هاجستم واجستم

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

لاک ‌پشت و من

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

نگاهی به مجموعه داستان «صابون بمال کف‌پات دوباره بیا!» - بخش نخست

Submitted by editor69 on

کتاب «صابون بمال کف‌پات دوباره بیا!»پیش‌تر با عنوان «من اچونه‌ام! در رو باز کنید» منتشر شده است.

نوید سید علی‌اکبر، نویسنده‌ی خلاقی است که در داستان‌هایش تا جای ممکن از کلیشه‌ها فاصله گرفته و دنیا را با دیدی دیگر نگاه می‌کند؛ نگاهی نو و دور از عادت‌های رایج.

بسیاری از داستان‌های نوید را که می‌خوانیم با چهره‌ی جدیدی از مادر رو به رو می‌شویم؛ مادری امروزی و بسیار عادی و معمولی و در عین حال واقعی و باورپذیر. 

تصویرهای این نویسنده از مادر و به طور کلی خانواده برگرفته از شناخت دقیق او از کودک و حالات او و همچنین تاثیر بی‌حد وحصر رفتار مادر بر شخصیت اوست. در پس تمام این داستان‌ها و در کنار طنز شیرینی که در جای جای آن دیده می‌شود، یا به یکی از مختصات رفتار کودک می‌رسیم یا یکی از آسیب‌شناسی‌های رفتار مادر را می‌بینیم. برای درک بهتر این منظور یکی از مجموعه داستان‌های نوید (من اچونه‌ام در را باز کنید!) را در دو بخش مورد بررسی قرار می‌دهیم. ابتدا به داستان‌هایی می‌پردازیم که در آن‌ها رفتار کودک با مادر بر مدار یکی از ویژگی‌های شناخت‌شناسی و روان‌شناسی اوست و بعد از آن داستان‌هایی را بررسی می‌‌کنیم که کودک به سبب رفتار نادرست مادر در حال یا آینده دچار آسیب و زیان خواهد شد. در این گونه داستان‌ها ما با مادری روبه روییم که ناخواسته رفتاری را انجام می‌دهد که تاثیری ناهنجار بر شخصیت کودک خواهد داشت.


خرید آثار سید نوید سید علی اکبر


داستان‌هایی با الگوی رفتاری کودک

«کودکان در هر سنی ویژگی‌های مشترکی دارند که بخشی از وجود آن‌ها را می‌توان به کمک شناخت آن مشترکات تبیین کرد.»[1] هر چند بسیار خوش‌بینانه خواهد بود اگر گمان کنیم با شناخت این ویژگی‌های کلی می‌توانیم به شناخت جامع و کاملی از آن‌ها برسیم. ناگفته پیداست که اولا هر کودکی بنا بر شرایط محیطی و موروثی خود دارای ویژگی‌های منحصر به فرد است و ثانیا انسان موجودی است که دائما دچار تحول و تغییر می‌شود و درست در لحظه‌ای که گمان می‌کنیم او را می‌شناسیم، با یک رفتار و حرکت به ظاهر ساده می‌تواند همه چارچوب‌های شناخت ما را در هم فرو ریزد.

کودک و تقلید

برای هم‌حسی بیشتر با کودک و درک روحیات او از یک سو و تبیین و تفسیر آثاری که برای او خلق می‌شود، گریزی از شناخت این ویژگی‌های کلی نیست. یکی از این ویژگی‌ها که اتفاقا در کتاب نوید دستمایه آفرینش چند داستان شده و از آن برای خلق صحنه‌های تاثیرگذار استفاده شده است، حس تقلید قوی کودک است. کودکان اصولا در سنین سه تا شش سال علاقه‌ی زیادی به تقلید از نزدیکان و به ویژه مادر دارند. تقلید از بزرگسالان در این محدوده‌‌‌ی سنی به کودک کمک می‌کند تا به گونه‌ای به «تمرین زندگی بپردازد و سعی کند به الگوی مناسبی برای رفتارها و گفتارهای خود دست یابد.»[2] در واقع می‌توان گفت کودک ارزش‌های اخلاقی را ابتدا از راه تقلید یاد می‌گیرد و بعدها با تکرار برایش درونی می‌شود. ژان پیاژه تقلید را یکی از جنبه‌های رفتار کودک می‌داند و بر این باور است که تقلید «مانند همه‌ی رفتارهای دیگر کودک، کوشش در کسب آگاهی از واقعیت و عمل متقابل موثر با دنیای خارج است.»[3]

تقلید کردن کودک

ناگفته پیداست که هر چه کودک رشد می‌کند کوشش‌های او برای تقلید هم به طور منظم فزونی می‌گیرد و در او توانایی‌هایی پدید می‌آید که بیش از پیش به تطابق رفتار خود با مدل بپردازد. کودک اصولا از کسی که او را بیشتر از بقیه می‌بیند و دوست دارد، تقلید می‌کند که در بیشتر مواقع این فرد در مرحله اول مادر است.

نوید سیدعلی اکبر در کتاب «من اچونه‌ام در را باز کنید!» سه داستان دارد که بر اساس همین ویژگی کودک، یعنی علاقه به تقلید از دیگری نوشته شده است. داستان سبزِ کلم‌پلو و خرِ نانوا ماجرای یک خر نانوا و یک بچه طوطی است. بچه ‌طوطی در طول داستان مُدام حرف‌های خر نانوا را تکرار می‌کند و کارهای او را تقلید می‌کند. این تقلید در گفتار آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا کم‌کم کار به هویت آن‌ها می‌رسد و داستان جایی تمام می‌شود که هر دو به این توافق می‌رسند که خرهایی هستند که «هنوز یه خرده نخاله‌ی طوطی دارد.»[4]

کتاب من اچونه ام در را باز کنید

 جلد نخست کتاب من اچونه‌ام! در رو باز کنید

 

صابون بمال کف پات دوباره بیا


خرید کتاب صابون بمال کف‌پات دوباره بیا!

(چاپ جدید کتاب من اچونه‌ام! در رو باز کنید همراه با تغییر عنوان)


درست است که داستان رنگی طنزآمیز دارد و از اول تا آخر آن شبیه به یک شوخی و بازی است که عبارت محاوره‌ای «خرتیم» و نسبت دادن تکرار کلمات بدون فهم معنای آن به طوطی در مرکز آن قرار دارد؛ با این همه ریشه‌ی آن را در این عادت و علاقه‌ی کودک باید جست و جو کرد که از تقلید و تکرار حرف و حرکات دیگران خوشش می‌آید و در واقع تقلید برایش یک بازی است که خیلی چیزها را در حین آن یاد می‌گیرد.

دو داستان ادای من را در نیار میمون و خورشت پسته‌ی طوطی بوکسور هم بر مبنای همین ویژگی نوشته شده است؛ اما اهمیت این دو داستان در این است که در هر دوی این داستان‌ها با این که شخصیت‌ها حیوانی و غیر انسانی هستند؛ اما قصه در رابطه میان مادر و بچه شکل می‌گیرد. در هر دوی این داستان‌ها نویسنده از خصیصه‌ی کلیشه‌ای شخصیت‌های حیوانی‌ برای پیش‌برد ماجرا استفاده می‌کند. در داستان اول ماجرای بچه میمونی را تعریف می‌کند که یک روز صبح از خواب که بیدار می‌شود شروع می‌کند به تقلید از کارهای مادرش و آن‌قدر به این کار ادامه می‌دهد تا مادر کلافه می‌شود. «مامانش فوت کرد تو هوا، کنترل را کوبید روی میز و رفت. بچه میمون با چشم دنبالش کرد که کجا می‌رود.» (13) 

من

از تصویرگری‌های کتاب به قلم رودابه خائف

کودک هم در دنیای واقعی دوست دارد هر کار دیگران می‌کنند را تقلید کند تا از این طریق در تجربه آن‌ها سهیم شود. مادری که نمی‌داند این تقلید برای بچه چیزی فراتر از بازی است، شاید زود کلافه شود و مانع بچه شود. فارغ از این که کودک در آن لحظه هم در حال کسب تجربه و آموختن است. 

در داستان خورشت پسته طوطی بوکسور هم کَل کَلِ کلامیِ مامان طوطی و بچه طوطی را می‌خوانیم که اساس آن تکرار جمله‌های مادر توسط بچه است. در این داستان این تکرارها با هوشمندی و زیرکی مامان طوطی به صلح و آشتی ختم می‌شود: «مامان طوطی یک آه بلند کشید تا عصبانیت‌هایش بیرون بیاید: «آره قول می‌دهم هر چی تو گفتی را تکرار نکنم.» بچه طوطی گفت: «آره قول می‌دهم هر چی تو گفتی را تکرار نکنم.» مامان طوطی کله بچه طوطی را بوسید و گفت: «اُ قربونش برم.» بچه طوطی کله‌ی مامان طوطی را بوسید و گفت: «اُ قربونش برم.»» (74 و 75)

کودک و پرسش

کودک همواره می‌کوشد تا شناخت خود را نسبت به جهان پیرامونش گسترش بدهد و در واقع به مقتضای سن خود مُدام درحال طرح سوال و یافتن پاسخ برای آن است. پرسش‌های کودک ابتدا بیشتر در مورد چیستی است و سمت و سوی آن کم‌کم با رشد او به سمت و سوی چگونه و چطور و چرا کشیده می‌شود. در سن شش تا دوازده سالگی که «تکلم اجتماعی (کودک) با تمرین سوال کردن همراه است به یافتن پاسخ‌ها و سپس پافشاری و استدلال کردن منتهی می‌شود.»[5] 

کودک و پرسش

داستان چرا فیلسوف نشدی؟ بر مبنای این ویژگی رفتاری کودک نوشته شده است. چیناچیل انبانی پر از سوال است. سوال‌هایی که انگار هیچ وقت به پایان نخواهند رسید. مادر ابتدا با صبر و حوصله به سوال‌های او جواب می‌دهد اما هر جواب او منجر به سوال جدیدی می‌شود و این رویه آن‌قدر ادامه پیدا می‌کند تا سرانجام مادر خسته و کلافه می‌شود. «چیناچیل! دیگه به این‌جام رسیده‌ها! گفتم برو غذا بخور!» یا «برای این که از سوال‌هات خسته شدم.» اما چیناچیل نمی‌تواند علت این خستگی را بفهمد و آن را ربط می‌دهد به حس مادر نسبت به خودش: «یعنی تو دیگه از دست من خسته شدی؟ یعنی دیگه نمی‌خوای مامان من باشی؟»

ذهن کودکانه چیناچیل آن‌قدر سرشار از سوال است که حتی وقتی مادر او را تنبیه می‌کند و دیگر به او اجازه حرف زدن و سوال کردن نمی‌دهد، در ذهن به سوال‌هایش ادامه می‌دهد: «چیناچیل اشک‌هایش ریخت روی میز، اشک‌هایش ریخت توی عدس پلو و دوباره ساکت شد و توی دلش از خودش پرسید: «چرا من گریه می‌کنم؟ چرا اشک‌ها این شکلی هستند؟ چرا اشک از چشم می‌آید؟ چرا...؟ چرا...؟ چرا...؟»» (47)

البته با نگاهی دیگر هم می‌توان این داستان را بررسی کرد. همان‌طور که پیش از این گفتیم کودک مدام در حال تقلید رفتار دیگران است و گاه این تقلید برایش شکل بازی پیدا می‌کند، بازی‌ای که از آن می‌آموزد و تجربه‌هایی جدید کسب می‌کند. در این داستان ما با کودکی روبه‌رویم که به طرزی اغراق‌آمیز رفتار مادر را تقلید می‌کند. از نظر پیاژه کودک در ابتدا تنها قادر است از چیزهایی که می‌بیند و همان لحظه جلوی چشمش است تقلید کند اما کم کم با بزرگ شدن کودک، قدرت و توانایی او برای تقلید هم رشد می‌کند؛ تا جایی که تقلید کودک نهانی (درونی) می‌شود و کودکان بزرگ‌تر به جای تقلید اشیا در سطح رفتار آشکار، به گونه‌ای درونی عمل می‌کنند و سرانجام در تقلید درونی چنان مهارت می‌یابد و حرکات به حدی اختصاری و کوتاه می‌شوند که اغلب تشخیص آن‌ها ممکن نیست.[6] در واقع در این دوره کودک به «نمادسازی» ذهنی دست یافته و آن‌چه را قبلا دیده و در خاطر سپرده است، تکرار می‌کند. 

در سایت کتابک بخوانید: دلایل زیاد سوال پرسیدن کودکان

اگر به زندگی چیناچیل قبل از صحنه‌ی روایت شده در این قصه برگردیم، حتما با مادری روبه‌رو خواهیم شد که مدام از کودک خود درباره‌ی همه چیز سوال می‌کند. سوال‌های مادر به احتمال زیاد از سر خیرخواهی است و می‌خواهد مطمئن شود که برای کودک در غیاب او اتفاق بدی پیش نیامده است. سوال‌هایی که گاه در دنیای واقعی کودک را خسته می‌کند و ممکن است به این فکر بیاندازد که مادر او را زیر ذره‌بین گذاشته و کنترل می‌کند. شاید مادر فقط برای ایجاد رابطه از کودک سوال می‌کند؛ اما کودک دوست ندارد مدام مورد سوال و جواب باشد. در هر صورت در این داستان نویسنده، موقعیت و جایگاه مادر و کودک را با هم عوض کرده است. وقتی دختر از مدرسه برمی‌گردد این مادر نیست که از او می‌پرسد در مدرسه چه خبر بود یا زنگ تفریح چه خوراکی‌ای خوردی؟ با دوستت چه بازی کردی؟ دیکته چند شدی و .... بلکه این چیناچیل است که درباره‌ی تمام جزئیات از مادر سوال می‌کند: «من نبودم چه کار می‌کردی مامان؟ تلویزیون چه برنامه‌ای داشت؟چی‌ها خوردی من نبودم؟ با هر چایی‌ات چند تا قند خوردی؟ پفک‌های من را هم تو خوردی؟ و...»

نوید سید علی‌اکبر در این داستان با طنزی شیرین و هوشمندانه این رفتار مادرها را به نقد کشیده که مدام می‌خواهند بدانند کودکشان چه کار کرده و چه گفته است.

در سایت کتابک بخوانید: صداهای مدرن در ادبیات کودکان ایران - جهان داستانی نوید سید علی اکبر

در داستان گنجشک دقیق و شماره تلفن‌های عجله‌ای هم ما با بچه‌ای روبه‌رو می‌شویم که یکسره سوال می‌کند؛ سوال‌هایی که ممکن است خیلی‌هایش برای ما به عنوان یک بزرگسال، خنده‌‌‌‌دار، مسخره یا برآمده از حساسیت زیاد و به طور کلی بی‌مورد باشد. سوال‌هایی که یک بزرگسال بدون پرسیدن آن‌ها و اصلا بدون دانستن پاسخشان هم می‌تواند به کارهایش برسد. سوال‌هایی که فقط ذهن یک کودک می‌تواند در چنان موقعیتی آن‌ها را بپرسد. مادر با تلفن صحبت می‌کند و می‌خواهد شماره‌ای را یاد داشت کند. از فنچول یک چیزی می‌خواهد که بتواند با آن شماره‌ای را یادداشت کند. فنچول که انگار اصلا متوجه نیست که باید عجله کند درباره همه چیز آن مداد یا خودکار از مادر سوال می‌کند. این که چه رنگی باشد؟ این که اگر نوکش شکسته باشد اشکالی دارد یا نه؟ این که پُررنگ باشد یا کمرنگ؟ این که مداد را با چه دستی بیاورد؟ چپ یا راست؟ و بالاخره حتی این که مداد را به دست مادر بدهد یا آن را بیاندازد روی میز یا پرت کند؟ و وقتی آن‌قدر سوال می‌کند تا بالاخره مادر از کوره در می‌‌‌‌رود و از او می‌خواهد: «می‌روی توی اتاقت در رو هم قفل می‌کنی و تا شب نمی‌آیی بیرون. فهمیدی؟» می‌گوید: «در رو چند تا قفل کنم؟ دو تا قفل کنم یا یه دونه قفل کنم؟ بعد نشستم توی اتاق یه گوشه بشینم یا دراز بکشم؟ بعد چراغ روشن باشه یا خاموش باشه؟ گریه‌ام گرفت گریه کنم یا نگه دارم؟ و...» (1399: 133 و 134)


خرید کتاب کودک درباره پرسشگری و تفکر انتقادی


به طور طبیعی در ذهن همه کودکان تقریبا همین قدر سوال درباره‌ی هرچیزی وجود دارد. آن‌چه اهمیت دارد نحوه برخورد بزرگسالی است که مخاطب این سوال‌ها قرار می‌گیرد. از آن‌جا که کودک بیشتر وقت خود را با مادر می‌گذراند و مادر بیشتر از هر کس دیگری مخاطب این سوال‌هاست، این که چقدر حوصله به خرج بدهد و با کنجکاوی‌های تمام نشدنی و خستگی‌‌‌‌ناپذیر کودک همراهی کند یا آن‌ها را با بی‌حوصلگی سرکوب کند، تاثیر به سزایی در آینده او دارد.

برخورد بزرگسالان با پرسش کودکان

در داستان چه جوری مگه آدم غذا می‌خوره بامبو؟ داستان بچه‌ای به نام بَبَم را می‌خوانیم که قرار است همراه با بامبو که احتمالا مادرش است، غذا بخورد. ببم انگار برای اولین بار قرار است سر سفره بنشیند و غذا بخورد. او هیچ چیز از آداب غذا خوردن نمی‌داند. اول جلوی سفره دراز می‌کشد بعد که بامبو به او نذکر می‌دهد که «آخه آدم جلوی سفره دراز می‌کشه ببم؟» پا می‌شود و کنار سفره می‌ایستد. بامبو باز اعتراض می‌کند و ببم این‌بار کله‌اش را می‌گذارد زمین و پاهایش را می‌چسباند به دیوار تا بالاخره بامبو خودش چهارزانو جلوی سفره می‌‌‌‌نشیند تا ببم از او یاد بگیرد. وقتی بالاخره ببم یاد می‌گیرد چطور جلوی سفره بنشیند نوبت غذا خوردن است. ببم اول مثل گوسفند کله‌اش را می‌کند توی بشقاب، بعد بشقاب را با دست بالا می‌برد بالا تا بالاخره می‌فهمد باید از قاشق چنگال استفاده کند و... بامبو برای اعتراض به تمام کارهای ببم به او می‌گوید مگه آدم این‌جوری ‌فلان کار را می‌کند یا مثل آدم بهمان کار را بکن! انگار همه چیز حتی ساده‌ترین کارها برای ببم مشکل است و احتیاج به تمرین و سوال و تجربه دارد، در حالی که برای بامبو آن‌قدر عادی و ساده است که نمی‌تواند بفهمد چرا ببم آن‌ها را بلد نیست.

این داستان با تمام اغراقی که در آن به کار گرفته شده است گویی می‌خواهد به ما یادآوری کند که ذهن کودک پر است از ناشناخته‌هایی که برای فهم آن‌ها احتیاج به تجربه و سوال دارد و هیچ چیز برای او مشخص و معین نیست. او حتی ساده‌‌‌‌ترین چیزها را باید یاد بگیرد. 

در کتابک بخوانید: درس یکم: ترس از کاغذ سفید (درس‌هایی درباره نوشتن برای کودکان از زبان سید نوید سیدعلی‌اکبر)

داستان چه جوری مگه آدم غذا می‌خوره بامبو؟

پایان داستان وقتی ببم بالاخره یاد می‌گیرد چطور قاشق را در دست بگیرد و چطور غذا بخورد، بامبو شرووع به جمع کردن سفره می‌کند و می‌گوید: «وقت غذا دیگه تمومه. پاشو برو ببم جان. برو شام خواستیم بخوریم بیا.» (57) انگار نویسنده با این پایان خواسته یادآوری کند که چقدر عمر انسان در برابر سوال‌های او کوتاه است یا به بیان دیگر چقدر سوال‌ها و نادانسته‌‌‌‌های انسان در برابر عمرش زیاد است. تا بخواهی به جواب تمام سوال‌هایت برسی و نادانسته‌‌‌‌هایت را تجربه کنی عمر به پایان می‌رسد. در واقع عمر سوال‌های انسان برابر است با عمر خودش. این سوال‌ها تا پایان عمر ادامه پیدا می‌کنند و هیچ وقت تمام نمی‌شوند فقط ممکن است رنگ و شکلشان عوض شود و چنان که مثلا در این داستان می‌بینیم از سوال درباره چگونه سر سفره نشستن به سوال درباره چگونه قاشق را در دست گرفتن تغییر کند. آنچه اهمیت دارد این است که این سوال‌ها هیچ وقت تمام نمی‌شوند.

کودک و تداعی آزاد

در داستان خاطرات کدوی کله‌فندقی، مادر هاچول می‌خواهد غذا درست کند و از هاچول می‌پرسد: «هاچولی! مامان با توئه‌ها! ناهار چی دوست داری برات درست کنم؟» همین سوال ساده هاچول را در گرداب تداعی خاطراتی می‌اندازد که نه مادر، نه خواننده و نه حتی نویسنده نمی‌تواند برای آن پایانی در نظر بگیرد. 

هاچول با سوال مادر یاد روزی می‌افتد که به خانه‌ی خاله شهلا رفته بودند، خانه‌ای که «درخت‌های گنده داشت توی حیاطشون، استخر هم داشت.» مادر ارتباط سوالش را با این خاطره هاچول درک نمی‌کند. هاچول به ناچار ادامه می‌دهد که «برگ‌های درخت‌هاشون رو از توی حیاط جمع کرده بودند، ریخته بودند توی استخر» (61) و چون مادر هنوز گیج و ویج است که این‌ها چه ربطی به ناهار دارند؛ هاچول تداعی خاطراتش را آن‌قدر ادامه می‌دهد تا این‌بار سر از خانه اِتی جون درمی‌آورد و روزی که از سینما برگشتند و روزی که سارا با نیلوفر رفته بودند خونه‌شون و بعد رفته بودند غذاخوری که صندلی‌هایش قرمز بود و ....

در کتابک بخوانید: درس درس دوم: یادداشت روزانه، متنی شبیه به تنهایی‌مان (درس‌هایی درباره نوشتن برای کودکان از زبان سید نوید سیدعلی‌اکبر)

مادر پشیمان از سوالی که از هاچول کرده «انگشتش را گرفت جلوی دماغش و گفت: «هاچول! هیس شو دیگه مادر! هیس شو وگرنه کله‌ام رو می‌کوبم تو دیوار. برو پیِ کارت مادر من!» هاچول که فقط می‌خواست جواب سوال مادر را بدهد، نمی‌تواند علت ناراحتی و عصبانیت مادر را بفهمد. به ناچار از آشپزخانه بیرون می‌رود و می‌گوید: «خب چرا اصلا از من می‌‌‌‌پرسی؟ خودت هر چی دوست داری درست کن دیگه! من می‌خواستم از او غذاها باشه که توی اون غذاخوری که دستشویی‌هاش یه شیرهایی داشت که خودش می‌فهمید کِی باز بشه، کی بسته...» (67)

هاچول که می‌خواست جواب سوال مامان را بدهد پس چرا مامان عصبانی شد؟ یا شاید بهتر باشد سوالمان را این‌گونه بپرسم چرا هاچول به جای این که جواب مامان را در یک کلمه بدهد، در ورطه‌ی تداعی‌های بی‌پایان افتاد و مدام از این شاخه به آن شاخه پرید تا شاید در آخر بتواند به جواب برسد؟

داستان خاطرات کدوی کله‌فندقی

این روش پاسخ دادن به سوالی به این راحتی، نه تقصیر هاچول است و نه تقصیر نویسنده. بلکه تنها نشانه‌ای است از این که هاچول یک بچه‌ی واقعی است با تمام ویژگی‌های یک بچه که نویسنده او را خوب می‌شناسد و سعی دارد او را بدون تحریف بر روی کاغذ ترسیم کند.

استدلال و طرز تفکر در کودک با بزرگسال زمین تا آسمان تفاوت دارد. پیاژه پس از انجام آزمایش‌‌‌‌های بسیار نهایتا به این نتیجه رسید که «فرایند استدلال و تفکر در کودک بسیار مغشوش است.» کودک ناخودآگاه مسایل جدا از هم را به هم ربط می‌دهد چرا که او «شبا‌هات‌هایی به چیزهای مجزا از یکدیگر نسبت می‌دهد که اغلب در نظر بزرگ‌ترها بی‌پایه و نامربوطند.» به عنوان مثال « کودک با خواندن ضرب‌المثل برای خود از آن تفسیری می‌سازد که ارتباط سستی با معنای واقعی ضرب‌المثل دارد. علت آن این است که کودک با شنیدن کلمه‌ها تحت تأثیر تداعی آزاد قرار می‌گیرد و فکر می‌کند.»[7] این دقیقا اتفاقی است که در این داستان می‌‌‌‌افتد. کودک غذایی را در ذهن دارد. با به یاد آوردن آن غذا کلی خاطرات دیگر برایش تداعی می‌شود. او که نام غذا را فراموش کرده فکر می‌کند می‌تواند با تعریف خاطراتی که در ذهنش با آن غذا گره خورده‌اند، مادر را متوجه منظور خود کند. اما مادر که نه از نظام تفکر کودک آگاهی دارد و نه مانند او می‌تواند ذهنش را رها کند تا در این تداعی‌ها آزادانه جولان بدهد، برآشفته می‌شود و از خیر گرفتن جواب می‌گذرد.

برای درک کودک فقط کافی است این دریافت پیاژه از تداعی‌های آزاد ذهن او را در خاطر داشته باشیم: «تفکر کودکان خردسال دارای ویژگی درهم انباشتی است، یعنی گرایش به گِرد هم آوردن چندین چیز یا رویداد به ظاهر بی‌ارتباط با یکدیگر به صورت یک کل مغشوش نامتجسم.»[8]

داستان‌هایی بر پایه‌ی نوع رابطه کودک و مادر

دوران کودکی در شکل‌گیری شخصیت کودک بسیار اهمیت دارد و آنچه اهمیت این دوره را دوچندان می‌کند رابطه کودک با والدین و به ویژه با مادر است. روان‌شناسان زیادی ریشه بسیاری از ویژگی‌های رفتاری کودک و مشکلات او را در بزرگسالی به نوع رابطه او و مادر در دوران کودکی می‌دانند. فروید معتقد است «زندگی بیمار و چگونگی تکوین و تحول شخصیت عاطفی او طبق قانون رابطه‌ی علت و معلول، تحت تاثیر وقایع و حوادث دوران نخستین زندگی، یعنی دوران کودکی است.» از نگاه او «انسان همیشه به چیزها یا حالات خاصی گرایش پیدا می‌کند، یا در قبال آن‌ها حالت تدافعی به خود می‌گیرد. این ترتیب و عمل، در حقیقت بر اساس گرده‌ی طرحی که از روزگار خردسالی برایش به یادگار مانده است، انجام می‌گیرد، یعنی بر اساس الگوی روابطی که پدر و مادرش با خود و با او داشته‌اند.»[9]

در سایت کتابک بخوانید: همه چيز از روابط اوليه، ميان مادر و کودک آغاز می شود!


فهرست منابع

1. قزل ایاغ، ثریا، ادبیات کودکان و نوجوانان و ترویج خواندن، سمت، تهران، 1385، ص8

2. همان، ص 12

3. جینزبرگ، هربرت و سیلویا اوپر، رشد عقلانی کودک از دیدگاه پیاژه، ترجمه فریدون حقیقی و فریده شریفی، فاطمی تهران، 1371، ص83

4. سید علی‌اکبر، من اچونه‌ام در رو باز کنید، هوپا، تهران، ص 102
به دلیل ارجاعات مکرر به من اچونه‌ام در رو باز کنید و امکان دسترسی آسان‌تر و سریع‌تر به آن بخش از روایت، از این پس شماره‌ی صفحه بی‌هرگونه توضیحی داخل پرانتز و در درون متن قید می‌شود.

5. قزل ایاغ، ادبیات کودک ونوجوان و ترویج خواندن، ص13

6. جینزبرگ، هربرت و سیلویا اوپر، رشد عقلانی کودک از دیدگاه پیاژه، ص 130

7. همان، ص174

8. همان، ص180

9. یونگ، کارل گوستاو، روانشناسی ضمیر ناخودآگاه، ترجمه محمد علی امیری، اندیشه‌های عصر نو، تهران، 1372، ص 53

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

بازی، شادی، نمایش! گزارشی از کارگاه‌های تئاتر کودک و نوجوان در کتابخانه‌های کرمانشاه

Submitted by editor69 on

در هفته‌ی نخست تیرماه 1403 کتاب‌داران، ترویج‌گران و کودکان عضو کتابخانه‌های «با من بخوان» در استان کرمانشاه میزبان چند تن از فعالان حوزه‌ی ادبیات، نمایش و موسیقی کودک بودند تا با ذهنی سرشار از ایده‌های نو به پیشواز برنامه‌های تابستانی امسال بروند. یک هفته صدای خنده، شادی و بازی کودکان و بزرگ‌سالان در کتابخانه‌ها پیچید و دوستی‌ها را مستحکم‌تر، و عشق و علاقه به خواندن و حضور در کتابخانه را صدچندان کرد.

دوم تا هفتم تیر ماه، با هماهنگی موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان و به  همت کارشناسان محلی برنامه‌ی «با من بخوان» در استان کرمانشاه، گروهی چهار نفره از کنش‌گران و آموزش‌گران حوزه‌ی ادبیات، هنر و تئاتر کودک و نوجوان به سرپرستی جمال‌الدین اکرمی برای برگزاری چند کارگاه آموزشی به این استان سفر کردند. جمال الدین اکرمی نویسنده و آموزش‌گر شناخته‌ی شده‌ی ادبیات و تئاتر کودکان است که کارگاه‌های عملی خلاقانه‌ای با موضوع فعالیت‌ها و بازی‌های نمایشی، ریتم و موسیقی، و نوشتن خلاق برای کودکان و نوجوانان برگزار می‌کند. هم‌راهان ایشان در این سفر مریم زندی، مدیر آموزشی «خونه‌ی مادری»، ماهرخ وجدانی‌فر، از مدیران «مرکز توان‌مندسازی زنان و کودکان مهر و ماه»، محبوبه عطاالهی، بازنشسته‌ی کانون پرورش فکری و کارشناس ادبیات کودک و نوجوان، بودند که همگی تجربه‌‌ی زیادی در کار با کودکان به‌ویژه کودکان آسیب‌دیده دارند.

کتابخانه زلان

این گروه در این سفر یک هفته‌ای، در کتابخانه‌های کرمانشاه، جوانرود، ثلاث و زلان کارگاه‌هایی عملی برای کودکان و نوجوانان از گروه‌های سنی گوناگون، با حضور و هم‌راهی کتاب‌داران و والدین، برگزار کردند که مورد استقبال فراوان قرار گرفت. ترویج‌گرانی از سراسر استان کرمانشاه نیز در این کارگاه‌ها حضور و مشارکت داشتند. شرکت‌کنندگان در این کارگاه‌ها درباره‌ی شیوه‌های خلاق و موثر اجرای فعالیت‌های نمایشی با کودکان و نوجوانان، تلفیق شعر و موسیقی‌های محلی و انواع بازی، اجرای نمایش‌های گروهی و انتقادی، و ساخت کولاژ با وسایل دورریز آموختند و لحظات لذت‌بخشی را سپری کردند. 

کتابخانه‌ی داوین

کتابخانه‌ی داوین کرمانشاه نخستین کتابخانه‌ای بود که این کارگاه‌ها به مدت دو روز در آن برگزار شد و در چند نوبت میزبان شمار زیادی از کودکان و ترویج‌گران بود. کودکان و نوجوانان عضو کتابخانه به هم‌راه والدین‌شان، تعدادی از نوجوانان عضو کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، و نیز شماری از کودکان و نوجوانان مراکز کودکان بی‌سرپرست و بدسرپرست تحت پوشش بهزیستی (کیمیای هستی، اورژانس اجتماعی و مرکز شقایق) از جمله گروه‌هایی بودند که در این کارگاه‌ها شرکت کردند. حضور کودکان مراکز بهزیستی، که از اعضای فعال کتابخانه‌ی داوین هستند، در کنار دیگر کودکان و خانواده‌ها از نکات مثبت این کارگاه بود. سپس نوبت به کتابخانه‌های جوانرود، زلان و ثلاث باباجانی رسید تا هر کدام یک روز میزبان کودکان، خانواده‌ها و آموزش‌گران باشند. بعدازظهر روز چهارم تیر ماه هم نشست آموزشی ویژه‌ا‌ی برای ترویج‌گران و کتاب‌داران در محل کتابخانه‌ی جوانرود برگزار شد.

نشست آموزشی در کتابخانه جوانرود

در این کارگاه‌ها ابتدا شرکت‌کنندگان در قالب فعالیت‌هایی هم‌چون بازی، ساخت موسیقی فی‌البداهه و آوازخوانی با هم آشنا می‌شدند و ارتباطی دوستانه برقرار می‌کردند. سپس شرکت‌کنندگان به گروه‌های پنج شش نفره تقسیم می‌شدند که در هر گروه یک مربی یا والد نیز حضور داشت. هر یک از گروه‌ها می‌بایست برای یک موضوع انتخابی (موضوعاتی چون تعصب، آموزش و پرورش، حفظ محیط زیست یا مصاحبه‌ای درباره‌ی یک موضوع انتخابی) یک نمایشی گروهی انتقادی بسازند و اجرا کنند. 

کتابخانه ثلاث باباجانی

کتابخانه ثلاث باباجانی

مربیان و کتابداران شرکت‌کننده از این‌که آموخته‌اند چگونه به سهولت می‌توانند با هم‌کاری خود کودکان دیالوگ‌هایی را به‌صورت نمایش‌نامه درآوردند و برای اجرا آماده کنند ابراز خرسندی می‌کردند و معتقد بودند درگیری مستقیم کودکان با موضوعات انتخابی، داشتن حق گزینش، و پرداختن به احتمال‌های گوناگونی که در هر نمایش و روایت می‌تواند رخ دهد، موجب شعف، اشتیاق و مشارکت فعالانه‌ی آنان به ویژه نوجوانان شده است. کودکان ترغیب شدند که در لحظه به دیالوگ‌های نمایش فکر کنند، جمله بسازند، اجرا کنند، و منطق روایی برای نمایش‌های‌شان بسازند. تشویق کودکان و نوجوانان به اجرای نمایش خلاق، یا بیان فی‌البداهه‌ی دیالوگ‌ها در پیوند با منطق روایی، به آنان کمک خواهد کرد تا خلاقیت و خیال‌پردازی بیش‌تری داشته باشند و به تدریج اعتماد به نفس بیش‌تری پیدا کنند. در بخش تئاتر، به‌ویژه نوجوانان ظرفیت قابل توجهی از خودشان نشان دادند و با هدایت درست آموزش‌گران به‌راحتی توانستند کتاب‌های ساده‌ای را خوانده بودند تبدیل به نمایش کنند. 

کتابخانه ثلاث باباجانی

رضایت مادرانی که هم‌راه با کودکان خردسال‌شان در این کارگاه‌ها شرکت کرده بودند هم بسیار زیاد بود و فعالانه و پرشور در انواع فعالیت‌ها شرکت کردند. یکی از فعالیت‌های مورد علاقه‌ی مادران تصویرسازی با تکنیک کلاژ با استفاده از خرده‌کاغذهای رنگی و مواد دورریختی و بی‌استفاده بود. این کارگاه‌ها فضایی فراهم کرد تا این مادران که بسیاری‌شان در دوران کودکی از فرصت پرداختن به فعالیت‌های هنری و خلاقانه محروم بوده‌اند، هم‌پای کودکان‌شان دوباره کودکی کنند. دست به آفرینش هنری بزنند، نقاشی بکشند، طراحی کنند و ذهنیات‌ و احساس‌های‌شان را به روی کاغذ بیاورند. این کارگاه مقدمه‌ای شد تا کتاب‌داران و ترویج‌گران به مشارکت دادن بیش‌تر مادران در فعالیت‌های هنری کتابخانه بیاندیشند. 

کتابخانه زلان

کتابخانه زلان

طراحی بازی‌های ساده در جهت ایجاد شور و نشاط و تنوع بخشیدن به فعالیت‌های کتابخانه با به‌کارگیری وسایل بسیار ساده، بخش مورد علاقه‌ی کتاب‌داران و کودکان بود. کتاب‌داران و ترویج‌گران آموختند که چگونه با روش‌های بسیار کم‌هزینه می‌توانند بازی‌هایی طراحی کنند که هم هیجان و انرژی کودکان را تخلیه و رها کند و هم آن‌ها را برای انجام فعالیت‌های کتاب‌محور و کار گروهی آماده سازد. 

کتابخانه‌ی داوین

کتابخانه داوین

استفاده از دف و تنبک و سازهای بومی‌، آموزش ریتم، نواختن ملودی‌های مختلف، و اجرای ترانه‌های کردی و فارسی بخش دیگری از این کارگاه‌ها بود که بسیار مورد توجه قرار گرفت و جایگاه موسیقی در یادگیری کودک را به ترویج‌گران و والدین به خوبی نشان داد. کتاب‌داران و ترویج‌گران معتقد بودند که یادگیری این بازی‌ها و اجرای شعرهای محلی و تلفیق این موارد با کتاب‌خوانی بی‌شک تاثیر چشم‌گیری در کارشان خواهد گذاشت. ترغیب نوجوانان به آواز خواندن و پیشنهاد تشکیل گروه سرود و موسیقی در کتابخانه یکی دیگر از اتفاق‌های مثبت این کارگاه بود. مشخص شد که تعداد قابل توجهی از نوجوانان واقعاً خوش‌صدا هستند و بسیاری‌شان عاشق سرودخوانی و اجرای گروهی ترانه‌ها.

نشست آموزشی در کتابخانه جوانرود

کتابخانه داوین

کتابخانه داوین

«با من بخوان» قدردان آقای اکرمی و گروه هم‌راه‌شان است که چنین تجربه‌ی بی‌نظیری را برای کودکان و ترویج‌گران  رقم زدند. امیدواریم با ادامه‌ و گسترش این دست هم‌کار‌ی‌ها و هم‌افزایی‌ها روز به روز بر غنای کتابخانه‌های کودک و دیگر مراکز فرهنگی کودکان افزوده شود.  

با کتابخانه‌های «با من بخوان» بیش‌تر آشنا شوید

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

وپر، غول مهربان

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

خرگوش کوچولو! و گروه کلاه به سرها

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

ماه‌پری

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب

کوکو و پوپو، داستان زایش شکوهمند زبان - قسمت دوم

Submitted by editor69 on

پیش از شروع این بخش، بخش نخست را بخوانید: مقاله کوکو و پوپو، داستان زایش شکوهمند زبان 

نگاهى به مجموعه چهار جلدى «ماجراهای کوکو و پوپو»

راز خاموشی دیونمکی‌ها چیست؟ پاسخ این پرسش در دست ‌پانوری به نام «تنبل مغزدار» است. پانوری مانند کدوتنبل که روی متکایی افتاده و گاهی کمی وول می‌خورد و نفس‌هایی شبیه فس‌فس دارد و دهانش همیشه باز است تا پشه‌ای درون آن برود تا او به زحمت جست‌وجوی غذا نیافتد. او به قدری تنبل است که پاسخ به پرسش‌های کوکو و پوپو را پس از «چرخی از شب و روز» می‌دهد. این ویژگی اخیر در داستان متراکمی که وقایع از پس یک‌دیگر رخ می‌دهند، تعلیق ایجاد می‌کند و مخاطب کودک را در هول و ولا می‌افکند و در عین حال توجه و کنجکاوی او را نسبت به چیستی پاسخ برمی‌انگیزد.

دیو نمکی

«تنبل مغزدار» پاسخ‌گویی به پرسش از چرایی بی‌زبانی دیونمکی‌ها را بر عهده‌ی پانوری دیگر به نام «هیولای خاردار» یا «استافیلو» قرار می‌دهد. هیولای خاردار زبان‌شناس همه دوره‌ها و همه جانوران و پانوران روزمینی و زیرزمینی است که در تالاری در آخرین پیچ قلعه مشغول کتاب خواندن است. رسیدن به آن‌جا برای کوکو و پوپو دشوار است اما با نقشه‌ای که از موش‌ها می‌گیرند، راه سخت، آسان می‌شود. 

تنبل مغز دار

بازی با کلمات و خلق شکل‌های مختلف از افعال و کلمات در این پاره داستانی نیز چون پاره‌های پیشین و پسین دیده می‌شود: «پیچِ پیچِ پیچ باز هم پیچ! اگر بپیچی باز هم می‌پیچی آن قدر که دیگر پیچ تمام می‌شود و ممکن است نتوانی بپیچی!» 
ظهور پانوری به نام «سر روی دم» بر سر راه کوکو و پوپو در روساخت اثر، اشاره‌ایست به یک تحول در رشد زبانی و در ژرفساخت اثر. یعنی گذار از نظام آوایی به نظام واحدهای معنادار مشتق از واژه‌ها:
«پانور سر روی دوم گفت: تاتی توتی ماتی!
پوپو گفت: ما زبان تو را نمی‌فهمیم! پس بگذار برویم!
کوکو گفت ما می‌رویم: پیش آستافیلو، ایستافیلو، اوستافیلو، اَستافیلو، اِستافیلو، اُستافیلو.
تا کوکو این را گفت پانور مارمولکی راهش را کج کرد و از آن‌ها دور شد.
از آن پس هر جا که کسی جلوی آنها را می‌گرفت و راه را بر آن‌ها می‌بست از جانور تا پانور آن‌ها همین نام را تکرار می‌کردند و راه باز می‌شد.»

استفاده از نام استافیلو -نام دیگر هیولای خاردار- در شکل‌های مختلف «آستافیلو یا ایستافیلو یا اوستافیلو یا اَستافیلو یا اِستافیلو یا اُستافیلو» نشانه ورود به مرحله‌ای جدید از زبان ورزی است. داستان چرایی نام‌های مختلف را به عنوان یک «راز کوچک» مطرح می‌کند و در رمز گشایی از چنین توضیح می‌دهد:

«نام چرخ روزگار را در این قصه بارها شنیده‌اید، نامِ چرخان را نه. نامِ چرخان که آمد توی چرخ روزگار، کار قصه چرخ تو چرخ شد.»

حالت چرخ توی چرخ محدود به روساخت اثر نمی‌ماند. لایه‌های زیرین متن نیز تو در تو هستند. به عنوان مثال، نامِ استافیلو چرخان است. او در چرخی کامل از شب و روز شش نام دارد و در هر چارک چرخ که برابر با چهارساعت دنیای آدم‌ها است، نامش عوض می‌شود و اگر جز آن نام با نام دیگری صدایش کنند، پاسخ نمی‌دهد. این روساخت در خدمت کارکرد اثر است و اشاره ایست به بیان حالت‌های مختلفی از یک کلمه مثل کشیدگی و کوتاهی آن و … در بافتار زبان. واژه‌ها در همه جمله‌ها به یک شکل و حالت استفاده نمی‌شوند و بسته به بافت زبانی حالت‌های مختلفی به خود می‌گیرند. این بازی زبانی در روساخت اثر بار دیگر به نقل از «هیولای خاردار» که زبان شناس است مطرح می‌شود. او حالت‌های مختلف را برای «خانم کلاغه» مثال می‌زند:

« او می‌گفت وقتی که ما نام خانم کلاغه را صدا می‌زنیم، او یک نام ندارد، بلکه شش نام دارد. چون همه‌ی ما گرفتار تنبلی زبانی هستیم، تنها یک نام که ساده‌تر و نوک زبانی‌تر است صدا می‌زنیم. و برای این که کوکو و پوپو این نکته را بهتر بفهمند، نام خانم کلاغه را در شش حالت بر زبان راند.»

در این پاره داستانی، تصویر متن را کامل‌تر و گویاتر می‌کند و اطلاعاتی بیش از متن در اختیار مخاطب قرار می‌دهد. شش تصویر از کلاغ، شش حالت مختلف از او و منقارش است که در کنار شش نام کلاغ یعنی خانم کالاغه، خانم کیلاغه، خانم کولاغه، خانم کَلاغه، خانم کِلاغه و خانم کُلاغه قرار گرفته است. متن از حالت‌های مختلف واژه می‌گوید و تصویر چگونگی تلفظ آن‌ها را نشان می‌دهد.

خانم کلاغه

«هیولای کتاب خوان» این بی آزارترین پانور جهان، به واسطه‌ی هزار هزار کتابی که خوانده است می‌داند که دیونمکی‌ها فرمان‌بر نیروهای تاریکی‌اند. او چرخ قصه را به هزار سال پیش بر می‌گرداند تا از تبار دیونمکی‌ها بگوید. «کتاب» نقش اساسی در این برگشت زمانی دارد: 
«اگر سر در قصه‌ها و کتاب‌های تاریخ کنیم، باید چرخ روزگار را به پس بگردانیم و به هزار سال پیش برسیم…»
«هیولای کتاب‌خوان» از زندگی دیونمکی‌ها در چاه خبر می‌دهد و این‌که دو دیونمکی زن و شوهر توسط مسافری تشنه از چاه بیرون آورده و در کنار سنگی رها می‌شوند. آن‌ها چاره‌ای جز خوردن خاک پیدا نمی‌کنند. آن‌ها از بزرگی دنیای بیرون از چاه هراس دارند. با چرخش روزگار این دو دیونمکی به قلعه پیچ پیچ می‌رسند و در کنار انواع پانوران دیگر به زندگی‌شان ادامه می‌دهند. به مرور بچه‌دار می‌شوند و تعدادشان رو به فزونی می‌گذارد. آشاه مهربان، شاه سرزمین بابانگ که وظیفه‌اش پراکندن آواها و زبان روی زمین بود، گروهی از واکوهای رنگارنگ را به قلعه پیچ‌پیچ می‌فرستد تا زبان در دهان دیونمکی‌ها بگذارند. ولی در جایی از دنیای تاریکی به دیونمکی‌ها فرمان می‌رسد که واکوها را بگیرند و به بند بکشند.از آن روز تا به امروز هزار هزار واکو توسط دیونمکی‌ها به بند کشیده شده است.

آی تاج دار

روایت هیولای کتاب خوان از تبار دیونمکی‌ها در این داستان فانتزی در ژرفای اثر ورود به مرحله‌ای جدید از زبان‌آموزی و زبان‌ورزی یعنی مرحله ترکیب واژه‌ها در جمله است. ثمره ورود به این مرحله شکل‌گیری «تفکر» و گفتاری درونی است که در پاره بعدی داستان با «چاه پر از راه است!» باز هم به شکل رازی از رازهای داستان مطرح می‌شود: 
«راز باشد یا نباشد، هر رازی که از اول راز نیست، کم کم راز می‌شود و پس از چرخیدن چرخ روزگار باز می‌شود. باز شدن هر رازی آسان نیست. مانند این که "ر" را از اول راز برداریم و جای آن "ب" بگذاریم و بگوییم راز باز شد.»

کوکو و پوپو با شنیدن سرگذشت واکوهای دربند، در این پاره داستانی در یک کنش ذهنی و گفت‌وگوی درونی به این نتیجه می‌رسند که: «جهانی که در آن زندگی می‌کردند، جایی بود که در برابر هر راه، چاهی و بلکه چاه‌ها قرار داشت که اگر فکرشان را به کار نمی‌انداختند، بی‌درنگ درون چاه سرنگون می‌شدند.»

لو ویگوتسکی در کتاب «اندیشه و زبان» می‌نویسد:
«…در رشد کودک دوره پیش زبانی اندیشه و دوره پیش‌عقلانی گفتار وجود دارد. بین اندیشه و کلمه از آغاز پیوندی وجود ندارد، بلکه در جریان تکامل تفکر و گفتار است که این ارتباط بنیان می‌گیرد، دگرگون می‌شود و رشد می‌کند.»[1]
از این زاویه «ماجراهای کوکو و پوپو» داستان تکامل گفتار است و تفکر. کنش ذهنی کوکو و پوپو در این پاره از داستان نیز گویای یکی از مراحل این تکامل است.
این گفت و گوی درونی فضاسازی لازم برای آن که عزم کوکو و پوپو برای باز کردن راز جزم شود فراهم می‌کند. عزمی که طرح داستانی را پیش می‌برد و ورود به پاره بعدی داستان را ممکن می‌کند. در پاره بعدی داستان، کوکو و پوپو به همراه هیولای کتاب خوان با دشواری بسیار از سوراخی در دل دیواری تیره و تار می‌گذرند و به جایی می‌رسند گه گویی از جهنم به بهشت رسیده‌اند. در این حالت، صدایی بر می‌خیزد:

«این جا کتاب‌خانه‌ی گویاست! کتاب خانه‌ای که از آواها و صداها شکل گرفته است! شما مهمان‌های آستافیلو استاد بزرگ بزرگ هستید! و من مهمان‌های او را مهربانی می‌کنم!»
کتابخانه‌ی گویا همچنین خطاب به استاد بزرگ بزرگ می‌گوید:
«… آرزو می‌کنم که راز بزرگ شما در کتاب خانه من باز شود! تو خود می‌دانی که من کتاب‌خانه‌ی هزار راز هستم و هر رازی از واژه، آوا و صدا در آن گرد آمده است!»
«کتاب خانه گویا» تنها «شخصیت ابزاری نو» است که در داستان پردازش شده است. «شخصیت‌های ابزاری نو، به هر شخصیتی گفته می‌شود که در زندگی روزمره ابزار و وسیله محسوب می‌شوند و در فانتزی‌ها به شخصیت تبدیل می‌شوند.»[2]
استافیلو یا استاد بزرگ بزرگ از کتاب‌خانه گویا می‌خواهد که کمک کند تا آن‌ها دیوهای نادان را از جهان خاموشی به جهان گویایی ببرند. کتابخانه گویا این کار را بسیار دشوار می‌داند اما پاسخ می‌دهد که:
«باز کردن این راز، راز خیلی پیچیده، از شنیدن آغاز می‌شود! برای شنیدن باید گوش داشت… اگر می‌خواهید به آن نیرویی برسید که به دیونمکی‌ها فرمان می‌دهند، باید ابتدا آن‌ها را از دنیای خاموشی به دنیای گویایی ببرید، باید پیش از هر کاری بدانید که آن‌ها می‌شنوند یا نه!» 
«کتاب‌خانه‌ی گویا» معتقد است گشودن این راز تنها از عهده دو پانور دیگر بر می‌آید: نخست، «گوش فیل بزرگ» و دوم، «ملکه آواها». او با معرفی این دو پانور داستان گشودن راز را گامی دیگر به پیش می‌برد.

ملکه آواها

ظهور «کتاب‌خانه گویا» به عنوان یک شخصیت در داستان و دو شخصیت داستانی دیگر که با معرفی او وارد داستان می‌شوند، یعنی «گوش فیل بزرگ» و «ملکه آواها» با مهارت شنیدن و نقش این مهارت در زبان آموزی مرتبط هستند. نام و کنش‌های داستانی این سه شخصیت دلیل این ارتباط هستند.
«گوش فیل بزرگ» در ابتدا، با فریاد "هو-مو- هو-مو-نو-کو-نو-کو-آ-پو-آ" که در واقع صدایی است که زبان نیست، دیونمکی‌ها را آرام می‌کند:
«…پوپو گفت: گوش فیل بزرگ با چه زبانی با آن‌ها سخن گفتی؟
گوش فیل گفت: این زبان نبود! داروی بی‌حسی بود!»
بی حس شدن یا آرام شدن دیونمکی‌ها، مقدمه‌ای است بر یک رخداد عجیب. رخدادی که در روساخت اثر در میدان‌گاه قلعه رخ می‌دهد و در ژرفساخت اثر در ذهن دیونمکی‌ها. یعنی بیدار شدن قدرت شنوایی‌شان:
«در میدان‌گاه قلعه جایی که دیونمکی‌ها و دیوچه‌نمکی‌ها بیش‌تر دیده می‌شدند، چیزی در حال رخ دادن بود که اگر کسی با چشم خودش نمی‌دید باورش نمی‌شد. نخست درجا می‌ایستادند. یعنی پاهای‌شان از جنبش می‌ایستاد. بعد یک دست‌شان را به سوی گوش‌شان می‌بردند و لاله‌ی گوش‌شان را می‌کشیدند… و به آوایی جادویی که زیباترین آهنگ همه جهان بود گوش می‌دادند.»
این‌که دیونمکی‌ها با شنیدن آهنگ گوش‌های‌شان را می‌کشند تا جایی که گوش برخی از آنها بزرگ‌تر از حد معمول می‌شود، اشاره‌ایست به نقش رشد شنیداری در زایش زبان. به گواهی متن «این نخستین بار بود که گوش‌های خوابیده‌ی آن‌ها بیدار می‌شد.» و به گفته‌ی «گوش‌فیل بزرگ»، «گوش دیونمکی‌ها می‌شنود و خوب هم می‌شنود، اما این گوش‌ها خوابیده بودند و باید روی آن‌ها خیلی کار کرد تا بیدار شوند!»

به همین دلیل، پس از مدتی «دوباره راه، چاه می‌شود» و باز هم دیونمکی‌ها خاک می‌خورند و به روی یکدیگر خاک می‌پاشند. حل این مشکل و ادامه راه بر دوش «ملکه آواها» قرار می‌گیرد. 

خاک پاشی دیوها

پانوری کشیده و بلند مثل نی‌لبک که در تنش صد سوراخ دارد و از هر سوراخی آوایی بیرون می‌زند. اما آوای «ملکه آواها» تنها در خاکی حرکت می‌کند که سرشار از آب باشد. پس باید آب رودخانه به قلعه آورده شود. شاید بتوان نقش آب رودخانه در داستان را به نقش محیط پربار در رشد شناختی و تأثیر پذیری مغز از شرایط محیطی و اطلاعات حسی همچون صدا تأویل کرد. 
به دنبال آوردن آب رودخانه به قلعه، «بزرگ‌ترین روز در زندگی چند هزار چرخ ساله‌ی قلعه پیچ پیچ» فرا می‌رسد و «آوای دلنشین ملکه آواها روی آب روان می‌شود». به دنبال آن کوکو و پوپو کیسه دانه‌های درخت زبان گنجشک را باز می‌کنند و دانه‌ها را روی زمین می‌پاشند. 
متن تصریح می‌کند که "کاری که می‌کردند ناخودآگاه بود و از خود برای انجامش اراده‌ای نداشتند. انگار مادرشان از راه دور و از دل درخت زبان گنجشک به آن‌ها فرمان می‌داد." این تصریح، به زبان ادبیات، با منطق ویژه‌ی داستان فانتزی قابل توضیح است و از لحاظ زبان‌شناسی اشاره‌ای به انگاره‌ی زایشی زبان به عنوان دانشی زیستی و ذاتی است.

در سایت کتابک بخوانید: فانتزی در ادبیات کودکان

پس از پاشیدن دانه‌ها بر خاک، نهال‌های کوچک درخت زبان گنجشک رشد می‌کنند و دیونمکی‌ها از برگ آنها زیر زبان می‌گذارند و خوش اخلاق می‌شوند.

این مرحله از داستان را می‌توان به تولد زبان گفتاری تعبیر کرد. همان طور که "زبان گفتاری مدت‌ها قبل از زبان نوشتاری در تاریخ رشد بشر، بسط پیدا کرده است."[3] در داستان نیز این تقدم وجود دارد. 
زبان گفتاری متولد می‌شود. اما واکوها هنوز دربندند و آزاد نشده‌اند. این دربند بودن و آزاد شدن آنها در پاره بعدی داستان، اشاره‌ایست به نقش واک‌ها یا حروف در توانش‌های زبانی بعدی مثل خواندن و نوشتن. سطح چهارم از تحلیل زبان یعنی، نظام ترکیب جملات به پاره گفتارهای معنی‌دار و نظام درک معنا با خواندن و نوشتن تکمیل می‌شود. یعنی دو مهارت مؤثر در رشد زبانی، که به آزادی واک‌ها و به تعبیر داستان -واکوها- وابسته است.
واکوها در زیرزمین قلعه‌ی پیچ‌پیچ با ریسمان‌های ریزی به بند کشیده شده‌اند‌. این ریسمان‌ها توسط موش‌ها جویده می‌شوند تا واکوها از بند رهایی پیدا کنند و «این آغازی برای رسیدن چرخ قصه به نبردهای بزرگ است». آغازی آمیخته به تعلیق که زمینه ساز ورود به رخدادهای بعدی داستان است.

موش ها

کوکو و پوپو عازم سفر به سرزمین «بابانگ» می‌شوند تا با آشاه درباره موضوع کوچ دسته‌جمعی واکوها به قلعه پیچ‌پیچ گفت‌وگو کنند. توصیف کنش ذهنی کوکو و پوپو در این پاره داستانی با مفهوم رشد زبانی سازگار است: 
«در این حال و روز که چرخ روزگار قاطی کرده بود، کوکو و پوپو باید خیلی حواس‌شان را جمع می‌کردند. چون دو دانه‌ای که زیر زبان داشتند، ناآرام می‌شدند و انگار می‌خواستند از زیر زبان کنده شوند. علت‌اش چه بود، آن‌ها نمی‌دانستند‌‌. تنها یک چیز را خوب می‌دانستند که اگر به درستی این دانه‌ها را زیر زبان‌شان نگه ندارند، حال و روز دنیای قصه از آن چه که بود بدتر می‌شود...»

این توصیف دو ویژگی دارد: 
نخست آن که بیانی حقیقی و زیباشناسانه و فانتاستیک و در عین حال تعلیق‌گونه از مفهوم رشد زبانی دارد. یعنی دست به دگردیسی واقعیت می‌زند،  بی‌آن‌که لطمه‌ای به این مفهوم وارد کند. این یکی از اصول و خصلت‌های فانتزی است که «در یک واحد ادبی، عناصر غیرممکن، تناقض و تعلیق را همزمان جا می‌دهد»[4]

در سایت کتابک بخوانید: فانتزی چیست؟ (بخش نخست)

دوم، این‌که ارائه‌دهنده یک تصویر از یک مفهوم است. تصویری از مفهوم زبان با دانه و کیسه. «فانتزی در مرز تصویر و ماده است. ماده را از یک طرف می‌گیرد و از طرف دیگر با تصویر روی این ماده کار می‌کند»[5]
این تصویر با موقعیت داستانی و پیرنگ متناسب است: «آشاه» در مواجهه با درخواست کوکو و پوپو با بیان این‌که «کار ما پراکندن دانه‌های زبان در جهان است!»، تصمیم نهایی را منوط به نظر بزرگان سرزمین بابانگ قرار می‌دهد و بدین ترتیب وارد تصویر فانتستیک پیشین می‌شود.
در پاره بعدی داستان، باز هم تصویر و مفهوم این بار با تصویر «تالار خواندن» به هم می‌رسند. «...روز بعد هنوز خورشید از پشت کوه‌ها در نیامده بود که شورای بزرگان سرزمین بابانگ در "تالار خواندن" برگزار شد...» و بدین ترتیب مهارت خواندن به عنوان یکی از مهارت‌های لازم برای زبان آموزی، در ژرفساخت اثر ظهور می‌کند.
سرانجام «در یکی از روزچرخ‌های سرد زمستان، هزاران هزار واکو در صفی بلند، از سرزمین بابانگ به سوی قلعه پیچ پیچ راه افتادند». با ورود واکوها به قلعه پیچ پیچ، قلعه مملو از «واکوهای پران و دیونمکی‌های حیران» می‌شود. هم نشینی واکوها و دیونمکی‌ها نتایجی در پی دارد که باز هم در توصیفی زیباشناسانه و تصویرگونه بیان می‌شود:

«...هر جا که به چشم می‌آمد، واکوهای پران بود. آن‌ها کارشان این بود که در سر و مغز دیونمکی‌ها بروند و جای بگیرند. هر واکویی که توی مغز یک دیونمکی می‌رفت، دیگر به چشم نمی‌آمد.
واکوهایی که سخن می‌شدند، زندگی‌شان به واژه بر می‌گشت و دیگر دیده نمی‌شدند.
این آواها بودند که جان داشتند.
این آواها بودند که نام می‌شدند.
و دیونمکی‌ها روی بچه‌های خود نام می‌گذاشتند.
هر روز که می‌گذشت، آواهایی که در فضای قلعه شنیده می‌شد، بیشتر و از شمار واکوهایی که چون پروانه در هوا پران بودند، کاسته می‌شد»
این توصیف زیباشناختی و فانتاستیک كه در مرز مفهوم و تصوير ايستاده است، خبر از یک پویایی و تحول می‌دهد. تحولی كه از سر قصه تا نزدیک به ته قصه رخ داده است: 
«سر قصه آنجا بود که دیونمکی‌ها به همه و خودشان خاک می‌پاشیدند و نزدیک ته قصه آنجا بود که دیونمکی‌ها داشتند با هم حرف می‌زدند»
این پویایی و تحول اما، حاصل پویایی و تحول شخصیت‌های اصلی داستان یعنی کوکو و پوپو است، که از ابتدای داستان و از خلال رخدادهای داستانی قابل ردیابی است. یکی از این تحولات، گویای پیوند دو مفهوم «زبان» و «اندیشه» در نزد شخصیت‌های داستانی است: 
به دنبال تحول دیونمکی‌ها، روزهای خوشی برای اهالی قلعه‌ی پیچ پیچ فرا می‌رسد. آن‌ها داستان و افسانه می‌خوانند و شعر می‌سرایند. اما ناگهان ابری سیاه، بر فراز قلعه پیچ‌پیچ ظاهر می‌شود. «خموش‌دیو»، دیوسالار خاموشی و سکوت و ساکن کوه‌های قیرگون «سکن سنگ ساکن» و بزرگ همه‌ی دیوهای هفت جهان، در پیکره‌ی این ابر سیاه به آسمان بالای قلعه آمده است.
خموش دیو که از تحول دیونمکی‌ها عصبانی است، به سوی آنها حمله می‌کند. اما «کتابخانه گویا» راهنمای «استافیلو» می‌شود و راه نجات دیونمکی‌ها را نشان می‌دهد. از این رو «خموش دیو» به این نتیجه می‌رسد که باید کوکو و پوپو را برباید. دو دیوک خفاشی، مسئول این کار می‌شوند و کوکو و پوپو را به کوه «سکن سنگ ساکن» می‌برند. جایی که در آنجا زبان وجود ندارد و قانون خاموشی در آن حاکم است. 

دیونمکی ها و افسانه گویی

طرح داستانی بر اساس تضاد آفرینی بین دو دنیای بابانگ و نابانگ یا بین روشنایی و خاموشی پیش می‌رود. دو دنیایی که «زبان» فصل ممیزه آن‌ها است. اما در غیاب زبان، روابط بین شخصیت‌های داستانی مختل می‌شود. در کوه «سکن سنگ سکنی»، کسی با کسی سخن نمی‌گوید و ارتباط‌ها تنها از طریق موجی است که از سوی «خموش‌دیو» ساطع می‌شود. استفاده از مفهوم «موج» یا «پرتو» به جای گفتار در دنیای تاریکی، نه تنها اصل تضاد آفرینی را به هم نمی‌ریزد، بلکه به عنوان عنصری فانتاستیک منطق ویژه داستان فانتزی را نیز تأمین می‌کند و در عین حال با کارکردهای شناختی داستان برای مخاطب از جمله نقش زبان در گفت‌وگو و اهمیت گفت‌وگو نیز متناسب است. زیرا، «خموش‌دیو» و همه دیوهای تحت فرمانش، دشمن زبان هستند. آن‌ها بی‌نیاز از زبان و سخن گفتن هستند، چون فقط دستور می‌گیرند: «در دنیای دیوها، گفت‌وگو معنا نداشت و تنها دستور و فرمان بود که باید انجام می‌شد.» 
تحول شخصیت‌های اصلی یعنی کوکو و پوپو در این پاره از داستان و کنش‌های ذهنی آنها که در غیاب زبان و کنش گفتاری اهمیت پیدا می‌کنند، فرازی مهم از داستان است که می‌توان آن را از زاویه‌ی ارتباط زبان و اندیشه تحلیل کرد:

«هر دو فکر کردند این زندان است…
توی این فکرها بودند که چیزی مانند برق به سرشان خورد. نه برقی که نور داشته باشد…
این پرتو یا موج به آنها گفت: خموش دیو، این دیو بزرگ از کارهایتان بسیار خشمگین است. شما به دیونمکی‌ها زبان آموختید و قانون دیوها را نادیده گرفتید. اکنون اگر آماده هستید که به او کمک کنید، سرتان را خم کنید.
از شما می‌خواهیم زبان دیونمکی‌ها را دوباره خاموش کنید!…»
درخواست «خموش دیو» مبنی بر اینکه «سرتان را خم کنید» استعاره‌ایست از فرمان‌بری که از طریق شکل دادن به نظام مفهومی ذهن ، با واپسین سطح زبان، یعنی درک پاره گفتارهای معنی‌دار، مرتبط است. «شیوه اندیشیدن»، بنیانی استعاره‌ای دارد و «نظام مفهومی انسان به شکل استعاری ساختار یافته و تعریف شده است.»[6]
این استعاره فضا را برای کنش ذهنی کوکو و پوپو فراهم می‌کند:
«پوپو به کوکو نگاه می‌کرد. هر دو می‌فهمیدند چه در سرشان می‌گذرد. فقط نمی‌توانستند به زبان بیاورند.
این جا قانون خاموشی حاکم بود.
کوکو در فکر خودش گفت: هر که زبان آموخت دیگر نمی‌توان او را بی‌زبان کرد.
پوپو هم در فکر خودش گفت: به زودی ما سنگ می‌شویم. بخشی از کوه سکن سنگ ساکن. مهم نیست! مهم این است که ما به دیونمکی‌ها زبان آموختیم و آن‌ها را از دنیای تیره نجات دادیم…»

کنش‌های ذهنی کوکو و پوپو ، از پیوند زبان و اندیشه خبر می‌دهند، چرا که گفتاری درونی‌اند. نتیجه‌ی این گفتارهای درونی، چنین است: «آن‌ها به دستور خموش‌دیو رفتار نکردند…»
پیوند زبان و اندیشه در طول داستان و به تدریج رخ می‌دهد و بخشی از پویایی دو شخصیت اصلی داستان یعنی کوکو و پوپو را شامل می‌شود. همچنان‌که لو ویگوتسکی درباره آن می‌نویسد: «این پیوند در جریان رشد و تکامل پدیدار می‌شود و خود فرامی‌بالد.»[7]
با ربوده شدن کوکو و پومو و زندانی شدن آنها در کوه سکن سنگ ساکن، جنبشی در میان اهالی قلعه پیچ‌پیچ در می‌افتد. آغازگر این جنبش تنبل مغزدار است. چندان‌که می‌خواهد به جنگ خموش‌دیو برود. این قصد و حرکت، در این پاره داستانی به نوعی از شخصیت تنبل‌ مغزدار «آشنایی زدایی» یا Defamilization می‌کند که باعث توجه مخاطب کودک به موقعیت و گره داستانی و در نتیجه ایجاد تعلیق می‌شود. زیرا مقابله با عادت خواننده، باعث طولانی‌تر شدن و متمرکز شدن فرایند ادراک او می‌شود.
تنبل مغزدار همه جانوران و پانوران را فرا خوانده است تا کوکو و پوپو را نجات دهند. او جغد کاموکا را مأمور کرده تا از کوه سکن سنگ ساکن خبر بیاورد. اما او راه رسیدن به این کوه را نمی‌شناسد. بار دیگر «کتاب‌خانه گویا» به عنوان شخصیت در داستان نقش آفرینی می‌کند تا راه رسیدن به کوه سکن سنگ ساکن را به جغد کاموکا بگوید.
اما در این میان ، ناگهان تنبل مغزدار از حرکت می‌ایستد. چرا که مطلع می‌شود که «خموش دیو» جان کوکو و پوپو را به گندل دیو سپرده است. کتاب‌خانه گویا که از عمق خطر آگاه است و گندل‌دیو را به خوبی می‌شناسد، اطلاعات لازم را در اختیار استافیلو و اهالی قلعه قرار می‌دهد. گندل‌دیو؛ دیوی بزرگ و پشمالو است. او بدبوترین پانور جهان با دهانی مثل خرطوم است که از خوراکی‌ها و مواد فاسد تغذیه می‌کند.

در همان حال که کوکو و پوپو در سیاهی قیرگون سکن سنگ ساکن گرفتار بوی گند گندل‌دیو شده‌اند، تنبل مغزدار راه رهایی آنها را در کمک گرفتن از «ملکه‌ی گل‌ها» می‌داند. این بار جغد کاموکا مأمور رساندن پیام تنبل مغزدار به  ملکه‌ی گل‌ها می‌شود که در سرزمین گل‌ها زندگی می‌کند. ملکه‌ی گل‌ها پس از دریافت پیام از «ملکه‌ی بادها» کمک می‌گیرد تا او را در رسیدن به کوه سکن سنگ ساکن یاری کند. ملکه‌ی گل‌ها که در عمر هزار ساله‌اش بارها با دیوها جنگیده است، این بار نیز به جنگ گندل‌دیو و بوی گند او می‌رود و با بوی خوش خود، او را شکست می‌دهد.

خموش دیو

«ماجراهای کوکو و پوپو»  یک فانتزی با بن مایه جدال خیر و شر یا بدی و خوبی یا تاریکی و روشنایی و یا آگاهی و ناآگاهی است. وارد کردن بوی گند و بوی خوش به عنوان مفاهیمی عینی و ملموس در این مجادلات انتزاعی، برای مخاطب کودک و ارتباط او با داستان مفید و ضروری است. 

در سایت کتابک بخوانید: فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش دوم)

به رغم شکست گندل‌دیو از ملکه‌ی گل‌ها، کوکو و پومو همچنان دربند هستند. این بار آن‌ها با نیرویی فراتر از نیروی دیوان مواجه می‌شوند. نیرویی که وجودش تابش تاریکی است و در پی مردن همیشگی هر آوایی است. استافیلو که از گسترش موج تاریکی و ابر سیاه خفه کننده بر آسمان قلعه پیچ‌پیچ نگران است،  باز هم دست به دامان کتاب‌خانه گویا می‌شود‌. کتاب‌خانه گویا این‌بار با نوری که نیمی از آن آبی و نیم دیگرش سرخ است، یعنی در فضایی از بیم و امید، از «راز هزارگره» می‌گوید و این‌که:
«رازی که در آن هزار گره باشد، تنها زمانی باز می‌شود که برای هر گره امیدتان را از دست ندهید!»
و «گاهی یک دانه در خود چیزهایی دارد که می‌تواند از هر چیز دیگری در این جهان نیرومندتر باشد!» 
بدین ترتیب، استافیلو دست از جست‌وجو برنمی‌دارد و هم‌چنان در میان کتاب‌ها در پی راه حل می‌گردد تا این‌که ناگهان نوری سبز بر کتابی زیر دست استافیلو می‌درخشد. کتاب به زبان در می‌آید:
«جهان قصه دو گونه دانه دارد. دانه‌ای که از آن تیرگی‌ها و دیوها می‌رویند و دانه‌ای که از آن روشنی و جانوران، پانوران و گیاهان دوست داشتنی می‌رویند.
… یک دانه آبانگ نام داشت که دانه‌ی روشنی بود و دانه دیگر نابانگ نام داشت که دانه تاریکی بود»
پاسخی که سه ویژگی دارد: 
۱-متناسب با بن‌مایه ثنوی این فانتزی است.
۲- داستان را به محور اصلی خود یعنی مسئله زبان و زایش آن باز می‌گرداند.
۳-ادامه دهنده طرح داستان به سمت پایان بندی و فرجام آن است.

با ورود تمام قد «نابانگ» به داستان، در سوی دیگر «آبانگ» نیز که همه آواها و آهنگ‌ها ساخته‌ی نیروی او است، وارد داستان می‌شود. آبانگ «بیش از هر کس دیگری می‌دانست، آن دانه‌ها که زیر زبان کوکو و پوپو بودند، چه در خود دارند.» اما این موضوع همچنان به مثابه یک راز تا پاره‌های انتهایی داستان پیش آمده است. تا اینکه، دانه‌ها در زیر زبان کوکو و پوپو سنگین و سنگین‌تر می‌شوند تا جایی که به ناگهان بر روی سنگ می‌افتند و دو ستاره از سنگ جدا می‌شوند و شروع به زدن ضربه به کوه سکن سنگ ساکن می‌کنند.

بدین ترتیب سخت‌ترین نبرد بین تاریکی و روشنی آغاز می‌شود و پس از چرخی از روز، تاریکی می‌گریزد و داستان به فرجام خوش می‌رسد. فرجامی که در آن کوکو و پوپو متوجه می‌شوند «راه گلوی شان برای حرف زدن باز شده است.»

مجموعه ماجراهای کوکو و و پوپو


خرید مجموعه ماجراهای کوکو و و پوپو


تحلیل داستان ماجراهای کوکو و پوپو از زاویه زبان شناختی نگاهی «برون ادبیاتی» به این داستان است. در این نگاه، کودک در بیرون از تحلیل قرار می‌گیرد هرچند که گرانیگاه این بحث زبان آموزی و زبان ورزی کودک است. چنین تحلیلی به صورت غیرمستقیم و با واسطه و پادرمیانی بزرگسال به مخاطب کودک ارتباط پیدا می‌کند. شناخت بزرگسال اعم از والد و مربی و تسهیل‌گر و بلندخوان از تحلیل زبان شناختی این اثر می‌تواند به درونی سازی اثر در نزد آنها کمک کند و خواندن اثر برای مخاطب کودک توسط آنها را آگاهانه‌تر کند. اما همچنان این پرسش قابل طرح است که مخاطب کودک کجا و چگونه با داستان ارتباط برقرار می‌کند؟ 
پاسخ به این پرسش از زاویه یکی از کارکردهای مهم اثر، یعنی بحث «سواد شکوفایی» نیز بسیار مهم است. چرا که «سواد شکوفایی» برنامه‌ایست «کودک محور» که سواد را نه از طریق برنامه‌ای آموزشی که از راه لذت و بازی و کتاب شکوفا می‌کند. از آنجا که یکی از کارکردهای این اثر می‌تواند شکوفا کردن سواد کودکان باشد، واکاوی جایگاه مخاطب کودک در این فانتزی تودرتو و رازآلود و شگفت و چگونگی ارتباطش با داستان ضرورت دارد.

کتاب سواد شکوفایی


خرید کتاب سواد شکوفایی – از پژوهش تا عمل – چه‌گونه کودکان با سواد می‌شوند؟


برای واکاوی این موضوع می‌توان به نظریه «خواننده نهفته» استناد کرد. نظریه‌ای که متعلق به «ایدن چمبرز» است و برآمده از پژوهش‌های مخاطب محور است.

چمبرز در پاسخ به این پرسش که آیا کتاب کودک وجود دارد یا خیر؟ در مقاله معروف خود با عنوان «خواننده درون کتاب» می‌نویسد:
«بعضی کتاب‌ها به مفهوم ویژه‌ی کلمه، کتاب کودک‌اند و به گونه‌ای هدف‌مند برای کودک آفریده شده‌اند. از سوی دیگر کتاب‌هایی وجود دارند که هرگز برای کودکان خلق نشده‌اند، اما دارای ویژگی‌هایی هستند که کودک را جذب می‌کند.»[8]
بنابراین بحث ارتباط مخاطب کودک با این داستان را می‌توان از ترسیم جایگاه اثر در تقسیم بندی چمبرز آغاز کرد و این پرسش را طرح کرد که «ماجراهای کوکو و پوپو» متعلق به کدام نوع از کتاب‌های مورد اشاره‌ی چمبرز است؟ پاسخ این پرسش می‌تواند پرده از جایگاه مخاطب کودک در این داستان و چگونگی ارتباط او با متن را نشان بدهد. 
ابتدا باید از مفهوم «خواننده نهفته» آغاز کرد. رویکردهای نقد در طول تاریخ نقد از رویکرد نویسنده‌محور به رویکرد متن محور و در نهایت رویکرد مخاطب‌محور تغییر کرده است. در رویکرد اول، نیت نویسنده و در رویکرد دوم، نیت متن و در رویکرد سوم، برداشت و فهم مخاطب از اثر سلطه دارند. مقصود از خواننده نهفته در متن، خواننده‌ای نیست که در ذهن نویسنده وجود دارد، بلکه خواننده‌ای است که در درون کتاب است. خواننده‌ای که با متن ارتباط برقرار می‌کند و جذب آن می‌شود و در ساخت معنا و کشف لایه‌های پنهان اثر مشارکت می‌کند. چنین خواننده‌ای ممکن است به صورت آگاهانه ناآگاهانه توسط نویسنده به وجود بیاید. کارکردهای اثر نیز از پس این ارتباط میسر می‌شوند.
«چمبرز» تلاش‌های نویسندگان برای شکل گیری این ارتباط را در چهار شگرد صورت بندی کرده است: 
سبک، زاویه دید، طرفداری و شکاف‌های داستانی. تعیین جایگاه مخاطب در داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» و چگونگی ارتباط او با این اثر را می‌توان از این چهار زاویه تحلیل کرد.
مقصود از سبک در ديدگاه «چمبرز»، «شیوه کاربرد زبان» توسط نویسنده است. اما از نظر او «ساده اندیشی است اگر تصور کنیم که سبک به ساختار جمله و انتخاب واژگان منحصر می‌شود.»[9]
بنابراین، سبک موارد فراتری همچون پیرنگ و شخصیت‌های داستان و… را نیز شامل می‌شود. با این توصیف می‌توان این پرسش را مطرح کرد که آیا سبک در «ماجراهای کوکو و پوپو»، نشانی از حضور کودک به مثابه خواننده نهفته دارد یا خیر؟
ساختار جملات در «ماجراهای کوکو و پوپو» نامتعارف و خارق عادت است. این نامتعارف بودن اما چهار ویژگی دارد:
نخست، همه‌گیر نیست و شامل بخش‌هایی از متن می‌شود.
دوم، به معنای پیچیده بودن یا بزرگسالانه بودن زبان نیست.
سوم، با گونه اثر یعنی فانتزی متناسب است.
چهارم، با کارکرد اثر یعنی رشد زبانی کودک مرتبط است.
واژه‌ها در «ماجراهای کوکو و پوپو» از گستردگی و تنوع برخوردارند. برخی واژه‌های ساده‌ای هستند که در محاورات و ارتباطات روزمره نیز به کار می‌روند. برخی دیگر، حاصل بازی زبانی با نام‌ها و افعال هستند که در صور مختلف به کار رفته‌اند و با کارکردهای اثر از جمله آواورزی متناسب هستند. برخی نیز واژگان نادری هستند که با کارکرد اثر یعنی درک زبانی و بیداری زبانی کودک مرتبط هستند. وجود این واژه‌های نادر را نمی‌توان دال بر سبک بزرگسالانه اثر دانست. زیرا «بیداری زبانی همان توانش زبانی یا درک زبان رسمی و ادبی فراتر از ارتباط‌های روزمره است.»[10] کودک می‌تواند با دو گونه زبان مواجه شود: زبان درون متنی و زبان برون متنی
«کودکان در گفت‌وگوهای روزانه (زبان گفتاری) با مادر و پدر که در پیوند با نیازها و خواسته‌های کودک و رویدادهای روزمره پیرامون زندگی آنها است، واژه‌هایی را می‌آموزند و آنها را در زبان گفتاری‌شان به کار می‌برند و به خوبی درک می‌کنند. این زبان که در پیوند با متن است زبان درون متنی نامیده می‌شود... اما گاه گفتار یا زبان بیرون از بافت یا متنی است که گوینده یا شنونده در آن به سر می‌برند. این زبان را زبان بیرون از متن یا برون متنی می‌نامند...مانند زبانی که در داستان‌ها و روایت‌ها به کار می‌رود و زبان بیرون از متن است...در این زبان واژه‌هایی به کار می‌روند که در گروه واژه‌های نادر جا می‌گیرند، یعنی در گفت‌وگوی روزمره به کار نمی‌روند و فقط در متن‌های ادبی و رسمی کاربرد دارند.»[11] بنابراین «شماری از واژگان هستند که کودک تنها از راه کتاب فرا می‌گیرد. به این گروه از واژه‌ها، واژه‌های نادر می‌گویند.»[12]
پیرنگ اثر، ساده نیست. زمان اغلب خطی است و گاهی به گذشته باز می‌گردد. اما رخدادهای شگفت داستان پیچیده نیستند. تعلیق‌های به کار رفته به عنوان مفصلی بین این رخدادهای شگفت از عمقی مناسب برای مخاطب کودک برخوردارند.
شخصیت‌ها به رغم گستردگی و تنوع، برای مخاطب کودک جذاب‌اند. نام گذاری‌های خاص و کارتونی که متناسب با نقش و کنش شخصیت‌ها در پیرنگ اثر هستند، دلیل این جذابیت‌اند. اغلب این شخصیت‌ها که مرتبط با گونه فانتزی و  ساخته ذهن نویسنده‌اند کنش‌هایی انسانی ملموسی برای مخاطب کودک دارند.
از این رو، به نظر می‌رسد بتوان سبک «ماجراهای کوکو و پوپو» را نشانه‌ای از حضور کودک نهفته در این اثر دانست.

دومین مفهوم مطرح شده توسط «ایدن چمبرز» در رابطه با «خواننده درون کتاب»، "زاویه دید" است. زاویه دید، در واقع به این پرسش پاسخ می‌دهد که آیا کودک در مرکز داستان قرار دارد یا خیر؟
سرراست‌ترین پاسخ به این پرسش در مورد داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» وجود خود این دو شخصیت کانونی در داستان است. به طوریکه در متن داستان می‌خوانیم:
«سخت باشد یا آسان، آسان و سخت باهم باشد، که نه سخت باشد و نه آسان، باز هم قصه باید پیش برود، بیش‌تر از آن که هست. و این کوکو و پوپو بودند که باید چرخ قصه را پیش می‌بردند.»
اما صرف وجود شخصیت کودک در داستان، تأمین کننده ارتباط مخاطب کودک با داستان نیست. شخصیت پردازی و از جمله پویایی و تحول این شخصیت‌های کانونی است که خواننده نهفته در متن را به ارتباط گیری با آن ترغیب می‌کند. چندان که «چمبرز» در بحث «قرار دادن کودک در مرکز داستان» مهم است. اما کدام کودک و چگونه؟ «چمبرز» پاسخ می‌دهد: «کودکی که با گذر از هستی اوست که همه چیز دیده و احساس می‌شود.»[13] با توجه به این پاسخ می‌توان گفت: آنچه در این داستان می‌خوانیم نیز نوعی گذر است. گذر از هستی کوکو و پوپو از بدو تولد تا فرجام نهایی داستان یعنی رشد و ظفرمندی آن‌ها. مخاطب کودک در تمام طول داستان با این مسیر همراه است.

جغد کاموکا پیام آور آگاهی و رهایی

«چمبرز» در این رابطه می‌نویسد: «اگر قرار است که ادبیات کودک در بنیاد دارای معنا باشد، باید پیش از هر چیز به ماهیت کودکی بپردازد»[14] ماجراهای کوکو و پوپو روایتی است از ماهیت کودکی و بدین ترتیب است که «خواننده‌ی کودک تصویر خواننده کودک نهفته در متن را می‌پذیرد و پس از آن، می‌خواهد و حتی آرزو می‌کند که خود را به نویسنده و کتاب بسپارد و به دنبال تجربه‌ای که کتاب پیشنهاد می‌دهد، حرکت کند.»[15]
سومین مفهوم، یعنی «طرفداری»، ناظر بر باور مخاطب کودک توسط نویسنده است. بر اساس این باور، نویسنده داستان کودک سعی می‌کند که آنچه می‌نویسد متناسب با احوال و مقام و درک کودک مخاطب باشد. او سعی می‌کند با مخاطب همدل شود و به او و دنیای او احترام بگذارد. قرار دادن کودک در مرکز داستان لزوماً به معنای ایجاد رابطه بین کودک و داستان نیست. جانبداری از کودک و همدلی با او نیز مهم است. به عنوان مثال، در فرازی از داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» می‌خوانیم: 
«در دل تاریکی تنها و تنها آن‌ها می‌توانستند فکر کنند و چون فکر داشتند، وحشت هم کرده بودند. پوپو فکر می‌کرد که آخر زندگی‌شان رسیده است. در این حال او دل‌اش برای مادرش تنگ شده بود…»
این جانبداری عاطفی نویسنده از شخصیت داستانی، به رسمیت شناختن کودک در داستان است. مفهوم طرفداری اما، مفهومی بی قید و شرط نیست. به تعبیر «چمبرز»: «طرفداری ممکن است به شکل بسیار ناپخته و ابتدایی رخ دهد و خود را آشکارا پشتیبان صرف کودک نشان دهد.»[16] جانبداری خام از کودک در داستان، می‌تواند به پیرنگ لطمه بزند و درونمایه و کارکرد اثر را مختل کند. همچنانکه، در داستان «ماجراهای کوکو و پوپو»، نویسنده و داستان تسلیم دل تنگی پوپو برای مادرش نمی‌شود تا سفر قهرمانی پوپو ادامه پیدا کند. 

«شکاف‌های داستانی» یا «شکاف‌های گویا» چهارمین مفهوم مورد نظر «چمبرز» برای برقراری ارتباط مخاطب کودک با داستان است. منظور از این شکاف‌ها، فضاهای خالی است که نویسنده در متن می‌گذارد و پر کردن آنها را به مخاطب می‌سپارد. مخاطب از طریق این شکاف‌ها، ابهام‌ها را رفع می‌کند و به معنا یا معناهای ممکن از داستان پی می‌برد. اما این روند تدریجی است. چندانکه «چمبرز» می‌نویسد:« هم چنانکه قصه در حال از پرده بیرون افتادن است، خواننده معنای آن را کشف می‌کند.»[17]
این روند تدریجی را به وضوح می‌توان در داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» دید. کلمه «راز» به عنوان واژه‌ای پر تواتر در داستان مدام در حال گشایش است. این رازگشایی حاصل همدستی مخاطب و متن است. ابزار این همدستی، فاصله‌گیری گه‌گاهی نویسنده از داستان و یا ورود او به داستان است. این فاصله‌گیری‌ها یا ورودهای گه‌گاهی، غالباً با جملات آغازین در ابتدای هر پاره داستانی رخ می‌دهند. به عنوان مثال در ابتدای یکی از پاره‌های داستانی می‌خوانیم:
«باور بکنی یا نکنی، هیچ فرقی به حال قصه ندارد! قصه با یا بی باور تو وجود دارد. دلیل آن هم این است که تو در جریان کاری ناباور قرار می‌گیری و به آن باور می‌کنی. برای چه؟ برای این که قصه درست شده است تا به آن چه نمی‌شود باور کرد، باور کرد. و آن کار ناباور چه بود؟…»
اکنون بار دیگر می‌توان به سخن «چمبرز» باز گشت:«بعضی کتاب‌ها به مفهوم ویژه‌ی کلمه، کتاب کودک‌اند و به گونه‌ای هدف‌مند برای کودک آفریده شده‌اند. از سوی دیگر کتاب‌هایی وجود دارند که هرگز برای کودکان خلق نشده‌اند، اما دارای ویژگی‌هایی هستند که کودک را جذب می‌کند.» و به پرسش از جایگاه کتاب «ماجراهای کوکو و پوپو» در این دو گانه پاسخ داد و گفت: این کتاب به رغم ساختار پیچیده و تودرتو و زبان بازی‌گون و راز آلود، به گونه‌ای هدف‌مند برای کودک آفریده شده و اگر چه در تحلیل زبان‌شناختی و برون ادبیاتی آن، مخاطب کودک در خارج از تحلیل قرار می‌گیرد، اما در تحلیل درون ادبیاتی، مخاطب کودک در کانون داستان ایستاده است.

برای آشنایی با شخصیت‌های «کوکو و پوپو»، فایل پیوست را دریافت کنید!


پی‌نوشت و ارجاعات:

۱- اندیشه و زبان، لو ویگوتسکی، ترجمه حبیب الله قاسم زاده، نشر آفتاب، چاپ اول: ۱۳۶۵، صفحه ۱۶۲

۲- فانتزى در ادبيات كودكان، محمدهادى محمدى، نشر روزگار، چاپ اول: ١٣٧٨، صفحه ۳۰۸

۳- زبان و مغز، لورين.كى.آبلر و كريس جرلو، ترجمه موسى غنچه پور و مهديه پاک زاد مقدم، نشر نويسه پارسى، صفحه ۱۱۸

۴-فانتزى در ادبيات كودكان، محمدهادى محمدى، نشر روزگار، چاپ اول: ١٣٧٨، صفحه ١٣١

۵-همان منبع، همان صفحه

۶- استعاره‌هایی که با آنها زندگی می‌کنیم. جرج لیکاف و مارک جانسون. ترجمه هاجر ابراهیمی. نشر علم: ۱۳۹۵. صفحه ۱۷

۷- اندیشه و زبان، لو ویگوتسکی، ترجمه حبیب الله قاسم زاده، نشر آفتاب، چاپ اول: ۱۳۶۵، صفحه ۲۰۱

۸- دیگرخوانی های ناگزیر (رویکردهای نقد و نظریه ادبیات کودک). مرتضی خسرونژاد. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ دوم: ۱۴۰۰، صفحه ۹۵

۹-دیگرخوانی های ناگزیر (رویکردهای نقد و نظریه ادبیات کودک). مرتضی خسرونژاد. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ دوم: ۱۴۰۰، صفحه ۹۹

۱۰-سواد شكوفايى از پژوهش تا عمل (چه گونه كودكان باسواد می‌شوند؟)، زهره قايينى، انتشارات موسسه پژوهشى تاريخ ادبيات كودكان، چاپ اول: ١٤٠١، صفحه ۴۳

۱۱- همان منبع، صفحه ۴۳ و ۴۷

۱۲-همان منبع، صفحه ۶۰

۱۳-دیگرخوانی های ناگزیر (رویکردهای نقد و نظریه ادبیات کودک). مرتضی خسرونژاد. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ دوم: ۱۴۰۰، صفحه ۱۰۴

۱۴-همان منبع، صفحه ۱۰۴ و ۱۰۵

۱۵-همان منبع، صفحه ۱۰۵

۱۶-دیگرخوانی های ناگزیر (رویکردهای نقد و نظریه ادبیات کودک). مرتضی خسرونژاد. انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. چاپ دوم: ۱۴۰۰، صفحه ۱۰۷

۱۷-همان منبع، صفحه ۱۱۰

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

لذت متفاوت بودن: تجربه‌ی بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا»

Submitted by editor69 on

درباره‌ی بعضی موضوع‌ها می‌توان ساعت‌ها موعظه کرد. می‌توان گزاره‌هایی اخلاقی را با لحنی خردمندانه بدیهی جلوه داد. همه در حرف می‌دانیم که باید به تفاوت‌ها احترام گذاشت. می‌دانیم که هر انسانی ارزش‌مند است و باید خودمان و دیگران را آن‌طور که هستیم دوست داشته باشیم. اما وقتی دور و برمان را نگاه می‌کنیم،‌ اثری از این دانستن نمی‌بینیم. هم‌گون و بی‌نقص بودن مانند تیری وجود و اعتماد به نفس‌مان را نشانه رفته است. خاصیت موعظه همین است؛ حرف‌های زیبایی که از صافی تفکر نمی‌گذرد و به باور مخاطب راه نمی‌یابد. روایت‌ها اما راه و روش دیگری دارند. ما را به هم‌دلی و اندیشیدن دعوت می‌کنند و بذر باورهای ژرف و پایدار را در ذهن مخاطب می‌کارند.
بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا» فرصتی مناسب برای کودکان تحت پوشش کتابخانه‌ی آناهیتا در انجمن ارفک فراهم آورد تا درباره‌ی این موضوع گفت‌و‌گو کنند. دعوت می‌کنیم گزارش جذاب این نشست را بخوانید:

•    تاریخ بلندخوانی: اردیبهشت 1403 
•    تسهیل‌گران: آرزو عسکری و آوا اربابیان
•    محل نشست: کتابخانه‌ی «بامن بخوان» آناهیتا، انجمن روشنگران فردای کودک (ارفک)، تهران، منطقه‌ی شوش
•    تعداد کودکان: ۶ دانش‌آموز دختر ۹ تا ۱۰ ساله
•    نام کتاب: «کفش‌دوزکی به نام لیلا» اثر  باس کلاین‌هاوت
•    ناشر: موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (کتاب تاک)

کتاب کفش دوزکی به نام لیلا


خرید کتاب کفش دوزکی به نام لیلا


نشست را با این پرسش آغاز کردیم که آیا بچه‌ها تا به حال کفش‌دوزک دیده‌اند؟ همه گفتند بله و یکی یکی از تجربه‌های‌شان گفتند. یکی گفت: «من کفش‌دوزک قرمزی را دیدم که خال‌های مشکی داشت.» دیگری گفت: «من کفش‌دوزک‌های نارنجی و زردی را دیدم که خال‌ها و پاهای مشکی داشتند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «چه جالب! من نمی‌دانستم کفش‌دوزک‌ها به غیر از قرمز رنگ‌های دیگری هم دارند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «من دو تا کفش‌دوزک با دو اندازه‌ی کوچک و بزرگ دیدم درست مثل آدم‌ها که بزرگ و کوچک هستند.» یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «من تا حالا از نزدیک کفش‌دوزک ندیده‌ام اما به‌تازگی کارتون دختر کفش‌دوزکی را دیده‌ام و خیلی دوست‌اش دارم.» یکی از بچه‌ها گفت: «به نظر من بهتر است کفش‌دوزک‌ها را با ذره‌بین نگاه کنیم چون خیلی کوچک هستند اما با ذره‌بین می‌توانیم تمام اجزای بدن‌شان را هم ببینیم.» 
سپس به سراغ جلد کتاب رفتیم. نام نویسنده، تصویرگر و مترجم را خواندیم. بچه‌ها گفتند روی جلد تصویر کفش‌دوزکی را می‌بینند که پشت یک سنگ قایم شده است. یکی دیگر از بچه‌ها گفت: «شاید فقط دارد از آن پشت رد می‌شود.» یکی دیگه گفت: «دارد با توپ کوچکی که جلوی‌اش است بازی می‌کند.» 
در صفحه‌ی بعدی (آستربدرقه) یکی از بچه‌ها گفت: «من کلی نقطه می‌بینم.» و یکی دیگر گفت: «این‌ها تعداد زیادی سنگ هستند.» دیگری اضافه کرد: «این‌ها خال‌های بدن یک کفش‌دوزک بسیار بزرگ سفید هستند که یکی از خال‌های بدن‌اش قرمز است.»
هنگامی که به قسمتی از کتاب رسیدیم که فهمیدیم خال‌های بدن هر کفش‌دوزک با دیگری متفاوت است و بعد فهمیدیم لیلا تنها کفش‌دوزکی هست که خال ندارد، بچه‌ها گفتند: «شاید به همین علت پشت سنگ قایم شده بود.» یکی دیگه از بچه‌ها گفت: «ولی این‌که اشکالی ندارد چون همان اول داستان خواندیم که بدن هر کدام از کفش‌دوزک‌ها با دیگری متفاوت است.» دیگری در پاسخ گفت: «نه خیر. ما خواندیم که همه خال دارند، ولی مدل خال‌های‌شان متفاوت است. اما لیلا هیچ خالی ندارد و این یک مشکل است!»
در گیر و دار این بحث از بچه‌ها پرسیدیم: «مگر خال داشتن برای کفش‌دوزک‌ها موضوع مهمی است؟» 
یکی پاسخ داد: «بله مهم است چون اگر خال نداشته باشد، ممکن است آن را با جانور دیگری اشتباه بگیرند.»

بلندخوانی کتاب «کفش‌دوزکی به نام لیلا»

پرسیدیم: «یعنی اگر یک کفش‌دوزکی مثل لیلا خال نداشته باشد دیگر کفش‌دوزک نیست؟» یکی از بچه‌ها جواب داد: «چرا هست ولی باید یه فکری به حال خودش بکند که بقیه هم بتوانند تشخیص دهند یک کفش‌دوزک است. مثلاً برای خودش یک خال بکشد یا یک تکه از یک برگ را جوری روی بدنش بچسباند که شبیه خال شود یا روی یک ورق دایره‌ای مشکی بکشد و روی بدنش بچسباند.»
یکی از دانش‌آموزان گفت: «شاید همین‌‌طور بدون خال هم بقیه بتوانند بفهمند که کفش‌دوزک است. درست است که خال ندارد اما بدنش مثل بقیه‌ی کفش‌دوزک‌ها قرمز است.» یکی دیگر از بچه‌ها در تکمیل حرف دوست‌اش گفت: «تازه از شکل بدن و پاهای‌اش هم می‌توانیم بفهمیم که کفش‌دوزک است و حتماً لازم نیست که بدن‌اش خال داشته باشد.» 
در ادامه‌ی داستان به این بخش رسیدیم که لیلا دیگر نمی‌توانست به چیز دیگری فکر کند و ناراحت بود و به نظرش اصلاً خوب نبود که خال ندارد. یکی از بچه‌ها گفت: «لیلا ناراحت است چون حتی قارچ هم خال دارد و این بی انصافی‌ست که لیلا به عنوان یک کفش‌دوزک هیچ خالی ندارد!» 
پرسیدیم: «به نظر شما این که لیلا خال ندارد خوب است یا بد؟» یکی از بچه‌ها گفت: «به نظر من بد است چون بقیه مسخره‌اش می‌کنند.» دیگری گفت: «نه خوب است و نه بد.» یکی دیگر گفت: «اتفاقاً به نظرم خوب است چون با همه فرق دارد و منحصربه‌فرد است. خال نداشتن فقط مخصوص خود لیلاست.» 
توجه بچه‌ها را به حالت چهره‌ی لیلا جلب کردیم: «به نظرتان قیافه‌ی لیلا خوشحال است یا ناراحت؟» گفتند: «ناراحت است چون خجالت می‌کشد و سرش را پایین انداخته است.» 
وقتی سوسک وارد داستان شد و تغییر رنگ داد بچه‌ها تحت تاثیر قرار گرفتند و یکی از بچه‌ها گفت: «من قبلاً دیده‌ام که بدن بعضی از حشرات زیر نور آفتاب تغییر رنگ می‌دهد.»
بچه‌ها با نظر سوسک موافق بودند و به این نکته اشاره کردند که لیلا پس از صحبت با سوسک قانع شده که خال داشتن می‌تواند خسته‌کننده هم باشد چون چشم‌ها و صورت لیلا تغییر حالت داده و دیگر پایین را نگاه نمی‌کند. 
وقتی به صفحه‌ی آخر کتاب رسیدیم بچه‌ها خیلی ذوق کردند و گفتند این‌جوری خیلی بهتر شد چون لیلا با هر نقاشی می‌تواند یک پیام به بقیه بدهد اما بقیه‌ی کفش‌دوزک‌ها نمی‌توانند این کار را بکنند. مثلاً وقتی می‌خواهد به بقیه بگوید دوست‌شان دارد قلب می‌کشد یا وقتی می‌خواهد حساب‌کتاب کند نشان ضرب و تقسیم می‌کشد. یا وقتی می‌خواهد دوست جدید پیدا کند و ارتباط برقرار کند نشان اینترنت و wifi می‌کشد یا وقتی خسته می‌شود عکس باتری و شارژر را می‌کشد و این‌جوری از بقیه قشنگ‌تر هم شده است... 
در پایان بچه‌ها از بچه‌ها پرسیدیم چه تفاوتی با دیگران دارند که برای‌شان دوست‌داشتنی است؟ یکی گفت: «موهای پر پشت‌ام،» یکی دیگر گفت: «موهای فرفری‌ام»، دیگری گفت: «اسم‌ام»، یکی دیگر گفت: «من نقاشی‌های‌ام را ‌بیش‌تر دوست دارم.» و یکی دیگر معتقد بود دست‌بند‌هایی که می‌بافد دوست‌داشتنی هستند. در نهایت ‌بیش‌تر بچه‌ها معتقد بودند که از بخش آخر داستان ‌بیش‌تر از همه خوش‌شان آمده. به ویژه آن‌جا که لیلا تصمیم گرفت خودش را ‌بیش‌تر دوست داشته باشد. 
برای فعالیت پس از بلندخوانی به کارگاه هنر رفتیم. به هر کدام از بچه‌ها یک کاغذ سفید دادیم. ابزار‌های متفاوت رنگ‌آمیزی و مقداری وسایل بازیافتی مانند در بطری، برگ، کاموا، چوب خشک و... را هم از پیش آماده کرده بودیم. از آن‌ها خواستیم هر کدام لیلای خودشان را بکشند و به شکل دل‌خواه رنگ‌آمیزی یا تزیین کنند و پیام‌شان را با طرحی که می‌کشند به دیگران منتقل کنند.

بلندخوانی کتاب کفش‌دوزکی به نام لیلا

پس از تکمیل نقاشی‌ها، تصویر پرینت‌شده‌ی بسیار بزرگ از لیلا را به دیوار کارگاه آویزان کردیم و از بچه‌ها خواستیم به ترتیب نقاشی‌های‌شان را به کل کلاس نشان دهند، در مورد پیام نقاشی صحبت کنند و در آخر هر کس لیلای خودش را کنار آن لیلای بزرگ بچسباند. سحر عکس دو تا کفش‌دوزکی را کشید که یکی از آنها با دادن گل به دیگری می‌خواست پیام دوستی و هدیه دادن را منتقل کند. یکی دیگر از بچه‌ها با کشیدن علامت بی‌نهایت روی بدن لیلا می‌خواست پیام بی‌انتها بودن ذهن و خلاقیت را منتقل کند. دیگری پیام صلح داشت.
در ابتدا صحبت کردن درباره‌ی نقاشی و پیام‌اش برای بچه‌ها دشوار بود. با هم‌راهی بیش‌تر ما و کمک برای نشان‌دادن نقاشی‌ها کم‌کم یخ‌شان باز شد. این نخستین بار بود که فضایی تعاملی خلق کرده بودیم با این حال بچه‌ها بسیار با این فضا ارتباط برقرار کردند و برای‌شان جالب و جذاب بود. در پایان درخواست کردند همیشه به همین شیوه کتاب بخوانیم. 

تجربه بلند خوانی کتاب کفش دوزکی به نام لیلا

تجربه بلند خوانی کتاب کفش دوزکی به نام لیلا

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

مجموعه‌ ی زنان و مردانی که ایران را ساخته‌ اند

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
Subscribe to