اندیشه در ادبیات کودکان و نوجوان رمزگشایی از داستان «گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت؟»

Submitted by editor69 on

1. سرکشی

در«پیکو جادوگر کوچک[1]» جادوگری که ریزتر از دانه‌های شن است درون مغز شخصیت‌های داستان می‌رود تا با تغییر اندیشه‌شان زنجیرهای دست و پای‌شان را باز کند تا رنگ و صدا را به مردمان تحت ستم برگرداند. پیکو کوچک است به کوچکی فکرها وقتی هنوز درون سر ما جای دارند، او می‌خواهد قدرت جادویی‌اش را بیازماید پس از سوراخ دماغِ سگی در زنجیر، به مغزش وارد می‌شود و بین فکرهایش پرواز می‌کند. سگ زنجیرش را پاره می‌کند، غرش می‌کند جوری که انگار ابرها ترکیده‌اند و آسمان می‌غرد. سگ کاری می‌کند که پیش از آن نه جرات انجامش را داشت نه اصلا می‌دانست می‌تواند. 

در سایت کتابک بخوانید: شگردهایی برای نوشتن یک کتاب خوب، بررسی کتاب پیکو جادوگر کوچک، بخش نخست

سگ، خرس و انسان‌های کتاب بدنی توانا دارند اما انگار مغزهایشان از ترس و فرمانبرداری یخ زده و دیگر به هیچ‌چیز فکر نمی‌کنند. پیکو از سوراخ دماغ‌شان وارد سرشان شود، به درون دِماغ‌شان می‌رود و به آن‌ها چیزی می‌دهد که بدون پیکو جرأت انجامش را ندارند: سرکشی. پیکو آن‌ها را به صدا و حرکت درمی‌آورد. سگ زنجیر پاره می‌کند و گاز می‌گیرد، خرس از دستور سرپیچی می‌کند و ساز می‌نوازد، مردمان به صداها واکنش می‌دهند و به حرکت درمی‌آیند و سرانجام این صدا و حرکت بیرون راندن پادشاه از سرزمین‌شان و بازگشت نور و شادی است.

در سایت کتابک بخوانید: معرفی کتاب پیکو، جادوگر کوچک

 شخصیت‌های این کتاب با تغییر اندیشه‌شان کنش‌هایشان را یک به یک بازمی‌یابند. این کتاب داستانی درباره قدرت اندیشه است.

پیکو جادوگر کوچک


خرید کتاب پیکو، جادوگر کوچک


2. خیره‌سری

باورهای‌مان اندیشیده و فکرشده است یا میراث‌دار و دنباله‌روی افکار دیگران‌ایم؟ «گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت؟[2]» درباره همین پرسش است. گربه، شمایلِ فکر و پرسش و چون و چرا است در این کتاب. گربه‌ای خیابانی، پرسه‌زن، آزاد و رها، گربه‌ای برخاسته از ناخودآگاه، که از دختر هشت‌ساله داستان می‌خواهد که کورکورانه همه چیز را نپذیرد و باور نکند و حساب و کتاب بلد باشد. از زمانی که دختر گربه را می‌بیند و با او حرف می‌زند، تضادها به سراغش می‌آیند، تضادهایی که در ذهن دختر بود و گویا تنها از زبان گربه می‌توانست بلند بگوید و صدای خودش را بشنود. دختر می‌پرسد و پاسخ پرسش‌هایش را در گفت‌وگوی میان دو نیمه‌اش جست‌وجو می‌کند در جدال میان نیمه‌ی روشن و تاریک‌اش. نیمه‌ی روشن‌اش خود ظاهری‌اش است، آنچه دیگران از او می‌بینند و انتظار دارند باشد؛ دختری مؤدب، دل‌رحم و حرف‌گوش‌کن در مدرسه و خانه. دختر این نیمه را نیمه‌ی خوب خودش می‌نامد. نیمه‌ی تاریکش خود درونش است، نیمه‌ی شکاک و پرسش‌گرش که حساب و کتاب بلد است و در گربه‌ای سفیدرنگ و پیر تجسم یافته؛ یکی از آن گربه‌هایی که شب‌ها به خواب دخترک می‌آید؛ گربه‌ایی که تجسم خیره‌سری‌ها و سرکشی‌هایش در ناخوداگاهش است «بیشتر وقت‌ها، گربه‌های گر وکثیف صورتی رنگی را در خواب می‌دیدم که در شهر سرگردان بودند.» گربه‌ی پیری که او هر روز در راه رفتن به مدرسه می‌بیند همین شکلی است: «پوست صورتش میان چشم و گوش، آن‌قدر نازک شده بود که این برهنگی خیلی به چشم می‌آمد.» گربه‌ای پیر که لابد بیشتر از دخترک دنیا را دیده و داناتر است، گربه‌ای پرسه‌زن که می‌تواند آزادنه کارهایی بکند که دختر نمی‌تواند. 

کتاب گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت


خرید کتاب گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت


از آن زمان که نیمه تاریک دخترک زبان به سخن می‌گشاید و با گربه هم‌صحبت می شود حس می‌کند جاودانه شده است: «تو گربه خیره‌سری هستی و من هم دختری خیره‌سر و انگار هر دو جادو شده‌ایم و هفتادوهفت جان داریم.» راز و جادوی این جانوادگی در خیره‌سری است. شروع خیره‌سری دختر از دیر رسیدن او به مدرسه آغاز می‌شود. گربه درست سر راه او از خانه به مدرسه است و جلویش را می‌گیرد تا با هم حرف بزنند. دختر دیر به مدرسه می‌رسد و مدیر مدرسه و پدر دختر او را به تنبلی متهم می‌کنند و خیره‌سر صدایش می زنند: «بله دوست داشتم خیره‌سر باشم خیلی زیاد.» خیره‌سری یعنی سرکشی، پرسش‌گری و تردید در آنچه به او گفته‌اند و مخالفت با آنچه در ظاهر خوب است. دیر آمدن به خانه خیره‌سری است، نخوردن ماهی در روز جمعه خیره‌سری است، پرسیدن پرسش‌هایی که پدر پاسخ‌اش را نمی‌داند خیره‌سری است، در مدرسه هم دیر رسیدن به سر کلاس و جدل با آموزگار و مدیر خیره‌سری است. دختر تعبیر جالبی دارد برای این خیره‌سری: «دخترهای خیره‌سر مثل مرغ‌هایی بودند که قوقولی قوقو می‌کردند و این خیلی عجیب بود.» دخترهای خیره‌سر، مرغ‌هایی که صدای خروس درمی‌آورند، دخترانی هستند که کارهایی را می‌کنند که برای پسران عجیب نیست، مانند دیر آمدن به خانه یا اذیت کردن دیگران. خیره‌سری برای پسران پذیرفته است اما برای دختران نه.
برخلاف خانواده و مدرسه که نمی‌خواهند به حرف‌های دختر گوش بدهند، گربه با او حرف می‌زند، به او گوش می‌دهد و به پرسش‌هایش پاسخ می‌دهد: «از خودم می‌پرسیدم برق چگونه در کابل های خیابان جریان پیدا می‌کند؟ اما دیگر گربه‌ای نبود تا بتواند به این سؤال پاسخ بدهد. پدر هم این را برایم توضیح نداده بود فقط می‌گفت این سؤال‌ها به هیچ دردی نمی‌خورد تو باید حساب کردن یاد بگیری.» گربه هم از او می‌خواهد حساب کردن بلد باشد. اما معنای حساب کردن میان پدر و گربه متفاوت است. پدر حساب کردن را برای بهتر گذراندن زندگی می‌خواهد و گربه حساب کردن را برای نجات دخترک از آسیب‌های روانی. او به دخترک می‌گوید اگر حساب بلد نباشد نابود می‌شود: «تو اصلاً حساب کردن بلد نیستی دختر بچه‌هایی که حساب بلد نیستند از شدت ترحم نابود می شوند» گربه از دلسوزی بی‌دلیل بیزار است و دختر را تشویق می‌کند تا خیره‌سر باشد و به آدم‌ها فقط به سبب تنهایی و بیماری ترحم نکند. گربه احساسات نیاندیشیده دختر را به پرسش و چالش می‌کشد و روی دیگر هرچیز را به او نشان می‌دهد؛ روی دیگر مردی تنها و پسری مبتلا به بیماری پوستی. گربه از پوست و ظاهر فراتر می‌رود و از دختر می‌خواهد ساده‌لوح و «احمق» نباشد.

برای دخترک آسمان و زمین معنایی دیگری پیدا کرده. او با دنیای پیرامون‌اش بیگانه شده است آسمان برایش جاودانگی است آنجایی که او با شنیدن صدای اره همسایه فکر می‌کند هر روز تکه‌ای از آن کنده می‌شود: «صدای غرش اره گرد بر بام‌های شهر به گوش می‌رسید و من با شنیدن صدای هر برش حس می‌کردم تکه‌ای از جاودانگی از آسمان فرو می‌ریزد.»
و زمین برای دختری که پرسش دارد و با خودش در جدال است در خیابان معنا پیدا کرده، آنجایی که او می‌تواند بدون سرزنش، داوری یا کنترل دیگران چیزها و خیالاتی برای خودش داشته باشد: «برای خودم دنیای کاملی داشتم که در خیابان روبه‌رویم قرار داشت با چاله‌های رنگارنگ پر از بنزین که می‌درخشید با حلزون‌های قرمز برهنه و لزج با تیله‌ها و آبنبات‌های تمشکی با میخ‌های زنگ‌زده کج‌وکوله با گل‌های مینا و کلمره‌های روی آن‌ها و این گربه سفیدرنگ پیر که درست مثل من جاودان بود.»
دختر در هر چه می‌بینید و حس می‌کند گرفتار تضادهای درونی و روانی است. نیمه خوبش می‌خواهد وقتی بزرگ شد همسر آقای والدمار، پستچی تنهای همسایه‌شان، شود و گربه او را برای این فکر احمق می‌داند و نیمه تاریکش که همان گربه است آزادی و قدرت را دوست دارد و سگ والدمار را برای اسارتش مقصر می‌داند: «تقصیر خودش است. او دستی را که کتکش می‌زند، گاز نمی‌گیرد. آن را می‌لیسد. در قفسش زوزه می‌کشد تا حس ترحم دیگران را برانگیزد. اَلف فقط با دستور والدمار گاز می‌گیرد یا نوازش می‌کند. [...] اَلف هم یک قربانی است البته هیچ‌کس قربانی متولد نمی‌شود. همه حیوانات آزادی و قدرت دارند و دنیا در آغاز برایشان مثل یک معجزه است.» واالدماری که دخترک دلش برایش می‌سوزد سگش را در لانه فلزی زنگ‌زده‌ای زندانی کرده  و سگ مدام زوزه می‌کشد و دل همسایه‌ها و مادر و پدر دختر را می‌سوزاند: «نباید حیوان بیچاره را در یک قفس فلزی زنگ‌زده حبس کرد.»
گربه در همه‌ی این تضادهای روانی، جدل‌های دخترک با خودش، از او می‌خواهد که فکر کند و عاقل باشد. آیا سگ مقصر ادامه اسارتش نیست وقتی می‌تواند گاز بگیرد و زنجیر پاره کند؟ «قربانی آن سگی است که کورکورانه فرمانبرداری می‌کند چون می‌ترسد دیگر به او غذا ندهند.»
«ناگهان سروکله‌ی گربه‌ی سفید پیر دوباره پیدا شد. [...] می‌بینی؟ وقتی به خودت فشار بیاوری می‌توانی خیلی چیزها را بفهمی.»

کتاب گربه یا چگونه جاودانگی ام از دست رفت

این تضادها را در حس او به هم‌کلاسی بیمارش هم می‌بینیم. یکی از بخش‌های کتاب که به وضوح این تضاد میان دو نیمه را  نشان می‌دهد زمانی است که او به همکلاسی‌اش حس ترحم دارد: «نیمه‌ی خوبم دوباره در گوشم کلماتی را زمزمه کرد تو باید با او دوست باشی و از او دفاع کنی خیلی تنهاست [...] اما نیمه‌ی دیگرم موذیانه لبخندی زد و در من زمزمه کرد: آن پسربچه نفرت‌انگیز است. اجازه نمی‌دهم با آن دست‌های ترک‌خورده و انگشتان چنگال مانندش مرا لمس کند.» دختر البته با «انزجار» تصور می‌کند که باید دست در دست با موپزل، همان پسرک بیمار، به مدرسه برود و با پرتاب سنگ‌ریزه به سمت دیگران از او دفاع کند. این تصورات تنها در زمانی می‌تواند اتفاق بیافتد که گربه، نیمه شکاک و تاریک دختر، در هوای تاریک و مه‌آلود زمستان خوابیده باشد و او را راحت بگذارد. گربه از دختر نمی‌خواهد به موپزل بدی کند، فقط او را از ترحم بی‌سبب بازمی‌دارد. ترحم کردن به کسی چون مبتلا به بیماری است خلاصه‌کردن او در بیماری‌اش نیست؟ ندیدن همه ابعاد انسانی‌اش نیست؟ موپزل از قضا کودکی است که دروغ می‌گوید، مثل دیگران، و بهتر از دیگران نیست. 

به قلم آزاده خلیفی بخوانید: نوشته‌های آزاده خلیفی

اما دختر چگونه جاودانگی را از دست می‌دهد و یا جاودانگی برای او چه معنایی دارد؟ در پایان کتاب، دختر با گربه دعوایش می‌شود و از او می‌خواهد دور شود، دختر نیمه پرسشگرش و صدای درونش را ساکت و سرکوب می‌کند. فردای آن روز به‌موقع به مدرسه می‌رسد و آموزگار در کلاس تعلیمات دینی درباره گناه نخستین به بچه‌ها می‌گوید. اینجای داستان همان‌جایی است که کلید رمزگشایی از داستان را به دست ما می‌دهد: «حوا گناه اصلی را مرتکب ‌شد، فریب مار را ‌خورد و از درخت سیب ممنوعه میوه‌ای چید [...] از آن زمان هر انسانی با همین گناه بزرگ متولد می‌شود چون ما انسان‌ها همه از نوادگان آدم و حوا هستیم.» پس از این حرف‌های آموزگار بلوایی میان بچه‌ها در کلاس رخ می‌دهد که جرقه‌اش را موپزل، همان پسر بیمار و ناآرام، می‌زند و کودک دیگری به نام فیته «کش» می‌دهد. آموزگار برای ساکت کردن بچه‌ها میان نیمکت‌ها دنبال‌ فیته می‌کند، اما فریب می‌خورد، می‌لغزد و به پشت بر زمین می‌افتد. پدر ویتکامپ، آموزگارتعلیمات دینی، دیگر نمی‌تواند بلند شود. بعد از مدرسه دختر در راه خانه دوباره گربه را می‌بیند: «وقتی از مدرسه برگشتم گربه روی دیوار نشسته بود و انتظار مرا می‌کشید.» چرا گربه دوباره برگشته؟ بچه‌ها هنگام خارج شدن از کلاس دست هم را می‌گیرند اما هیچ کس، حتی دخترک هم، حاضر نمی‌شود دست موپزل و فیته را بگیرد. دختر هم حس ترحم و دلسوزی را کنار گذاشته پس گربه باز می‌گردد.
گربه از ماجراهای کلاس خبر دارد و شکستن پای آموزگار را جریمه‌ای می‌داند برای حرف‌های اشتباهی که به بچه‌ها گفته: «گربه عاشق فاجعه بود. گفت: این هم جریمه‌اش، شکستگی سراستخوان [...]
پرسیدم منظورت چیست؟
گفت خوب فکر کن قبل از آنکه این اتفاق بیفتد او می‌خواست چه چیزی را برای شما توضیح دهد؟
گفتم: گناه اصلی. 
گفت: جریمه‌ی توضیحات نادرست! آیا فکر می‌کنی خدای مهربان و دوست‌داشتنی واقعاً فقط به خاطر یک سیب انسان‌ها را از باغ بهشتی خود طرد کرده و هر کودکی را که به دنیا می‌آید زاییده این گناه می‌داند؟
گفتم:  آن سیب میوه ای بود از درخت معرفت
گربه گفت: مزخرف نگو! واقعاً فکر می‌کنی خدای عزیز می‌خواهد تو نادان باشی؟ البته تعجبی ندارد که این‌طور فکر کنی چون تو حساب و کتاب بلد نیستی.»

به قلم عادله خلیفی بخوانید: نوشته‌های عادله خلیفی 

گربه می‌رود و همه‌چیز بر سر دختر آوار می‌شود و دیگر صدای جاودانگی، صدای همیشگی اره والدمار، را نمی‌شنود. او گیج شده. آسمان و جاودانگی تمام شده و باورهای او رنگ باخته. وقتی گناهی نباشد دلیلی هم برای جبرانش نیست. دختر برای خوب بودن و خوب نشان دادن خودش دیگر لازم نیست به موجودات درمانده و تنها حس ترحم بی‌سبب داشته باشد و چیزی را با «انزجار» به خودش تحمیل کند و دنبال جبران گناه نخستین باشد. اگر به تعبیر آموزگار از گناه نخستین شک کند باید مسئولیت کارهایش را بپذیرد، فکر کند و تصمیم بگیرد و واکنش‌های احساسی را کنار بگذارد. پس از آن دیگر همه‌چیز در حساب و کتاب معنا پیدا می‌کرد همان‌گونه که پدرش و گربه می‌خواهند: «احساس سرما کردم چون خوب می‌دانستم که جاودانگی دیگر وجود ندارد. [...] گربه نه تنها بدجنس بود حتی حس دلسوزی نداشت او فقط فکر خودش بود و موش‌ها.» 
کار گربه تمام شده و دختر با دنیای تازه تنها مانده؛ دنیایی که در آن نه خبری از جاودانگی هست و نه دیگر همه‌چیز ساده و ‌یک‌رویه و روشن.
در بیشتر تصویرهای کتاب گربه حالت‌ها و شمایلی انسانی دارد؛ دست زیر چانه زده، روی دو پا ایستاده، با ژست بر صندلی نشسته یا فاتحانه و دست به سینه پا روی کلاغی گذاشته. کلاغ کیست؟ پدر ویتکامپ، آموزگار تعلیمات دینی دختر در مدرسه که «با کت‌وشلوار سیاه رنگی که به تن داشت شبیه جوجه‌کلاغ شده بود.» و «با قدم‌های  کلاغ‌مانند» فیته را تعقیب می‌کرد. گربه‌ای پرسه‌زن و آزاد که می‌تواند مثل خیال و ذهن دخترک همه‌جا سرک بکشد، از شیروانی‌ها و دیوارها بالا برود و شکارچی هوشیار و تیز باشد.

در سایت کتابک بخوانید: شگردهایی برای نوشتن یک کتاب خوب، بررسی کتاب پیکو جادوگر کوچک، بخش دوم

3. گناه اصلی

در پایانِ داستانِ «پیکو جادوگر کوچک» پیکو به جنگلی تاریک می‌رود. در آنجا جادوگرانی گرد هم آمده‌اند. پیکو به درون گوش کپک‌زده نیرومندترین جادوگر می‌رود و میان وحشتناک‌ترین و زشت‌ترین اندیشه‌ها پرواز می‌کند. در سر جادوگر آشوبی به پا می‌شود و انفجاری رخ می‌دهد و همه جادوگران هزاران تکه می‌شوند. 
نیرومندترین و سخت‌ترین و صلب‌ترین اندیشه‌ای که دختر با آن روبه‌رو شد چه بود؟ گربه چه چیزی را هدف گرفت؟


پانویس

۱- پیکو جادوگر کوچک. تورن تله‌گن. ماریت تورن کویست. ترجمه آرش برومند و توبا صابری. موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان. تاک 1396

۲- گربه یا چگونه جاودانگی‌ام از دست رفت؟ یوتا ریشتر. روتراوت سوزانه برنر. ترجمه فراز فرهودی فر. انتشارات پریان. 1395
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

برگزیدگان پنجمین دوره‌ی جایزه‌ی جبار باغچه‌بان معرفی شدند!

Submitted by editor74 on

روز جمعه 25 آبان ماه مراسم اهدای پنجمین دوره‌ی جایزه‌ی دوسالانه‌ی «جبار باغچه‌بان، هم‌زاد سیمرغ» در موزه‌ی کودکی ایرانک برگزار شد و ده نفر از ترویج‌گران برتر برنامه‌ی «با من بخوان» از مناطق مختلف ایران جایزه‌ی باغچه‌بان سال 1403 را دریافت کردند. 

جایزه‌ی «جبار باغچه‌بان، هم‌زاد سیمرغ» که از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، با پشتیبانی مالی و فرهنگی گروه توسعه‌ی کسب و کار آذرستان پایه‌گذاری شده است، هر دو سال یک بار به ترویج‌گران، کتاب‌داران، مربیان و آموزگارانی اهدا می‌شود که توانسته‌اند در برنامه‌ی «با من بخوان» نقشی بسزا در ترویج کتاب‌خوانی و تقویت بنیان‌های سواد پایه از راه ادبیات در میان کودکان و نوجوانان داشته باشند و این برنامه را با ابتکار و تلاش ژرفا ببخشند. امسال به برندگان این جایزه مدال «جبار باغچه‌بان، هم‌زاد سیمرغ»، لوح تقدیر و جایزه‌ی نقدی به مبلغ 10 میلیون تومان تعلق گرفت.

انتخاب ترویج‌گران برگزیده از میان شمار بسیار ترویج‌گران فداکار و خلاق «با من بخوان» کاری بس دشوار و پرچالش برای هیات داوران این جایزه است. داوران جایزه‌ی باغچه‌بان تاکید دارند برگزیده شدن این افراد به هیچ‌وجه به معنای کم‌ارزش بودن یا نادیده گرفتن کار دیگر کتاب‌داران و ترویج‌گران و آموزگاران نیست. بلکه برگزیده شدن هر کدام از آنان، به معنای برگزیده شدن خانواده‌ی بزرگ «با من بخوان» و مهم‌تر از آن به معنای دیده شدن کودکان و حق خواندن و دانستن آن‌هاست؛ دیدگاهی که داوران امیدوارند برگزیدگان این جایزه در رواج آن بکوشند.

ویژگی‌هایی مانند پایداری و تداوم در ترویج کتاب‌خوانی و تقویت مهارت‌های سواد در مناطق کم‌برخوردار ایران، درک عمیق فلسفه‌ی ترویج‌گری و بنیان‌های برنامه‌ی «با من بخوان»، روحیه‌ی داوطلبی و از خودگذشتگی، هم‌راهی و هم‌کاری با کارشناسان «با من بخوان»، تلاش برای آموختن مداوم و روزآمد بودن، شرکت با علاقه و پی‌گیرانه در کارگاه‌های آموزشی، ارتباط خوب و انسانی با کودکان و خانواده‌ها، گسترش شبکه‌ی ترویج‌گری به فراتر از کتابخانه یا کلاس درس خود، خلاقیت و نوآوری در روش‌های ترویج کتاب‌خوانی و سوادآموزی و... برخی از ملاک‌هایی هستند که در انتخاب برندگان این جایزه در نظر گرفته شده است.

اسامی برندگان این دوره به ترتیب الفبا:

  • شراره احمدی - کتابخانه‌ی داوین، کرمانشاه، استان کرمانشاه

  • آمینه امیری - کتابخانه‌ی دیلان، روستای زلان، جوانرود، استان کرمانشاه

  • هدی حسینی - کتابخانه‌ی هیرا، ثلاث باباجانی، استان کرمانشاه

  • پروین حق‌گویی - کتابخانه‌ی هیلان، جوانرود، استان کرمانشاه

  • زهرا شریفی مقدم - انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، محمودآباد شهرری، استان تهران

  • فاطمه صادقی - انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، محمودآباد شهرری، استان تهران

  • لیلا عسگری - انجمن حمایت از کودکان کار، مرکز خاوران، تهران، استان تهران

  • حمیده قاضی سعیدی - کتابخانه‌ی صدرالواعظین، خوانسار، استان اصفهان

  • سمیرا قدوسی - انجمن حمایت از کودکان کار، مرکز همه‌ی کودکان، تهران، استان تهران

  • فاطمه میرجعفری - کتابخانه‌ی مهتاب، روستای چایخانسر، رودسر، استان گیلان

داوران چهارمین دوره‌ی جایزه‌ی جبار باغچه‌بان افزون بر برندگان اصلی، 11 ترویج‌گر «با من بخوان» را نیز به پاس تلایش‌هایشان شایسته‌ی تقدیر دانسته‌اند. از این ترویج‌گران شایسته‌ی تقدیر با اهدای لوح و جایزه‌ی نقدی به مبلغ 5 میلیون تومان قدردانی شد. 

ترویج‌گران شایسته‌ی تقدیر:

  • مریم جباری‌ سابق - کتابخانه‌ی تام‌آی، خوی، آذربایجان غربی

  • مهری ماهو - انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، حاجی‌آباد شهرری، استان تهران

  • زهرا عرب‌بقرایی - انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، حاجی‌آباد شهرری، استان تهران

  • صدیقه کاهه - انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، محمودآباد شهرری، استان تهران

  • آرزو عسکری - کتابخانه‌ی آناهیتا، انجمن ارفک، تهران، استان تهران

  • سمیرا آریان‌فر - کتابخانه‌ی پندار، شهرضا، استان اصفهان

  • آرزو عباس‌زاده - کتابخانه‌ی هم‌دلی، پاکدشت، استان تهران

  • نسرین خضری مقدم - کتابخانه‌ی سیار، استان کرمان

  • ندا عزیزی پیرمحمدی - کرمانشاه، استان کرمانشاه

  • سمانه جلالوند - موسسه توان‌مندسازی مهر و ماه، تهران، استان تهران

  • فاطمه پوربایرام - موسسه توان‌مندسازی مهر و ماه، تهران، استان تهران 

 

چرا باغچه‌بان؟ چرا هم‌زاد سیمرغ؟

در اسطوره‌های ایرانی روایت زال و سیمرغ، روایتی بس دل‌انگیز و پیچیده است. داستان راندن کودک با موهای سفید یا ناسازواره از خانواده و رها کردن او در طبیعت. سیمرغ که همه‌ی افسون هستی را با خود دارد. این راندگی زال را تحمل نمی‌کند، او را به آشیانه‌ی خویش می‌برد و هم‌راه با جوجه‌های خود بزرگ می‌کند. در حقیقت سیمرغ نخستین آموزگار و پرورش‌دهنده‌ی کودکان ناسازواره، توان‌یاب و کودکان با نیازهای ویژه است. سیمرغ روایت روزگار افسانه است، اما جبار باغچه‌بان روایت روزگار تاریخ و واقعیت‌ها است. جبار باغچه‌بان در روزگار معاصر، همان کاری را برای کودکان کم‌شنوا و ناشنوا انجام داد که روزگاری سیمرغ برای زال انجام داده بود. البته او تنها نبود. او به هم‌راه میرزا حسن رشدیه و انگشت‌شمار فرهیختگان دیگر پایه‌های آموزش نو را در ایران ریختند.

اما شباهت سیمرغ و باغچه‌بان به همین جا خلاصه نمی‌شود. سیمرغ تنها هنگامی حاضر است که کودکان به کمک او نیاز داشته باشند. پس از آن به غیبت می‌رود تا زمانی که دوباره این کنش تکرار شود. برخی انسان‌ها هم هستند که سیمرغ‌وار از دیده‌ها پنهان‌اند و تنها هنگام کمک به کودکان دیده می‌شوند. برای اندکی از ما این بخت هست که مانند سیمرغ رفتار کنیم. یکی از این انسان‌ها، جبار باغچه‌بان است. همه‌ی زندگی او روایتی یک‌پارچه از حضور و غیبت است. هنگامی حضور دارد که کودکان هستند. بیش از آن، با این که هست، دیده نمی‌شود.

جایزه‌ی جبار باغچه‌بان که به بزرگی نام و کنش سیمرغ و باغچه‌بان بنیان گذاشته شده، در حقیقت نشان هم‌زادی سیمرغ است. برندگان این جایزه هم‌زادانِ هم‌زاد سیمرغ هستند؛ هم‌زادان باغچه‌بان و باغچه‌بان‌ها. در «با من بخوان» باور بر این است که مسئله‌ و هدف اصلی نه دیده شدن ما، بلکه دیده شدن کودکان، نیازها، و حقوق آن‌هاست. با تکیه بر همین باور، در دنیایی که بسیاری از فعالیت‌ها بر محور نمایش‌های کاذب و مطرح شدن حباب‌گونه‌ی افراد می‌چرخد، ترویج‌گران «با من بخوان» نگاهی دیگرخواهانه و دیگرگونه را رواج می‌دهند ــ نگاهی که حق کودکان کم‌تر دیده‌شده را پاس می‌دارد و به کرسی می‌نشاند __ و از این رو شایسته قدردانی و سپاس بی‌کران هستند.

 

با برندگان این دوره بیش‌تر آشنا شویم:

آمینه امیری

کتابدار کتابخانه‌ی «با من بخوان» دیلان، روستای زلان، جوانرود، استان کرمانشاه

پشتیبان کتابخانه: انجمن یاران دانش و مهر

آمینه و هم‌کارش با نظم و انضباطی مثال‌زدنی فعالیت‌های کتابخانه‌ی پرجنب و جوش روستای زلان را پیش می‌برند. آمینه یکی از باتجربه‌ترین کتابداران در حوزه‌ی آموزش سواد پایه است. کتابخانه زلان پیش‌گام برنامه‌ی «خواندن با خانواده» است و با تلاش‌های آمینه و هم‌کارش شمار زیادی از مادران کم‌سواد و بی‌سواد جذب کتابخانه‌ی دیلان در روستای زلان شده‌اند. فعالیت‌های متنوع او کودکان و نوجوانان روستاهای اطراف را جذب کتابخانه کرده است. آمینه در طی سال‌های هم‌کاری با «با من بخوان» فعالیت قابل‌توجهی در مدارس ابتدایی پیرامون کتابخانه در جهت ترویج کتاب و کتاب‌خوانی داشته‌ است.

شراره احمدی

کتابدار کتابخانه‌ی «با من بخوان» داوین، کرمانشاه، استان کرمانشاه

پشتیبان کتابخانه: موسسه فرزانگان پیشگام

شراره از زمان پیوستن‌اش به برنامه‌ی «با من بخوان» توانسته با فعالیت پی‌گیر در زمینه‌ی کار با کودکان مناطق محروم شهر کرمانشاه به ترویج‌گری فعال بدل شود. شراره با شکیبایی، حوصله و علاقه با کودکان کار می‌کند. او افزون بر اداره‌ی کتابخانه‌ی داوین سازمان‌ده و ترویج‌گری مثال‌زدنی است و توجه ویژه‌ای به کودکان کار و خیابان، کودکان پرورشگاه‌ها و نقاط محروم شهر کرمانشاه دارد. شراره با هم‌راهی خواهرش زهرا و هم‌کاری دیگر داوطلبان کرمانشاه با مدرسه‌های بسیاری در ارتباط است. 

هدی حسینی

کتابدار کتابخانه‌ی «با من بخوان» هیرا، ثلاث باباجانی، استان کرمانشاه

پشتیبان کتابخانه: انجمن یاران دانش و مهر

هدی از ابتدای حضور «با من بخوان» در استان کرمانشاه،‌ پس از زلزله‌ی سال ۱۳۹۶ هم‌راه این برنامه بوده است. او که کارش را از کانکس-کتابخانه‌ی ثلاث آغاز کرده است در کنار فعالیت در کتابخانه، یار و هم‌راه کودکان محروم و آسیب‌دیده‌ی جامعه است. از کودکانی با بیماری‌های خاص تا کودکان بازمانده از تحصیل و بی‌سرپرست. هدی ترویج‌گری تواناست، شبکه‌ی ارتباطی کتابخانه‌ی «با من بخوان» در شهرستان ثلاث را به خوبی گسترش می‌دهد و در جلب توجه کودکان، خانواده‌ها و جامعه پیرامون‌ کتابخانه به حفاظت از محیط زیست کوشاست.

پروین حق‌گویی

کتابخانه‌ی «با من بخوان» هیلان، جوانرود، استان کرمانشاه

پشتیبان کتابخانه: انجمن یاران دانش و مهر

پروین کتابداری منظم، بابرنامه و خلاق است که از سال ۱۳۹۸ در منطقه‌ی زلزله‌زده‌ی جوانرود، با «با من بخوان» هم‌راه بوده است. او یکی از کتابداران خوب و باتجربه در حوزه‌ی آموزش سواد پایه است و به هم‌راه خواهرش ماریه، طرح «خواندن با خانواده» را در کتابخانه‌ی جوانرود به خوبی پیش می‌برند. به واسطه‌ی فعالیت او و هم‌کاران‌اش شبکه‌ی ترویج‌گری منطقه‌ی جوانرود رشد چشم‌گیری داشته است. پروین فعالیت قابل‌توجهی در ترویج کتاب‌خوانی و راه‌اندازی کتابخانه‌های کلاسی در مدارس ابتدایی سطح شهر جوانرود و روستاهای اطراف آن دارد‌.

فاطمه میرجعفری

کتابدار کتابخانه‌ی «با من بخوان» مهتاب، روستای چایخانسر، رودسر، استان گیلان

موسس و پشتیبان کتابخانه: خانواده‌های عسگری و قوامی

فاطمه با همه‌‌ی گروه‌های سنی ارتباط دوستانه دارد. با شکیبایی کتاب می‌خواند، بازی می‌کند، نمایش اجرا می‌کند و در برگزاری مراسم‌ و رویدادهای گوناگونی که کتابخانه‌ی مهتاب برای کودکان و نوجوانان تدارک می‌بیند حضوری پررنگ دارد. او در این سال‌ها با تلاش و تمرین و با علاقه‌ای که به کتاب و کتابخانه دارد توانسته به بلندخوانی توان‌مند و کتابداری خلاق تبدیل شود. فعالیت‌های زیست‌محیطی و ترغیب کودکان و خانواده‌ها به حفاظت از طبیعت و محیط زیست از جمله برنامه‌های مهم کتابخانه‌ی مهتاب است که فاطمه فعالانه در آن‌ها مشارکت دارد. 

زهرا شریفی مقدم

مربی انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، محمودآباد شهرری، استان تهران

زهرا مربی مهدکودک و پیش‌دبستان است و سال‌هاست با کودکان کم‌برخوردار و مهاجر حاشیه‌ی تهران کار می‌کند. کار با کودکان ساکن کوره‌پزخانه‌های محمودآباد از جمله فعالیت‌های زهرا و هم‌کاران‌اش است. او از مربیان خلاق در اجرای شیوه‌ی آموزش خلاق سواد پایه از راه ادبیات است. زهرا بلندخوانی توانا و صبور است که به خوبی با کودکان ارتباط برقرار می‌کند. او هم‌کاری هم‌راه،‌ خوش‌رو، منظم و دقیق است و با روی باز به همه کمک می‌کند و هر جا که نیازی باشد، او آن‌جاست.

فاطمه صادقی

مربی انجمن حمایتی آموزشی شکوفان، محمودآباد شهرری، استان تهران

فاطمه از نخستین مربیان انجمن آموزشی حمایتی کودکان شکوفان بود که به عنوان آموزگار کودکان بازمانده از تحصیل شروع به کار کرد. او آموزگاری خلاق است. سوادآموزی در کلاس او فعالیتی لذت‌بخش است و همین ویژگی است که دانش‌آموزان کلاس او را که از آموزش رسمی محروم مانده‌اند به مسیر آموزش بازمی‌گرداند. توانایی او در داستان‌سرایی و قصه‌گویی و اجرای نمایش کودکان را جذب کلاس می‌کند.

لیلا عسگری

آموزگار انجمن حمایت از کودکان کار، مرکز خاوران، تهران، استان تهران

پشتیبان برنامه: شرکت‌های آذرستان، ایداج و بالین‌تک

لیلا عاشق آموزگاری و دانش‌آموزان‌ است. او لحظه لحظه‌ی آموزش‌اش را با خلاقیتی بی‌نظیر به شادی و بازی گره می‌زند. بسیار صبور است و در کلاس او دانش‌آموزان که کودکان کار بازمانده از تحصیل و اغلب مهاجر هستند امنیت، آرامش و احترام را با تمام وجودشان حس می‌‌کنند، با اعتماد به نفس در برنامه‌های کلاسی شرکت می‌کنند و با هم گفت‌وگو می‌‌نشینند. کلاس لیلا همیشه مملو از انرژی و خنده است. دانش‌آموز کلاس او بودن، تجربه‌ی یادگیری هم‌راه با عشق، خلاقیت و لذت بردن است.

سمیرا قدوسی

آموزگار انجمن حمایت از کودکان کار، مرکز همه‌ی کودکان، تهران، استان تهران

پشتیبان برنامه: شرکت‌های آذرستان، ایداج و بالین‌تک

سمیرا سه سال است که آموزگار کودکان کار است. او آموزگاری خستگی‌ناپذیر و صبور است و از آموزش هیچ کودکی ناامید نمی‌شود و باور دارد تمامی کودکان توانایی شکوفا شدن و رشد کردن را دارند. او به مشکلات و گره‌های یادگیری هر کودک توجه می‌کند و می‌کوشد راه‌حلی مناسب و در خور ویژگی‌های آن کودک بیابد. سمیرا هر آن‌چه را آموخته با دیگران سهیم می‌شود و به کار داوطلبانه معتقد است.

حمیده قاضی سعیدی

کتابدار کتابخانه‌ی صدرالواعظین، خوانسار، استان اصفهان

پشتیبان و موسس کتابخانه: گروه آذرستان- خانواده‌های امینی و زورچنگ

حمیده پیش از این‌که کتابدار کتابخانه‌ی صدرالواعظین شود،‌ به هم‌راه کودک خردسال‌اش به کتابخانه می‌آمد و داوطلبانه فعالیت می‌کرد. او شوق فراوانی برای آموختن دارد. پی‌گیر و مسئول است و برنامه‌های کتابخانه را تا دستیابی به هدف تعیین‌شده دنبال می‌کند. حمیده در برقراری ارتباط با نوجوان و جذب آن‌ها به کتابخانه بسیار موفق است. ارتباط مثبت با مدارس و حضور مداوم آن‌ها در کتابخانه‌ی صدرالواعظین از دستاوردهای حمیده و هم‌کارانش است.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
با من بخوان صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

من شیفته نقاشی کردن، خواندن کتاب و ساختن و شکل دادن بودم - گفت‌وگو با علی خدایی

Submitted by editor74 on

علی خدایی یکی از تصویرگران نام‌آشنا در حوزه تصویرگری کتاب کودک در ایران است. او اکنون بیش از چهار دهه است که در این زمینه پیوسته و پیگیر نقش می‌زند و کودکان این مرز و بوم و فراتر از آن را با تصویرهای زیبا و جذاب خود غرق زیبایی و لذت می کند. از ویژگی های علی خدایی این است که بسیار آرام و در فضایی دور از جنجال، تنها سرگرم کارش است. از او به ندرت ‌گفت‌وگویی منتشر شده. حتا در ویکی‌پدیای فارسی صفحه‌ای ندارد. کتابک برای شناخت بیش‌تر مخاطبان و نسل‌های جوان‌تر تصویرگران و پدیدآورندگان کتاب کودک از کارها و تجربه‌های او و نقش استمرار در کار یک هنرمند تصویرگر به این گفت‌وگو پرداخته است.  

جناب خدایی از کودکی‌تان شروع کنیم. شما در کدام شهر و در چه موقعیت خانوادگی به دنیا آمدید.؟ ویژگی‌های خانواده از نظر اجتماعی و فرهنگی چه‌گونه بود؟

من در تهران به دنیا آمدم، از نظر اجتماعی و فرهنگی شرایط متوسطی داشتیم و چهارمین فرزند در بین شش فرزند خانواده بودم. مادربزرگم با ما زندگی می‌کرد و درواقع ما دو مادر خیلی مهربان داشتیم. بعدها متوجه شدم مادربزرگ‌های نقاشی‌هایم به شکل ناخودآگاه و غریزی ترکیبی از مادر و مادربزرگم هستند.

بخشی از کتاب «کدوقلقله‌زن» به قلم محمدهادی محمدی 

کودکی‌تان تا پیش از مدرسه چه گونه گذشت آیا خاطره‌ای از آن زمان دارید؟ آیا در کودکی کسی بود که برایتان قصه و افسانه بگوید و شما هم شوق شنیدن آن را داشته باشید؟

بله مادر و مادر بزرگم برای‌مان قصه و افسانه می‌گفتند و حتی تکرار آن‌ها در ما شوق عجیبی ایجاد می‌کرد.


کدام مدرسه می‌رفتید و نگاه‌تان به آموزش چه‌گونه بود؟ آیا فضای کسالت‌بار آموزش و اجبارهای آن را حس می‌کردید؟ آیا در فضای خانه کتاب و کتابخانه‌ای بود؟‌ از کتابخانه‌های محلی یا کانون بهره می‌بردید؟

در کودکی طراح خوبی بودم. چون توجه هم‌کلاسی‌ها و آموزگاران را به خود جلب می‌کردم در بازی‌های متداول شرکت نمی‌کردم. بیشتر دوست داشتم خودم بازی ابداع کنم. من شیفته نقاشی کردن، خواندن کتاب و ساختن و شکل دادن بودم. وقتی در نزدیکی محل‌مان کتابخانه کانون ساخته شد، با دنیایی دیگر روبرو شدم. دنیای متفاوت با دنیای رسمی وخشک مدرسه، دنیایی که با من هماهنگ بود. رفتن به کانون برایم مثل قدم گذاشتن به فضایی فانتزی بود، دنیایی که در آن خیال و خلاقیت رسمیت پیدا می‌کرد. در این زمان بود که من از طریق کتاب‌ها و فضای کانون، آن بزرگسالی که خردمند بود و به دنیا و فرهنگ کودک اهمیت می‌داد، کشف کردم.


خرید کتاب‌های کانون پرورش فکری کودکان


آیا در دوره دبستان احساس می‌کردید که در بزرگسالی قرار است چه کاره شوید؟

در آن دوره من و شاید بقیه هم‌سالانم توجه‌ای به شغل نداشتیم و فکر می‌کنم این پرسش برای بزرگسالان مهم است و وقتی از طرف آن‌ها مطرح می‌شود کودک هم متناسب با دریافت‌هایش از ارزش گذاری‌هایی که بزرگسالان ارائه می‌دهند، پاسخ می‌دهد.

 

چه زمانی احساس کردید که گرایش‌تان به نقاشی جدی است؟

در کلاس‌های نقاشی کانون پروش فکری وسایل خیلی باکیفیتی در اختیارمان بود و مربی آگاهی داشتیم که ما را در جهت همان بستر خلاقانه کودکی‌مان هدایت می‌کرد. چندسال بعد همین مربی (آقای گوهرزاد) به من پیشنهاد کرد به جای دبیرستان در هنرستان هنرهای زیبا ثبت‌نام کنم. و من با شرکت در امتحان عملی هنرستان موفق شدم در آن‌جا ثبت نام کنم. می‌توان گفت این زمان آغاز رسمیت یافتن نقاشی برای من و دیگران بود.


در دوره نوجوانی و دبیرستان علاقه و گرایش‌تان به چه چیزهایی بود؟‌فرهنگی مانند سینما یا اهل ورزش و این چیزها هم بودید؟

در نوجوانی و در هنرستان بیشتر نقاشی می‌کردم و در کتابخانه آن‌جا با کتاب‌هایی با چاپ عالی، جهان نقاشی و نقاشان را مطالعه می‌کردم. در مورد ورزش هم کوه می‌رفتم و تابستان‌ها هم شنا می‌کردم.


خرید کتاب کدوقلقله‌زن



از چه زمانی احساس کردید که به تصویرگری کتاب کودک علاقه دارید؟

بعد از هنرستان کار نقاشی و طراحی، حتی پیگیرتر از زمان هنرستان ادامه پیدا کرد. فضاهای آکادمیک در رشد دادن نقاشی‌هایم بسیار مهم بودند. من کنار این که پیشرفت خوبی داشتم وتجربیات زیادی کسب کرده بودم، شیفتگی‌ام به دنیای کودکی کم نشده بود. هنوز دوست داشتم دریافتی کودکانه از جهان داشته باشم و نقاشی کردن برایم مثل ایستادگی دربرابر قراردادهای بزرگسالی بود. این ویژگی و شیفتگی مرا به شکل طبیعی و خودبخودی به طرف نقاشی برای کودک، کشاند. روانشناسی کودک بخصوص پیاژه را مطالعه می‌کردم و بطورکلی هر مطلبی که درباره ادبیات کودک و کودکی را یافته و مطالعه می‌کردم.

سوژه‌های آن دوران بیشتر تصاویری است از مادرم در حال کار، دختربچه‌ای کنار باغچه با کبوتری در بغل، مادر بزرگم در کرسی یا در آشپزخانه‌ای کوچک و ....

یک داستان تصویری بدون متن طراحی کردم: کودکی در سرمای سخت زمستان، هنگام بازگشت از مدرسه گنجشک کوچک نیمه‌جانی را پیدا می‌کند. آن را به خانه می‌برد. در خانه با مواظبت‌های کودک، گنجشک خوب می‌شود. در آخرین فریم کودک را در حیاط می‌بینیم، بهار شده است و همان گنجشک از دست کودک دانه می‌خورد و تعداد زیادی گنجشک در حال پرواز و جنب و جوش در اطراف کودک هستند.

حالا که به آن‌ها نگاه می‌کنم، انگیزه‌ها، افکار و احساس‌های آن دوره را به یاد می‌آورم. این تصاویر و داستان، فضای ذهنی آن دوران من را به خوبی منعکس می‌کند، در واقع کودک درون داستان، خودم هستم و آن گنجشک نیمه‌جان، دوران کودکی است که بوسیله زمستان سخت و در اصل جامعه بزرگسالی، تهدید شده است.

در سال 1365 این داستان تصویری بدون متن را و بقیه تصویرسازی‌هایم را به نویسنده‌ای نشان دادم و از کارها خوشش آمد، البته بیشتر از تصاویر آن. همان جا اولین سفارشم را گرفتم، نویسنده داستانی به من داد که آن را تصویر کنم و بدین ترتیب من اولین کتابم را بنام «گنجشکک» تصویرسازی کردم.

بعد به مجله کیهان بچه‌ها معرفی شدم. در آنجا سال‌ها با آقای بنی اسدی، نصر، وکیلی و نیکان‌پور در کنار هم تجربیات خیلی خوبی داشتیم.
 
نخستین کتابی که تصویرگری کردید چه دوره‌ای و با کدام ناشر بوده است؟

سال 1365 کتاب «گنجشکک» نوشته مجید راستی و نشر «نهاد هنر و ادبیات»

 


خرید آثار علی خدایی


در دوره جوانی با نهادهای ادبیات کودکان مانند کانون پرورش فکری و شورای کتاب کودک مراوده داشتید؟

خیر، ارتباطم تنها از طریق کتاب‌هایی که شورا در زمینه ادبیات کودک و کودکی منتشر می‌کرد، بود. با کانون هم از طریق کتاب‌های کودک و نشریه‌های آموزشی ارتباط داشتم.

 

شما سبک خاصی در کارتان دارید که خیلی پویا است و این پویایی برای مثال در کار آبرنگ که کم‌تر مرز می‌شناسد یا رنگ‌های درهم آمیخته شده دیده می‌شود. آیا در این کار از کسی تأثیر گرفته‌اید؟

در بعضی از کارهایم از عنصر رنگ درکنار کارکرد اصلی‌اش، از آن به عنوان ایجاد فرم و بافت هم سود می‌برم. و در مجموع سعی دارم فضای خاصی بوجود بیاورم. از کسی یا جایی تأثیر نگرفته‌ام، اما غیر مستقیم از نقاشی‌ها در دوره‌های مختلف تأثیر گرفته‌ام. به طورکلی سبک خاصی ندارم و در خیلی از کارهایم این ویژگی که شما مطرح کرده‌اید، دیده نمی‌شود. 

 

اگر قرار باشد دوره کاری‌تان را بخش‌بندی کنید، چه نقطه‌های اوجی در آن می‌بینید؟

من نزدیک به 180 عنوان کتاب تصویرگری کرده‌ام. کارهای متفاوتی هستند و بیشتر آن‌ها را دوست دارم. مثلاً در دهه 60 و 70 آثاری دارم (برای مجلات یا کتاب) که بعد از گذشت زمان زیادی هنوز برایم اوج هستند.


شما در کارتان یکی از اندک کسانی هستید که کتاب‌های تعاملی را طراحی می‌کنید. و این کتاب‌ها هر کدام ویژگی‌های خودشان را دارند. از کی به این سبک از طراحی کتاب علاقه‌مند شدید؟

از همان دوره آغاز کار حرفه‌ای، به تصاویر و کتاب‌های بدون متن خیلی تمایل داشتم در سال 1367 کتاب کار کردم به نام شوخی با حیوانات. در سال 1369 کتاب «چی مثل چی» را کار کردم که بعضی از تصاویر آن در کاتالوگ دومین دوسالانه نمایشگاه تصویرگران چاپ شد. قرار بود نشر نهاد هنر و ادبیات آن را چاپ کند اما نتوانست ادامه دهد و تعطیل شد. چند سال بعد آن را به کانون دادم ودر آنجا هم بعد از گذشت چند سال در قطعی کوچک و با روی جلد و صفحه‌آرایی بد چاپ شد.

تصویری از کتاب چی مثل چی؟

در دهه هفتاد ایده‌های تصویری ویژه‌ای برای پشت جلد مجلات کیهان بچه‌ها و سروش کودک کار کردم و همین طور تقویم‌هایی چهار لتی رو میزی برای کانون، که همه آنها قابلیت کتاب شدن داشتند:

یک مجموعه تصویر با سوژه کلاغ کار کردم و آن را برای چاپ یک کتاب بدون متن، به کانون پیشنهاد دادم. برای کانون چاپ کتابی بدون متن نشدنی بود اما به دلیل جذابیت و قابلیت‌های تصاویر، پیشنهاد کردند خانم شعبان‌نژاد برای تصاویر شعر بگوید، من هم به ناچار پذیرفتم. کتاب با نام «کلاغه به خونه اش نرسید» چاپ شد و در جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی برنده شد البته برای متن و خانم شعبان‌نژاد جایزه‌اش را با من تقسیم کرد.

تصویری از کتاب «کلاغه به خونه‌اش نرسید»

به هر حال سال‌ها بعد با تلاش و پیگری هایم، کانون رضایت داد که کتاب بدون متن چاپ کند البته با مقدمه توضیحی کوتاهی در ابتدای کتاب. بعد از این اتفاق دیگر راحت‌تر می‌توانستم ایده‌هایم را عملی کنم. ایده‌هایی که همراه بود با صفحه‌های اضافه در کتاب، تاهای باز شدنده، برش صفحه‌ها و...

 

در بسیاری از کتاب‌های تعاملی شما هم طراح و نویسنده هستید و هم تصویرگر. این حس چندکاره بودن از نظر شما چه ویژگی‌هایی دارد؟

حس خیلی خوبی است چون همه محدویت ها و آزادی‌ها را خودم تعیین می‌کنم. و به نظرم هر سه این مقولات شدیداً به هم وابسته‌اند. و فکر می‌کنم اگر هر سه ویژگی در نفر باشد نتیجه خیلی بهتری داشته باشد.


به طورکلی نگاه و نظرتان درباره ادبیات کودکان ایران و دوره‌های تاریخی و رشد آن چیست؟

خانم قایینی درکتاب ارزشمند «تاریخ ادبیات کودکان ایران» به این موضوع و اهمیت آن پرداخته است. در دوره معاصر کتاب‌های محمدهادی محمدی با نام‌های «روش شناسی نقد ادبیات کودک» و «فانتزی در ادبیات کودک» نقطه آغاز پرداخت نظری به ادبیات کودک به شکل علمی، جامع و روشمند است. و در ادامه آثار نظری خسرونژاد، ترجمه آثار مهم نظریه‌های ادبیات کودک و کودکی، دانشگاهی شدن رشته ادبیات کودک...

فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان


خرید فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان



خرید روش‌شناسی نقد ادبیات کودکان


مناسبات و ساختارهای اجتماعی هر دوره و بطور کلی فرهنگ، با روش‌هایی اندیشه و کنش افراد را شکل می‌دهند. بنابراین ادبیات کودک هم متناسب با آنچه فرهنگ از آن می‌خواهد، پیام‌ها و پیش فرض‌هایی را از طریق متن‌ها و نظریات انتقال می‌دهد و به نوعی در باز تولید آنچه که شکل گرفته می‌پردازد.

به تفکر انتقادی در ادبیات کودک و مسائل نظری آن به ندرت برمی خوریم. به نظرم درک این که محتوای تفکر و آثار ما از طریق ساختارهایی شکل دادشده اند، می‌توانند تأثیر مهمی در اندیشه‌های‌مان و خلق و تولید ادبیات کودک و پژوهش‌های نظری ادبیات کودک داشته باشد.


خرید مجموعه‌ی تاریخ ادبیات ایران


موانع کار تصویرگری را در ایران چه می دانید؟

درحوزه اقتصاد، ناشر، بازار نشر، و در حوزه فرهنگ، نهادهای رسمی سیاستگزار و نهادهای مستقل تاثیرگذار، هر یک می‌توانند موانعی در ادبیات کودک و کار تصویرگری ایجاد کنند.


آیا شما در کارتان با ناشر و مدیر هنری و نویسنده قائل به تعامل و گفت و گو هستید؟

اگر ناشر و مدیر هنری و نویسنده توانایی‌های لازم در درک تصویر و تصویرگری را داشته باشند، گفت‌وگو می‌تواند مفید باشد در غیر این صورت مانعی برای کار تصویرگر ایجاد می‌شود. معمولاً مدیران هنری گرافیست‌هایی هستند که توانسته‌اند با شگردهایی توجه و اعتماد ناشرین را جلب کنند. آن‌ها درباره ادبیات کودک و نظریه‌های آن و نسبت به متن‌ها و ارتباط متن‌ها و تصویرها، آگاهی‌های اندکی دارند. ناشرین بیشتر آنچه را که به شکلی رواج پیدا کرده و فروش خوبی دارد توصیه می‌کنند، هرچه که می‌خواهد باشد. نویسنده‌ها هم معمولاً تصویر ذهنی‌ای از نوشته خود دارند و گاهی انتظار دارند تصویرگر همان برداشت تصویری نویسنده را تصویر کند.


به عنوان تصویرگری که همه مراحل کار را از شاگردی تا استادی پیموده است به جوان‌هایی که وارد این حوزه می‌شوند چه حرف‌هایی می‌توانید داشته باشید که در روند کارشان سودمند باشد؟

به شکل معمول کسانی که وارد این حوزه می‌شوند از قبل در خودشان آمادگی‌هایی را پرورش داده‌اند و کار خود را مدام در مواجه با نمونه‌های موفق در ایران و جهان قرار می‌دهند و به شکل متعارف و طبیعی و با تلاش خود جایگاهی در این حوزه بدست می‌آورند.

بنابراین فکر می‌کنم همراه با توانایی‌های عملی، لازم است به مسائل نظری و دانش تصویرگری، مطالعه ادبیات کودک و نظریه‌های ادبیات کودک نیز پرداخته شود. و همینطور روانشناسی شناختی، روانشناسی رشد، انسان شناسی، جامعه شناسی، فلسفه، تعلیم و تربیت نوین....

برای تماشای آثار بیشتر از علی خدایی، می‌توانید به وب‌سایت ایشان مراجعه کنید. 

 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

چه کسی می تواند به یک خرس قطبی کمک کند؟

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی

مرادی کرمانی در مواجهه با کهن‌الگوی روایت-حکایت

Submitted by editor69 on

«تمامی آموزه‌های روایی ما با داستان آغاز می‌شوند و ما از همین آموخته‌ها در ساختن داستان‌های واقعی سود می‌جوییم.[1]»

در مجموعه داستان‌های بلند هوشنگ مرادی کرمانی داستان-حکایتی است به نام «آب‌انبار»‌ که از هرجنبه نگاه کنیم در کارهای او متفاوت، ویژه و تأمل برانگیز است. او این داستان را با نگاهی به حکایتی از «قابوس‌نامه» نوشته است. 

چرا مرادی کرمانی به دنبال حکایتی رفته است که شناخته شده و چرا با برداشت از این حکایت، حکایتی با آموزه‌های متفاوت از الگوی اصلی خلق کرده است؟‌ اگر بخواهیم برمبنای محاکات که ریشه در نظریه ادبی تا افلاطون دارد، به موضوع کار مرادی نگاه کنیم، در ابتدا و در ظاهر نویسنده نظریه محاکات را که تقلید از واقعه اصلی یا اول است، نقض کرده و خود روایتی متفاوت از آن ساخته است. اما اگر بخواهیم برمبنای نظریه «پل ریکور» که اصل زمان‌بندی را در حکایت و روایت وارد کرده، روایت مرادی را در این حکایت بازخوانی کنیم، متوجه نکته ظریفی می‌شویم. حکایت همان حکایت است، اما این زمان است که عناصر روایت را در آن جابه‌جا کرده است. در حقیقت مرادی کرمانی «قابوس‌نامه» را همچون یک متن اندرزی، مرجع قرار داده تا بهانه‌ای داشته باشد که روایت خود را از حکایتی بنویسد که آموزه‌های آن متفاوت با آن الگوی کهن است. 

آب انبار


خرید کتاب آب انبار


در «قابوس‌نامه»‌ در باب چهل‌وچهارم در آیین جوانمردی عنصرالمعالی، نویسنده کتاب، پیش از روایت حکایت چنین آموزه‌ای را آورده:‌ «پس محتشم‌ترین کس در جهان او باشد که او را به کس نیاز نبود و خوار‌تر و فرومایه‌تر آن کس باشد که به خلق نیازمند باشد و ننگ ندارد و از بهر زر و سیم بندگی همچون خودی کند.» و پس از این، اصل حکایت را می‌آورد: «‌حکایت: شنودم که روزی شبلی رحمة الله علیه در مسجد‌ی شد، تا دو رکعت نماز بگزارد و زمانی برآساید. در مسجد کودکان دبیرستان بودند؛ اتفاق را وقت نان‌خوردن کودکان بود و دو کودک به نزدیک شبلی رحمة الله علیه نشسته بودند، یکی پسر منعمی بود و یکی پسر درویشی و دو زنبیل نهاده بودند؛ در زنبیل پسر منعم نان و حلوا بود و در زنبیل پسر درویش نان تهی‌. پسر منعم نان و حلوا می‌خورد و پسر درویش از وی حلوا همی‌خواست. پسر منعم گفت: اگر ترا پاره‌ای حلوا بدهم تو سگ من باشی؟ گفت: باشم. گفت: بانگ کن تا ترا حلوا بدهم. آن بیچاره بانگ سگ همی‌کرد و پسر منعم حلوا به وی همی‌داد. چند کرت هم‌چنین بکرد و شیخ شبلی رحمة الله در ایشان نظاره می‌کرد و می‌گریست. مرید‌ان گفتند: ای شیخ، ترا چه رسید که گریان شدی؟ گفت: نگاه کنید که طامعی و بی‌قناعتی به مردم چه می‌کند‌؟ چه بودی اگر آن کودک به نان خشک تهی خود قانع بودی و طمع حلوای آن کودک نکردی؟ تا وی را سگ همچون خودی نبایستی بود.»

مرادی با برگرفت از این حکایت، زمان را دایره‌وار دیده و دوباره به آن نقطه‌ای برگشته است که حکایت اول موجود است. او در روایت خود اما از زمان حکایت قابوس‌نامه می‌گذرد تا به زمانه‌ی خود برسد. این زمان چرخشی همان است که پل ریکور نام آن را حلقه محاکات گذاشته است: «‌وقتی ساخت معنایی کنش و امکانات نمادین با خصوصیت زمان‌مند آن را در نظر بگیریم، چنین می‌نماید که نقطه پایان به نقطه آغاز بازمی‌گردد، حتی از این هم بدتر، به نظر می‌آید که نقطه پایان در نقطه آغاز بوده است.»[2] از این منظر ریکور راویانگی یا اصل روایتگری را با زمان‌بندی دیالکتیکی با خصیصه هماهنگ در ناهماهنگی می‌بیند.[3] این برگشت را می‌توان حکایت در حکایت نامید؛ حکایت من و حکایت دیگری در هم بازتاب می‌یابند. حکایت مرادی از حکایت قابوس‌نامه برگرفته شده، اما تکرار همان نیست، بلکه تجربه زیسته مرادی در آن موج می‌زند. ارزش بررسی این حکایت هم در این است که حکایت «‌آب‌انبار»‌ را نباید یک عمل تفننی یا یک عمل تقلیدی صرف دید، بلکه این حکایت آموزه‌های خود را دارد؛ آموزه‌هایی که برای مرادی بامعنا است و چون اصولی دارد آن‌ها را مطرح می‌کند اگرچه این اصول با اصل حکایت اول در تناقض باشد. 

آنچه مرادی در این روایت ساخته، دستکاری در حکایت اول و اندیشه موجود در آن است. این عمل داستان-حکایت او را با قابوس‌نامه به کلی متفاوت کرده است. 

در هر دو داستان، کودکی فقیر از کودکی ثروتمند تقاضای حلوا می‌کند اما مرادی برای اینکه بتواند دوگانه شکم‌پرستی و قناعت را نقد کند، مسجد را به مکتب‌خانه و عالم نمازخوان، شبلی که عارفی نامدار بوده، را به شیخ مکتب تغییر داده است. کودک قابوس‌نامه در بزنگاهی کوتاه صدای سگ درمی‌آورد اما کودک داستان مرادی برای درآوردن این صدا و تقلید سگ بودن شب‌ها تمرین کرده و چنان این نقش را خوب بازی می‌کند که سگ‌های شهر را با عوعوی خود همراه می‌کند و حتی سگ نگهبان حاکم را شیفته‌ی صدای خود کرده؛ آنچنان که سگ حاکم در جست‌و‌جوی این سگ عاشق، در تاریکی راه گم می‌کند و به آب‌انبار می‌افتد. برای کودک داستان مرادی کرمانی، سگ‌ ‌شدن نه به هوس خوردن حلوا که به هوس عشق است؛ عشق پسر نوجوانی که پدرش سقا، آب فروش است، به دختر نوجوان حاکم شهر؛ عشقی که در مکتب مقابل چشمان شیخ پیر ریشه گرفته و برگ‌وبار داده اما شیخ پیرکه فقط در تکاپوی اصلاح کودکان است و ظاهر را می‌بیند نه باطن، آن را نفهمیده و در سگ شدن پسر سقا، عشق را نیافته است. شیخ ظاهر را هم به‌درستی نمی‌بیند و همه‌جا و در هر موقعیت به دنبال اثبات و تائید پند خویش است.

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»

1.    سگی را لقمه‌ای هرگز فراموش نگردد/ گر زنی صد نوبتش سنگ

داستان این‌گونه آغاز می شود: «شیخ با دو دست قبایش را چسبیده بود و می‌دوید. نعلین‌هایش را روی زمین لخ‌و‌لخ می‌کشید، می‌دوید و با خود می‌گفت: چه می‌شنوم. از مکتب بانگ سگ می‌آید! وای بر من[…] شاید این شیطنت‌ها خصلت تشکچه‌ی مکتب است.» شیخ برای ناهارخوردن به خانه رفته که جماعتی برایش خبر می‌برند که چه نشسته‌ای: «گمانم وقتی نیستید کودکان سگ‌بازی می‌کنند دور از چشم شما.» شیخ کف بر لب می‌آورد و چرت ظهرگاهی‌اش جایش را به عرق خشم می‌دهد. نعلین می‌پوشد و به سوی مکتب می‌دود. سراسیمگی شیخ و بیان آن با جزئیات در ابتدای داستان ترفندی است که ما را، خواننده را به هیجان آورد تا از خودمان بپرسیم چرا بانگ سگ می‌تواند کسی را چنین آشفته کند، همچنین در این همراهی با شیخ با احساسات و تفکرات او همراه شویم.

اما در مکتب چه پیش آمده؟ الماس پسر بازرگان شهر ناهار با خودش حلوا آورده. باقی کودکان نان و پیاز و چغندر و خرما و گردو و کشک و ماست آورده‌اند. حلوای خوش‌بو و خوش‌رنگ الماس کجا و خوراک بی‌رنگ و بی‌بو یا حتی بدبوی کودکان دیگر کجا. همه سر یک سفره نشسته‌اند و پندهای شیخ برای خویشتن‌داری و پرهیز از اطاعت نفس، حریف هوس دل‌شان نمی‌شود. رنگ و بوی حلوا، آب به دهان کودکان آورده. الماس هم حلوا به کسی می‌دهد که بتواند برایش سگ شود. الماس چرا سگ می‌خواهد؟ چون در مکتب شنیده که باوفاتر از سگ نیست: «از روزی که شیخ در مکتب این شعر سعدی را خواند: سگی را لقمه‌ای هرگز فراموش نگردد/ گر زنی صد نوبتش سنگ. الماس به خواص وفای سگ پی برد.» 

در میان کودکان مکتب، تنها یک کودک می‌تواند این نقش را خوب بازی کند. عماد هم «استعداد سگ شدن» دارد هم از اجرای این نقش لذت می‌برد. تا اینجا تفاوت میان حکایت قابوس‌نامه با داستان «آب‌انبار» در چه بود؟ شبلی قابوس‌نامه با کودکان بیگانه است آنها را نمی‌شناسد. در قابوس‌نامه کودکان نام و شخصیت ندارند، در حکایت آمده‌اند تا در بازی کودکانه‌شان درسی شوند برای بزرگسالان که تنها چشمان اشک‌بار شبلی نظاره و تاویل‌شان می‌کند. ما تنها صدای شبلی را می‌شنویم و تاویل و تفسیر او را می‌خوانیم؛ اما شیخ مکتب داستان «آب‌انبار» آموزگار کودکان است. داستان همان اندازه که به او اجازه دیده شدن و سخن گفتن می‌دهد به کودکان هم مجال می‌دهد تا سخن بگویند و ما دلایل کارشان را ببینیم. این ویژگی روایت‌های مرادی کرمانی است. او خالقی است که به همه آفریده‌هایش در داستان، فرصت سخن گفتن و دیده شدن می‌دهد. او می‌تواند با فاصله از شخصیت‌ها و هم‌زمان نزدیک به آن‌ها روایت کند. در داستان آب‌انبار کودکان نام دارند، شخصیت‌اند، پر از پرسش و شگفتی‌اند؛ چنان‌که دست عماد تا نزدیک به آخر داستان رونمی‌شود که سبب سگ‌شدن‌ش چه بوده. کودکان اینجا تاویل‌گرند، آموزه‌های شیخ را به فهم و زبان خود برمی‌گردانند و هرچه می‌کنند و آموخته‌اند از شیخ و مکتب یاددارند!

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

2.    بازی دادوستد:

الماس پسر بازرگان شهر است و آنچه خوب بلد است، قوانین دادوستد است. او برای اینکه ببیند کدام یک از کودکان می‌تواند صدای سگ را بهتر درآورد، ابتدا به هرکدام به رایگان لقمه‌ای حلوا می‌دهد و در ازایش چیزی نمی‌خواهد. چون می‌داند: «هنگام که حلوا را چشیدند روی دیگر خود را نشان می‌دهند هوس لقمه‌ای دیگر می‌کنند.»کودکان هم که طعم حلوا به دهان‌شان خوش آمده برای لقمه‌ای دیگر هر کدام در لباس جانوری درمی‌آیند: «یکی خر شد و عرعر کرد. یکی طوطی شد یکی میمون شد یکی خروس شد یکی مرغ شد.» اما میان آنان، فقط الماس است که می‌تواند نقش سگ را به خوبی ایفا کند.

این بازی‌‌ای کودکانه و البته اندیشیده میان کودکان است. چرا اندیشیده؟ چون الماس می‌داند کودکان گرسنه مکتب تاب پرهیز از شیرینی حلوا را ندارند. او دارایی‌ای دارد که آن‌ها ندارند و کودکان دیگر باید در ازایش الماس را راضی کنند. این بازی بده‌وبستان است. الماس می‌داند هر خدمتی بهایی دارد. برای او همه چیز در داد‌وستدی معنا می‌شود، که با چشم دیدنی است، و برای شیخ پیر در پرهیز و نخواستن و نستاندن و روی برگرداندن و کف نفس. شیخ حاضر نیست حتی دانه‌ای خرما از همسایه بگیرد و به کاسه دوغش بیفزاید تا سردیش نکند. اگر هم زنش بخواهد این کار را بکند پرهیزش می‌دهد که برای: «اشکم دست پیش کسی دراز نمی‌کنم.» چون زن شیخ، یعنی خود شیخ: «تو یعنی من، من و تو ندارد. دست تو یعنی دست من.» پس کودکان مکتب شیخ هم یعنی خود شیخ. پس درآوردن صدای سگ به هر دلیل هم که باشد یعنی خوار کردن شیخ: «من چه کرده‌ام که مرا این‌گونه خواروخفیف می‌کنید این‌گونه مرا و مکتب مرا بی‌آبرو می‌کنید؟»

کتاب های هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


3.     نمایش گریه و فریب مصلحتی:

شیخ مکتب که این رفتار کودکان را می‌بیند، مانند شبلی حکایت قابوس‌نامه، اشک به چشم می‌آورد و زاری می‌کند. در داستان بارها گریه‌کردن شیخ را می‌بینیم. گریه برای شیخ ابزاری شده که با آن نظر دیگران را‌ جلب و با خود همراه‌شان می‌کند. هر زمان که شیخ می‌گرید رحم به دل دیگران می‌آید و شیخ را در آن واقعه محق می‌دانند هم‌چنین در این تکرار زاری و ناله، طنزی نهفته است که نویسنده با توصیف حالات شیخ_ بی‌هوش شدن، سر بر زانو نهادن، مشت بر پیشانی کوفتن و...- هنگام گریه‌های «باجهت و بی‌جهت» به خوبی آن را نشان می‌دهد. حتا یک بار در این نمایش گریه و مشت بر پیشانی کوفتن‌ آستین شیخ بر قلیان می‌گیرد، قلیان می‌افتد و آتش قلیان تنها گلیم پاره و رنگ‌باخته خانه فقیری(سقا) را می‌سوزاند. خنده شیخ هم اغراق‌آمیز است.«شیخ ناگهان خندید. شیخ کم می‌خندید، اما هر زمان که می‌خندید دیگر تمامی نداشت. [...] گریه‌اش بند می‌آمد اما خنده‌اش نه» خنده‌ شیخ به «تلافی گریه‌هایی که باجهت و بی‌جهت کرده» بند نمی‌آید. حالات شیخ همه افراطی است! خنده‌اش انفجار احساساتی است که مدام نهیب‌شان زده و حبس‌شان کرده و یک‌باره «ناگهان» برون ریخته‌اند.

گریه و تاثر و زاری و تغیر و دگرگونی حال در حکایات پندآموز و شرح احوال عارفان در ادبیات کهن فارسی بی‌سابقه نیست، اما حکایت کوتاه است و گریستن‌ها‌ و تغیر حال‌ها‌  در هر حکایت یک بار و بیشتر در انتهای حکایات آمده‌ برای نمایش و فهماندن نکته‌ای و باز کردن گرهی. اما اگر حکایت داستان بلندی شود و این «باز به گریه افتادن»‌ها تکرار، وجهی شوخ و طنزآمیز به شخصیت و داستان می‌دهد، طنزی که با آگاهی از زمینه پندآموز داستان شکل می‌گیرد. نویسنده در زمین ادبیات کهن بازی نویی می‌کند، زبان و سرِ نخ‌‌  را از قابوس‌نامه و مثنوی(عماد نیمه‌شب هنگام مالیدن پای پدرش صدای سگ درمی‌آورد و عوعو می‌کند و در پاسخ پدر که می پرسد حالا چه وقت عوعو کردن است می‌گوید به صدای سگان گوش بده، بیدارند لابد چون من بدبخت پای دردناک پدر می‌مالند! یادآور استدلال تمثیلی طوطی در حکایت طوطی و بازرگان مثنوی) و گلستان گرفته و بافته‌ای نو ساخته که تکرار گره‌ها و گریه‌ها و تمثیل‌هاش لبخند بر لب میاورد و به فکر می‌اندازد.  

در سایت کتابک بخوانید: هوشنگ مرادی کرمانی در آینه‌‌ی زمان 

شیخ داستان می‌خواهد کودکان را متوجه اشتباهات‌شان شوند پس دروغی می‌گوید و بازی‌ای با بچه‌ها می‌کند که برخلاف بازی بچه‌ها، صداقتی در آن نیست! 

شیخ از غذای عماد می‌خورد که نان و پیاز است: «دندان‌های درست و خوب نداشت. جابه‌جا دندان‌هاش ریخته بود. با آب دهان نان خشک و پیاز را خیساند و به سختی جوید» تصویر دندان‌های ریخته شیخ و تکه‌های پیاز و نان در دهان. این تصویر اشتهاآور است؟ در هوس حلوای چرب و شیرین صداقت است و در خوردن نان و خشک و پیاز، فریب و حتماً به گمان شیخ فریبی مصلحتی است برای اصلاح کودکان!

شیخ به عماد می‌گوید که غذایش بسیار خوشمزه است. این سخن شیخ حتا زن او را دلخور می‌کند: «زن شیخ گفت: آبرو نبر نان و پیاز خورده‌ایم و کس ندانست.» پس نان و پیاز، خوراکی است که پنهانی می‌خورند نه خوراکی که کسی بخواهد با آب‌وتاب درباره‌اش حرف بزند. الماس به شیخ حلوا تعارف می‌کند اما شیخ از غذای الماس نمی‌خورد. الماس هم به این کار شیخ اعتراض می‌کند: «می‌خواستی غذای او را بزرگ و مهم جلوه دهی و مرا کوچک کنی؟[…] نان خشک و پیاز کجا و حلوای چرب و شیرین و زعفرانی کجا؟! اگر حلوای من را می‌خوردی و انصاف داشتی چنین نمی‌گفتی.»

شیخ به الماس می‌گوید که چون تاکنون گرسنگی نکشیده، مزه هیچ غذایی به دهانش خوش نیامده و طعم خوشبختی را نچشیده: «تو آدم خوشبختی نیستی بدبختی الماس» چگونه کودکان باور کنند که پسر بازرگان شهر بدبخت است و پسر سقا که بهترین خوراک‌شان کشک است خوشبخت؟ پسر سقایی که شرم‌اش می‌آید که هر روز با نان خشک و پیاز به مکتب می‌رود: «شرم این است که مرا هر روز با تکه‌ای نان خشک جو و دانه‌ای پیاز به مکتب می‌فرستید که در آنجا بازرگان‌زاده ای حلوای چرب و شیرین می‌خورد.» 

کودکان سخنان شیخ باور نمی‌کنند همان‌گونه که نمی‌پذیرند نان و پیاز بهتر از حلوا باشد. از شیخ آموخته‌اند که حقیقتی را که به چشم می‌بینند انکار نکنند. میان حرف‌های شیخ، گنجشکانی که روی شاخه‌های درخت توت مکتب هستند پایین می‌آیند و از باقی‌مانده حلوای الماس می‌خورند: «کودکان که زیر چشم حلوا خوردن گنجشکان را تماشا می‌کردند گفتند غذای الماس بهترین است چنان که گنجشکان با لذت می‌خورند.[...] بارها گفته‌اید که آنچه با چشم خود می‌بینید انکار نکنید به چشم خویش اعتماد کنید چنان که خداوند بینا و داناست.»
شیخ باز هم هق‌هق وگریه می‌کند. وقتی می‌بیند حریف کودکان نمی‌شود از آن‌ها می‌خواهد حکایت حاتم طایی و پیرمرد خارکن را مشق کنند؛ حکایت پیرمرد خارکنی که بر سفره طعام حاتم نمی‌شنید و می‌گوید: «هرکه نان از عمل خویش خورد/ منت از حاتم طایی نبرد» کودکان چگونه می‌توانند پند این حکایت را به کار بندند؟ شباهت میان پیرمرد و حاتم با عماد و الماس در چیست؟ این دو نه به سن شبیه هم‌اند نه در جایگاه. پیرمرد کاروباری دارد و نمی‌خواهد مهمان سفره حاتم شود. میان الماس و عماد دوستی‌ای است، هم‌سال‌اند. هر دو به آنچه می‌کنند خشنودند هرچند که کارشان شایسته نباشد اما بازی دادوستدی میان‌شان است. الماس مزد سگ شدن عماد را با حلوا پرداخت می‌کند و عماد باور دارد که نیاز الماس و نیاز خودش را برآورده می‌کند و این را هم از شیخ مکتب آموخته است: «یک روز در میانه درس به لغت نیاز رسیدند و گفتید همه موجودات عالم از جمله انسان‌ها نیازمندند. زندگی به ما یاد می‌دهد که نیازهای یکدیگر را ببینیم و آن‌ها را روا کنیم[...] الماس هم نیاز داشت. او از سگ بودن از صدای سگی که برایش در می‌آوردم لذت می‌برد.»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

4.    سست‌ترین شیوه استدلال

هربار شیخ تمثیلی می‌آورد کودکان نتیجه‌ای دیگر می‌گیرند. چرا شیخ در این مجادله پیروز نیست؟ شیخ می‌گوید و انتظار دارد که کودکان نسنجیده بپذیرند اما آن‌گونه که عماد به خانواده اش به درستی می‌گوید: «شیخ هر چه آموخته بود و خود باور داشت به ما آموخت. اما ما هر کدام برای خود کسی هستیم و در خانه‌ای بزرگ شده‌ایم من از هرکاری که به خودم و دیگران لذت بدهد، و شادمانی در پی داشته باشد دریغ ندارم.» و عماد خندیدن انسان‌ها به نمایش سگ‌شدنش را دوست دارد. اما شیخ سست‌ترین شیوه استدلال را به کار می‌برد تا کودکان را قانع کند؛ استدلالی که مبنایش بر تمثیل است و دو سوی این تمثیل شباهتی به هم ندارند مانند تمثیل‌ شیخ در قیاس میان پرندگانی که برای آب و دانه اسیر قفس شده‌اند با کودکان که اسیر هوس خود شده‌اند: «بیشتر آن پرنده‌ها از آن جهت در قفس بودند که می‌خواستند دانه و غذای بهتر و بیشتر از آنچه مقدر بود بخورند اسیر شدند.» اما کودکان استدلال شیخ را نمی پذیرند، رشته‌های سست بافته او را باز می‌کنند و هر کدام دلیلی می‌آورند که این استدلال اشتباه است و این قیاس درست نیست: «در این خشکسالی و برهوت دانه و غذایی پیدا نمی‌شود[...] برخی از آنان پی فرزندان خود که به دام افتاده بودند رفته‌اند[...] این با حکایت الماس فرق دارد. الماس نمی‌خواست کسی را فریب بدهد او از روی صداقت و اشتیاق می‌گفت من از سگ شدن تو خوشم می‌آید. من هم سگ شدم این نوعی توافق بود اگر پرندگان اسیر زیاده‌خواهی شدند من چیزی جز حلوای الماس نخواستم او هم جز عوعوی من و دم تکان دادن توقعی نداشت کاش لذت را در چشمان او می‌دیدید.» عماد هم از تقلید ماهرانه سگ‌شدن لذت می‌برد و هم از خوردن حلوا. یا تمثیل شیخ در اهمیت صبر و رازداری. او تخم‌مرغی به مکتب می‌آورد و استدلال می‌کند هم‌چنان که اگر این تخم زودتر از زمانش بشکند، جوجه درون آن می‌میرد، کودکان هم باید صبور باشند و راز‌دار. از قضا تخم را از زیر مرغ خانه‌شان برداشته و مرغ هم قهر کرده و دیگر تخمش را نمی‌خواهد. کودکان هم با تعجب به شیخ می‌گویند که: «با تخم مرغ معمولی هم می‌شد این را گفت آیا لازم بود تخم‌مرغ گرم را از زیر مرغ بردارید؟ تخم مرغ را نشکستید تا جوجه آن را درآورید چه فرقی با تخم‌مرغ بدون جوجه دارد؟ کدام دانه از این دانه‌ها خوشبخت‌تر و ماندنی‌تر است کدام دانه برای خود و مردمان مفیدتر است؟» 

بحث شیخ با کودکان بی‌نتیجه می‌ماند. شیخ به دنبال گفت‌وگویی راستین با کودکان نیست، مسیر گفت‌وگو را از جایی که کودکان تمام کرده‌اند پی‌ نمی‌گیرد بلکه انتظار دارد او بگوید و کودکان بپذیرند و آن‌جا که او گفته به کار بندند، چون کودکان آموخته‌ها را جور و جای دیگر به کار می‌بندند؛ مثلا عماد هرگاه فرصتی بیابد تمرین سگ‌شدن می‌کند چون از مکتب آموخته «کار نیکو کردن از پر کردن است.» شیخ تصمیم می‌گیرد تا این مسأله را به روشی دیگر حل کند.

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

5.    کار نیکو کردن از پر کردن است

شیخ به خانه عماد می‌رود تا با گفتن ماجرا به مادر و پدرش، از آن‌ها برای به راه آوردن و اصلاح کردن عماد یاری بگیرد اما چون مانند همیشه خود را نشسته بر کرسی حقیقت و دانایی می‌بیند و دیگران را جاهل، خشم خود را فرو نمی‌برد، کظم‌غیظ نمی‌کند و سنجیده سخن نمی‌گوید. او پرسشی از مادر عماد می‌کند که در همان گام اول گفت‌وگو، مادر عماد را بسیار می‌رنجاند: «مادر عماد تو سگ به دنیا آوردی یا انسان؟ تو 9 ماه سگ در اشکم داشتی؟»

«مادر عماد به چهره شیخ نگاه کرد. چهره خشمگین شیخ پشت دود قلیان پنهان بود مادر گفت: بد حرف می‌زنی شیخ آیا شیخی مثل تو که به کودکان ادب می‌آموزد با میزبان خود این‌گونه سخن می‌گوید؟ مهر و ادبت کو؟ این‌گونه کودکان را ادب می‌آموزی؟» شیخ باز هم می‌خواهد از ترفند تمثیل استفاده کند اما دوباره در بحث شکست می‌خورد. او به مادر عماد می‌گوید که فرزندش باهوش و کوشا و شیرین زبان است اما رفتاری دارد که سبب رنجش او شده و خطاب به عماد می‌گوید که: «سگ شو تا مادرت ببیند.» غافل از اینکه مادر عماد می‌داند پسرش سگ شدن را دوست دارد و شب‌ها برایش تمرین می‌کند: «او هر گاه فرصتی بیابد پنهان از ما می‌رود و سگ‌های کوچه‌گرد را پیدا می‌کند، با دقت حرکات آن‌ها را نگاه می‌کند. صدای‌شان را گوش می‌دهد تا بتواند مانند سگان باشد. می‌گوید آن را از مکتب آموخته است.» دست‌های شیخ از خشم می‌لرزد که چگونه ممکن است عماد سگ‌شدن را از مکتب آموخته باشد و عماد پاسخ می‌دهد که شما خودتان همیشه می‌گویید: «کار نیکو کردن از پر کردن است.»

شیخ از گفت‌وگویش نتیجه‌ای نمی‌گیرد. پدر عماد که مرد رنج‌دیده و بیماری است با مشک آبش به خانه می‌آید و شیخ برای او از سگ‌شدن پسرش می‌گوید و شرمنده‌اش می کند. عماد در سخن گفتن بی‌مهاباست و پاسخ سرزنش های شیخ و مادر و پدرش را با آنچه از مکتب آموخته می‌دهد: «مادر داد کشید این خیرگی و زبان آوری از که آموختی؟از مکتب، از استاد که گفت: نترسید حرف حق را بگویید.» عماد ماهرتر است در سخن گفتن و شیخ بی‌نتیجه از کارش، از خانه بیرون می‌رود. این بار به بازار عطاران می‌رود، سراغ پدر الماس که شاید بتواند الماس را اصلاح کند.

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

6.    شکستن خود

پدر الماس همه‌چیز را می‌داند و به الماس گفته اگر نمی‌خواهد به مکتب برود باید کاری را انجام دهد که خودش در کودکی انجامش می‌داده: « شیخ در تاریکی نمناک و بوهای جورواجور دل‌به‌هم‌زن، بوی فلفل، کنجد، زردچوبه و حنا، بوی پهن اشتر، چشمش به الماس خورد که دنبال اشتر عصاری می‌رفت و فضولات را جمع می‌کرد و در ظرفی می‌ریخت. الماس رخت‌های چرک و شندره داشت پابرهنه بود[...] شیخ که الماس را در آن حال بدید اشک به چشم آورد. تو شاگرد مکتب من فرزند بازرگان بزرگ و نامدار این شهر در اینجا چه می‌کنی؟ این چه حالت است الماس!»

پدر الماس به شیخ می‌گوید که کارش با کودکان درست نبوده و این یک بازی میان کودکان بوده، بازی‌ای که ما هم در بزرگی انجامش می‌دهیم. او به شیخ می‌گوید که الماس را جلوی هم‌شاگردان خوار و خفیف کرده و کودکان را وادار کرده که دروغ بگویند و کودکان از این کار امتناع کرده‌اند: «شما او را جلوی هم شاگردانش خوار و خفیف کردید از حلوای او نخوردید و نان و پیاز پسر سقا را خوردید کودکان را وادار کردید که بگویند نان خشک جو و پیاز بهتر از حلوای چرب و شیرین است اما کودکان نگفتند چون دیدند اگر بگویند دروغ گفته‌اند برای خوش‌آمد شما گفته‌اند نه حقیقت را. این را از شما آموخته‌اند که دروغ نگویند حتی به مصلحت اکنون الماس دارد رنج و سختی را به جان می‌خرد که بیاموزد تا دیگران را کوچک نکند.» در داستان چند بار از زبان دیگران گفته می‌شود که شیخ رعایت و ملاحظه الماس را، که او هم کودکی ست هم‌سال عماد، نکرده و از صدر و موضع بالا او را سرزنش کرده و میان هم‌سالانش خوار کرده؛ کاری که خودش الماس را بدان خاطر سرزنش می‌کند.

شیخ از این گفت‌و‌گو هم حاصلی نمی‌یابد. چرا شیخ اشتباه این کودک را به پدر و مادرشان می گوید؟ چرا در سر بازار هم عیب این دو را می‌گوید؟ مگر دین شیخ به مستوری توصیه نکرده و پروردگار شیخ ستارالعیوب نیست؟ این اصرار بر اصلاح برای سود و نفع کودکان است یا به کرسی نشاندن حرف خود؟

میان گفت‌وگوی شیخ و پدر الماس، پدر عماد با کاسه سفالین و مشک‌اش می رسد. شیخ مشک سقا را از او می‌گیرد و به دوش می‌اندازد و کاسه سفالین‌ش را به دست می‌گیرد: «کسی فریاد زد: شیخ خود را شکست به لباس سقایان در آمد. اکنون به ما می‌آموزد تا مار غرور و خودستایی را مانند چرک از تن و روح خود دور کنیم. مردمان بر دست و پا و شانه‌ی شیخ بوسه می‌زدند و آب می‌خواستند. در میان آنان کسانی در گوش هم نجوا می‌کردند شیخ هر چه آب در کاسه می‌ریزد مشک خالی نمی‌شود دستش برکت دارد.» سقایی، به لباس سقایان درآمدن، شکستن خود است؟ سقایی شغلی شریف است از نگاه پدر عماد، کاری که از آن نان خانواده اش را می‌دهد. در کار کردن مگر شکستن خود است؟ در این شکستن برای شیخ، احترام و تمجید و ستایش خلق است. مردم بازار آب از دست او چون «برکتی» می‌نوشند. آنچنان دور شیخ را می‌گیرند و احترامش می‌گذارند که سقا با دیدن‌شان سر به آسمان برمی‌دارد: «ای دانای دانایان شیخ را چنین عزیر مردمان کرده‌ای و مرا که سی سال مشک بر دوش و کاسه بر دست تشنگان را سیرآب کرده‌ام ندیدی صدایم را کسی نشنید.»
شیخ کاسه‌ی پر از سکه را به سقا می‌دهد به گمان اینکه سقا شاد می شود. او از سقا می‌خواهد تا گلیمی برای خانه و حلوایی برای عماد بخرد. اما سقا سکه‌ها را به هوا می‌ریزد و می‌گوید: «برگیرید این سکه‌هاتان را من صدقه نمی‌خواهم همان به که فرزندم برای لقمه‌ی حلوا سگ شود و عوعو کند سی سال در این بازار با آبرود و زحمت مشک بر دوش آب فروختم هیچ‌کس ناله‌ام نشنید.»

اگر عماد سگ می‌شود خودش را به گمان شیخ از خوی انسانی دور کرده است اما در سقا شدن چه شکستگی و تواضعی است؟ همان‌طور که کاسه دست شیخ از سکه پر می‌شود، دلش هم از تمجید و ستایش مردم پر می‌شود. در این کار لذت و غرور است یا تواضع؟

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

نویسنده دست شیخ را می‌گیرد از حکایت بیرون می‌آورد حکایت و مکانش را گسترش می‌دهد و خانه به خانه و کوچه به کوچه  می‌گرداند و رنج کسان و مردمان را نشانش می‌دهد. شیخ روی دیگر زندگی الماس را می‌بیند رنج و کودکی گم‌شده پدر الماس بازرگان محترم و خوشبخت شهر را که حسرت نوازش پدر و بازی کودکانه و نان تازه در کودکی بر دلش مانده است. شیخ سقا را می‌بیند و می‌خواهد بر هر زخمش مرهمی فوری بزند اما سقا کاسه را پس می‌زند چون رنجش فقط نداری و از نداری نیست رنجش این است که سی سال سقایی کرده و حتا خار سر دیوار را دیده و آبش داده اما خدا او را ندیده و هرگز چون شیخ میان مردم دیدنی و عزیز نبوده. مساله سقا، دوگانه قناعت و خواری نیست.

داستان با بازگشت الماس به مکتب‌خانه و آمدن دانش‌آموزی تازه به نام بادام به مکتب ادامه می‌یابد. پدر الماس می‌تواند الماس را متوجه اشتباه کند و او را به مکتب بازگرداند، آن هم با سگ شدن خودش. روزی پدر الماس در بازار و در میان نگاه مردم، برای خوردن حلوایی از دست پسری حلوافروش، ادای سگان را در می‌آورد و این کار پدر چنان الماس را ناراحت می‌کند که پی به اشتباهش می‌برد. سگ شدن برای پدر الماس دون شان طبیعت انسانی است این شکستگی است در چشم خودش و در چشمان مردمان. او خود را می‌شکند تا به پسرش درسی بیاموزد؛ اما در سقا شدن شیخ درسی نیست برای آموختن. شیخ آموزگار بدی نیست او با ترکه و تنبیه نمی‌خواهد به کودکان درس بیاموزد اما روش او در استدلال و دانا پنداشتن خودش است که اشتباه است. از نگاه شیخ، دانایی در کتاب است و آنچه او می‌داند و در نگاه پدر الماس دانایی در میان مردمان. داستان نشان می‌دهد که از سقا، بازرگان، حاکم و از عماد و کودکان مکتب می‌توان آموخت که هیچ‌کس بر کرسی حقیقت ننشسته است و همه باید به دیده شک به آنچه می‌گویند و می‌کنند بنگرند. دانش در میان همه مردم جاری است و همه بخشی از بدنه این دانایی هستند. اما شیخ دانش را در کتاب‌ها می‌بیند. «ممنون» یکی از شاگردان بزرگسال شیخ است. او پدری ثروتمند دارد اما راه شوریدگی را در پیش گرفته: «ممنون مست کتاب بود و عاشق دانش. موی آشفته داشت و پیراهنی کهنه که پارگی زیر بغل داشت. اهل بحث و مدعی دانایی. پس از هر بحث قانع می‌شد یا نمی‌شد می‌گفت ممنون و می‌رفت» ممنون گه‌گاه به مکتب می‌آید و از شیخ می‌خواهد چیزی به او بیاموزد و شیخ هر بار می‌گوید: «به تو چه بیاموزم که ندانی! به گفته‌ی خود: همه چیز دانی.» شیخ دانش را در کتاب‌هایی می‌بیند که او و ممنون خوانده‌اند به دانشی و دانایی بیرون از کتاب و مکتب باور ندارد. یکی از تفاوت‌های میان شیخ و مردمان و شیخ و کودکان در همین است. کودکان اهل بحث و نظر و مجادله هستند. حتی درباره‌ی ممنون نظرشان با شیخ متفاوت است. شیخ می‌گوید ممنون: «نعمتی است که هرکس قدر او نمی‌داند.» و یکی از کودکان مکتب به شیخ می‌گوید: «او چه نعمتی است، جز پرگویی و ادعا و درهم‌‍‌‌ریختگی ظاهر و باطن.
کودکی دیگر گفت: او پدری ثروتمند دارد و از داشتن چنین فرزندی شرم می‌کند.»

نویسنده با هوشمندی به باوری کهن با نگاهی انتقادی می‌نگرد. کودکان انگار فرزندان زمانه‌ای مدرن هستند و با شوریدگی‌های کهن نسبتی ندارند. پرسش دارند اهل نظر و جدل‌اند. میان آن‌ها و شیخ فاصله افتاده چون شیخ در جست‌و‌جوی آموختن نیست. او در تقلای گفتن است و اصلاح، برای همین است که در سگ شدن عماد عشق را نمی‌بیند و در نگاه‌های میان عماد و جوانه، عشق را نمی‌خواند: «سگ عمارت حاکم به آب انبار افتاده آب بو کرده آب مشک سقا آلوده شده و چند نفر را بیمار و کشته است.» زندگی سقا، فقیرترین در شهر، با حاکم شهر پیوند خورده است از راه آب‌انباری که زهر لاشه سگ حاکم که به آب نفوذ کرده، مردم شهر را بیمار می‌کند: «همه می‌گفتند تقصیر عماد است که صدای سگ‌ها را بهتر از خودشان درمی‌آورد. شب‌ها می‌رفت در کوچه های نزدیک خانه حاکم روی دیوارها و بام‌ها صدای سگ در می‌آورد» اما چرا عماد سگ‌شدن را چنین دوست دارد: «عماد پسر سقا یاد جوانه دختر حاکم می‌کرد صدای التماس و ناله سگ‌های عاشق درمی‌آورد. جوانه از شنیدن بانگ سگ عاشق شاد می‌شد توی مکتب هم که عماد ادای عوعوی سگ عاشق را در می‌آورد جوانه لذت می‌برد. عماد آن‌قدر بانگ توله سگ عاشق می‌کرد تا جوانه پنجره را باز کند ماه تابان و ستاره‌های درشت و نورانی را ببیند و آه بکشد[...] سگ‌ها می‌آمدند سراغ عماد و سگ نگهبان دنبالشان می‌دوید و عاقبت نیمه‌شب افتاد در آب انبار.» نویسنده مسأله عشق را تا پایان کتاب پنهان می‌کند و نمی‌گوید. او بر خلاف شیخ داستانش می‌داند راز را باید چگونه پنهان کند تا امکان داوری شتاب‌زده را از ما بگیرد و باورهای‌مان را به چالش بکشد. در داستان مرادی، همه‌ی انسان‌ها در جامعه بخش‌هایی از یک بافته هستند. سقای فقیر و حاکم شهر در قضیه آب‌انبار به هم پیوند می‌خورند. پسر سقای فقیر دوست پسر بازرگان شهر است، هم‌شاخه و برگ یک تنه هستند.

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش ششم: صورتک همان صورت است

7.    نمایش من

اکنون در یک جمع‌بندی کلی باید گفت، اگر آموزه حکایت قابوس‌نامه، اخلاقی و از نوعی است که به مخاطب خود می‌آموزد که در هر وضعیتی خود را برای نیازی که دارد به پستی نکشد، در روایت مرادی چیزی دیگر خودنمایی می‌کند. آن اصلی که دیگری در زمانی زمان‌مند در گذشته برای تو به جا گذاشته، نمی‌تواند در این زمانه و با تجربه زیسته من همساز باشد. اگرچه ممکن است، اصل یکی باشد، اما من باید حق تجربه کردن داشته باشم. باید سگ شوم و باید در سگ بودن خود هم تجربه کنم. حق داوری کردن هم با خودم است و نه دیگران و دیگری. 

مرادی صدای کودکان را می شنود، تیپ‌ها را شخصیت و مردم می‌کند و یک‌یک به روی صحنه می‌آورد و پشت صحنه‌ی حکایت پندآموز قابوس‌نامه را نشان می‌دهد. از این داستان نمی‌توان به سادگی پندی گرفت، همچون کودکان مکتب که بسیار آموخته و پندها گرفته‌اند اما نه همان پند سرراست شیخ را. در پایان کتاب، مردمان باور دارند که نمایش عماد، هنری است که هر کس توان دیدن آن را ندارد: «عماد شاد بود و موفق. نام او در دهان ها افتاده بود[...] ببینید پسر سقایی چه گونه همت کرد تا بدین جایگاه رسید او از طعن آنان که هیچ هنری ندارند نهراسید. مرحبا… مرحبا!»

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

8.    من هم هیچم!

«یک جوک قدیمی یهودی هست درباره‌ی گروهی از یهودیان که در کنیسه‌ای گرد آمده بودند و علنا اقرار می‌کردند در پیشگاه خداوند عالم هیچند. اول، خاخامی برمی‌خیزد و می‌گوید: خداوندا! می‌دانم که موجودی بی‌ارزشم. به خدا هیچم!.حرفش که تمام می‌شود، تاجر متمولی برمی‌خیزد و بر طبلِ سینه کوبان بانگ برمی‌آورد که: خداوندا! من هم موجودی بی‌ارزشم. فکر و ذکرم شده مال دنیا. به خدا هیچم. پس از این نمایش نظرگیر، یهودی فقیر ساده‌لوحی هم با پیش می‌گذارد و او هم اعلام می‌کند: خداوندا! من هم هیچم. تاجر پولدار در گوش خاخام می‌گوید: امان از روزگار! چه وقاحتی! این یارو کیست که جرأت کرده ادعا کند او هم هیچ است![4

طنزی که هوشنگ مرادی کرمانی در «آب‌انبار» به کار برده از همین جنس است. شیخ در شکستن خود و هیچ‌انگاری دنبال بلندمرتبگی است. سقای فقیر و دردکشیده کجا می‌تواند ادعای هیچ بودن کند وقتی خود هیچ است! نادیده گرفته می‌شود و هر روز زندگی تحقیر می‌شود. 

داستان «آب‌انبار» با زبانی ساده اما نزدیک به زبان ادبیات کهن نوشته شده است. آنچه بیش از هم به چشم می‌آید و شگفتی کتاب هم در آن است، طنز زیرکانه‌ای است که هوشنگ مرادی کرمانی در سطر سطر داستان پنهان کرده: «شوخی کردن، نوعی خطر کردن است، گونه‌ای صداقت، شجاعت، ترس، افشاگری و مداخله.[...] کمدین‌های خلاق چیزی را به گفت در می‌آورند که دیگران از گفتنش خجالت می‌کشند، حقیقت را درست از چیزی بیرون می‌کشند که آنان را می‌ترساند[...] شوخی دارای همان حقیقت‌جویی جلابخشی است که هر هنر اصیل و بزرگی واجد آن است.[5]»


پ. ن:
«نه داستان از واقعیت جداست و نه تاریخ می‌تواند پیوندش با روایتگری را انکار کند[6]»

«نان کمیاب است. گرسنگی توی آبادی بیداد می‌کند[...] در مدرسه هر کس تکه‌ای نان توی کیفش دارد باید مواظبش باشد که بچه‌ای سراغش نرود[...] شرط‌بندی و بردوباخت ها سر نان است. محمود تکه‌ نانی تو کیفش دارد. با او شرط می‌بندم که شیشه‌ای نفت بخورم و نان بگیرم[...] شیشه‌ی نفت را سر می‌کشم. بوی نفت تو دماغم می‌پیچد. نفت را قورت می‌دهم. دلم آشوب می‌شود. می‌خواهم بالا بیاورم. نمی‌توانم. نفت از گلویم بالا می‌آید، می‌آید تو دهانم، قورتش می‌دهم. نفت همراه آب دهانم برمی‌گردد تو گلو و معده‌ام. بچه‌ها نگاهم می‌کنند. حالم بد می‌شود. می نشینم، سرم گیج می‌رود. محمد دستپاچه می‌شود. نانش را توی دستم می‌گذارد: بیا بخور شرط را بردی. نان را گاز می‌زنم. می‌جوم. نان جویده با نفت با آب دهانم با بوی نفت قاطی می‌شود. خمیره‌ی نان نفت آلود را بالا می‌آورم. عق می‌زنم عق می‌زنم معلم می‌آید. بچه‌ها و محمود می‌گریزند. باقی نان را توی جیبم می‌چپانم[...] سرم گیج می‌رود. بوی نفت مزه‌ی نفت از دهانم بیرون نمی‌رود. دل و روده‌هام می‌سوزد. دنیا بوی نفت می‌دهد.»

این سطرها بخشی از کتاب «شما که غریبه نیستید» زندگی‌نامه‌ای به قلم هوشنگ مرادی کرمانی است. زیاده بر سخن است که بخواهیم بر این سطرها و مقایسه‌اش با کتاب، چیزی بنگاریم. تنها به همین بسنده می‌کنیم که زندگی واقعی می‌تواند تلخ‌تر، برنده‌تر و طاقت‌فرساتر از هر داستانی باشد. همه کودکان مکتب داستان «آب‌انبار» نان دارند حتی عماد که فقیرترین کودک مکتب است. شرط‌ها در آن مکتب بر سر حلوایی چرب و شیرین و زعفرانی بود و در روستای زادگاه هوشنگ مرادی کرمانی، در کودکی او، شرط‌ها بر سر نان بسته می‌شد. هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده‌ای با نگاهی زیبا به انسان و زندگی است که برخلاف شیخ مکتب داستانش در پی اصلاح و سخن‌وری نیست اما از داستان‌هایش و نگاه انسانی‌اش بسیار می‌توان آموخت. 


پانویس

۱- زندگی در دنیای متن: گفت‌وگو با پل ریکور. ترجمه بابک احمدی. نشر مرکز. به نقل از سایت بی‌کاغذ/اطراف

۲- پل ریکور، زمان و حکایت، مهشید نونهالی، جلد اول، انتشارات گام نو، تهران، ۱۳۸۳، ص ۱۳۱

۳- همان، ص ۱۳۲

۴- اسلاوی ژیژک و جان میلیانک. هیولای مسیح : پارادوکس یا دیالکتیک؟. ترجمه صالح تجفی

۵- شوخی. تری ایلگلتون. ترجمه مسعود شیربچه. نشر گستره. 1403 

۶- زندگی در دنیای متن: گفت‌وگو با پل ریکور. ترجمه بابک احمدی. نشر مرکز. به نقل از سایت بی‌کاغذ/اطراف
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

پادشاه کوچک

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
ویراستار (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی

هوشنگ مرادی کرمانی نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن برای سال 2025

Submitted by editor74 on

«مرادی کرمانی همیشه روایت‌گر نه تر و نه خشک و نه راست و نه کج زندگی بوده است. مرادی اما هم تر را دیده و هم خشک، هم راست را چشیده و هم کج را به قلم دوخته. ازاین‌رو است که او نویسنده‌ای والاست؛ روایت‌گر ارزش‌های انسانی و زندگی در رنج و درد کودکان. آثار مرادی کرمانی که برای چند نسل از سوی کودکان و نوجوانان و بزرگسالان فارسی‌زبان و هم‌چنین فرهنگ‌ها و زبان‌های دیگر خوانده شده، بخشی از فرهنگ ایران است و نشان‌دهنده جایگاه ممتاز او در میان نویسندگان یک‌سده گذشته در فرهنگ فارسی است.»

-محمدهادی محمدی

موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، برای هفتمین‌بار هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده‌ی برجسته‌ی کشورمان را نامزد دریافت جایزه‌ی آسترید لیندگرن (آلما) ۲۰۲۵ کرده است.
جایزه‌ی آسترید لیندگرن (آلما) که به یادبود یکی از نویسندگان برتر جهان، آسترید لیندگرن از سال 2002 از سوی وزارت فرهنگ سوئد پایه گذاشته شده، با تاکید بر این حق شکل گرفته است که کودکان حق دارند از خود ادبیاتی غنی و با ارزش داشته باشند. این جایزه که در حقیقت برای پاسداشت و بزرگداشت خواندن، پس از جایزه هانس کریستین آندرسن، بزرگ‌ترین جایزه جهانی ادبیات کودک و نوجوان است.

در کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی 

در ماه‌های گذشته سلسله مقالاتی به قلم عادله و آزاده خلیفی با عنوان «زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌ کرمانی» در چند بخش منتشر شد تا دریچه‌ای باشد به شناخت بیش‌تر او و آثارش:

بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌ 
بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها 
بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند 
بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار 
بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته
بخش ششم: صورتک همان صورت است 
بخش هفتم: «تهِ خیار» - شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

با من بخوان برای نهمین سال پیاپی در فهرست نامزدان جایزه‌ی آسترید لیندگرن

Submitted by editor69 on

 به روال هر سال در ماه اکتبر نامزدان جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن(آلما) در نمایشگاه کتاب فرانکفورت معرفی شدند و برنامه‌ی «با من بخوان» برای نهمین سال پیاپی در میان نامزدان شایسته‌ی دریافت این جایزه جای گرفت! «با من بخوان» امسال هم همانند سال گذشته از سوی نهادها و شخصیت‌هایی به عنوان نامزد این جایزه معرفی شده است که فراتر از گستره‌ی ملی، اعتبار جهانی دارند: کاترین پترسون نویسنده‌ی نام‌دار ادبیات کودکان جهان، شاخه‌ی ملی فلاندرز «دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان» (IBBY)، و ایفلا (فدراسیون بین‌المللی انجمن‌ها و مؤسسات كتابداری) معرفان برنامه‌ی «با من بخوان» به عنوان نامزد دریافت جایزه‌ی آلما 2025 بوده‌اند. امسال در مجموع 265 نامزد (شخص و نهاد) از 72 کشور و منطقه، شامل نویسندگان و تصویرگران، قصه‌گویان و ترویج‌گران کتاب‌خوانی، برای دریافت این جایزه با هم رقابت خواهند کرد. 

پس از انجمن بین‌المللی سوادILA که در سال‌های 2018 تا 2021 برنامه‌ی «با من بخوان» را نامزد آلما کرده بود، ایفلا دومین نهاد بین‌المللی است که برنامه‌ی «با من بخوان» را شایسته‌ی دریافت این جایزه‌ی بزرگ جهانی می‌داند. ایفلا یا «فدراسیون بین‌المللی انجمن‌ها و مؤسسات كتابداری» که جای‌گاه مهمی در عرصه‌ی کتاب‌داری و ترویج کتاب‌خوانی در جهان دارد و معیارها و استانداردهای بالایی را برای ارائه‌ی خدمات کتابخانه‌ای به کودکان و نوجوانان در جهان دنبال می‌کند، همواره در پی ترویج بهترین شیوه‌های کار با کودکان و نوجوانان در میان اعضای خود بوده است. انتخاب «با من بخوان» به عنوان نامزد جایزه‌ی آلما از سوی این نهاد معتبر جهانی برای دومین سال نشان‌دهنده‌ی کیفیت عملکرد این برنامه بر اساس استانداردهای جهانی است.

ifla

کاترین پترسون دیگر معرف برنامه‌ی «با من بخوان» برای دوست‌داران ادبیات کودکان نامی پرآوازه است. او که خود برنده‌ی جایزه‌ی آلما سال ۲۰۰۶، جایزه‌ی هانس کریستین اندرسن ۱۹۹۸ و دیگر جایزه‌های معتبر در حوزه‌ی ادبیات کودکان بوده است، امسال چهارمین سال است که از برنامه‌ی «با من بخوان» برای دریافت جایزه‌ی آلما پشتیبانی می‌کند. کاترین پترسون از جمله نویسندگانی است که همواره توجه ویژه‌ای به رنج‌های کودکان محروم داشته و از پشتیبانان بزرگ برنامه‌های ترویج خواندن در میان کودکان و نوجوانان مناطق محروم جهان بوده است. او بارها به مناسبت‌های گوناگون با ارسال پیام‌هایی دل‌گرم‌کننده،‌ حمایت و باور عمیق خود به «با من بخوان» را اعلام کرده است. 

کاترین پترسون

شاخه‌ی ملی ایبی در فلاندرز- بلژیک که یکی از شاخه‌های دفتر بین‌المللی کتاب برای نسل جوان (IBBY) در سراسر جهان و از پشتیبانان پایدار برنامه‌ی «با من بخوان» است، از سال 2017 تا کنون پیوسته این برنامه‌ را به عنوان نامزد خود برای دریافت جایزه‌ی آسترید لیندگرن معرفی کرده است. شاخه‌های ملی ایبی در کشورهای گوناگون جهان، نهادهای ناسودبر و مستقلی‌اند که برای بهبود کیفیت کتاب‌های کودکان و گسترش فرهنگ کتاب‌خوانی و کتابخانه‌های کودک فعالیت می‌کنند. شاخه‌های ملی ایبی از جمله نهادهایی هستند که می‌توانند نامزدهای جایزه‌ی آسترید لیندگرن را به هیئت داوران این جایزه پیشنهاد بدهند.

ibby

برنده‌ی جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن سال 2025 در تاریخ یکم آوریل در یک کنفرانس مطبوعاتی در استکهلم اعلام خواهد شد.

درباره‌ی «با من بخوان»

«با من بخوان» برنامه‌ای برای ترویج کتاب‌خوانی و سوادآموزی برای همه‌ی کودکان به‌ویژه کودکان محروم و در بحران است که زیر نظر موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان اجرا می‌شود. این برنامه با شعار «همه‌ی کودکان حق دارند کتاب‌های باکیفیت بخوانند» کوشش کرده است برای رسیدن به حق خواندن و دست‌رسی به کتاب‌های باکیفیت گام‌های اساسی بردارد. «با من بخوان» بر تقویت سواد پایه و سهیم شدن کتاب با کودکان و نوجوانان با روش بلندخوانی، گفت‌وگو و نمایش در پیوند با کتاب تمرکز دارد تا هم‌زمان با ایجاد لذت و شوق خواندن، تأثیرگذاری ژرف‌تری بر ذهن و جان کودکان بگذارد. این برنامه بر اساس این رویکرد، افزون بر گزینش آگاهانه کتاب‌های مناسب و باکیفیت و رساندن آن به دست کودکان، می‌کوشد با برگزاری کارگاه‌های گوناگون، مربیان و آموزگاران و خانواده‌ها را در زمینه‌ی سواد، کتاب‌خوانی و فعالیت‌های در پیوند با آن توان‌مند کند.

کتابخوانی با من بخوان

برنامه با من بخوان

برنامه‌ی «با من بخوان» در مناطق مختلفی که کودکان محروم و در بحران نیاز به آموزش و کتاب‌های باکیفیت داشته باشند، از سوی نیکوکاران پشتیبانی می‌شود. این برنامه از سال ۱۳۸۹ به شکل آزمایشی از حاشیه‌ی شهر تهران آغاز شد و تاکنون در مراکزی در ۲۸ استان ایران اجرا شده است. از آن‌جا که «با من بخوان» به شکلی طراحی شده که قابل اجرا برای گروه‌های سنی گوناگون و در مناطق متفاوت است، تاکنون در حوزه‌های متنوعی چون مدارس و مراکز آموزشی در مناطق محروم، مراکز حمایت از کودکان کار و خیابان در مناطق حاشیه‌ای، مراکز کودکان پناهنده، شیرخوارگاه‌ها و پرورش‌گاه‌ها، بیمارستان‌ها، مناطق زلزله‌زده و سیل‌زده و...، در شرایط خاص و گاه به ظاهر ناممکن، به اجرا درآمده و به موفقیت‌های چشم‌گیری دست یافته است. 

کتابخوانی در مناطق محروم

«با من بخوان» با ارائه‌ی طرح‌ها و برنامه‌های متنوعی هم‌چون «خواندن با نوزاد و نوپا»، «خواندن با خانواده»، «سوادآموزی کاربردی مادران»، «پویش یک ترویجگر، یک کیسه کتاب»، «کتابخانه‌های سبز» و... می‌کوشد با روش‌های جدید برمبنای دانش روزآمد در جهت ارتقای سواد فرهنگی جامعه گام بردارد. تاکنون صدهاهزار کودک و هزاران بزرگ‌سال که حلقه‌ی ارتباطی این برنامه با کودکان هستند در مناطق گوناگون ایران و در مراکزی در افغانستان از این برنامه بهره‌مند شده‌اند. برنامه‌ی «با من بخوان» تا کنون بیش از 100 کتابخانه‌ی کودک‌محور در شهرها و روستاهای ایران راه‌اندازی کرده و بیش از 8000 معلم، کتاب‌دار و داوطلب را آموزش داده است. این برنامه از سال ۲۰۱۷ به این سو هر سال در فهرست نامزدان جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن (آلما) قرار گرفته است.

نامزدان جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن

درباره‌ی جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن (ALMA)

جایزه‌ی یادبود آسترید لیندگرن در سال 2002، سالی که این نویسنده‌ی نامدار کودکان درگذشت، توسط دولت سوئد برای ترویج و گسترش حق همه‌ی کودکان برای دست‌رسی به ادبیات غنی و داستان‌های باکیفیت بنیان نهاده شد. داوران این جایزه هر ساله یک شخص یا سازمان را به دلیل سهم برجسته‌اش در ادبیات کودکان و نوجوانان و ترویج آن به عنوان برنده‌ی این جایزه برمی‌گزینند. 
آسترید لیندگرن نویسنده‌ای بود که در گسترش ادبیات کودکان به‌مثابه‌ی یک هنر نقشی برجسته داشت. به همین دلیل جایزه‌ی یادبود او، همسو با دیدگاه‌های‌اش، به کسانی اعطا می‌شود که با تخیل، شجاعت، احترام و هم‌دلی در بالاترین سطح ادبی و هنری به فعالیت پایدار مشغول‌ند و از این طریق به دست‌رس‌پذیر شدن آثار ادبی باکیفیت که سرگرم‌کننده، نوآورانه، چالش‌برانگیز یا پیچیده باشند کمک می‌کنند.

آسترید لیندگرن

افراد یا سازمان‌های منتخبی که دارای گسترده‌ترين و بیش‌ترین اطلاعات درباره‌ی نويسندگان، تصويرگران، قصه‌گويان و فعالان ادبيات کودک هستند، می‌توانند هر سال نامزدهاى خود را از سراسر دنیا به هیئت‌داوران جایزه‌ی آلما معرفى کنند. هیئت داوران و برندگان قبلی نیز حق پیشنهاد نامزدها را دارند. در حال حاضر در ايران چهار نهاد «موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان»، «شوراى کتاب کودک» (به عنوان شاخه‌ی ملی ایبی در ایران)، «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و «انجمن نویسندگان کودک و نوجوان» این امتیاز را دارند که نامزدهای خود را به آلما معرفی کنند. 

موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان امسال نیز همانند سال‌های گذشته «هوشنگ مرادی کرمانی» نویسنده‌ی محبوب چند نسل از کودکان ایران را نامزدی شایسته برای دریافت جایزه‌ی آسترید لیندگرن تشخیص داده و او را به هیئت داوران این جایزه معرفی کرده است.

هوشنگ مرادی کرمانی

هیئت داوران جایزه‌ی آلما متشکل از گروهی 12 نفره از استادان حوزه‌ی ادبیات بین‌المللی کودکان و نوجوانان و هم‌چنین حقوق کودکان و کتاب‌خوانی کودکان است و شامل نویسندگان، تصویرگران، پژوهشگران ادبی، کتاب‌داران، منتقدان و کارشناسان حقوق کودک هستند. یکی از اعضای هیئت داوران نماینده‌ی خانواده‌ی آسترید لیندگرن است.

آسترید لیندگرن

مبلغ جایزه پنج میلیون کرون سوئد (حدود 550000 دلار آمریکا) است که آن را به بزرگ‌ترین جایزه در نوع خود تبدیل می‌کند و پیامی به جهان است که ادبیات و خواندن کودکان را باید بسیار جدی گرفت. به باور بنیان‌گذاران این جایزه خواندن باعث تقویت و گسترش تفاهم میان مردم و فرهنگ‌ها می‌شود و دست‌رسی کودکان و نوجوانان به ادبیات پیش‌شرط دموکراسی و آزادی است. ادبیات درها را به سوی جهان‌های جدید می‌گشاید و آسترید لیندگرن گواه روشنی بوده و هست که نشان می‌دهد این امر چه معنایی می‌تواند داشته باشد. این جایزه بر آن است تا تاثیر لیندگرن در ساختن پلی میان انسان‌ها، نسل‌ها و فرهنگ‌ها، برای سال‌های طولانی ادامه داشته باشد.

بیش‌تر بخوانید:
فهرست نامزدهای جایزه آسترید لیندگرن (آلما) سال 2025
برندگان سال‌های گذشته جایزه آسترید لیندگرن 
با برنامه‌ی «با من بخوان» بیش‌تر آشنا شوید
کتاب‌های کاترین پترسون به زبان فارسی
چرا نامزدی «با من بخوان» از سوی فدراسیون بین‌المللی انجمن‌ها و موسسات کتاب‌داری (ایفلا) برای جایزه‌ی آلما مهم است؟
زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی- بخش هفتم

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

انتشار مجموعه‌ی «کودک و تجربه طبیعت»

Submitted by editor69 on

تجربه‌ی عمیق طبیعت در کودکی سلامت روانی را در بزرگسالی رقم خواهد زد 

اوقاتی را که کودک در دل طبیعت می‌گذراند بایستی با بازی و کار با چوب و خاک و آب، و تجربه‌ی ساختنِ کلبه‌ای کوچک همراه کرد تا بدین طریق کودک درک کند که می‌تواند جهانِ خود را شکل بدهد و خودش را کشف کند. 

مجموعه‌ی ۹جلدی «کودک و تجربه طبیعت» انتشارات جهاد دانشگاهی مشهد از اهمیت همین تجربه‌ی عمیقِ زیست در طبیعتْ در دوران کودکی می‌گوید و از ما می‌خواهد که آشتی و آشنایی و صمیمیت با طبیعت را به کودکان‌مان بیاموزیم و با آن‌ها، در این مسیر نورانی همراه و همگام شویم.

مجموعه‌کتاب‌های راهبردی «کودک و تجربه طبیعت»، با زبانی ساده و روان، به بچه‌ها و بزرگ‌ترها یاد می‌دهند که در جریان تجربه‌ی طبیعت چگونه با کشف معنا و هدفی رضایت‌بخش برای خود، طبیعت، و زندگی روزمره و مردم را  به بخشی از خویشتن تبدیل کنند. 

در نخستین جلد مجموعه‌ی «کودک و تجربه طبیعت»، کتاب «بوم‌شناسیِ تخیلات کودکی» را ورق می‌زنیم که در آن تأکید می‌شود تجربه‌ی عمیق طبیعت در کودکیْ سلامت روانی را در بزرگسالی رقم خواهد زد؛ زیرا طبیعتْ سرشار از زندگی و فرایندهای مرتبط با زندگی است و خوشی و شادی و درگیری عاطفی و هیجانی ناشی از حضور در طبیعتْ قالبی را فراهم می‌کند که گرایش کودک و بعدها فرد بزرگسال برای خلاقیت و اکتشاف در آن شکل می‌گیرد و ساخته می‌شود.

بوم شناسی تخیلات کودکی


خرید کتاب بوم شناسی تخیلات کودکی (مجموعه مقالات)


پیام دومین جلد این مجموعه، با عنوان «خنگمان می‌کنند؛ نقشه پنهانی مدارس اجباری»، این است که آموزش بچه‌ها باید با طبیعت، زندگی روزمره و مردم همراه شود. در این کتاب، از روش آموزش ماشینی مدارس انتقاد شده است. در جریان مطالعه‌ی کتاب، تجربه‌ی معلمی را مرور می‌کنیم که در ساحل سبز یک رودخانه، در جریان زندگی‌ای پر از جنب‌و‌جوش آموخته است که از نزدیک خورشید و کشتی و قطار و سنجاقک را تماشا کند و با گوش فرا دادن به قصه‌های ملوانان و کارکنان قطار از زندگی واقعی الهام بگیرد. او یاد گرفته است که با جنگل و دشت و دریا همراه شود، ماجراجویی کند و در قلبش، هیچ‌گاه رودخانه‌ی محل زندگی‌اش را ترک نکند. در حقیقت، او با یادگیری از همه‌ی افراد شهر، آموزش دادن را یاد می‌گیرد و معلم می‌شود.

خنگمان می‌کنند؛ نقشه پنهانی مدارس اجباری


خرید کتاب خنگمان می کنند: نقشه پنهانی مدارس اجباری


کتاب «کودکی و طبیعت؛ اصول طراحی برای معلمان»، سومین جلد مجموعه، ما را رهنمون می‌‌کند که برای آموختن باید با جنگل و دشت و دریا دوست شویم. این کتاب ما را به یک ماجراجویی فراموش‌نشدنی در کنار تیم اردوی مدرسه می‌برد تا همراه با بچه‌ها، در مکانی خاص، مانند باغ، پارک، موزه یا زمین بازیِ کنار مدرسه یاد بگیریم که کلاس آموزشی بهتری در دل طبیعت برپا کنیم و تاریخ و جغرافیا و ادبیات را در کنار این همه زیبایی بهتر بیاموزیم. بچه‌ها در گام بعد می‌توانند با مسئولیت‌پذیری دست به کنش بزنند؛ برای مثال، یک پوستر یا نمایش درباره‌ی پارک محل زندگی خود طراحی کنند یا با کمک جمعی از دوستان و معلمان در محیط مدرسه، باغچه‌ای کوچک بسازند.

کودکی و طبیعت؛ اصول طراحی برای معلمان


خرید کتاب کودکی و طبیعت: اصول طراحی برای معلمان


چهارمین جلد مجموعه، یعنی کتاب «انسان‌شناسی یادگیری در کودکی»، تأکید می‌کند که کودکان باید در فرایند یادگیری مشارکت کنند؛ زیرا انسان در کودکی ظرفیت منعطف و قدرتمندی برای یادگیری دارد و کودکان از طریق مشاهده و همکاری با دیگر افراد در خانه، روستا، مزرعه، فضای شهری و محیط بازی بهتر می‌آموزند. و البته هرچه مشارکت کودکان در فرایند یادگیری بیشتر باشد، در آینده بزرگسالانی کارآمدتر خواهیم داشت.

انسان‌شناسی یادگیری در کودکی


خرید کتاب انسان شناسی یادگیری در کودکی


کتاب «پنداشت تربیت، چرا بچه‌ها اینگونه که می‌بینیم، بار می‌آیند؟» پنجمین جلد مجموعه است. نویسنده‌ی این کتاب معتقد است که شخصیت کودکان در گروه هم‌سالان شکل می‌گیرد. وی تصریح می‌کند که کودکان در روند جامعه‌پذیری، نه با بزرگسالانی مانند پدر و مادر که با گروه هم‌سالان‌شان همانندسازی می‌کنند. کودکان می‌توانند در محیطی متفاوت شخصیتی متفاوت بسازند، درست مانند سیندرلا بیرون کلبه‌ی غمگین؛ زیرا سیندرلا آموخته بود جارو و لباس‌های مندرس را در کلبه رها کند و در بیرون کلبه رفتاری کاملاً متفاوت داشته باشد. البته باید توجه داشت والدین با انتخاب دوستان فرزندان‌شان و با تعیین مسئولانه‌ی محل زندگی، مدرسه و فضای بازی بچه‌ها می‌توانند مسیر بهتری برای فرزند خود تعیین کنند.

پنداشت تربیت، چرا بچه‌ها اینگونه که می‌بینیم، بار می‌آیند؟


خرید کتاب پنداشت تربیت: چرا بچه ها این گونه که می بینیم بار می‌ آیند؟


از نگاه کتابِ «بازی؛ چگونه بازی به مغز ما شکل می‌دهد، تخیل را شکوفا می‌کند و روحمان را غنا می‌بخشد»، ششمین جلد این مجموعه، بازی فرصتی برای ابراز خود و تجربه‌ کردن کار و زندگی است. از این رو، کودکانی که اجازه‌ دارند در خانه و مدرسه بازی کنند و شاد باشند، خوش‌بین‌تر هستند، میل کمتری به خشونت نشان می‌دهند و در سازگاری، یادگیری و دوست‌یابی موفق‌تر خواهند بود. بازی تمرینی برای مهارت‌های لازم آینده است. در حقیقت، بچه‌ها با بازی کردن دنیای اطراف‌شان را می‌شناسند، همکاری را یاد می‌گیرند و می‌فهمند در صورتی که اشتباه کردند، چگونه آن را تصحیح کنند؛ برای مثال، ما با آموختن بازی اسکی یاد می‌گیریم که در جریان کار و زندگی، باید همواره به پیش راند، تعادل را حفظ کرد و از افتادن و شکست دوری گزید.

بازی؛ چگونه بازی به مغز ما شکل می‌دهد


خرید کتاب بازی: چگونه بازی به مغز ما شکل می دهد، تخیل را شکوفا می کند و به روحمان غنا می بخشد


هفتمین جلد این مجموعه کتابی خواندنی است با عنوان «به کودکانمان چه هدیه می‌دهیم؟ کمکی برای تصمیم‌گیری». نویسنده‌ی این کتاب بر این باور است که بندرگاه امنْ کشتی کودکان را به جزیره‌ی خوشبختی می‌رساند و البته برای اینکه چنین بندر امنی را به یک کودک هدیه دهیم، نیازی به صرف پول هنگفت یا وقت زیاد نیست. چنین بندر امنی مکان مشخص و ثابتی ندارد و هرکجا که هدایت‌کنندگان مسیر زندگی کودکْ او را دوست داشته باشند، این بندر خودبه‌خود شکل می‌‌گیرد. بی‌گمان بندرگاه کِشتی هم برای این نیست که کشتی در آنجا راحت لنگر بیندازد و از توقف لذت ببرد؛ بلکه بندرگاه کشتی‌‌ها را در برابر طوفان و هوای نامساعد محافظت می‌کند، سوخت‌شان را تأمین می‌نماید و آن‌ها را برای سفر بزرگ بعدی آماده خواهد کرد.

به کودکانمان چه هدیه می‌دهیم؟ کمکی برای تصمیم‌گیری


خرید کتاب به کودکانمان چه هدیه می‌ دهیم؟ کمکی برای تصمیم گیری


«حس شگفتی»، کتابی سرشار از جنگل و دشت و دریا، هشتمین جلد مجموعه‌ی «کودک و تجربه طبیعت» است. نویسنده‌ی این کتاب به ما می‌آموزد که بهترین راهِ حس کردن و درک نمودن زندگیْ گوش سپردن به نجوای طبیعت است؛ طبیعتی که با زبانی شایسته و زیبا با ما در گفت‌وگوست. این کتاب راهنمای والدین است تا شریک تجربیات لذت‌بخش کودکان از حضور در طبیعت باشند. اما در عین حال، هر برگ‌ آن تصاویری بی‌نظیر از عناصر طبیعتِ رام‌نشدنی را پیش چشم می‌گذارد و با نثری سرشار از زیبایی، هر بیننده و خواننده‌ای را به چند لحظه درنگ و مکاشفه‌ی درونی فرا می‌خواند.

حس شگفتی


خرید کتاب حس شگفتی


جنگل سرسبز و زیبا، دشت پهناور و بی‌انتها و دریای آبی و رؤیاییِ بی‌نظیر همیشه الهام‌بخشِ اعتلای آدمی خواهند بود. در ارتباط با این طبیعت باشکوه است که انسان می‌تواند، از دوران کودکی تا بزرگسالی، فردیتش را بسازد و تعریف کند... این سطرها را باید جان کلام کتاب «کودکی را دریابیم» (متن کامل «بوم‌شناسی خیال در کودکی»نهمین جلد از مجموعه‌کتاب‌های «کودک و تجربه طبیعت»‌، دانست که در آن بر اهمیت تجربه و درک کودک از طبیعت تأکید شده است؛ زیرا انسان به شکل ذاتی به درک طبیعت نیاز دارد و کلید اصلی رسیدن به سلامت ذهنی و روانی در دست خیال ذاتی و خودانگیخته‌ی دوران کودکی است؛ خیالی که شکلی از یادگیری است و در عین حال، یکی از نیروهای سازمان‌دهنده‌ی دستگاه عصبی و ادراکی محسوب می‌شود.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
مقالات صفحه اصلی

بچه ها، پدر و مادرها برای زلزله آماده شوید!: آمادگی مدرسه و خانواده در برابر زلزله

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
Subscribe to