اردکی که آب دوست نداشت

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

پیوند کتابخانه و مدرسه: گزارشی از کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار در آستانه‌ی سال هفتم

Submitted by editor69 on

 کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار ششمین سالگرد راه‌اندازی خود را جشن می‌گیرد. این کتابخانه از سال ۱۳۹۷ با پشتیبانی همه‌جانبه‌ی خانم پروین امینی و همسرشان مهندس توحید زورچنگ و به یاد پدربزرگ‌شان ملامحمد امینی ــ نام‌دار به صدرالواعظین ــ فعالیت خود را در محله‌ی بیدهند خوانسار آغاز کرده و در این سال‌ها خدمات بسیار متنوعی را به گروه‌های سنی مختلف کودکان منطقه ارائه داده است. هر روز گروه‌های مختلف کودکان از نوزاد و نوپا، خردسال و دبستانی تا نوجوان‌های خوانسار ‌هم‌راه پدران و مادران‌شان در این کتابخانه حاضر می‌شوند و از خدمات باکیفیت ارائه شده از سوی کتابداران توان‌مند این کتابخانه بهره می‌برند.

کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار

کتابخانه صدرالواعظین خوانسار

یکی از ویژگی‌های کتابخانه‌های «با من بخوان» این است که کتاب‌ها و خدمات کتابخانه‌ای در محیط کتابخانه محصور نیستند و کتابدارها به عنوان یک ترویج‌گر تلاش می‌کنند با مدرسه‌ها و مراکز مربوط به کودکان در پیرامون کتابخانه ارتباط برقرار کنند، به روستاها و شهرهای اطراف بروند و با جذب آموزگاران، مربیان و علاقه‌مندان به کار با کودکان دایره‌ی فعالیت کتابخانه را گسترش دهند. در سال گذشته با تلاش‌ها و پی‌گیری‌های کتابداران کتابخانه‌ی صدرالواعظین شمار زیادی از آموزگاران مدرسه‌های شهر خوانسار در کارگاه‌های «ادبیات کودک و بلندخوانی» که در کتابخانه برگزار شد شرکت کردند تا بتوانند کتاب‌های باکیفیت کتابخانه را در کلاس‌های خود با دانش‌آموزان‌شان سهیم شوند. کتابدارهای کتابخانه نیز به مدرسه‌ها می‌رفتند و نشست‌های بلندخوانی و فعالیت در پیوند با کتاب‌ها را در کلاس برگزار می‌کردند. در روزهایی نیز دانش‌آموزان برای بازدید از کتابخانه و لذت بردن از فضای زیبای کتابخانه به آن‌جا می‌آمدند.

کتابخانه صدرالواعظین

کتابخانه خوانسار

در ادامه گزارش کلی فعالیت سال گذشته‌ی این کتابخانه در ارتباط با مدرسه‌‌های منطقه را که از سوی کتابداران این کتابخانه تهیه شده است می‌خوانید.
در پی آن نیز بخش‌هایی از گزارش پراحساس آموزگار یکی از مدرسه‌های اصفهان که برای بازدید این کتابخانه آمده‌اند آورده شده است.
امیدواریم فعالیت‌های این کتابخانه و سهیم شدن تجربه‌ی کتابداران آن در این زمینه بتواند الگویی برای چه‌گونگی گسترش فعالیت کتابخانه برای کتابداران در منطقه‌های دیگر باشد.

کتابخانه با من بخوان خوانسار

کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار

گزارش کتابداران کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار از ارتباط با مدرسه‌های پیرامون کتابخانه

عوامل مختلفی در امر کتاب و کتاب‌خوانی و توسعه‌ی فرهنگ مطالعه در میان کودک و نوجوانان ما دخیل هستند. برای این که بتوان راه‌کارهای عملی توسعه‌ی کتاب‌خوانی در میان کودک و نوجوان را شناخت و به کار برد، بایستی عوامل تاثیرگذار بر کتاب‌خوانی و نقش هر کدام در این مقوله را شناخت و روشن ساخت.

کتاب‌خوانی برآیندی از مجموعه‌ای از عوامل است. این عوامل به طور عمده شامل: خانواده، فرد، مدرسه و محیط آموزشی است. پس برآن شدیم تا در محیط همیشه سبز صدر همه‌ی موارد را تحت پوشش داشته باشیم، تا قدمی باشد در راه ترویج کتاب و کتاب‌خوانی باکیفیت. پس برای رسیدن به مسیر جدید ترویج کتاب و کتاب‌خوانی ابتدا پرسش‌هایی را مطرح کردیم، تا افزارها و منابع موجود را به بهترین وجه به سمت اندیشه‌های سازنده و مفید هدایت کنیم:
آیا مدارس مرتبط با کتابخانه در ایجاد محیطی پویا و پرانرژی مشکل دارند؟ چگونه می‌توان این محیط را ایجاد کرد؟ چگونه با کمک کتاب‌های باکیفیت می‌توانیم با حضور در مدارس به خلاقیت ذهن کودک و نوجوان کمک کنیم؟ در این زمینه چه فعالیت‌ها و موضوعاتی برای هر گروه سنی می‌توان پیشنهاد داد؟

در گام عملی نیز مقدماتی جهت ترویج کتاب و کتاب‌خوانی در مدارس فراهم و تفاهم‌نامه‌ای بین کتابخانه‌ی همیشه سبز صدرالواعظین و آموزش و پرورش منطقه منعقد شد.

در پی این تفاهم‌نامه آموزگاران دبستان و دبیران دبیرستان و مربی‌های پیش‌دبستان، که علاقه‌مند و داوطلب و تشنه‌ی آموزش بودند، اعلام آمادگی کردند. سپس در جلساتی چندساعته کارگاه‌های ادبیات کودک و نوجوان برای آنان برگزار شد. به هر آموزگار و دبیر، کتابخانه‌ی پارچه‌ای و ۷ تا ۱۰ عنوان کتاب و به مربی‌های پیش‌دبستان بسته‌های آموزش سواد پایه (آواورزی با سی‌بی‌لک، شمارورزی با لولوپی و الف‌باورزی با کاکاکلاغه) تحویل داده شد. و به این ترتیب سرانجام زنگ کتاب‌خوانی در مدارس شهرستان خوانسار از ابتدای مهر ۱۴۰۲ متفاوت از هر سال نواخته شد.

اجرای بلندخوانی در دبستان هدف

اجرای بلندخوانی و فعالیت در پیوند با کتاب از سوی مادر داوطلب در دبستان هدف

بلندخوانی آموزگار در دبستان آینده سازان

بلندخوانی آموزگار در کلاس دوم دبستان آینده‌سازان

به جز آموزگاران و مربیان، قاصدک‌های نوجوان نیز که در کتابخانه آموزش دیده بودند، با شروع سال تحصیلی فعالیت خود را در مدارس به گونه‌ای جالب آغاز کردند. نمایشگاه کتاب‌های باکیفیت از شعرای نامدار و... برپا کردند، در برنامه‌های صبح‌گاه هر کدام در روز‌های مشخصی کتاب‌هایی را که از کتابخانه به امانت می‌بردند معرفی می‌کردند و خلاصه‌ای کوتاه یا متنی از کتاب را برای دوستان‌شان می‌خواندند.

بلندخوانی برای نوجوانان قاصدک

تمرین بلندخوانی برای نوجوانان قاصدک

علاوه بر فعالیت دبیران، تسهیل‌گران صدر نیز هر چند وقت یک بار به کلاس‌های درس دبیرستان می‌رفتند و کتاب‌هایی از جمله «همایش پرندگان»، «گفت‌وگو با زمان» و «توران، دختر ایران» و ... را بلندخوانی می‌کردند.
در مجموع ۹ دبیرستان، ۸ دبیر و ۵ قاصدک نوجوان در تمام طول سال تحصیلی و تابستان هم‌راه کتابخانه‌ی صدرالواعظین بودند.

بلندخوانی گفت‌وگو با زمان در دبیرستان صدرا

کلاس پایه‌ی‌ دوازدهم دبیرستان صدرا

مدارس ابتدایی نیز جهت ترویج کتاب و کتاب‌خوانی هم‌راه تسهیل‌گران بودند. در سال ۱۳۹۸ در مدرسه‌ی ابتدایی ولی‌عصر یک شعبه از کتابخانه افتتاح شده بود که در سال ۱۴۰۲ دوباره فعالیت خود را از سر گرفت. تمامی آموزگاران و مسئولان مدرسه در دوره‌های بلندخوانی شرکت کردند و قاصدک‌های آموزش‌دیده نیز کتاب‌ها را در برنامه‌ی صبح‌گاه معرفی می‌کردند. کتابخانه‌ی مدرسه در تابستان هم به فعالیت خود (دو روز در هفته) ادامه داد. در مجموع ۸ دبستان، ۱۴ آموزگار، ۳ مادر داوطلب و ۱۰ قاصدک در مدارس ابتدایی هم‌راه تسهیل‌گران کتابخانه صدر، در راه ترویج کتاب و کتاب‌خوانی قدم نهادند.

آموزش قاصدک‌های مدرسه ولی‌عصر

دورهمی و آموزش قاصدک‌های مدرسه ولی‌عصر

نمایش مهمان‌های ناخوانده، دبستان ولی‌عصر

اجرا و تمرین نمایش مهمان‌های ناخوانده، دبستان ولی‌عصر

انجام فعالیت‌های پژوهشی مدرسه در کتابخانه

انجام فعالیت‌های پژوهشی مدرسه در کتابخانه و استفاده از فرهنگ‌نامه‌ی کودک و نوجوان

به جز مدرسه‌های شهر خوانسار، مدرسه‌هایی از روستاهای رحمت‌آباد، مهرآباد، قودجان و تیدجان نیز در این برنامه هم‌راه ما بودند.
علاوه بر فعالیت دبیران دبیرستان، آموزگاران ابتدایی و مربیان پرورشی و مادران داوطلب و قاصدکان نوجوان و کودک، تسهیل‌گران جهت بلندخوانی کتاب‌ها چه در جشن‌های مدارس و چه در کلاس‌های درس همواره در کلاس‌ها حضور داشتند.

بلندخوانی در دبستان علایی

ورود تسهیل‌گران به مدارس، دبستان علایی

بازدید مدارس از کتابخانه یکی از تجربه‌های جالب کتابخانه‌ی صدر بود. برای هر گروه و هر کلاس تور کتابخانه برگزار می‌شد، روند کار کتابخانه برای کودکان و نوجوانان توضیح داده می‌شد، تمام گروه‌ها با فرهنگ‌نامه‌های کودک و نوجوان و نحوه‌ی استفاده از کتاب‌های نابينايان آشنا می‌شدند.

بازدید مدرسه‌ها از کتابخانه صدرالواعظین

بازدید مدرسه‌ها از کتابخانه

بازدید پیش‌دبستان ولی‌عصر از کتابخانه

بازدید پیش‌دبستان ولی‌عصر از کتابخانه

کار فقط محدود به مدارس شهرستان و روستاهای خوانسار نبود، کودکان به هم‌راه آموزگاران و خانواده‌هایشان از شهرستان گلپایگان (مدرسه‌ی پسرانه‌ی فرهنگ) و از اصفهان (مدرسه‌ی سرزمین قصه‌ها) برای بازدید از کتابخانه صدرالواعظین آمدند.

بازدید کودکان مدرسه سرزمین قصه‌ها از کتابخانه

بازدید کودکان مدرسه سرزمین قصه‌ها (اصفهان) و خانواده‌های‌شان از کتابخانه

نکته‌ی قابل توجه این که تعداد دانش‌آموزانی که برای برنامه‌های تابستان ۱۴۰۳ نام‌نویسی کرده‎‌اند رو به افزایش است که نشان از تاثیر فعالیت‌های سال گذشته در شناساندن کتابخانه و جذب کودکان و نوجوانان به کتابخانه دارد. به امید روزی که تمام کودکان سرزمین‌مان، به کتاب‌های باکیفیت و تسهیل‌گرانی که کتاب خواندن را برای‌شان شیرین می‌کنند دست‌رسی داشته باشند.

درباره‌ی تاثیرات کتابخانه‌ی صدرالواعظین بیش‌تر بخوانید:
گزارش کارشناس آموزشی و آموزگار مدرسه‌ی سرزمین قصه‌ها از کتابخانه‌ی خوانسار

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

«پاستیل‌های بنفش»، شکاف در باورها، بی‌نظمی در نظم - بخش نخست

Submitted by editor69 on

ادبیات کودکان در ایران، در وضعیتی آشوبناک

در سپهر ادبیات کودکان ایران رخدادهایی در جریان است که اگر نتوانیم در این برش زمانی آن‌ها را دریابیم بعید است که زمانی دیگر بتوان به درستی ریشه‌های شکل‌گیری آن را دریافت. این نظر را با تجربه‌‌ گسترده‌ای که در کار تاریخ‌نگاری ادبیات کودکان دارم بر زبان می‌آورم. ادبیات کودکان در ایران در وضعیت آشوبناکی به سر می‌برد. آشوبناک که برابرنهاده Chaotic است نه به معنای آشوب‌زده بودن که بار منفی دارد، بلکه فراتر از ارزش‌گذاری مثبت و منفی وضعیت آشوبناک بنابر نظریه نظم در بی‌نظمی، حاکی از این است که نظمی وجود ندارد، اما بی‌نظمی برآمده از آن نشانه‌ای از نبود نظم نیست. شاید دارد نظمی متولد می‌شود که سرشت آن را ما نمی‌شناسیم. خودمانایی Self Similarity در نظریه آشوب به این نکته اشاره دارد که می‌توان از روندهای جزئی روند کلی را شناسایی و الگوهای حرکتی یک پدیده آشوبناک را استخراج کرد. برمبنای این نظریه است که با برجسته‌سازی یکی از نشانگان جزئی این وضعیت می‌کوشم سیمای کلی آشوبناکی در ادبیات کودکان ایران در دوره کنونی را آشکار کنم. 

نشانه جزئی که با آن می‌خواهم این وضعیت را بشکافم کتابی است به نام «پاستیل‌های بنفش».  شاید بسیاری مانند من نمی‌دانند یا نمی‌دانستند که این کتاب دارد به چاپ دویست‌ام نزدیک می‌شود. دویست چاپ برای یک کتاب و این همه سکوت و بی‌تفاوتی از کجا مایه می‌گیرد؟‌ چون جی. کی. رولینگ نویسنده هری پاتر آن را ننوشته است؟‌ یا این که دریای ادبیات کودکان آن قدر کم‌عمق است که از نگاه برخی صاحبان قلم و اندیشه دیده نمی‌شود؟‌ چرا لرزش‌های این فاصله و این گسل که در زیر پای ما دارد باز می‌شود و نشانه‌ای روشن از وضعیتی آشوبناک است، حس نمی‌کنیم؟ جنس این گسل یا آشوب چیست؟‌ 

کتاب پاستیل های بنفش


خرید کتاب پاستیل های بنفش


این کتاب به عنوان نشانه جزئی بیانگر این است که گروه‌های مرجع نوجوانان تغییر کرده است، و ما هنوز فکر می‌کنیم در پیکر و ریخت آموزگار، کتابدار و نویسنده یا مربی می‌توانیم روی این گروه نفوذ داشته باشیم. آیا باید بدبین باشیم، خوش‌بین باشیم؟‌ اگر به نظریه آشوب باور نداشته باشیم، طبیعی است که باید بدبین باشیم. اما خوش‌بینی و بدبینی در وضعیتی که مشخص نیست به سوی نظمی دیگر می‌رود یا بی‌نظمی ادامه می‌یابد، محلی از اعراب ندارد. آیا نباید به جای عبارت‌های کهنه خوش‌بینی و بدبینی خاکستری‌بین باشیم؟ یعنی خودمان را به این وضعیت آشوبناک بسپاریم که همه ما را و از جمله ادبیات کودکان را در ایران به زیر فضای مبهم و مه‌آلود خود برده است؟ فضایی که دیگر نمی‌توان پدیده‌ها را به روشنی در چارچوب نظمی متعارف دید. و این ابهامی آشوبناک است که هر روز در سپهر ادبیات کودکان و نوجوانان ایران گسترده‌تر می‌شود و ما آمادگی شناخت و درک آن را نداریم. 

شاید با توجه به این نظریه که ذهن بیش‌تر انسان‌ها به نظم عادت دارد و نمی‌تواند بی‌نظمی را به عنوان یک روند زندگی‌ساز درک کند، همان آغاز با خواندن این چند جمله فکر کنید می‌خواهم اندرز دهم که وامصیبتا، گروه گروه نوجوانان دارند «پاستیل‌های بنفش» می‌خوانند و من هشدار می‌دهم که جلوی آن‌ها را بگیرید. چنین نیست. کتاب «پاستیل‌های بنفش»، فانتزیی انسانی و زیبا است که تنها با خواندن آن می‌توان به ارزش‌های هنری و درمانی آن پی برد. این داستان از گروه فانتزی‌های شخصیت‌ساز است و به شدت می‌تواند روی رفتارهای نوجوانان اثرگذار باشد. پس قرار نیست خواندن یا نخواندن کتاب را به گروه‌های نوجوان سفارش کنم، قرار است فقط از این کتاب به عنوان نشانه‌ای برای بررسی وضعیت آشوبناک ادبیات کودکان ایران بهره ببرم. اما اگر در این راه شما هم مشتاق شدید که کتاب را به گروه‌های نوجوان دور و بر خود معرفی کنید، کتابی ارزش‌مند را ترویج کرده‌اید.

«پاستیل‌های بنفش» نشانه‌ای از مبارزه برای زیستن

«پاستیل‌های بنفش» روایتی در تضاد و ستیز میان فروکش و فراکش است. زندگی چون یک واقعیت ما را به اعماق تاریکی‌ها فرومی‌کشد و شخصیت فانتزی برای این که می‌خواهد زیستی شایسته انسان داشته باشد، با نیروهای فروکشنده او به اعماق می‌جنگد تا خود را در این راه فرابکشد و بتواند ادامه دهد. این روایت یک شخصیت فانتاستیک به نام کرنشا [1] دارد که عنوان اصلی کتاب به انگلیسی هم نام این شخصیت است و در فارسی «پاستیل‌های بنفش»‌ نام گذاشته شده است. پاستیل‌های بنفش در عنوان فارسی در ارتباط با روایت است زیرا خوراک مورد علاقه کرنشا است. اما کرنشا چه موجودی است؟‌  او گربه‌ای غول پیکر است که همراه شخصیت اصلی داستان می‌شود تا لحظه‌هایی که نیاز است به او کمک کند. کرنشا اما یک گربه واقعی نیست. او گربه‌ای است که هم هست و هم نیست. گربه‌ای که اندازه و ابعادی در اندازه گربه‌سانان مانند پلنگ دارد، اما گربه است دیگر. پلنگ و این جور جانوری نیست که فکر کنیم شخصیت اصلی داستان به اشتباه او را گربه خطاب می‌کند. 

راوی داستان جکسون پسرک ده‌ساله‌ای است که کرنشا در ذهن او خلق شده است. کسی جز او نمی‌تواند کرنشا را ببیند زیرا این شخصیت ذهنی است. نخستین باری که جکسون کرنشا را می‌بیند، این گونه روایت می‌کند:‌ اولین باری که کرنشا را دیدم سه سال پیش بود؛ درست بعد از اینکه کلاس اول را تمام کردم. هوا گرگ و میش بود من و خانواده‌ام کنار جاده پارک کرده بودیم من روی چمن‌ها کنار میز پیک نیک دراز کشیده بودم و به ستاره‌هایی که به شب چشمک می‌زدند نگاه می‌کردم.
صدایی شنیدم صدای چرخ‌های اسکیت‌بورد بود. روی آرنج‌هایم بلند شدم. مطمئن بودم یک اسکیت‌سوار به طرف ما می‌آید. از همان‌جا می‌دیدم که فرد عجیب و غریبی است. در واقع یک گربه‌ی سیاه و سفید بود. یک گربه‌ی گنده که قدش از من بلندتر بود. چشم‌هایش به رنگ چمن‌های دم صبح بود و می‌درخشید. یک کلاه نارنجی مشکی طرح بیس‌بال هم روی سرش گذاشته بود. از اسکیت بوردش پرید پایین و آمد طرف من. مثل آدم‌ها روی دو پایش ایستاده بود.
گفت: «میوا»
من هم در جواب گفتم: «میوا» چون به نظرم این طوری مؤدبانه می‌آمد.
خم شد جلو و موهای من را بو کرد «پاستیل بنفش داری؟» پریدم و ایستادم. خوش شانس بود دست بر قضا، آن روز دوتا پاستیل بنفش توی جیب شلوارم داشتم، له شده بودند اما به هر حال هر کدام‌مان یکی خوردیم. به گربه گفتم اسمم جکسون است.
گفت: «بله معلومه که هست.»
ازش اسمش را پرسیدم. ازم پرسید دوست دارم اسمش چه باشد. سؤال غافلگیر کننده‌ای بود. البته فهمیده بودم که کلاً موجود غافلگیرکننده‌ای است.
یک کم فکر کردم. تصمیم بزرگی بود. مردم به اسم خیلی اهمیت می‌دهند. آخر سر گفتم: «فکر کنم کرنشا اسم خوبی واسه یه گربه‌ست.»
لبخند نزد. چون گربه‌ها لبخند نمی‌زنند. اما حدس زدم که خوشش آمده است.
گفت: «اسمم کرنشاست. [2]»

«پاستیل‌های بنفش» فانتزی است. نه فانتزی فراتری که رخدادها به طور کامل در جهانی موازی بگذرد. بلکه فانتزیی که سایه‌اش را روی جهان واقعی انداخته است. یعنی شخصیت یا عنصری که وابسته به جهان فانتزی است در دنیای واقعی وجود دارد و روایت را به گونه فانتزی می‌برد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های، التیام‌بخش است. کارکردش این است که به شخصیت اصلی داستان کمک می‌کند که بتواند بار هستی که در جهان واقعی روی دوش‌های کوچک اوست آسان‌تر تحمل کند. بنابراین این‌جا فانتزی نقش درمان‌بخشی هم دارد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های درمانی و به طور مشخص از داستان‌هایی است که می‌توان در کتاب درمانی از آن بهره برد.  یعنی عنصر فانتزی وارد دنیای واقعی می‌شود تا نقش التیام‌بخش و درمانی داشته باشد. 

در سایت کتابک بخوانید: تعریف کتاب‌درمانی، هدف‌ها و کاربردهای آن

موضوع داستان «پاستیل‌های بنفش» بسیار جالب و فراگیر است. ریزش قشرهای میانی و حقوق‌بگیر در جامعه امریکا از جایگاه باثبات‌تر به جایگاه بی‌ثبات‌تر. همان تضاد میان فروکش و فراکش. این موضوع پدیده فراگیر چند دهه گذشته است که همزمان با تمرکز و تجمع ثروت در دست گروه‌های اقلیت، اکثریت مردم و به ویژه قشرهای میانی جامعه به جای رشد رو به بالا با شتابی قابل توجه دارند از جایگاه خودشان که ثبات و امنیت اقتصادی بود دور می‌شوند. 

«پاستیل‌های بنفش» داستانی بسیار انسانی است که به خوبی از سوی نویسنده ساخت و پرداخت شده است. روایت روان و دل‌چسب است. زندگی یک خانواده معمولی امریکایی که از آپارتمان‌نشینی مجبور به ون نشینی می‌شوند. و سرنوشت این خانواده همین طور بد و بدتر می‌شود. اما جکسون به همراه خانواده، هم‌چنان امیدوارانه برای زیستن در وضعیتی بهتر می‌جنگند. 

چون در این جستار قصدم نقد و بیان ارزش‌های این داستان نیست، و همان‌گونه که روشن کردم به این داستان به عنوان نشانه‌ای جزئی از بیان وضعیت آشوبناک در ادبیات کودکان در ایران ‌می‌پردازم، بنابراین قصدم تحلیل داستان یا تحلیل عناصر فانتاستیک داستان نیست. قصدم بیان ناباوری‌ها در باورها، بی‌نظمی در نظم و آشوبناکی در ذات است.  

«پاستیل‌های بنفش» و فروپاشی عادت‌های ذهنی ما

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است زیرا دارد با شتاب عادت‌های ذهنی ما را به هم می‌ریزد. به همین دلیل عادت ذهنی به روندهای عادی و نظمی که در ته ذهن ما رسوب کرده است، باور کردن این نکته را سخت می‌کند تا باور کنم،  در ایران، آن هم در ایران امروز، یک کتاب داستان ترجمه برای گروه سنی نوجوان به چاپ صدوهشتاد ‌و چهارم برسد. البته نسخه‌ای که در دست من است این است شاید تاکنون از این مرزها هم گذشته باشد. این که معیار هر چاپ چیست، در ایران معیار درستی برای آن وجود ندارد. این که برخی از ناشران پرآوازه این روزها گاهی کتاب را در ۵۰۰ نسخه می‌زنند و می‌نویسند چاپ ۱۸ یا ۱۹ هم مهم نیست. اما این کتابی که می‌خواهم درباره آن بنویسم بنابر اطلاعات کتابشناسی آن در هر چاپ تیراژ ۱۰۰۰ داشته است. ممکن است در چاپ‌های پیشین این رقم متفاوت بوده باشد که آن را هم من اطلاع ندارم. بنابراین نخستین ناباوری این است که چه‌گونه ممکن است نوجوانان ایرانی که امروزه به بی‌علاقگی به خواندن کتاب‌های ادبی و به طور کلی خواندن شناخته می‌شوند، تا این اندازه از چنین کتابی خوش‌شان آمده باشد و در این اندازه به آن علاقه نشان دهند؟ آیا این وضعیت نشانه‌ای روشن از بهم‌ریختگی عادت‌های ذهنی ما نیست؟‌ آیا این وضعیت عادی و درچارچوب نظم موجود و شناخته‌شده ادبیات کودکان در ایران است؟‌ ناباورانه باور می‌کنم که چنین است. عادت‌ها و معیارهای ذهنی‌ام درحال فروپاشی است و این فروپاشی نشانگان روشنی مانند روند انتشار همین کتاب دارد. 

در وضعیت‌های آشوبناک کسی نمی‌تواند ادعا کند که می‌تواند شاخص‌های نظمی که به چشم می‌آید اما در حقیقت پشت آن یک بی‌نظمی بابرنامه یا بی‌برنامه وجود دارد اندازه بگیرد. فکر می‌کنم شاخص‌ها و شاقول وضعیت ادبیات کودکان در ایران از دست ما در رفته است. در دهه ۱۳۸۰ زمان ترجمه و انتشار مجموعه هری پاتر در ایران وضعیت به  طورکامل قابل پیش‌بینی بود. تبی در جهان شکل گرفته بود و این تب به جان جامعه جوان ما افتاده بود. صدها هزار جوان و نوجوان و البته بزرگسال به دنبال تب هری پاتر همان رفتارهایی را انجام می‌دادند که در گوشه گوشه دنیا انجام می‌شد. اما اکنون آیا برای کتاب «پاستیل‌های بنفش» همین تب وجود دارد که به ایران منتقل شده؟‌

 جست‌وجوهای من برای رسیدن به پاسخی که نظم را به ذهن عادت‌زده‌ام برگرداند به جایی نرسید. بنابراین شکاف و گسلی که برآمده از این وضعیت آشوبناک است دم‌به‌دم بیش‌تر می‌شود. زیرا یک رمان نوجوانان که ترجمه است، می‌تواند به این رقم باورنکردنی از بازنشر برسد که در نفس خود افتخارآفرین باشد. یعنی اکنون ما می‌توانیم افتخار کنیم به خودمان که رمان «پاستیل‌های بنفش» دست کم اگر دویست هزار نسخه منتشر شده است، باید بیش از ۵۰۰ هزار بار خوانده شده باشد. چون در ازای خرید هر کتاب، یک تا یک و نیم برابر خواننده خواهیم داشت. علت افتخار هم این است که جامعه نوجوان ایران امروز به گریز از خواندن متهم است، درحالی که در هیچ دوره تاریخی صدسال گذشته مانند امروز کتاب داستان و به طورکلی ادبیات کودک یا نوجوان در دسترس آن‌ها نبوده است. اما این حس خوب می‌تواند وجهی دیگر هم داشته باشد، همان که مبنای نظری این جستار است. اگر نوجوانان ایرانی این‌قدر کتاب‌خوان شده‌اند چرا شاخص‌ها روی میانگین کتاب‌خوانی این وضعیت را نشان نمی‌دهد؟‌

«پاستیل‌های بنفش» و خاموشی نقد و نظر 

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است، زیرا بازار کتاب کودک و نوجوان در ایران سرشار از کتاب ترجمه است و اما میانگین شاخص‌ها نشان می‌دهد بیشترینه کودکان و نوجوانان به این کتاب‌ها دسترسی ندارند. کتاب گران است. تنها قشرهای میانی به بالا می‌توانند کتاب بخرند و نظام کتابخانه‌ای در ایران چه در بخش کتابخانه‌های عمومی و چه در بخش کتابخانه‌های کانون پرورش فکری به‌هیچ‌وجه نه روزآمد هستند و نه پاسخ‌گوی جمعیت کودک و نوجوان بالای بیست میلیون. در کنار این وضعیت آشوبناک اما کم‌تر کسی هست که به این امور توجه نشان دهد. گویی چراغ نقد و نظر در جامعه ما خاموش شده است. 

 بخش نظریه و نقد که باید این روندها را پیش‌بینی یا دست‌کم درباره آن به تفکر می‌نشست مشخص نیست که در کدام نقطه از این سیاره بی‌نظم و آشوبناک در چرخش و به چه‌کاری سرگرم است. بی‌نظمی در نظم موجود نشان می‌دهد که فضای نقد و تحلیل ادبیات کودکان به بدترین وضعیت ممکن دست‌کم در چهاردهه گذشته رسیده است. نبود نشریه‌های تخصصی یا تعطیل شدن آن‌ها، دوپارگی در مرجعیت ادبیات کودکان از سوی نهادهای سنتی به نهادهای آکادمیک و دانشگاهی و بی‌عملی دانشگاه در تولید محتوای کاربردی که به کار جماعت پدیدآورنده و ناشر و علاقه‌مندان بخورد، و سرگشتگی منتقدان و تحلیل‌گران ادبیات کودکان از وضعیت آشوبناکی که در آن گرفتار آمده‌اند پدیده‌ای نیست که از چشم اهل نظر دور مانده باشد.

 برای این وضعیت پرسش‌ها فراوان است، اما پاسخ‌ها در آشوب میان نظم و بی‌نظمی غوطه می‌خورند و پایین و بالا می‌روند و سبب گیجی بیش‌تر می‌شوند. برای کتابی که در این حجم منتشر شده است، چیزی به عنوان تولید محتوای همراه با کتاب نداریم. می‌توانید خودتان جست‌وجو کنید. شاید چند یادداشت و معرفی کوتاه در باره این کتاب هست و دیگر هیچ. برای نمونه، درباره این داستان یک معرفی در کتابک داریم و چند مطلب کوتاه دیگر این جا و آن جا. دیگر چیزی وجود ندارد. چه طور ممکن است یک بخش جامعه چنین غرق خواندن یک رمان شود و بخش دیگر آن که منتقدان و تحلیل‌گران هستند از این واقعه بی‌خبر باشند؟ اکنون در حوزه کار فرهنگ و ادبیات کودکان هزاران کنشگر و نویسنده، تصویرگر و کتابدار فعال هستند. چه‌طور می‌شود که چنین پدیده‌ای با چنین سکوتی همراه باشد؟‌ دلیل آن چیست؟‌ آیا همین نکته نشانه‌ای نیست براین که ما گرفتار ناترازی‌های وحشتناک در همه سطوح اجتماعی و فرهنگی شده‌ایم؟ یک کفه ترازو در عرش است، کفه دیگر روی فرش. اگر این بی‌نظمی در نظم نیست، پس چیست؟

این مقاله ادامه دارد...


پانویس

۱- Crenshaw

۲- کاترین اپلگیت، پاستیل‌های بنفش، آناهیتا حضرتی، نشر پرتقال، تهران، چاپ ۱۸۴، ۱۴۰۲، ص

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

دادا

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

غم نامه ی مایکل روزن

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

Submitted by editor69 on

1. «من» چگونه روایت می‌شود

«از لای در اتاق سرک می‌کشم، در نور گردی که از سقف روی اسباب و اثاث افتاده، رختخواب می‌بینم و کاسه و کماجدان و دیگ مسی و سماور بزرگ ورشویی که زیر نور برق می‌زند. هر وقت جایی می‌خواهند روضه بخوانند یا عروسی و عزاست، می‌آیند و سماور مادرم را می‌برند. [1]»

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»

هوشو سرک کشیده توی اتاقی که یادگارهای مادرش در آن است، در همان روزی که عمو کت‌وشلوار فرنگی پوشیده و هوشو از رفت‌وآمد بچه‌ها به خانه‌شان می‌داند عید است اما نمی‌داند خودش چند سال دارد: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم.» هوشو درون آن اتاقی را می‌بیند که ننه‌باباش می‌گوید: «جهیزیه مادرت آن جاست. وقتی بزرگ شدی به تو می‌رسه. [2]» چیزی، خاطره‌ای در آن اتاق، متعلق به هوشو نیست. همه برای مادری است که هوشو او را هرگز ندیده و پدری که چنان مجنون شده که میان وهم و واقعیت معلق است. در آن اتاق که هوشو از لای درش اسبابش را نگاه می‌کند هر ظرف و وسیله خاطره‌ای دارد که هوشو از دیگران درباره‌اش شنیده است. چرا هوشنگ مرادی کرمانی، هوشو، خاطره‌ای از دیدن اسباب خانه مادرش را در فصل اول کتاب می‌گوید؟ چرا آن در را باز می‌کند و ما از چشم‌های او اسباب درون اتاق را می‌بینیم؟ تماشای جهیزیه مادر و بازگویی‌اش یک خاطره است یا احضار تصویرهای ذهن در چشم‌های خودش و چشم‌های ما؟ آیا خاطره‌ها تصویرهایی هستند که ما خودمان آن‌ها را دیده‌ایم؟ آنچه دیگران برای‌مان گفته‌اند می‌تواند خاطرات ما شوند؟

خانه‌ای را به ذهن‌ بیاوریم که بزرگ است و اتاق‌های بسیاری دارد. خانه در جاده‌ای دورافتاده است، جایی که در آن شبی که به دیدن خانه می‌رویم، ما تنها بازدیدکننده‌اش هستیم. ما می‌رویم و نمی‌دانیم آن جاده ما را به خانه می‌رساند یا بیراهه‌ است. جاده تاریک است، تنها نور چراغ‌های ماشین‌، یا اگر پیاده می‌رویم، چراغی که در دست‌مان است، جاده را روشن می‌کند. همه‌جا ساکت است، سکوت تنها چیزی است که می‌شنویم. سکوت سبب می‌شود ذهن ما از همه چیز خالی شود و به درون ذهن‌مان کشیده شویم به خاطره‌های‌مان، به بخش‌های دست‌نیافتنی ذهن‌مان که در روشنایی و صدا آن‌ها را حس نمی‌کنیم و نمی‌توانیم احضارشان کنیم. با چراغی که دست‌مان است می‌توانیم ببینیم که به خانه رسیدیم اما هنوز هیچ صدایی نیست. سکوت آنقدر زیاد است که ذهن‌مان شروع می‌کند به سخن گفتن، به یادآوری: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم...» 
به خانه می‌رسیم، در سیاهی تاریکی و با نور چراغی که در دست داریم تنها می‌توانیم ببینیم که درِ خانه کجا است. در را فشار می‌دهیم و باز هیچ صدایی نمی‌آید حتی صدای باز شدن در را نمی‌شویم. وارد می‌شویم و به جای اینکه ورودی خانه را ببینیم به درون اتاقی می‌رویم: «عمو اتاقی دارد ته دالان…» چراغ را در اتاق می‌چرخانیم و می‌بینیم: «بچه‌های مدرسه آمده‌اند به عید دیدنی پیش عمو. جوان خوش‌لباس و خوش‌قدوبالایی است. کت‌وشلوار می‌پوشد... کت‌وشلوار فرنگی…». 
از آن اتاق به اتاق دیگری می‌رویم: «دو تا اتاق توی دالان است. اتاق اول مال ماست. اتاق کاظم. اسم ‌پدرم کاظم است.» در تاریکی چیزی نمی‌بینیم: «و من هنوز ندیدمش.» مقابل در اتاق می‌ایستیم: «توی اتاق پدر و مادرم که همیشه خدا بسته است، اسباب و اثاثیه مادر و پدرم است..» چراغ را جلو می‌بریم و از لای در داخل اتاق را می‌بینیم: «در نور گردی که از سقف روی اثاث افتاده، رختخواب می‌بینم...» 

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها


به اتاق دیگری می‌رویم: «اتاق عمو ته دالان بود، یک درش توی دالان باز می‌شد و در دیگرش به باغ...» و درِ اتاق دیگری را باز می‌کنیم: «باغ کوچکی که پشت ساختمان بود همه‌جور میوه داشت...» و در نور می‌شمریم: «انگور، انجیر، هلو، شلیل، سیب و درخت گردوی بزرگ...» در سکوت اتاق، صدای کلاغ‌ها می‌آید: «درخت غروب‌ها پر از کلاغ می‌شد. کلاغ‌ها توی درخت عروسی و عزا می‌گرفتند. دعوا می‌گرفتند، جمع می‌شدند.» بالای سرمان را نگاه می‌کنیم: «آسمان بالای درخت و شاخه‌های گردو سیاه می‌شد، از بس کلاغ بود جرأت نمی‌کردم که نزدیک درخت بشوم.» در سکوت و سیاهی، ترس‌ها می‌آیند: «می‌ترسیدم چشم‌هام را با نوک‌شان درآورند. [3]»

این شیوه روایت هوشنگ مرادی کرمانی از زندگی‌اش است. او به خانه‌ای وارد شده که نمی‌داند آغازش، ورودی‌اش، همان در است یا نه: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم.» او در تاریکی، گام‌به‌گام، آرام آرام روایت می‌کند و نور را می‌چرخاند. او درون ذهن‌اش گام برمی‌دارد و در پستوهای تاریک‌خانه ذهن‌اش سرک می‌کشد و می‌بیند. او از تاریکی، از تصویرهایی که احضار می‌کند، نمی‌هراسد؛ تصویرهایی که درونشان ترس‌ها، روان‌زخم‌ها و خاطرات تلخ‌اش هست؛ خاطراتی که نمی‌داند، در خودآگاهش نمی‌داند،ِ صاحب آنهاست و تنها با احضارشان با این روش می‌تواند به آن‌ها دست یابد: «هیچ وقت از آنچه واقعیت بوده و من در آن دخالت نداشتم خجالت نکشیدم. [4]»  
او خاطره‌ها را احضار می‌کند، با کلمه به تصویر می‌کشد تا زندگی‌اش را ابتدا برای خودش معنا کند: «آنچه من نوشتم یک پارچه از جامه بود که به عنوان یک خیاط آن را به یک پیراهن برای خودم تبدیل کردم. [5]»
هر دری از اتاق این خانه به در دیگری باز می‌شود، اتاق‌هایی جدا اما همه در یک خانه؛ همانند کرت‌های یک زمین بزرگ. او از روی هر کرت، به کرت دیگری می‌پرد، از در اتاقی به اتاق دیگری می‌رود؛ هزار و یک اتاق برای بازگویی روایت «من»ی که از خود می‌گریزد تا ما را به زندگی‌اش راه دهد. هزار و یک اتاق همانند هزار و یک شب شهرزاد. این پاره‌های جدا اما به هم متصل که هر یک معنایی جدا دارند، قصه‌هایی جدا هستند اما همه در قاب روایت زندگی او جای گرفته‌اند. او هنگام بازگویی، هنگام روایت، میان پاره‌ها، از ابتدا تا جایی که هست خط می‌کشد و تلاش می‌کند تا به آن‌ها معنا دهد. زیرا تجربه‌ها و حس‌های ما، خطی ممتد نیست: «چیزی که مسأله‌ساز شده تجربه زندگی است. جایگاه راوی را تجربه زندگی مشخص می‌کند. تجربه روایت در مدرنیسم انسجام ندارد، پس داستان‌گویی که نقطه اتکایش تجربه زندگی است هم انسجام ندارد. [6]» 

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

تصویرهای ما از گذشته، خاطرات ما پاره‌پاره‌اند. نخستین خاطراتمان از کودکی یک تصویر است یا روایتی که از دیگران شنیده‌ایم: داشتی از سرسره پایین می‌آمدی که... آنقدر شنیده‌ایم که انگار واقعاً رخ‌دادنش را به خاطر داریم و حتا می‌توانیم با دست گذاشتن روی رد زخم پیشانی، درد را مثل همان روز احساس‌کنیم. خاطرات این تصویرهای پاره‌پاره‌اند که هنگام روایت زندگی بینشان خط می‌کشیم و به آن‌ها معنا می‌بخشیم. مرادی کرمانی شکل معمول زندگینامه‌نویسی را رها کرده، او میان کرت‌ها می‌پرد، میان پاره‌های تصویرها می‌گردد تا «خود» را بشناسد. 
او برای «خود»ی که می‌خواهد بشناسد از اسباب مادرش می‌گوید. این تصویر یک خاطره نیست، بازگویی، احضار تصویرهای جاگرفته در ذهن است: «آن چیزی که بازنمایی می‌شود بازنمایی‌شدن فرآیند بازنمایی واقعیت است. [7]» هوشنگ مرادی کرمانی خودش را واسازی می‌کند. با پررنگ کردن خط‌‌چین‌های محو تصویرها در ذهن است که او می‌تواند «من» را، «خود» را، بشناسد و دست ما را بگیرد و همراه خودش به هزارتوی هزار و یک اتاق ذهن‌اش ببرد. او شجاعت نقل خودش، واسازی خودش، را دارد. راه رفتن در هزارتوی ذهن هراسناک و شگفت است. نمی‌دانی با چه چیزی روبه‌رو می‌شوی: «ما در قلب مغاک هستیم. [8]» و برای همین است که پس از تمام کردن این کتاب حس دیوانگی می‌کند: «شبی که این کتاب را تمام کردم داشتم دیوانه می‌شدم اما هیچ وقت از آنچه واقعیت بوده و من در آن دخالت نداشتم خجالت نکشیدم. [9]» با باز کردن و دیدن اتاق‌های ذهن، او به خودش آگاه می‌شود و حس رهایی می‌کند. او در هوشنگ دوم می‌گوید که نوشتن این کتاب او را از زخم‌هایش آزاد کرد و به او حس رهایی داد.

کتاب هوشنگ دوم


خرید کتاب هوشنگ دوم


ما همراه او داخل آن خانه می‌رویم، راه‌مان می‌دهد چون «شما غریبه نیستید». ما در راهروی آن خانه ایستاده‌ایم و به هوشو، نگاه می‌کنیم که از لای در اتاق دارد تویش را نگاه می‌کند. ما پشت سرش هستیم. هوشو با صدای بلند می‌گوید که توی اتاق چه چیزهایی می‌بیند و ما همه را در ذهن‌مان می‌بینیم، مجسم می‌کنیم: «رختخواب می‌بینم و کاسه و کماجدان و دیگ مسی و سماور بزرگ ورشویی که زیر نور برق می‌زند.» با چشم‌های او به اثاثیه توی اتاق نگاه می‌کنیم. همراه او به صداهای خانه گوش می‌دهیم: «ننه‌بابا به اتاق عمو می‌رود با هم حرف می‌زنند نمی‌دانم به ننه‌بابا چه می‌گوید که صدای عمو می‌آید: به من چه مربوطه، ندارم ندارم. پولم کجا بوده؟… اون از برادرم اون از پدرم… برادر بزرگم که پاک خل‌وچله . پس‌فردا از اداره امنیه می‌اندازنش بیرون. بچه‌اش را ما باید تر و خشک کنیم… می‌دانستم می‌فهمیدم آن بچه منم که از بابام خبری نبود. [10]» چگونه ممکن است هنگام یادآوری خاطرات بتوانیم گفت‌وگوها را چنین دقیق به یاد آوردیم؟ آیا این‌ها خاطره‌اند یا تصویرهایی با ساخت یک رمان مدرن که هوشنگ مرادی کرمانی با هوشمندی خیره‌کننده‌ای روایت زندگی‌اش را در این قالب ریخته تا بتواند زخم‌های زندگی‌اش را درک کند، دلیل طردشدگی‌هایش را بفهمد. تنها از این راه ممکن است که بتوانیم با گوش‌های هوشو بشنویم و از چشم‌های او ببینیم. این گفت‌وگوها حقیقی‌اند. راست نیستند اما راستین‌اند. هوشو این گفت‌وگوها را از ذهن نقل می‌کند نه از حافظه. او آنقدر عمو را خوب می‌شناسد که می‌تواند عمو را به خانه ذهن بکشاند، در موقعیت بگذارد، به صدایش گوش بدهد و مانند یک خوابگرد آنچه را می‌شنود بلندبلند بگوید و بنویسد، او از زبان عمو حرف می‌زند، با زبان عمو. 
در این جایگاه روایت، هوشنگ مرادی کرمانی هم کودک است و هم کسی که پشت سر کودک ایستاده. در این جایگاه روایت، ما هم کودک هستیم و هم کسی که پشت سر کودک ایستاده. این جایگاه برای هیچ کدام از ما محفوظ نیست، جای ما، خواننده و هوشنگ مرادی کرمانی، مدام با هم عوض می‌شود، ما او هستیم و او ماست. هوشنگ مرادی کرمانی هم‌زمان هم راوی است و هم خواننده و بیننده داستان زندگی خودش. 

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند


او با فاصله از خودش و نزدیک به ما روایت می‌کند، هم با چشم‌های خودش هم از چشم‌های ما می‌بیند: «خود نقاش در تابلوست و دارد به تماشاگرش نگاه می‌کند و تماشاگر دارد به صحنه کشیده‌شدن نقاشی نگاه می‌کند... آثار هنری مدرن قصدشان منعکس کردن خود آن آرتیستی است که دارد آن را خلق می‌کند. [11]»  قصد هوشنگ مرادی کرمانی احضار ارواح این تصویرها و به کلمه درآوردن است، چون کلمه او را نجات می‌دهد، کلمه او را به زندگی متصل کرده است. 
آنچه ما را به خانه و هزار توی ذهن‌مان می‌رساند، جاده نیست. بیراهه‌ای در این مسیر نیست، قصد ما برای راه‌یابی به تاریک‌خانه ذهن است که چراغ دست‌مان می‌شود، راه می‌شود و ما را به خانه می‌رساند. قصد ما برای رهایی از فشارِ«من» و «خود» است که سبب احضار تصویرها می‌شود و آزادمان می‌کند. هوشنگ مرادی کرمانی خودش و ما را از فشار «من» می‌رهاند، از هر ایدئولوژی‌ای آزاد می‌کند. این خودتخریبی برای رسیدن به بخش‌های ناپیدای ذهن علیه زندگی نامه‌نویسی است، اما آنچه تخریب می‌کنی همان است که به تمامی به دست می‌آوری. در این فرآیند تخریب شدن است که می‌توانیم فرآیند استقلال نویسنده را ببینیم و در این ویرانه‌ها، رمزهای یک جهان رهایی‌یافته[12] را بیابیم. ما با یک رمان مدرن رودرروایم؛ هنری خودآیین و به‌غایت زیبا!
«کسی که تا وقتی زنده است نمی‌تواند با زندگی‌اش کنار بیاید، به یک دست نیاز دارد تا ناامیدی سایه افکنده بر سرنوشتش را اندکی دور کند و با دست دیگرش آن‌چه را که در میان ویرانه‌ها می‌بیند، روی کاغذ بیاورد زیرا چیزهای متفاوت‌تر و بیش‌تر از دیگران می‌بیند. او در مبارزه‌ی خود با ناامیدی، به دو دست یا دست‌هایی بیش از آن که خود دارد، نیاز ندارد. [13]»

2. غریبه‌های «من»

«علی پلویی» یکی از شخصیت‌های کتاب «شما که غریبه نیستید» است. مردی که نه عقلی برای معاش دارد و نه دارایی‌ای برای زندگی. از آن‌هایی که وجودشان هیچ شده است. در کتاب شخصیت‌هایی این چنینی را زیاد می‌بینیم، سکینه سه‌کوشی، پیرزن ترسناک آبادی: «اتاقش نزدیک رودخانه بود. هرچی دم‌دستش بود می‌پوشید… همیشه خدا یک لنگه‌کفش دستش بود… اتاقش پر بود از چیزهای شکسته و پکسته و پاره‌پوره به‌دردنخور که گربه‌ها تویش می‌لولیدند. خودش هم میان آن‌ها می‌خوابید. چشمش که به ما می‌افتاد، چوب را برمی‌داشت و دنبال‌مان می‌دوید و فحش می‌داد.»

کتاب شما که غریبه نیستید


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


لیلاکور، همان که همه در روستا می‌گویند هوشو سبب مرگش شده: «لیلاکور، هر روز می‌آمد دم خانه‌اش، سمت چپ کوچه می‌نشست و تا صدای پایی می‌‌شنید هر که بود فحش‌بارانش می‌کرد. می‌گفتند: عقلش کم است!.. یک روز از جلویش رد شدیم. فحش داد. رفتیم سر پیچ کوچه و برگشتیم باز فحش داد... این‌قدر بچه‌ها را بردم آن سرکوچه و برگرداندم و لیلا فحش داد تا دهنش کف کرد و گریه‌اش گرفت....باز هم ول نکردیم. هی از جلویش رد شدیم...لیلا چوبش را پرت کرد طرف ما. باز از جلویش رد شدیم. حرصش گرفت دست‎‌هاش را بلند کرد و زد تو سرش خودش. هی رفتیم ته کوچه و برگشتیم. حالش بد شد و افتاد. خودش را کشید توی خانه‌اش و در را بست. دیگر درِ خانه نیامد. کم کم مرد... انداختند گردن من: هوشو لیلا را کشت....همه آبادی مرا قاتل لیلاکور می‌دانستند.»
کاظم بابای هوشو: «در روشنایی چراغ لامپا مردی را می‌بینم که پالتوی زرد سربازی پوشیده. ریش تراشیده نشده و کثیفی دارد. چشم‌هایش از حدقه بیرون زده لب‌هایش داغمه بسته. داد می‌کشد... وحشت کرده‌ام، می‌لرزم... آغ‌بابا گفت تو بچه‌ات را دوست نداری... پدرم بلند شد و به طرف مستراح رفت که مدفوع مرا بخورد تا ثابت کند که مرا خیلی دوست دارد.» آدم‌هایی که روزگار به‌شان هیچ نداده است. از این نمونه‌ها در کتاب زیاد است، آدم‌هایی که غالباً چهره‌ای ندارند، مرادی کرمانی نمی‌گوید چهره‌شان چه شکلی بود اما رفتارشان را دقیق به تصویر می‌کشد. او یک نویسنده مدرن است، برای او کنش‌های آدم‌ها است که معرف آنهاست نه مانند رمان‌های واقع‌گرا که از شگرد توصیف دقیق چهره برای نشان دادن شخصیت استفاده می‌کردند و واقعیت برای‌شان آن چیزی بود که به چشم سر دیده می‌شد. مرادی کرمانی به ما نمی‌گوید ننه‌بابا، آغ‌بابا، عموها و عمه و بابایش چه شکلی‌اند و این نکته درخشان کتاب است. همین شگرد سبب می‌شود که ما بتوانیم حس همدلی بیشتری با او داشته باشیم، و آدم‌های کتابش را درک کنیم. در میان ما در پیرامون همگی‌مان، آدم‌هایی شبیه شخصیت‌های کتاب هستند، آدم‌هایی که کنش‌هایی مانند شخصیت‌های دنیای هوشو دارند. هوشنگ مرادی کرمانی، آدم‌ها را براساس آنچه می‌کنند، براساس کنش‌ها و رفتارشان تعریف می‌کند نه آنچه به چشم می‌آیند.
مواجهه او با خودش و دردهایش هم با همین شگرد است. وقتی می‌خواهد از رنج‌هایش از طردشدن و نادیده گرفته شدن بگوید، از صفت‌ها استفاده نمی‌کند. او رنج را نشان می‌دهد؛ مانند صحنه آزار خفاش، پنهان شدن در سوراخ درخت پس از فرار از مدرسه یا آسیب به بدنش، کندن مو و ناخن‌هایش. بعد از مرگ آغ بابا هوشو اندوه و اضطرابش را این‌طور نشان می‌دهد: «سرکلاس که نشستم هی به گوش و چشم و دهن و کله‌ام ور می‌روم. موهای آبرو و سرم را می‌کنم. ناخن هایم را می جوم. با دندان پوست و ریشه‌های دور ناخن هایم را می‌جوم و می‌کنم...طرف راست کله‌ام دارد کچل می‌شود.» 
او رنجش را نشان می‌دهد به زبان نمی‌آورد. زبان برای او از پیش غایب است، ناتمام است از گفتن. او از کلمه استفاده می‌کند، چیزی که از پیش از معنا تهی شده است و ابزاری می‌شود برای نشان دادن و معنا در فرآیند ثبت رخدادهاست که خودش را نشان می‌دهد نه در ساخت خود کلمه. روایت برای او به فقدان گره خورده است، زندگی ابژه‌ای از دست رفته است که تلاش می‌کند در هزارتوی ذهنش پیدایش کند تلاش او تلاش برای ثبت این «فقدان» است. [14]» معنای زبان در داستان‌گویی هوشنگ مرادی کرمانی: «همان غیاب معناست.» واقعیت برای او آن چیزی نیست که از پیش رخ داده باشد و او به آن آگاه باشد. واقعیت هوشنگ مرادی کرمانی همان از دست‌رفتگی است برای همین است که در کتاب: «ما با ثبت واقعیتی موجود که آن بیرون است روبرو نیستیم، با قسمی یادآوری مواجهیم، یعنی ابژه از پیش از دست رفته است. خودِ واقعیت از دست رفته. [15]»

از طرفی او هنگام روایت این بخش دوباره یازده‌ساله می‌شود. در یازده‌سالگی او برای اضطراب و اندوهش واژه ندارد، آنها را نمی‌شناسد و چیزی که به زبان وارد نشود تجربه نمی‌شود. هوشوی یازده‌ساله شروع می‌کند به خودخوری: «چه کیفی دارد ناخن خوردن و کندن موی ابرو و سر. ناخن‌هام را تا ته خورده‌ام.» نمی‌گوید غمگینم، دلتنگم، مضطربم و.. چون نمی‌داند این «شر» بودن در مدرسه و خودخوری چهره‌های گوناگون اندوه‌اند. هوشو نمی‌تواند بگوید چون غمگینم چون مضطربم موهای سرم را می‌کنم، تنها پس از بازگشت به گذشته و نگاه به پشت سر است که می‌تواند آن را به تصویر بکشد.

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

«من» برای هوشنگ مرادی کرمانی «خود» نیست، او می‌داند آدمی دست‌ساز خودش نیست، او آدم‌های دیگر را به روایت‌اش راه می‌دهد، به روایت زندگی‌اش راه می‌دهد تا از میان همه این آدم‌ها، «خود»ِ ازدست‌رفته را بیابد.
«ننه‌بابا دو تا بیمار دارد. هم بچه مریض است هم مادرش. بچه بی‌حال است و زر می‌زند و مادر که رنگ به چهره ندارد پیش ننه‌بابا التماس می‌کند: بی‌بی دستم به دومنت، چاقش کن خوبش کن. خودتم مریضی رنگ و حالت نشون می‌ده…. ننه‌بابا به این چیزها به این مریض‌ها به این التماس‌ها عادت کرده است. همین سکینه زن ابرام پنج تا از بچه‌هاش جلوی چشمم از دنیا رفتن… یک بار علی پلویی را نجات داده بود. علی پلویی در زمستانی سخت که برف کوه‌ها را پوشانده بود کاری نداشت نصرااله خان صدایش می‌کند و میش مرده‌مان را نشانش می‌دهد و می‌گوید «علی چاله‌ای بکن و این را بذار توش و روشو خاک بریز که بو نکنه.» علی دور از چشم آغ‌بابا میش را پوست می‌کند پوست را می‌برد تو اتاقش… شب پوست را تکه‌تکه می‌کند می‌اندازد روی آتش پشم‌ها که می‌سوزد و پوست گرم و نیمه‌پخته می‌شود می‌خورد تا صبح نصف پوست را می‌خورد از گرسنگی… شکمش دم کرده بود مثل طبل شده بود داشت می‌ترکید مثل مار به خودش می‌پیچید.»

روایت زندگی برای او دیدن با چندین چشم است. او توانسته با چشم‌های کسانی به زندگی نگاه کند که آن‌ها را در کودکی در لحظاتی کوتاه دیده است و یا فقط خاطره‌ای از آن‌ها شنیده است. اما روایت او از زندگی این غریبه‌های آشنا چنان دقیق و هماهنگ با روایت زندگی خودش است که فاصله‌ای میان آن‌ها نیست. علی پلویی همان قدر برای‌ ما آشناست که هوشوی زندگی مرادی کرمانی. او همزمان در روایت یک فصل می‌تواند از چشم مادر کودکی بیمار، ننه‌بابا، سکینه زن ابرام، علی پلویی ببیند: « مدرنیسم پرسپکتیو راوی را از هم می‌پاشاند. دیگر راوی، دانای کل نیست. مدرنیسم کارش از هم پاشاندن منظر راوی دانای کل است. حرکت از راوی عین‌نگر به یک راوی ذهن‌نگر. راوی رمان مدرنیستی، سنتز میان راوی اول‌شخص و سوم‌شخص است. رمان مدرن، پرسکتیو راوی ندارد. فاصله میان راوی، خواننده و واقعیت بازنمایی‌شده، کمتر می‌شود. در مدرنیسم، کانون‌های روایت تکثیر می‌شود و سبک روایت نزدیک می‌شود به تجربه فیلم. [16]»

«شما که غریبه نیستید» رمانی مصور است در واژه‌ها، رمانی که همان‌قدر که بی‌معنایی و پوچی زندگی را نشان می‌دهد، ارزشمندی آن را هم نشان‌مان می‌دهد. این دو سوی متضاد، این تخریب و ساخت همزمان، این تلخی و خنده توأمان، این زهرخنده همان چیزی است که یادمان می‌آورد، نه ما کامل هستیم نه زندگی. هوشنگ مرادی کرمانی ما را از فشار کامل بودن می‌رهاند. آن چیزی که سبب حس رهایی خواننده پس از خواندن این کتاب می‌شود، آزادی از این فشار است. زیرا هوشنگ مرادی کرمانی به ما گفته است، همه ما پر از زخم، درد و ناکامی هستیم اما در کنارش زندگی: «لذت هم دارد. [17]»

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

در «هزارویک‌شب» شهرزاد با گفتن قصه، امیر را شیفته خود می‌کند و هم‌چنان او را و مرگ را از خودش دور نگه می‌دارد. هوشنگ مرادی کرمانی شهرزاد زندگی خودش است، هنرمندی بی‌مرگ که با قصه گویی‌اش ما را به شنیدن خود فرامی‌خواند و هم چنان خودش را دست‌نیافتنی و ماندگار می‌کند.

آثار هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


3. چرا هوشنگ مرادی کرمانی؟

برای ما نوشتن از هوشنگ مرادی کرمانی پس از خواندن «شما که غریبه نیستید» دغدغه شد. با کتابی روبه‌رو بودیم که گیج‌مان کرده بود، نمی‌دانستیم چرا در این سبک نوشته شده است. «شما که غریبه نیستید» ساختاری تازه داشت که دست‌نیافتنی به نظر می‌آمد. چرا در آغاز روایت کتاب، مرادی کرمانی می‌گوید نمی‌دانم چند سال دارم؟ چرا مدام از خودش از روایت عقب می‌رود؟ مگر این یک زندگی‌نامه خودنوشت نیست؟ پرسش‌های بی‌پاسخ‌مان، ما را فراخواند که او را از هنرش بشناسیم، تا این‌که از خودش بشناسیم.  «شما که غریبه نیستید» آغازگر پژوهشی بر آثار او شد تا این ذهن کمیاب را بتوانیم به خاستگاهش، به مردمش، و به قلمروی بزرگ زبان فارسی و فراتر از آن بشناسانیم. 
در این راه، همراهی محمدهادی محمدی و همراهی خود او، هدایتگر ما بوده است. می‌دانیم که خوانندگان این یادداشت‌ها هم همراه ما مشتاق شناخت او و هنرش خواهند شد زیرا: «موقعی که به هنر فکر می‌کنیم باید آزاد باشیم. لحظه‌هایی که آدم‌ها می‌توانند آزاد باشند لحظه‌ای است که درباره کار هنری تعمق می‌کنند. هنر تجربه‌ای است که به آدم‌ها کمک می‌کند که بر چیزی که ناآزادی مسلط بر دنیای معاصر است غلبه کنند. هنگام تعمق بر کار هنری، باید قوه داوری داشته باشیم. زمانی که قوه داوری‌مان فعال می‌شود، تنها لحظه‌هایی است که وعده آزادی تحقق پیدا می‌کند. تولید یک اثر خودآیین با نقد کردنش فرقی ندارد. وقتی نقد اثر را می‌خوانیم، درگیر فرآیند خلق اثر می‌شویم. کارهای هنری بزرگ، مخاطبان‌شان را همکار خودشان می‌کنند. [18]»  
از این راه است که می‌توان عمق و ارزش کار مرادی کرمانی را بازشناخت. او یگانه‌ای تنهاست، تنهایی است که یگانگی را برگزیده تا ذرات پراکنده و ناپیدای هر یک از ما را در بستری به وسعت این سرزمین در زیر قلمش گردآورد. در هنرش و در روایت‌هایش. و این تنها از قلم چون او برمی‌آید. 


پانویس

۱-   هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۲- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۳- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۴- رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۵-  رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۶- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۷- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۸- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۹-  رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۱۰-  هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۱۱- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۲- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۳- یادداشت‌ها، فرانتس کافکا. ترجمه مصطغی اسلامیه. نشر نیلوفر. 1397

۱۴-  مالیخولیای رئالیسم یا چرا رئالیسم از پیش ناممکن است؟، محسن ملکی، تزیازدهم

۱۵-  مالیخولیای رئالیسم یا چرا رئالیسم از پیش ناممکن است؟، محسن ملکی، تزیازدهم

۱۶-  زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۷-  هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۱۸-  زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

چمدان

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

از مارها خوشم نمی آید

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

درخت نخل در قطب شمال

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
گروه سنی
قالب کتاب

ممدقلی، لولوی دنیای دیجیتال برای مهار و سرکوب کودکان

Submitted by editor69 on

پیش‌درآمد:

چند سالی می‌شود که به لطف ابزارهای دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی ممدقلی آمده است و جای لولوخورخوره، نمکی و یک سرودوگوش را برای مهار و سرکوب کودکانی که بهانه‌گیری یا نافرمانی می‌کنند گرفته است. ممدقلی این هیولای ترسناک چه گونه وارد فرهنگ و مناسبات کودک و والد یا کودک و بزرگسال شد؟ کسی به درستی چیزی نمی‌داند. در پهنه دنیای مجازی وب و شبکه‌های اجتماعی هم پژوهشی که شکل‌گیری این پدیده و به کارگیری نابجای آن را نشان دهد وجود ندارد. نبود یا فقدان پژوهش در این زمینه نشان می‌دهد که تا چه میزان کودکان ما در لایه‌های گوناگون خانواده، مدرسه و آموزش و پرورش، بهداشت روان و جامعه‌شناسی کودکان از سوی بزرگسالان چه در نقش والد و سرپرست و چه در نقش مربی و کارشناس رها شده‌اند. کسانی یا نهادهایی نیستند که به آسیب‌های دامن‌گیر آن‌ها به شکل ریشه‌ای بیاندیشند و دست‌کم راهکارهایی برای آگاهی مردم ارائه دهند.

آنچه که در این جستار کوتاه می‌آید نه در جایگاه کارشناسی که تنها با انگیزه آگاهی‌بخشی به بزرگسالانی است که در نقش‌های گوناگون از مادر و پدر تا مربی و آموزگار و کتابدار و مروج یا پزشک و پرستار با کودکان به ویژه کودکان در مناطق حاشیه‌ای و کم‌برخوردار و مناطق دورافتاده روستایی و شهری سروکار دارند. برخی از این کودکان مانند کودکان کار که بی‌پناه‌تر هستند از سوی باندها و گروه‌هایی که کار یا جسم و جان آن‌ها را در کنترل خود دارند با هدف‌های شریرانه از بهره‌وری کاری تا بهره‌کشی جنسی ترسانده می‌شوند. برخی از کودکان بدسرپرست هم به گونه‌ای دیگر با هدف‌های آشکار و پنهان سرپرستان از لولوی ممدقلی به سوی کابوس و هراس ویرانگر رانده می‌شوند. پدیده لولوی ممدقلی نیاز به یک بررسی روان‌شناختی و جامعه‌شناسانه جامع دارد. اما شاید این جستار تلنگری باشد به خود ما کوشندگان فرهنگ کودکی تا نگاه‌مان را به آسیب‌های پیدا و پنهانی که دنیای کودکان را تهدید می‌کند عوض یا نو کنیم.

لولوی ممدقلی، ریشه‌ها و پیشینه

لولوی ممدقلی الگو یا طرحواره‌ای است برای ترساندن و سرکوب کودکان. کدام کودکان؟ کودکانی که در قالب خواست‌های بزرگسالانه نمی‌گنجند. خواست‌های بزرگسالانه چیست؟‌ فرمانبری، خاموشی به وقت جنبش مانند بازی و شیطنت‌های کودکانه یا تربیت کردن به سبک شبان- رمگی. بزرگسال چوپان است و کودک بره. ممدقلی چوب است که به جای زدن بر پشت کودک بر ذهن و روان‌اش زده می‌شود. آیا همه کارکردهای ممدقلی این است؟‌ در چارچوب خانواده شاید، اما کارکردهای ممدقلی فراتر از این می‌رود. ممدقلی ابزاری برای فریفتن کودکان و به بند کشیدن آن‌ها برای خواست‌های شیطانی گروهی از بزرگسالان روان‌پلید نیز هست. بزرگسالانی که گاهی به اجبار می‌خواهند کودکان را طعمه‌ای برای درآمدزایی یا هوس‌های جنسی یا نقشه‌های دیگر خود کنند.

طرحواره ممدقلی که چنین کارکردهایی دارد از کجا ریشه می‌گیرد؟ به سادگی می‌توان فهمید که ممدقلی ترکیبی از لولوی سنتی از جنبه کردار و از جنبه تصویرسازی برگرفته از فانتزی‌های گرگینه‌ای (Werewolf) یا گرگ‌نمایی در افسانه‌های عامیانه‌ است. ممدقلی گرگ است در لباس آدمی‌زاد. می‌آید کودکان را در کیسه می‌کند و می‌برد. به کجا؟ کسی نمی‌داند. آن کودکانی هم که با لولوی ممدقلی تهدید می‌شوند نمی‌دانند به کجا. اما طرحواره گرگینه‌ها و نیروهای اهریمنی و شریر به دنیای پایین یا زیر خاک پیوند دارد. کودکان از ممدقلی می‌ترسند چون غریزه ترس از رنج و مرگ در آن‌ها بیدار می‌شود. جایگاه مرده زیر خاک است. پس این ترس ویرانگر که کودکان را به فروپاشی روانی می‌کشاند ترس از مرگ یا ترس از تنهایی است که چیزی شبیه به مرگ است برای کودکان.

گرگینه
گرگینه‌ها کهن‌الگویی برساختی از تاریکی شب، آخرین چرخه از کامل شدن ماه و نور آن با شرارت‌های اهریمنی که به گرگ و انسان نسبت داده شده شکل گرفته‌اند. 

ممدقلی این موجود شریر و ناپیدا که اکنون خود را در قالب یک تصویر و روایتی صوتی نشان می‌دهد، چه‌گونه و در چه زمانی پیدا می‌شود؟ او به درخواست یک بزرگسال که در این کلیپ بیش‌تر بزرگ خانواده است یا اشاره‌های کلیپ این طور می‌گوید حاضر می‌شود. از کجا می‌آید؟ روی زمین که نیست. او از زیر خاک درمی‌آید از جهان مردگان. طرحواره تصویری او که یک کلیشه است ممدقلی را با چشمان ورقلنبیده و خون آلود همچون نرینه‌ای شریر نشان می‌دهد که البته این تصویر برگرفته از همان گرگینه خونین چشم است. در کلیت این روایت زنگ زدن به ممدقلی و درخواست کمک والدین یا بزرگسالان برای آمدن و بردن بچه شنیده می‌شود. پس از آن ممدقلی با صدایی خش‌دار نشانی خانه کودک را می‌خواهد تا با کیسه‌ای سفید بیاید و آن کودک بخت برگشته را ببرد.

ممدقلی، لولوی دنیای دیجیتال

من کودک نیستم که بخواهم خودم را جای آن‌ها بگذارم و بفهمم تا چه اندازه از این کلیپ وحشتناک درگیر کابوس و رنج می‌شوند. اما می‌توانم به تجربه شخصی خودم برگردم. ما کودکان عصری بودیم که هنوز اسطوره‌ها و روایت‌های شفاهی جان داشتند. فضای خانه‌ها با مطبخ‌ها و زیرزمین‌های تاریک و نمور با برافتادن آفتاب چنان ترسناک می‌شد که کودکان برای رفتن حتا به دست‌شویی و توالت یا چاهک‌های کودکانه که آن زمان کنار مستراح‌های عنکبوت گرفته به سقف و دیوار بود گاهی چنان می‌ترسیدند که جای خود را خیس می‌کردند اما حاضر نبودند تنهایی به آن نقطه که در فضای خانه‌های ایرانی به طور معمول گوشه حیاط بود بروند. در این فضا و احوال، کودکی چون من را از یک سر دوگوش می‌ترساندند و این ترس چنان برای من مهیب و ویرانگر بود که رهایی از کابوس‌های آن تا پایان دوره کودکی دست از سرم برنمی‌داشت. یک سر دوگوش چه بود. آن را هم کسی نمی‌داند. تنها یک نامواژه بود که مادران و پدران بچه‌های خود را با فراخواندن آن می‌ترساندند. ریشه‌اش را هم کسی نمی‌داند. تنها در شعر استاد ادب فارسی علی اکبر دهخدا نامی از او و نامی هم از لولو که ریشه‌دارتر از یک سر دوگوش است آمده:
خاك به سرم بچه به هوش اومده
بخواب ننه، یک سر دوگوش اومده

گریه نكن لولو می‌آد، می‌خوره
گرگه می‌آد بزبزی رو می‌بره
...
تصویری که دهخدا در این چند بند می‌دهد به گونه‌ای تاریخ سرکوب کودکان از راه ترساندن آن‌ها با موجوداتی است که برای ترس و مهار کردن کودکان آفریده شده‌اند.
اما آیا این موجودات شریر که ساخته ذهن بیمار بزرگسالان بوده است، تنها مختص ایران است یا در همه جای جهان وجود دارد؟

لولوخورخوره

لولوترسانی و تجربه فرهنگ بشری

بررسی‌های پژوهشی نشان می‌دهد که فرهنگ بشری در سرکوب و مهار کودکانی که از نگاه بزرگسالان نافرمانی یا شرارت می‌کنند، از دیرباز تاریخ یکسان عمل کرده است. در فرهنگ لاتین موجودی داریم به نام بوژیمن یا بوگی من (bogeyman) که همان لولویی است که در بعضی از فرهنگ‌های دیگر با نام‌هایی مانند آل کوکو (El coco) در اسپانیا و پرتغال و گستره پهناوری از امریکای لاتین و شبیه به آن در بخشی از افریقا اله کو (Eloko) نامیده می‌شود.
ژاپنی‌ها دیو شریری به نام نماهاج (Namahage) داشتند که در سال نو ژاپنی به در خانه‌های مردم می‌رفتند و یکی از کارهایی که برعهده داشتند حساب‌رسی و تنبیه کودکانی بود که در سالی که رو به پایان بود، نافرمانی کرده و مهارناپذیر بودند.[1]

دیو

تا چند دهه گذشته فرهنگ سرکوب کودکان از راه لولوترسانی چنان شایع بود که در همه خانه‌ها چه آنان که در طبقات اشراف بودند چه قشرهای فرودست به گستردگی به کار گرفته می‌شد. اما کم‌کم با گسترش علوم نو مانند روان‌شناسی تربیتی برخی از خانواده‌هایی که از قالب سنتی تربیت فرزند به قالب‌های نو درمی‌آمدند لولوترسانی را کنار گذاشتند. اما فرهنگ استفاده از لولو در بخش‌های بزرگی از جامعه به ویژه بخشی‌هایی که والدین کم‌سوادتر بودند به کار گرفته می‌شد و البته هم چنان به کار گرفته می‌شود. ویژگی لولوی ایرانی چنان بود که چهره مشخصی نداشت. گاهی برای شبیه‌سازی آن چیزی پشمالو مانند ابزارهای گردگیری یا پوستین گوسفند در تن آدمی را لولو می‌نامیدند. هرچه که بود کودکان از این لولو به شدت می‌ترسیدند و چه شب‌ها که هزاران هزار کودک از ترس ربایش لولوها با کابوس دست و پنجه نرم می‌کردند.

تا این که در چند سال گذشته ممدقلی با کمک ابزارهای رسانه‌ای دیجیتال آمده و جای لولوی سنتی را گرفته است. اما چرا ممدقلی می‌تواند وحشتناک‌تر و تاثیرگذارتر از لولوی سنتی باشد؟ به سبب این که ممدقلی تبدیل به یک نمایش رادیویی کوتاه شده است که در تلفن‌های همراه بسیاری از خانواده‌هایی که با روش‌های درست تربیتی آشنا نیستند وجود دارد و با آن بچه‌شان را به اصطلاح زَهره تِرَک (عامیانه: زهله ترک) می‌کنند. همان گونه که گفته شد کاربرد ابزار ممدقلی تنها در دست خانواده‌ها نیست و گروه‌هایی از بزرگسالان شریر برای سوءاستفاده از کودکان از این ابزار بهره می‌برند. هم چنین دیده شده است که گروهی از نوجوانان و جوانان برای ترساندن کودکان به جهت خنده و شادی از این ابزار بهره می‌برند بی‌آن‌که بدانند چه گونه و تا چه اندازه خطرناک به فروپاشی جسم و جان این کودکان یاری رسانده‌اند.

تجربه برنامه با من بخوان از نقش تباه ممدقلی

اما ما چه طور از نقش تباه ممدقلی بر ذهن و جان کودکان باخبر شدیم؟‌ گروهی از همکاران ترویجگر ما در برنامه با من بخوان هنگامی که کتاب‌هایی در حوزه ترس زدایی یا کتاب درمانی مانند سلام ترس! و لولو (از کتاب‌های تاک)‌را برای این کودکان بلندخوانی می‌کردند، ابتدا به طور پراکنده با نام ممدقلی آشنا و بعد متوجه شدند که کودکان به ویژه در مناطق کم برخوردار و حاشیه‌ای مانند حاشیه شهر تهران در هنگام گفت و گوها و برون ریزی احساسات درباره ممدقلی می‌گویند و احساس ترس‌شان به شدت بالا است.

در یکی از این تجربه‌ها مربی ترویجگر گزارش کرده است:‌ بعد از استراحت کوتاهی بچه‌ها برای بلندخوانی آماده شدند و کتاب «ایزی و راسو» را بلندخوانی کردیم. 


خرید کتاب ایزی و راسو


البته قبل از بلندخوانی از بچه‌ها پرسیدیم که نخودی از چه چیزی ترسیده بود؟ شما از چه چیزی می‌ترسید؟ پاسخ آنها مار، خرس، تاریکی، بلندی بود. در این میان یکی از آن‌ها گفت از ممدقلی می‌ترسد. وقتی دوباره ترس‌های بچه‌ها را مرور کردیم ..... گفت من از هیچ چیزی نمی‌ترسم فقط از ممدقلی می‌ترسم. همه گفتند ممدقلی وجود ندارد. اما ......گفت وجود دارد. مادرم گفته که ممدقلی تو را با خود می‌برد و من خیلی می‌ترسم....
و در گزارشی که از ترویجگر دیگری از جای دیگر آمده است:‌ بعداز کمی استراحت دوباره سراغ تابلو احساسات رفتیم و در کنار تابلو همراه کتاب «احساس‌های من» به طور هم زمان از احساسات مختلف گفتیم.


خرید کتاب احساس های من


 بچه‌ها می‌گفتند از هیولا، ممدقلی، حیوانات وحشی مثل گرگ و شیر و دزد می‌ترسیم. اکثراً به ممدقلی اشاره می‌کردند که خیلی می‌ترسیم و چون مشکل همه بود کمی درمورد آن گفت‌وگو کردیم. پشت تابلو رفتم و صدایم را عوض کردم که من ممدقلی هستم آمده‌ام تا شما را ببرم، ..... می‌گفت با گونی می‌بری؟ از پشت تابلو بیرون آمدم و گفتم این گونه شخصیت او درست شده، آیا من واقعاً ممدقلی بودم؟ بچه‌ها می‌خندیدند، ..... می‌گفت ممدقلی خاله ستاره است، الکی است.

تجربه سوم که از یکی از مناطق مرکزی ایران در حوزه زاگرس گردآوری و گزارش شده است، برپایه نقش بازنمایی ترس‌ها از راه تصویر و نقاشی کردن بوده است. نمونه زیر کار یکی از کودکان است که ممدقلی را با دندان‌های تیز گرگینه‌سان کشیده است.

بازنمایی تصویری ترس

بازنمایی تصویری ترس ....... هفت ساله از ممدقلی در قالب نقاشی

بررسی این گزارش ها نشان می‌دهد که این پدیده در سطح گسترده خانواده‌های با سطح سواد پایین‌تر یا خانواده‌ها در مناطق حاشیه‌ای و در مناطق روستایی را بیش از خانواده های دیگر درگیر کرده است. به طور مشخص در برخی از این خانواده‌ها یکی از والدین یا سرپرستان، کودکان را با کلیپ ممدقلی تهدید کرده‌اند. تهدیدی که به راستی می‌تواند زهره آن‌ها را بترکاند. در مورد کودکان بی‌سرپرست و کودکان کار تهدید ممدقلی می‌تواند کارکردهایی دیگر داشته باشد که در متن این جستار به آن اشاره شد.


خرید کتاب کودک درباره ترس


ممدقلی زخمی بر تن و روان کودکان ما

ممدقلی این هیولای ساخته شده از سوی جامعه بزرگسالان ناآگاه می‌تواند ساختار روانی و جسمی کودکان بی‌پناه به ویژه کودکان گروه سنی ۳ تا ۷ ساله و گروه کودکان در وضعیت بحرانی یا وضعیت ویژه مانند کودکان کار و کودکان بدسرپرست را تا ۱۰- ۱۲ سالگی تهدید کند. شگفت‌انگیز این که برخی سایت‌های ایرانی بدون در نظر گرفتن پیامدهای ویرانگر کلیپ ممدقلی بدون کم‌ترین احساس مسئولیت و تعهد به بهداشت روان کودکان آن را در دسترس گذاشته‌اند. به احتمال در شبکه‌های اجتماعی هم این کلیپ دست به دست می‌شود و گاهی سبب خنده و تفریح بزرگسالان و هراس و کابوس کودکان. غافل از این که زخم‌ها و تروماهایی که کودکان در دوره کودکی می‌بینند می‌تواند بر رشد آن‌ها تأثیر بگذارد و احتمال آسیب را در مراحل بعدی زندگی افزایش دهد. یکی از کم‌ترین این آسیب‌ها در دوره نوجوانی و جوانی درگیر شدن با افسردگی و میل به اعتیاد است. زیرا کودکانی که در این دوره درگیر با بی‌نظمی عاطفی می‌شوند در دوره‌های بالاتر رشد جسمی و روانی نمی‌توانند به تنهایی این گره‌های گوریده در ذهن و روانشان را باز کنند و به ناگزیر و بی اختیار درگیر آسیب‌های دیگر می‌شوند.

ممدقلی زخمی بر روان کودکان

راهکارهای درمانی برای زخم ممدقلی 

راهکارهای درمانی زخم ممدقلی دو بخش‌اند. زمانی ز‌خم‌ها و آسیب‌های روانی که بر روان کودک نشسته است، چنان عمیق است که نیاز به مشاوره با کارشناسان بهداشت روان کودک دارد که در پروتکل درمانی اجازه استفاده از همه روش‌ها را دارند. گاهی آسیب‌های وارده بر روان این کودکان چنان است که می‌توان از راه‌هایی مانند کتاب‌درمانی بهره برد. کتاب‌درمانی شیوه‌ای شناخته شده و جاافتاده از کاربرد درمانی کتاب‌های ادبی به ویژه داستان‌ها برای گفت‌وگو و برون‌ریزی آسیب‌هایی مانند ترس است در طیف گسترده آن مانند ترس از مدرسه، ترس از پزشک تا ترس از تاریکی و ... تا موضوع‌هایی مانند طلاق والدین و جدایی فرزندان و ترومای ناشی از رخدادهای فاجعه‌بار طبیعی و بسیاری موارد دیگر. داستان‌هایی که برای کتاب‌درمانی به کار می‌روند در دو سطح بی‌قاعده و باقاعده به کار گرفته می‌شوند. در سطح بی‌قاعده بزرگتر‌ها کتابی را که به آن‌ها توصیه شده است با کودک کار می‌کنند. در سطح باقاعده روی آن کتاب دست‌نامه و کاربردهایی از سوی کارشناسان کتاب‌درمانی آمده است که راه‌ها و زمان به‌کار گرفتن کتاب آمده است. در این جا چند کتابی که در برنامه‌ بامن بخوان برای کتاب‌درمانی در حوزه ترس کودکان کاربرد دارد معرفی می‌شود: 

سلام ترس!

«سلام ترس!» کتابی در مورد شناخت احساس ترس است. عنوان کتاب از همان ابتدا روشن می‌کند که باید با ترس آشنا شد و به او سلام کرد. کتاب «سلام ترس!» با زبانی ساده امکان شناخت احساس ترس را نه تنها برای کودکان، بلکه برای همه افراد از نوجوان گرفته تا بزرگسالان فراهم می‌کند. ترس احساسی است که در واکنش به تهدید آشکار یا مبهم و پنهان در هر انسانی شکل می‌گیرد. همه انسان‌ها در وضعیت‌های گوناگون و به میزان‌های متفاوت بارها و بارها آن را تجربه کرده‌اند. کتاب «سلام ترس!» مخاطب را دعوت می‌کند که به جای ترسیدن از ترس، درباره آن گفت و گو کند.

«سلام ترس!» پنجره‌ای برای شناخت و آشنایی با ترس‌های گوناگون است. این‌که بدانیم یک نوع ترس وجود ندارد. گاه موضوع ترس‌های ما همگانی‌تر است. مانند ترس از جنگ و خشونت، صدای انفجار، ترس از دست دادن عزیزان و...؛ اما ترس‌هایی هم هستند که جنبه فردی و شخصی‌تر دارند. مثل ترس از جانوران بی‌آزار و حتا خانگی. بنابراین این کتاب در مورد ترس خاص از ممدقلی یا لولوها کاربرد دارد.

کتاب سلام ترس


خرید کتاب سلام ترس


کتاب لولو

بچه‌گرگی که هیچ وقت خرگوشی ندیده، با عمویش به شکار می‌رود. در راه عمو می‌میرد و بچه‌‌گرگ مستأصل به سراغ نخستین موجود زنده اطراف که از قضا یک خرگوش است می‌رود. خرگوش –تام- هم که تا آن روز گرگی ندیده است به بچه‌گرگ کمک می‌کند عمویش را به خاک بسپارد، برایش اسم انتخاب می‌کند و او را زیر بال و پر خود می‌گیرد تا بچه‌گرگ، که حالا لولو نام دارد، کم‌کم بزرگ می‌شود. لولو هم تند دویدن و ترساندن را به تام یاد می‌دهد. تام و لولو با هم بازی «کی از گرگ می‌ترسه» می‌کنند و یک‌بار تام آن‌قدر می‌ترسد که تصمیم می‌گیرد دیگر هیچ وقت از لانه‌اش بیرون نیاید.

لولو هرچه می‌کند موفق نمی‌شود دل تام را به دست بیاورد و دوستی را تمام شده می‌پندارد. به سمت کوهستان می‌رود تا دوست تازه‌ای پیدا کند. در تاریکی شب کوهستان گرگ‌ها با تصور اینکه لولو یک خرگوش است به او حمله می‌کنند و لولو تازه می‌فهمد که «بازی کی از گرگ می‌ترسد چه ترسی دارد.» لولو با تجربه تازه پیش تام برمی‌گردد و تام این‌بار او را باور می‌کند و دوستی لو را می‌پذیرد.

داستان لولو یکی از بهترین داستان‌ها برای شکافتن موضوع ممدقلی و ترس‌های برآمده از آن است که گریبان کودکان را گرفته است. لولو از این جهت ظرفیت کتاب‌درمانی بی‌نظیری دارد که شخصیت بچه‌گرگ این اجازه را می‌دهد که مربی یا بزرگتر کودک با او درباره مفهوم دوگانه ترس‌زایی و ترس‌زدایی گفت‌وگو و روند درمان با کتاب را پیش ببرد.

کتاب لولو


خرید کتاب لولو


نویسنده و تصویرگر کتاب لولو سولوتارف فرانسوی است که خود پزشک هم هست. او برخی از این کتاب‌ها را با این هدف خلق کرده است که نه تنها زیبایی‌های یک کتاب تصویری را برای کودکان به نمایش بگذارد بلکه برخی از ترس‌های بنیادی آن‌ها را در روندی هوشمندانه از پیکر این کودکان بزداید. در کنار کتاب لولو، کتاب ماسک است. 

کتاب ماسک

ما این کتاب را با همین هدف ترجمه کردیم که به ترس‌زدایی کودکان کمک کرده باشیم. اما متاسفانه این کتاب از سوی کارشناسان وزارت ارشاد ترس‌زا ارزیابی شد و اجازه انتشار آن داده نشد. شاید تجربه و نقش ویرانگر لولوی ممدقلی در تهدید کودکان سبب شود که این کتاب هم به برنامه کتاب‌‌درمانی با من بخوان اضافه شود.


پانویس

۱- Namahage

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
Subscribe to