معلم ها بلد نیستند

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

تاریخچه بازنویسی و بازآفرینی ادبیات عامیانه و کهن برای کودکان و نوجوانان- بخش دوم

Submitted by editor74 on

در سایت کتابک بخوانید: تاریخچه بازنویسی و بازآفرینی ادبیات عامیانه و کهن برای کودکان و نوجوانان- بخش نخست

البته حماسه انواعی است که مهم‌ترین آن عبارتند از: 1. حماسه‌ی ملی، 2. حماسه‌ی دینی یا مذهبی، 3. حماسه‌ی تاریخی.

-    حماسه‌ی تاریخی منظومه‌هایی است که درباره‌ی جهان‌گشایی‌های پادشاهان ساخته‌اند و واقعیت تاریخی است. قسمت اخیر شاهنامه (تاریخ دوران ساسانی) حماسه‌ی تاریخی است. همچنین منظومه‌هایی درباره‌ی شاه عباس صفوی، نادرشاه، شاهان سلجوقی، فتحعلی شاه و حتی چنگیز و تیمور به زبان فارسی سروده شده است.

-    حماسه‌ی دینی یا مذهبی داستان‌های حماسی است که قهرمانان آن اولیای دین یا مذهب است. داستان‌های این نوع حماسه واقعیت تاریخی ندارند و زاده‌ی تخیل هستند مانند: خاوران نامه ابن‌حسام که شرح جهان‌گشایی‌ها و دلیری‌ها و طلسم‌شکنی‌های تخیلی مولای متقیان (ع) است و صاحبقران‌نامه که در آن فتوحات خیالی حمزه عم رسول اکرم (ص) یاد شده است. البته حماسه‌هایی هم هستند که در عین داشتن جنبه‌ی دینی و یا مذهبی با تاریخ منطبق هستند و می‌توان آنها را حماسه‌ی دینی – تاریخی نامید، مانند: حمله‌ی حیدری – خداوندنامه‌ی صبا – اردیبهشت سروش.

-    اما، مهم‌ترین نوع حماسه که در بازار ادب رسمی ایران و جهان قدر و ارجی بسزا دارد، همان حماسه‌ی ملی است که شرح پادشاهی شاهان داستانی ایران و دلیری و جنگ‌آوری پهلوانان سیستانی (خاندان رستم و نیاکان و فرزندان او) است. این خاندان هم نسبت خود را به جمشید می‌رسانند و نام بعضی از افراد این خاندان (مانند گرشاسب) در اوستان آمده و بعضی دیگر (مانند رستم و بیژن به دوران‌های بعد – خاصه دوران اشکانی – تعلق دارند. معروف‌ترین آنها رستم که شاهکار حماسی ملی ایران در شاهنامه است. اما اجداد وی مانند گرشاسب و سام و نریمان ... نیز نام و نشانی دارند. (ص 16 انتخاب و انطباق منابع ادب فارسی محمدجعفر محجوب) (اما بعضی از داستان‌های منسوب به رستم را نیز فردوسی نظم کرده است و علت آن روشن نیست).

شاهنامه


خرید کتاب کودک درباره شاهنامه


بعضی دیگر از شاه‌زادگان ایران نیز قهرمان داستان‌های حماسی واقع شده‌اند مانند اسفندیار پسر گشتاسب‌ شاهزادل دلیر که در جوانی به دست رستم کشته می‌شود. (حدیث دلیری‌های او کتابی به‌نام اسفندیارنامه آمده است) ... ، (ص 18 همان)
این داستان‌های شیرین که مردم ایران با شوق و رغبت بسیار قرن‌ها بدان گوش فرا داده‌اند، دلیلی ندارد که ما از این منابع شورانگیز برای کتاب کودکان استفاده نکنیم (البته به اختصار و مصور باشد)

بچه‌ها باید تمام قهرمانان حماسه‌ی ملی را به‌خوبی بشناسند و از سرنوشت آنان آگاه باشند. البته بعضی از داستان‌های شاهنامه مانند کرم هفتواد در سرگذشت اردشیر بابکان داستانی سخت دلکش است و در شاهنامه از کارنامه‌ی اردشیر بابکان ترجمه شده و برای کودکان جذاب است و تاکنون برای کودکان نوشته نشده است. 

اما اسکندرنامه نظامی را به‌عنوان یک داستان حماسه‌ی ملی ساده خلاصه نکنیم و به دست کودکان بدهیم (زیرا تاریخ ایران اسکندر را مردی متجاوز و مهاجم و نسبت به ایرانیان ستمگر و در نتیجه منفور می‌شناسد و البته از قصه‌ی اسکندر نوشته‌های گوناگونی در دست است که سه تای آنها مشهورتر است.
1-    اسکندرنامه‌ی منشور در قرن ششم متنی فصیح و از نظر نثر فارسی زیباست و اصلاً جنبه‌ی حماسی ندارد و اسکندر به دیده‌ی تحسین نگریسته شده است.
2-    اسکندرنامه‌ی نظامی آخرین منظومه‌ی اوست و جنبه‌ی حماسی دارد و در آن هم اسکندر مورد تحسین واقع شده است.
3-    اسکندرنامه کتاب است منشور به حجم شاهنامه‌ی فردوسی متعلق به دوره‌ی صفویه. در این کتاب اسکندر پیغمبر نامرسل است و مروج دین اسلام و مدت‌ها از روی این کتاب در قهوه‌خانه‌ها نقل می‌گفته‌اند و هنوز هم می‌گویند. 

محمد شیرزاد از پهلوانان معروف افسانه‌‌ی سپهسالار لشکر اسکندر است. داستان نبرد او با شیرزادخان شیر دره‌یی و کشته شدن شیرزادخان به دست او (که در اصطلاح نقالان شیرزاد کُشی می‌گویند) مانند داستان سهراب و رستم شاهنامه و کشته شدن سهراب به دست رستم (که در عرف نقالان سهراب‌ کُشی گفته می‌شود)‌ شهرت فراوان دارد.
البته از آنجا که اسکندرنامه از شاهنامه کمتر معروف است، شیرزاد کُشی آن نیز کمتر از سهراب کُشی مورد توجه عوام مردم است. به هر حال او را با مطالبی مخالف حقایق تاریخ ایران انباشته‌ایم و این کار درستی نیست. اگر بخواهیم حقایق تاریخی را در باب اسکندر به‌صورت داستان کودکان درآوریم دیگر نام آن بازنویسی از داستان ادبی حماسی اسکندرنامه نیست. بنابراین بهتر این است که از این داستان برای کودکان خلاصه‌ی زمانی که هنوز نامی از اسکندر نشنیده و سیمای تاریخی او را نشناخته استفاده نکنیم. البته وقتی کودک بزرگ‌تر شد و اسکندر را چنان که باید شناخت می‌توان با اثر نظامی آشنا کرد.


خرید کتاب درباره ادبیات کهن ایران برای کودکان


داستان‌های دینی و قصه‌های پیامبران علاوه بر آن‌که خود بسیار جالب توجه اجتماعی و روان‌شناسی و لطایف فن داستان‌سرایی وجود دارد. کلیدی برای درک ادب فارسی و آشنا شدن با تعبیرها، اشاره‌ها، استعاره‌ها، کنایه‌ها و مثل‌های آن. خواندن آن برای کودک هم فال است و هم تماشا. هم داستانی بسیار شیرین و جذاب خوانده و هم خود را برای درک زیبایی‌های شعر و ادب فارسی آماده کرده است. اما این داستان‌ها تنها محدود به قصه‌ی پیامبران و امامان نیست. سرگذشت بعضی یاران رسول (ص) و صفات و خصوصیات آنها هم در ادب فارسی راه یافته است. 
مثلاً: حسن و زیبایی حضرت یوسف، زیرا در قصه‌های دینی از او به‌عنوان زیباترین فرد انسانی یاد شده است، زلیخا نمونه‌ی عشق و دلدادگی، ایوب قهرمان صبر، سلیمان نمونه‌ی حشمت و نعمت، داوود خداوند آواز خوش، نمرود سرشناس‌ترین جباران، فرعون و وزیرش هامان معروف‌ترین کافران و مبارزان با حق و عدالت و قارون بزرگترین خداوند ثروت و مکنت و ... .
چقدر خوب است اگر بتوانیم این مطالب را در ضمن داستان‌های خواندنی برای کودکان بگنجانیم و با محیط شعر و فارسی و معانی ادب فارسی آشنا کنیم.

سومین نوع داستان‌های را که می‌توان در آثار ادبی کلاسیک یافت افسانه‌ها، قصه‌های غیرواقعی و تخیلی است که برای پند دادن و اندرز گفتن و راهنمایی کردن در مسائل مختلف زندگی آن را ابداع می‌کردند. از قدیم در بین اقوام هند و اروپایی رسم بود که مسائل جدی اخلاقی و سیاست را در لفافه قصه می‌پیچیدند و آنها را به‌صورت قصه به مردم می‌آموختند. نمونه‌ها این کتاب‌ها: 
-    کلیله و دمنه که سه هزار سال پیش در هندوستان تألیف شده که شاید قدیمی‌ترین کتاب علوم سیاسی باشد که در جهان نوشته شده در این کتاب آداب سلطنت و آیین کشورداری و دادگستری و ... در لباس قصه بیان می‌کند. در نسخه‌ی اصلی آن گفته شده است که پادشاهی فرزندانی ناخلف و بی‌توجه به اندرز و حکمت داشت و آنچه در راه تعلیم دادن به آنان کوشید مؤثر نیفتاد، تا اینکه حکیمی به‌نام و شینو سرمن نزد پادشاه تعهد کرد در اندک مدتی آنان را به خوبی تعلیم دهد و راه و رسم سلطنت و آیین زندگی را به آنها بیاموزد. حکیم این کتاب را برای ایشان نوشت و به آنچه که تعهد کرده بود موفق شد. بعد از اسلام این کتاب یکی از آثاری است که از عربی به فارسی ترجمه شد و رودکی آن را به نظم درآورد.


خرید کتاب کلیله و دمنه برای کودکان


-    مثنوی مولانا جلال‌الدین کتابی است که از نظر موشکافی در حقایق اخلاقی و دینی و کنجکاوی در زوایای تاریک روح بشری و طرح مطالب دقیق و حقایق نازک و باریک فلسفی در جهان کم‌نظیر است. مولانا، با آن استعداد سرشار، نیک دریافته است که این حقایق را جز در لباس افسانه نمی‌توان به مردم عرضه کرد. البته گفتن مطالب، مطالب در هر لباس به هر صورت میسر است اما آزموده‌ترین و مطمنئن‌ترین راه همان پوشانیدن در لباس افسانه است.

یک قسمت از قصه‌هایی که در ادب رسمی وجود دارد. افسانه‌های حکمت‌آمیز است نمونه این گونه کتاب‌ها: کلیله و دمنه و مرزبان‌نامه از کتاب‌های معروف این است. علاوه بر تمثیل‌ها و قصه‌های فراوان در طی کتاب‌های مختلف مثل مثنوی مولوی حدیقه نسایی، مثنوی‌های گوناگون عطار، داستان‌های عوامانه ماند هزار و یک شب و چهل طوطی و ... از قدیم هم به آموزندگی و مفید بودن برای کودکان مورد توجه است. ایرج میرزا هم هر قصه و تمثیلی را پیدا می‌کرد برای کودکان با همان زبان ساده که خاص شعر اوست به نظم می‌آورد. در آغاز مشروطیت بسیار کسان به شیوه‌ی او توجه داشتند و هنوز هم کم‌وبیش به شیوه و به تقلید از آن بزرگوار در کتاب‌های دبستانی آورده شده است.

برای آماده کردن این‌گونه قصه‌ها به منظور مطالعه‌ی کودکان باید از جنبه‌ی پند و اندرز و احیاناً لفاظی و جمله‌پردازی آنها کاست و قصه را هر چه ساده‌تر و آسان‌تر در اختیار کودک گذاشت. از منابع دیگر شعرهای شاعران حکیمی مانند ناصر خسرو (حکایت عقابی که از سر سنگ به هوا خاست) و یا عنصری (مناظره زاغ و باز) هم می‌توان از این‌گونه تمثیل‌ها پیدا کرده و یا بوستان گلستان سعدی و مثنوی‌های عطار و غیره جای خود دارد.

داستان‌های ادب کلاسیک و رسمی، قصه‌های واقعی است. سرگذشت بزرگان، پادشاهان، سرداران، وزیران، رجال، دبیران، دانشمندان، شاعران و منجمان است. نمونه‌هایی از این کتاب تاریخ بیهقیف کتاب‌های اخلاق و سیاست مثل قابوس‌نامه و کتاب‌های اخلاقی در احوال صوفیان مثل اسرار التوحید، تذکرةالاولیا و ... می‌توان داستان‌های دلپذیر و جالب توجه کرد. 
یا کتاب‌هایی که در شرایط دبیری، شاعری، پزشکی و نجوم مانند چهار مقاله نظامی عروضی است که برای کودکان می‌توان بازنویسی کرد. این حکایت‌ها وقتی به دست یک کارشناس داستان‌های کودکان بیفتد از آن داستان‌هایی می‌سازد که مسیر زندگی ده‌ها کودک را تغییر می‌دهد و می‌تواند از یک بچه باهوش یک نابغه بسازد.
از کتاب‌های دیگر در این زمینه، جوامع‌الحکایات کتابی است درای صد باب گوناگون هر باب مختص یک دسته حکایت‌هاست. حکایت منجمان، حکایت ندیمان، حکایت وزیران ... .

نوع دیگر داستان‌های منظوم مانند منظوم عشقی است مانند خمسه نظامی که یکی از آنها هفت پیکر است که هفت قصه بسیار جذاب طرح شده است. همچنین در هفت اورنگ جامی داستان‌های بسیار کوتاه، تمثیل‌های چند سطری و داستان‌های مفصل آمده است. همچنین در هشت بهشت امیرخسرو دهلوی دارای داستان‌های بسیار بسیار شیرین است. منابع ادب عوام به دو دسته تقسیم می‌شوند:
1-    داستان‌های عوامانه‌ای که به شکل کتاب در آمده،
2-    دسته‌ای دیگر سینه به سینه و دهان به دهان نقل شده.
از انواع داستان‌های عوامانه مکتوب می‌توان سمعک عیار، خاله سوسکه، امیرارسلان و حسین کرد شبستری صداقت، رازداری، مظلوم‌نوازی، مبارزه با ظالمان، راستگویی، پای‌بند بودن به عهد و پیمان، از خودگذشتگی ... .

از دسته‌ی دوم که به کتابت در نیامده و هنوز سینه به سینه به‌صورت شفاهی انتقال می‌یابد. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم کودکان آنها را می‌شنوند و سرگرم می‌شوند.
در کل این کتاب به مطالب نظری زیر می‌پردازد.
1-    طبقه انواع ادبیات کهن
2-    فایده و کاربرد هریک از انواع نمونه‌های گوناگون ادبیات کهن
3-    ضرورت شناخت این انواع در درک ادبیات و فرهنگ
4-    امکان انتخاب همه یا بخشی از متن 
5-    امکان تغییر متن 
6-    ساده و امروزی کردن زبان و سبک 
7-    چگونگی برخورد با بند مستقیم 
8-    تطابق صورت و محتوا با ویژگی‌های مخاطب
9-    ضرورت داشتن دانش، علاقه، روشن‌بینی و آزادی بازنویسی در انتخاب شیوه‌ی بازنویسی

گردآوری در ایران چگونه پا گرفت؟

پدیده‌ی گردآوری ادبیات عامیانه، همراه با اندیشه‌های نوگرایانه از غرب به ایران آمد. نخستین کسانی که در ایران از دوره مشروطه به بعد به گردآوری ادبیات عامیانه پرداختند گروهی از ایران‌شناسان و جهانگردان بودند مثل ژوکووسکی، هانری ماسه و دیگران. انگیزه‌ی آنها در قالب خاورشناسی گنجانده می‌شد. بعد از آن در ایران شروع به گردآوری ادبیات عامیانه شد. پیشگامان این روش عبارتند از:
کار گردآوری و کاوش در ادبیات عامیانه و شفاهی با نگرش علمی به شیوه‌ی اروپایی یا صادق هدایت آغاز شد. او در سال 1310 اوسانه و در سال 1312 نیرنگستان را به چاپ رساند و ذهن پژوهندگان و علاقه‌مندان ایرانی را با معنا و مفهوم واژه‌ی فولکلور آشنا کرد.
-    جمال‌الدین خوانساری به گردآوری فرهنگ عامیانه در کتاب کلثوم نقد پرداخت.
-    امیرقلی امینی با انتشار کتاب هزار و یک سخن گام در گردآوری ادبیات عامیانه برداشت (1342)
-    کوهی کرمانی در سال 1320 کاوش‌های خود را در مناطق مختلف ایران در کتاب چهارده افسانه از افسانه‌های روستایی ایران منتشر کرد.
-    صبحی که در زمینه‌ی ادبیات عامیانه قصه‌پردازی را در رادیو ایران آغاز کرد و آثار زیادی از جمله افسانه‌ها و ... منتشر کرد (1330) (گردآوری و بازنویسی)
-    منوچهر انور در دهه‌ی 1330 افسانه‌هایی مانند کدو قلقله‌زن و حسنی را برای پیش‌دبستانی گردآوری کرد.

کتاب کدو قلقله زن


خرید کتاب کدو قلقله زن


-    محمد خلیفی در سال 1337 فرهنگ و هنر را پایه‌گذاری کرد و کارش پژوهش در مردم‌شناسی و فرهنگ عامه بود. محمدجعفر محجوب شناخت فرهنگ عامه را تدریس می‌کرد.
-    انجوی شیرازی در سال 1351 فرهنگ مردم را در سازمان رادیو و تلویزیون بنیان گذاشت که شامل موسیقی محلی و فولکلور ایران و جهان و ... مصاحبه مردم و پژوهشگران و یک دوره‌ی کامل نقالی و شاهنامه‌خوانی داشت. در مجموعه‌ی گنجینه‌ی فرهنگ مردم در سال 1352 انتشارات امیرکبیر کتاب‌های تمثیل و مثل، زمستان (جشن‌ها و آداب و معتقدات، بازی‌های نمایشی و مجموعه قصه‌های ایرانی "قصه‌های ایرانی، گل به صنوبر چه کرد؟ و عروسک سنگ صبور") نمونه‌هایی از این آثارند.
-    جلال‌ آل احمد در سال 1339 – 1337 به گردآوری فرهنگ مردم پرداخت و بخش‌هایی از کتاب‌های خود با عنوان‌های اورازان، تات نشین‌های بلوک زهرا، جزیره‌ی خارک، دُرِ یتیم خلیج فارس منتشر شدند.
-    از صمد بهرنگی در سال 1345 مقاله‌ی پژوهشی ادبیات و فولکلور آذربایجان به چاپ رسید. برجسته‌ترین کار صمد بهرنگی و دوستش بهروز دهقانی، گردآوری مجموعه‌ای از افسانه‌ها، داستان‌ها، ضرب‌المثل‌های آذربایجان است که در سال 1344 به چاپ رسید. گردآورندگان در مقدمه به ویژگی‌های ساختاری و افسانه‌ها و گروه‌بندی افسانه‌ها و حکایت‌ها پرداخته است. 
-    از حسین محمدزاده صدیق کتاب هفت مقاله پیرامون فلکور و ادبیات مردم آذربایجان منتشر شده است. با دیدگاه ساختارشناسانه به تحلیل افسانه‌های آذربایجان پرداخته است (1357) و مجموعه‌ی دنیای قصه بچه‌ها 16 قصه و افسانه از ادبیات شفاهی آذربایجان گردآوری کرده است.
-    در سال 1357 احمد شاملو توجه ویژه‌ای به فرهنگ مردم دانست و دستاورد سال پژوهش او در نخستین جلد کتاب کوچه منتشر شد.
-    مهدخت دولت‌آبادی در سال 1348 کتاب جم‌جمک برگ خزون را که گردآوری ترانه، بازی‌های عامیانه است منتشر کرد.

جم‌جمک برگ خزون


خرید کتاب جم‌جمک برگ خزون


افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

مامانم بلد نیست

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

این درخت من است

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش هفتم: شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی

Submitted by editor69 on

مقاله پیشین را در سایت کتابک بخوانید:

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش ششم: صورتک همان صورت است


4. اثر هنری جهانی خلق می‌کند که تماماً خودارجاع و خودبسنده است

«در هر لحظه‌ای، بافت شاد و آرام وقایع می‌تواند فرو بپاشد، نه به سبب فوران نوعی خشونت وحشیانه از پس رویه قواعد اجتماعی (بنا به تصور رایج که ما همگی، در پس نقاب متمدن خویش، وحشیان و آدم‌کشانی بیش نیستیم)، بلکه بدین سبب که آنچه لحظه‌ای پیش جایز شمرده می‌شد به ناگهان به یک رذیلت نفرت‌بار بدل می‌شود، هر چند خود عمل، در واقعیت فیزیکی و بی‌واسطه‌اش یکسان باقی بماند.[1]»

داستان «کار و بار عروسک‌ها» با حساب و کتاب راوی داستان آغاز می‌شود: «گفتم که، امسال چیزی دستمان را نگرفت [...] چیز دندان‌گیری نبود [...] دو تا کامیون بود و چهار تا سواری. اتوبوس خوب است. نان و پول و‌پله دارد. دو سال پیش چند تا اتوبوس داشتیم. سال پیش شد سه تا.» چرا راوی از تعداد ماشین‌ها می‌گوید و آن‌ها ‌را می‌شمرد؟ دلیل نقل داستانش چیست؟ «آخرهای زمستان برف سنگینی گردنه را گرفت [...] اتوبوس‌ها توی سرپایینی گردنه نتوانستند خودشان را نگه دارند. لیز خوردند، آمدند پایین.» آن پایین چه خبر است؟ 

در پایین دره، مردمی زندگی می‌کنند که امرار معاش‌شان از مرگ دیگران است. مرگ کسب‌و‌کارشان است :«ماشین‌هایی که از گردنه می‌افتند غلت می‌زنند و از کوه می‌آیند پایین و می‌روند ته دره، می‌رویم کمک [...] نان و درآمد ما از همین راه است. روستا درآمد ندارد. انتظار می‌کشیم که زمستان بشود و کسب‌وکار رونقی بگیرد.»

راوی مدام دلیل می‌آورد که کارشان زشت ‌یا غیراخلاقی نیست و ما نباید بر کارشان سنجه اخلاقی بگذاریم و داوری‌شان کنیم «نه خیال کنید ما خداخدا می‌کنیم که سواری و اتوبوس بیفتد و ما به نان و نوایی برسیم. اصلاً این‌طور نیست. باور کنید هیچ‌کس در این روستا حاضر نیست خون از دماغ کسی بیاید که او تکه‌ای پنبه بدهد تا فرو کند توی دماغش و ازش پولی بستاند. اینجا همه توی خانه‌هایشان پنبه و چسب و باند و تخته و چوب برای شکسته‌بندی دارند. همه بچه‌ها می‌دانند که چه‌جور زخمی‌ها را از میان آهن‌های مچاله‌شده بیرون بیاورند که قطع نخاع نشوند [...] این‌طور نیست که ما خلاف باشیم و مال آدم‌های بیچاره‌ای را که توی آهن‌پاره‌ها له‌و‌لورده شده‌اند برداریم [...] همه‌چیزشان را می‌بخشند هرچه زودتر به دوا و دکتری برسند [...] البته این کارها را تا آنجا که بشود در راه خدا می‌کنیم. ولی خیلی وقت‌ها همین‌جور مفت از کار در نمی‌آید. ما هم خرج داریم. باید زندگی کنیم. پنبه و باند را که داروخانه همین‌جوری نمی‌دهند.»

آدم‌های این روستا حتی خیریه‌ای درست کرده‌اند تا از بچه‌هایی که پدر و مادرشان می‌افتند توی دره و نابود می‌شوند نگه‌داری ‌کنند. کسب‌وکارشان آنقدر از این مرگ دیگران رونق دارد که روستاییان بالای جاده به آن‌ها حسودی‌شان می‌شود: «چند تا روستا هستند پشت همین کوه‌ها که دارند از حسادت دق می‌کنند می‌ترکند. به همین درآمد ناچیز ما از افتادن کامیون و اتوبوس به دره حسادت می‌کنند دق می‌کنند. چند بار نامه نوشته‌اند که جاده را از بالای کوه ما رد کنید.» این کسب‌وکار فقط از درمان بیماران نیست آن‌ها وسایلی را که از اتوبوس‌ها برمی‌دارند و به گواهی راوی مسافران «خودشان اگر زنده باشند» می‌دهند آن بالا می‌فروشند. راوی می‌گوید «آنها فقط التماس می‌کنند ما را برسانید به دکتر و درمانی.» او ظاهر جمله‌هایی که مسافران از سر استیصال می‌گویند می‌خواند و استدلالش را برای غارت مسافران و گرفتن اموال آنان بر آن بنا می‌کند. انگار راوی این صدا را حذف کرده: «هرچه دارم می‌دهم. همه‌اش برای تو فقط بچه و شوهرم را نجات بده.» و خوانش خودش را آورده: «زن‌ها طلاهاشان را می‌دهند که بچه و شوهرشان را هرچه زودتر به دوا و دکتر برسند [..] آن بالا سر جاده دکه زدیم. دست‌دوم می‌فروشیم از همین‌ها که توی اتوبوس‌ها و سواری‌ها پیدا می‌شود.»  حتی این کسب‌وکار مرگ سبب پیشرفت بچه‌هایشان هم شده است: «بچه‌های ما خیلی باهوش هستند. بعضی از آن‌ها در دانشگاه‌های خارجی و داخلی مهم قبول شدند. بعضی‌ها علاقه‌مند شدند پزشکی بخوانند.» راوی تمام تلاش‌اش را می‌کند که به ما و خودش را بقبولاند که کسب‌وکار آن‌ها از راه مرگ دیگران درست است تا داوری‌شان نکنیم و کارشان را رذیلتی نفرت‌بار ندانیم: «در هر لحظه‌ای، بافت شاد و آرام وقایع می‌تواند فرو بپاشد، نه به سبب فوران نوعی خشونت وحشیانه بلکه بدین سبب که آنچه لحظه‌ای پیش جایز شمرده می‌شد به ناگهان به یک رذیلت نفرت بار بدل می‌شود، هر چند خود عمل، در واقعیت فیزیکی و بی‌واسطه‌اش یکسان باقی بماند.» اما بار این قبولاندن، بر دوششان سنگینی می‌کند. پایان داستان راوی از عروسک‌هایی می‌گوید که صاحب‌شان را خواب می‌بینند، عروسک‌های خرس و فیل و پلنگ و میمون، همان عروسک‌هایی که از ماشین‌های مرگ برداشته‌اند: «مردم اینجا عقیده دارند که عروسک‌ها شب‌ها صاحبانشان را خواب می‌بینند صداشان می‌زنند. اگر گوش کنیم تا سفیده صبح صدای خرس و سگ و فیل و پلنگ می‌آید. صداشان توی کوه می‌پیچد. توی کوچه‌های روستا راه می افتند، به زبان خودشان زوزه می‌کشند ناله می‌کنند و آواز می‌خوانند.» صدای عروسک‌ها صدای چیست و چرا راوی داستانش را برای ما می‌گوید؟ آیا صدای عروسک‌ها همان صدای وجدان، صدایی آزارنده در گوش مانند زوزه و ناله عروسک‌ها، نیست که راحتشان نمی‌گذارد؟ همان صدایی که دلیل نقل داستان راوی شده است؟ مانند داستان «پیشرفت یتیمان»؟ آیا می‌توانیم بر کارشان سنجه اخلاقی بگذاریم؟: «اثر هنری ای که به عنوان اثر هنری با آن برخورد شود در‌ واقع یک تجربه است نه یک گزاره یا پاسخی به یک پرسش. هنر صرف درباره چیزی نیست بلکه خود یک چیز است. اثر هنری چیزی در جهان است و نه صرف متن یا تفسیری در مورد جهان. اثر هنری جهانی خلق می‌کند که تماماً خودارجاع و خودبسنده است.[2]»

جهان اثر هنری متعلق به خودش است هرچند شبیه به ساز‌وکار جهان واقعی ما باشد. این هنر است که می‌تواند درک ما را از زندگی دگرگون کند و باورها را به چالش بگیرد. هنر سبب می‌شود که تلخی واقعیت برای ما تحمل‌پذیرتر شود. اگر بر داستان و کنش های داستانی سنجه اخلاقی بگذاریم، واقعیت را بر داستان منطبق کردیم و این تفسیر به تمامی اشتباه است. هنر است که سنجه‌ی اخلاق ما را به هم می‌ریزد: «اگر دربرابر چیزی در یک اثر هنری همان واکنش اخلاقی‌ای را نشان دهیم که به عملی در زندگی واقعی نشان می‌دهیم واکنش متناسبی نشان نداده‌ایم.[3]»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»

5. انسان می‌تواند بدون سر برای مرگ برقصد

«ایده‌ی بازگشت جاویدان، ایده‌ی مبهمی است؛ و نیچه اغلب دیگر فیلسوفان را با این ایده مبهوت کرده است فکر کنید هر چیزی که ما یک بار تجربه کرده‌ایم روزی باز گردد؛ و این بازگشت تا ابد تکرار شود این افسانه‌ی دیوانه‌وار چه معنایی دارد؟ بیایید این افسانه‌ی بازگشت جاویدان را وارونه در نظر بگیریم؛ یعنی زندگی‌ای که یک بار و برای همیشه نابود می‌شود که دیگر بازنمی‌گردد مثل سایه بی‌وزن، از پیش مرده و چه این زندگی ترسناک باشد یا زیبا یا، عالی، ترس خوبی و زیبایی‌اش هیچ معنایی ندارد.[4]»

«چغندر» آخرین داستان مجموعه «ته خیار» است؛ داستان روستایی که مردمانش در هول و ولای تدارک عروسی و مرگ هستند. پیرزن‌ها و پیرمردها و آن‌ها که رمقی به تن ندارند باور کرده‌اند مرگشان سر رسیده پس نه چیزی می‌خورند نه می‌آشامند و گشنه و تشنه به آب جوی نگاه می‌کنند و می گویند: «عمر همین است، مثل آب می‌گذرد و برنمی‌گردد.» و یا دراز به دراز می‌خوابند و می گویند: «من رفتم» و مرگ می‌آید و تمام. در میان این مرگ، دخترها و پسرهای جوان تندتند دست به کار تدارک عروسی‌اند تا نفر بعدی نمرده تا مرگ دیگری نیامده، باید عروسی بعدی را گرفت: «فکر می‌کردند هر لحظه یکی از عزیزانشان از دار دنیا می‌رود و تا مدت‌ها نمی‌توانند عروسی بگیرند.» پس صبر جایز نیست. مرگ انگار عجله دارد: «مردم دل‌مرده و غمگین، عروسی فراوان!» چه اتفاقی در روستا افتاده که سبب سلطه سایه مرگ و میل عروسی شده است؟ «همه‌اش تقصیر شکرالله بود. شش تا قبر تو قبرستان کنده بود. قبرها دهانشان باز بود. عین آدم گرسنه خوراک می‌خواستند. این قبرها مال آدم خاصی نبود.» شکرالله قبرکن روستاست و قرار است به زیارت برود. با خودش حساب کرده در این یک ماهی که نیست مردم نباید کار مرگ‌شان لنگ بماند! پس پیش از مردن شان برای‌شان قبر کنده است و آن‌قدر هم در کارش ماهر است که دغدغه مردم روستا قبرهای اوست انگار همگی برای مردن آماده‌اند و کابوسشان از مردن نیست، از این است که بمیرند و شکرالله قبرشان را نکنده باشد: «روستایی‌ها شب‌ها خواب‌های بد می‌دیدند. خواب می‌دیدند که شکرالله به رحمت خدا رفته و آن‌ها مرده‌اند و هیچ‌کس نیست برای‌شان قبر عمیق و گشاد بکند.» عجیب است؟

کتاب ته خیار


خرید کتاب ته خیار


این دنیای هوشنگ مرادی کرمانی در داستان‌های مجموعه «ته خیار» است؛ دنیایی که هیچ مرگی و دردی نمی‌تواند در آن قهقهه خنده را بایستاند و متوقف کند. پایان این داستان شگفت، وقتی شکرالله از زیارت برمی‌گردد کسی درون یکی از قبرها خاک شده که از همه قبراق‌تر و سرحال‌تر بوده. مرگ نه گوشش به قبرها بدهکار است نه بیماری. مرگ هرکه را که دلش بخواهد بی‌حساب‌وکتاب با خود خواهد برد! دنبال چه می‌گردید؟ معنایی برای مرگ؟

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

داستان «تا پیچ کوچه» از آخرین سوتک‌ساز می‌گوید، از جشنی برای تقدیر از آخرین بازمانده، از سوتک‌سازی که به گفته خودش هیچ‌کس صدای سوتک‌هایش را دوست نداشته: «من هشتاد سال سوتک ساختم، و فحش خوردم و نفرین شنیدم از پدرها و مادرها و مادربزرگ‌ها که پدرشان درآمد و گوش‌شان پاره شد و اعصاب‌شان خرد شد از صدای سوتک.» به نظر او راه نشنیدن این صدا این است که دیگران هم همین صدا را درآورند: «آدم وقتی خودش صدایی درمی‌آورد هرجور صدایی باشد، کیف می‌کند. اما از صداهای دیگران خوشش نمی‌آید و فحش می‌دهد.» او سوتک‌اش را درمی‌آورد و از دیگران می‌خواهد که با او همراهی کنند. این آخرین باری است که سوتک‌ساز سوتک می‌زند و این آخرین بار را چنان با قدرت می‌زند، چنان در سوتک فوت می‌کند که باقی جانش را در این دم می‌گذارد: «پیرمرد آن قدر بچه شد و سوتک زد و در خیال توی کوچه‌ها دوید تا حالش بد شد. نفسش گرفت. رها نکرد. لذت می‌برد [...] سرخ شد، از صندلی افتاد. روی زمین درازکشید [...] اول سوتک از دستش افتاد و بعد دستش افتاد.» او دارد می‌میرد و جماعت برایش کف می‌زنند، برای آخرین سوتک‌ساز جهان. آن‌ها خیال می‌کنند که پیرمرد شیرین‌کاری می‌کند. این شیرین‌کاری آخرین بازی پیرمرد است با زندگی، معامله او با مرگ است. پیرمرد می‌میرد: «در حافظه و خیال مردم و بچه‌ها می‌دوید.» پیرمرد مجسمه سنگی می‌شود توی میدان. و مردم چه می‌کنند؟ به یادش سوتک می‌زنند: «مردم دورتادور میدان ایستاده بودند نگاه می‌کردند. انگشت روی بینی می‌گذاشتند که یعنی سکوت. میدان در سکوت بود. هیچ‌کس سوت سوتک نمی‌زند.»

مجموعه «ته خیار» مملو از صداها است؛ از صدای راویان غیرقابل اعتماد داستان‌های «کسب‌وکار عروسک‌ها» و «پیشرفت یتیمان» تا صدای ذهن راوی داستان «میان باد و ابر»، صدای وجدان‌ها، صدای مرگ و خرخر کردن، صدای بلند خندیدن به سقوط دیگران، خندیدن به صداهایی که از بدن انسان بیرون می‌آید، صدای گریه‌ها و شیون‌ها، صداهای جانوران و قهقهه زدن به فاجعه. هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که در داستان‌هایش به مرگ صدا داده، به شر اجازه حضور داده و از شخصیت‌هایش خواسته با مرگ برقصند مانند رقص محکومان بی‌سر داستان «پیشرفت یتیمان.» او شر را در دنیای ادبیات به رسمیت شناخته است. شجاعت و صراحت او در مواجه با چنین موضوعاتی از او نویسنده‌ای ساخته که داستان‌هایش، حتی یکی، شبیه دیگری نیست؛ مانند پیرمرد سوتک‌ساز داستان «تا پیچ کوچه» که دوست نداشت هرگز سوتک‌هایش شبیه دیگری باشد: «هیچ وقت آرزو نکردم سوتکی بسازم که عین آن یکی که ساختم صدا کند [...] یک بار سوتکی ساختم که صدایش عین سوتکی بود که چهل سال پیش ساخته بودم، زود شکستمش.» او داستان‌هایش را با صداهایی در ذهنش نوشته که به او می گفتند این را ننویس چندش‌آور است! صداهایی که انگشت روی بینی می‌گذاشتند و به او می‌گفتند سیسسس! 

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

در نگاه مرادی کرمانی زندگی جایی تمام می‌شود که تو دیگر رشد نمی‌کنی، ادامه نمی‌دهی، قد نمی‌کشی: «رشد می‌کند، پیش می‌رود تا جایی که دیگر قدرت کشیدن ندارد. می‌ایستد و دیگر هیچ یعنی تمام.» همانند ایستادن استاد سوتک‌ساز میانه میدان. آخرین دم او آخرین فوت‌هایی بود که در سوتک‌اش دمید: «رؤیای مدرن یک کابوس است کابوس تکرار، کنش بی‌سرانجام و احساس استهلاک.[5]»

در دنیای مرادی کرمانی می‌شود به مرگ، به درد، به افتادن و از دست دادن خندید. انسان می‌تواند بدون سر برقصد یا ساعت‌ها از ته دل بخندد و خنده‌اش نه از شادی که از سقوط و پرت شدن انسان دیگری باشد مانند خنده‌های داستان «خندان خندان»: «کی گفته به جای ازبین بردن دردها به آن‌ها بخندیم؟ [...] دردها که تمام‌شدنی نیستند یکی دو تا نیستند.» 

«خندان خندان» داستان ارثی است که دختران یک خانواده از آن بهره دارند. داستان زنان و دختران خانواده‌ای که تنها چیزی که آن‌ها را می‌خنداند زمین خوردن دیگران است: «من سال‌هاست که به افتاده‌ها می‌خندم [...] وقتی می‌خندم طرف دردش یادش می‌رود او هم می‌خندد.» هوشنگ مرادی کرمانی می‌داند زندگی ممکن است تنها به لحظه‌ای بند باشد؛ لحظه‌ای که پیرزنی در مغازه‌ای دولا می‌شود تا سکه‌هایش را جمع کند و صدایی که از بدنش درمی‌رود مرد مغازه‌دار را به خنده بیاندازد تا نقل فندقی در دهانش راه نفسش را ببندد و تمام! زندگی تمام شود با همین «خنده پوک» و مرگ به همین سادگی می‌آید. آیا چیزی که پوک است خود زندگی نیست که ما تلاش می‌کنیم به آن معنا دهیم، که رخدادهای زندگی‌مان پشت هم ردیف کنیم، معنا کنیم و برای کارهایمان دلیل بیاوریم؟ آیا مرگ پوک نیست؟

آثار هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


زندگی در نگاه هوشنگ مرادی کرمانی همین خنده‌های پوک است مانند رقص‌های بی‌سبب داستان‌های این کتاب، رقص مردگان بی‌سر و رقص ماهی‌ای در تنگ که دور جنازه ماهی دیگری در داستان «دهل و لگن» می‌رقصد: «ماهی کوچک تازه رسیده، پاک مرد. شناور شد توی آب تنگ [...] صدای زنی آمد: آغاز سال نو مبارک باد. نوای ساز و دهل آمد. ناگهان بچه‌ماهی جان گرفت. زنده شد توی آب چرخ خورد رقصید با ساز و دهل.» تنگی که نشانه‌ای از تحویل سال و آمدن روزگاری نو است اما همین لحظه‌ خوش با مرگ یک ماهی درون تنگ آغاز می‌شود. آیا انسان همان ماهی اسیر در تنگ تَنگ زندگی نیست؟

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

در داستان «قلنبه قلنبه» پدر خانواده توی بشکه‌ای رفته تا قلنبه‌های آسفالت را صاف کند. او خودش غلتک آسفالت شده و از معنای زندگی برای دخترش می‌گوید: «زندگی عین این پشت‌بام است همه‌اش قلنبه‌قلنبه است باید صافش کرد. من باشم کمی از این قلنبه‌ها را صاف می‌کنم نباشم خودتان تو و برادرهات مادرت باید همه قلنبه ها را صاف کنید تعارف ندارد» پدری که در بشکه دارد از کارها و مهارت‌هایش تعریف می‌کند و از بچه‌ها می‌خواهد از او یاد بگیرند، ناگهان با همین بشکه از پشت‌بام به زمین می‌افتد و تمام! «مادر آمد تو سرزنان رفت روی بام. پا کوفت روی قلنبه‌ها. بد گفت به بخت و اقبالش. به قلنبه‌ها که هیچ وقت صاف نشدند.» آیا این داستان‌ها کمدی‌های سیاه نیستند؟ کمدی‌هایی که در آن از صحنه‌های تاریک و دهشتناک خبری نیست، چراغ خاموش نمی‌شود و همه‌چیز زندگی روزانه و عادی است و ما می‌توانیم در هر لحظه داستان به مرگ و مصیبت بخندیم؛ چون ادبیات جرأت مواجه با شر را به ما می دهد: «در ادبیات است که می‌توانیم چشم انداز انسانی را در کلیت آن ببینیم چرا که ادبیات نمی‌گذارد، اجازه نمی‌دهد بدون دیدن طبیعت بشری در تخطی‌گرانه‌ترین جنبه آن زندگی کنیم [...] این ادبیات است که برای ما امکان آن را فراهم می‌کند که بدترین ها را بشناسیم و به ما می‌آموزد چطور با آن‌ها مواجه شویم و چطور بر آن‌ها غلبه کنیم. انسانی که در بازی شرکت می‌کند در همان بازی است که نیروی غلبه بر آن چیزی را پیدا می‌کند که قبل از مواجه با آن وحشتش را داشته است.[6]»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

6.رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

«در جهان بازگشت جاویدان، وزن مسئولیت تحمل‌ناپذیر بر همه‌ی حرکات‌مان سنگینی می‌کند. اگر بازگشت جاویدان سنگین ترین بارها باشد، زندگی ما می‌تواند با سبکی باشکوهش در برابر آن بایستد. این سبکی باشکوه چیست؟ فقدان مطلق یک بار باعث می‌شود که انسان از هوا سبک‌تر شود، اوج بگیرد و زمین و هستی زمینی‌اش را رها کند و به موجودی نیمه واقعی تبدیل شود؛ موجودی که حرکاتش همان قدر که آزادانه‌اند، بی‌اهمیت نیز هستند. پس کدام را باید انتخاب کرد؟ سنگینی یا سبکی؟[7]»

داستان «مورچه بیابان» داستان علیجان است که در کویر سوزانی که در تابستان، آتش بادش آدم را کور می‌کند و در زمستان پوست صورت را می‌کند و مغز استخوان را می‌جود، خانه‌ای با خشت برای خودش، زنش و دخترش می‌سازد: «علیجان تو باد داغ کویر از چاه آب می‌کشید تا مشتی آب به سر و صورتش بزند و تر و تازه و زنده شود. بنشیند به خوردن لوبیاپلو که سوسن برایش پخته بود.»

علیجان همراه با گنجشک‌ها و مورچه‌های بیابان، لوبیاپلو و نان و قند می‌خورد و بعد از آن می‌خوابد: «علیجان توی شکم بلند و آبی آسمان خوابید و زیر لب گفت زندگی تو این دنیا ساده و راحت است خوش است.» علیجان که توی حوض خواب و خیال شنا می‌کند از سوزش کفلش از خواب می‌پرد. مورچه‌ای زیر انگشتش می‌آید همان مورچه‌ای که نان‌ونمک علیجان را خورده است. مورچه را بین دو انگشتش می‌گیرد که مورچه به زبان می‌آید: «قند نداری؟ علیجان گفت دارم ولی نمی‌دهم پررو.» علیجان دوباره کار خشت‌مالی را از سر می‌گیرد و این بار تیزی خاری پایش را خراش می‌دهد. خار را با سوزنی که سوسن در وسایلش گذاشته در می‌آورد. مورچه‌ها از او قند می‌خواهند تا سرگرم شوند و دوباره علیجان را گاز نگیرند. علیجان دو قند را به هم می‌سابد و باران نرمه‌های قند بر سر مورچه‌ها می‌بارد. میان باران قند علیجان دوباره در حوض خیال شناور می‌شود و عروسی دخترش را خیال می‌بافد. مورچه‌ها زیر باران قند می‌رقصند و علیجان هم همراهشان شروع می‌کند به رقصیدن: «پرنده‌ها و خزنده‌ها از گوشه کنار دشت و بیابان آمدند. کف پایش به زمین می‌خورد درد می‌کرد. کفلش می‌سوخت. ماری سر دیوار نشست و رقص علیجان را تماشا کرد.»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

هوشنگ مرادی کرمانی مجموعه «ته خیار» را به پیرمردی چاق هدیه کرده که هر شب: «خواب های پاره‌پاره، سیاه و تلخ می‌دید چون برمی‌خاست، می‌نشست خواب‌ها را می‌دوخت رنگ می‌زد، شکر می‌زد، کتاب می‌کرد و می‌فروخت.» واژه «چاق» یا حتا «پیرمرد»، این کتاب نخستین بار سال 1393 منتشر شده، در این جمله قرار است ما را از نویسنده کتاب دور کند. او نه پیرمرد بوده، نه چاق؛ اما کاری که او در این مجموعه داستان می‌کند همان کاری نیست که پیرمرد چاق کوچولو و تنها می‌کرد؟ او کابوس‌هایش، خواب‌های پاره‌پاره سیاه و تلخ‌اش را- به تکرار واژه «تلخ» از همان نخستین داستان مجموعه "ته خیار" تا داستان‌های دیگر مانند "میان ابر و باد" نگاه کنید- رنگ و شکر می‌زند و داستان می‌کند و می‌فروشد؟ یا اصلا چرا نوشتن برای پیرمرد دوختن پاره‌های تلخ و سیاه خواب‌ها ست؟ چون «نوشتن برای مرادی درمان است. درمان زخم‌های بازی که از دنیای مرگ می‌آیند.»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

علیجان داستان «مورچه بیابان» همان پیرمرد است که میانه سوختن و درد، میان آتش باد تابستان کویر، همراه با باران خیال‌اش می‌رقصد، سبک می‌رقصد، رقص او ‌چه از جنون باشد چه از آگاهی، رقصی بی‌معنا و بی‌سبب است که سازوکار داستان شیرین‌اش کرده. هوشنگ مرادی کرمانی همان پیرمرد است علیجان است؛ سبک، رها و آزاد که میانه‌ی درد می‌خندد، و در انتخاب میان سنگینی و سبکی زندگی، سبکی را برگزیده است و برای همین می‌تواند میانه‌ی میدان زندگی چنین برقصد و به مرگ بخندد.

«شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی، اما حال که به آن دعوت شده‌ای تا می‌توانی زیبا برقص.»
چارلی چاپلین


پانویس

۱- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۲- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۳- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۴- سبکی تحمل‌ناپذیر هستی. میلان کوندرا. ترجمه حسین کاظمی یزدی. نیکونشر. 1402

۵- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل. 1395

۶- ادبیات و شر. ژرژ باتای. ترجمه فرزام کریمی. نشر سیب سرخ. 1399

۷- سبکی تحمل‌ناپذیر هستی. میلان کوندرا. ترجمه حسین کاظمی یزدی. نیکونشر. 1402

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

تاریخچه بازنویسی و بازآفرینی ادبیات عامیانه و کهن برای کودکان و نوجوانان- بخش نخست

Submitted by editor69 on

امروزه مسئله‌ی جهانی بودن و بومی بودن شکلی ویژه از هویت را می‌طلبد و به دنبال آن مسئله‌ی ترویج ادبیات عامیانه و کهن برای کودکان بسیار جدی می‌شود. در عرصه‌ی نظری نیز گرچه مفاهیم بازنویسی به‌ویژه بازآفرینی از دل جریان‌های تاریخی ادبیات کودک برخاسته است، اما این مفاهیم همواره در تاریخ ادبیات همه‌ی جوامع وجود داشته و به کار رفته، از جمله آفرینش آثاری بزرگ چون شاهنامه‌ی فردوسی و مثنوی با روش‌های بازنویسی و بازآفرینی بوده است. به همین دلیل این مبحث در جایی که نظریه‌های ادبی به رابطه‌های بین متن‌های گوناگون می‌پردازند، اهمیت خود را نشان می‌دهد و ضرورت توجه اهالی و ادبیات معاصر را می‌طلبد تا نویسندگان جوان بدانند ادبیات کهن و میراث ادبی و فرهنگی تا چه حد در خلاقیت و تخیل آنها نقش دارد، زیرا که تمام جذابیت هنر و ادبیات به آن ذهن خلاق و منحصر به فرد است که پدیده‌ای کهنه را نو و زبان و بینشی تازه را خلق می‌کند به همین دلیل است نیاز است در این زمان به بازاندیشی فردیت خاص و هویت خود بپردازیم و از نو آن را کشف کنیم.

در سایت کتابک بخوانید: کتاب های ادبیات کهن ایران برای کودک و نوجوان

فرهنگ چیست؟

مجموعه‌ی سنن و آداب، اسطوره‌ها، شناخت‌ها، دانش‌ها و هنرها اعم از رسمی یا فولکوریک و آنچه که به کمک انسان معنویتی پیدا کرده باشد فرهنگ خوانده می‌شود. بنیاد تمدن هر جامعه را فرهنگ آن جامعه می‌سازد. انسان در فرهنگ زاده می‌شود. در فرهنگ می‌زید و در فرهنگ می‌میرد. آنچه دریافت می‌کند میراث فرهنگی است برای بهتر زیستن و آگاهانه هنر زیستن را تجربه کردن.

انسان میراث فرهنگی را به جا می‌گذارد. پس چگونه تمامی این غنیمت فرهنگی را تقدیم نسل دیگر کند تا هم مبانی ملیت در آنها تقویت شود و هم اطلاعات عمومی و درک و سواد کلی در ایشان افزوده گردد و هم لطایف و دقایق ادبی فارسی را زودتر بفهمد.

این رسالت بر دوش هر مدعی فرهنگی سنگینی می‌کند. چگونه می‌توان رغبت و علاقه‌ی کودکان و نوجوانان را به مطالعه‌ی آثار گذشتگان جلب کرد؟ و اندیشه‌های ارزنده و سازنده‌ی بزرگان ادب را در اختیارشان گذاشت؟

توجه به کودک از چه زمانی آغاز شد؟

زمان کودکی به‌عنوان مرحله‌ای برای یادگرفتن مهارت‌های زندگی و اندوختن دانش و شناختن درس‌ها و شکل گرفتن برای آینده بود. آنچه به‌نام ادبیات به کودک عرضه می‌شد سراسر آموزش، پند و نصیحت و نتیجه گرفتن اخلاقی از داستان‌ها و افسانه‌ها بود. کمتر کسی به حالات و روحیات و زندگی و آرزوهای درونی و اجتماعی دوران کودکی توجه داشت. بنابه ضرورت تاریخی که از مشروطه آغاز شد، توجه به کودک به‌عنوان موجودی مستقل با حقوق و دنیای ویژه در جامعه جدی‌تر گردید. برای پاسخ به نیازهای کودکان، نهادها و سازمان‌های مختلف تشکیل شد و جریان ادبیات کودک نیز شتابی بیشتر یافت. فعالیت‌های فردی و گروهی در این حوزه شکل گرفت. هر یک به سهم خود، کار را برای کودکان و نوجوانان با بازنویسی و بازآفرینی ادبیات کهن ادامه دادند. نویسندگان بازنویس و بازآفرین اصلی‌ترین نقش را در این حوزه عهده‌دار بودند. کودکان و نوجوانان با خواندن و درگیر شدن با متون کهن نه تنها از جنبه‌ی فرهنگی غنی‌تر می‌شوند، که احساسات ملی نیز در آنها شکل می‌گیرد.

قصه های خوب برای بچه های خوب


خرید مجموعه قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب


نقش شورای کتاب کودک در توجه به بازنویسی و بازآفرینی از گنجینه ادبیات کهن

شورای کتاب کودک یکی از سازمان های فعال در حوزه کتاب کودک است که به همت گروهی علاقه‌مند به ادبیات کودکان در سال 1341 تأسیس شد. شورا در شرایطی تأسیس شد که کودکان ایرانی به شدت به کتاب نیاز داشتند و طرف دیگر حوزه‌ی ادبیات کودک با کمبود خواندنی‌های مناسب برای کودک روبه‌رو بود. به مرور شمار کودکان باسواد و شمار مخاطبان بالقوه‌ی کتاب‌های کودکان نیز افزوده شد. نیازهای کودکان با کتاب‌های تألیفی و کتاب‌های ترجمه برآورده شد. اما بیشتر کتاب‌های ترجمه نامناسب بودند و به قصد تجارت منتشر می‌شدند و داستان‌های عشقی که هر ماه توسط بنگاه‌های مختلف چاپ و نشر می‌شد. دختران و پسران را قدم به قدم به‌سوی پرتگاه می‌برد. در چنین زمینه‌ای شورا اهداف خود را در زمینه‌ی ادبیات کودک اعلام کرد.
در سال 1342 جلسه‌ای باعنوان (بحث و مشاوره درباره‌ی کتاب‌های کودکان و نوجوانان) که پس از چندی به‌نام سمینار ملی ادبیات کودک یاد شد. شرکت‌کنندگان در هفت گروه برای بررسی هفت موضوع راجع به انواع کتاب‌های کودکان تقسیم شدند. گروه سوم با موضوع (چگونه می‌توان از ادبیات ملی ایران برای تولید کتاب کودک و نوجوان استفاده کرد و منابع مناسب برای کار کدام است؟

شورا از این نقطه وارد بحث چگونگی ارائه‌ی ادبیات کهن به کودک و نوجوان شد، که بعدها بازنویسی نام گرفت و به نوعی با جریانی تاریخی همراه شد که از مشروطه و با کار گردآورندگان ادبیات شفاهی و بازنویسان پیشین شروع شده بود. تاریخ ادبیات کودکان ایران این جریان را (گردآوری و بازنویسی) نامید.

نتایجی که از این سمینار به‌دست آمد عبارتند از:
1- سبک نگارش و انشاء کتاب‌ها با میزان معلومات و سطح فکر کودکان و نوجوانان مطابقت داشته باشد.
2- در صورتی که متن کتابی طولانی و با اطناب همراه باشد، تلخیص و تهذیب شود.
3-هرگاه وقایع و حوادث و صحنه‌ها و توصیف‌ها و عبارت‌ها و لغات نامناسب برای کودکان تعدیل و یا حذف کنند.
در واقع کار گروه سمینار ملی ارائه‌ی چهارچوب نظری به شورا برای تدوین معیارهای بررسی کتاب‌هایی با منبع میراث ادبی – فرهنگی بود.
سمینار دیگری در سال 1345 تشکیل شد با سخنرانی محمدجعفر محجوب همراه بود.

در سایت کتابک بخوانید: بازآفرینی ادبیات کهن عامل مهمی در رشد و توسعه ادبیات کودک است

سخنرانی سال 1345 دکتر محمدجعفر محجوب

به سال‌های قبل از 1342 که بر می‌گردیم می‌بینیم که کتاب در کشور ما کالایی نبود که بازارش گرو شیرین باشد. به‌خصوص کتاب‌های کودکان، از کتاب‌های دیگر هم بی‌رونق‌تر بود. لزوم کتاب برای کودکان احساس شد. اما این‌گونه کتاب‌ها چطور باید باشد؟ چه مطالبی داشته باشد؟ اما به‌طور کلی می‌توان گفت انواع و اقسام کتاب‌ها ممکن است به بچه عرضه شود و کیفیت آن از همه جهات ممکن است به تناسب سن خواننده، موضوع کتاب به‌صورت‌های گوناگون باشد. کتاب‌های تصویری برای کودکان تهیه شود که هدف جلب توجه کودک به رنگ‌ها و تصویرها و دقت در آنهاست. یا کتاب‌هایی به تناسب سن کودک که در آن مطالب اخلاقی، علمی، اجتماعی، دینی، اطلاعات عمومی و داستان‌ها که از زندگی روز و یا از فرهنگ و ادب گذشته باشد و یا از کتاب‌های خارجی خاص کودکان ترجمه شده باشد، همه‌ی این‌ها لازم و خوب است. اما یکی از انواع خاص کتاب کودک هم کتاب‌هایی است که در حقیقت وسیله‌ی پیوند دادن او با ادب و فرهنگ گذشته‌ی ایران است. و هسته‌ی مرکزی اطلاعات او را در باب فارسی و فرهنگ ایرانی تشکیل می‌دهد.

اما با توجه به اینکه قوه‌ی تخیل آدمی در دوران کودکی بسیار نیرومند و وسیع است، برای کودک این مسئله به‌ خوبی و با کمال سهولت قابل قبول است که یک آقا موشه در سر راه خاله‌سوسکه که هفت قلم آرایش کرده و چادر چنین و چنان به سر انداخته و کفش قرمزی پوشیده و در طلب شوهر در جاده‌ی همدان به راه افتاده تا به رمضان شوهر کند و منت بابای خود را نکشد. از او خواستگاری می‌کند و به او می‌گوید که در موقع خشمگین شدن او را (با دُم نرم و نازک) خود کتک خواهد زد. خاله سوسکه هم قبول می‌کند و عروسی می‌کنند و بقیه‌ی قضایا ... .

در حالی‌که این سرگذشت برای ما دلپذیر و حتی قابل قبول نیست و هزار عیب و ایراد برای این داستان از کلمه‌ی اول تا آخرش می‌تراشیم مثل: این‌ها که هم جنس نبودن، حال چرا کتک ... . حالا چرا چنین است؟ زیرا قوه‌ی ادارک و تعقل ما بیشتر رشد کرده، نقاط ضعف داستان را نمایان‌تر می‌کند و مانع لذت بردن ما از داستان می‌شود در صورتی که برای کودک مطرح نیست. کودک تحث تأثیر قوه‌ی تخیل خودش قرار می‌گیرد و برایش باورپذیر و قابل قبول است که بتواند با یک تکه چوب اسب‌دوانی نکند، و واقعاً با صمیمیت تمام یقین پیدا کند که بر اسب سوار شده و مشغول تاختن است.

در دوران کودکی لذت داستان‌های دلپذیر و عجیب و غریبی که مادرتان برای شما گفته‌اند تا به خواب رفته‌اید را به‌خاطر دارید. این لذت به واسطه‌ی راضی شدن و اقناع قوه‌ی تخیل به کودک دست می‌دهد. اکنون که همه‌ی ما بزرگ شده و به دنیای واقعیت، دنیای معقولات و ادراکات قدم نهاده‌ایم اما دلیل نمی‌شود که کودکی خود را از یاد ببریم. و اما این امر دلیل نمی‌شود که کودکان و خواست آنها را از یاد ببریم. یک وقت لی‌لی بازی می‌کردیم و لواشک به‌عنوان بهترین تنقل برایمان بود. بزرگ شدیم فراموش کردیم اما وقتی بچه‌هایتان به مدرسه رفتند متوجه شدیم که نه لی‌لی بازی فراموش شده و نه لواشک آلو خوردن از خاطر کودکان رفته است. در صورتی که این من بودم که از وجود آن غافل بودم. منظور از گفتن این داستان این‌ است که باید ببینیم خودمان چه چیزهایی را دوست داشتیم. سعی کنیم آنها را آسان‌تر و بی‌دردسرتر در اختیار کودکانمان بگذاریم.
منظورمان از داستان‌های کودکان یعنی آنچه که از ادب و فرهنگ ملی سرچشمه می‌گیرد که البته بسیاری از چیزها وجود نداشت مثل شرح اختراع‌ها و اکتشافات تازه، قصه‌های علمی و تخیلی ... این خلاءها با بازنویسی در داستان‌های امروزی پر خواهیم کرد. اما آنچه مربوط به گذشته است چه چیزهایی است؟ چند قسمت است و از آنها چگونه باید استفاده کنیم؟ به‌طور کلی منابع گذشته‌ی فرهنگ ایرانی به دو دسته تقسیم می‌شود:
1-    منابع رسمی و ادبی
2-    منابعی که به‌طور کلی می‌توان آن را فرهنگ عوام یا فولکلور، اگر دقیق‌تر بگوییم، ادب عوام نامید.

مجموعه سی شعر


خرید مجموعه سی شعر


یکی از مهم‌ترین انواع داستان‌های ادب رسمی، داستان‌های حماسی است. حماسه یک منبع بزرگ و سرشار از منابع داستانی ما را تشکیل می‌دهد. این داستان‌ها از قدیم‌ترین روزگاران شاید از دوران پیش از تاریخ (اوستا یکی از منابع قدیم داستان‌های حماسی است و از طرفی کتاب دینی ایرانیان باستان) است. با ارزش‌ترین این داستان‌ها در عصر اشکانیان تا عصر ساسانی ادامه داشته است. کهن‌ترین نمونه‌ی بازمانده از نثر فارسی بعد از اسلام شاهنامه‌ی فردوسی است که محبوب‌ترین کتاب ایرانیان که کارنامه‌ی دلیرها و جوانمردی‌ها و جهان‌گشایی‌های شاهان و سرداران ایرانی است، و امروز گنجینه‌ای است گرانبها و پایان‌ناپذیر که می‌توان از آن داستان‌های فراوان برای کودکان استخراج کرد و با استفاده‌ی کودکان از آنها، هم مبانی ملیت در آنها تقویت می‌شود و هم غرق در لذت و سرور و انبساط خاطر می‌شوند و هم به اطلاعات عمومی و درک کلی ایشان کمک خواهد کرد و هم موجب خواهد شد که خیلی زودتر و بهتر لطایف و دقایق ادب فارسی را بفهمند و لذت ببرند.

این مقاله ادامه دارد...
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

چیستی و چرایی میراث فرهنگی برای کودکان

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

جبار شافعی زاده

Submitted by editor69 on

جبار شافعی زاده در سال 1357 در کامیاران به دنیا آمد. آشنایی او با جهان ادبیات نخست از طریق داستان‌هایی بودکه پدرش شبانه در محیط خانواده برای آنها تعریف می‌کرد. تسلط غریزی پدر بر تکنیک‌های قصه‌گویی و شیوه‌های روایتش که به فراخور مخاطب و محتوای داستان تغییر می‌کرد او را از همان کودکی شیفته‌ی ادبیات کرد. مهاجرت خانواده از روستا به شهر و تحصیل در دبستان صلاح الدین ایوبی باعث شد تا اولین کتاب داستان را به صورت اتفاقی در میان تلی از خاکستر پیدا کند. خواندن متن داستان و تصاویر همراه آن باعث شد تا او به شکل عینی با جادوی کلمات و تصاویر آشنا شده و شیفتگی‌اش چند برابر شود.

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش ششم: صورتک همان صورت است

Submitted by editor69 on

مقاله پیشین را در سایت کتابک بخوانید: 

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته


پیش‌گفتار:

مرادی کرمانی کودکی که به جبر به دنیا آمد و می‌خواست به اختیار زیست کند؛ اما چون در زمانه نابهنگامی میان آدم‌های اشتباهی قرار گرفت پیوسته کوشیده است جای جبر و اختیار را با قلم‌اش، تنها ابزاری که هستی به او بخشید، جابه‌جا کند. مرادی در قلم‌اش اختیار دارد، همان‌قدر که چوپان روستای شان سیرچ اختیار داشت گله را از این سرِ بلندی به آن سر بلندی ببرد. بیش‌تر از آن نه در اختیار چوپان بود و نه مرادی که بخواهند زمین بازی را عوض کنند. هنر مرادی این است که در این اختیار بسته خوب بازی کرده است. زیرا خودش را میان آدم‌های اشتباهی که دوروبرش را گرفته‌اند، متمایز کرده است. او نمی‌خواهد هم‌رنگ جماعت شود و در نوشته‌های داستانی دو دهه اخیرش به خوبی این نکته را باز کرده است. مرادی با آدم‌هایی که در داستان خلق می‌کند، می‌کوشد دنیایی موازی دنیایی بسازد که به جبر در آن قرار گرفته است. در آن دنیا مرادی آفریدگار است، اما قادر متعادل نیست. او آفریدگاری از جنس خود شخصیت‌هایی است که با قلم‌اش ساخته است. مرادی در ذات، آدمی تنها است. وقتی که میان هزاران نفر هم نشسته است احساس نمی‌کند که به جمع تعلق دارد زیرا که تنهایی او از جنسی است که از دنیایی دیگر می‌آید. برای همه آن دیگران، مرگ جدای از زندگی است. اما برای مرادی مرگ همسایه زندگی است. از هنگامی که کودک بوده و به مرحله درک و آگاهی رسیده همیشه مرگ را زیسته است؛ در پیکر از دست دادن مادر، در پیکر از دست دادن پدربزرگ، در جنون پدر و در داغی که روی پیشا‌نی‌اش زده بودند. این که او شوم است و شومی نشانه‌ای از سرزمین مرگ است. این‌ها همه به جبر به مرادی تحمیل شد. اما او در منطقه محدود اختیار همیشه کوشیده است در داستان‌های‌اش با زندگی و مرگ بازی کند. هم‌زمان با دو چشم که به نقطه یا پدیده یا کنشی نگاه می‌کند، با یک چشم مرگ‌اش را می‌بیند و با چشم دیگر زندگی‌اش را. این‌گونه دیدن کار هرکسی نیست. باید از جنس مرادی بود تا توان این سبک نوشتن را داشت. برای همین نوشتن برای مرادی درمان است. درمان زخم‌های بازی که از دنیای مرگ می‌آیند. گرسنگی و بی پناهی یا ناامنی از جنس زخم‌های بنیادینی هستند که همه زندگی همراه او آمده‌اند تا اکنون. مرادی برای درمان این زخم‌های باز از واژگان استفاده می‌کند تا همچون نخ بخیه عمل کنند و آن‌ها را بدوزند. کاری که پیوسته تکرار می‌کند چون زخم‌ها در هر موقعیتی دوباره سرریز می‌کنند. داستان‌های مرادی هم‌زمان داستان‌های زندگی و مرگ هستند. داستان‌هایی گاهی چنان بی‌معنا که ناگهان و با چشم بصیرت سرشار از معنا می‌شوند. برای مرادی زندگی در ذات خود هیچ معنایی ندارد، چون مرگ کنار دست آن همیشه معنای زندگی را تهی می‌کند. مرادی به درستی می‌داند زندگی در ذات خود هیچ معنایی ندارد. مرادی خوب می‌داند که ما زنده‌ایم برای این که باید زنده باشیم. ما می‌میریم برای این که باید روزی بمیریم. با این‌همه مرادی تسلیم نمی‌شود. در همان محدوده تنگ اختیار می‌خواهد با زندگی و مرگ بازی کند. چنان که در این بازی، مرادی این رود جاری زندگی را با همه بی‌معنایی‌ها و معناها در کنار هم می‌چیند؛ زندگی بی‌معنا با آن معناهایی که انسان به آن می‌بخشد. در کارهای مرادی بشارتی نیست همان‌طور که رسالتی نیست. این آونگ‌رفتن میان معنا و بی‌معنایی برگرفتی از زندگی خودش هست که تمام کودکی‌اش در مرز میان معنا و بی‌معنایی گذشت، هنگامی که سرکوب و تحقیر می‌شود حالا یا از گرسنگی و ناداری یا از وضعیت پدرش یا از رفتار مردم هیچ معنایی برای این رفتارها در ذهن‌اش ندارد انگار که زندگی همین‌طور است؛ چون بارها خودش گفته که هیچ شکل دیگری از زندگی را متصور نبوده است. اما وقتی که از مرز غریزه می‌گریزد و آگاهی درون‌اش شکل می‌گیرد به دنبال معنای این رفتارها یا خود زندگی است. هیچ وقت این دوگانه معنا و بی‌معنایی در کار او غلبه‌ای بر هم ندارند. همیشه انگار هم‌وزن و هم‌تراز هستند؛ برای همین است که روایت در کار مرادی کرمانی در پی رسالت‌بخشی نیست. مرادی روایت می‌کند چون در ذات خودش رسول است، رسول بی‌معنایی است و معناها به یکسان و در یک تراز؛ رسول مرگ و زندگی به یکسان. دیدن این همه پیچیدگی در کار مرادی کار هرکسی نیست. به نبوغ ویژه‌ای نیاز دارد و به غرق شدن در کارهای او. روایت تفسیر داستان‌های مرادی کاری شده است علیه تفسیر. آن چنان که سوزان سونتاگ به درستی گفته و این دو منتقد جوان از لابه‌لای آثار او بیرون کشیده‌اند. تفسیر کارهای مرادی از سوی آزاده خلیفی و عادله خلیفی چنان شده است که خود پشت‌اش روایتی نهفته است. مرادی را در این سن‌و‌سال و در این وضعیت جسمی که شکننده است چنان به هیجان آورده که رابطه‌ای پیچیده در پی آن شکل گرفته است. و در این میان فراتر از دیدار حضوری، گه گاه به آن‌ها زنگ می‌زند و هشدار می‌دهد که همسایه زندگی به من نزدیک‌تر شده است. باید بازتاب قلم خودم را پیش از این که دیر شود، در تفسیرهای شما ببینم. تفسیرهایی که علیه تفسیر هستند و همان‌طور که پیش‌تر هم گفته‌ام به ما گواهی می‌دهند که مرادی در زمانه نابهنگامی قلم به دست گرفت که اغلب روشنفکران‌اش در بهترین حالت اگر فکری هم دارند، از راه ترجمه ناکافی و غلط‌غلوط به هم بافته‌اند و صاحبان قدرت‌اش تا زیر چانه در دنیای توهم اسطوره‌ای غرق‌اند. و مردم عادی که مرادی خودش را از جنس آن‌ها می‌داند، روی تخته‌پاره‌های یک اقیانوس خشک که اسکلت نهنگ‌ها و ماهی‌ها نیمی در شن روان و نیمی بیرون در زیر باد بهت زده به جبری عادت کرده‌اند که زندگی آن‌ها شده است. داستان‌های اخیر مرادی از همین جنس است و کار برجسته این دو منتقد جوان بازخوانی و تفسیرسازی از این کارها است. 
محمدهادی محمدی

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»

آثار هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


1. چین‌ و چروک‌های ظاهر

«میان باد و ابر[1]» داستان همنشینی نویسنده قصه‌های مجید با خلبانی در یک هواپیماست، با پیرمردی که زمانی خلبان بوده و از تکان‌های هواپیما حدس می‌زند که در حال سقوط است: «لرزش این بال‌ها نشان می‌دهد که ما به تهران نمی‌رسیم.» پیرمرد مضطرب است و هر تکانی و کنشی را به سقوط تعبیر می‌کند. 

داستان با صدای پیرمرد آغاز می‌شود، صدایی که ما و همنشین نویسنده‌اش می‌شنویم: «دیدید چطور بلند شد؟ [...] چطور نفهمیدی؟» پیرمرد در همان جمله‌های آغازین، مسافر کنارش را به ما معرفی می‌کند: «شما را می‌شناسم، گرچه از نزدیک ندیدمتان. نویسنده‌اید، قصه‌های مجید. درست است؟ مجید خودتان هستید؟» داستان یک بازی با ما و شخصیت‌هایش می‌کند. پرسش‌های پیرمرد چه معنایی دارد و چرا با صدای بلند مسافر کناری‌اش را به ما نشان می‌دهد؟ پاسخ این پرسش‌ها قرار است نشانه‌هایی از فرم داستان ‌برای دو خوانش به ما بدهد.

کسی جز این خلبان مسافر، از تکان‌های هواپیما نمی‌ترسد او مفسری است که از روی حرکت بال‌ها تفسیر می‌کند که خلبان جوان است و تازه‌کار. او از اولین حرکت هواپیما، کار تفسیر را آغاز می‌کند: «شما متوجه نشدید چه‌جور دور زد. تکانش، کج شدن ناشیانه‌اش حالی‌تان نشد؟» او مبنای تفسیرش را شش هزار ساعت پروازی می‌داند که در سی سال انجام داده. بی‌قرار است و کنار کسی نشسته است که، برخلاف او، تقریباً هیچ‌چیز او را نمی‌ترساند، ساکت است، کم حرف می‌زند و میان این نگرانی‌ها و ترس‌های پیرمرد به داستانی در ذهنش فکر می‌کند، روایتی که به ذهنش چسبیده و در این بازی میان مرگ و زندگی رهایش نمی‌کند. او نویسنده‌ای است که می‌داند در هنگامه اضطراب و ترس، چه‌طور با فاجعه بازی کند: «زن و شوهر جوانی که مدام بگومگو داشتند و همیشه با هم قهر بودند، می‌روند شهری دیگر پیش دعانویس که کاری کند تا مهر و محبتی میانشان بیافتد و سال‌ها با هم عاشقانه زندگی کنند. دعانویس دعایی می‌نویسد که همیشه با هم باشند. وقتی برمی‌گردند، هواپیما می‌افتد تکه‌پاره‌های له‌ولورده شان را از بیابان جمع می‌کنند. می‌ریزند توی کیسه‌ای و با هم دفن می‌کنند مثل آشغال‌گوشت قصابی.» 
پیرمرد صدای ذهن نویسنده را می‌شنود و می گوید: «این را ننویس. خوب نیست. چندش‌آور است.» اما داستانِ نویسنده نتیجه تفسیر خود پیرمرد است از تکان‌های هواپیما. وقتی آن‌قدر در جست‌و‌جوی تعبیر و تفسیر ریزترین نکات باشیم، دست آخر آن چیزی را می‌بینیم که دل‌مان می‌خواهد ببینیم نه آن چیزی که واقعاً در حال رخ دادن است. وقتی هواپیما سقوط کند همه درهم خواهیم شد، دست و پا و چشم و گوش‌مان را نمی‌توان از یک‌دیگر جدا کرد، آن چیزی که ما را از یک‌دیگر متمایز می‌کند پوست است، پوست که کنار برود همه یک شکل هستیم: «کافی است پوست آدم‌ها را بکنید و ببینید که تحلیل عمق کاو همه را مثل هم می‌کند. همه آدم‌ها وقتی پوست‌شان را بکنید ترکیبی از رگ‌وپی و خون هستند.[2]» 

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

پیرمرد به سقوط هواپیما فکر می‌کند و مرگی که دوست ندارد ‌رخ دهد و نویسنده به داستان پس از این مرگ فکر می‌کند؛ انگار مرگ زندگی را تمام می‌کند اما داستان را نه، و مرگ قرار است داستانی تازه را آغاز کند، داستان آدم‌هایی که از هم بدشان می‌آید یا هم‌دیگر را نمی‌شناسند و دوست ندارند: «دوست دارید من و شما سال‌ها زیر یک سقف زندگی کنیم، تو دست و پا و جگر هم شریک باشیم؟»

هواپیما سالم به زمین می‌رسد و ذهن خیال‌باف نویسنده از میان خانه‌ها و خیابان‌ها و میدان‌هایی که سطرهایی باریک هستند بر زمین تهران، زنی را می‌بیند که روی بام خانه‌ای رخت می‌اندازد: «نگاهم می‌کرد. توی دهانش آلوی خورشتی بود. لنگه‌ی دم‌پایی‌اش پاره بود. رخت‌ها رنگ‌به‌رنگ بودند؛ همه‌جور؛ مردانه، زنانه بچه‌گانه. روبالشی هم بود. دستگیره قابلمه هم بود.»
چطور مسافری در هواپیما می‌تواند جزئیات پوشش و رفتار زنی روی پشت‌بام خانه‌ای را چنین دقیق توصیف کند؟ چرا چنین خیالی را می‌بافد؟ بیایید داستان را از انتها بخوانیم یعنی برگردیم به صحنه پایانی داستان، زن روی بام، و زاویه دیدمان را با آن یکی کنیم. نشانه‌هایی در متن، فرم و ظاهر داستان به ما می‌گوید که این داستان نه در آسمان و کابین هواپیما که خیال‌بافی‌ای روی زمین است. نویسنده روزی زمین، دارد زنی را روی پشت‌بام خانه‌ای می‌بیند و همان‌زمان هواپیمایی از بالای سر زن می‌گذرد. ذهن خیال‌باف و مرگ‌آشنا نویسنده سایه مرگ را در آن هواپیما می‌بیند، و تصورش را کش می‌دهد: اگر هواپیما سقوط کند و بدن‌های تکه‌پاره مسافران درهم شوند چه؟ اگر زن و شوهری با هم قهر باشند _ تصویر زن روی بام را به خاطر بیاوریم زن یعنی زندگی، خانه، خانواده- و بدن‌های «له‌ولورده»شان درهم آمیزد چه؟ این خیالات چندش‌آور است یا ریشخند فاجعه؟ مگر خیال را می‌شود مهار کرد و دهنه زد؟ 

اما راوی نگران است که خیالاتش را داوری کنند. خلبان پیر که شبیه پیری خودش است، «چه قدر شبیه پیری من بود!»، حرف دل او را می‌شنود: «این را ننویس. خوب نیست. چندش‌آور است.» او صدای ذهن‌اش را شنیده است. او پیری خودش است، لابد دنیادیده‌تر، آرام‌تر و محتاط‌تر و از نویسنده می‌خواهد در نوشتن چنین داستانی محتاط باشد. تمام داستان در‌ واقع تلاشی است برای گفتن در عین نگفتن؛ گفتن این «داستان تلخی» که به ذهن نویسنده چسبیده و رهایش نمی‌کند: «آن قصه را دوست نداشتم. ولی توی سرم بود. نمی‌رفت. چسبیده بود ته ذهنم، هی بزرگ می‌شد. پهن می‌شد، کش می‌آمد. همراهم می‌آمد، همه‌جا. التماس می‌کرد. وسوسه می‌کرد می‌گفت: "مرا بنویس."»

حضور شخصیت‌های حقیقی در داستان تهمیدی داستانی است. هر شخصیتی، چه تاریخی چه ساختگی، به محض حضور در متن داستان، شخصیتی داستانی می‌شود که از واژه ساخته و پرداخته شده و تن‌پوشی از واژگان می‌پوشد. در این داستان حضور شخصیت «نویسنده قصه‌های مجید» شگردی ست تا خیالات را به این شخصیت داستانی نسبت دهیم و نه به هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده این داستان. این‌ها خیالات شخصیت داستانی «نویسنده قصه‌های مجید» است و هرگز نباید نویسنده را با شخصیت داستان‌اش یکی گرفت! «شما را می‌شناسم، گرچه از نزدیک ندیدمتان. نویسنده‌اید، قصه‌های مجید. درست است؟ مجید خودتان هستید؟» و پیرمرد خود نویسنده است که او را ندیده می‌شناسد و از او می‌پرسد مجید خود اوست. یعنی هم پیرمرد هم نویسنده و هم مجید داستان‌های نویسنده یکی است، داستان در داستان. همه چیز یکی است داستان همان واقعیت است و واقعیت همان خیال نویسنده! همه چیز درهم است همانند درهم شدن ما هنگام سقوط هواپیما که تکه‌پاره‌ها‌مان قاطی می‌شود. ذهن ازهم‌گسیخته و پاره‌پاره نویسنده از شخصیتی به شخصیت دیگر و از خیالی به خیالی دیگر می‌رود و شگفتی داستان هم در همین است.، فرم و اندیشه این چنین قوی درهم تنیده شده است.

در سایت کتابک بخوانید: قصه‌های مجید، قصه‌هایی برای چند نسل - گفت‌و‌گو با محمدهادی محمدی

کتاب قصه های مجید


خرید کتاب قصه‌های مجید


«میان باد و ابر» بازی ذهن‌ است، بازی‌ای میان ذهن نویسنده، ذهن خلبان و ذهن ما. صداها در میان ابر و باد در میان تکان‌های هواپیما در هم می‌آمیزد و داستانی عجیب می‌سازد از صداهای آدم‌های درون نویسنده، از اندیشه‌هایی که می‌ترسند به زبان داستان درآیند و با ترفندی بازگو می‌شوند. «هر خطابی خطاب به دیگری است» «میان باد و ابر» داستانی از نویسنده‌ای است که سازوکار داستان مدرن را می شناسد و ما در این مقاله تلاش می‌کنیم نشان دهیم: «که چگونه این چیز، داستان، چیزی که هست شده است و نه اینکه این چه معنایی می دهد.[3]»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

2. شیوه ظهور ما همان شیوه بودن ماست

سوزان سانتاگ، نویسنده و منتقد، در کتاب «‌علیه تفسیر[4]»‌ درباره ارتباط میان نویسنده و پذیرش اثر از سوی خواننده می‌گوید: «خوانندگان نیز با فهم‌ناپذیری، وسواسی بودن، حقایق دردناک، دروغ، یا دستور زبان بد کنار می‌آیند، اگر در عوض نویسنده امکان چشیدن عواطفی کمیاب و احساساتی خطرناک را در اختیارشان قرار دهد.[5]» هوشنگ مرادی کرمانی در آخرین اثرهایی که منتشر کرده است، می‌کوشد عواطفی کمیاب، ترسناک، شوک‌آور و احساساتی شاید خطرناک را به خواننده بچشاند. او تلاش می‌کند تمام صورتک‌هایی را که تاکنون با آن می‌زیسته به نمایش بگذارد و همان‌گونه که صورتک‌های خودش، جنبه‌های متفاوت ذهنش را به ما نشان می‌دهد، صورتک‌های دیگران را هم به ما نشان دهد چون او می‌داند ‌صورتک همان صورت است: «سبک همان روح کار است. و از بخت بد ما در این وادی روح در قالب جسم ظاهر می‌شود. شیوه‌ ظهور ما همان شیوه‌ی بودن ماست. صورتک همان صورت است.[6]» 

از این‌رو مرادی کرمانی در آخرین داستان‌ها چیزهایی را مرئی می‌کند که برای ما ناشناس است و حس‌هایی را در ما بر‌می‌انگیزد که تجربه‌اش نکرده بودیم. مجموعه داستان «ته خیار» یکی از این کتاب‌هاست: «راز جهان امر مرئی است نه امر نامرئی. آن چیزی که اسرارآمیز است این است که ما در جهان مرئی زندگی می‌کنیم، در جهان رویت‌پذیری نه در بخش غیبی برای پاره کردن پرده واقعیت. باید به چین و چروک‌های ظاهر پرده نگاه کنیم. پشت پرده چیزی نیست غیر از چیزهایی که ما دوست داریم ببینیم.[7]»

کتاب ته خیار


خرید کتاب ته خیار


کم‌تر اتفاق افتاده که داستان‌های مرادی کرمانی از جنبه فرم مورد نقد قرار بگیرد. هر بار که درباره داستان‌های مرادی صحبت شده، بیش از همه، محتوای آن مورد نظر منتقدان و مخاطبان بوده، در حالی که مرادی کرمانی نویسنده‌ای مدرن است که به فرم اثرش بیش از محتوا توجه می‌کند: «ما با تقلیل اثر هنری به محتوای آن و سپس با تفسیر آن محتوا، اثر هنری را رام می‌کنیم. تفسیرِ(محتوا) اثر هنری را قابل‌کنترل و سربه‌راه می‌کند.[8]» 

سانتاگ در «علیه تفسیر» برخلاف عنوان مقاله، مخالف هر نوع تفسیری نیست؛ مخالف تفسیر‌های تئوری‌زده‌ای است که حساسیت مخاطب را نسبت به آن‌چه بر پرده‌ی سینما، صحنه‌ی تئاتر، بوم نقاشی و صفحات رمان می‌گذرد کُند می‌کنند. او سخن نیچه را که «هیچ واقعیتی در کار نیست، هرچه هست تفسیر است» درست می‌داند چون: «تفسیر در اینجا نوعی کنش ذهنی آگاهانه است. تفسیر ارزشی مطلق نیست [...] تفسیر باید درون چشم اندازی از آگاهی انسانی مورد ارزیابی قرار گیرد [...]کار ما آن نیست که بیشترین محتوای ممکن را درون آثار هنری بگنجانیم [...]کاری که باید انجام دهیم آن است که محتوا را عقب بزنیم تا اساساً امکان دیدن چیزی که روبرویمان قرار دارد فراهم شود.[9]» 

هوشنگ مرادی کرمانی فیلسوفی نیاندیشیده است، فیلسوفی که به فلسفه ذهنش، خودآگاه، آگاه نیست اما رگه‌های این اندیشه عمیق و پخته در داستان‌های او مشهود است. او بلد است طوری داستان بنویسد که ما نتوانیم داوری‌ای نسبت به شخصیت‌ها و یا رخدادها و اندیشه داستانش داشته باشیم. او هنر مدرن را خوب می‌شناسد: زیرا «هنر مدرن هنری است که هر چه بیشتر شما را متوجه سطوح و پوست‌ها می‌کند.[10]» 

او می‌تواند دست ما را ببندد و زبان‌مان را بند آورد و بگوید تحلیل عمق‌کاو ممنوع است! هر چند ما، خوانندگان داستان‌های او، بخواهیم یا حتی بتوانیم بر داستان‌هایی او تفسیری بنویسیم: «اثر هنری در واقع یک تجربه است، نه یک گزاره یا پاسخی به یک پرسش. هنر صرفاً درباره‌ی چیزی نیست؛ بلکه خود یک چیز است. اثر هنری چیزی در جهان است، و نه تفسیری در مورد جهان.[11]»

مرادی کرمانی می‌داند چگونه همه‌چیز را به بازی بگیرد، او می‌داند همه‌چیز بازی است، زندگی هم یک بازی است و هیچ‌چیزی نمی‌تواند این بازی را تمام کند حتی مرگ می‌تواند آغاز یک بازی دیگر باشد، مانند آنچه در داستان «میان باد و ابر» رخ می‌دهد. هوشنگ مرادی کرمانی با مرگ و زندگی یک بازی برابر و هم‌تراز دارد. مرگ پدیده‌ای جدا از زندگی نیست. برای او مرگ خود زندگی است که مرتب جای‌شان را عوض می‌کنند و این را در داستان «میان باد و ابر» به خوبی نشان می‌دهد. او تعلیق انسان مدرن را به تصویر می‌کشد. او می‌داند چگونه در لحظه‌ای که مرگ را معنا می‌کند در همان لحظه آن را بی‌معنا هم کند. او کششی دارد به اصل بنیادین هستی که در آن معنایی وجود ندارد و معناها برساخت وجودی انسان است و همه چیز در بی‌معنایی شکل گرفته است و این معنابخشی ما به هستی نه برای افزودن به آن یا جهت دادن به آن که برای رهایی از سرگشتگی خود ما است.

گاهی زاویه دید مرادی کرمانی حیرت‌انگیز است. تجربه را در برابر بی‌تجربگی قرار می‌دهد تا با آن، احساس‌های ما را تفسیر کند که فکر می‌کنیم حقیقت فقط یکی است و آن هم چیزی که به آن باور داریم. او با قلمش می‌خواهد در این تفسیر، در دریافت ما نسبت به واقعیت، مداخله کند این موضوع خود را به خوبی در داستان «پیشرفت یتیمان» نشان می‌دهد. او نشان‌مان می‌دهد: «فقط آدمی قادر است با گفتن حقیقتی که انتظار دارد دروغ تلقی شود، دروغ بگوید. فقط آدمی می‌تواند با تظاهر به فریب‌کاری فریب دهد.[12]»

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

3. ادبیات برای میدان دادن به شر است

«زندگی یک رویاست اما رؤیاها یا یکدیگر تفاوت دارند. برخی آرامش بخش اند برخی ناراحت‌کننده‌اند و برخی کابوس‌اند. رؤیای مدرن یک کابوس است، کابوس تکرار، کنش بی‌سرانجام و احساس استهلاک.[13]»

یکی از غریب‌ترین داستان‌هایی که مرادی در این مجموعه نوشته است: «پیشرفت یتیمان» است؛ داستان جلادی که ما نقل داستانش را از صدوپنجاه سال پیش می‌شنویم و می‌خوانیم: «من 150 سال پیش زندگی می‌کنم.» راوی داستان، جلادی نیست که مرده و حالا روحش در حال نقل باشد؛ بلکه صدایی در زمان است، صدایی که انگار از اعماق زمان شنیده می‌شود و در این صد سال، بارها داستانش را نقل کرده، برای همه کسانی که در آینده صدایش را می‌شنوند و به داوری می نشینند؛ چون این جلاد در دوره‌ای یا بهتر است بگوییم در دوران‌هایی زندگی می‌کند/ می‌کرد: «که حاکم‌ها و سلطان‌های بی‌رحم بودند. من جلاد یکی‌شان بودم.» پس دیگر شغل جلادی ندارد و زمانه عوض شده است. 

واژه‌های «حاکم» و «سلطان» یعنی جلاد به دوره تاریخی مشخصی اشاره نمی‌کند؛ حاکم حکومت می‌کرده یا سلطان یا پادشاه یا خلیفه؟ از سویی، جلاد می‌گوید حاکم‌‌ها و سلطان‌ها یعنی در چندین حکومت و سلطنت به کسب‌و‌کار جلادی مشغول بوده. او یک جلاد است و هم‌زمان صدای جلادان تاریخ که به حکم حاکمان آدم می‌کشند.

او کارش را بد نمی‌داند و می‌خواهد به ما بگوید که جلاد بودن می‌تواند کار نیکی باشد: «من با فرمان حاکم و قاضی آدم می‌کشم [...] من جلادم [...] جلاد نَفس آدم‌ها را می‌گیرد، یعنی خلاص‌شان می‌کند» او در همین چند سطر، گناه کشتن آدم‌ها را به گردن حاکمان بی‌رحم می‌اندازد و وجدان خودش را آسوده می‌کند و ادعا می‌کند که در گرفتن نفسِ محکومان خیری برای‌شان بوده و ما نباید کار او را بد بدانیم: «به قول حاکم آن‌ها را راحت می‌کند. یعنی از این زندگی و دنیای پر از سختی و بدبختی نجات می‌دهد. دست می‌کند توی دماغ طرف، یکی دو تا انگشت می‌کند توی دماغ مثلاً آدم ناباب سرش را می‌کشد بالا و خنجر یا کارد را می‌گذارد زیر گلویش روی خرخره‌اش و [...] تمام.»

جلاد خودش را آدم‌کش نمی‌داند هرچند که آدم می‌کشد! کشتن به امر نفس تا کشتن به امر حاکم با هم تفاوت دارد: «من آدم‌کش نیستم، آدم‌کش و قاتل با من فرق دارد [...] کارم این است. از این راه نان می‌خورم. خانه می‌خرم. اسب و الاغ می‌خرم.» اما دلیل نقل داستانش چیست؟ چرا او کشتن به سبک جلادان را چنین ریز توصیف می‌کند؟ این توصیف و مقدمه‌چینی از شیوه کشتن و تفاوت گذاشتن میان جلاد و آدم‌کش برای چیست؟ «رفیقی داشتم [...] همکار بودیم. با هم نان‌ونمک خورده بودیم. خودم خلاصش کردم.» 

او دوستش را کشته، استادش که به او جلادی یاد داده بود. او می‌گوید کشتن دوست‌اش هم مانند کشتن محکومان بدبخت به خاطر خود او و رهایی از رنج و درد بود. او برای دوستش هم از فعل «راحت شود» استفاده می‌کند: «جگرم آتش می‌گرفت وقتی او را این‌جوری می‌دیدم. آرزو می‌کردم که او را بکشم تا راحت شود[...] آن آدم شوخ و شنگی که همه را می‌خنداند [...] به فکر خلاص شدن خودش افتاده بود.» و دلیل می‌آورد که جلاد کارکشته دیگر کارش را هم درست انجام نمی‌داده و دل‌و‌دماغ سر بریدن را هم از دست داده بوده و دست‌هایش می‌لرزیده آن‌قدر که یک بار به جای فرو کردن کارد در خرخره، آن را در چشم‌های محکوم فرو برده: «مرتیکه پدرسوخته چشمم را کور کردی قرار بود من را بکشی نه اینکه بزنی چشمم را کور کنی.»

پس استاد جلاد کارش را رها می‌کند و به گفته جلاد راوی، مغازه دوغ فروشی باز می‌کند اما باز هم به گفته راوی در این کار هم موفق نمی‌شود چون دستانش می‌لرزیده. روزها در دوغ فروشی گردن رهگذران را نگاه می‌کرده و شب‌ها در قهوه خانه نقل مجلس می‌شده و خاطرات سر بریدن‌هایش را تعریف می‌کرده. همین شب‌نشینی‌ها هم سرش را بر باد داده؛ چون جلاد کارکشته زمانی در قهوه‌خانه ادای حاکم را در می‌آورد که می‌دانسته حاکم با لباس مبدل در قهوه خانه است: «یک شب حاکم با لباس مبدل به قهوه‌خانه رفت و معرکه جلاد را تماشا کرد [...] او حاکم را در میان مشتریان قهوه‌خانه شناخته بود و آن شب هر چه خوشمزگی داشت رو کرد.» پس حاکم دستور می‌دهد تا یکی از جلادان او را به سزای عملش برساند اما: «هیچ‌کس دست به خنجر نبرد الا من» چر او حاضر می‌شود استاد و دوست‌اش را بکشد؟: «می‌دانستم آرزوی اوست که مانند محکومان کشته شود.» پس جلاد او را کشته چون استادش خودش مرگ را می‌خواسته: «به فکر خلاص شدن خود افتاده بود.»

جلاد کشتن استادش را بر گردن «گله‌وشکایت‌های زن و بچه‌اش» می‌اندازد. او ظاهر جمله استاد را، آرزومندی مرگ می‌خواند و تفسیر می‌کند. استاد مانند کسانی دیگر_ مانند پدر در داستان «قلنبه، قلنبه» همین مجموعه_ از خواسته‌های زن و فرزندان گاه به ستوه می‌آمده و می‌گفته کاش «خلاص» شوم از این زندگی. اما این یعنی به جلاد مجوز کشتن خودش را داده یا حقیقتاً آرزوی مرگ کرده؟

او یک دلیل دیگر هم برای مرگ‌خواهی استاد می‌آورد: پیشرفت یتیمان! «می‌دانستم که پنج فرزند قدونیم قد دارد و دلش می‌خواهد عاقبت به خیر شوند. عقیده داشت که انسان در رفاه و آسایش می‌پوسد و در سختی می‌شکفد و به جایی می‌رسد.» مبنای این استدلال کتابی است که استادِ جلاد از پدر به یادگار داشته. چرا پدر جلاد کتابی درباره «پیشرفت یتیمان» داشته؟ او هم جلاد بوده؟ جلادی یک کسب‌و‌کار موروثی عادی بوده؟ یا دست‌کم جلاد بودن صورت زشتی نداشته. «نگاره [دختر جلاد] با شیرین‌زبانی گفت: زود بکش، بیا.»

جلاد چیز دیگری هم به ما می‌گوید. شوخی‌های استادِ جلاد که همه را با آن می‌خنداند از بریدن خرخره و مرگ محکومان است. پس استاد انسان رقیق‌القلبی هم نبوده که می‌توانسته با لحظه‌های مرگ محکومان چنین شوخی‌هایی کند و رقص بدن بی سر محکومان را تقلید کند: «صدای خرخره بریده شده را با مهارت درمی‌آورد جوری که آدم صدای آب خون‌آلود خرخره را که قل‌قل می‌کرد می‌شنید و فشار و زور را درک می‌کرد. انگار صدایی ناجور و زشت بود قپ قپ قپ. مردم که توی قهوه‌خانه بودند با این صدا قاه‌قاه می‌خندیدند. خوب هم می‌رقصید خصوصاً رقص آدم‌های بی‌سر را که تازه سرشان بریده شده بود و هنوز داغ بودند چنان هنرمندانه تقلید می‌کرد که هر کسی که می‌دید در دل آفرین می‌گفت باید گفت هستند افراد چاق و سرحال که دیر حالی‌شان می‌شود سر ندارند از زیر تیغ جلاد فوری بلند می‌شوند و می‌رقصند و مایه دلخوشی و تفریح اطرافیان می‌شوند.»

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

همه چیز تا اینجا خوب است. حساب جلاد درست درآمده بود و کارش بی‌دردسر پیش رفته. او استادجلاد را کشته چون خودش مرگ را خواسته و مرگ پدر سبب پیشرفت یتیمان خواهد شد اما یک چیز جور درنمی آید: «رسم بود که هشت روز بعد از راحت شدن کسی، جلاد می‌رفت به خانه او و به زن و فرزندانش گزارش می‌داد که چه راحت مرد. می‌گفت خنجر و کارد را شب قبل خوب تیز کرده تا به سرعت کار تمام شود و محکوم زجر نکشد. این جا بود که از خانواده‌اش دست‌خوش می‌گرفت که بهتر است به آن تیزانه بگوییم یعنی مزد تیز کردن خنجر.» جلاد هم به خانه استاد جلاد می‌رود تا از زن استاد تیزانه بگیرد: «زن صاحب مرده با غذایی که بر سفره می‌گذاشت به جلاد حرفش را می‌زد. اگر کله‌پاچه می‌گذاشت و چشم‌های کله را در می‌آورد یعنی این که الهی کور شوی که مرا بیوه کردی اگر زبان کله را در می‌آورد یعنی الهی لال از دنیا بروی که بچه‌هایم را یتیم کردی.» اما زن استاد غذایی مقابل جلاد می‌گذارد که جلاد هرچه فکر می‌کند معنای آن را نمی‌فهمد: «زن استاد بنده آن روز برای من قلم گاو پخته بود. گذاشت جلوی من هرچه فکر کردم که معنی‌اش چیست، عقلم به جایی نرسید.» او در مهمانی خانه استاد از کار خودش تقدیر می‌کند، از کشتن شوهر زن و بابای بچه‌ها، و به بچه‌های استاد می‌گوید که قدر یتیم شدنشان را بدانند که او و پدرشان خیلی زحمت کشیدند تا آن‌ها یتیم شوند! زحمت‌ها چه بود؟ همه دلایلی که جلاد برای کشتن استادش برای ما آورد. 
زن استاد، قلم گاو را در قابلمه می‌گذارد و به او می‌دهد. وقتی جلاد به خانه می‌رود زنش که قلم گاو را می‌بیند شروع می‌کند به تفسیر آن: «قلم گاو قوت دارد برای زانو درد خوب است. مغزش را می‌مالند به زانو و ساق پا معنی‌اش هم این است که مهمان من الهی قلمت بشکند.» اما این تفسیر جور در نمی‌آید چون: « قابلمه را گذاشت روی زمین [...] خواست با فشار و تکان و سر کارد مغز را درآورد. دید مغز ندارد قلمی که مغز نداشته باشد، معنایش چیست؟ زنم گفت تو اصلاً مغز نداری که همکارت را کُشتی.» داستان اینجا تمام نمی‌شود، این قلم گاو وصله ناجوری بر داستان جلاد است. زنش تفسیر کرده که زن استاد از کشته شدن شوهرش راضی نیست، خود جلاد هم تفسیری برای قلم گاو ندارد پس چطور می‌خواهد خودش و ما را راضی کند که کارش درست بوده است؟

او داستان را ادامه می‌دهد و دلیل دیگری می‌آورد که خودش چه جلاد خوبی است: «بین ما جلادها آدم بد هم پیدا می‌شود. همکاری داشتم که محکوم را در بازار می‌چرخاند [...] بازاری‌ها دل‌شان به رحم بیاید و تیزانه بدهند [...] جلاد بی‌رحم زنجیر دست و پای محکوم را باز کرد و او را وادار کرد برای بازاری‌ها برقصد و ترانه‌های مبتدل و لاتی بخواند و بشکن بزند. بازاری‌ها خوش‌شان آمد سکه فراوانی دادند و تا جلاد سرش را راحت ببرد.» اما جلاد راوی داستان جلاد خوبی است و کاری نمی‌کند که «آبروی محکوم برود تا به نان و نوایی برسد.». او تیزی‌اش را روز قبل از سربریدن تیز می‌کند و حتی از زنش برای تیز کردن آن کمک می‌گیرد. حتی دختر جلاد هم از کار پدر ناراضی نیست و با شیرین زبانی می‌گوید: «زود بکش، بیا.» 

با گفتن همه این‌ها، باز هم جلاد دلش آرام نگرفته و دلیل دیگری می‌آورد. او از طبیبی می‌گوید که: «بی‌کسی از او طبیبی ساخت، ماهر و دانا، آشنا با رنج و سختی مردم»! یکی همکاران قدیمی جلاد، پدر طبیب را کشته: «یکی از همکاران قدیمی خودمان پدرش را… بگذارید نگویم. طبیب بشنود ناراحت می‌شود.» آن همکار قدیمی چه کسی بوده؟ آیا همان استاد جلاد بوده و پدر طبیب چه کسی بوده و چرا جلاد ماجرا را نیمه می‌گذارد؟ می‌خواهد با ناتمام گذاشتن این داستان، ما داستان خودش و کشتن استاد جلاد را فراموش کنیم و یا دلیل دیگری برای درستی کارش بیاورد که یتیم می‌تواند«پیشرفت کند» و طبیب شود؟ و حتا «قدردان» «لطف و زحمت»! جلاد باشد؟: «فقط انسان می‌تواند با استفاده از خود حقیقت (دیگران) را فریب دهد. یک حیوان می‌تواند به هویت یا قصدی خلاف هویت و قصد واقعی‌اش تظاهر کند، ولی فقط آدمی قادر است با گفتن حقیقتی که انتظار دارد دروغ تلقی شود، دروغ بگوید. فقط آدمی می‌تواند با تظاهر به فریب‌کاری فریب دهد.[14]»

«پیشرفت یتیمان» داستانی عجیب است و باورهای ما را به هم می‌ریزد؛ داستانی عریان و صریح از کشتن و مرگ و صدای آزارنده کشته شدن. مرادی کرمانی توانسته در این مجموعه پرسش‌هایی تازه در ذهن‌مان بکارد. او می‌داند: «ادبیات بی‌گناه نیست، گناه‌کار است و باید بر این خصلت خود صحه بگذارد [...] اگر ادبیات از شر دوری بجوید، بی‌درنگ کسل‌کننده خواهد شد [...] ادبیات مجبور است به تشویش بپردازد [...] چرا که تشویش در نتیجه انتخاب راه اشتباه ایجاد می‌شود، انتخابی که بی‌شک به امری شرارت بار تبدیل خواهد شد و وقتی خواننده را وادار به دیدن آن می‌کنید یا دست کم او را با داستانی شرارت‌بار مواجه می‌سازید نتیجه‌ای که حاصل می‌شود ایجاد تنشی است که ادبیات را از ملال خارج می‌کند.[15]» 
کار هنر زنده کردن حساسیت و آگاهی ماست: «زیرا ظرفیت ما برای انتخاب اخلاقی از حساسیت‌مان تغذیه می شود. هنر بزرگ تأمل برانگیز است.[16]»

مرادی کرمانی در «پیشرفت یتیمان» معادلات و تعریف‌هایی که در ذهن ما عادت شده از هم می‌پاشاند. او معادله مرگ و زندگی، اخلاق و بی‌اخلاقی، ظلم و مظلومیت و خیلی دوقطبی‌های ساختگی دیگر ذهن ما را به چالش می‌کشد و به منطق جبر و اختیار ‌از زاویه‌ای دیگر نگاه می‌کند. او راوی حکایت‌های درون ذهن‌ش است که پر از پرسش‌های فلسفی‌اند. او از این راه می‌تواند از دنیایی که به جبر در آن گرفتار شده است پرسش داشته باشد.

قصه‌‌های مرادی سرشار از کابوس‌هایی هستند که در ذهن او همیشه در رفت‌و‌آمد بوده‌اند؛ کابوس‌هایی که در تونلی شکل می‌گیرند که یک دهانه‌اش به دنیای مرگ وصل است و سر دیگرش به دنیای زندگی: «زندگی یک رویاست اما رؤیاها با یکدیگر تفاوت دارند. برخی آرامش بخش‌اند برخی ناراحت‌کننده‌اند و برخی کابوس‌اند. رؤیای مدرن یک کابوس است، کابوس تکرار کنش بی‌سرانجام و احساس استهلاک.[17]» 

درهم‌ریختگی دنیای مرگ و زندگی آن هم در یک لحظه، ویژگی کابوس‌های اوست که به قلم کشیده می‌شود: «حقیقت همیشه چیزی است که گفته می‌شود، نه چیزی که می‌دانیم. اگر گفتن و نوشتن وجود نداشت، هیچ حقیقتی درباره هیچ‌چیز نبود. فقط چیزی بود که بود.[18]»

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

او در این مجموعه داستان‌ها چنین زاویه دیدی انتخاب می‌کند تا این باور را در مخاطب بگنجاند یا نه، به خودش بقبولاند که واقعیت وقتی که در ذهن انسان‌ها جای‌گیر می‌شود مانند فیل در تاریکی است. هر کسی از زاویه خود دارد واقعیت را تفسیر می‌کند چون سهمی که او برداشته چیزی متفاوت با دیگری است. برای همین است که «پیشرفت یتیمان» چنین داستان شگفتی است. از انتخاب راوی، زاویه دید، پرداخت شخصیت‌ها و اندیشه داستان، اگر نگوییم بی‌سابقه، کم‌سابقه است در ادبیات فارسی مدرن.

مرادی کرمانی در وجه اخلاقی، نه مروج اخلاق است نه مروج بی اخلاقی. چون زندگی که او در دوره کودکی تجربه کرده است به سبب زیستن در آستانه مرگ، در مرزی بوده است که اخلاق و بی‌اخلاقی در آن یکی بوده‌اند. قابل تفکیک نبوده‌اند.: «هنر با اخلاقیات مرتبط است. یکی از چیزهایی که این ارتباط را نشان می‌دهد توانایی هنر در ایجاد لذت اخلاقی است، اما لذت اخلاقی خاص هنر همان لذت تأیید یا تکذیب برخی از رفتارها نیست. خدمت اخلاقی‌ای که هنر به انجام می‌رساند در ارضاء هوشمندانه آگاهی ماست.[19]» 

در هرم مازلو، در پایین هرم که بحث نیازهای اولیه است، جایی برای اخلاق و بی‌اخلاقی نیست. چون سائق‌های اصلی زندگی در کارند. گرسنگی تشنگی. امنیت. نمونه این اندیشه در داستان «کار و بار عروسک‌ها» است...

این مقاله ادامه دارد...


پانویس

۱- ته خیار. داستان‌های کوتاه فارسی. هوشنگ مرادی کرمانی. نشر معین. 1393

۲- سخنرانی صالح نجفی. نشستی پیرامون سوزان سانتاگ و مقاله مشهور علیه تفسیر. اردیبهشت 1398

۳- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه: مجید اخگر. مقاله علیه تفسیر. نشر بیدگل. 1402

۴- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه: مجید اخگر. نشر بیدگل. 1395

۵- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه: مجید اخگر. از مقاله یادداشت‌های کامو. نشر بیدگل. 1395

۶- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه: مجید اخگر. از مقاله درباره سبک. نشر بیدگل. 1395

۷- سخنرانی صالح نجفی. نشستی پیرامون سوزان سانتاگ و مقاله مشهور علیه تفسیر. اردیبهشت 1398

۸- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل

۹- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل

۱۰- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل

۱۱- سخنرانی صالح نجفی. نشستی پیرامون سوزان سانتاگ و مقاله مشهور علیه تفسیر. اردیبهشت 1398

۱۲- کژ نگریستن. اسلاوی ژیژک. ترجمه مازیار اسلامی و صالح نجفی. نشر نی.

۱۳- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۱۴- کژ نگریستن. اسلاوی ژیژک. ترجمه مازیار اسلامی و صالح نجفی. نشر نی. 1400

۱۵- ادبیات و شر. ژرژ باتای. ترجمه فرزام کریمی نشر سیب سرخ. 1399

۱۶- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۱۷- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل 1395

۱۸- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل1395

۱۹- علیه تفسیر. سوزان سانتاگ. ترجمه مجید اخگر. مقاله مرگ تراژدی. نشر بیدگل1395
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

این باغ‌ وحش کوچک چه زیباست!

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
قالب کتاب
Subscribe to