلک پريد، به پيش مايندَرش آمد.

مايندَرش در ايوان مي‌نشست. بلبلک اين سو پريد، آن سو پريد، به چار طرف پريدن گرفت.

ـ کهشي، بيزار کردي ! گفت مايندَرش.

در کتابک بخوانید: دو روایت تاجیکی از بز زنگوله‌پا (بزک جینگله‌پا)

در پيش ايوان يک درخت بود. بلبلک پريد و به شاخ درخت نشسته گفت:

من بلبلک سرگشته

در کوه‌‌ها و در پشته،

از براي مايندَر ـ مايندَرک بد‌قهر.

پدر خار و زارم کرد،

بي‌سبب آزارم کرد.

من خيستم و رنجيدم،

سوي صحرا دويدم.

گرگکي مرا خورده،

خواهرک دلسوزم

استخوان‌هاي مرا چيده

در شاخ چنار کشال کرده.

مايندرش اين را شنيده، حيران شده گفت : بلبلک، يک بار ديگر بگو !

ـ چشمانت را پوش، بعد م‌گويم، گفت بلبلک.

مايندرش چشمانش را پوشيد که بلبلک پريد، به پيش خواهرش رفت. خواهرش گندم تازه می‌کرد. بلبلک اين‌طرف، آن‌طرف پريد و گفت : آه‌ خواهر جان، مان[8] کمي گندم خورم، سير شوم، يک سرود خوب می‌خوانم.

در کتابک بخوانید: روایت «کدو قلقله زن» ایرانی و روایت «کدو ،کدو، جان کدو» تاجیکی

گفت خواهرش: بخور.

بلبک گندم را خورد و سير شد و گفت:

ـ من بلبلک سرگشته

در کوه‌‌ها و در پشته

از برای مايندَر

مايندَرک بد‌قهر

پدر خوار و زارم کرد

بي‌سبب آزارم کرد

من خيستم و رنجيدم

سوي صحرا دويدم

گرگکي مرا خورده

خواهرک دلسوزم

استخوان‌هاي مرا چيده

در شاخ چنار کشال کرده.

خواهرش به بلبلک نگاه کرد و چشمانش را کلان گشاد، حيران و گريان گفت:

بلبلک، همين سرودت را باز يک بار ديگر بخوان!

بلبلک گفت: اَكايكت[9] را ياد کردي يا ني[10]؟

خواهرکش گفت: البته، ياد کردم. جد‌ا ياد کردم! نه فقط ياد کرده‌ام، پدرم هم ياد کرده‌است، مايَنْدَرم هم ياد کرده‌است، آن‌‌ها او را عذاب داده بودند، از کارشان پشيمان شدند.

بلبلک گفت: اين‌طور باشد، پيش پدر و مادرت رو، هر سه چشمانتان را پوشيد و گوش کرده ايستيد!

خواهرش رفت، به پدر و مايندَرش گفت. هر سه چشم پوشيدند و گوش کرده ايستادند. بلبلک يک دور زد و فرياد کرد: چشمانتان را گشاييد!

در کتابک بخوانید: روایت تاجیکی از افسانۀ نخودی (نخودک)

پدر و مادر و خواهرش چشمانشان را گشادند و ديدند که در پيششان نسيم ايستاده‌است. هر سه‌يشان خرسند شدند.

بعد از اين مايندَرش بچه‌يک عذاب‌ديده را خيلي دوست داشت و ديگر هيچ آزارش نداد.


[1]. گنده: بد، زشت

[2]. کسلي: بيماري

[3]. خلته: کيسه

[4]. پزمان: دلتنگ، ناراحت

[5]. مايندر: زن پدر

[6]. خيستن: بلند شدن، برخاستن

[7]. پوشيد: ببنديد

[8]. مان: بگذار

[9]. اَکا: برادر

[10]. ني: نَه

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله

وقتی آقا گرگه گرسنه می‌شود

Submitted by editor74 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

در شرایط جنگ و درگیری چگونه با کودکان و نوجوانان گفت‌وگو کنیم؟ راهنمایی برای آرامش بخشیدن به کودکان در شرایط دشوار

Submitted by editor74 on

گفت‌وگو با کودکان درباره‌ی جنگ و درگیری، به خصوص در شرایطی که خودمان هم نگران و آشفته هستیم، می‌تواند بسیار دشوار باشد. اما این گفت‌وگو برای سلامت روان و احساس امنیت کودکان حیاتی است. این نوشته‌ راهنمایی است برای همه‌ی بزرگسالانی که می‌کوشند از کودکان یا نوجوانان در برابر آثار روانی جنگ مراقبت کنند.

واکنش کودکان به شرایط استرس‌آور ناشی از یک وضعیت بحرانی می‌تواند بسته به عوامل مختلفی، از جمله سن‌شان، متفاوت باشد. وقتی به طور مستقیم در شرایط جنگ و درگیری قرار می‌گیریم یا اخبار آن در رسانه‌ها منتشر می‌شود، کودکان و نوجوانان ممکن است با طیفی از احساسات شدید مانند ترس، اضطراب، خشم، سردرگمی و غم مواجه شوند. برخی از آن‌ها ممکن است بتوانند درباره‌ی احساسات‌شان صحبت کنند، اما بسیاری از کودکان این احساسات را از طریق رفتار نشان می‌دهند. وحشت و اضطراب رایج‌ترین نوع واکنش کودکان است که اغلب به شکل چسبیدن به والدین، عدم تمایل به جدا شدن از بزرگ‌ترها و ترس از تنها ماندن بروز پیدا می‌کند. اما برخی هم ممکن است به طور غیرمعمول پرخاش‌گر یا پرانرژی شوند، یا برعکس ممکن است خجالتی، ساکت، منزوی یا افسرده شوند. شماری از کودکان در تمرکز یا خوابیدن مشکل پیدا می‌کنند، یا کم‌اشتها می‌شوند. برخی کودکان هم ممکن است بی‌تفاوتی یا بی‌احساسی نسبت به جنگ و وقایع پیرامون‌شان نشان دهند، و این‌گونه وانمود کنند که برایشان هیچ اهمیتی ندارد؛ اما این هم نوعی واکنش به اضطراب است.

حتی اگر کودک چیزی نگوید و سکوت کند، باید یادمان باشد که اخبار درگیری‌ها را از گوشه و کنار می‌شنود؛ از رسانه‌ها یا گفت‌وگوهای میان بزرگ‌ترها. درحقیقت، کودکان بسیار بیش‌تر از آن‌چه که تصور می‌کنید معنای گفت‌وگوهای شما از حوادثی را که رخ داده است، درک و دریافت می‌کنند. به همین سبب بهترین رفتار از سوی ما این است که درباره‌ی این بحران با کودک صحبت کنیم، نه این‌که او را با احساسات و فکرها و پرسش‌های‌اش تنها بگذاریم. اما چگونه باید با کودکان یا نوجوانان درباره‌ی جنگ و درگیری گفت‌وگو کنیم؟ چه بگوییم و چه نگوییم؟

به کودکان گوش دهید و بپرسید که چه می‌دانند.

گفت‌وگو را با پرسیدن این‌که کودک درباره‌ی درگیری چه می‌داند و چه احساسی دارد، شروع کنید. اجازه دهید او آزادانه صحبت کند و بدون قضاوت به حرف‌هایش گوش دهید. گاهی کودکان اطلاعات نادرستی دارند که باید به آرامی اصلاح شوند. کودکان کوچک‌تر ممکن است نتوانند بین تصاویر روی صفحه‌ی نمایش و واقعیت تمایز قائل شوند و ممکن است فکر کنند در خطر فوری هستند، حتی اگر درگیری در مکانی دور اتفاق می‌افتد.

کودکان ممکن است سوالاتی بپرسند که به نظر شما اغراق‌آمیز است (مانند «آیا همه‌ی ما خواهیم مرد؟»). به آن‌ها اطمینان دهید که این اتفاق نخواهد افتاد، اما سعی کنید بفهمید چه چیزی شنیده‌اند که چنین نگرانی‌ای برای‌شان ایجاد شده است.

پس اول باید ببینیم کودک چه اطلاعاتی دارد، تا به همان‌ها بپردازیم و ذهنش را بیش از آن درگیر نکنیم. می‌توانیم برای شروع سوالاتی مانند این‌ها بپرسیم:

  • «حالت چطور است؟ چه خبر؟ چیزی هست که بخواهی به من بگویی؟»
  • «وقتی خبرهای جنگ یا صداهای بمباران را شنیدی، چه حسی داشتی؟»
  • »؟ چه چیزهایی درباره‌ی اتفاقات می‌دانی؟ «
  • »از کجا این اطلاعات را شنیدی؟ «
  • »دوستان‌ات درباره‌ی جنگ چه می‌گویند؟ «

برخی بچه‌ها مشتاق گفت‌وگو هستند، برخی دیگر زمان بیش‌تری لازم دارند. اگر کودک تمایل نشان داد، با دقت و هم‌دلی به حر‌ف‌های او گوش بدهید. اگر کودک تمایل به صحبت نداشت او را وادار به حرف‌زدن نکنید. کناره‌گیری، سکوت، تمایل به انزوا، یا حساسیت به صداهای بلند، همه ممکن است نشانه‌هایی از اندوه یا اضطراب باشند. در این شرایط می‌توانید گفت‌وگو را این گونه شروع کنیم:

  • «امروز خیلی ساکتی. هر وقت خواستی، می‌توانی با من حرف بزنی یا می‌توانیم با هم کتاب بخوانیم یا نقاشی بکشیم.»

در برابر سکوت و عدم تمایل کودک به سخن گفتن، حضور و قوت قلب دادن کافی است.

احساسات آن‌ها را به رسمیت بشناسید.

به کودک اجازه دهید احساساتش مانند ترس، غم، خشم یا اضطراب را بیان کند. به او بگویید که طبیعی است که در چنین شرایطی این احساسات را تجربه کند. از جملاتی مانند «می‌فهمم که ترسیدی» یا «حق داری که ناراحت باشی» استفاده کنید.

سعی کنیم بر احساساتی که دارد تجربه می‌کند نامی بگذاریم تا به شناسایی‌ احساسات به او کمک کنیم:

  • «می‌فهمم، خیلی ترسیدی، نه؟»
  • «گفتی قلب‌ات تند تند می‌زند. این یعنی نگرانی زیادی داری؟»

از داوری یا آرام‌کردن سریع پرهیز کنیم. نگوییم: «نترس! گریه نداره!» بلکه همراهش شویم: «حتی بزرگ‌ترها هم از این چیزها می‌ترسند.» وقتی کودک به جنگ فکر می‌کند، ترس از مرگ یا از دست دادن والدین به سراغش می‌آید. یا ممکن است با خودش بگوید یعنی دیگر هیچ چیز مثل قبل نیست؟ ممکن است کودکان از خود یا از شما بپرسند: «اگه مامان‌ام بمیرد چه؟» «یعنی دیگر نمی‌توانم دوستان‌ام راببینم؟» «آیا مجبور می‌شویم خانه را ترک کنیم؟» با تأیید احساساتشان، به آن‌ها اطمینان بدهیم که در کنارشان هستیم، حتی اگر پاسخ دقیقی نداریم: «می‌فهمم که نگران مامان‌ات هستی.»، «ما داریم تلاش می‌کنیم شرایط امن‌تر شود.»

احساس ترس یک واکنش طبیعی به موقعیت غیرعادی است، هم برای شما و هم برای کودکان و نوجوانان. پس اشکالی ندارد که به کودک بگویید شما هم می‌ترسید. این کمک می‌کند تا کودک درک کند که هر دو با هم این شرایط را سپری می‌کنید. اما به کودک اطمینان دهید که می‌توانید با هم از پس آن بربیایید و به او راهکاریی برای مواجهه با ترس و اضطراب‌اش بدهید. نفس کشیدن عمیق شکمی بسیار مفید است و کاری است که می‌توانید با فرزندان بزرگ‌ترتان هم انجام دهید. اگر فرزند کوچک‌تری دارید، می‌توانید این کار را به یک بازی تبدیل کنید: هر یک ساعت یک بار، ببینید چگونه می‌توانید با کند کردن نفس‌های‌تان، ذهن و بدن‌تان را آرام کنید.

با کودکان صادق باشید.

کودکان هم مانند ما بزرگسالان نیاز دارند حقیقت را بدانند. از خودتان بپرسید با توجه به سن کودک چه چیزهایی برای‌اش قابل درک است؟ بدیهی است که نیازی نیست تمام جزئیات وحشتناک و تلخ جنگ را با کودک در میان بگذارید. اما به او دروغ نگویید. اطلاعات باید ساده، واضح و متناسب با سن کودک باشد. از زبانی استفاده کنید که کودک درک می‌کند و از توضیح بیش از حد پرهیز کنید، چرا که ممکن است باعث استرس بیش‌تر شود.

ممکن است وسوسه شویم برای محافظت از کودک، شدت فاجعه را کم‌اهمیت جلوه دهیم یا حتی انکار کنیم مثلاً می‌گوییم «چیزی نشده که!» «هیچ اتفاق مهمی نیفتاده که بخواهی نگران باشی!». اما کودکان وقتی احساسات‌شان پذیرفته و جدی گرفته شود، آرامش بیش‌تری پیدا می‌کنند. با پذیرش احساسات‌شان، از سوی شما یاد می‌گیرند که هیچ حس درست یا غلطی وجود ندارد و می‌توان احساسات را با دیگران در میان گذاشت.

می‌توانید بگویید:

  • «خیلی‌ها همین احساس را دارند. ناراحت و نگران بودن وقتی ممکن است آدم ها آسیب ببینند طبیعی است.»
  • «دیدن درگیری می‌تواند ترسناک باشد. فعلاً این اتفاق این‌جا نمی‌افتد. اگه چیزی تغییر کند، بهت می‌گویم.»
  • «این سؤالات مهم‌اند. باید بدانی چه اتفاق دارد دور و برت می‌افتد.»

اگر جواب سؤالی را نمی‌دانید، صادق باشید و بگویید که دانستن همه چیز ممکن نیست یا می‌توانید بگویید نمی‌دانم، اما در موردش تحقیق می‌کنم.

مثلا می‌توانید بگویید:

  • «نمی‌شود دقیق گفت این جنگ چقدر طول می‌کشد. ندانستن واقعاً سخت است!»
  • «جنگ واقعاً پیچیده است. خیلی‌های دیگر هم الان مثل تو و من سردرگم هستند!»

هنگامی که به کودک می‌گویید چه چیزی را نمی‌دانید، در ادامه همچنین به او بگویید چه چیزهایی را هم می‌دانید تا این‌گونه به او قوت قلب بدهید.

به پرسش‌های کودک تا جای امکان پاسخ درست اما ساده بدهید.

گاهی کودک درباره‌ی دلایل جنگ دچار سردرگمی یا خشم می‌شود. شاید بپرسد:

  • «چرا آدما این کار را با هم می‌کنند؟»
  • «ما هم باید بجنگیم؟»

گاهی پاسخ ما لازم نیست کامل باشد. کافی‌ است بپذیریم که سوال‌اش ارزش‌مند و مهم است:

  • «چه سوال مهمی! بیا با هم فکر کنیم.»

اگر کودک خردسال از شما پرسید: «این صداها چیست؟ چه اتفاقی دارد می‌افتد؟»

می‌توانید بگویید: «چیزایی بیرون ترکیده. بعضی از آدم‌ها دارند با هم دعوا می‌کنند یا جنگ می‌کنند. اما ما الان در یک جای امنم هستیم و من پیش‌ات هستم.»

برای کودکان کوچک‌تر، مهم است که توضیح دهید که متأسفانه در دنیا، گاهی اوقات آدم‌بزرگ‌ها کارهای بدی انجام می‌دهند، و این همان چیزی است که در حال حاضر دارد اتفاق می‌افتد. به آن‌ها اطمینان دهید که این موضوع هیچ ربطی به خانواده‌ی شما یا شما به عنوان افراد ندارد. به آن‌ها اطمینان دهید که بسیاری از مردم در سراسر جهان سخت تلاش می‌کنند تا این اتفاقات متوقف شوند. می‌توانید به فرزندتان بگویید که امیدوارید یک راه‌حل صلح‌آمیز به زودی حاصل شود، بدون این‌که قولی بدهید.

هنگام بیان احساس‌مان درباره‌ی درگیری‌ها حواسمان باشد به حضور کودکان دور و برمان باشد. در حضور کودک از جملاتی که به شدت بدبینانه و هراس‌آور هستند پرهیز کنیم: «چقدر ما بدبختیم!»، «آدم بمیرد راحت شود از دست این زندگی!»، «خدا می‌داند کی نوبت ما می‌شود...». کودکان به بزرگسالان مورد اعتمادشان نگاه می‌کنند تا بفهمند چگونه باید اوضاع را درک کنند. بیان جملاتی نظیر این‌ها از سوی ما به عنوان بزرگسالان حامی، مواجهه‌ی کودکان با واقعیت تلخ جنگ را بسیار دشوارتر می‌کند

دیدن تصاویر و فیلم‌های خشونت‌بار را محدود کنید.

برخی تصاویر (مثل عکس حمله یا ویدیوهای اجساد یا تخریب) برای سیستم عصبی کودک پردازش‌نشده باقی می‌مانند و می‌تواند تاثیرات ماندگاری بر روان کودک بگذارد. حتی اخبار رادیویی هم گاهی برای کودک مبهم و اضطراب‌آور است. بهتر است به جای مواجهه با رسانه‌ها، اطلاعات را از طریق گفت‌وگو منتقل کنید یا منابع نوشتاری مناسب کودک را جای‌گزین تصاویر خشن کنید. برای دیدن اخبار برنامه داشته باشید و سعی کنید در حضور کودکان دیدن اخبار و تصاویر ناگوار را محدود کنید. مکالمات میان بزرگ‌ترها درباره‌ی اخبار و وقایع را در حضور کودک مدیریت کنید.

با کودکان بزرگ‌تر که به تلفن همراه دست‌رسی دارند، صحبت کنید تا ببینید چه می‌خوانند و چه می‌شنوند. با نوجوانان در باره‌ی «اخبار جعلی» یا «پروپاگاندا» گفت‌وگو کنید. حتی می‌توانید برخی ویدیوهایی که خشونت کم‌تری دارند را با نوجوانان تماشا کنید تا فضایی آرام و آگاهانه برای بررسی اطلاعات و راستی‌آزمایی ایجاد شود.

به کودک اطمینان دهید که دوست‌اش دارید، و از او مراقبت می‌کنید.

کودکی که احساس خطر می کند، به محبت و حضور بیش‌تر شما نیاز دارد. به کودکان بگویید که والدین و سایر بزرگسالان هر کاری از دست‌شان برمی‌آید برای مراقبت و محافظت از آن‌ها انجام خواهند داد. به آن‌ها بگویید که اولویت اصلیِ شما هستند. به آن‌ها عشق بورزید؛ آن‌ها را در آغوش بگیرید یا دست‌شان را بگیرید. پیوسته به کودکان بگویید که دوست‌شان دارید. این کار به آن‌ها آرامش می‌دهد و به حفظ رابطه‌ی عاطفی کمک می‌کند. به کودکان و نوجوانان یادآوری کنید که به آن‌ها اهمیت می‌دهید. توجه و گفتن این‌که دوستشان دارید، به آن‌ها اطمینان خاطر می‌دهد و کمک می‌کند تا احساس اعتماد به نفس بیش‌تری داشته باشند. حتی جمله‌های ساده‌ای مانند «تو تنها نیستی، من این‌جا هستم.» به کودک دل‌گرمی می‌دهد.

اگر فرزندتان توجه شما را می‌خواهد اما شرایط به گونه‌ای است نمی‌توانید بلافاصله به او توجه کنید، مطمئن شوید که او می‌داند به محض امکان به حرف‌های‌اش گوش خواهید داد. این کار هم‌چنین به او کمک می‌کند تا بتواند کمی برای توجه شما صبر کند. اگر می‌توانید، توضیح دهید که چرا الان نمی‌توانید گوش دهید و به او بگویید چه زمانی می‌توانید توجه کامل خود را به او معطوف کنید. این باعث می‌شود که احتمال بیش‌تری وجود داشته باشد که وقتی نیاز به صحبت دارد با شما حرف بزند و بتواند تا زمانی که شما می‌توانید گوش دهید، صبر کند.

ریتم زندگی روزانه را حفظ کنید.

گرچه دشوار است اما تا جای ممکن برنامه‌های روزانه مثل ساعت خواب، غذا، بازی، کتاب‌خوانی، رفتن به مدرسه یا کتابخانه و... را منظم نگه دارید. حفظ روتین‌ها منبع ثبات و امنیت کودک هستند. کودکان در شرایط آشفتگی‌های محیطی به پیش‌بینی‌پذیر بودن نیاز دارند تا بتوانند اضطراب خود را مدیریت کنند؛ حتا اگر یک کار کوچک و ساده یا صرف یک وعده‌ی غذایی با اعضای خانواده در زمانی معین باشد. این روتین‌ها برای کودک مانند لنگر عمل می‌کنند. حتی اگر ناچار به ترک خانه‌ی خود شده‌اید چند وسیله یا اسباب‌بازی آشنا برای کودک را با خود به همراه داشته باشید. و در محل جدید هم دست‌کم یک کار و روتین ساده در طول شبانه‌روز را به زندگی کودک برگردانید، برای مثال خواندن کتاب قبل از خواب. روتین‌ها را با شرایط بحرانی تطبیق دهید. مثلاً اگر برق قطع می‌شود به جای تماشای کارتن، شب‌های قصه‌گویی یا کتاب‌خوانی با شمع ترتیب دهید. یا اگر امکان تحرک در خارج از خانه محدود است، ورزش‌ها و نرمش‌های داخل خانه یا برای مثال مسابقه‌ی تمیز کردن اتاق را جای‌گزین کنید. تلاش کنید در بدترین شرایط بازی و شوخی را در برنامه‌ی روزانه‌تان نگه دارید و با نوجوانان بیش‌تر صحبت کنید. این کار به حفظ روحیه‌ی خودتان هم کمک می‌کند. اگر کتاب‌دار یا آموزگار یا ترویج‌گر هستید تلاش کنید تا جای ممکن روال منظم کاری خود را برای خدمت‌رسانی به کودکان حفظ کنید. کتابخانه‌ها و مراکز حمایتی و فرهنگی می‌توانند پناهگاه عاطفی کودکان در این شرایط دشوار باشد.

تجربه‌های قبلی کودکان را در نظر بگیرید.

کودکانی که پیش از این هم وضعیت‌های بحرانی را تجربه کرده‌اند یا در شرایط دشوار اجتماعی و محرومیت به سر می‌برند در شرایط جنگی آسیب‌پذیرتر هستند. ممکن است مواجهه با اخبار جنگ، زخم‌های قدیمی کودک را فعال کند؛ به ویژه در کودکانی که قبلاً خشونت، ترس یا فقدان را تجربه کرده‌اند. این کودکان نیازمند مراقبت و توجه بیش‌تری هستند. به واکنش‌های‌شان دقت کنید و در صورت نیاز، کمک حرفه‌ای بگیرید.

فعالیت‌هایی برای آرامش بخشیدن به کودکان انجام دهید.

کتاب بخوانید! خواندن کتاب‌های شاد، سرگرم‌کننده و امیدبخش هنگامی که کودکان فشار روانی زیادی را تحمل می‌کنند، این فرصت را برای آن‌ها فراهم می‌کند که برای مدتی، هرچند کوتاه، از دنیای واقعی و آنچه که در اطراف‌شان می‌گذرد رها شوند و برای لحظه‌ای بیاسایند.

کتاب‌ها فرصتی را برای کودکان فراهم می‌کند تا احساساتی را که در این موقعیت تجربه می‌کنند را درک و به روشنی بیان کنند تا به تعادل عاطفی برسند.

خواندن کتاب فرصتی را برای شما فراهم می‌کند تا با کودک وقت بیش‎تری بگذرانند. این مساله کمک می‌کند که کودک به زندگی عادی برگردد و دوباره احساس امنیت ‌کند.

فعالیت‌های هنری و خلاق انجام دهید. نقاشی، کار دستی و کارهای دست‌ورزی، بازی‌های تخیلی به کودک کمک می‌کند احساساتشان را بیان و تخلیه کند. انواع بازی‌های رومیزی و دست‌جمعی ساده می‌تواند بخشی از روتین روزانه‌ی شما باشد پس اگر والد، کتابدار یا آموزگار هستید این قبیل فعالیت‌ها را در برنامه‌های خود بگنجانید.

حواس پرتی هدفمند. برای کاهش بار روانی، کودک را درگیر فعالیت های خنثی یا شاد کنید: بازی های کلامی، پختن غذا و دیدن برنامه طنز می‌تواند کمک‌کننده باشد

بازگرداندن آرامش. با کودک قدم بزنید، بوی آشنا استشمام کنید، بازی با توپ، نفس عمیق، یا حتی خندیدن درباره چیزی ساده، می‌تواند او را به لحظه اکنون برگرداند.

کودک‌تان را با کمک‌رسان‌ها آشنا کنید. در هر جنگی، افرادی هستند که کمک می‌کنند: پزشکان، پرستاران، داوطلبان، آتش‌نشان‌ها، امدادگران و ترویج‌گرها و مددکاران و مردم عادی. درباره‌ی آن‌ها با کودکان حرف بزنید، تصاویرشان را نشان دهید و داستان‌های‌شان را بخوانید. امید را با نشان دادن تلاش بزرگ‌ترها برای کودکان زنده نگه‌ دارید. به کودکان یادآوری کنید که خیلی‌ها، پزشک‌ها، مامان‌ها، باباها، امدادگرها و کنش‌گران صلح هستند که دارند تلاش می‌کنند وضع بهتر شود. به آن‌ها یادآوری کنید درست است که برخی آدم‌ها سرشار از نفرت هستند اما اکثریت مردم در سراسر جهان افراد مهربان و صلح‌دوستی هستند که تلاش می‌کنند این وضعیت را متوقف کنند. هر داستان مثبتی که می‌توانید پیدا کنید، سعی کنید آن‌ها را با فرزندان‌تان به اشتراک بگذارید. برای‌شان بگویید که افرادی هستند که در وضعیت‌های وحشتناک، کارهای فوق‌العاده و هم‌دلانه‌ای انجام می‌دهند. حتی در تاریک‌ترین زمان‌ها، دلایلی برای امیدواری وجود دارد.

کارهای کوچک و مثبت انجام دهید احساس ناتوانی را با فعالیت‌های کوچک جبران کنید. خرید اقلام و کمک به ارسال آن، کمک مالی از پول توجیبی، طراحی پوستر صلح، نوشتن شعر یا نامه، روشن کردن شمع و آرزوی صلح و... فعالیت‌های ساده‌ای هستند که می‌توانید با کمک آن‌ها کمی بر حس استیصال غلبه کنیم و راه‌هایی برای حفظ ارتباط پیدا کنیم.

از خودتان هم مراقبت کنید!

شما تنها زمانی می توانید به کودکان کمک کنید که خودتان آرام باشید. پس به سلامتی خودتان اهمیت بدهید. به احساسات‌تان توجه کنید و اگر لازم است، از همین روش‌های بالا برای خودتان استفاده کنید. اگر به عنوان یک بزرگسال لحظاتی احساس می‌کنید در حال از دست دادن کنترل خود هستید، ۱۰ ثانیه به خودتان مکث بدهید و در صورت امکان، با یک بزرگسال مورد اعتماد دیگر در مورد احساسات‌تان صحبت کنید. حتی چند دقیقه تنفس، یا گفت‌وگویی آرام با دوستی هم‌دل برای بازسازی روحیه‌مان مفید است.

فایلPDF دستنامه‌ی آشنایی با بحران‌زدگی (تروما) در کودکان

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
مترجم (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

هم‌نوایی رویا و بیداری در «رنگ رویای کلاغ» با نگاهی به دو کتاب «آدم برفی و گل سرخ» و «هویج پالتوپوش»

Submitted by editor74 on

همچو آن وقتی که خواب اندر شوی

تو ز پیش خود به پیش خود روی[1]

1.رویای پروانه شدن

«رویای پروانه» یکی از مشهورترین حکایت‌های ژوانگ ژی فیلسوف چینی است که چهار قرن پیش از میلاد مسیح می‌زیسته است. او در انتهای فصل دوم کتابش با نام «ژوانگزی[2]» از خوابی عجیب می‌گوید. ژوانگ ژی، شبی خواب می‌بیند که پروانه‌ای است و از گلی به گلی دیگر پرواز می‌کند و نسیم او را به این سو و آن سو می‌راند. پروانه‌ای که خشنود است و هر کاری که دلش می‌خواهد انجام می‌دهد. پروانه نمی‌داند که ژوانگ ژی است و ژوانگ ژی هم نمی‌داند که پروانه است. پروانه بر پروانه بودن خویش مطمئن است. ناگهان ژوانگ ژی از خواب بیدار می‌شود و آنجاست که می‌فهمد خواب دیده و ژوانگ ژی است بی چون و چرا! اما دیگر بر آنچه حس و درک می‌کند، مطمئن نیست. چرایی بزرگی ذهن او را دربرگرفته. خواب و احساسش، چنان واقعی بوده که ژوانگ ژی از خود می‌پرسد: «آیا من ژوانگ ژی بودم که خواب ‌دیدم پروانه هستم یا پروانه‌ای هستم که اکنون خواب می‌بیند ژوانگ ژی است؟ آیا بین ژوانگ ژی و پروانه تمایزی وجود دارد؟»

ژوانگ ژی در جایی دیگر از کتابش می‌گوید: «کسی که خواب نوشیدنی می‌بیند، ممکن است صبح که از راه می‌رسد، گریه کند. کسی که خواب گریه می‌بیند، ممکن است صبح به شکار برود. وقتی خواب می‌بیند، نمی‌داند که این یک خواب است و در خوابش حتی ممکن است سعی کند خواب را تعبیر کند. تنها پس از بیدار شدن است که می‌فهمد خواب بوده است.» ژوانگ ژی پرسشی مهم را مطرح می‌کند. اگر هنگام رویا دیدن، هنگام خواب، تمامی رخدادها آنقدر برای‌مان واقعی است که نمی‌دانیم خواب هستیم، اگر می‌توانیم خودمان را در کالبد دیگری در خواب چنان حس کنیم که یادمان نیاید چه بودیم و چه هستیم، پس آیا ممکن نیست بیداری‌مان هم همان خواب باشد و از خواب بیدار نشده باشیم و در کالبد دیگری باشیم؟ چه چیزی می‌تواند میان خواب و واقعیت تمایز بگذارد؟ وقتی درد، رنج و شادی را در خواب، چونان حس‌های بیداری‌مان تجربه و درک می‌کنیم پس ممکن است بیداری‌مان هم خواب دیگری باشد؟ آیا ممکن است خواب دیدن‌مان دائمی بشود و هرگز واقعیت بیداری را تجربه نکنیم؟درک ما از واقعیت چگونه است؟ آیا درک ما، ذهنی و سیال است؟ آیا واقعیت ما ممکن است یک توهم باشد و همه چیز فریب ذهن‌مان باشد؟ می‌توانیم رویاها را از زندگی در بیداری تشخیص دهیم؟ ممکن است تمام تجربیات و حس‌هایمان در واقع خیالبافی یا رویا باشند و هیچ‌یک نشانگر واقعیت خارجی نباشند؟ پرسش‌هایی شبیه این‌ها، می‌توانند چنان دیوانه کننده شوند که سبب شک ما به همه ادراک‌ها و دریافت‌های حسی‌مان شود: «اگر من باور داشته باشم که رویاهایم واقعی هستند، وقتی آنها را تجربه و حس می‌کنم، چگونه می‌توانم بگویم آنچه اکنون تجربه می‌کنم واقعاً واقعی است و فقط یک رویا نیست؟[3]» آیا روزی ممکن است ما هم مانند گرگور سامسا[4] در کالبد حشره‌ای از خواب بیدار شویم؟ آیا این یک خواب خواهد بود؟

شاید تنها در ادبیات، داستان، باشد که بی‌ترس از دیدن کابوس و خواب دیدن در بیداری بتوان بازیِ رویا را تا بی‎‌نهایت ادامه داد. چونان دختر کتاب «آدم‌برفی و گل سرخ[5]» که در کالبد یک آدم‌برفی و در هیئت فیلسوفی در پی کشف معمای عقل است و یا خرگوشی که در ظهری سرد به خوابِ خورشید می‌رود و خورشید به خوابِ خرگوش، از خوابی به خواب دیگر و از کالبدی به کالبد دیگر در کتاب «هویج پالتوپوش[6]». و یا کلاغی رنگی که صبح در کالبد کلاغی سیاه از خواب برمی‌خیزد و در این بیداری که خوابی دیگر است خود را نمی‌یابد. او سفری را آغاز می‌کند برای یافتن رنگ‌های رویاهایش در «رنگ رویای کلاغ[7]».

این جهان و آن جهان مرا مطلب

کاین دو گم شد در آن جهان که منم[8]

2.کجا خیال بود!

در بازاری شلوغ هستید در یک روز سرد پاییزی یا زمستانی. ذهن‌تان سبک و آرام است در بازار می‌گردید، قدم می‌زنید و مردم و پیرامون‌تان را نگاه می‌کنید. یقه‌ی پالتوی‌تان را بالا می‌کشید و مسیری را می‌روید که نور خورشید آن را فرش کرده‌. سرما، یک پیاده‌روی آرام، گاهی ایستادن، مکث کردن و گرمای دلچسب خورشید. چشم‌های‌تان سنگین می‌شود به گوشه‌ای می‌روید، می‌نشینید، چشم‌های‌تان را می‌بندید. یک چشم بیدار و یک چشم در خواب! ذهن‌تان هنوز هوشیار است اما خیال و خواب شما را می‌رباید. صدای پیرامون‌، تصویرها و رنگ‌ها کم کم برای‌تان محو و درهم می‌شود. خرگوشی را در گوشه‌ای از بازار می‌بینید و به خلسه‌ای می‌روید که رویا و خواب سراغ‌تان می‌آید و از کالبدی به کالبدی دیگر می‌روید از خوابی به خواب دیگر: «هوا سرد بود. خورشید بود، خواب و خرگوش! خورشید زرد، خواب قشنگ و خرگوش سفید. خورشید از آن بالا، بازار و آدم‌ها را می‌دید. خورشید دل‌اش پالتو می‌خواست پالتوی بنفش.» کتاب با چنین تصویری از بازار و خورشید و خرگوش و خواب و خیال آغاز می‌شود. «هویج پالتوپوش» خوابی است در خوابی دیگر.

کتاب ورق می‌خورد و ما به شبی می‌رسیم که خورشید، خوابِ پالتویی را می‌بیند. اما پالتو برای خورشید کوچک است: «حالا این پالتوی کوچک را به کی بدهم؟» خرگوش هم در خوابش، هویجی را می‌بیند. اینجاست که پالتویِ خوابِ خورشید به خواب خرگوش می‌رود. خوابِ خورشید و خوابِ خرگوش یکی می‌شود: «هویج خرگوشی کجا بود؟» یکی به خواب دیگری می‌رود و هویجِ خرگوشی، پالتو را می‌پوشد و هویجِ پالتوپوش زاده می‌شود، از میان این دو خواب، از هم‌آغوشی عاشقانه‌ای میان خورشید و خرگوش، از میان خواب‌های‌شان. چون فقط در خواب است که خورشید به خرگوش و خرگوش به خورشید می‌تواند برسد، هویج، خوابِ خرگوش است و پالتو، خواب خورشید: «خورشید، هویج پالتوپوش را دید که نیمی از خواب او بود و نیمی از خواب خرگوش.»


خرید کتاب هویج پالتوپوش


سه بند شعرگون در پایان هر بخش از کتاب، زبانِ خواب و رویاست، زبانی آمیخته با شعر، رویاگون و اگر ندانیم زبان کیست و چیست، برای‌مان در بیداری، شاید نامفهوم باشد. اما زمانی که می‌فهمیم زبان خواب است، نه تنها درکش می‌کنیم بلکه شگفت‌زده‌مان می‌کند: «هویج خرگوشی کجا بود؟/ روشن نبود کجا!/ کجا هویج خرگوشی بود!»

از همین قلم بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب هویج پالتوپوش - بخش نخست

پالتوی بنفش در بازار، حلقه‌ی اتصال میان خورشید و خرگوش است، اتصال میان این دو خواب و در هم شدن بیداری و خواب. در این کتاب، بیداری نیست، نه خرگوش از خواب بیدار می‌شود و نه خورشید که خودش بیداریِ شب است و روز است. شگفتی داستان هم در این است. پالتو، دو سوی خواب و رویا را به‌هم وصل می‌کند. خواستِ خورشید برای داشتن پالتو، خرگوش را در آن سرما به خواب می‌برد و این خواب آن‌قدر خواستنی می‌شود که خرگوش برای دور نگه داشتن جانوران دیگر از آن، گاوی که عاشق خواب خورشید و خرگوش شده، قرص خورشید را می‌خورد و همراه با قرص خورشید به آسمان می‌رود و آن‌قدر به خورشید نزدیک و نزدیک‌تر می‌شود که میان آن دو بازی خیال، تجربه‌ای از عشق می‌شود. آیا این بازیِ خواب میان خورشید و خرگوش، همان بی‌منطقی رویادیدن در خواب نیست؟ خورشید به کالبد خرگوش رفته است یا خرگوش به کالبد خورشید؟ می‌توان میان این دو، میان خواب‌شان و رویا، تمایز گذاشت؟ سه عنصر زبان، اندیشه و خیال، چنان درهم و با هم تنیده شده‌اند که ما را به جهانی شگفت از ساخت رویا می‌برند و تجربه‌ای تازه از بازی عشق را در خلسه‌ای از رویا و خواب به نمایش می‌گذارند.

از همین قلم بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب هویج پالتوپوش - بخش دوم

کی شود این روان من ساکن

این چنین ساکن روان که منم[9]

3.عقلم را گم کرده‌ام!

در شب زمستانی و برفی، دختری کنار پنجره نشسته و به دانه‌های برف نگاه می‌کند. برق رفته و نور لامپا کم‌زور است برای روشن کردن اتاق. دانه‌های برف، چرخان و رقصان به زمین می‌رسند. گرما، تاریکی و سرمای بیرون، ذهن‌ دختر را مسخ می‌کند و به کالبد یک آدم‌برفی می‌رود. «آدم‌برفی و گل سرخ» سرگشتگی است میان عقل و دل در دو کالبد، خوابی است در بیداری و بیداری است در خواب. تجربه‌ای تکرارناشده است در رویای خواب.

«شب بود، شب سفید. برف می‌بارید، برف سفید.» دختر دل‌اش می‌خواهد برای آسمان ستاره بسازد اما آتش‌اش خاکستر شده. پس ستاره‌های خاکستری می‌سازد و در کنار لامپا و فانوس گفت‌وگویی میان او و برف شکل می‌گیرد: «اگر ستاره‌های‌ام را به تو بدهم به من چه می‌دهی؟» و برف به او آدم‌برفی می‌دهد. خواب و رویا، از همان لحظه‌های آغازین داستان، آرام به درون واژه‌ها خزیده است، با همان بارش آرام برف و آرزوی دختر برای ساختن ستاره برای آسمان.

گفت‌وگوی میان این دو، ترکیبی عجیب از فانتزی و واقعیت است: «آدم‌برفی بالای برف‌ها چه خبر است؟ آدم‌برفی لب‌خندی زد و گفت: ستاره‌ها می‌درخشند اما ماه کمی سرما خورده است و هوس آش برنج کرده است!

فکر می‌کنم اگر برف‌ها جوهر سبز داشتند، برف سبز هم درست می‌کردند

یکی از ابرها برایم گفت که هر چه شیشه‌ی جوهر سبز بوده، جنگل برداشته. جوهر آبی را هم دریا برداشته و جوهر قرمز قسمت آتش شده.

خانه‌ی آدم گوشتی‌ها روی زمین است. از هر کجای آسمان که رها شوند بدون بال به سوی زمین برمی‌گردند. خانه‌‌ی آدم‌برفی‌ها توی ابر است. هر وقت که بخواهند می‌توانند به خانه‌شان پرواز کنند.»


خرید کتاب آدم‌برفی و گل سرخ


حاصل گفت‌وگوی میان دختر و برف و این بده و بستان، آدم‌برفی‌ای است که لخت است و هیچ ندارد جز برفی که کالبدش شده. دختر با زغال برایش چشم می‌گذارد و با هویج برایش دماغ. اما با بی‌عقلی این آدم‌برفی باید چه کند؟ آدم‌برفی‌ای که سخن گفتن و استدلال کردن می‌داند، عقل ندارد!: «وقتی چیزی را ندارم، می‌گویم ندارم. تا حالا حتا به گوش‌ام هم نخورده که عقل چیست!» آدم برفی از دختر می‌پرسد عقل دارد یا نه و دختر به آدم‌برفی شلغمی را نشان می‌دهد و می‌گوید که این عقل است!، رنگ‌اش سفید و بنفش است و آدم‌گوشتی‌ها عادت دارند که عقل را بپزند و بخورند! آدم‌برفی برای پیدا کردن عقلِ سفید و بنفشی که برای خودش باشد و سیب سرخ و گل سرخ برای دختر، از خانه‌ می‌رود: «نمی‌دانستم این عقل چه‌قدر برای آدم‌گوشتی‌ها مهم بود که اگر کسی نداشت، او را دست می‌انداختند. بهتر بود، کمی عقل پیدا می‌کردم تا به آدم‌گوشتی‌ها نشان بدهم من هم می‌توانم عقل داشته باشم.»

از همین قلم بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب آدم برفی و گل سرخ، بخش نخست

آدم‌برفی که از خانه می‌رود دختر در زیر کرسی به خواب می‌رود. دختر در آن شب تاریک و سرد و سفید برفی، نمی‌تواند از خانه بیرون رود، پس خیال‌اش در خواب، راه می‌گشاید به دنیای بیرون و آدم‌برفی‌‌ای می‌شود که در جست‌وجوی عقل، هوش را از سر همه‌ی آدم‌‌گوشتی‌ها می‌رباید. با این تفاوت که این‌بار خواب و خیال دختر، شکلی منسجم‌تر و منطقی‌تر دارد. چون این‌بار از عشق میان دو تن و دو سوی رابطه، مانند «هویج پالتوپوش» خبری نیست و دختری در کالبد آدم‌برفی قرار است مشکل بی‌عقلی خودش و بی‌دلی و بی‌عشقی آدم‌گوشتی‌ها را حل کند. پس با توسل به فلسفه‌ای شاعرانه و زیبا، رویایی ناب و تازه می‌سازد. آدم‌برفی مسافری است که عشق را به مصاف عقل می‌برد و به واقعیت سرد همه‌ی آدم گوشتی‌ها در آن شب، رویا می‌پاشد: «آدم‌گوشتی کوچولو چه شب خوبی بود! تو به من عقل را نشان دادی و من هم برای تو سیب سرخ گل سرخ و گل یخ آوردم. از عطر آن‌ها در تن‌ات بریز تا از شاعر شعر بریزد.»

از همین قلم بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب آدم برفی و گل سرخ، بخش دوم

تمامی داستان چه از زبان دختر و چه از زبان آدم‌برفی با راوی اول شخص روایت می‌شود چون هر دو همان دختر هستند هر دو یکی هستند. گفت‌وگوی میان آدم‌برفی و همه آدم‌گوشتی‌هایی که هیچ یک از دیدن او، سخن گفتنش و رفتارش تعجب نمی‌کنند، پر از شعر و شعور است. میان آدم‌برفی و همه جانداران آن شب برفی، گفت‌وگو شکل می‌گیرد حتی میان او سگ و گربه:

«آواز برف را شنیده‌ای؟/ نه! مگر برف آواز دارد؟/ اگر روی آواز برف نمک بریزی آب می‌شود/ اگر روی آواز برف، شکر بریزی شیرین می‌شود/ ماهی‌های ابر همیشه آواز می‌خوانند. آواز باد و باران! آواز مهتاب و دریا! ماهی‌های ابر آزادند.»

در میانه‌ی این سفر، آدم‌برفی در شب دری به باغ یخ باز می‌کند تا گلِ یخ بچیند از باغی که باغبانی هم دارد و پنجره‌ای باز می‌کند تا خواب از شب بگیرد. اما این پنجره برای شب نیست: «من در شب بودم، شب سفید. اما نمی‌دانم در کجای شب بودم که هرچه صدا می‌زدم شب صدای‌ام را نمی‌شنید. باز هم شب را صدا زدم، پنجره‌ای باز شد: چه می‌خواهی آدم‌برفی؟ اگر تو شب هستی پیاله‌ای خواب!» این پنجره، برای باغی سبز است متعلق به سرزمین بهار! شگفت‌انگیز نیست؟ این‌بار از خواب به رویاهای دیگر می‌رویم. مدام از دری به سوی دری دیگر می‌رویم. جز در خواب و رویا چنین چیزی ممکن است؟

از همین قلم بخوانید: شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب، بررسی کتاب آدم برفی و گل سرخ، بخش سوم

نزدیک صبح، آدم‎‌برفی به آسمان پرواز می‌کند و اینک نوبت بیداریِ دختر است. اما آیا این بیداری است و یا بیدار شدن در خوابی دیگر است و رویا دیدنی دیگر؟ و یا آدم‌برفی به خواب رفته و در کالبد دختر این‌بار به داستان بازگشته است؟ :«صبح بود صبح سفید.. دلم می‌خواست شعر بگویم، شعر سفید... دلم می‌خواست در شعرم آدم‌برفی باشد اما مثل اینکه شب پیش من یک آدم‌برفی داشتم.» اگر گفت‌وگوی میان دختر و آدم‌برفی در بیداری بوده چرا او می‌گوید "مثل اینکه"؟ آیا دختر همه چیز را در خواب دیده؟ : «داشت باورم می‌شد که خواب دیده‌ام. درِ خانه را باز کردم. پیاله‌ی سیب سرخ و گل سرخ را دیدم با گل‌های یخ. راه مدرسه را گم کردم.» و دختر در جست‌وجوی آدم‌برفی راه گم می‌کند! آیا این یک بیداری است و یا خوابی دیگر؟ اگر بیداری است و واقعیت، گل‌های یخ از کجا آمده‌‌اند؟ دختر در یافتن آدم‌برفی عقلش را هم گم می‌کند و برای او روی برف‌ها نامه‌ای می‌نویسد: «من عقلم را گم کرده‌ام! همین که رنگش سفید و بنفش است مثل شلغم اما شلغم نیست! به جای آن سیب سرخ با گل سرخ و گل یخ پیدا کرده‌ام! شاعری سراغ داری که کنار آتش از این صبح سفید شعری بسازد؟»

این بندها شبیه سه بند شعرگون کتاب «هویج پالتوپوش» نیست؟ آیا با خواندن کتاب «آدم‌برفی و گل سرخ» آن کتاب را هم بهتر درک نمی‌کنیم: «خیال کجا بود؟/ روشن نبود کجا/ کجا خیال بود!»

اه چه بی‌رنگ و بی‌نشان که منم

کی ببینم مرا چنان که منم[10]

4.رویای آزادی

کلاغِ «رنگ رویای کلاغ» از خوابی بیدار می‌شود شبیه خواب «رویای پروانه» ژوانگ ژو. کلاغ خودش را با رنگی شگفت در خوابی می‌بیند و صبح که برمی‌خیزد از خواب، دنبال خودش با آن رنگ می‌گردد. او از خوابی برخاسته که چنان برایش واقعی بوده که دیگر نمی‌تواند خودش را با چیزی که پیش از خواب باور داشته، بپذیرد. ژوانگ ژو هم پس از برخاستن از خواب، گرفتار پرسشی شد که او را از خودش بیگانه کرد. کلاغ هم با خودش بیگانه می‌شود:«در آب برکه خودم را نگاه کردم/ مانند همیشه سیاه و خاکستری بودم/ آن کلاغ با رنگ شگفت نبودم که در خواب دیده بودم.» و از خود می‌پرسد: «رویای رنگی من چه شد؟»

داستان با شمردن شباهت‌های او با کلاغ‌های دیگر آغاز می‌شود. کلاغ می‌گوید شبیه همه کلاغ‌های دیگر است. چیزهایی دارد که همه کلا‌غ‌ها دارند: «کلاغ بودم/ با پاهایی کوتاه، با چشم‌هایی گرد و نوکی دراز،/ سیاه و خاکستری که همیشه رنگ من بود/ و نمی‌توانستم از آن جدا شوم.» چیزی در او نیست که از دیگران، متفاوت و متمایزش کند. کلاغ دنبال رنگ کردن پرهایش نیست، او دنبال رویای رنگی‌اش است. چرا؟ شاید چون او شبیه دختر داستان «آدم‌برفی و گل سرخ» دچار سرگشتگی شده و عقلش را در جست‌وجوی آدم‌برفی گم کرده و در بیداری که خوابی دیگر است، دنبال آدم‌برفی‌ می‌گردد. شاید کلاغ «رنگ رویای کلاغ» در رویایی، کلاغی رنگی را دیده و اینک که از خواب برخاسته در خوابی دیگر به دنبال او می‌گردد. چرا خواب است؟ چون سفر کلاغ سیاه، سفری پر از شعر و شعور است. او هم فیلسوفی سرگردان در پی معمای خوابش است. تمامی کسانی که کلاغ سیاه در این سفر با او ملاقات می‌کنند از رنگ‌شان به کلاغ می‌دهند تا بتواند شبیه رویایش شود: «به ماهی گفتم از رنگت به من می‌دهی تا به رویایم نزدیک شوم؟/ ماهی گفت: اگر قرمز من تو را به رویایت نزدیک می‌کند چرا که نه؟»

اما کلاغ‌های سیاه که نمی‌توانند رویا ببینند کلاغ رنگی را نمی‌پذیرند: «کلاغ هیچ‌گاه نمی‌تواند قرمز ماهی باشد حتا در رویا!»

کلاغ از طوطی، سبزی‌اش را می‌گیرد از جوجه، زردی‌اش را، از الاغ و سگ و گربه، خاکستری و قهوه‌ای و حنایی را اما هیچ‌کدام رنگ رویای او نیست چون رویای او رنگی نیست که کلاغ در این بیداری که خوابی دیگر است، دنبالش است. رویای کلاغ بی‌رنگ است و شبیه منشوری است که تمامی رنگ‌ها را بازمی‌تاباند: «همه آن رنگ‌ها را که از دیگران گرفته بودم، یک به یک پس دادم.... در سفیدی برف، بی‌رنگ‌تر از همیشه شدم.» کلاغ در شبی برفی و سرد، دوباره به خواب می‌رود و آن رنگِ شگفت دوباره سراغش می‌آید. این خواب، همان بیداری است. کلاغ از این خواب که برمی‌خیزد وقتی خودش را در آب نگاه می‌کند دیگر آن کلاغ سیاه و خاکستری نیست: «کلاغی بودم با رنگ‌های شگفت، همه رنگ‌ها را داشتم/ انگار همه فصل‌ها در من بود از سفید تا سیاه.» کلاغ برای رسیدن به این بیداری از دو خواب برمی‌خیزد، خواب اول که در آن خاکستری است و خواب دوم که او را به رنگی که می‌خواهد می‌رساند. پس کلاغ پس از بیداری اول به خوابی دیگر رفته و پس از بیداری دوم به رنگ‌های رویایش رسیده ولی آیا این بیداری، بیداری واقعی است و یا بیداری رویاست و خوابی دیگر؟

«رنگ رویای کلاغ» برای کودکان نوشته شده و دنبال پاسخ به این پرسش نیست. این کتاب درباره پذیرش خود و درک تفاوت‌ها و مهم‌تر از همه آزادی و دست نکشیدن از رویاهاست. خوانش من از این کتاب و دو کتاب پیشین، دیدن وجه دیگری از هنر داستان‌نویسی این سه کتاب است، دیدن پیچیدگی‌های ذهن نویسنده‌ای است که جهان اندیشه‌ای مختص به خودش دارد، جهانی دست‌ساز خودش. نویسنده‌ای که در تن‌پوش شاعری فیلسوف، دنیای ذهن و رویای ما را در هم می‌ریزد تا با خود بیاندیشیم که آنچه می‌بینیم و حس می‌کنیم چه اندازه واقعی است؟ تا نشان‌مان دهد که چگونه رویا می‌تواند بال پروازمان و آزادی‌مان از خود و رنج‌های‌مان شود که پرسش، آغاز زیستنی ناب است!


خرید کتاب رنگ رویای کلاغ


نویسنده‌ای که نه کلاغ است نه آدم. اما هردو است در رویا. شبیه پروانه‌ی درون ژوانگ ژو و ژوانگ ژوی درون پروانه: «همیشه کلاغی درون من زندگی می‌کند که تا می‌خواهم عاقل شوم، نوکی به کله‌ام می‌زند و می‌گوید: یادت باشد که تو کلاغی، نه آدم. پس پاهایت را محکم زمین نگذار، به بال‌هایت تکیه کن. همیشه همین گونه بوده است. نه آدم آدم‌ام نه کلاغِ کلاغ. برای این که خودم نمی‌خواستم آدم باشم، خودم نمی‌خواستم کلاغ باشم. می‌خواستم هر دوی آن‌ها باشم. کمی پاهایم روی زمین باشد، کمی با بال‌هایم بتوانم پرواز کنم که هم زمینی باشم و هم آسمانی. نه این شدم و نه آن. نه می‌توانم آدمی را رها کنم که در رویای آزادی زیسته است و نه کلاغی که خیال‌انگیزترین پاره‌ی من است.[11]»

در کتابک بخوانید: استقبال منتقدان هلندی از کتاب «رنگ رویای کلاغ»


[1] . دیوان شمس، غزلیات، مولانا

[4] . نام شخصیت رمان مسخ است نوشته کافکا

[5] . آدم برفی و گل سرخ، نوشته محمدهادی محمدی، تصویرگر مهسا منصوری. انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، تاک. 1395

[6] . هویج پالتوپوش. نوشته محمدهادی محمدی، تصویرگر مهسا منصوری. انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، تاک. 1396

[7] . رنگ رویای کلاغ. نوشته محمدهادی محمدی، تصویرگر سلیمه باباخان. انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، تاک. 1403

[8] . دیوان شمس، غزلیات، مولانا

[9] . دیوان شمس، غزلیات، مولانا

[10] غزلیات شمس

[11] . مقدمه کتاب «رنگ رویای کلاغ»

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

معرفی کتاب «سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل» از منظری دیگر: نمونه‌ای تامل‌برانگیز برای مستندسازی تجارب تربیتی

Submitted by editor74 on

مقدمه

در عرصه پویای آموزش و پرورش، تجارب تربیتی همچون گنجینه‌هایی از دانش عملی هستند که اغلب به دلیل عدم ثبت و تحلیل نظام‌مند، از دیده‌ها پنهان مانده و به فراموشی سپرده می‌شوند. مستندسازی این تجارب، فراتر از یک گزارش‌نویسی ساده، به مثابه پلی است که دانش ضمنی و فردی مربیان را به دانشی صریح، قابل اشتراک و قابل نقد تبدیل می‌کند. این فرآیند، زمینه‌ساز رشد حرفه‌ای، بهبود مستمر برنامه‌ها و در نهایت، ارتقای کیفیت نظام آموزشی و فرهنگی یک جامعه است. در فقدان مستندسازی، تجارب موفق به سختی تکرار می‌شوند و از خطاهای گذشته درس گرفته نمی‌شود. ما در زمانه‌ای زندگی می کنیم که کمتر به تجربه‌ها و دستاوردهای‌مان اهمیت می‌دهیم و رنج مستند کردن، بازخوانی نمودن و تلاش برای پالودن و ارتقا دادن آن را بر خود هموار نمی‌کنیم و همین است که علی‌رغم تلاش‌های جسته‌گریخته در زمینه مستندسازی تجربه ها، هنوز الگویی برای مستندکردن تجربه‌های تربیتی خودمان نداریم.

به همین بهانه، تصمیم گرفتم یک نمونه موفق از مستندسازی تجربه‌های آموزشی و تربیتی را تحلیل کنم و ویژگی‌های آن را برشمارم. به گمانم این کار می‌تواند مسیر دشوار پیش روی تمام افرادی که برای مستندکردن تجربه‌هایشان در زمینه تعلیم و تربیت می‌کوشند را اندکی هموارتر کند.


خرید کتاب سواد فرهنگی و ترویج خواندن


کتاب تازه منتشر شده «سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل» و پیشتر از آن کتاب «سواد شکوفایی» نوشته سرکار خانم زهره قایینی، گامی بلند در راستای ارائه الگویی موفق در زمینه مستندسازی تجارب تربیتی است. این اثر گران‌سنگ، حاصل سال‌ها تلاش فکری و میدانی نویسنده در برنامه با من بخوان است.

در آموزک بخوانید: سواد شکوفایی، از مرز ناممکن تا مرزهای امکان

در ادامه می‌کوشم نه بر اساس معرفی نامه‌های مرسوم، بلکه از زاویه مستندسازی تجربه‌های تربیتی به این کتاب نگاه کنم. گمان من این است که این کتاب نسبت به منابع پیشین که همگی در زمینه مستندسازی تجربه‌های تربیتی نوشته شده‌اند، گامی رو به جلو محسوب می‌شود و لذا بجاست در اوضاعی که به تجربه‌های ناب تربیتی توجهی نمی‌شود و تلاشی برای مستند کردن و بهره‌برداری از آن صورت نمی‌گیرد، به الگوی به کار گرفته شده در این کتاب نگاهی دقیق‌تر داشته باشیم. پس از مطالعه دقیق کتاب و بهره بردن از کتاب پیشین خانم قایینی (سواد شکوفایی) تلاش کردم ویژگی‌های خاص این کتاب را از منظر مستندسازی تجربه‌های تربیتی تشریح کنم. این ویژگی‌ها، که در ادامه به تفصیل و با جزئیات بیشتری به آن‌ها پرداخته خواهد شد، می‌تواند به عنوان یک الگوی قابل توجه در زمینه مستندسازی تجربه‌های تربیتی ارائه شود و از آن الهام گرفته شود.

معرفی کامل کتاب سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل را در کتابک بخوانید: «سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل»: تازه‌ترین یافته‌ها درباره‌ی ترویج کتاب‌خوانی در تئوری و عمل

۱- بررسی تجارب متنوع و طولی:

اگر در نظر بیاوریم که عموم نوشته‌های مستند در زمینه تجربه‌های تربیتی از لحاظ استناد به تجربه‌ها، محدود به زمان و مکان خاصی هستند، می‌توانیم یکی از ویژگی‌های مهم کتاب سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل را دامنه وسیع و عمق زمانی تجارب مورد بررسی آن بدانیم. قایینی که خود سال‌هاست مسئول برنامه با من بخوان است، به گزارش‌های پراکنده و کوتاه‌مدت اکتفا نکرده، بلکه با صبر و حوصله‌، به سراغ تجاربی رفته که در گستره زمانی چندین ساله برنامه با من بخوان و در متن خرده‌فرهنگ‌های متنوع ایران، از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب، شکل گرفته و تکامل یافته‌اند. در طول کتاب نمونه تجربه‌هایی از روستاهای قائنات خراسان گرفته تا مناطق از یاد رفته سیستان و بلوچستان آورده شده است.

استفاده و استناد به این حجم از تجربه‌های متنوع صرفاً یک ویژگی کمی نیست؛ بلکه کیفیتی است که به یافته‌های پژوهش، ابعاد و لایه‌های معنایی عمیق تری اضافه می‌کند. بررسی تجارب در مناطق شهری بزرگ، شهرهای کوچک و روستاهای سراسر کشور، با در نظر گرفتن تفاوت‌های قومی، زبانی، و اقتصادی-اجتماعی، امکان درک چگونگی تأثیر بستر فرهنگی بر فرآیندها و نتایج برنامه‌های ترویج خواندن را فراهم می‌آورد. این مسئله به ما نشان می‌دهد که یافته‌های کتاب، در بسترهای متنوعی تجربه شده‌اند و قابلیت بومی‌سازی و تطبیق با شرایط مختلف را دارند.

از سوی دیگر، طولی بودن این تجارب، یعنی پیگیری آن‌ها در یک بازه زمانی ممتد، امکان مشاهده تحولات، رشد، و پایداری اثرات برنامه‌های اشاره شده را میسر ساخته است. قایینی در جای‌جای کتاب به تجربه های چندین ساله برنامه با من بخوان استناد کرده است. مربیان و پژوهشگران می‌توانند ببینند که چگونه یک پروژه ساده همچون خواندن با خانواده، در طول زمان گسترش یافته، با چه چالش‌هایی روبه‌رو شده، و چگونه این چالش‌ها برطرف گردیده‌اند. این نگاه طولی به ویژه در حوزه سواد و خواندن که فرآیندهایی تدریجی و نیازمند استمرار هستند، اهمیت فوق‌العاده‌ای دارد. بدین ترتیب، یافته و مستندات کتاب از تجربه‌هایی که در طول چند سال گردآوری شده‌اند، تغذیه شده است.

معرفی کامل کتاب سواد شکوفایی را در کتابک بخوانید: سواد شکوفایی: از پژوهش تا عمل/ چه‌گونه کودکان باسواد می‌شوند؟

۲- تحلیل نظام‌مند تجربه‌ها:

گردآوری انبوهی از داده‌های متنوع و طولی، گام نخست در یک پژوهش علمی است؛ اما آن چه به این داده‌ها ارزش و معنا می‌بخشد، تحلیل دقیق و نظام‌مند آن‌هاست. با تحلیل نظام‌مند تجربه‌هاست که می‌توانیم آن را از قید جزئیت خارج کنیم و نوعی دانش حرفه‌ای از متن عمل، به دست بیاوریم. در کتاب سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل، نویسنده صرفاً به روایت تجارب بسنده نکرده، بلکه به کالبدشکافی این تجارب پرداخته و آن‌ها را صورت‌بندی و دسته‌بندی نموده است. قایینی با استفاده از پژوهش های نظری، هر دسته از تجربه‌ها را در فصل‌های به هم مرتبط بررسی کرده است به شکلی که خواننده با خواندن هر فصل، تحلیل نویسنده از تجربه‌ها و نسبت آن با پژوهش‌های انجام شده را می‌فهمد.

در کتابک بخوانید: زهره قایینی برنده‌ی جایزه‌ی ایبی- آی‌رید سال 2022 شد!

این تحلیل نظام‌مند به نویسنده امکان داده است تا از سطح توصیف صرف فراتر رفته و به تبیین پدیده‌ها بپردازد. به عنوان مثال، با مقایسه تجارب موفق و ناموفق، می‌توان عوامل کلیدی مؤثر بر موفقیت یک برنامه ترویج خواندن را شناسایی کرد. یا با دسته‌بندی چالش‌های مشترکی که مربیان در مناطق مختلف با آن روبرو بوده‌اند، می‌توان به راهکارهای عمومی‌تری دست یافت. این رویکرد تحلیلی، ساختاری منسجم و منطقی به کتاب بخشیده و به خواننده کمک می‌کند تا به درکی عمیق و چندلایه از موضوع مورد بحث برسد. به جای ارائه مجموعه‌ای از داستان‌های پراکنده، کتاب به مجموعه‌ای از اصول، راهبردها، و الگوهای قابل فهم و قابل انتقال دست یافته است. نگرش تحلیلی به کار رفته در کل کتاب، گامی رو به جلو محسوب می‌شود. بسیاری از نوشته‌های مستندسازی تربیتی در کشور ما، صرفا در حد توصیف تجربه‌هاست.

۳- استفاده از دانش روز برای معنابخشی به تجربه‌ها:

یکی از درخشان‌ترین وجوه کتاب، توانایی نویسنده در برقراری پیوندی ارگانیک و روشنگر میان تجارب عملی و جدیدترین یافته‌های نظری در سطح جهان است. خانم قایینی با تسلط بر ادبیات پژوهشی روز دنیا به تجارب میدانی خود و همکارانش عمق و غنای نظری بخشیده است. این امر به این معناست که مشاهدات و گزارش‌های میدانی، نه در خلأ، بلکه در چارچوبی از مفاهیم و نظریه‌های علمی تفسیر و تحلیل می‌شوند. این کارکرد نظری، به درک چرایی پدیده‌ها کمک می‌کند؛ مثلاً چرا یک روش خاص بلندخوانی تأثیر بیشتری بر درک مطلب کودکان دارد، یا چگونه تعامل با داستان‌ها به رشد سواد فرهنگی آن‌ها کمک می‌کند.

نکته بسیار حائز اهمیت، معرفی و به‌کارگیری مفاهیم و رویکردهایی است که بسیاری از آن‌ها برای اولین‌بار به طور جدی و مستند در زبان فارسی مطرح می‌شوند. مفاهیمی نظیر سواد فرهنگی (Cultural Literacy)، بررسی واکنش کودکان به ادبیات (Reader-Response Theory)، ارائه الگوهای کاربردی برای خواندن ادبی (Literary Reading) و به‌ویژه تشریح دقیق و عملیاتی "بلندخوانی گفتگویی" (Dialogic Reading) و تکنیک‌های متنوع آن مانند پرسش‌های باز، تکرار و بسط پاسخ‌های کودک، همگی نشان از تلاش نویسنده برای ارتقای سطح دانش نظری و عملی مربیان فارسی‌زبان دارد. همچنین، ارائه نگاه‌های نو در زمینه تلفیق هنر، به ویژه "نقاشی و نمایش"، با فرآیند بلندخوانی و درک ادبیات، راهکارهای خلاقانه و بسیار مؤثری را پیش پای فعالان این حوزه قرار می‌دهد.


خرید کتاب کودک درباره سواد شکوفایی


شیوه قایینی چنین است که در ابتدای اغلب فصل ها، دیدگاه های نظری و ادبیات پژوهشی آن حوزه را مرور می‌کند و سپس تجربه‌های مرتبط با موضوع فصل را از زاویه پژوهش‌ها مورد بررسی قرار می‌دهد. به جرئت می‌توان گفت در هیچ یک از نوشته‌های مستندسازی تربیتی در زبان فارسی، تا این حد برای تلفیق دانش نظری با تجربه‌های عینی تلاش نشده است.

۴- نظم هماهنگ نظریه و تجربه در نوشتار:

بر اساس نکته پیشین، ایجاد تعادل و هماهنگی میان مباحث نظری پیچیده و گزارش‌های عملی ملموس، هنری است که نویسنده کتاب "سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل" به زیبایی از عهده آن برآمده است. ساختار کتاب به گونه‌ای طراحی شده که خواننده به طور مداوم و روان، میان دنیای مفاهیم و نظریه‌ها و دنیای واقعی کلاس‌های درس و کتاب خانه‌ها در حرکت است. این نظم هماهنگ، از خستگی و دلزدگی خواننده جلوگیری می‌کند و خواندن کتاب را به فرآیندی پویا و جذاب تبدیل می‌سازد. هر فصل یا بخش معمولاً با طرح یک مفهوم نظری آغاز می‌شود، سپس با ارائه شواهد و مثال‌هایی از تجارب عملی، آن مفهوم را روشن و کاربردی می‌کند و در نهایت، به جمع‌بندی و ارائه راهکارهای عملی می‌پردازد.این "گفتگوی" سازنده میان نظر و عمل، یکی از نقاط قوت کلیدی کتاب است که آن را از بسیاری آثار مشابه متمایز می‌سازد. به نظر می رسد این شکل از نوشتار که قایینی در کتاب پیشین خود (سواد شکوفایی) هم تکرار کرده است می تواند به عنوان یک قالب نوشتاری برای مستندسازی تجربه‌های تربیتی مورد توجه واقع شود.

۵- ارائه شواهد عینی برای مدعیات:

در اغلب نوشته های مستندسازی تجربه های تربیتی، ما با روایت نویسنده از تجربه ها روبرو هستیم. نویسنده تحلیل کلی خود از تجربه ها را بیان می کند. اما در کتاب سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل نویسنده در هر بخش عین تجربه را برای ما نقل می کند. منظورم از عین تجربه نوشته یا تصویری است که صاحب تجربه ثبت کرده است و تحلیل و روایت سوم شخص در آن نیست. چنین تجربه هایی تجربه های دست اول محسوب می شوند که نسبت به تحلیل ها و گزارش های سوم شخص از اعتبار بیشتری برخوردارند. ما در جای جای کتاب با نوشته های مربیان برنامه با من بخوان روبرو می شویم که تجربه خود را مکتوب کرده اند.اعتبار هر پژوهش علمی، به ویژه در علوم انسانی و اجتماعی، به میزان زیادی به کیفیت و شفافیت شواهد ارائه‌شده بستگی دارد. کتاب خانم قایینی در این زمینه نیز با وسواس و دقت عمل کرده و برای هر ادعا و تحلیلی، شواهد عینی و ملموسی ارائه داده است. این شواهد، صرفاً برداشت‌های کلی یا گزارش‌های دست دوم نیستند، بلکه شامل نقل‌قول‌های مستقیم و بدون ویرایش از کودکان در حین فعالیت‌ها، گفتگوهای ضبط‌شده میان مربی و کودکان، توصیفات دقیق و جزئی از فرآیند اجرای برنامه‌ها، نمونه‌هایی از نقاشی‌ها، کاردستی‌ها و نمایش‌های خلاقانه کودکان که در واکنش به داستان‌ها خلق شده‌اند و همچنین مشاهدات مستقیم و ثبت‌شده از رفتارها و تعاملات در محیط‌های آموزشی است.حفظ و نقل عین تجربه‌ها، به خواننده این امکان را می‌دهد که گویی خود در صحنه حضور داشته و شاهد ماجرا بوده است. این رویکرد، از یک سو به افزایش اعتبار و قابلیت اعتماد یافته‌ها کمک شایانی می‌کند و از سوی دیگر، به خواننده اجازه می‌دهد تا تفسیرهای نویسنده را با شواهد موجود مقایسه کرده و به قضاوت شخصی خود نیز دست یابد.


خرید آثار زهره قایینی


۶- استفاده به‌جا از تصاویر معنادار:

کتاب "سواد فرهنگی و ترویج خواندن در عمل" تنها به قدرت کلمات برای انتقال پیام خود اکتفا نکرده، بلکه از زبان گویای تصویر نیز به شکلی هوشمندانه و مؤثر بهره گرفته است. تصاویر ارائه‌شده در کتاب صرفاً برای پر کردن فضا یا زیباسازی ظاهری نیستند، بلکه هر یک کارکردی مشخص در جهت تکمیل و تعمیق فهم خواننده از مطالب دارند. این تصاویر، پنجره‌هایی هستند که به روی دنیای واقعی تجارب ترویج خواندن گشوده می‌شوند و به مفاهیم و دیدگاه‌های نظری، مصداق‌های عینی و بصری می‌بخشند.

عکس‌هایی از کودکان در حال گوش دادن به قصه، مشارکت در گفت‌وگو، انجام فعالیت‌های هنری پس از خواندن کتاب، یا حضور در کتاب خانه‌های روستایی و شهری، به خوبی شور و شوق و درگیری فعال آن‌ها را با فرآیند خواندن به تصویر می‌کشند. نمونه‌هایی از نقاشی‌های کودکان در واکنش به یک داستان، نه تنها خلاقیت آن‌ها را نشان می‌دهد، بلکه می‌تواند دریچه‌ای به سوی درک و تفسیر آن‌ها از آن داستان باشد.

در کتابک بخوانید: اخبار برنامه با من بخوان

۷- رسیدن به یک الگو برای مستندسازی تجربه‌های آموزشی:

شاید بتوان گفت که مهم‌ترین دستاورد کتاب خانم قایینی، نه فقط ارائه مجموعه‌ای از تجارب موفق در زمینه سواد فرهنگی و ترویج خواندن، بلکه دستیابی به یک الگوی قابل تامل برای مستندسازی خود این گونه تجارب است. تمام ویژگی‌های پیش‌گفته در کنار هم، چارچوبی منسجم و قابل تکرار را برای پژوهشگران و مربیانی که علاقه‌مند به ثبت و تحلیل تجارب آموزشی خود هستند، فراهم می‌آورند. این کتاب نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از مشاهدات و فعالیت‌های روزمره آموزشی، به دانشی سازمان‌یافته، قابل نقد و قابل اشتراک دست یافت. به نظر می رسد افراد و نهادهایی که دغدغه مستندسازی فعالیت های تربیتی خود را دارند ، می توانند از الگوی اجرا شده در این کتاب بهره ببرند.

در کتابک بخوانید: «با من بخوان» از سوی دو نهاد بین‌المللی و یک شخصیت بزرگ ادبی جهان نامزد جایزه‌ی آلما 2024 شد!

این الگو، به ویژه در زمینه علوم تربیتی و مطالعات فرهنگی که اغلب با داده‌های کیفی و پیچیده سروکار دارند، بسیار ارزشمند است. نویسنده با ارائه نمونه‌ای عملی از چگونگی اجرای یک مستندسازی موفق، راه را برای دیگران هموار می‌سازد. این الگو می‌تواند به استانداردسازی نسبی روش‌های مستندسازی در حوزه آموزش کمک کند و به ارتقای کیفیت پژوهش‌های آموزشی در کشور منجر شود.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

مهدکودک من اینجاست؟

Submitted by editor74 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

اندیشه در ادبیات کودک و نوجوان: رمزگشایی از کتاب «سوراخ» با خوانشی از کتاب «توی جعبه چیه؟»

Submitted by editor74 on

پویایی ادبیات کودکان در کشورهایی با نظام تعلیم و تربیت پیشرفته گویای رابطه مستقیم میان این دو پدیده است. نمی‌توان از نظام تعلیم و تربیت متصلب و بسته، انتظار ادبیات کودکان پویا را داشت. برای دهه‌های متوالی است که ادبیات کودکان در این کشورها با جهش‌هایی بلند خود را با ساختار کلی روند فلسفه و تفکر جاری همسو می‌کند. برای مثال وقتی که به آثار نویسندگانی چون دیوید آلموند، فیلیپ پولمن، گیمن، باب گراهام و بسیاری دیگر توجه می‌شود، پشت نگاه و اندیشه‌ی آن‌ها پرسش‌های فلسفی دیده می‌شود که در بطن داستان تنیده شده‌اند. تحلیلی که در این مقاله ارائه شده، با نظر به همین موضوع و پدیده به قلم آمده و می‌کوشد ارتباط میان اندیشه‌ورزی و داستان را رمزگشایی کند.

«زندگی، کودکی است که بازی می‌کند و قطعات را در یک بازی جابه‌جا می‌کند: پادشاهی از آنِ کودک است.[1]»

در کتابک بخوانید: رمزگشایی از کتاب «چرا ما خارج از شهر زندگی می‌کنیم؟» با نگاهی به سه کتاب «گاوهای آرزو»، «جایی که وحشی‌ها هستند» و «از آب دور شو، شرلی»

1.«توی جعبه چیه؟[2]» داستان میمونی است که جعبه‌ای دارد که تویش گربه‌ای نادیده پنهان است. گربه‌ای جادویی که حتی میمون آن را به چشم ندیده اما باور دارد درون جعبه است. جادوی گربه و جعبه در این است که اگر درِ جعبه باز شود گربه‌ی جادویی غیب می‌شود. اگر درش بسته بماند و میمون نخواهد آن را به چشم ببیند، گربه در آن است! این قانون را خود میمون برای بازی‌اش گذاشته است.

دوست میمون، که یک کیک است، کنجکاو است و نمی‌تواند باور کند که گربه‌ای درون جعبه‌ی میمون است. وجود گربه بدون دیدنش برای او ممکن نیست. اما برای میمون وجود گربه در ندیدن آن است! میمون باور دارد که در جعبه‌اش هرچیزی را می‌توان تصور کرد. هر جادویی برای جعبه‌اش ممکن و شدنی است و این «شدن» مهم‌تر از «وجود داشتن» است. می‌توان گربه را ندید و آن را باور داشت. برای ممکن بودن گربه، نیازی نیست حتما گربه‌ای وجود داشته باشد: «چیزی به نام وجود حقیقتی ندارد و همه واقعیت جز "شدن" نیست [...] "بود" افسانه‌ای پوچ بیش نیست. [...] آیا هیچ مقوله‌ای بیش از «شدن» می‌تواند با بازی عجین باشد؟ شاید این تم [بازی] بیش از هر چیز دیگر "شدن" را حفظ کند[3]

اما کیک این بازی را نمی‌فهمد و آن را باور ندارد. کیک می‌گوید که وقتی درون جعبه‌ی باز شده، گربه‌ای نباشد پس درون جعبه‌ی دربسته هم گربه‌ای نیست. منطق کیک ساده است. اگر نمی‌توانم ببینم پس وجود ندارد پس نه جعبه جادویی است و نه گربه. اما میمون تسلیم این منطق نمی‌شود. این بازی اوست. بازی‌ای که هر کسی بخواهد با او هم‌بازی شود باید به آن باور داشته باشد، یعنی نباید بخواهد که درون جعبه را ببیند و درباره‌ی چند و چون درون جعبه هم شک نداشته باشد. پس به کیک می‌گوید وقتی درِ جعبه بسته باشد می‌توانی هر چیزی را داخلش تصور کنی هر چیزی که دلت بخواهد: «کافی است فقط تو به آن فکر کنی.» کیک که می‌بیند نمی‌تواند بازی میمون را به هم بزند پس خودش وارد بازی می‌شود. اگر موجود جادویی داخل جعبه را به موجودی دیگر تغییر دهد شاید بازی میمون تمام شود. پس کیک می‌گوید توی جعبه نه یک گربه که یک دایناسور است. اما این بازی برای میمون چنان واقعی است که با هیجان می‌گوید: «واقعا؟ من هم می‌توانم ببینمش؟» و کیک هم از همان ترفند استفاده می‌کند. دایناسور جادویی است و با باز شدن در جعبه غیب خواهد شد. اما غافل از اینکه خود کیک هم درگیر بازی میمون شده است!

در کتابک بخوانید: اندیشه در ادبیات کودکان و نوجوان رمزگشایی از داستان «گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت؟»

حالا دو جادو درون جعبه است، گربه‌ی میمون و دایناسورِ کیک: «ما که هیچ‌وقت متوجه نمی شویم توی جعبه چیه.» و هر دو خسته می‌شوند و می‌روند تا شیرینی بخورند و در صفحه پایانی کتاب، ما یک گربه و دایناسور را می‌بینیم که از جعبه بیرون آمده‌اند زمانی که میمون و کیک بیرون آمدن‌شان را نمی‌بینند!

راز این بازی در چیست؟ وجود این بازی، به خالی بودن جعبه وابسته است. اگر درون جعبه چیزی باشد، خالی نباشد، بازی متوقف می‌شود. فقط هنگامی بازی را می‌توان تا همیشه ادامه داد، که جعبه خالی از هر چیزی باشد. جعبه نباید خاص باشد، باید شبیه هر جعبه دیگری باشد که می‌توانیم هر جایی بیینیم. در خود ظاهر جعبه جادویی نیست. همه چیز در این بازی به تصور ما وابسته است، به ذهن ما، به اینکه بخواهیم بازی کنیم و بازی را ادامه دهیم. این بازی فقط زمانی ادامه بازی می‌یابد که دربند چندوچون و چرایی آن نباشیم، جادوی این بازی زمانی ممکن می‌شود که چشمی برای دیدنش به انتظار ننشسته باشد. تنها باور به "شدن" آن را ممکن می‌سازد: «این جهان، جهانِ شدن و دگرگونی است؛ جهانی که در آن همواره نیروهای گوناگون در حال بازی‌اند، جاودانه در حال دگرگونی و بازی [...] یکی است و در عین‌حال بسیاری است[...] هیچ هدفی ندارد و هیچ‌گونه تعیّنی نمی‌پذیرد چرا‌که بازی است؛ بازی‌ای که فراتر از خیر و شر است و همچون بازیِ کودک معصومانه است. این سازندگی و ویرانگری جهان فراتر از هر‌گونه معیار اخلاقی است[...] این امر که "انسان باید چنین و چنان باشد" ساده‌لوحانه است، واقعیت نه پذیرای این‌گونه دستورها بلکه پذیرای تنوع، بازی و دگرگونی است. واقعیت، حکایت از فراوانی دارد و سرشاریِ بازی و دگرگونی صورت‌ها.[4]»

در کتابک بخوانید: بررسی کتاب «حقیقت غاری‌ست در کوه‌های سیاه» اثر نیل گیمن، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

«این یک بازی است.

آن را با این احساسات و با این رقت قلب داوری نکنید

و – مهم‌تر از همه – از آن اخلاق نسازید»[5]!


خرید کتاب توی جعبه چیه؟


2. «سوراخ[6]» داستان جانوری نیمه‌انسان است، با صورتی از جانور و بدن انسان، که به خانه‌ی جدیدش در آپارتمانی اثاث‌کشی کرده است. (جانور شخصیت مخلوق نویسنده/تصویرگر در شماری دیگر از کتاب‌هایش است).

«سوراخ» کتابی دیدنی و لمس‌کردنی است. تقریبا دو سوم کتاب بدون واژه پیش می‌رود و فقط در چند صفحه پایانی، گفت‌وگوی میان این شخصیت با دیگران را می‌خوانیم. این بی‌متنی راه را برای درک متفاوت از کتاب باز می‌کند. ما بیننده امور ساده‌ی زندگی شخصیت کتاب هستیم اما ما چیزی را می‌بینیم که شخصیت کتاب نمی‌بیند، سوراخی در خانه که مدام جابه‌جا می‌شود. همین سوراخ است که این کتاب را بازیگوش می‌کند.

بازی کتاب از روی جلد آغاز می‌شود. سوراخ واقعی است، یعنی در کتابی که ما در دست داریم تمامی صفحه‌ها یک سوراخ کوچک دارد، از روی جلد تا پشت جلد. وقتی سوراخ واقعی است و ما آن را می‌بینیم و لمسش می‌کنیم، ما هم درگیر بازی این سوراخ در کتاب می‌شویم. نویسنده/ تصویرگر ما را از ابتدا به بازی فراخوانده است. صفحه اول کتاب با تصویری از سوراخ، درون یک اتاق خالی آغاز می‌شود. سوراخ در کنار دری بسته روی دیوار است. دیوار خانه سوراخ است.

در دو صفحه بعد، شخصیت کتاب از دری دیگر وارد می‌شود با کارتن‌هایی از اثاث خانه در دست. شش صفحه، ما سوراخ را می‌بینم اما شخصیت کتاب متوجه آن نمی‌شود.

تا اینکه یک دفعه او هم سوراخ را می‌بیند و از این به بعد او هم وارد این بازی می‌شود. همین‌طور که صفحه‌های کتاب ورق می‌خورد، جای سوراخ هم در خانه جابه‌جا می‌شود. ما می‌دانیم دلیل این جابه‌جایی، ورق خوردن صفحات و تغییر تصویرهاست است و جای سوراخ در واقعیت مادی کتاب ثابت مانده اما شخصیت کتاب گیج شده است! ما هم ممکن است گیج شویم و از خودمان بپرسیم این سوراخ معنایی دارد؟ سوراخ نشانه‌ی چه چیزی است؟ برای پاسخ دادن به این پرسش باید کتاب را تا انتها ببینیم.

سوراخ شبیه حفره‌ای درون وسایل و در و دیوار خانه است. گاهی به در و دیوار خانه است، گاهی درون وسایل، توی کمد لباس‌ها و زمانی هم چاله‌ای در زمین که پای شخصیت داستان به لبه‌اش گیر می‌کند!

مگر سوراخ لبه دارد؟! سوراخ این کتاب از جنس بازی همین کتاب است؛ حتا می‌شود این سوراخ را توی جعبه کرد و در جعبه را محکم بست که سوراخ بازیگوش از آن فرار نکند. سوراخ همان سوراخ است فقط بستگی دارد که کجای خانه باشد. وقتی پای شخصیت به لبه سوراخ گیر می‌کند، سوراخ برای او هم لمس‌شدنی می‌شود و باید از دستش خلاص شود و ما اولین واژه‌های کتاب را می‌خوانیم: «کمک!» و بعد با جایی (آزمایشگاهی) تماس می‌گیرد: «سلام، من یک سوراخ در آپارتمانم پیدا کرد‌ه‌ام که حرکت می‌کند...! بله... می‌توانید یک نگاهی به آن بیندازید؟»

و او تلاش می‌کند تا این سوراخ متحرک را درون جعبه‌‎ای بیاندازد و با خودش بیرون ببرد. به ظاهر هم موفق می‌شود و سوراخ توی جعبه می‌رود یا جعبه روی سوراخ، اما وقتی از خانه بیرون می‌آید می‌بینیم که سوراخ روی در است و تمامی مسیر او به سمت آزمایشگاه دارد دوباره حرکت می‌کند.

از صورت پست‌چی (سورخ روی صورت پستچی افتاده) تا دیوار یک فروشگاه تا روی چرخ ماشین، چراغ راهنمایی یا حتا روی چشم یک نفر! ...جالب اینجاست وقتی شخصیت کتاب توی مترو جعبه را باز می‌کند تا ببیند سوراخ سر جایش است یا نه، می‌بینیم سوراخ هنوز توی جعبه است!

آیا این جز یک بازی است؟ بازی نویسنده/ تصویرگر کتاب با ما و با شخصیت کتابش؟ آیا ما دوست داریم در این بازی باشیم و ادامه‌اش دهیم؟ بله چون این بازی چنان عجیب و مرموز به نظر می‌رسد که هرکسی را به آن علاقه‌مند می‌کند و ما دوست داریم تکرارش کنیم: «کسی که جهان و هستی را به مثابه بازی در‌نظر می‌گیرد قادر است آن را در دوره‌های مکرر تکرار کند چرا‌که این تنها بازی است که در دوره‌های پیاپی تکرار می‌شود.[7]»


خرید کتاب سوراخ


شخصیت کتاب با جعبه‌اش به آزمایشگاه می‌رسد. سوراخ توی کتاب هنوز در حال جابه‌جا شدن است و دارد راه خودش را می‌رود با این‌که اصلا جایی نمی‌رود. جالب است که وقتی مسئول آزمایشگاه در جعبه را باز می‌کند، سوراخ را داخلش می‌بیند چون می‌گوید: «این یک نمونه عالی است!» اما ما می‌بینیم سوراخ در همان لحظه روی یکی از دستگاه‌های آزمایشگاه است! سوراخ را برمی‌دارند، (چطور می‌شود یک سوراخ را برداشت؟!) حسابی آزمایش می‌کنند و آن را توی ظرفی می‌گذارند (در تصویر سوراخ درون ظرف است و ظرف سوراخ است!) و پیش خودشان نگه می‌دارند.

شخصیت کتاب به خانه می‌رود و ما در تمامی مسیر برگشت، سوراخ را در آسمان می‌بینیم.

هنگامی که او آسوده به رختخواب می‌رود، سوراخ همان جایی است که در ابتدای کتاب قرار داشت. آیا او سوراخ را بیرون برده بود؟ آیا تمامی مسیر را طی کرده بود یا همه چیز فقط رویا و جنونی بوده است؟ آیا این سوراخ نشانه‌ای از چیزی است یا تنها یک "هیچ" است؟ و چون هیچ است به تصرف هیچ‌کس هم در نمی‌آید؟ آیا این تنها یک بازی بی‌هدف نیست؟ آیا می‌توانیم برای سوراخ دنبال معانی بگردیم یا بهتر است فقط آن را به عنوان یک بازی درک کنیم؟: «کودک به بازی مشغول است بی‌آنکه هدفی نهایی داشته باشد، گاه و بی‌گاه بازیچه‌های خود را دور می‌اندازد – و بار دیگر، با هوا و هوس بی‌آلایش آغاز می‌کند. او آنچه را که ساخته است ویران می‌کند و دوباره می‌سازد و ویران می‌کند. این تکرار بازی، هیچ هدفی را در خود جای نداده‌است. قرار نیست آنچه می‌سازد بهترین باشد یا تنها اگر بهترین نبود آن را ویران سازد؛ کودک فقط بازی می‌کند[8]

نگاهی دیگر:

3. سوراخ و جعبه، هر دو طرح‌واره‌هایی تصویری هستند. جعبه مرزی است برای درک درون و بیرون، برای امکان وقوع تصورات و تصویرهای ذهنی میمون و کیک. سوراخ طرح‌واره‌ای است از حرکت و جابه‌جایی. طرح‌واره‌ای که مبدأ را با چرخشی به خودش بازمی‌گرداند و نشان‌مان می‌دهد مقصدی در کار نیست و فقط این تکرار است که بازی را به جریان می‌اندازد. برای اندیشیدن به درون و بیرون، برای امکان بازی، باید جعبه‌ای باشد. برای درک بازی سوراخ باید مسیری باشد. باز و بسته شدن در جعبه حرکت سوراخ در صفحه‌ها، فکر ما را هم به حرکت می‌اندازد و به ما قدرت اندیشیدن می‌دهد تا بتوانیم هر دو داستان را درک کنیم. ما از طریق مفاهیم عینی‌ مفاهیم انتزاعی را درک می‌کنیم: «مفاهیم ما نمی‌توانند بازتاب مستقیم واقعیت خارجی، عینی و مستقل از ذهن باشند زیرا نظام حسی-حرکتی ما نقشی اساسی در تشکیل آن‌ها بازی می‌کنند. از طرف دیگر دخالت دستگاه حسی-حرکتی در نظام مفهومی است که این نظام را در تماس با جهان واقع نگه می‌دارد. ما جهان را از طریق بدن خود تجربه می‌کنیم: می‌بینیم، می‌شنویم، لمس می‌کنیم، حرکت می‌کنیم، تعادل خود را حفظ می‌کنیم، اشیاء را در دست می‌گیریم، و این تجربیات پایه‌ای، ساختارهای ذهنی اولیه‌ای را شکل می‌دهند... ذهن غیرقابل تفکیک از بدن است: شناخت ما عمیقاً تحت تأثیر ساختار بدن، توانایی‌های حسی-حرکتی و تعاملات ما با محیط فیزیکی است. استدلال انتزاعی ریشه در استدلال عینی دارد: توانایی ما برای تفکر درباره مفاهیم پیچیده و انتزاعی بر پایه درک ما از مفاهیم عینی‌تر و تجربیات بدنی بنا شده است[9]

در کتابک بخوانید: بررسی کتاب «پرندگان»، شگردهایی برای خواندن یک کتاب خوب

به طور خلاصه، لیکاف و جانسون استدلال می‌کنند که ما نمی‌توانیم اندیشه را بدون بدن و تجربیات جسمانی خود درک کنیم. ذهن ما فقط یک ماشین منطقی انتزاعی نیست، بلکه یک سیستم شناختی است که از راه تعامل بدنی با جهان شکل گرفته و مفاهیم انتزاعی را از راه استعاره‌های مبتنی بر تجربیات عینی می‌سازد و درک می‌کند. "بدن‌مندی" به این معناست که بدن نه تنها حامل ذهن است، بلکه فعالانه در شکل‌دهی به آن نقش دارد.

به سر خط باز می‌گردیم. هردوی این داستان‌ها نشان می‌دهند که تصادفی خلق نشده‌اند. بین داستان‌ها و اندیشه‌هایی که در جهان معاصر در جریان است ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. نکته‌ای که ما نویسندگان در کشورهای حاشیه‌ای شاید به درستی نمی‌توانیم آن را درک کنیم، چون ارتباط میان اندیشه و ادبیات به طور ساختارمند در جامعه‌های ما شکل نگرفته است.


[1] .محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[2] توی جعبه چیه؟، درو دیوالت، الیور تالک، مترجم سمیه حیدری، انتشارات مهرسا

[3] محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[4] محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[5] محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[6] سوراخ، ایویند تورشتر، مترجم زهرا احمدی. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، 1401

[7] محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[8] محمدباقر قمی، محمدرضا ریخته گران (1393) تفسیر فلسفه نیچه بر مبنای مفهوم بازی، حکمت و فلسفه، سال دهم، پاییز 1393

[9] جورج لیکاف، مارک جانسون، فلسفه جسمانی، مترجم جهانشاه میرزابیگی، انتشارات آگاه، 1394

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

ستاره‌ها آبی می‌خندند

Submitted by editor74 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
شاعر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
کتاب
قالب کتاب
Subscribe to