کوکو و پوپو، داستان زایش شکوهمند زبان - بخش نخست

Submitted by editor69 on

نگاهى به مجموعه چهار جلدى «ماجراهای کوکو و پوپو»

«راز باشد یا نباشد، هر رازی که از اول راز نیست، کم‌کم راز می‌شود و پس از چرخیدن چرخ روزگار باز می‌شود. باز شدن هر رازی آسان نیست. مانند این که «ر» را از اول راز برداریم و جای آن «ب» بگذاریم و بگوییم راز باز شد.»
(بخشی از متن داستان ماجراهای کوکو و پوپو)


رمان کودک «ماجراهای کوکو و پوپو» که در چهار جلد به قلم «محمدهادی محمدی» و با تصویرگری «مهسا منصوری» در سال ۱۴۰۱ از سوی کتاب تاک وابسته به انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان منتشر شده است، داستانی فانتزی با درونمایه‌ای چندوجهی است. عناوین این چهار جلد عبارتند از:

  • دیونمکی‌ها و قلعه پیچ‌پیچ
  • خانه‌ی تنبل مغزدار کجاست؟
  • جادوگر چور چور چار
  • خموش دیو، دیوسالار بزرگ

مجموعه ماجراهای کوکو و پوپو


خرید مجموعه ماجراهای کوکو و و پوپو


بیان خلاصه‌ای از اثر، سنتی رایج و مألوف در نقد است. اما در نقد این اثر باید مقداری سنت شکنی کرد. زیرا:

۱- ساختار بلند اثر و هزارتوی خیال انگیز و رازآلود آن، اجازه‌ی طرح خلاصه‌ای دقیق و درست از اثر را نمی‌دهد.
۲- داستان سبک و زبانی گریزپا دارد و به راحتی تن به معنا نمی‌دهد. از این رو حتی اگر ارائه‌ی خلاصه‌ای از آن ممکن باشد، مفید و گره‌گشا نخواهد بود و معنا را فرارتر خواهد کرد.
۳-داستان کارکردهای متنوعی دارد و در بیان خلاصه بسیاری از این کارکردها مغفول و مستور خواهند ماند.

اما نقد بدون استناد به متن نقدی روشمند نخواهد بود. پس ناگزیر باید گام به گام همراه متن پیش رفت و از آن رمز گشایی کرد. پیش از این هم‌گامی، به نظر می‌رسد ذکر کلیاتی درباره داستان در فهم و ارزیابی آن و شناخت زوایای پیدا و پنهانش مفید باشد:

یکم:

فانتزی گونه‌ای گسترده در ادبیات کودک است و شناخت تقسیم‌بندی‌های بسیار متنوع آن به پیچیده و دشوار است. یکی از تقسیم بندی‌های ساده ، فانتزی «سطح بالا» و فانتزی «سطح پایین» است. این تقسیم بندی بر خلاف آنچه به ذهن متبادر می‌شود، جنبه‌ی ارزش‌گذاری ندارد، بلکه ناظر بر ساختار داستانی و طرح‌ریزی آن است.

در سایت کتابک بخوانید: فانتزی چیست؟ (بخش نخست)

«متیو اورویل گرنبی» در کتاب «ادبیات کودک» این تقسیم‌بندی را چنین توضیح می‌دهد: « این گونه آثار می‌توانند در سطح بالا -در بستری از دنیاهای فرا واقعی- و یا در سطح پایین -در همین دنیای واقعی رخ دهند و گاهی می‌توانند این دو بستر را درهم آمیزند.» [1] با این توصیف، می‌توان گفت «محمدهادی محمدی» در فانتزی «ماجراهای کوکو و پوپو» این دو بستر را درهم آمیخته است. در اثبات این فرض می‌توان به این نکات استناد کرد:

الف-عنصر مکان در صحنه‌پردازی اثر، زمینی با نشانه‌های زمینی واقعی است. از قلعه پیچ‌پیچ و زیرزمینش گرفته تا کوه سکن‌سنگ ساکن و از دره و رود گرفته تا چاه همگی ما‌به‌ازایی در عالم واقع دارند. گرچه زبانی که برای توصیف به کار رفته است، رازآلود است.

درخت زبان گنجشک در کتاب ماجراهای کوکو و پوپو

ب-عنصر زمان در صحنه‌پردازی نیز رازآلود است، چندانکه به صورت توأمان بر بی‌زمانی و همه‌زمانی دلالت می‌کند. استفاده از واحدهای زمان ناآشنا سبب‌ساز این ویژگی است. مثل «چرخ روزگار» که چهار چرخ به نام های بهار و تابستان و پاییز و زمستان دارد. علاوه بر این، واحدهای زمانی دیگری نیز با نام‌های غیرمتعارف و معانی آشنا به کار رفته‌اند چون «چرخک» در معنای دقیقه و «پارچرخ» در معنای ساعت. به کارگیری این فرم زبانی از یک سو در خدمت حرکت داستان و به تعبیر متن چرخیدن "چرخ قصه" است و از سویی دیگر با کارکرد اثر یعنی زبان‌آموزی متناسب است. زمان در این داستان، خطی است. اما چرخ روزگار در داستان گاهی به پیش و گاهی به پس می‌چرخد. این ویژگی به زمان خطی بعدی تاریخی-اجتماعی و خصلتی همه زمانی می‌دهد.

ج-در شخصیت پردازی اثر نیز این حالت بینابینی مشهود است. استفاده از دو گروه شخصیتی «جانوران» و «پانوران» از این جمله است. گروه نخست، وجودی عینی در عالم واقع و وجودی ملموس و آشنا در ذهن مخاطب دارند. گروه دوم شخصیت‌هایی ساخته ذهن نویسنده هستند که کاملاً خیالی‌اند.

فیس توف در کتاب ماحراهای کوکو و پوپو

دوم: 

«محمدهادى محمدى» پيش از اين در كتاب «فانتزی در ادبیات کودکان» توضیحی دقیق‌تر از بیان «متیو اورویل گرنبی» ارائه داده است. او در بحث گونه‌شناسی داستان‌های فانتاستیک، در میان گونه‌های متعدد به دو بحث «فانتزی فراتری» و «فانتزی فروتری» پرداخته و درباره فانتزی فراتری می‌نویسد: «ویژگی اصلی این گونه چنین است که در ارجاع گزاره‌های این داستان‌ها به واقعیت، تضادهای گسترده‌ای مشاهده می‌شود…این فانتزی‌ها در قلمرو سرزمین‌های تخیلی و جهان‌های ابداعی صورت می‌گیرد. شخصیت‌ها توانایی احضار قدرت‌های کهن و بنیادی را برای امر خیر و شر دارند… فانتزی فراتری خودش را درگیر پرسش‌های جهانی و ارزش‌های غایی چون نیکی، حقیقت، جسارت و خردمندی کرده است.» [2] با استناد به این ویژگی‌ها و تطابق آنها با متن داستان «ماجراهای کوکو و پوپو»،  می‌توان این اثر را فانتزی فراتری دانست.

در سایت کتابک بخوانید:‌ فانتزی و زیرگونه‌های آن (بخش دوم)

کتاب فانتزی در ادبیات کودکان


خرید کتاب فانتزی در ادبیات کودک و نوجوان


سوم:

داستان‌های فانتزى اغلب بستری مناسب براى بيان حقيقت و نظریه‌های علمی هستند. اما مرز خیال یا واقعیت در هر اثر فانتزی کاریست نه چندان سهل، به ویژه در این اثر. اگر عنصر خیال برآمده از خلاقیت و قدرت ذهنی نویسنده است، مرزهای واقعیت متأثر از دو دیدگاه فلسفی و علمی است. [3]
این داستان در ديدگاه فلسفی همچون بسیاری از آثار فانتاستیک از جدال خیر و شر در قالب دو اقلیم "آبانگ" و "نابانگ" سخن می‌گوید. نام این دو اقلیم مرتبط با دیدگاه علمی اثر نیز است. از این جنبه، داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» روایتی است از زایش زبان و نقش آن در برقراری ارتباط و تأثیر اجتماعی‌اش.

چهارم:

داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» زبانی ویژه دارد. نامتعارف است و رازآلود. متن حامل معانی لایه به لایه است. اما ذهن کودکان به روی آنها گشوده‌تر از ذهن بزرگسالان است. کودکان ترسی از به هم ریختن عادت‌ها ندارند چرا که هنوز اسیر آن نشده‌اند. به هم ریختن عادت را می‌توان در سبک و زبان این اثر مشاهده کرد. مواجهه کودک با چنین زبانی می‌تواند منجر به رشد شناختی او، از جمله درک انتزاع شود. کسب این توانایی نیز از مسیر زبان‌آموزی می‌گذرد.

پنجم:

زایش زبان و تکوین آن موضوع این اثر و رشد زبانی مخاطب یکی از کارکردهای اثر است. مخاطب در این اثر با نشانه‌های شمایلی نویسه‌ها و واک‌ها آشنا می‌شود. او همچنین در طول داستان به دفعات با آواهای متنوع که حاصل بازی‌های زبانی متن و سبک نویسنده در خلق واژه‌های نو و بکر هستند، آواورزی می‌کند و نهایتاً در مواجه با روایت و پیرنگ و موضوع دست به پردازش معنا می‌زند. رخدادهای شگفت و متراکم داستانی در روساخت اثر در جریان هستند اما در ژرفساخت اثرگذاری عمیق و مختص دوره کودکی در جریان است. گذار از صدا به واژه و از واژه به جمله و از جمله به معنا. گویی همه سطوح مرتبط با زبان در متن کدگذاری شده‌اند. این سطوح عبارتند از: «نظام آوایی (واج شناسی)، نظام واحدهای معنادار در زیرساخت واژه‌ها (صرف)، نظام ترکیب واژه‌ها در جملات (نحو)، نظام ترکیب جملات به پاره گفتارهای معنادار (کلام) و نظام درک معنا» [4]

در سایت کتابک بخوانید: آواورزی با سی‌بی‌لک

ششم:

یکی از کارکردهای این اثر کمک به روند سوادآموزی کودک است. این کارکرد را می‌توان با مفهوم «سواد شکوفایی» Emergent literacy تبیین کرد. بر اساس این مفهوم «یادگیری مهارت‌های سواد، بسیار پیش‌تر از آن که کودک وارد پیش دبستان یا دبستان شود، آغاز می‌شود»[5] سواد شکوفایی سوادی است که به تدریج شکل می‌گیرد و اساساً با ره‌یافت‌های برنامه‌ریزی شده‌ی مدرسه‌ای که با مداخله مستقیم معلم یا بزرگسال همراه است، تفاوت دارد. شکوفایی تدریجی سواد، روندی مبتنی بر لذت و بازی و کتابخوانی است. از آنجا که خواندن فعالیتی زبان‌شناختی است، «زبان‌آموزی یا رشد زبانی از محورهای رشد سواد شکوفایی به شمار می‌آید.» [6]

کتاب سوتد شکوفایی


خرید کتاب سواد شکوفایی – از پژوهش تا عمل – چه‌گونه کودکان با سواد می‌شوند؟


سرزمین الفبا - ماجراهای کوکو و پوپو

هفتم:

طرح داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» به وسیله ظهور دنباله‌دار موجودات و پدیده‌های ناشناخته به پیش می‌رود. تعلیق برآمده از این ظهور و تلاش برای شناخت ناشناخته‌ها منتهی به جذابیت داستان شده است. پاره‌های داستانی به وسیله عناوین تفکیک شده‌اند. نویسنده در آغاز هر پاره داستانی، باز هم با به کارگیری زبانی نامتعارف و عادت‌شکن دست به فضاسازی می‌زند تا مخاطب کودک را آماده ورود به دنیای ناشناخته و رازآلود داستان کند. این زبان متعارف را علاوه بر بازی‌های زبانی در نام‌گذاری شخصیت‌های داستانی نیز می‌توان دید.

هشتم:

داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» روایتی است از یک جدال بزرگ. جدالی که نیاز به صف‌آرایی دارد. در سویی اهالی اقلیم «آبانگ» و در سویی اهالی اقلیم «نابانگ». جدالی بین روشنایی و تاریکی. نزاعی بین دنیای پر از آوا با دنیایی خاموش. کوکو و پوپو و دوستان‌شان در یک سو و دیوها و در رأس آنها خموش‌دیو در سویی دیگر صف‌آرایی کرده‌اند. این نوع صف‌آرایی، اثر را با ارزش‌ها و عواطف جهان‌شمول مرتبط می‌کند. وقتی مبارزه از جنس مبارزه خیر با شر و خوبی با بدی باشد، موضوعاتی چون پایداری و مسئولیت‌پذیری و دوستی و… نیز لاجرم مطرح می‌شوند. درونمایه چندوجهی این داستان و کارکردهای چندگانه اثر، حاصل این ویژگی است. 

ویژگی غالب جلد اول داستان ، شخصیت پردازی اثر است. این روند با پردازش دو شخصیت اصلی داستان یعنی کوکو و پوپو شکل می‌گیرد. داستان با تعدادی پرسش آغاز می‌شود:

«یکی نبودند دو تا بودند!
کی بودند، کی نبودند؟
موش بودند، موش نبودند؟
بچه‌ی آدم بودند، بچه‌ی آدم نبودند؟
پس کی بودند؟
پس چی بودند؟»

کوکو و پوپو

این پرسش‌ها علاوه بر اینکه با شخصیت پردازی مرتبط هستند دو نقش دیگر نیز بر عهده دارند:
نخست آنکه، باعث شکل گیری «توجه» مخاطب کودک می‌شوند. «توجه» به عنوان یک مفهوم شناختی، یک طیف است. طیفی که از توجهی گذرا تا شکل‌گیری تصویر ذهنی و اندیشه و تفکر را دربر می‌گیرد.[7] پرسش‌های آغازین پاره نخست داستان، شاید در ابتدا منجر به توجهی گذرا شود اما پرسش‌هایی از این دست که در دیگر پاره‌های داستانی نیز مطرح می‌شوند، مخاطب کودک را به ساخت تصویر ذهنی و آغاز تفکر ترغیب می‌کند.

دوم، این پرسش‌ها زمینه ساز ورود مخاطب کودک به جهان رازآلود داستان است. چندانکه نویسنده پرسش‌ها را چنین پاسخ می‌دهد:

« این رازی بزرگ بود.

در دنیای بزرگ چه کاری داشتند، چه طور سر و کله‌شان روی زمین پیدا شد، همه این‌ها راز بود»

زمینه سازی همراه با شخصیت پردازی این بار با جملات توصیفی ادامه پیدا می‌کند:

«توی قصه بودند، قصه‌ای که چرخ داشت. چرخی که قصه داشت. 
«آمده بودند چرخ قصه را بچرخانند، و این چرخاندن هم خودش راز بود.»

«تنها چیزی که از همان اول روشن بود، نام‌شان بود.
نام یکی از آنها کوکو و دیگری پوپو بود.»

مقصود متن از «دنیای بزرگ» کجاست؟ زمین یا دنیای قصه؟ با استناد به متن باید گفت: هر دو. دو پاسخی که در واقع یک پاسخ هستند. زبان اثر رازآلود است:

«توی قصه بودند، قصه‌ای که چرخ داشت. چرخی که قصه داشت.»

بنابراین زمین، دنیای قصه است و دنیای قصه، به معنای زمین است. چنین زبانی با اصل اساسی فانتزی متناسب است: «فانتزی دگردیسی/ دگرگونی نمادین واقعیت از منظر چشم یک زیبایی شناس است که ابعاد جدید و نامنتظری از واقعیت را بیان می‌کند.» [8]

چرخ اول قصه، با درخت «زبان گنجشک»، مادر کوکو و پوپو آغاز می‌شود. نامی متناسب با موضوع و در عین حال رازآمیز، چرا که این درخت میوه ندارد. اما در آرزوی میوه دار شدن است. سرانجام در یک بهار، بر شاخه‌های این درخت «دو میوه بود و نبود» ظاهر می‌شوند و نهایتاً در پاییز، کوکو و پوپو پا بر زمین می‌گذارند. این فاصله زمانی حدود نه ماه، گویی اشاره ایست به یک تولد انسانی. برقراری رابطه عاطفی بین کوکو و پوپو با «زبان گنجشک» و اشاره به زبان که وجه ممیزه انسان با سایر جانوران است، این گمانه را تقویت می‌کند:

«کوکو و پوپو گفتند: ما تو را دوست داریم، چون تو ما را بر شاخه‌های خود نگه داشتی، آب دادی، خوراک دادی و مهم‌تر از همه زبان دادی!»

چرخ روزگار - کتاب ماجراهای کوکو و پوپو

درخت «زبان گنجشک» از کاری بزرگ سخن می‌گوید که کوکو و پوپو برای انجام آن قدم بر زمین یا «سرزمین قصه» گذاشته‌اند. این کار بزرگ چیست؟ بردن دو دانه بزرگ به جایی دور. دو دانه‌ای که ابتدا در دل «زبان گنجشک» هستند و سپس زیر زبان کوکو و پوپو قرار می‌گیرند. داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» روایتی است از باز کردن رازی است در دل این دو دانه قرار دارد. نام این راز زبان است. رازی که در دل دانه‌هایی نهفته است که در روساخت اثر، زیر اندام زبان کوکو و پوپو قرار گرفته است. دانه‌ای در روساخت اثر و رازی در ژرفساخت اثر که در طول داستان به تدریج شکوفا می‌شود. رازی که به تعبیر نویسنده باید «باز» شود تا «راز» نماند.

در اینجا می‌توان و باید به صورت موقت از داستان و جنبه‌های فانتزی و زیبایی شناختی آن فاصله گرفت و اندکی وارد حیطه بحث زبان شناسی و زبان آموزی شد.

دانه‌ها و نقش داستانی آها در این اثر به عنوان یک راز مطرح می‌شوند. اما می‌توان این نقش را به مثابه هسته بنیادین زبان تلقی کرد. اینکه ماهیت این هسته بنیادین چیست و اساساً زبان از کجا می‌آید؟ بحثی درازدامن بین فیلسوفان و زبان شناسان است. برخی زبان شناسان مثل «نوام چامسکی» برای زبان بنیانی ذاتی و زیستی قائل‌اند[9] و برخی دیگر زبان را دارای بنیانی عصبی می‌دانند. راز بودن دانه‌ها را می‌توان از این زاویه تحلیل کرد. اما پاسخ اینکه منشأ زبان کجاست؟ موضوع این داستان نیست. اگر چه شاید با استناد به متن بتوان وجود دانه‌ها در داستان را به مثابه بنیانی زیستی و ژنی برای زبان تحلیل کرد. آنجا که کوکو و پوپو به جهان قصه آمده‌اند تا این دانه‌ها را باید به جای دوری ببرند:

«آنکه درون درخت بود و نبود، گفت: شما به سرزمین قصه آمدید که کاری بزرگ را انجام دهید. باید دانه‌هایی که در دل من هست، به جایی دور ببرید!…
…آن که درون درخت بود و نبود، دو دانه از دل‌اش بیرون داد که کوکو و پوپو همیشه زیر زبانشان داشته باشند. کسی نمی‌دانست برای چه! همه راز داستان در دل این دو دانه بود!»

کوکو و پوپو در ابتدای این مسیر با پرنده‌ای ناشناخته که تاجی بر سر دارد روبرو می‌شوند‌ . این مواجهه در روساخت داستان برای انتقال پیام پادشاه سرزمین «بابانگ» به کوکو و پوپو است که از آن‌ها می‌خواهد به این سرزمین سفر کنند. لیکن در ژرفساخت اثر اشاره ايست به نخستین کارکرد زبان، یعنی انتقال پیام.

کوکو و پوپو اما زبان پرنده ناشناس را نمی‌دانند. پیام پرنده یعنی «بالالا! بالالا! بالالا!» توسط درخت زبان گنجشک ترجمه می‌شود. این واژه‌ها اما فقط در روساخت داستان نقش جمله را دارند. وگرنه در ژرفساخت اثر حامل آواهایی هستند که از نخستین مراحل زبان آموزی خبر می‌دهند. ضمن اینکه کارکرد شناختی داستان و بخشی از تأثیر آن بر رشد زبانی مخاطب کودک نیز از خلال همین آواورزی های متراکم و انبوه موجود در سراسر متن ممکن می‌شود.

پرنده اما به گواهی پوپو، «پرحرف است» و به گواهی کوکو «می‌خواهد حرفی مهم را برساند.» این حرف مهم چیست؟ او می‌گوید شما باید به سرزمین «بابانگ» بروید و زبان همه جانوران و پانوران را یاد بگیرید.

بدین ترتیب «سفر قهرمانی»[10] کوکو و پوپو و جدایی‌شان از درخت زبان گنجشک آغاز می‌شود. آغازی که لازمه رشد و رسش زبانی آنها است. در این مسیر با مرغابی‌هایی که «کواک کواک!» می‌کنند و با کبک‌هایی که «لاب لاب لاب!» می‌کنند هم کلام می‌شوند، بی آنکه از معنای کلام آن‌ها سر در بیاورند. در این پاره از داستان نیز آن‌ها نه با جمله که با آواها روبرو هستند. این موقعیت داستانی نیز با يكى از كاركردهاى اثر یعنی مرحله‌ی بیداری آوایی Phonological awareness متناسب است. بیداری آوایی بخشی از رشد زبانی کودک است. یعنی « توانایی کودک در شناسایی آواها و پیوند آواها با نویسه‌ها و این که چگونه در ترکیب با هم واژه‌ها را می‌سازند.»[11] و «بیداری آوایی یعنی کودک آواها را بشناسد و به آواهایی که پیرامونش می‌شنود حساس شده و بتواند تفاوت آواها را مانند بلندی و کوتاهی، کشیدگی، بم یا زیر بودن، آهنگ و ریتم و… از هم تمیز دهد.»[12]

کتاب ماجراهای کوکو و پوپو

در سایت کتابک بخوانید: رهنمودهایی برای رشد زبانی کودکان

کوکو و پوپو به سرزمین «بابانگ» می‌رسند. سرزمینی که همه زبان‌های جانوران و پانوران از آنجا ریشه می‌گیرد. «بابانگ» سرزمین «واکوها» است. واکو تغییر یافته واک به معنای حروف نوشتاری یا نویسه‌ها است. حضور واک‌ها در داستان با نام واکوها و شخصیت پردازی آنها یکی از محورهای زیبایی شناختی این اثر است. شخصیت‌پردازی با یک فضاسازی آغاز می‌شود:

«هر چه کوکو و پوپو به این سرزمین نزدیک می‌شدند آواهای پانورانی به نام واکوها را روشن‌تر می‌شنیدند.»

این فضاسازی ذهن مخاطب کودک را برای شخصیت پردازی واکوها و مقایسه ذهنی بین آنها و حروف نوشتاری آماده می‌کند: «واکوها تنها کاری که بلد بودند، آواز خواندن بود. آ از صبح که بلند می‌شد، می‌گفت: آآآآآآآآآآ. ب از صبح که بلند می‌شد، می‌گفت: ب ب ب ب ب.»

اما بهترین و زیباترین کار واکوها، کار جمعی آنها است: 
«همه‌ی این واکوها هنگامی که با هم می‌خواندند، زیباترین ترانه‌های جهان زاده می‌شد.»

هم خوانی واکوها در روساخت اثر، تعبیری زیباشناسانه از کارکرد زبان شناختی واک‌ها یا حروف نوشتاری در ساختن واژه‌ها و کلمه‌ها و جمله‌ها است. در حالی که واک‌ها در حالت انفرادی تنها می‌توانند صدادار و بدل به آوا شوند. بدین ترتیب این شخصیت‌پردازی با موضوع زبان آموزی اثر و کارکرد شناختی آن یعنی «بیداری الفبایی» Phonemic awareness یا «بیداری واجی» یعنی «توانایی کودک در شناسایی نویسه‌های الفبا»[13] مرتبط است.

کوچ همگانی الفبا

كوكو و پوپو در ميان «آوای» شادی شیپورها مورد استقبال «آشاه صد و پنجاه و چهارم» یا «آی تاج دار» یا «آشاه چهارم» قرار می‌گیرند. او با تاکید بر اینکه «چرخ روزگار شما را آفریده تا در نبرد آبانگ و نابانگ کمک کنید!» از کوکو و پوپو می‌خواهد که به قلعه پیچ پیچ بروند و از دیونمکی‌ها بخواهند که به سرزمین نابانگ حمله نکنند و واکوهایی را که ربوده‌اند و در قلعه زندانی کرده‌اند، آزاد کنند!

کوکو و پوپو رهسپار قلعه پیچ پیچ می‌شوند، اما ورود به قلعه کار راحتی نیست. پس دست به دامان موش‌ها یا «دم‌دارهای شادمان یا شادمان‌های دم‌دار» می‌شوند. تنوع نامگذاری بر روی شخصیت‌ها از جمله شگردهای نویسنده در این داستان است که با کارکردهایی که پیش از این گفته شد، تناسب دارد. چندانکه مخاطب کودک با کارکردهای چندگانه زبانی و ساخت واژگان متفاوت روبرو می‌شود.

کوکو و پوپو اما یک مشکل بزرگ دارند. آن‌ها زبان موش‌ها را نمی‌دانند. پس برقراری ارتباط با آنها و طرح مسئله و درخواست کمک از آنها در داستان گره می‌افکند. پس از کشمکش‌های آمیخته به طنز، این بار نه وجود مترجم بلکه نشانه‌ها هستند که عهده دار گره گشایی از داستان می‌شوند:

ابتدا موش‌ها برای آن که دلیل ترس‌شان و قرارشان از جمله «جیم جیم جیم» پوپو را بیان کنند، نقش یک گربه را به پوپو و کوکو نشان می‌دهند تا مشخص شود که «جیم» در زبان موشی یعنی گربه.

به دنبال این ارتباط، کوکو و پوپو می‌فهمند که راه یاد گیری زبان موش‌ها یا دم‌دارهای شادمان  این است که تصویر هر چیزی را نشان دهند تا موش‌ها هم واژه‌ی آن را بر زبان بیاورند. در پی این نتیجه‌گیری کوکو جلو می‌رود و عکس خودشان را با یک موش و در حال دست دادن نشان می‌دهند تا به معنای دوستی برسند.

وجود نشانه در پیرنگ داستان با دیگر کارکرد این داستان یعنی «بیداری نشانه‌ای»[14] یعنی «درک کودک از کارکرد نمادها و نشانه‌ها» مرتبط است. «بخشی از زبان ارتباطی انسان را نمادها و نشانه‌ها می‌سازند، بنابراین کودک برای یادگیری کامل زبان ارتباطی باید نشانه را بشناسد. این بخش از آموزش زبان ارتباطی را نشانه‌ورزی می‌گویند.»[15]

در پاره‌ای دیگر از داستان، یعنی زمانی که کوکو و پوپو در پی رفتن به بالاترین نقطه قلعه پیچ پیچ هستند، موش‌ها نقشه مسیر را در اختیار آنها قرار می‌دهند که باز هم با مفهوم بیداری نشانه‌ای و نشانه‌‌ورزی قابل تحلیل است. 
تصاویر داستان در این پاره‌های داستانی نقشی فائقه دارند. به طوریکه مخاطب می‌تواند با رجوع به متن شمایلی از زبان اثر رمزگشایی کند. از این رو تصاویر «درک دیداری» کودک یعنی «توانایی کودک در شناخت و درک تصویر و عناصر دیداری»[16] را تقویت کند. درک دیداری با شناخت نشانه‌ها مرتبط است. «شناخت نشانه‌ها سرآغازی برای آشنایی کودکان با کدهای تصویری و زبان تصویر است. کودکان با نشانه‌ورزی یاد می‌گیرند که هر تصویر معنایی دارد.»[17]

با گذشت «هفت چرخ روز» و «دو هفت چرخ روز» کوکو و پوپو موفق می‌شوند با موش‌ها حرف بزنند و حرف آنها را بفهمند. این ارتباط راه ورود به قلعه را برای کوکو و پوپو باز می‌کند. این‌بار آن‌ها با لشکری از دیونمکی‌ها و دیوچه نمکی روبرو می‌شوند. آن‌ها «دشمن دوست واکوها» هستند. آن‌ها «چون خودشان بی زبان‌اند، از هر کسی که زبان و آوایی دارد، بدشان می‌آید.» به همین دلیل، آن‌ها هزاران ‌واکو را از سرزمین آبانگ ربوده و در زیرزمین قلعه به بند کشیده‌اند.

اما کوکو و پوپو پیش از هر کاری باید سر از کار بی‌زبانی دیونمکی‌ها دربیاورند. چرا که بدون وجود زبان، راه‌ها مسدود است.

برای آشنایی با شخصیت‌های «کوکو و پوپو»، فایل پیوست را دریافت کنید!

ادامه دارد….


پی‌نوشت و ارجاعات:

۱- ادبيات كودک، متيو اورويل گرنبى، ترجمه آرش خوش صفا، نشر حكمت كلمه، ١٣٩٩، صفحه ٢٩٩

۲-فانتزى در ادبيات كودكان، محمدهادى محمدى، نشر روزگار، چاپ اول: ١٣٧٨، صفحه ١٦٠

۳- ر. ک، همان منبع، صفحه ١١٦

۴- زبان و مغز، لورين.كى.آبلر و كريس جرلو، ترجمه موسى غنچه پور و مهديه پاک زاد مقدم، نشر نويسه پارسى، صفحه ١٦

۵-سواد شكوفايى از پژوهش تا عمل (چه گونه كودكان باسواد می‌شوند؟)، زهره قايينى، انتشارات موسسه پژوهشى تاريخ ادبيات كودكان، چاپ اول: ١٤٠١، صفحه ٢٦

۶- همان منبع، همان صفحه

۷- زبان و آگاهی، جراید ادلمن، ترجمه رضا نیلی پور، انتشارات نیلوفر، چاپ اول:۱۳۸۷، صفحه ۱۱۹

۸-فانتزى در ادبيات كودكان، محمدهادى محمدى، نشر روزگار، چاپ اول: ١٣٧٨، صفحه ۱۲۳

۹- رجوع کنید به مقاله «نگاهی به نقش کتاب خوانی در رشد زبانی کودک با بازخوانی آراء نوام چامسکی»، یاشار هدایی، سایت آموزک

۱۰- از این زاویه می‌توان داستان «ماجراهای کوکو و پوپو» را با الگوی «سفر قهرمانی» جوزف کمپل، شامل مراحل سه گانه «جدایی» ،«تشرف» و «بازگشت» به جامعه هم تحلیل کرد.

۱۱- سواد شكوفايى از پژوهش تا عمل (چه گونه كودكان باسواد می‌شوند؟)، زهره قايينى، انتشارات موسسه پژوهشى تاريخ ادبيات كودكان، چاپ اول: ١٤٠١، صفحه ۵۹ 

۱۲-همان منبع، صفحه ۶۰

۱۳- همان منبع، صفحه ۵۹

۱۴- سواد شكوفايى از پژوهش تا عمل (چه گونه كودكان باسواد می‌شوند؟)، زهره قايينى، انتشارات موسسه پژوهشى تاريخ ادبيات كودكان، چاپ اول: ١٤٠١، صفحه ۵۸

۱۵- همان منبع، صفحه ۶۱

۱۶- همان منبع، صفحه ۵۸

۱۷- همان منبع، صفحه ۶۵

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

خرگوش بی ‌دماغ

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

از ناکجا

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

پاستیل‌های بنفش، شکاف در باورها، بی‌نظمی در نظم - بخش دوم

Submitted by editor69 on

بخش نخست مقاله را در سایت کتابک بخوانید: «پاستیل‌های بنفش»، شکاف در باورها، بی‌نظمی در نظم - بخش نخست

«پاستیل‌های بنفش» و نقش نهادهای پایشگر ادبیات کودکان

ادبیات کودکان ایران در وضعیتی آشوبناک است زیرا نقش نهادهای پایشگر آن به شدت کاهشی و رو به افول است. 

ادبیات کودکان به عنوان یک نهاد از هنگامی که در سده هژده در اروپا شکل گرفت همواره با این پرسش روبه‌رو بوده که نقش کنترل یا پایشگر ادبیات کودکان با کیست؟ در اروپا در این دوره بیش از هر نهادی کلیسا بر پایش ادبیات کودکان نقش و نظارت داشت. بعدها این نقش بیش‌تر به طرف نهادهای آموزشی دولتی برگشت و اکنون در کشورهای پیشرفته این نقش در دست جامعه کتابداران کودک و نوجوان، نهادهای به شدت قدرت‌مند دانشگاهی و نهادهایی مانند دفتر بین المللی کتاب برای نسل جوان یا سازمان‌های کشوری آن است.

 در ایران، هنگامی که ادبیات کودکان به نظم درمی‌آمد و نظام یا سیستم می‌شد، ما دو نهاد تاثیرگذار و پرسابقه در حوزه ادبیات کودکان داشتیم. یکی شورای کتاب کودک و دیگری کانون پرورش فکری. هر دو به شکل‌های متفاوت ساختار و نظم ادبیات کودکان را در دوره زمانی پنجاه ساله شکل داده‌اند. پس از آن در دو دهه گذشته با فعالیت چند دانشگاه رشته ادبیات کودکان آغاز به کار کرده است که تا زمان حاضر شاید بالای هزار نفر دانش‌آموخته رشته ادبیات کودکان داشته باشیم. اکنون انجمن نویسندگان کودک نوجوان را با عمر بالای بیست و پنج سال داریم که بیش از ۶۰۰ عضو دارد که دست‌کم نیمی از آن‌ها به طور جدی در این حوزه فعال هستند. همه این نهادها را که سرجمع کنیم، و تنها به نقش پایشگرانه آن‌ها نظر داشته باشیم، به اندازه یک ناشر کودک و نوجوان که سرگرم انتشار آثاری مانند «پاستیل‌های بنفش» هستند، نقش و اثر ندارند. این پدیده بی‌نظمی در نظم است. چرا باید جهت حرکت کلی ادبیات کودکان به این‌جا برسد که بنگاه‌های غول‌آسای اقتصادی به آن جهت بدهند؟‌ در این لحظه تاریخی بیش‌تر این آثاری که این گروه ناشران ترجمه و منتشر می‌کنند از آثار باارزش ادبیات کودک و نوجوان جهان و به ویژه کشورهای انگلوساکسون است. اما آیا همیشه همین گونه خواهد بود؟‌ ناترازی میان سهم ترجمه و تألیف را در این سرزمین چه کسی یا کسانی پاسخ‌گو هستند؟ کانون پرورش فکری که نقش‌های گوناگون در این سرزمین داشته است، با تولید بیش از سه هزار کتاب در کارنامه خود در ضعیف‌ترین وضعیت ممکن قرار گرفته است. نیروی این نهاد نه در ترجمه که در جهت‌دهی به روند تألیف در ایران و مهم‌تر از آن شکل دادن به روند خواندن در ایران است. نهادی مثل کانون پرورش فکری که بیش از هزار کتابخانه در سرتاسر ایران دارد، بیش از دو دهه است که از بازار به روز ادبیات کودکان فاصله گرفته است. مطالعات میدانی خود من نشان می‌دهد که برخی از این کتابخانه‌ها درگیر رکودی کشنده‌اند. زیرا بیش‌تر کتاب‌های آن‌ها مربوط به دهه‌های هفتاد و هشتاد است. گفت‌وگو درباره چنین کتابی می‌توانست در کتابخانه‌های کانون شکل بگیرد و بعد سرریز آن به شکل مقاله و اشکال دیگر درون جامعه دیده شود. اما چون این کتاب و این داستان بیش‌تر به شکل فردی خوانده شده است طبیعی است که بازتاب خواندن جمعی از آن نمی‌بینیم. شوربختانه کانون در همه عرصه‌هایی که می‌توانست نقش‌گذار باشد، خالی از فکر و برنامه‌ای است.

 کمی آن سوتر شورای کتاب کودک را داریم که اکنون از آن کوچک‌تر و کم‌اثرتر است که بتوان برای آن نقشی در این بی‌نظمی در نظم قائل شد. در دهه ۱۳۵۰ این شورا بود که به روند ترجمه و تألیف و ترازشدگی میان آن دو توجه داشت و با تولید اندیشه و نظر این کار را با قدرت پیش می‌برد. هر دهه که از آن زمان فاصله گرفتیم این نقش کم‌رنگ‌تر شد. علت‌های آن هم بیرونی و درونی است که این جا فضایی برای طرح آن نیست. انجمن نویسندگان کودک و نوجوان که محل تجمع گروه اصلی تولیدکنندگان کتاب کودک در ایران است، به سبب رشته‌های آشکار و پنهان که میان برخی از اعضای مؤثر آن با ناشران قدرت‌مند وجود دارد، و به سبب این که در میان این پدیدآورندگان، تولیدکننده نظر و فکر کم است جایی نیست که بتوان در آن پاسخی برای این ناترازی رخ داده پیدا کرد. انجمن نویسندگان کودک و نوجوان نمایی از بی‌قدرتی صاحبان قلم در وضعیت کنونی است. چنان‌که امروز برای ماندن در ساختمانی که روزگاری شهرداری در اختیار آن‌ها گذاشته بود می‌جنگند و از آن‌سو ناشرانی در حوزه کودک و نوجوان در این شهر وجود دارند که همزمان با انجمن یا کمی پس و پیش از آن شکل گرفتند. در دفترهای اجاره‌ای دواتاقه کارشان را شروع کردند، اکنون اما هر کدام در یک یا چند بخش شهر صاحب مجتمع و املاکی هستند که یک طبقه آن هم به خواب انجمنی‌ها نمی‌آید چه به بیداری‌شان. ربط این با آن چیست؟ اگر قرار بود ما ناشرانی تولیدکننده محتوا داشته باشیم نه برداشت‌کننده محتوای دیگران، وضع انجمن هم این نبود که اکنون هست. اما چون در این وضعیت آشوبناک ترازی در نظم نیست و بی‌نظمی رخ می‌نماید احوال طبیعی همین است که به چشم می‌آید.

باز هم کمی آن‌سوتر برویم. اما پیش از آن نیاز است سنجشی میان نهاد دانشگاهی ادبیات کودکان در دنیای پیشرفته و ایران داشته باشیم. نهاد دانشگاهی در حوزه ادبیات کودکان ایران بی‌اثر زاده شد، زیرا به طور تاریخی و اجتماعی در مقطعی که کوشندگان آکادمیک درخواست رشته ادبیات کودکان را مطرح کردند، نهاد دانشگاه در ایران در حوزه علوم انسانی و اجتماعی در حال پرپر شدن بود. روندی که در همین سال‌ها شدت هم گرفته است، بنابراین هنگامی که ادبیات کودکان به عنوان رشته در این نهاد راه افتاد، نمی‌توانست نقشی داشته باشد که اکنون به دنبال نقش‌آفرینی آن باشیم. دانشجویانی که در این رشته پذیرش می‌شوند حتا اگر علاقه‌مند بوده باشند، به سبب نبود فضاهای پژوهشی و پرسشی خیلی زود دل‌سرد شده و تنها به گرفتن مدرک بسنده می‌کنند. در آغاز دهه ۱۳۸۰ در فضای دانشگاهی ادعا این بود که می‌خواهند روحی تازه به کالبد نقد و نظر و حتا جهت‌گیری آفرینشی ادبیات کودکان بدمند، آن روح تازه کو و کجاست که کسی چون من نتوانست سایه‌ای از آن را هم لمس کند یا بچشد؟‌ به راستی ما کجای این سپهر ایستاده‌ایم؟‌

«پاستیل‌های بنفش» و بهشت ناشران کودک و نوجوان

در این وضعیت برای برخی از ناشران بزرگ ادبیات کودکان بهشتی شکل گرفته است که خود بیانگر نظم در بی‌نظمی یا آشوب در این عرصه است. بازار ادبیات کودکان ایران در ده ساله گذشته به سبب دوقطبی شکل گرفته میان ناشران محافظه‌کار برآمده از رانت‌های دولتی که بیش از چهل سال است این قلمرو را مختص خود می‌دانند و بی‌اغراق پنج یا شش‌تای از آن‌ها به غول‌های مالی با سرمایه‌های هزارمیلیاردی یا بالاتر از آن تبدیل شده‌اند و ناشران گروه کنکوری‌ها که از پیش غول بوده و در یک دهه گذشته با سرمایه‌گذاری چند ده میلیاردی هرکدام خود را در این عرصه جا انداخته‌اند، موقعیت انتشار کتاب‌های کودک و نوجوان را به مرزهای ناباورانه‌ای از رقابت، کرکری‌خوانی و دست بالای دست رسانده است.

 بهترین ادبیات کودکان جهان گزینش و به طور عمده بدون گرفتن کپی رایت در ایران منتشر می‌شود. اکنون بحث این نیست که این کار نادرست و غیراخلاقی چه تصویری از بازار نشر ایران میان زنجیره دادوستد در جهان درهم پیوسته کنونی که ایران جزیره‌ای جامانده در آن است، می‌سازد. نکته این است که انتشار این حجم از کتاب‌هایی که به طور عمده باکیفیت هستند، دو در از درهای چندگانه بهشت را نخست برای ناشرانی باز کرده است که با کم‌ترین زحمت بیش‌ترین بازده مالی را به دست می‌آورند و دیگر برای گروه خاصی از خوانندگان کودک و نوجوان که امکان خرید کتاب دارند. اما همین بهشت درهای دیگرش را به روی بخش بزرگ‌تر جمعیت کودک و نوجوان ایران بسته است و آن‌ها مانده‌اند با دنیایی از حسرت و آرزو برای دسترسی و امکان خرید این کتاب‌های باکیفیت. اگر در کشورهای پیشرفته کتابخانه‌های کودک و نوجوان مرکز و مرجع اصلی خواندن هستند، اکنون جایگاه خواندن در ایران به طور عمده در خانه پایه‌ریزی می‌شود. نقش والدین در ترویج خواندن گسترده‌تر از هر زمانی است. سبد خرید کتاب برای کودکان و نوجوانان قشرهای میانه به بالا نه تنها کاهش نیافته که همه آمارها نشان از گسترش آن می‌دهد. بنابراین چنین کتابی که به این حجم از انتشار رسیده است، ناباورانه حاصل خریدهای منفرد است نه خریدهای سازمانی. و این نکته‌ای پرمعناست که گرانیگاه ادبیات کودکان در حوزه نشر و مخاطبان از خریدهای دولتی برنامه‌ریزی شده و رانتی به خریدهای بازار آزاد رسیده است. شاید باید برای این وضعیت شادمان بود. می‌توان با یک چشم خندید و با چشم دیگر گریست. خنده برای حضور یک طبقه کتابخوان که در ایران شکل گرفته و گسترده است و گریان برای کودکان و نوجوانانی که به این کتاب‌ها دسترسی ندارند. اگر این وضعیت آشوبناک نیست، پس نام آن را می‌توان چه نهاد؟‌


خرید کتاب پاستیل های بنفش


«پاستیل‌های بنفش» در ایران و بیرون از ایران

یکی دیگر از نشانگانی که وضعیت آشوبناک ادبیات کودکان را هویدا می‌کند، این است کتابی که در ایران چنین از آن استقبال شده است، در روند عمومی داستان‌های منتشر شده در خارج از ایران با این اقبال عمومی روبه‌رو نشده است. این را در قیاس با مجموعه‌هایی مانند هری پاتر و کتاب‌های رولد دال و دیگران می گویم. یعنی «پاستیل‌های بنفش» نه در خود امریکا و نه در جاهای دیگر به این بازنشرهای عجیب و غریب نرسیده است. با جست و جوی سطحی متوجه شدم که جدای از زبان انگلیسی به اسپانیایی هم ترجمه شده است. در بیوگرافی کاترین اپلیگیت نویسنده کتاب گفته شده که کتاب‌های او به ده ها زبان ترجمه شده است. اما در این مورد من اطلاعات کافی به دست نیاوردم که آیا شامل «پاستیل‌های بنفش» می‌شود یا نه. 

از هر جهت که نگاه شود «پاستیل‌های بنفش» یک کتاب خوب است. روایتی زیبا در ریخت یک فانتزی تعلیقی (شخصیت اصلی خودش پیوسته در بودن یا نبودن کرنشا شک می‌اندازد و حس باورپذیری آن را در ذهن مخاطب معلق می‌کند)‌. و از آن مهم‌تر «پاستیل‌های بنفش» کتابی است که کاربرد کتاب درمانی دارد. من به واسطه پژوهش‌ها روی موضوع کتاب‌درمانی برای کودکان و نوجوانان با این کتاب آشنا شدم و یکی از بهترین رمان هایی است که به کودکان درگیر با موضوع بی‌جاشدگی یا از جارانده شدن یا از خانه رانده شدن کمک می‌دهد تا واقعیت زندگی مدرن و ناپایداری‌های آن را درک کنند. داستان مدرن است و به ریزش طبقه میانه و سقوط اقتصادی طبقه‌های میانه اشاره دارد. از این جهت «پاستیل‌های بنفش» داستان دردمندان هم هست. با فانتزی‌های جادو فاصله دارد و میان دنیای واقعی و فانتزی رفت و برگشتی است.

در سایت کتابک بخوانید: تجربه‌هایی برای کتاب درمانی

«پاستیل‌های بنفش» و جایگاه ادبیات تألیفی

«پاستیل‌های بنفش» نشانه‌ای است که می‌توان در سیمای آن وضعیت آشفته یا آشوبناک نویسندگان کودک و نوجوان ایرانی را دید. چرخ بازتولید ادبیات کودکان و نوجوانان در ایران به شدت فرسوده شده است. ما در این عرصه نویسندگانی داریم که خودشان را با ۴۰۰ و ۵۰۰ اثر معرفی می‌کنند. اما همین نویسندگان در وضعیت موجود بازار نشر ده تا بیست کتاب دارند. یعنی بخش بزرگ آثار آن‌ها به یک یا دو چاپ محدود شده و به آرشیو تاریخ ادبیات کودکان افزوده شده است. آیا نویسنده ایرانی در تولید این وضعیت مقصر است؟‌ بله هست، اما دیگران هم در این وضعیت سهم بیش‌تری از آن‌ها دارند. ما در تربیت نویسندگان تازه نفس و قدرت‌مند بازمانده‌ایم. ناشرانی که روی گنجینه ادبیات کودکان جهان نشسته‌اند، برای سرمایه‌گذاری و هدایت نویسنده ایرانی نه ذره‌ای هزینه می‌کنند و نه سواد آن را دارند. در حالی که در جهان پیشرفته بسیاری از نویسندگان با هدایت ادیتورهای ارشد همین بنگاه‌های انتشاراتی به تراز جهانی نشسته‌اند. روایت ماکس فلت‌هاوس را چندی پیش ترجمه و در کتابک منتشر کرده‌ایم. 

کتاب های ماکس فلت هاوس


خرید آثار ماکس فلت‌هاوس


هنگامی که ناشر هلندی ماکس فلت‌هاوس را به سبب طرح موضوع عشق از سوی شخصیت قورباغه دست انداخت ناشر برجسته بریتانیایی «آندرسن پرس» می‌دانست که غولی دارد در این عرصه زاده می‌شود و او را شکار کرد.

در سایت کتابک بخوانید: ماکس فلت هاوس، تصویرگر و خالق داستان‌های جذاب

 برای ناشر ایرانی نویسنده بومی چه باشد چه نباشد فرقی نمی‌کند. بسیاری از آن‌ها اگر کتاب کم‌زحمت و تضمین شده‌ای مانند رمان گیرشان بیاید منتشر می‌کنند بی‌آن‌که خودشان در فرایند آفرینش و تولید آن نقش داشته باشند. اگر کتاب تصویرگری داشته باشد، این امکان بسیار محدودتر می‌شود. 

ناشران بزرگی که اکنون در ایران نقش اول را در این دنیای بی‌نظم در نظم دارند، نه تنها حاضر نیستند برای کتاب‌هایی که منتشر می‌کنند معرفی‌های اصولی و کتابشناسانه بنویسند، که اگر قرار باشد نهادی دیگر مانند کتابک که روزانه بیش از ده هزار بازدیدکننده واحد دارد، این کار را بکند، این آمادگی را ندارند که یک نسخه از کتاب خود را به رایگان در اختیار قرار دهند. یعنی کسانی دیگر حاضر هستند که برای معرفی این کتاب‌ها هزینه تولید محتوا کنند و فراتر از آن کتاب را خریداری و برای آن بنویسند، اما خود ناشر نه تنها این کار را انجام نمی‌دهد که با این روند همکاری هم نمی‌کند. چنین وضعیت آشفته و آشوبناکی حکایت از زخمی عمیق بر پیکر ادبیات کودکان ایران است.

 از سوی دیگر نویسندگان ایرانی در این دو سه نسلی که در کنار هم هستند، بیش‌تر از این که مجموعه باشند و نقش انجمنی را درک کنند، هرکدام ساز خود را می‌زنند و نمایشی از جامعه اتمیزه را بازنمایی می‌کنند. گروهی از آن‌ها در جمع‌های خصوصی به نهادهای پایشگر یا ناشران نقدهای تند و تیز دارند، اما در فضای عمومی به سبب برتری منافع شخصی به منافع عمومی سکوت اختیار می‌کنند. برخی از آن‌ها برای این‌که در فهرست معرفی برای جایزه‌های ملی و بین‌المللی بمانند به شکلی حیرت‌انگیز و فرصت‌طلبانه خودنمایی را پیشه کرده و گاهی در توهم جایگاه جهانی خود اشک هم می‌ریزند. در کنار آن، وضعیت فکری نویسندگان کودک و نوجوان مطلوب نیست. آیا باورکردنی است که نویسندگانی در این عرصه باشند که اهل پژوهیدن و خواندن نباشند؟‌ باید باور کرد که ما نویسندگانی داریم که فقط خواننده آثار خودشان هستند. یعنی فقط کاری که خودشان می‌نویسند می‌خوانند. آن هم چون مجبورند. اگر این را هم نخوانند دیگر نه نویسنده‌اند و نه خواننده. دو کوچه آن طرف‌تر من نویسنده نمی‌دانم همکارم چه نوشته است و کارش در چه سطحی است. من نویسنده که قدیمی و نخ‌نما شده‌ام نمی‌دانم نسل یا نسل‌های بعد از من چه کتاب‌هایی نوشته و گرایش‌های آن‌ها در نوشتن و دیدگاه‌شان درباره ادبیات کودکان چیست. حالا من باید انتظار داشته باشم که «پاستیل‌های بنفش» کتابی شناخته شده برای نویسنده ایرانی باشد؟ پاستیل‌های بنفش و بسیاری از رمان های خوبی که این روزها در ایران ترجمه و منتشر می‌شود با یقیین کامل می گویم از سوی هیچ یک از نویسندگان و پدیدآوردندگان ایرانی نه خوانده شده و نه آن را می‌شناسند. با هرکسی که در ارتباط بودم این پرسش را مطرح کردم کسی درباره آن نشنیده بود. این پدیده فقط شامل نویسندگان نیست و طیف بزرگی از کوشندگان این عرصه مانند منتقدان، کتابداران و... دربرمی‌گیرد. و این گوشه‌ای دیگر از این وضعیت آشوبناک را بازتاب می‌دهد.

«پاستیل‌های بنفش» و تغییر در گروه‌های مرجع ادبیات کودکان

شاه‌بیت شکاف در باورها و بی‌نظمی در نظمی که آن را دنبال کرده‌ام به این جا می‌رسد که بگویم گروه‌های مرجع در ادبیات کودکان ایران به ویژه در بخش نوجوانان تغییر کرده‌اند. اگر در دوره زمانی چند نسل پیش آموزگاران و مربیان و کتابداران مرجع معرفی کتاب خوب به نوجوانان بودند، این پدیده اکنون چرخش کرده است. ناباورم اما باید بپذیریم که گروه‌های مرجع نوجوانان عوض شده است. مدت‌ها به دنبال کشف این بودم که از علت فروش غیرعادی این کتاب سر دربیاورم. نخستین گمانه‌ها این بود که ناشر این کتاب در بازار ایران استثنایی عمل می‌کند. برای مثال کسانی بودند که می‌گفتند ماشین‌های نارنجی و پرتقالی رنگ این ناشر در سطح شهر و در برابر مراکز خرید می‌ایستد و کتاب می‌فروشد. می‌دانستم که این کار را انجام می‌دهد. اما می‌دانستم اگر قرار است که با این سبک که کتاب «پاستیل‌های بنفش» به این مرزهای فروش رسیده چرا باقی کتاب‌هایی که به همین شیوه فروش می‌روند به این جایگاه نرسیده‌اند؟ می‌دانستم که یک جای کار می‌لنگد. تا روزی در موزه کودکی ایرانک با دوست جوانی به نام مهتاب که در دوره کودکی و نوجوانی از آن نمونه‌های استثنایی کرم کتاب بودند درباره «پاستیل‌های بنفش» به گفت‌وگو نشستم. مهتاب از گروه «بی تی اس» و نقش آن در ترویج این کتاب گفت. جسته و گریخته درباره این گروه راک کره‌ای چیزهایی دیده و شنیده بودم. اما نمی‌دانستم این گروه یکی از مرجع‌های رفتاری و فکری نوجوانان در ایران و بسیاری کشورهای دیگر شده است. مهتاب ادعا می‌کرد که نود درصد نوجوانان ایرانی چشم و گوش‌شان را به گروه «بی تی اس» واگذار کرده‌اند. یعنی مرجع رفتاری‌شان گروه راک «بی تی اس» شده است. کتاب «پاستیل‌های بنفش» از سوی آن‌ها ترویج شده است و این چنین در ایران گل کرده است. راست‌اش با گفت‌و‌گو با مهتاب متوجه شدم چه گسل‌های بزرگی از جنبه شناختی میان ما به عنوان کنشگران و نویسندگان کودک و نوجوان با نسلی که در کنار دست‌مان زندگی می‌کنند رخ داده است. اما هم‌چنان بخش‌هایی از این راز برای‌ام ناگشوده مانده است. اگر گروه «‌بی تی اس»‌ چنین نقشی در ترویج «پاستیل‌های بنفش»‌ داشته پس باید در کشورهای دیگر هم مشابه همین وضعیت را ببینیم. نتوانستم چنین وضعیتی را در کشورهای دیگر پیدا کنم. شاید وضعیت خاص نوجوانان ایرانی که زیر بیش‌ترین فشارهای تربیتی و اجتماعی بسیار سرکش شده‌اند، معمایی است که کسانی دیگر آن را باید بگشایند. اما در این شک ندارم که با این وضعیت آشوبناک که گرفتار آن شده‌ایم، در سمت بازار، ناشران غول‌آسای کودک و نوجوان، مرجع شده‌اند و در سوی خواننده و مخاطب، مرجع ترویج کتاب کودک دیگر نه نهادهای سنتی هستند که با روش‌های کلاسیک رتبه‌بندی و جایزه دادن و تشویق کردن و چهره‌سازی واقعی یا کاذب می‌کوشند کتاب‌های باکیفیت، و البته گاهی کم‌کیفیت را رونق دهند. «پاستیل‌های بنفش» نشانه‌ای جزئی از وضعیتی است که در آن گرفتاریم. نه جای افسوس دارد و نه جای خوشی. چون نمی‌دانیم از درون بی‌نظمی کنونی آیا نظمی تازه زاده خواهد شد یا در چرخه‌ای از آشوب‌های بی‌پایان گرفتار خواهیم ماند. 
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

اردکی که آب دوست نداشت

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

پیوند کتابخانه و مدرسه: گزارشی از کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار در آستانه‌ی سال هفتم

Submitted by editor69 on

 کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار ششمین سالگرد راه‌اندازی خود را جشن می‌گیرد. این کتابخانه از سال ۱۳۹۷ با پشتیبانی همه‌جانبه‌ی خانم پروین امینی و همسرشان مهندس توحید زورچنگ و به یاد پدربزرگ‌شان ملامحمد امینی ــ نام‌دار به صدرالواعظین ــ فعالیت خود را در محله‌ی بیدهند خوانسار آغاز کرده و در این سال‌ها خدمات بسیار متنوعی را به گروه‌های سنی مختلف کودکان منطقه ارائه داده است. هر روز گروه‌های مختلف کودکان از نوزاد و نوپا، خردسال و دبستانی تا نوجوان‌های خوانسار ‌هم‌راه پدران و مادران‌شان در این کتابخانه حاضر می‌شوند و از خدمات باکیفیت ارائه شده از سوی کتابداران توان‌مند این کتابخانه بهره می‌برند.

کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار

کتابخانه صدرالواعظین خوانسار

یکی از ویژگی‌های کتابخانه‌های «با من بخوان» این است که کتاب‌ها و خدمات کتابخانه‌ای در محیط کتابخانه محصور نیستند و کتابدارها به عنوان یک ترویج‌گر تلاش می‌کنند با مدرسه‌ها و مراکز مربوط به کودکان در پیرامون کتابخانه ارتباط برقرار کنند، به روستاها و شهرهای اطراف بروند و با جذب آموزگاران، مربیان و علاقه‌مندان به کار با کودکان دایره‌ی فعالیت کتابخانه را گسترش دهند. در سال گذشته با تلاش‌ها و پی‌گیری‌های کتابداران کتابخانه‌ی صدرالواعظین شمار زیادی از آموزگاران مدرسه‌های شهر خوانسار در کارگاه‌های «ادبیات کودک و بلندخوانی» که در کتابخانه برگزار شد شرکت کردند تا بتوانند کتاب‌های باکیفیت کتابخانه را در کلاس‌های خود با دانش‌آموزان‌شان سهیم شوند. کتابدارهای کتابخانه نیز به مدرسه‌ها می‌رفتند و نشست‌های بلندخوانی و فعالیت در پیوند با کتاب‌ها را در کلاس برگزار می‌کردند. در روزهایی نیز دانش‌آموزان برای بازدید از کتابخانه و لذت بردن از فضای زیبای کتابخانه به آن‌جا می‌آمدند.

کتابخانه صدرالواعظین

کتابخانه خوانسار

در ادامه گزارش کلی فعالیت سال گذشته‌ی این کتابخانه در ارتباط با مدرسه‌‌های منطقه را که از سوی کتابداران این کتابخانه تهیه شده است می‌خوانید.
در پی آن نیز بخش‌هایی از گزارش پراحساس آموزگار یکی از مدرسه‌های اصفهان که برای بازدید این کتابخانه آمده‌اند آورده شده است.
امیدواریم فعالیت‌های این کتابخانه و سهیم شدن تجربه‌ی کتابداران آن در این زمینه بتواند الگویی برای چه‌گونگی گسترش فعالیت کتابخانه برای کتابداران در منطقه‌های دیگر باشد.

کتابخانه با من بخوان خوانسار

کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار

گزارش کتابداران کتابخانه‌ی صدرالواعظین خوانسار از ارتباط با مدرسه‌های پیرامون کتابخانه

عوامل مختلفی در امر کتاب و کتاب‌خوانی و توسعه‌ی فرهنگ مطالعه در میان کودک و نوجوانان ما دخیل هستند. برای این که بتوان راه‌کارهای عملی توسعه‌ی کتاب‌خوانی در میان کودک و نوجوان را شناخت و به کار برد، بایستی عوامل تاثیرگذار بر کتاب‌خوانی و نقش هر کدام در این مقوله را شناخت و روشن ساخت.

کتاب‌خوانی برآیندی از مجموعه‌ای از عوامل است. این عوامل به طور عمده شامل: خانواده، فرد، مدرسه و محیط آموزشی است. پس برآن شدیم تا در محیط همیشه سبز صدر همه‌ی موارد را تحت پوشش داشته باشیم، تا قدمی باشد در راه ترویج کتاب و کتاب‌خوانی باکیفیت. پس برای رسیدن به مسیر جدید ترویج کتاب و کتاب‌خوانی ابتدا پرسش‌هایی را مطرح کردیم، تا افزارها و منابع موجود را به بهترین وجه به سمت اندیشه‌های سازنده و مفید هدایت کنیم:
آیا مدارس مرتبط با کتابخانه در ایجاد محیطی پویا و پرانرژی مشکل دارند؟ چگونه می‌توان این محیط را ایجاد کرد؟ چگونه با کمک کتاب‌های باکیفیت می‌توانیم با حضور در مدارس به خلاقیت ذهن کودک و نوجوان کمک کنیم؟ در این زمینه چه فعالیت‌ها و موضوعاتی برای هر گروه سنی می‌توان پیشنهاد داد؟

در گام عملی نیز مقدماتی جهت ترویج کتاب و کتاب‌خوانی در مدارس فراهم و تفاهم‌نامه‌ای بین کتابخانه‌ی همیشه سبز صدرالواعظین و آموزش و پرورش منطقه منعقد شد.

در پی این تفاهم‌نامه آموزگاران دبستان و دبیران دبیرستان و مربی‌های پیش‌دبستان، که علاقه‌مند و داوطلب و تشنه‌ی آموزش بودند، اعلام آمادگی کردند. سپس در جلساتی چندساعته کارگاه‌های ادبیات کودک و نوجوان برای آنان برگزار شد. به هر آموزگار و دبیر، کتابخانه‌ی پارچه‌ای و ۷ تا ۱۰ عنوان کتاب و به مربی‌های پیش‌دبستان بسته‌های آموزش سواد پایه (آواورزی با سی‌بی‌لک، شمارورزی با لولوپی و الف‌باورزی با کاکاکلاغه) تحویل داده شد. و به این ترتیب سرانجام زنگ کتاب‌خوانی در مدارس شهرستان خوانسار از ابتدای مهر ۱۴۰۲ متفاوت از هر سال نواخته شد.

اجرای بلندخوانی در دبستان هدف

اجرای بلندخوانی و فعالیت در پیوند با کتاب از سوی مادر داوطلب در دبستان هدف

بلندخوانی آموزگار در دبستان آینده سازان

بلندخوانی آموزگار در کلاس دوم دبستان آینده‌سازان

به جز آموزگاران و مربیان، قاصدک‌های نوجوان نیز که در کتابخانه آموزش دیده بودند، با شروع سال تحصیلی فعالیت خود را در مدارس به گونه‌ای جالب آغاز کردند. نمایشگاه کتاب‌های باکیفیت از شعرای نامدار و... برپا کردند، در برنامه‌های صبح‌گاه هر کدام در روز‌های مشخصی کتاب‌هایی را که از کتابخانه به امانت می‌بردند معرفی می‌کردند و خلاصه‌ای کوتاه یا متنی از کتاب را برای دوستان‌شان می‌خواندند.

بلندخوانی برای نوجوانان قاصدک

تمرین بلندخوانی برای نوجوانان قاصدک

علاوه بر فعالیت دبیران، تسهیل‌گران صدر نیز هر چند وقت یک بار به کلاس‌های درس دبیرستان می‌رفتند و کتاب‌هایی از جمله «همایش پرندگان»، «گفت‌وگو با زمان» و «توران، دختر ایران» و ... را بلندخوانی می‌کردند.
در مجموع ۹ دبیرستان، ۸ دبیر و ۵ قاصدک نوجوان در تمام طول سال تحصیلی و تابستان هم‌راه کتابخانه‌ی صدرالواعظین بودند.

بلندخوانی گفت‌وگو با زمان در دبیرستان صدرا

کلاس پایه‌ی‌ دوازدهم دبیرستان صدرا

مدارس ابتدایی نیز جهت ترویج کتاب و کتاب‌خوانی هم‌راه تسهیل‌گران بودند. در سال ۱۳۹۸ در مدرسه‌ی ابتدایی ولی‌عصر یک شعبه از کتابخانه افتتاح شده بود که در سال ۱۴۰۲ دوباره فعالیت خود را از سر گرفت. تمامی آموزگاران و مسئولان مدرسه در دوره‌های بلندخوانی شرکت کردند و قاصدک‌های آموزش‌دیده نیز کتاب‌ها را در برنامه‌ی صبح‌گاه معرفی می‌کردند. کتابخانه‌ی مدرسه در تابستان هم به فعالیت خود (دو روز در هفته) ادامه داد. در مجموع ۸ دبستان، ۱۴ آموزگار، ۳ مادر داوطلب و ۱۰ قاصدک در مدارس ابتدایی هم‌راه تسهیل‌گران کتابخانه صدر، در راه ترویج کتاب و کتاب‌خوانی قدم نهادند.

آموزش قاصدک‌های مدرسه ولی‌عصر

دورهمی و آموزش قاصدک‌های مدرسه ولی‌عصر

نمایش مهمان‌های ناخوانده، دبستان ولی‌عصر

اجرا و تمرین نمایش مهمان‌های ناخوانده، دبستان ولی‌عصر

انجام فعالیت‌های پژوهشی مدرسه در کتابخانه

انجام فعالیت‌های پژوهشی مدرسه در کتابخانه و استفاده از فرهنگ‌نامه‌ی کودک و نوجوان

به جز مدرسه‌های شهر خوانسار، مدرسه‌هایی از روستاهای رحمت‌آباد، مهرآباد، قودجان و تیدجان نیز در این برنامه هم‌راه ما بودند.
علاوه بر فعالیت دبیران دبیرستان، آموزگاران ابتدایی و مربیان پرورشی و مادران داوطلب و قاصدکان نوجوان و کودک، تسهیل‌گران جهت بلندخوانی کتاب‌ها چه در جشن‌های مدارس و چه در کلاس‌های درس همواره در کلاس‌ها حضور داشتند.

بلندخوانی در دبستان علایی

ورود تسهیل‌گران به مدارس، دبستان علایی

بازدید مدارس از کتابخانه یکی از تجربه‌های جالب کتابخانه‌ی صدر بود. برای هر گروه و هر کلاس تور کتابخانه برگزار می‌شد، روند کار کتابخانه برای کودکان و نوجوانان توضیح داده می‌شد، تمام گروه‌ها با فرهنگ‌نامه‌های کودک و نوجوان و نحوه‌ی استفاده از کتاب‌های نابينايان آشنا می‌شدند.

بازدید مدرسه‌ها از کتابخانه صدرالواعظین

بازدید مدرسه‌ها از کتابخانه

بازدید پیش‌دبستان ولی‌عصر از کتابخانه

بازدید پیش‌دبستان ولی‌عصر از کتابخانه

کار فقط محدود به مدارس شهرستان و روستاهای خوانسار نبود، کودکان به هم‌راه آموزگاران و خانواده‌هایشان از شهرستان گلپایگان (مدرسه‌ی پسرانه‌ی فرهنگ) و از اصفهان (مدرسه‌ی سرزمین قصه‌ها) برای بازدید از کتابخانه صدرالواعظین آمدند.

بازدید کودکان مدرسه سرزمین قصه‌ها از کتابخانه

بازدید کودکان مدرسه سرزمین قصه‌ها (اصفهان) و خانواده‌های‌شان از کتابخانه

نکته‌ی قابل توجه این که تعداد دانش‌آموزانی که برای برنامه‌های تابستان ۱۴۰۳ نام‌نویسی کرده‎‌اند رو به افزایش است که نشان از تاثیر فعالیت‌های سال گذشته در شناساندن کتابخانه و جذب کودکان و نوجوانان به کتابخانه دارد. به امید روزی که تمام کودکان سرزمین‌مان، به کتاب‌های باکیفیت و تسهیل‌گرانی که کتاب خواندن را برای‌شان شیرین می‌کنند دست‌رسی داشته باشند.

درباره‌ی تاثیرات کتابخانه‌ی صدرالواعظین بیش‌تر بخوانید:
گزارش کارشناس آموزشی و آموزگار مدرسه‌ی سرزمین قصه‌ها از کتابخانه‌ی خوانسار

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
با من بخوان صفحه اصلی

«پاستیل‌های بنفش»، شکاف در باورها، بی‌نظمی در نظم - بخش نخست

Submitted by editor69 on

ادبیات کودکان در ایران، در وضعیتی آشوبناک

در سپهر ادبیات کودکان ایران رخدادهایی در جریان است که اگر نتوانیم در این برش زمانی آن‌ها را دریابیم بعید است که زمانی دیگر بتوان به درستی ریشه‌های شکل‌گیری آن را دریافت. این نظر را با تجربه‌‌ گسترده‌ای که در کار تاریخ‌نگاری ادبیات کودکان دارم بر زبان می‌آورم. ادبیات کودکان در ایران در وضعیت آشوبناکی به سر می‌برد. آشوبناک که برابرنهاده Chaotic است نه به معنای آشوب‌زده بودن که بار منفی دارد، بلکه فراتر از ارزش‌گذاری مثبت و منفی وضعیت آشوبناک بنابر نظریه نظم در بی‌نظمی، حاکی از این است که نظمی وجود ندارد، اما بی‌نظمی برآمده از آن نشانه‌ای از نبود نظم نیست. شاید دارد نظمی متولد می‌شود که سرشت آن را ما نمی‌شناسیم. خودمانایی Self Similarity در نظریه آشوب به این نکته اشاره دارد که می‌توان از روندهای جزئی روند کلی را شناسایی و الگوهای حرکتی یک پدیده آشوبناک را استخراج کرد. برمبنای این نظریه است که با برجسته‌سازی یکی از نشانگان جزئی این وضعیت می‌کوشم سیمای کلی آشوبناکی در ادبیات کودکان ایران در دوره کنونی را آشکار کنم. 

نشانه جزئی که با آن می‌خواهم این وضعیت را بشکافم کتابی است به نام «پاستیل‌های بنفش».  شاید بسیاری مانند من نمی‌دانند یا نمی‌دانستند که این کتاب دارد به چاپ دویست‌ام نزدیک می‌شود. دویست چاپ برای یک کتاب و این همه سکوت و بی‌تفاوتی از کجا مایه می‌گیرد؟‌ چون جی. کی. رولینگ نویسنده هری پاتر آن را ننوشته است؟‌ یا این که دریای ادبیات کودکان آن قدر کم‌عمق است که از نگاه برخی صاحبان قلم و اندیشه دیده نمی‌شود؟‌ چرا لرزش‌های این فاصله و این گسل که در زیر پای ما دارد باز می‌شود و نشانه‌ای روشن از وضعیتی آشوبناک است، حس نمی‌کنیم؟ جنس این گسل یا آشوب چیست؟‌ 

کتاب پاستیل های بنفش


خرید کتاب پاستیل های بنفش


این کتاب به عنوان نشانه جزئی بیانگر این است که گروه‌های مرجع نوجوانان تغییر کرده است، و ما هنوز فکر می‌کنیم در پیکر و ریخت آموزگار، کتابدار و نویسنده یا مربی می‌توانیم روی این گروه نفوذ داشته باشیم. آیا باید بدبین باشیم، خوش‌بین باشیم؟‌ اگر به نظریه آشوب باور نداشته باشیم، طبیعی است که باید بدبین باشیم. اما خوش‌بینی و بدبینی در وضعیتی که مشخص نیست به سوی نظمی دیگر می‌رود یا بی‌نظمی ادامه می‌یابد، محلی از اعراب ندارد. آیا نباید به جای عبارت‌های کهنه خوش‌بینی و بدبینی خاکستری‌بین باشیم؟ یعنی خودمان را به این وضعیت آشوبناک بسپاریم که همه ما را و از جمله ادبیات کودکان را در ایران به زیر فضای مبهم و مه‌آلود خود برده است؟ فضایی که دیگر نمی‌توان پدیده‌ها را به روشنی در چارچوب نظمی متعارف دید. و این ابهامی آشوبناک است که هر روز در سپهر ادبیات کودکان و نوجوانان ایران گسترده‌تر می‌شود و ما آمادگی شناخت و درک آن را نداریم. 

شاید با توجه به این نظریه که ذهن بیش‌تر انسان‌ها به نظم عادت دارد و نمی‌تواند بی‌نظمی را به عنوان یک روند زندگی‌ساز درک کند، همان آغاز با خواندن این چند جمله فکر کنید می‌خواهم اندرز دهم که وامصیبتا، گروه گروه نوجوانان دارند «پاستیل‌های بنفش» می‌خوانند و من هشدار می‌دهم که جلوی آن‌ها را بگیرید. چنین نیست. کتاب «پاستیل‌های بنفش»، فانتزیی انسانی و زیبا است که تنها با خواندن آن می‌توان به ارزش‌های هنری و درمانی آن پی برد. این داستان از گروه فانتزی‌های شخصیت‌ساز است و به شدت می‌تواند روی رفتارهای نوجوانان اثرگذار باشد. پس قرار نیست خواندن یا نخواندن کتاب را به گروه‌های نوجوان سفارش کنم، قرار است فقط از این کتاب به عنوان نشانه‌ای برای بررسی وضعیت آشوبناک ادبیات کودکان ایران بهره ببرم. اما اگر در این راه شما هم مشتاق شدید که کتاب را به گروه‌های نوجوان دور و بر خود معرفی کنید، کتابی ارزش‌مند را ترویج کرده‌اید.

«پاستیل‌های بنفش» نشانه‌ای از مبارزه برای زیستن

«پاستیل‌های بنفش» روایتی در تضاد و ستیز میان فروکش و فراکش است. زندگی چون یک واقعیت ما را به اعماق تاریکی‌ها فرومی‌کشد و شخصیت فانتزی برای این که می‌خواهد زیستی شایسته انسان داشته باشد، با نیروهای فروکشنده او به اعماق می‌جنگد تا خود را در این راه فرابکشد و بتواند ادامه دهد. این روایت یک شخصیت فانتاستیک به نام کرنشا [1] دارد که عنوان اصلی کتاب به انگلیسی هم نام این شخصیت است و در فارسی «پاستیل‌های بنفش»‌ نام گذاشته شده است. پاستیل‌های بنفش در عنوان فارسی در ارتباط با روایت است زیرا خوراک مورد علاقه کرنشا است. اما کرنشا چه موجودی است؟‌  او گربه‌ای غول پیکر است که همراه شخصیت اصلی داستان می‌شود تا لحظه‌هایی که نیاز است به او کمک کند. کرنشا اما یک گربه واقعی نیست. او گربه‌ای است که هم هست و هم نیست. گربه‌ای که اندازه و ابعادی در اندازه گربه‌سانان مانند پلنگ دارد، اما گربه است دیگر. پلنگ و این جور جانوری نیست که فکر کنیم شخصیت اصلی داستان به اشتباه او را گربه خطاب می‌کند. 

راوی داستان جکسون پسرک ده‌ساله‌ای است که کرنشا در ذهن او خلق شده است. کسی جز او نمی‌تواند کرنشا را ببیند زیرا این شخصیت ذهنی است. نخستین باری که جکسون کرنشا را می‌بیند، این گونه روایت می‌کند:‌ اولین باری که کرنشا را دیدم سه سال پیش بود؛ درست بعد از اینکه کلاس اول را تمام کردم. هوا گرگ و میش بود من و خانواده‌ام کنار جاده پارک کرده بودیم من روی چمن‌ها کنار میز پیک نیک دراز کشیده بودم و به ستاره‌هایی که به شب چشمک می‌زدند نگاه می‌کردم.
صدایی شنیدم صدای چرخ‌های اسکیت‌بورد بود. روی آرنج‌هایم بلند شدم. مطمئن بودم یک اسکیت‌سوار به طرف ما می‌آید. از همان‌جا می‌دیدم که فرد عجیب و غریبی است. در واقع یک گربه‌ی سیاه و سفید بود. یک گربه‌ی گنده که قدش از من بلندتر بود. چشم‌هایش به رنگ چمن‌های دم صبح بود و می‌درخشید. یک کلاه نارنجی مشکی طرح بیس‌بال هم روی سرش گذاشته بود. از اسکیت بوردش پرید پایین و آمد طرف من. مثل آدم‌ها روی دو پایش ایستاده بود.
گفت: «میوا»
من هم در جواب گفتم: «میوا» چون به نظرم این طوری مؤدبانه می‌آمد.
خم شد جلو و موهای من را بو کرد «پاستیل بنفش داری؟» پریدم و ایستادم. خوش شانس بود دست بر قضا، آن روز دوتا پاستیل بنفش توی جیب شلوارم داشتم، له شده بودند اما به هر حال هر کدام‌مان یکی خوردیم. به گربه گفتم اسمم جکسون است.
گفت: «بله معلومه که هست.»
ازش اسمش را پرسیدم. ازم پرسید دوست دارم اسمش چه باشد. سؤال غافلگیر کننده‌ای بود. البته فهمیده بودم که کلاً موجود غافلگیرکننده‌ای است.
یک کم فکر کردم. تصمیم بزرگی بود. مردم به اسم خیلی اهمیت می‌دهند. آخر سر گفتم: «فکر کنم کرنشا اسم خوبی واسه یه گربه‌ست.»
لبخند نزد. چون گربه‌ها لبخند نمی‌زنند. اما حدس زدم که خوشش آمده است.
گفت: «اسمم کرنشاست. [2]»

«پاستیل‌های بنفش» فانتزی است. نه فانتزی فراتری که رخدادها به طور کامل در جهانی موازی بگذرد. بلکه فانتزیی که سایه‌اش را روی جهان واقعی انداخته است. یعنی شخصیت یا عنصری که وابسته به جهان فانتزی است در دنیای واقعی وجود دارد و روایت را به گونه فانتزی می‌برد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های، التیام‌بخش است. کارکردش این است که به شخصیت اصلی داستان کمک می‌کند که بتواند بار هستی که در جهان واقعی روی دوش‌های کوچک اوست آسان‌تر تحمل کند. بنابراین این‌جا فانتزی نقش درمان‌بخشی هم دارد. «پاستیل‌های بنفش» از گونه فانتزی‌های درمانی و به طور مشخص از داستان‌هایی است که می‌توان در کتاب درمانی از آن بهره برد.  یعنی عنصر فانتزی وارد دنیای واقعی می‌شود تا نقش التیام‌بخش و درمانی داشته باشد. 

در سایت کتابک بخوانید: تعریف کتاب‌درمانی، هدف‌ها و کاربردهای آن

موضوع داستان «پاستیل‌های بنفش» بسیار جالب و فراگیر است. ریزش قشرهای میانی و حقوق‌بگیر در جامعه امریکا از جایگاه باثبات‌تر به جایگاه بی‌ثبات‌تر. همان تضاد میان فروکش و فراکش. این موضوع پدیده فراگیر چند دهه گذشته است که همزمان با تمرکز و تجمع ثروت در دست گروه‌های اقلیت، اکثریت مردم و به ویژه قشرهای میانی جامعه به جای رشد رو به بالا با شتابی قابل توجه دارند از جایگاه خودشان که ثبات و امنیت اقتصادی بود دور می‌شوند. 

«پاستیل‌های بنفش» داستانی بسیار انسانی است که به خوبی از سوی نویسنده ساخت و پرداخت شده است. روایت روان و دل‌چسب است. زندگی یک خانواده معمولی امریکایی که از آپارتمان‌نشینی مجبور به ون نشینی می‌شوند. و سرنوشت این خانواده همین طور بد و بدتر می‌شود. اما جکسون به همراه خانواده، هم‌چنان امیدوارانه برای زیستن در وضعیتی بهتر می‌جنگند. 

چون در این جستار قصدم نقد و بیان ارزش‌های این داستان نیست، و همان‌گونه که روشن کردم به این داستان به عنوان نشانه‌ای جزئی از بیان وضعیت آشوبناک در ادبیات کودکان در ایران ‌می‌پردازم، بنابراین قصدم تحلیل داستان یا تحلیل عناصر فانتاستیک داستان نیست. قصدم بیان ناباوری‌ها در باورها، بی‌نظمی در نظم و آشوبناکی در ذات است.  

«پاستیل‌های بنفش» و فروپاشی عادت‌های ذهنی ما

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است زیرا دارد با شتاب عادت‌های ذهنی ما را به هم می‌ریزد. به همین دلیل عادت ذهنی به روندهای عادی و نظمی که در ته ذهن ما رسوب کرده است، باور کردن این نکته را سخت می‌کند تا باور کنم،  در ایران، آن هم در ایران امروز، یک کتاب داستان ترجمه برای گروه سنی نوجوان به چاپ صدوهشتاد ‌و چهارم برسد. البته نسخه‌ای که در دست من است این است شاید تاکنون از این مرزها هم گذشته باشد. این که معیار هر چاپ چیست، در ایران معیار درستی برای آن وجود ندارد. این که برخی از ناشران پرآوازه این روزها گاهی کتاب را در ۵۰۰ نسخه می‌زنند و می‌نویسند چاپ ۱۸ یا ۱۹ هم مهم نیست. اما این کتابی که می‌خواهم درباره آن بنویسم بنابر اطلاعات کتابشناسی آن در هر چاپ تیراژ ۱۰۰۰ داشته است. ممکن است در چاپ‌های پیشین این رقم متفاوت بوده باشد که آن را هم من اطلاع ندارم. بنابراین نخستین ناباوری این است که چه‌گونه ممکن است نوجوانان ایرانی که امروزه به بی‌علاقگی به خواندن کتاب‌های ادبی و به طور کلی خواندن شناخته می‌شوند، تا این اندازه از چنین کتابی خوش‌شان آمده باشد و در این اندازه به آن علاقه نشان دهند؟ آیا این وضعیت نشانه‌ای روشن از بهم‌ریختگی عادت‌های ذهنی ما نیست؟‌ آیا این وضعیت عادی و درچارچوب نظم موجود و شناخته‌شده ادبیات کودکان در ایران است؟‌ ناباورانه باور می‌کنم که چنین است. عادت‌ها و معیارهای ذهنی‌ام درحال فروپاشی است و این فروپاشی نشانگان روشنی مانند روند انتشار همین کتاب دارد. 

در وضعیت‌های آشوبناک کسی نمی‌تواند ادعا کند که می‌تواند شاخص‌های نظمی که به چشم می‌آید اما در حقیقت پشت آن یک بی‌نظمی بابرنامه یا بی‌برنامه وجود دارد اندازه بگیرد. فکر می‌کنم شاخص‌ها و شاقول وضعیت ادبیات کودکان در ایران از دست ما در رفته است. در دهه ۱۳۸۰ زمان ترجمه و انتشار مجموعه هری پاتر در ایران وضعیت به  طورکامل قابل پیش‌بینی بود. تبی در جهان شکل گرفته بود و این تب به جان جامعه جوان ما افتاده بود. صدها هزار جوان و نوجوان و البته بزرگسال به دنبال تب هری پاتر همان رفتارهایی را انجام می‌دادند که در گوشه گوشه دنیا انجام می‌شد. اما اکنون آیا برای کتاب «پاستیل‌های بنفش» همین تب وجود دارد که به ایران منتقل شده؟‌

 جست‌وجوهای من برای رسیدن به پاسخی که نظم را به ذهن عادت‌زده‌ام برگرداند به جایی نرسید. بنابراین شکاف و گسلی که برآمده از این وضعیت آشوبناک است دم‌به‌دم بیش‌تر می‌شود. زیرا یک رمان نوجوانان که ترجمه است، می‌تواند به این رقم باورنکردنی از بازنشر برسد که در نفس خود افتخارآفرین باشد. یعنی اکنون ما می‌توانیم افتخار کنیم به خودمان که رمان «پاستیل‌های بنفش» دست کم اگر دویست هزار نسخه منتشر شده است، باید بیش از ۵۰۰ هزار بار خوانده شده باشد. چون در ازای خرید هر کتاب، یک تا یک و نیم برابر خواننده خواهیم داشت. علت افتخار هم این است که جامعه نوجوان ایران امروز به گریز از خواندن متهم است، درحالی که در هیچ دوره تاریخی صدسال گذشته مانند امروز کتاب داستان و به طورکلی ادبیات کودک یا نوجوان در دسترس آن‌ها نبوده است. اما این حس خوب می‌تواند وجهی دیگر هم داشته باشد، همان که مبنای نظری این جستار است. اگر نوجوانان ایرانی این‌قدر کتاب‌خوان شده‌اند چرا شاخص‌ها روی میانگین کتاب‌خوانی این وضعیت را نشان نمی‌دهد؟‌

«پاستیل‌های بنفش» و خاموشی نقد و نظر 

وضعیت ادبیات کودکان آشوبناک است، زیرا بازار کتاب کودک و نوجوان در ایران سرشار از کتاب ترجمه است و اما میانگین شاخص‌ها نشان می‌دهد بیشترینه کودکان و نوجوانان به این کتاب‌ها دسترسی ندارند. کتاب گران است. تنها قشرهای میانی به بالا می‌توانند کتاب بخرند و نظام کتابخانه‌ای در ایران چه در بخش کتابخانه‌های عمومی و چه در بخش کتابخانه‌های کانون پرورش فکری به‌هیچ‌وجه نه روزآمد هستند و نه پاسخ‌گوی جمعیت کودک و نوجوان بالای بیست میلیون. در کنار این وضعیت آشوبناک اما کم‌تر کسی هست که به این امور توجه نشان دهد. گویی چراغ نقد و نظر در جامعه ما خاموش شده است. 

 بخش نظریه و نقد که باید این روندها را پیش‌بینی یا دست‌کم درباره آن به تفکر می‌نشست مشخص نیست که در کدام نقطه از این سیاره بی‌نظم و آشوبناک در چرخش و به چه‌کاری سرگرم است. بی‌نظمی در نظم موجود نشان می‌دهد که فضای نقد و تحلیل ادبیات کودکان به بدترین وضعیت ممکن دست‌کم در چهاردهه گذشته رسیده است. نبود نشریه‌های تخصصی یا تعطیل شدن آن‌ها، دوپارگی در مرجعیت ادبیات کودکان از سوی نهادهای سنتی به نهادهای آکادمیک و دانشگاهی و بی‌عملی دانشگاه در تولید محتوای کاربردی که به کار جماعت پدیدآورنده و ناشر و علاقه‌مندان بخورد، و سرگشتگی منتقدان و تحلیل‌گران ادبیات کودکان از وضعیت آشوبناکی که در آن گرفتار آمده‌اند پدیده‌ای نیست که از چشم اهل نظر دور مانده باشد.

 برای این وضعیت پرسش‌ها فراوان است، اما پاسخ‌ها در آشوب میان نظم و بی‌نظمی غوطه می‌خورند و پایین و بالا می‌روند و سبب گیجی بیش‌تر می‌شوند. برای کتابی که در این حجم منتشر شده است، چیزی به عنوان تولید محتوای همراه با کتاب نداریم. می‌توانید خودتان جست‌وجو کنید. شاید چند یادداشت و معرفی کوتاه در باره این کتاب هست و دیگر هیچ. برای نمونه، درباره این داستان یک معرفی در کتابک داریم و چند مطلب کوتاه دیگر این جا و آن جا. دیگر چیزی وجود ندارد. چه طور ممکن است یک بخش جامعه چنین غرق خواندن یک رمان شود و بخش دیگر آن که منتقدان و تحلیل‌گران هستند از این واقعه بی‌خبر باشند؟ اکنون در حوزه کار فرهنگ و ادبیات کودکان هزاران کنشگر و نویسنده، تصویرگر و کتابدار فعال هستند. چه‌طور می‌شود که چنین پدیده‌ای با چنین سکوتی همراه باشد؟‌ دلیل آن چیست؟‌ آیا همین نکته نشانه‌ای نیست براین که ما گرفتار ناترازی‌های وحشتناک در همه سطوح اجتماعی و فرهنگی شده‌ایم؟ یک کفه ترازو در عرش است، کفه دیگر روی فرش. اگر این بی‌نظمی در نظم نیست، پس چیست؟

این مقاله ادامه دارد...


پانویس

۱- Crenshaw

۲- کاترین اپلگیت، پاستیل‌های بنفش، آناهیتا حضرتی، نشر پرتقال، تهران، چاپ ۱۸۴، ۱۴۰۲، ص

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

دادا

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

غم نامه ی مایکل روزن

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

Submitted by editor69 on

1. «من» چگونه روایت می‌شود

«از لای در اتاق سرک می‌کشم، در نور گردی که از سقف روی اسباب و اثاث افتاده، رختخواب می‌بینم و کاسه و کماجدان و دیگ مسی و سماور بزرگ ورشویی که زیر نور برق می‌زند. هر وقت جایی می‌خواهند روضه بخوانند یا عروسی و عزاست، می‌آیند و سماور مادرم را می‌برند. [1]»

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»

هوشو سرک کشیده توی اتاقی که یادگارهای مادرش در آن است، در همان روزی که عمو کت‌وشلوار فرنگی پوشیده و هوشو از رفت‌وآمد بچه‌ها به خانه‌شان می‌داند عید است اما نمی‌داند خودش چند سال دارد: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم.» هوشو درون آن اتاقی را می‌بیند که ننه‌باباش می‌گوید: «جهیزیه مادرت آن جاست. وقتی بزرگ شدی به تو می‌رسه. [2]» چیزی، خاطره‌ای در آن اتاق، متعلق به هوشو نیست. همه برای مادری است که هوشو او را هرگز ندیده و پدری که چنان مجنون شده که میان وهم و واقعیت معلق است. در آن اتاق که هوشو از لای درش اسبابش را نگاه می‌کند هر ظرف و وسیله خاطره‌ای دارد که هوشو از دیگران درباره‌اش شنیده است. چرا هوشنگ مرادی کرمانی، هوشو، خاطره‌ای از دیدن اسباب خانه مادرش را در فصل اول کتاب می‌گوید؟ چرا آن در را باز می‌کند و ما از چشم‌های او اسباب درون اتاق را می‌بینیم؟ تماشای جهیزیه مادر و بازگویی‌اش یک خاطره است یا احضار تصویرهای ذهن در چشم‌های خودش و چشم‌های ما؟ آیا خاطره‌ها تصویرهایی هستند که ما خودمان آن‌ها را دیده‌ایم؟ آنچه دیگران برای‌مان گفته‌اند می‌تواند خاطرات ما شوند؟

خانه‌ای را به ذهن‌ بیاوریم که بزرگ است و اتاق‌های بسیاری دارد. خانه در جاده‌ای دورافتاده است، جایی که در آن شبی که به دیدن خانه می‌رویم، ما تنها بازدیدکننده‌اش هستیم. ما می‌رویم و نمی‌دانیم آن جاده ما را به خانه می‌رساند یا بیراهه‌ است. جاده تاریک است، تنها نور چراغ‌های ماشین‌، یا اگر پیاده می‌رویم، چراغی که در دست‌مان است، جاده را روشن می‌کند. همه‌جا ساکت است، سکوت تنها چیزی است که می‌شنویم. سکوت سبب می‌شود ذهن ما از همه چیز خالی شود و به درون ذهن‌مان کشیده شویم به خاطره‌های‌مان، به بخش‌های دست‌نیافتنی ذهن‌مان که در روشنایی و صدا آن‌ها را حس نمی‌کنیم و نمی‌توانیم احضارشان کنیم. با چراغی که دست‌مان است می‌توانیم ببینیم که به خانه رسیدیم اما هنوز هیچ صدایی نیست. سکوت آنقدر زیاد است که ذهن‌مان شروع می‌کند به سخن گفتن، به یادآوری: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم...» 
به خانه می‌رسیم، در سیاهی تاریکی و با نور چراغی که در دست داریم تنها می‌توانیم ببینیم که درِ خانه کجا است. در را فشار می‌دهیم و باز هیچ صدایی نمی‌آید حتی صدای باز شدن در را نمی‌شویم. وارد می‌شویم و به جای اینکه ورودی خانه را ببینیم به درون اتاقی می‌رویم: «عمو اتاقی دارد ته دالان…» چراغ را در اتاق می‌چرخانیم و می‌بینیم: «بچه‌های مدرسه آمده‌اند به عید دیدنی پیش عمو. جوان خوش‌لباس و خوش‌قدوبالایی است. کت‌وشلوار می‌پوشد... کت‌وشلوار فرنگی…». 
از آن اتاق به اتاق دیگری می‌رویم: «دو تا اتاق توی دالان است. اتاق اول مال ماست. اتاق کاظم. اسم ‌پدرم کاظم است.» در تاریکی چیزی نمی‌بینیم: «و من هنوز ندیدمش.» مقابل در اتاق می‌ایستیم: «توی اتاق پدر و مادرم که همیشه خدا بسته است، اسباب و اثاثیه مادر و پدرم است..» چراغ را جلو می‌بریم و از لای در داخل اتاق را می‌بینیم: «در نور گردی که از سقف روی اثاث افتاده، رختخواب می‌بینم...» 

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها


به اتاق دیگری می‌رویم: «اتاق عمو ته دالان بود، یک درش توی دالان باز می‌شد و در دیگرش به باغ...» و درِ اتاق دیگری را باز می‌کنیم: «باغ کوچکی که پشت ساختمان بود همه‌جور میوه داشت...» و در نور می‌شمریم: «انگور، انجیر، هلو، شلیل، سیب و درخت گردوی بزرگ...» در سکوت اتاق، صدای کلاغ‌ها می‌آید: «درخت غروب‌ها پر از کلاغ می‌شد. کلاغ‌ها توی درخت عروسی و عزا می‌گرفتند. دعوا می‌گرفتند، جمع می‌شدند.» بالای سرمان را نگاه می‌کنیم: «آسمان بالای درخت و شاخه‌های گردو سیاه می‌شد، از بس کلاغ بود جرأت نمی‌کردم که نزدیک درخت بشوم.» در سکوت و سیاهی، ترس‌ها می‌آیند: «می‌ترسیدم چشم‌هام را با نوک‌شان درآورند. [3]»

این شیوه روایت هوشنگ مرادی کرمانی از زندگی‌اش است. او به خانه‌ای وارد شده که نمی‌داند آغازش، ورودی‌اش، همان در است یا نه: «نمی‌دانم، یادم نیست چند سال دارم.» او در تاریکی، گام‌به‌گام، آرام آرام روایت می‌کند و نور را می‌چرخاند. او درون ذهن‌اش گام برمی‌دارد و در پستوهای تاریک‌خانه ذهن‌اش سرک می‌کشد و می‌بیند. او از تاریکی، از تصویرهایی که احضار می‌کند، نمی‌هراسد؛ تصویرهایی که درونشان ترس‌ها، روان‌زخم‌ها و خاطرات تلخ‌اش هست؛ خاطراتی که نمی‌داند، در خودآگاهش نمی‌داند،ِ صاحب آنهاست و تنها با احضارشان با این روش می‌تواند به آن‌ها دست یابد: «هیچ وقت از آنچه واقعیت بوده و من در آن دخالت نداشتم خجالت نکشیدم. [4]»  
او خاطره‌ها را احضار می‌کند، با کلمه به تصویر می‌کشد تا زندگی‌اش را ابتدا برای خودش معنا کند: «آنچه من نوشتم یک پارچه از جامه بود که به عنوان یک خیاط آن را به یک پیراهن برای خودم تبدیل کردم. [5]»
هر دری از اتاق این خانه به در دیگری باز می‌شود، اتاق‌هایی جدا اما همه در یک خانه؛ همانند کرت‌های یک زمین بزرگ. او از روی هر کرت، به کرت دیگری می‌پرد، از در اتاقی به اتاق دیگری می‌رود؛ هزار و یک اتاق برای بازگویی روایت «من»ی که از خود می‌گریزد تا ما را به زندگی‌اش راه دهد. هزار و یک اتاق همانند هزار و یک شب شهرزاد. این پاره‌های جدا اما به هم متصل که هر یک معنایی جدا دارند، قصه‌هایی جدا هستند اما همه در قاب روایت زندگی او جای گرفته‌اند. او هنگام بازگویی، هنگام روایت، میان پاره‌ها، از ابتدا تا جایی که هست خط می‌کشد و تلاش می‌کند تا به آن‌ها معنا دهد. زیرا تجربه‌ها و حس‌های ما، خطی ممتد نیست: «چیزی که مسأله‌ساز شده تجربه زندگی است. جایگاه راوی را تجربه زندگی مشخص می‌کند. تجربه روایت در مدرنیسم انسجام ندارد، پس داستان‌گویی که نقطه اتکایش تجربه زندگی است هم انسجام ندارد. [6]» 

در سایت کتابک بخوانید: در ستایش روایت و روایت‌گری، هوشنگ مرادی کرمانی، بار دیگر نامزد جایزه جهانی آسترید لیندگرن (آلما) 2024

تصویرهای ما از گذشته، خاطرات ما پاره‌پاره‌اند. نخستین خاطراتمان از کودکی یک تصویر است یا روایتی که از دیگران شنیده‌ایم: داشتی از سرسره پایین می‌آمدی که... آنقدر شنیده‌ایم که انگار واقعاً رخ‌دادنش را به خاطر داریم و حتا می‌توانیم با دست گذاشتن روی رد زخم پیشانی، درد را مثل همان روز احساس‌کنیم. خاطرات این تصویرهای پاره‌پاره‌اند که هنگام روایت زندگی بینشان خط می‌کشیم و به آن‌ها معنا می‌بخشیم. مرادی کرمانی شکل معمول زندگینامه‌نویسی را رها کرده، او میان کرت‌ها می‌پرد، میان پاره‌های تصویرها می‌گردد تا «خود» را بشناسد. 
او برای «خود»ی که می‌خواهد بشناسد از اسباب مادرش می‌گوید. این تصویر یک خاطره نیست، بازگویی، احضار تصویرهای جاگرفته در ذهن است: «آن چیزی که بازنمایی می‌شود بازنمایی‌شدن فرآیند بازنمایی واقعیت است. [7]» هوشنگ مرادی کرمانی خودش را واسازی می‌کند. با پررنگ کردن خط‌‌چین‌های محو تصویرها در ذهن است که او می‌تواند «من» را، «خود» را، بشناسد و دست ما را بگیرد و همراه خودش به هزارتوی هزار و یک اتاق ذهن‌اش ببرد. او شجاعت نقل خودش، واسازی خودش، را دارد. راه رفتن در هزارتوی ذهن هراسناک و شگفت است. نمی‌دانی با چه چیزی روبه‌رو می‌شوی: «ما در قلب مغاک هستیم. [8]» و برای همین است که پس از تمام کردن این کتاب حس دیوانگی می‌کند: «شبی که این کتاب را تمام کردم داشتم دیوانه می‌شدم اما هیچ وقت از آنچه واقعیت بوده و من در آن دخالت نداشتم خجالت نکشیدم. [9]» با باز کردن و دیدن اتاق‌های ذهن، او به خودش آگاه می‌شود و حس رهایی می‌کند. او در هوشنگ دوم می‌گوید که نوشتن این کتاب او را از زخم‌هایش آزاد کرد و به او حس رهایی داد.

کتاب هوشنگ دوم


خرید کتاب هوشنگ دوم


ما همراه او داخل آن خانه می‌رویم، راه‌مان می‌دهد چون «شما غریبه نیستید». ما در راهروی آن خانه ایستاده‌ایم و به هوشو، نگاه می‌کنیم که از لای در اتاق دارد تویش را نگاه می‌کند. ما پشت سرش هستیم. هوشو با صدای بلند می‌گوید که توی اتاق چه چیزهایی می‌بیند و ما همه را در ذهن‌مان می‌بینیم، مجسم می‌کنیم: «رختخواب می‌بینم و کاسه و کماجدان و دیگ مسی و سماور بزرگ ورشویی که زیر نور برق می‌زند.» با چشم‌های او به اثاثیه توی اتاق نگاه می‌کنیم. همراه او به صداهای خانه گوش می‌دهیم: «ننه‌بابا به اتاق عمو می‌رود با هم حرف می‌زنند نمی‌دانم به ننه‌بابا چه می‌گوید که صدای عمو می‌آید: به من چه مربوطه، ندارم ندارم. پولم کجا بوده؟… اون از برادرم اون از پدرم… برادر بزرگم که پاک خل‌وچله . پس‌فردا از اداره امنیه می‌اندازنش بیرون. بچه‌اش را ما باید تر و خشک کنیم… می‌دانستم می‌فهمیدم آن بچه منم که از بابام خبری نبود. [10]» چگونه ممکن است هنگام یادآوری خاطرات بتوانیم گفت‌وگوها را چنین دقیق به یاد آوردیم؟ آیا این‌ها خاطره‌اند یا تصویرهایی با ساخت یک رمان مدرن که هوشنگ مرادی کرمانی با هوشمندی خیره‌کننده‌ای روایت زندگی‌اش را در این قالب ریخته تا بتواند زخم‌های زندگی‌اش را درک کند، دلیل طردشدگی‌هایش را بفهمد. تنها از این راه ممکن است که بتوانیم با گوش‌های هوشو بشنویم و از چشم‌های او ببینیم. این گفت‌وگوها حقیقی‌اند. راست نیستند اما راستین‌اند. هوشو این گفت‌وگوها را از ذهن نقل می‌کند نه از حافظه. او آنقدر عمو را خوب می‌شناسد که می‌تواند عمو را به خانه ذهن بکشاند، در موقعیت بگذارد، به صدایش گوش بدهد و مانند یک خوابگرد آنچه را می‌شنود بلندبلند بگوید و بنویسد، او از زبان عمو حرف می‌زند، با زبان عمو. 
در این جایگاه روایت، هوشنگ مرادی کرمانی هم کودک است و هم کسی که پشت سر کودک ایستاده. در این جایگاه روایت، ما هم کودک هستیم و هم کسی که پشت سر کودک ایستاده. این جایگاه برای هیچ کدام از ما محفوظ نیست، جای ما، خواننده و هوشنگ مرادی کرمانی، مدام با هم عوض می‌شود، ما او هستیم و او ماست. هوشنگ مرادی کرمانی هم‌زمان هم راوی است و هم خواننده و بیننده داستان زندگی خودش. 

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند


او با فاصله از خودش و نزدیک به ما روایت می‌کند، هم با چشم‌های خودش هم از چشم‌های ما می‌بیند: «خود نقاش در تابلوست و دارد به تماشاگرش نگاه می‌کند و تماشاگر دارد به صحنه کشیده‌شدن نقاشی نگاه می‌کند... آثار هنری مدرن قصدشان منعکس کردن خود آن آرتیستی است که دارد آن را خلق می‌کند. [11]»  قصد هوشنگ مرادی کرمانی احضار ارواح این تصویرها و به کلمه درآوردن است، چون کلمه او را نجات می‌دهد، کلمه او را به زندگی متصل کرده است. 
آنچه ما را به خانه و هزار توی ذهن‌مان می‌رساند، جاده نیست. بیراهه‌ای در این مسیر نیست، قصد ما برای راه‌یابی به تاریک‌خانه ذهن است که چراغ دست‌مان می‌شود، راه می‌شود و ما را به خانه می‌رساند. قصد ما برای رهایی از فشارِ«من» و «خود» است که سبب احضار تصویرها می‌شود و آزادمان می‌کند. هوشنگ مرادی کرمانی خودش و ما را از فشار «من» می‌رهاند، از هر ایدئولوژی‌ای آزاد می‌کند. این خودتخریبی برای رسیدن به بخش‌های ناپیدای ذهن علیه زندگی نامه‌نویسی است، اما آنچه تخریب می‌کنی همان است که به تمامی به دست می‌آوری. در این فرآیند تخریب شدن است که می‌توانیم فرآیند استقلال نویسنده را ببینیم و در این ویرانه‌ها، رمزهای یک جهان رهایی‌یافته[12] را بیابیم. ما با یک رمان مدرن رودرروایم؛ هنری خودآیین و به‌غایت زیبا!
«کسی که تا وقتی زنده است نمی‌تواند با زندگی‌اش کنار بیاید، به یک دست نیاز دارد تا ناامیدی سایه افکنده بر سرنوشتش را اندکی دور کند و با دست دیگرش آن‌چه را که در میان ویرانه‌ها می‌بیند، روی کاغذ بیاورد زیرا چیزهای متفاوت‌تر و بیش‌تر از دیگران می‌بیند. او در مبارزه‌ی خود با ناامیدی، به دو دست یا دست‌هایی بیش از آن که خود دارد، نیاز ندارد. [13]»

2. غریبه‌های «من»

«علی پلویی» یکی از شخصیت‌های کتاب «شما که غریبه نیستید» است. مردی که نه عقلی برای معاش دارد و نه دارایی‌ای برای زندگی. از آن‌هایی که وجودشان هیچ شده است. در کتاب شخصیت‌هایی این چنینی را زیاد می‌بینیم، سکینه سه‌کوشی، پیرزن ترسناک آبادی: «اتاقش نزدیک رودخانه بود. هرچی دم‌دستش بود می‌پوشید… همیشه خدا یک لنگه‌کفش دستش بود… اتاقش پر بود از چیزهای شکسته و پکسته و پاره‌پوره به‌دردنخور که گربه‌ها تویش می‌لولیدند. خودش هم میان آن‌ها می‌خوابید. چشمش که به ما می‌افتاد، چوب را برمی‌داشت و دنبال‌مان می‌دوید و فحش می‌داد.»

کتاب شما که غریبه نیستید


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


لیلاکور، همان که همه در روستا می‌گویند هوشو سبب مرگش شده: «لیلاکور، هر روز می‌آمد دم خانه‌اش، سمت چپ کوچه می‌نشست و تا صدای پایی می‌‌شنید هر که بود فحش‌بارانش می‌کرد. می‌گفتند: عقلش کم است!.. یک روز از جلویش رد شدیم. فحش داد. رفتیم سر پیچ کوچه و برگشتیم باز فحش داد... این‌قدر بچه‌ها را بردم آن سرکوچه و برگرداندم و لیلا فحش داد تا دهنش کف کرد و گریه‌اش گرفت....باز هم ول نکردیم. هی از جلویش رد شدیم...لیلا چوبش را پرت کرد طرف ما. باز از جلویش رد شدیم. حرصش گرفت دست‎‌هاش را بلند کرد و زد تو سرش خودش. هی رفتیم ته کوچه و برگشتیم. حالش بد شد و افتاد. خودش را کشید توی خانه‌اش و در را بست. دیگر درِ خانه نیامد. کم کم مرد... انداختند گردن من: هوشو لیلا را کشت....همه آبادی مرا قاتل لیلاکور می‌دانستند.»
کاظم بابای هوشو: «در روشنایی چراغ لامپا مردی را می‌بینم که پالتوی زرد سربازی پوشیده. ریش تراشیده نشده و کثیفی دارد. چشم‌هایش از حدقه بیرون زده لب‌هایش داغمه بسته. داد می‌کشد... وحشت کرده‌ام، می‌لرزم... آغ‌بابا گفت تو بچه‌ات را دوست نداری... پدرم بلند شد و به طرف مستراح رفت که مدفوع مرا بخورد تا ثابت کند که مرا خیلی دوست دارد.» آدم‌هایی که روزگار به‌شان هیچ نداده است. از این نمونه‌ها در کتاب زیاد است، آدم‌هایی که غالباً چهره‌ای ندارند، مرادی کرمانی نمی‌گوید چهره‌شان چه شکلی بود اما رفتارشان را دقیق به تصویر می‌کشد. او یک نویسنده مدرن است، برای او کنش‌های آدم‌ها است که معرف آنهاست نه مانند رمان‌های واقع‌گرا که از شگرد توصیف دقیق چهره برای نشان دادن شخصیت استفاده می‌کردند و واقعیت برای‌شان آن چیزی بود که به چشم سر دیده می‌شد. مرادی کرمانی به ما نمی‌گوید ننه‌بابا، آغ‌بابا، عموها و عمه و بابایش چه شکلی‌اند و این نکته درخشان کتاب است. همین شگرد سبب می‌شود که ما بتوانیم حس همدلی بیشتری با او داشته باشیم، و آدم‌های کتابش را درک کنیم. در میان ما در پیرامون همگی‌مان، آدم‌هایی شبیه شخصیت‌های کتاب هستند، آدم‌هایی که کنش‌هایی مانند شخصیت‌های دنیای هوشو دارند. هوشنگ مرادی کرمانی، آدم‌ها را براساس آنچه می‌کنند، براساس کنش‌ها و رفتارشان تعریف می‌کند نه آنچه به چشم می‌آیند.
مواجهه او با خودش و دردهایش هم با همین شگرد است. وقتی می‌خواهد از رنج‌هایش از طردشدن و نادیده گرفته شدن بگوید، از صفت‌ها استفاده نمی‌کند. او رنج را نشان می‌دهد؛ مانند صحنه آزار خفاش، پنهان شدن در سوراخ درخت پس از فرار از مدرسه یا آسیب به بدنش، کندن مو و ناخن‌هایش. بعد از مرگ آغ بابا هوشو اندوه و اضطرابش را این‌طور نشان می‌دهد: «سرکلاس که نشستم هی به گوش و چشم و دهن و کله‌ام ور می‌روم. موهای آبرو و سرم را می‌کنم. ناخن هایم را می جوم. با دندان پوست و ریشه‌های دور ناخن هایم را می‌جوم و می‌کنم...طرف راست کله‌ام دارد کچل می‌شود.» 
او رنجش را نشان می‌دهد به زبان نمی‌آورد. زبان برای او از پیش غایب است، ناتمام است از گفتن. او از کلمه استفاده می‌کند، چیزی که از پیش از معنا تهی شده است و ابزاری می‌شود برای نشان دادن و معنا در فرآیند ثبت رخدادهاست که خودش را نشان می‌دهد نه در ساخت خود کلمه. روایت برای او به فقدان گره خورده است، زندگی ابژه‌ای از دست رفته است که تلاش می‌کند در هزارتوی ذهنش پیدایش کند تلاش او تلاش برای ثبت این «فقدان» است. [14]» معنای زبان در داستان‌گویی هوشنگ مرادی کرمانی: «همان غیاب معناست.» واقعیت برای او آن چیزی نیست که از پیش رخ داده باشد و او به آن آگاه باشد. واقعیت هوشنگ مرادی کرمانی همان از دست‌رفتگی است برای همین است که در کتاب: «ما با ثبت واقعیتی موجود که آن بیرون است روبرو نیستیم، با قسمی یادآوری مواجهیم، یعنی ابژه از پیش از دست رفته است. خودِ واقعیت از دست رفته. [15]»

از طرفی او هنگام روایت این بخش دوباره یازده‌ساله می‌شود. در یازده‌سالگی او برای اضطراب و اندوهش واژه ندارد، آنها را نمی‌شناسد و چیزی که به زبان وارد نشود تجربه نمی‌شود. هوشوی یازده‌ساله شروع می‌کند به خودخوری: «چه کیفی دارد ناخن خوردن و کندن موی ابرو و سر. ناخن‌هام را تا ته خورده‌ام.» نمی‌گوید غمگینم، دلتنگم، مضطربم و.. چون نمی‌داند این «شر» بودن در مدرسه و خودخوری چهره‌های گوناگون اندوه‌اند. هوشو نمی‌تواند بگوید چون غمگینم چون مضطربم موهای سرم را می‌کنم، تنها پس از بازگشت به گذشته و نگاه به پشت سر است که می‌تواند آن را به تصویر بکشد.

در سایت کتابک بخوانید: به بهانه زادروز «هوشنگ مرادی کرمانی» برای «هوشو»های عشق کتاب

«من» برای هوشنگ مرادی کرمانی «خود» نیست، او می‌داند آدمی دست‌ساز خودش نیست، او آدم‌های دیگر را به روایت‌اش راه می‌دهد، به روایت زندگی‌اش راه می‌دهد تا از میان همه این آدم‌ها، «خود»ِ ازدست‌رفته را بیابد.
«ننه‌بابا دو تا بیمار دارد. هم بچه مریض است هم مادرش. بچه بی‌حال است و زر می‌زند و مادر که رنگ به چهره ندارد پیش ننه‌بابا التماس می‌کند: بی‌بی دستم به دومنت، چاقش کن خوبش کن. خودتم مریضی رنگ و حالت نشون می‌ده…. ننه‌بابا به این چیزها به این مریض‌ها به این التماس‌ها عادت کرده است. همین سکینه زن ابرام پنج تا از بچه‌هاش جلوی چشمم از دنیا رفتن… یک بار علی پلویی را نجات داده بود. علی پلویی در زمستانی سخت که برف کوه‌ها را پوشانده بود کاری نداشت نصرااله خان صدایش می‌کند و میش مرده‌مان را نشانش می‌دهد و می‌گوید «علی چاله‌ای بکن و این را بذار توش و روشو خاک بریز که بو نکنه.» علی دور از چشم آغ‌بابا میش را پوست می‌کند پوست را می‌برد تو اتاقش… شب پوست را تکه‌تکه می‌کند می‌اندازد روی آتش پشم‌ها که می‌سوزد و پوست گرم و نیمه‌پخته می‌شود می‌خورد تا صبح نصف پوست را می‌خورد از گرسنگی… شکمش دم کرده بود مثل طبل شده بود داشت می‌ترکید مثل مار به خودش می‌پیچید.»

روایت زندگی برای او دیدن با چندین چشم است. او توانسته با چشم‌های کسانی به زندگی نگاه کند که آن‌ها را در کودکی در لحظاتی کوتاه دیده است و یا فقط خاطره‌ای از آن‌ها شنیده است. اما روایت او از زندگی این غریبه‌های آشنا چنان دقیق و هماهنگ با روایت زندگی خودش است که فاصله‌ای میان آن‌ها نیست. علی پلویی همان قدر برای‌ ما آشناست که هوشوی زندگی مرادی کرمانی. او همزمان در روایت یک فصل می‌تواند از چشم مادر کودکی بیمار، ننه‌بابا، سکینه زن ابرام، علی پلویی ببیند: « مدرنیسم پرسپکتیو راوی را از هم می‌پاشاند. دیگر راوی، دانای کل نیست. مدرنیسم کارش از هم پاشاندن منظر راوی دانای کل است. حرکت از راوی عین‌نگر به یک راوی ذهن‌نگر. راوی رمان مدرنیستی، سنتز میان راوی اول‌شخص و سوم‌شخص است. رمان مدرن، پرسکتیو راوی ندارد. فاصله میان راوی، خواننده و واقعیت بازنمایی‌شده، کمتر می‌شود. در مدرنیسم، کانون‌های روایت تکثیر می‌شود و سبک روایت نزدیک می‌شود به تجربه فیلم. [16]»

«شما که غریبه نیستید» رمانی مصور است در واژه‌ها، رمانی که همان‌قدر که بی‌معنایی و پوچی زندگی را نشان می‌دهد، ارزشمندی آن را هم نشان‌مان می‌دهد. این دو سوی متضاد، این تخریب و ساخت همزمان، این تلخی و خنده توأمان، این زهرخنده همان چیزی است که یادمان می‌آورد، نه ما کامل هستیم نه زندگی. هوشنگ مرادی کرمانی ما را از فشار کامل بودن می‌رهاند. آن چیزی که سبب حس رهایی خواننده پس از خواندن این کتاب می‌شود، آزادی از این فشار است. زیرا هوشنگ مرادی کرمانی به ما گفته است، همه ما پر از زخم، درد و ناکامی هستیم اما در کنارش زندگی: «لذت هم دارد. [17]»

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

در «هزارویک‌شب» شهرزاد با گفتن قصه، امیر را شیفته خود می‌کند و هم‌چنان او را و مرگ را از خودش دور نگه می‌دارد. هوشنگ مرادی کرمانی شهرزاد زندگی خودش است، هنرمندی بی‌مرگ که با قصه گویی‌اش ما را به شنیدن خود فرامی‌خواند و هم چنان خودش را دست‌نیافتنی و ماندگار می‌کند.

آثار هوشنگ مرادی کرمانی


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


3. چرا هوشنگ مرادی کرمانی؟

برای ما نوشتن از هوشنگ مرادی کرمانی پس از خواندن «شما که غریبه نیستید» دغدغه شد. با کتابی روبه‌رو بودیم که گیج‌مان کرده بود، نمی‌دانستیم چرا در این سبک نوشته شده است. «شما که غریبه نیستید» ساختاری تازه داشت که دست‌نیافتنی به نظر می‌آمد. چرا در آغاز روایت کتاب، مرادی کرمانی می‌گوید نمی‌دانم چند سال دارم؟ چرا مدام از خودش از روایت عقب می‌رود؟ مگر این یک زندگی‌نامه خودنوشت نیست؟ پرسش‌های بی‌پاسخ‌مان، ما را فراخواند که او را از هنرش بشناسیم، تا این‌که از خودش بشناسیم.  «شما که غریبه نیستید» آغازگر پژوهشی بر آثار او شد تا این ذهن کمیاب را بتوانیم به خاستگاهش، به مردمش، و به قلمروی بزرگ زبان فارسی و فراتر از آن بشناسانیم. 
در این راه، همراهی محمدهادی محمدی و همراهی خود او، هدایتگر ما بوده است. می‌دانیم که خوانندگان این یادداشت‌ها هم همراه ما مشتاق شناخت او و هنرش خواهند شد زیرا: «موقعی که به هنر فکر می‌کنیم باید آزاد باشیم. لحظه‌هایی که آدم‌ها می‌توانند آزاد باشند لحظه‌ای است که درباره کار هنری تعمق می‌کنند. هنر تجربه‌ای است که به آدم‌ها کمک می‌کند که بر چیزی که ناآزادی مسلط بر دنیای معاصر است غلبه کنند. هنگام تعمق بر کار هنری، باید قوه داوری داشته باشیم. زمانی که قوه داوری‌مان فعال می‌شود، تنها لحظه‌هایی است که وعده آزادی تحقق پیدا می‌کند. تولید یک اثر خودآیین با نقد کردنش فرقی ندارد. وقتی نقد اثر را می‌خوانیم، درگیر فرآیند خلق اثر می‌شویم. کارهای هنری بزرگ، مخاطبان‌شان را همکار خودشان می‌کنند. [18]»  
از این راه است که می‌توان عمق و ارزش کار مرادی کرمانی را بازشناخت. او یگانه‌ای تنهاست، تنهایی است که یگانگی را برگزیده تا ذرات پراکنده و ناپیدای هر یک از ما را در بستری به وسعت این سرزمین در زیر قلمش گردآورد. در هنرش و در روایت‌هایش. و این تنها از قلم چون او برمی‌آید. 


پانویس

۱-   هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۲- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۳- هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۴- رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۵-  رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۶- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۷- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۸- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۹-  رونمایی و امضای کتاب‌های صوتی هوشنگ مرادی کرمانی در کوشک باغ هنر

۱۰-  هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۱۱- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۲- زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۳- یادداشت‌ها، فرانتس کافکا. ترجمه مصطغی اسلامیه. نشر نیلوفر. 1397

۱۴-  مالیخولیای رئالیسم یا چرا رئالیسم از پیش ناممکن است؟، محسن ملکی، تزیازدهم

۱۵-  مالیخولیای رئالیسم یا چرا رئالیسم از پیش ناممکن است؟، محسن ملکی، تزیازدهم

۱۶-  زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395

۱۷-  هوشنگ مرادی کرمانی. شما که غریبه نیستید. انتشارات معین. چاپ سی و یکم. 1398

۱۸-  زیبایی شناسی انتقادی تئودور آدرنو، درس گفتارهای صالح نجفی، پاییز و زمستان 1395
 

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی
Subscribe to