زبان در داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی

Submitted by editor74 on

هوشنگ مرادی کرمانی یکی از شناخته شده‌ترین نویسندگان ایرانی است. آثار او را چند نسل از خوانندگان در دوره‌ای پنجاه ساله، پیش و پس از انقلاب، خوانده، دیده و شنیده و در حافظه دارند؛ چه آن‌هایی که نسخه‌ی سینمایی داستان‌های او را دیده‌اند یا داستان‌ها را از رادیو شنیده‌اند و چه آن‌ها که کتاب‌هایش را خوانده‌اند.

کمتر نویسنده‌ای در ایران معاصر، مانند او در میان مردم شناخته‌شده و محبوب است. مرادی کرمانی موضوع و بافت فضای داستان‌هایش را از زندگی مردمی گرفته که با آن‌ها زیسته و در این سادگی اعجاب آفریده است. او دوربینی است که می‌تواند هم از فاصله‌ای بسیار نزدیک به ذهن شخصیت‌ها ببیند و حس کند و هم از فاصله‌ای دور از ذهن و دید شخصیت‌ها؛ هم­زمان،هم کنار پرنده و گیاهی باشد و هم کنار رزمنده‌ای در جنگ. هم نزدیک به سرباز دشمن باشد و هم سرباز خودی. البته که در ذهن او دشمن و نادشمن و قهرمان و ناقهرمان و خوب و بد وجود ندارد؛ آن‌چه باارزش است خود زندگی است، نه فقط زندگی انسان که حیات همه موجودات زنده؛ از جیرجیرک تا خر و لاکپشت و گیاهی چون پتوس. همه زبان و صدا دارند تا در صحنه داستان‌هایش سخن بگویند. او بلندگوی صداهای غایب زندگی است. از نگاه او آنچه این زندگی‌ها را از هم متمایز می‌کند، فقط وضعیت زیستی است نه نوع لباس پوشیدن یا لهجه و زبان. به همین دلیل میان گنجشک و انسان داستانش تفاوتی نیست. یک رخداد یا سلسله‌ای از رخدادها زندگی این جانداران، انسان و غیرانسان، را زیر و رو می‌کند. زندگی ساده‌ی مردمی در کوچه‌ای به یک‌باره با مرگ کودکی دگرگون می‌شود، خواب کودکی زندگی‌اش را تغییر می‌دهد یا زلزله‌ای چنان ویرانگر است که بر زندگی نسل‌ها می‌تواند اثر بگذارد[1]. آنچه مهم است آن رخداد و تاثیرش در زندگی است. او بیش از هر نویسنده ایرانی دیگری از رنج نوشته است اما میان این همه رنج، زندگی جاری و سرشار از رخدادهای شگفت‌انگیز است.

در سایت کتابک بخوانید: مرادی کرمانی در مواجهه با کهن‌الگوی روایت-حکایت

در نگاه مرادی کرمانی فقر و ناداری وضعیتی استثنایی نیست که بشود با تغییری آنی آن را برداشت و دور انداخت و پاک کرد. برخلاف اندیشه نویسندگانی که فقر را عارضه‌ای می‌دانند که بر زندگی سوار شده و آن را از شکل انداخته و با تغییری آنی می‌توان آن را زدود. از نگاه او اگر فقر را حتی اگر بتوان زدود، زخم‌های آن برای همیشه بر جسم و جان و روح و روان کسانی می‌ماند که طعم آن را چشیده‌اند. مرادی کرمانی فقر را در بدنه‌ی زندگی شخصیت‌هایش درهم‌تنیده و جاری می‌بیند و نشان می‌دهد آن­ها چگونه با این وضعیت زندگی می‌کنند. این بینش فلسفی که زندگی را از مرگ قوی­تر می‌داند از او نویسنده‌ای متفاوت ساخته است. او درد، رنج و حتی زشتی و خشونت را انکار نمی‌کند، نادیده نمی‌گیرد و در داستان‌هایش نشان می‌دهد حقیقت از هر چیزی قوی­تر است.

تقریبا بخش بزرگی از کسانی که در حیطه ادبیات تا حدودی صاحب‌نظراند و آثار مرادی را خوانده‌اند او را بیشتر نویسنده‌ای واقع‌گرا و البته از نوع کلاسیک و سنتی‌اش ارزیابی کرده‌اند. اما این ارزیایی می‌تواند جابه‌جا شود اگر عمیق‌تر به آثار او توجه کنیم. باید گفت که او به‌ویژه در داستان‌های دو دهه اخیرش ذهنیتی مدرن دارد که نشان می‌دهد نوشتن داستان مدرن را هم می‌شناسد. در کتاب‌هایی مانند «شما که غریبه نیستید» و مجموعه «ته خیار» و «قاشق چایخوری» موضوع داستان‌ها و ساخت روایت او مدرن است. در مجموعه داستان‌های سال­های ابتدایی نویسندگی‌اش هم مانند «تنور» این نگرش و شیوه روایت مدرن، در شماری از داستان‌ها هست مانند داستان «کوچه خوشبخت ما». او هم فضای شهری را مکان و فضای رخدادهای داستان‌هایش کرده است و هم فضای روستایی را. فضاها و مکان‌های داستان‌های او هم واقعیت جغرافیایی دارند و هم ساخته پرداخته خودش‌اند. مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که خوب می‌تواند با زبان بازی کند. یکی از ویژگی‌های ممتاز و متمایز داستان‌های او زبان گفتاری این داستان‌هاست، زبانی که نه فقط در گفت‌وگوها، که در تمامی روایت و بدنه داستان خودنمایی می‌کند. این زبان گفتاری که ترکیبی از زبان معیار و زبان کوچه و بازار است، داستان‌هایش را صمیمی، غنی و تصویری‌تر کرده است؛ زبانی که در پیوند با ساختار داستان‌های اوست و مبتنی بر شیوه‌ی قصه‌گویی و داستان‌نویسی اوست. مرادی کرمانی همانند قصه‌گویی در میانه‌ی گروهی از خوانندگان روایت می‌کند و داستان می‌نویسد.

بیش‌تر صاحب‌نظران و ویراستاران درباره ضرورت و اهمیت گفتاری‌نویسی در گفت‌وگوهای داستان‌ها سخن گفته‌اند اما درباره آن در زبان داستان و خارج از گفت‌وگوهای آن چیز زیادی نگفته‌اند. گره کار گویا تنها در شکسته‌نویسی یا گفتاری‌نویسی بدون شکسته‌نویسی در گفت‌وگوها بوده است.

اما هوشنگ مرادی کرمانی آگاهانه در بیشتر داستان‌هایش از شکسته‌نویسی در گفت‌وگوها پرهیز کرده اما هم زبان گفت‌وگوها و هم زبان داستان به زبان گفتاری نزدیک است.

«قصه‌های مجید»:


خرید کتاب قصه‌های مجید


قصه‌های مجید با راوی اول شخص روایت می‌شود. موضوع و بافت داستان‌های مرادی کرمانی در این مجموعه، هم برگرفته از زندگی خودش است، هم ساخته و پرداخته ذهنش. او داستان‌ها را براساس شخصیت مجید شکل داده است.[2] مجید مانند هوشوی کتاب «شما که غریبه نیستید» مادربزرگی دارد که با او زندگی می‌کند. شماری از شخصیت‌های این قصه‌ها هم برگرفته از زندگی کسانی است که مرادی در سال‌های ابتدایی زندگی حرفه‌ایش با آن‌ها زیسته است. راوی اول شخص این مجموعه داستان به‌جای اینکه مدام خودش و زندگی‌اش را روایت کند، به زندگی مردمان پیرامون خودش هم می‌پردازد؛ درست مانند هوشوی شما که غریبه نیستید که راوی زندگی خودش و برش‌هایی از زندگی مردمان دیگر روستاست. این ویژگی روایت هوشنگ مرادی کرمانی است.

قصه‌های مجید سرشار از اصطلاحات عامیانه است. حسین نیر در کتاب «نشستن واژه در قصه» این اصطلاحات را از متن داستان‌ها بیرون کشیده و معنا کرده. منتها او زبان قصه‌های مجید را زبان عامیانه و متداول مردم استان کرمان می‌داند. درست است که اصطلاحاتی مانند «روباه قشوکرده[3]» کرمانی است اما بیشتر اصطلاحات قصه‌های مجید برگرفته از گنجینه زبان عامیانه و محاوره است و بهره‌گیری از اصطلاحات کرمانی برای غنا بخشیدن به زبان و بیان مقصودی است که تنها با آن اصطلاح به دست می‌آید؛ مانند همین روباه قشوکرده که حالت زار و نزار و لاغر مجید را نشان می‌دهد و ضمنا از زبان بی‌بی گفته می‌شود که کهنسال است و مخزن امثال و زبانزدها و در راستای نمایش شخصیت گوینده یعنی بی‌بی است. و این اصطلاح رگه طنزی هم به جمله می‌دهد.

مرادی کرمانی خود هرجا که از اصطلاح یا واژه‌ای محلی بهره برده، در پانوشت صفحه آن را معنا کرده و چنین مواردی انگشت‌شماراند زیرا او خود می‌داند، به سبب تجربه‌ی خواندن بسیاری از داستان­های نویسندگان بزرگ ایران و سال‌ها زندگی در تهران، باقی اصطلاحات عامیانه این کتاب کمابیش در همه جای ایران متداول و فهمیدنی است.

در سایت کتابک بخوانید: هوشنگ مرادی کرمانی در آینه‌‌ی زمان

نمونه‌هایی در قصه‌های مجید:

«مش اسدلله که از سماجت و پیله کردن من بیشتر جوشی شده بود و خون خونش را می‌خورد، دنبال چیزی می‌گشت که بکوبد تو کله‌ی من و خیال خودش را راحت کند.»

«خون خونش را می‌خورد» و «جوشی شده بود» اصطلاحات عامیانه است برای نشان دادن نهایت خشم و بیان احساس عصبانیت.

نحو این جمله‌ها گفتاری است؛ یعنی برای شکستن زبان و بیان شفاهی این جمله‌ها تنها کافی است «را» به «رو» تبدیل شود و دو فعل «بکوبد» و «کند» به بکوبه و کنه و شاید یک «یه» پیش از «چیزی» بیاید. باقی همان نحو زبان گفتار است. مرادی در بیشتر جمله‌هایی که کنشی را نشان می‌دهد فعل را به ابتدای جمله آورده مانند همین جمله «بکوبد تو کله‌‌ی من» که هم نحو گفتاری شده و هم کنش زدن بر سر را نشان می‌دهد. واژه «کله» به جای سر، که از واژگان زبان گفتاری است تقریباً در همه داستان­های قصه‌های مجید به جای سرهایی آمده است که دارند بار طنز داستان را حمل می‌کنند! «سر» یا جایی آمده که از شرم به زیر انداخته شده یا برای اشاره به سری که قرار نیست کسی را به خنده بیاندازد و لبخند بر لبان خواننده بنشاند، برای اشاره به سری عزیز! مرادی تقریباً همه جا از واژه «تو» به جای «در» و «بر» استفاده می‌کند که از واژگان زبان گفتاری است، حتا در همین جمله (بزند تو کله من) از «تو» به جای «توی» استفاده می‌کند که به آهنگ نرم و طبیعی گفتار نزدیک­تر است.

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

«قرار شده که بچه‌ها بی‌رودربایستی و صاف و پوست کنده جواب معلم را بدهند. پچ‌پچ افتاد توی بچه‌ها و حتی چند نفری رنگ‌شان را باختند. من هم پاک واخوردم و دست و پایم را گم کردم.»

این چند جمله پر از اصطلاحات عامیانه است: صاف و پوست‌کنده= صریح و روشن، پچ‌پچ افتادن= زیر لبی و آهسته حرف زدن، رنگ باختند= ترسیدند، پاک واخوردن= حسابی و بسیار جا خوردن، دست و پا گم کردن= دستپاچه و مضطرب شدن.

اصطلاحاتی مانند «دست و پایشان را گم کردند» یا «رنگ‌شان را باختند» ضمن اینکه احساسات مختلف بچه‌ها را نشان می‌دهد، زبان را به زبان گفتار نزدیک و صمیمت ایجاد می‌کند. این اصطلاحات هم زبان داستان را از تکرار و ابتذال نجات می‌دهد و هم حالت کودکان را نشان می‌دهد. اگر مرادی به جای گم کردن دست و پا از اضطراب استفاده می‌کرد دستپاچگی و بیقراری بچه‌ها که با لرزش و وول خوردن همراه است درست نشان داده نمی‌شد. حتی برای توضیح این اصطلاح هم دست به دامان زبان عامیانه شدیم! از طرفی اصطلاح «صاف و پوست کنده» تمامی معانی روشن و صریح حرف زدن و بدون حاشیه سر اصل مطلب رفتن را یک‌جا در خود جای داده.

در کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌

«دست چپم را پیاله کردم و گرفتم زیر دماغم.» نحو جمله گفتاری است، فعل «گرفتن» ابتدای جمله دوم آمده. واژه «دماغ»، از واژگان زبان محاوه، به جای بینی استفاده شده و اصطلاح پیاله کردن دست، زبان را تصویری کرده است. به جای دست گرفتن زیر بینی می‌گوید دستش را پیاله کرده. و این تصویری از جمع کردن انگشت‌ها به ذهن و چشم خواننده می‌آورد.

«آب توی سماور قلقل جوش می‌خورد و من عین مجسمه چهارزانو نشسته بودم و نگاهش می‌کردم. سماور می‌جوشید، بیتابی می‌کرد و هیکل گنده‌اش می‌جنبید. بخار داغ از سوراخ‌ها و درزهایش بیرون می‌زد. من از دست کمی از او نداشتم. همین­جور حرص می‌خوردم. بیتابی می‌کردم، می‌لرزیدم و کله‌ام داغ شده بود.»

در این جمله‌ها کانونی‌گر[4] کودکی است که دارد بین خودش و سماور جوشان همانندی ایجاد می‌کند و حس‌های خودش را به سماوری جوشان تشبیه می‌کند و چهره‌ای انسانی به سماور می‌دهد. نکته اینجاست که ما چهره خودمان را در بدنه‌ صیقلی سماور می­توانیم ببنیم! البته تصویری کش­آمده و از فرم­افتاده. مرادی کرمانی به ذهن و زبان مجید نزدیک است و برای همین از زبان گفتاری و اصطلاحات عامیانه استفاده می‌کند. مجید نوجوانی است که با مادربزرگش در خانه‌ای قدیمی زندگی می‌کند. اسباب و اثاثیه این خانه نشان از تنگدستی اهل خانه و سنتی بودن فضای خانه دارد. چشم‌انداز مجید برای تشبیه‌ها و همانندسازی‌ها در همین فضای کوچک محصور است، پس طبیعی است او که در خانه مدام همراه و همدم بی‌بی است و فضای شخصی و خصوصی برای خود ندارد، بی‌تابی و بی‌قراری و غم و ناراحتی خودش را با سماور اتاق همانند ببیند. واژگانی مانند «عین» به جای مانند و «گنده» به جای بزرگ و «کله» به جای سر که، پیش­تر هم اشاره کرده بودیم، از واژگان محاوره‌اند که زبان مجید را در این داستان می‌سازند و ذهن او را بازتاب می‌دهند.

شما که غریبه نیستید:


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


شما که غریبه نیستید زندگی‌نامه هوشنگ مرادی کرمانی به قلم خود اوست. او در این کتاب، داستان زندگی هوشوی پنج ساله تا هوشنگ نوزده ساله را روایت می‌کند. در این بازه‌ی زمانی چهارده ساله او هم روایت‌گر رخدادهاست و هم نظاره‌گر آن­ها. او هم زندگی خودش را روایت می‌کند و هم برش‌هایی از زندگی دیگران را. از زندگی پدربزرگ و مادربزرگش، آغ‌بابا و ننه‌بابا، می‌گوید، از پدر بیمار و جنون‌زده‌اش، تا عمه و عموهایش. روستایش سیرچ و شهر کرمان را نشان می‌دهد. از مدرسه ابتدایی و مدرسه شبانه‌روزی می‌گوید. او روایت‌گر رنج خود و درد دیگران است. این جابه‌جایی میان شخصیت‌ها و دیدن با چندین چشم، که مرادی در قصه‌های مجید هم چنین کرده بود، نوع روایت و زبان داستان را متمایز و ممتاز کرده است. راوی مدام به ذهن خودش و دیگران نزدیک و دور می‌شود. دوربین روایت‌گر گاهی آنقدر نزدیک است که گوشه‌ چشم و دندان شخصیت را نشان‌مان می‌دهد و گاهی آنقدر دور و با لنزی باز که گستره وسیعی از سیل و آسمان و زمین را با جزئیات روایت می‌کند.

این شیوه‌ی روایت، زبانی چندگانه در شما که غریبه نیستید ساخته است. او هم گفتاری نوشته هم رسمی.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

نمونه‌هایی در شما که غریبه نیستید:

«شلوار مرا درمی‌آورد که خجالت می‌کشم و می‌روم پشت پرده. پرده را دور پر و پایم می‌گیرم [...] ننه‌بابا پارچه‌ای ابریشمی می‌آورد و کمی ازش قیچی می‌کند و پدرم از آن لیقه درست می‌کند. لیقه را که از نخ‌های ابریشمی است می‌تپاند توی مرکب‌ها.» بخش اول جمله تا پیش از قلاب، بیان حال و حالت‌های هوشو از زبان مرادی کرمانی است و به همین دلیل میزان گفتاری‌نویسی در آن بیشتر است، از جابه‌جایی فعل گرفته تا آوردن مرکب‌های اتباعی مانند پروپا. می‌بینیم که مرادی دارد هم‌زمان و قدم به قدم روایت می‌کند. او انگار دوباره شش ساله شده، به همین دلیل روایت و فعل‌ها در زمان و به زمان حال است و لحظه به لحظه کشمکش‌های روانی‌ و احساس هوشو را تصویر می‌کند. بخش دوم روایت، درست کردن دوات است. اینجا هوشو نظاره‌گر است و میزان گفتاری‌نویسی کمتر است. گفتاری‌نویسی را اینجا در به کارگیری واژه‌ای مانند «تپاند» می‌بینیم به معنای فروکردن و واژه «توی» به جای داخل یا در.


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


«توی خانه هم همین‌جورم. قندان را ازم قایم می‌کنند. اگر دستم بهش برسد تو یک چشم به هم زدن ته قندان را بالا می‌آورم.» این بخش چون از زبان هوشو است و بیان احساسات او، زبان صمیمی‌تر است و واژه‌ها گفتاری اند مانند همین‌جورم، توی، قایم کردن و اصطلاح عامیانه ته چیزی را بالا آوردن. نحو جمله‌ها هم گفتاری است یعنی اگر واژه‌های خانه به خونه، را به رو، اگر به اگه، یک به یه، برسد به برسه و می‌آورم به میارم بدل شود، با شکستن چند واژه، کاملاً آهنگ گفتار را می‌شنویم و حس می‌کنیم و نیازی به تغییری در نحو نیست. در ادامه چون روایت گرانی و نبود قند و چای است زبان روایت بیش‌تر رسمی می‌شود: «قند و چای گران است. خیلی‌ها چای‌شان را با خرما و انجیر و مویز می‌خورند.» آهنگ و لحن این دو بخش با اینکه هر دو در یک بند نوشته شده‌اند با هم متفاوت است، گرچه هنوز حضور واژه «خیلی‌ها» به جای خیلی از مردم به چشم می‌آید. واژگان زبان گفتار و محاوره ستاره‌های سوسوزن متن‌های مرادی‌اند، گاه در هماهنگی با هم کهکشانی می‌سازند و گاه تک‌ستاره‌ای در جمله‌ای سوسو می‌زند.

«علی چاله‌ای بکن و این رو بذار توش و روشو خاک بریز که بو نکنه.» زبان گفتاری و شکسته است و در ادامه روایت، زبان رسمی می‌شود: «شب پوست را تکه تکه می‌کند. می‌اندازد روی آتش. پشم‌ها می‌سوزد و پوست گرم و نیمه پخته می‌شود و می‌خورد.» زبان تصویری و بدون شکستن واژگان است. در ادامه که زبان ننه‌بابا است و هوشو روایت می‌کند زبان ابتدا بدون شکستگی است و سپس شکسته می‌شود. دلیلش هم این است که مرادی کرمانی به سرعت نتوانسته زاویه دید را برگرداند و کمی طول کشیده برای همین زبان ابتدا بدون شکستگی است و سپس واژه‌ها شکسته می‌شود: «شکمش دم کرده بود، مثل طبل شده بود. داشت می‌ترکید. مثل مار به خودش می‌پیچید [...] یکهو به فکرم رسید که چه کار کنم. به نوکرمان گفتم دست و پاهاش رو با ریسمون ببند که تکون نخوره. آغ‌بابات هم یه شیشه‌ی بزرگ روغن کرچک آورد.» مرادی کرمانی در شما که غریبه نیستید صرفا خاطرات را به یاد نمی‌آورد، او خاطرات را می‌سازد؛ با احضارشان به زمان حال و چینش صحنه و پرداخت شخصیت، درست مانند یک نمایشنامه. به همین دلیل هم ننه‌بابا راوی این خاطره است هم هوشنگ مرادی کرمانی، مرادی کرمانی در جلد ننه‌بابا رفته و از زبان او خاطره را تعریف می‌کند، برای نزدیکی به زبان او واژگان را می‌شکند، اما از آنجا که خود صحنه‌پرداز این خاطره است و روایت را از بر دارد گاهی مرز میان خود و شخصیت نمایش، ننه‌بابا، محو می‌شود و واژگان سالم او وارد متن خاطره می‌شود.

در کتاب

اسماعیل شجاع:

اسماعیل شجاع، هم داستانی است ساخته ذهن نویسنده و هم اشاراتی برگرفته از کودکی خود مرادی کرمانی دارد. چنانکه خود او در مقدمه قصه‌های مجید نوشته یکی از شیوه‌های داستان‌نویسی‌اش گرفتن نکته‌ای از زندگی خود و با خیال شاخ‌وبرگ دادن به آن است. او در کتاب شما که غریبه نیستید، کتابی که دو دهه بعد از داستان اسماعیل شجاع نوشته شده، درباره ترسش از مارهایی می‌گوید که وقتی در کودکی توی صندوق‌خانه زندانی می‌شده کابوس‌شان را می‌دیده: «سال‌های سال است که کابوس مار می‌بینم. هر وقت حالم بد است و انتظار خبر بدی را می‌کشم و خوابم می‌برد، خواب مار می‌بینم. خواب می‌بینم که ماری یواش یواش خودش را از پاهایم بالا می‌کشد. من خوایبده‌ام، مار روی شکمم می‌آید و کم­کم می‌آید روی سینه‌ام و دور گردنم می‌پیچد. هر چه جیغ می‌کشم کسی به دادم نمی‌رسد.».

در اسماعیل شجاع هم اسماعیل مدام کابوس مارهایی را می‌بیند که می‌خواهند خفه‌اش کنند: «شب خواب مار می‌دید. مارهای سیاه و بلند که آرام از کنار پاهایش بالا می‌آمدند، می‌آمدند روی سینه و کم­کم خودشان را به گلویش می‌رساندند و روی صورتش می‌خزیدند. دور گردنش حلقه می‌زدند. گلویش را فشار می‌دادند [...] هرچه جیغ می‌کشید کسی صدایش را نمی‌شنید..»

بالاخره یک شب اسماعیل خواب عجیبی می‌بیند و ترس مار در او برای مدتی از بین می‌رود و آنقدر نترس و شجاع می‌شود که شروع می‌کند به آزار رساندن به مارهای روستا! اسماعیل حتی به حشره‌ها هم رحم نمی‌کند. تا روزی او ماری را می‌کشد و مردم به او می‌گویند که جفت ماری که کشته شده حتما از اسماعیل انتقام می‌گیرد. و این باعث می‌شود کابوس‌های اسماعیل دوباره بازگردد.

این داستان کوتاه، هم در روایت و هم در گفت‌وگوها به زبان گفتاری نوشته شده است. مرادی کرمانی به ذهن اسماعیل بسیار نزدیک است و ترس‌های او را می‌شناسد زیرا اسماعیل کودکی‌های خود اوست، هوشو است. او برای ساخت این زبان گفتاری از مرکب‌های اتباعی مانند صاف‌وصوف استفاده می‌کند، نحو را به زبان گفتار نزدیک می‌کند و گاهی برخی واژگان را در گفت‌وگوها می‌شکند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

نمونه‌هایی در اسماعیل شجاع:

«کله‌های مثلثی مارها، زبان، چشم‌ها و تن لیز و چندش‌آورشان را که توی خواب می‌دید و می‌دید که دور گردنش حلقه زده‌اند، می‌لرزید، نمی‌توانست کاری بکند.» به جای واژه سر از «کله» استفاده می‌کند تا هم ذهنیت و زبان اسماعیل را نشان دهد و هم به زبان گفتار نزدیک شود. آوردن واژه محاوره «چندش‌آور» هم برای نشان دادن احساس انزجار اسماعیل به مارهاست.

«بیا آب بخور... دیدی که چیزی نیست. حالا راحت بگیر بخواب.» مرادی دو فعل را پشت سرهم به کار می‌برد به جای بخواب می‌گوید «بگیر بخواب» این گفت‌وگوی مادر است با اسماعیل و درست مانند زبان گفتار.

«پدرش رفته بود شهر، پی کار.» به جای دنبال کار رفتن می‌نویسد «رفتن پی کار» که اصطلاحی عامیانه است.

«زمستان‌ها می‌رفت و تابستان‌ها پیدایش می‌شد.» به جای آمد، می‌نویسد «پیدایش می‌شد». این اصطلاح هم به سرزده و بی‌برنامه آمدن پدر اشاره می‌کند هم زبان را گفتاری می‌کند.

«همان‌طور که مشق می‌نوشت کنار صفحه کاغذ عکس مار می‌کشید. همه‌جور ماری می‌کشید. [...] شل و وارفته، صاف و صوف.» این واژه‌های محاوره و مرکب‌های اتباعی(همه‌جور، شل و وارفته، صاف و صوف) به زبان، ویژگی گفتاری می‌دهد. اسماعیل «عکس» مار می‌کشد. او نقاشی نمی‌کند بلکه «عکس می‌کشد» این واژه به ذهنیت و زبان اسماعیل نزدیک است.

«با او رفت گردش.... بردش به کوه‌ها... از کوهی رفت بالا.... مار اشاره کرد که اسماعیل سنگ را بردارد. اسماعیل سنگ را برداشت. » این تکرارها (مار اشاره کرد که سنگ را بردارد. اسماعیل سنگ را برداشت) به این دلیل است که دارد قدم به قدم روایت و تصویر می‌کند. ما خواب اسماعیل را می‌خوانیم و هم‌پای او آرام آرام و قدم به قدم پیش می‌رویم و همان اندازه می‌بینیم که او می‌تواند ببیند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

مادر:

مرادی کرمانی چند داستان درباره زلزله دارد. داستان «نمک» در آخرین مجموعه داستان او «قاشق چایخوری» و «مادر» در مجموعه «لبخند انار»، هر دو از غم‌انگیزترین داستان‌های اوست با نگاهی تازه، صریح و پر از درد که صراحت زبان و بیانش در نمایش درد گاهی خواننده را شوکه و بهت‌زده می‌کند.

داستان مادر از زبان دختری است به مادرش و با راوی اول شخص روایت می‌شود. در این داستان، دختر در نامه‌ای که به مادرش نوشته از زنده ماندن خود گله می‌کند که چرا مادر، پدر دختر را برای نجات او، که در آن زمان نوزادی بوده، به خانه زلزله‌زده فرستاده و سبب ماندن پدر زیر آوار و کشته شدن او شده. دختر گمان می‌کند مادر و برادرانش او را مقصر مرگ پدر می‌دانند. (داستان تنها از زبان دختر است و نامه او به مادرش. تنها چند سطر پایانی داستان، پاسخ بسیار کوتاه مادر به نامه اوست. پس این تنها گمان دختر است که مادر و برادرانش او را مقصر مرگ پدر می‌دانند.) و او هم مادرش ‌را مقصر این اتفاق می‌داند.

در این داستان رنگی از طنز نیست. داستان با دو زبان روایت می‌شود؛ زبانی در روایت رخدادهای زلزله که زبانی رسمی است و زاویه دید دانای کل و سوم شخص محدود دارد و زبان نامه‌ی دختر به مادر که زبانی گفتاری است و زاویه دید اول شخص دارد.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

نمونه‌هایی در داستان مادر:

«امشب شانزده سالم تمام می‌شود. یعنی شد. حالا که دارم این نامه را برایت می‌نویسم دو ساعت است که رفته‌ام توی هفده سال.» دختر همان‌طور که می‌گوید و با خود حرف می‌زند نوشته است. «حالا که دارم»، «دوساعت است که رفته‌ام توی هفده سال» زبان گفتاری است.

«اسدلله چراغ به دست می‌دوید. از رودخانه و باغ و درخت و جوی می‌گذشت. تند می‌رفت، رسید به خانه‌اش. جلوی اتاق‌های فروریخته‌اش کپر بود.» زبان رسمی است و گفتاری نیست. زیرا این بخش توصیف است و از ذهن دختر دورتر است و روایت رنج دیگری است که دختر از زبان دیگران شنیده است. این‌جا انگار نویسنده است که روایت می‌کند نه دختر.

«من هم‌چنان توی تاریکی عر می‌زنم. هنوز هم تو تاریکی زندگی عر می‌زنم.» «عر زدن» اصطلاحی عامیانه است که بیشتر برای گریه‌های بلند کودکان به کار می‌رود و نشان می‌دهد که دختر هنوز مثل کودکی‌اش بلند و بی‌امان گریه می‌کند و فریاد می‌زند .«تو» به جای در، چنان‌که گفتیم از واژگان زبان گفتاری است.

خندان خندان:

خندان خندان داستان ارثی است که به دختران خانواده‌ای می­رسد. داستان زنان و دختران خانواده‌ای که تنها چیزی که آن‌ها را می‌خنداند زمین خوردن دیگران است. داستان با سینما رفتن دو نامزد آغاز می‌شود، آرش و رعنا. در این صحنه است که آرش متوجه می‌شود تنها چیزی که رعنا را می‌خنداند، افتادن و زمین خوردن دیگران است. همین موضوع سبب بروز مشکلاتی در زندگی آرش می‌شود که هر چه می‌گذرد عمیق‌تر می‌شود و آرش نمی‌تواند آن را حل کند. داستان زبانی طنز دارد. مرادی کرمانی در این داستان، بیشتر از جمله‌های کوتاه و اصطلاحات عامیانه استفاده می‌کند که در جهت تقویت فضای طنزآلود داستان، نمایش کنش‌ها و افزودن ضرباهنگ جمله‌هاست. جمله‌های کوتاهی که کنش‌های افتادن و زمین خوردن را نشان می‌دهند یا نمایش حالت‌های مختلف خندیدن‌اند. از آنجا که زاویه دید این داستان سوم شخص است نسبت به داستان‌هایی که مرادی کرمانی زاویه دید اول شخص دارد یا سوم شخصی که به ذهن نویسنده نزدیک‌تر است، مانند اسماعیل شجاع، گفتاری‌نویسی کمتری دارد.

نمونه‌هایی از خندان خندان:

«رعنا داشت از خنده می‌مرد، کبود شده بود؛ عین آلو. آرش می‌ترسید باز سکسکه‌اش بگیرد، نگرفت، خدا را شکر.» این جمله‌ها از بخش توصیف داستان است و نه گفت‌وگو. اما نحو گفتاری است و زبان تصویری. «کبود شده بود؛ عین آلو» که کبودی چهره رعنا بر اثر خنده مداوم را نشان می‌دهد. رعنا داشت از خنده مدام نفسش بند می‌آمد و خفه می‌شد. واژه «عین» دارایی زبان محاوره است. در میان این روایت گفتاری «خدا را شکر» انگار از زبان آرش گفته شده. زاویه دید داستان چنان‌که گفتیم سوم شخص محدود است و در بیشتر صحنه‌ها آرش کانونی‌گر است یعنی ما تنها همان چیزی را می‌بینیم که در زاویه دید آرش است و فراتر از آن چیزی نمی‌بینیم به همین سبب صدای او وارد متن روایت شده که نفس راحتی کشیده و می‌گوید «خدا را شکر».

«خندهاش خوب و راحت نبود. ترس‌خند بود. می‌ترسید لب‌ولوچه‌اش را بکشد تو هم و ترش کند نامزدش برنجد، ول کند و برود.» لب‌ولوچه، تو هم کشیدن، ترش کردن، ول کردن، همه از دارایی‌هایی زبان محاوره است. شیوه بیان هم گفتاری است. مرادی به جای رفتن می‌نویسد «ول کند و برود.» در زبان و بیان او هر فعلی با دو فعل نشان داده می‌شود! هر کنشی تنها و ناگهانی نیست، حالت و مقدمه‌ای دارد. رفتن رعنا یعنی رها کردن و «ول کردن» زندگی پس رعنا فقط «نمی‌رود.»، زندگی را ول می‌کند و می‌رود.

«رعنا داشت از خنده می‌ترکید زود روسری‌اش را لوله کرد، قلمبه کرد و چپاند تو دهانش که خنده‌اش بند بیاید.» از خنده ترکیدن، قلمبه، چپاندن و بند آمدن خنده متعلق به زبان محاوره است. لوله کردن و قلمبه کردن و چپاندن توی دهان، هم حالت مچاله و جمع کردن روسری را نشان می‌دهد و زبان را تصویری می‌کند و هم اینجا به متن جنبه طنز می‌دهد چون این قلمبه کردن و چپاندن (روسری) در دهان رعنا است! و نه مثلاً در داستانی جدی چپاندن و فرو کردن روسری در شکاف پنجره‌ای است برای مهار دود آتش. زیرا می‌دانیم مرادی حتا در داستان دردناکی مانند مادر هم از اصطلاحات زبان محاوره مانند «عر زدن» بهره برده که ما را به خنده نمی‌اندازد.

«مادر که سخت دلگیر شده بود، بند نشد و رفت.» بند شدن از اصطلاحات زبان عامیانه است و یعنی مادر نماند و رفت.

نتیجه:

هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که زبان روایت کردن را خوب می‌شناسد و اهمیت آن را در داستان‌نویسی می‌داند. او میراث‌دار جمال‌زاده در نثر فارسی است. زبان داستان‌های او روان و ساده و صمیمی است و چون به نحو گفتار نزدیک است، از گنجینه واژگان گفتاری و اصطلاحات عامیانه بهره می‌برد و روایت‌های او تقلیدی است از شیوه بیان گفتاری و شفاهی. به همین دلیل و با همین ترفند به جای امر به خوابیدن و فعل «بخواب» از «بگیر بخواب» استفاده می‌کند یا به جای فعل «نشست» یا جمله «روی صندلی نشست.» این جمله را به کار می‌برد: «دست گرفت به صندلی، بلند شد نشست.» این جمله‌ها به زبان ویژگی تصویری می‌دهد و کنش و حالت بلند شدن شخصیت را به خوبی نمایان می‌کند. در همین جمله­ای که گفته شد، آوردن دو فعل پشت سر هم تقلیدی است از شیوه بیان گفتاری و شفاهی. اصطلاحات عامیانه در دست او مصالحی است برای غنی کردن زبان داستان، شخصیت‌پردازی، بیان دقیق مقصود و نمایش حالت‌هایی که جز با این اصطلاحات به تصویر درنمی‌آیند. برای نمونه استفاده با از اصطلاح «وول خوردن» به جای تکان خوردن، جنبیدن و چرخیدن بچه را در شکم مادر نشان می‌دهد و زبانی مناسب شخصیت داستانش می‌سازد. شخصیت‌هایی که همان‌طور که گفتیم بیشتر از مردم عادی‌اند. همچنین این اصطلاحات عامیانه، زبان را از یکنواختی و تکرار نجات می‌دهد. مثلاً او در داستان خندان خندان برای نمایش حالت‌های گونه‌گون خندیدن و نجات زبان از تکرار و بیان دقیق مقصود، هم از اصطلاحات عامیانه بهره می‌برد، هم از آواهایی که تقلید صدای خنده‌های متفاوت‌اند و به زبان داستان ویژگی گفتاری می‌دهند: قاه قاه خندید، کِرکِر خندید، هرهر خندید، غش غش خندید که همگی صداهای خنده‌های بلند را نشان‌ می‌دهد و با این حال هر کدام معنای متقاوتی را به ذهن ‌می‌آورد مثلاً در غش‌غش خندیدن شادی هست و در هرهر خندیدن نشانی از تمسخر و پخ‌پخ خنده که خنده فروخورده را نشان می‌دهد و آواهای ها... ها...ها ،هه...هه...هه، صدای خنده را به زبان داستان وارد می‌کند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش ششم: صورتک همان صورت است

او بلندگوی صداهای غایب زندگی است. او این صداها را به متن داستان وارد می‌کند تا زبان و متن را زنده کند. صدای لیزخوردن و کشیده شدن بدن کف سالنی صیقلی قروو...تتت...، صدای افتادن از پله‌ها، پله به پله، تپ‌تپ، قل‌قل سماور، فیش‌فیش مار و....

به کارگیری مرکب‌های اتباعی هم علاوه بر نزدیک کردن زبان به زبان گفتار و زبان عامیانه رگه‌های معنایی ایجاد می‌کند. مثلاً «آفتابه لکنته شکسته‌پکسته» چیزی بیشتر از ترک و شکستگی آفتابه را نشان می‌دهد و برکهنگی و فرسودگی یا اگر به زبان مرادی سخن بگوییم "قراضگی" آفتابه هم دلالت می‌کند. یا همان‌طور که حسین نیر هم نوشته بین «پول‌وپله» نداشتن و پول نداشتن تفاوت هست. پول‌وپله نداشتن یعنی چیزکی و پول کمی دارد. این اصطلاحات نزد مرادی هم ابزار بیان دقیق مقصود اوست هم صمیمت و نزدیکی بین متن و خواننده ایجاد می‌کند و افزون بر همه این‌ها رنگی از طنز به داستان می‌بخشد.

مرادی کرمانی با بازی‌های زبانی آشناست، هرچند که در بررسی این داستان‌ها هم دیدیم که گاهی مرز میان گفتاری‌نویسی و نوشتار رسمی کمرنگ شده و یا زبان روایت و گفت‌وگو درهم شده، اما با این همه، او به قدرت زبان در بیان قصه باور دارد. مرادی کرمانی قصه‌گویی است که آن‌چه می‌گوید روایت می‌کند. انگار خوانندگانش دورتادور او نشسته‌اند و او با صدای بلند برای‌شان تعریف می‌کند. انگار هم‌زمان کسی به نویسنده گوش می‌دهد و او دارد برایش تعریف می‌کند. شخصیت‌های داستان‌هایش هم هنگام روایت پیش چشمانش حاضر هستند، آن‌ها را می‌بیند و صدای‌شان را می‌شنود.

او در شما که غریبه نیستید به ذهن خودش همان‌قدر نزدیک است که به ذهن شخصیت‌های دیگر داستان زندگی‌اش. از نگاه او، من، بافته‌ای، مجموعه‌ای از ما است. برای همین است که او می‌تواند آدم‌های بسیاری را با خودش در داستان‌هایش همراه کند. همین زاویه دید سبب شده که زبان قصه‌های مجید هم رسمی باشد هم گفتاری. هم شکسته و هم سالم. این "ما "های درون "من" است که به زبان او وزن می‌دهد و غنی‌اش می‌کند این نگاه کردن با چندین چشم و سخن گفتن با چندین زبان است که چنین روایت و زبانی در داستان‌هایش ساخته است.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش هفتم: شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی

او زبان گفتاری را زمانی به کار برده که به خودش در روایت داستان نزدیک بوده، مانند قصه‌های مجید، اسماعیل شجاع و زبان رسمی را زمانی به کار برده که روایت‌گر زندگی دیگران بوده و یا اندوه بیش‌تری در قلمش است، مانند روایت‌های داستان مادر و بخش‌هایی از شما که غریبه نیستید.

زبان گفتاری داستان‌های او، بیش از آنکه الگوبرداری از زبان گفتاری داستان‌های پیشین فارسی باشد، ساخته و پرداخته ذهنیت خود اوست. این زبان گفتاری که ترکیبی از زبان رسمی و زبان کوچه و بازار است، داستان‌هایش را صمیمی و غنی و زبان داستان را هم تصویری‌تر کرده است. زیرا زبان گفتاری امکان بیش‌تری برای روایت‌های نزدیک به ذهن مردم دارد. این زبان برای نویسنده‌ی قصه‌گویی مانند مرادی کرمانی ابزاری است برای بهتر گفتن و بهتر نشان دادن

منابع:

انور، منوچهر (1398)، زبان زنده، تهران، کارنامه.

ریمون-کنان، شلومیت (1387)، روایت داستانی: بوطیقای معاصر، ترجمه ابوالفضل حری، تهران، نیلوفر.

صلح‌جو، علی (1391)، اصول شکسته‌نویسی: راهنمای شکستن واژه‌ها در گفت‌وگوهای داستان، تهران، مرکز.

صلح‌جو ،علی (1386)، بشکنیم یا نشکنیم، مترجم، ش 45.

طبیب‌زاده، امید (1398)، فارسی شکسته: دستور خط و فرهنگ املایی، تهران، کتاب بهار.

فیضی،کریم(1396)، هوشنگ دوم: گفت‌وگو با هوشنگ مرادی کرمانی، تهران، معین.

کامشاد، حسن (1394)، پایه‌گذاران نثر جدید فارسی، تهران، نی.

کریمی قمی، منصوره( 1398)، اتباع در زبان و ادب فارسی، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش 2.

مرادی کرمانی، هوشنگ(1387)، قصه‌های مجید، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1402)، شما که غریبه نیستید، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ(1401)، «اسماعیل شجاع»، در: بقچه، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1401)، «مادر»، در: بقچه، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1401)، «خندان خندان»، در: بقچه، تهران، معین.

نیر، حسین (1391)، نشستن واژه در قصه: واژگان، اصطلاح‌ها، کنایه‌ها و ترکیب‌های عامیانه محلی در قصه‌های مجید، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.


[1] . اشاره به داستان­های کوچه خوشبخت ما، اسماعیل شجاع و مادر.

[2] . مرادی کرمانی در مقدمه قصه‌های مجید در پاسخ به این پرسش که «مجید زندگینامه خودتان است یا حاصل خیال؟» می‌نویسد که مجید با همه علاقه‌ها و ضعف‌ها و تنهایی‌ها و بی‌کسی‌ها بسیار شبیه شخصیت خود اوست اما همه قصه‌ها قصه زندگی او نیست و بعضی را بر اساس شخصیت مجید ساخته.

[3] . برو تو آینه رنگ و حالتو نگاه کن. شدی عین روباه قشو کرده، قصه‌های مجید، ص 476.

[4] . اصطلاحی است در روایت‌شناسی که برای تمایز بین کسی که می‌گوید یعنی راوی، و کسی که می‌بیند به کار می‌رود. این اصطلاح را ژرار ژنت وضع کرده و بنا بر نظریه او گفتن و دیدن، روایت‌گری و کانونی‌شدگی، می‌تواند از آن دو عامل روایی متفاوت باشد.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در میان تقدیرشدگان جایزه‌ی دکتر بسکی

Submitted by editor74 on

جمعه پنجم بهمن ماه 1403 مراسم اهدای نخستین دوره‌ی جایزه‌ی بنیاد علمی دکتر بسکی در گنبد کاووس برگزار شد و موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در محور «کودک و محیط زیست» در میان افراد و نهادهای شایسته‌ی تقدیر این جایزه قرار گرفت. بنیاد علمی دکتر بسکی در این روز میزبان انجمن‌ها و فعالان زیست‌محیطی از سراسر ایران و علاقه‌مندان به اندیشه‌های زنده‌یاد دکتر غلامعلی بسکی (پدر طبیعت ایران) بود که به مناسبت نود و سومین زادروز ایشان و هم‌چنین اختتامیه اولین دوره‌ی این جایزه گرد هم آمده بودند.

غلامعلی بسکی (۱۳۱۰- ۱۳۹۸) معروف به بابابسکی، پزشک انسان‌دوست، نیکوکار و حامی محیط‌زیست بود که زندگی خود را وقف طبیعت کرد. او در طی چندین دهه، فعالیت‌های گسترده‌ای را در زمینه‌ی حفاظت از محیط‌زیست کشور انجام داد و از این رو «پدر طبیعت ایران» لقب گرفت.

امسال بنیاد علمی دکتر بسکی به پاس تلاش‌ها و زنده نگه‌داشتن یاد این بزرگ‌مرد و در راستای ارج ‌نهادن به فعالیت‌های برجسته علمی، فرهنگی و اجتماعی در حوزه محیط زیست، رویداد «جایزه‌ی بنیاد علمی دکتر بسکی» را با چشم‌انداز بین‌المللی کردن آن آغاز کرد. این جایزه با هدف تقدیر از تلاش‌های افراد، نهادها یا سازمان‌های مردم‌نهادی که مشارکتی مؤثر در حفاظت از محیط‌زیست داشته‌اند به برگزیدگانی اعطا می‌شود که به انتخاب هیئت داوران در دو محور «محیط زیست و رسانه» و «محیط زیست و کودک» مهم‌ترین اقدام و تمهید محیط‌زیستی سال را رقم زده‌اند.

جایزه‌ی اصلی دکتر بسکی سال 1403 در محور «رسانه و محیط زیست»، به محمدجواد آرمان‌مهر، مستندساز، برای ساخت فیلم «بازگشت فلامینگوها» و جایزه‌ی اصلی در محور «کودک و محیط‌ زیست» به محسن مشارزاده مهرابی، مدیر مدرسه‌ی طبیعتِ «باغ شبنم» اختصاص یافت. به هر کدام از این دو برنده، لوح برگزیده، مدال جایزه و مبلغ یک میلیارد ریال جایزه‌ی نقدی تعلق گرفت.

همچنین در محور «کودک و محیط زیست» موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان یکی از ۴ برگزیده‌ای بود به سبب اقدامات موثرشان شایسته‌ی تقدیر دانسته شدند و لوح تقدیر جایزه‌ی دکتر بسکی را دریافت کردند. «انجمن سبز چیا» از مریوان کردستان، پارسا غلامی دانش‌آموز ششم ابتدایی از شیراز، و صادق پناهی از لاهیجان از دیگر نهادها و افراد شایسته‌ی تقدیر در حوزه کودک و محیط زیست بودند.

داوران این دوره در محور «رسانه و محیط زیست» نیز 6 فرد و نهاد را شایسته‌ی تقدیر ارزیابی کردند: «انجمن نذر طبیعت وطن ما» از قم، «انجمن ژینبانان سروشت بوکان» از آذربایجان غربی، حجت طاهری از گنبد کاووس، مهدی الهی مستندساز از شیراز، لاله قفقازی دکتری علوم و مهندسی محیط زیست، و سعید نبی تهیه‌کننده و کارگردان.

ما در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان قرار گرفتن در میان برگزیدگان نخستین دوره‌ی جایزه‌ی دکتر بسکی را مایه‌ی افتخار و سرافرازی خود می‌دانیم، و امیدواریم رویدادهایی از این دست در گسترش آگاهی‌بخشی محیط‌زیستی، به ویژه در میان کودکان و نوجوانان، و درک به هم‌پیوستگی همه‌ی زیست‌مندان این کره‌ی خاکی یاری‌رسان باشند. همچنین بر این باوریم جوایز و رویدادهای ارزش‌مندی چون جایزه‌ی دکتر بسکی می‌توانند با تاکید و توجه بیش‌تر به انجمن‌ها و گروه‌های فرهنگی و زیست‌محیطی نقشی موثر در رواج این دیدگاه داشته باشند که برای حل بحران محیط زیست و تغییرات اقلیمی، افزون بر اقدامات موثر فردی به کنش‌گری جمعی محیط‌زیستی نیاز است.

فعالیت‌های موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در حوزه‌ی محیط زیست:

پای‌بندی به توسعه‌ی پایدار و ترویج رویکردهای محیط‌زیستی همواره در همه‌ی فعالیت‌های «موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان» جایگاهی ویژه داشته است. این موسسه کوشیده است در همه‌ی زمینه‌های فعالیت خویش آگاهی مخاطبان را نسبت به مسئله‌ی محیط زیست افزایش دهد و تغییرات پایداری در نگرش و رفتار کودکان و بزرگ‌سالان نسبت به طبیعت و محیط زیست ایجاد کند.

انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (کتاب تاک) کتاب‌ها و محصولات گوناگونی در هر دو حوزه‌ی تالیف و ترجمه چاپ و منتشر می‌کند. محیط زیست از موضوعاتی است که در انتخاب کتاب‌ها برای چاپ مورد توجه قرار می‌گیرد.

محیط زیست در برنامه‌ی سوادآموزی و ترویج کتاب‌خوانی «با من بخوان» که زیر نظر این موسسه اجرا می‌شود هم یکی از موضوعات اصلی، مهم و مورد توجه است. محتوا و روش‌هایی که در این برنامه به کار برده می‌شوند، به کودکان می‌آموزد که نقش کنش‌گر در نگه‌داری از محیط زیست داشته باشند، و از کنش‌های زیان‌بار برای اقلیم و مصرف‌گرایی که به زمین و آینده‌ی آن آسیب می‌رساند بپرهیزند. «با من بخوان» هم‌چنین در سال 1401 «سند راهبردی کلاس‌ها و کتابخانه‌های سبز» را تدوین و منتشر کرد تا الگویی باشد برای حرکت به سمت مراکز آموزشی سبز و پایدار.

کارگاه «آموزش محیط زیست» یکی از کارگاه‌های تکمیلی در برنامه‌ی «با من بخوان» است که به آموزگاران و مربیان و کتابداران می‌آموزد چگونه با استفاده از کتاب‌های باکیفیت عشق به طبیعت و دغدغه‌ی حفاظت از محیط زیست را در کودکان پرورش دهند و آن‌ها را به محیط زیست و پدیده‌های طبیعی علاقه‌مندتر کنند. با انتشار دو کتاب «درخت نخل در قطب شمال (حقایقی داغ درباره‌ی تغییرات اقلیمی)» و «به تماشای پرندگان برویم!» (دوجلدی) که ظرفیت‌های بالایی برای کار با نوجوانان و تشکیل گروه‌های کوچک محیط زیستی محلی دارند، گروه تولید محتوای «با من بخوان» دو کارگاه آموزشی آنلاین در سامانه‌ی آموزشی آموزک با عنوان‌های «باشگاه قهرمانان اقلیمی» و «باشگاه پرنده‌نگری» تدوین کرده است. کتابداران و آموزگاران با شرکت در این کارگاه‌ها مطالب مفیدی در ارتباط با این موضوعات می‌آموزند و با مراحل راه‌اندازی باشگاه‌های کوچک محلی برای نوجوانان با هدف بالا بردن اطلاعات آن‌ها و ترویج فعالیت‌های زیست‌محیطی آشنا می‌شوند.

گروه کارشناسان کتاب‌شناسی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان هر ماه کتاب‌های چاپ جدید از ناشران مختلف را از جنبه‌های گوناگون تصویر، داستان، ترجمه، کیفیت چاپ و… بررسی می‌کنند و فهرستی از کتاب‌های تأیید‌شده تهیه می‌کنند. فروشگاه آنلاین «کتاب هدهد» مرجعی برای خرید کتاب باکیفیت در سراسر ایران است. در سایت این فروشگاه کتاب‌ها بر اساس گروه سنی، موضوع، گونه و ... دسته‌بندی شده‌اند. برچسب‌های موضوعی زیرگروه محیط زیست در سایت هدهد عبارت‌اند از: آلودگی، اقلیم (آب و هوا)، انرژی‌ها، اهمیت آب، حفاظت محیط زیست، رمان و داستان محیط زیستی، زیست‌بوم، شناخت زمین، آشنایی با حیوانات و جانوران، حیوان خانگی، آشنایی با فصل‌ها، کشاورزی، باغبانی و شناخت گیاهان، بازیافت، و درخت و درخت‌کاری. همه‌ی کتاب‌های محیط زیستی در سایت هدهد با این موضوع‌ها برچسب می‌خورند و در بخش جست‌وجوی سایت به‌راحتی در دست‌رس مخاطبان قرار می‌گیرند.

در موزه‌ی کودکی «ایرانک» که موزه‌ای روایتی و هم‌کنشانه است، هر روز برنامه‌هایی با محوریت ادبیات و کتاب کودک و با اهداف ترویجی برای گروه‌های گوناگون برگزار می‌شود. اجرای برنامه‌هایی با موضوع حفاظت از محیط زیست و جانوران گوناگون از جمله‌ی آن‌هاست.

پایگاه مجازی ترویج کتاب‌خوانی «کتابک» کوشش می‌کند محتواهای مناسب ترویج خواندن را برای مخاطبان فراهم کند. اختصاص دسته‌بندی «محیط زیست» به مقاله‌ها و مطالب منتشرشده در این سایت و معرفی کتاب‌های در پیوند با مناسبت‌های محیط زیستی در روزشمار خواندنِ سایت کتابک گام‌هایی در راستای جلب توجه مادران و پدران و آموزگاران و مربیان به موضوع محیط زیست و تاکید بر ترویج فرهنگ حفاظت از طبیعت است.

پایگاه آموزش خلاق از راه ادبیات کودکان «آموزک» با رویکرد گردآوری منابع پراکنده و دست‌رس‌پذیر کردن آن و همچنین تالیف برخی مقاله‌ها برای شناخت و ترویج آموزش خلاق از راه ادبیات کودکان راه‌اندازی شده است. یکی از اصول آموزش خلاق آشتی دادن کودک با محیط زیست و محیط طبیعی پیرامون‌اش است. مطالب فراوانی در این وب‌سایت در دسته‌بندی‌های «کودک و محیط زیست» و «کودک و طبیعت» قرار گرفته است تا مربیان و مسئولان مراکز آموزشی را برای داشتن آموزشی سبز و هم‌سو با محیط زیست توان‌مند کند.

برای آشنایی بیش‌تر با جزییات اقدامات و فعالیت‌های زیست محیطی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان می‌توانید به این لینک مراجعه کنید.

برای آشنایی با دیگر برگزیدگان نخستین دوره‌ی جایزه دکتر بسکی و اقدامات‌شان می‌توانید به صفحه‌ی اینستاگرام و تلگرام انجمن سبزگامان بسکی سر بزنید.

آشنایی با جایزه‌ی دکتر بسکی و معیارهای آن

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
با من بخوان صفحه اصلی

فراخوان هفته‌ی‌ بلندخوانی، ۲ تا ۸ بهمن‌ ماه 1403- بلند بخوان، در تابش آفتاب، در آغوش مهتاب!

Submitted by editor74 on

«در آفتاب یا مهتاب
در طبیعت، در شهر یا روستا
در کلاس، در کتابخانه، یا در خانه
هر کجا و همه جا
می‌توانی کتابی برگزینی و بلند بخوانی.
با بلندخوانی، داستان‌ها و افسانه‌ها شیرین‌تر می‌شوند.»

موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان و برنامه‌ی «با من بخوان»، در آستانه‌ی بهمن ماه، برای هشتمین سال پیاپی شما را به شرکت در هفته‌ی بلندخوانی (۲ تا ۸ بهمن ماه) فرامی‌خوانند و از همه‌ی والدین، مربیان، آموزگاران، کتابداران، نهادهای کودکی و گروه‌های ترویج کتابخوانی در سراسر کشور دعوت می‌کنند که به این رویداد مهم بپیوندند.

امسال نیز همانند سال‌های گذشته با تاکید بر اهمیت بلندخوانی به عنوان یکی از موثرترین راه‌های ترویج خواندن، از تمامی دوستداران کودکان دعوت می‌کنیم تا در این هفته، بلندخوانی برای کودکان را آغاز کنند. همه جا می‌توان کودکان را به یک کتاب گیرا مهمان کرد: در خانه یا کتابخانه، مهدکودک یا شیرخوارگاه و پرورشگاه، دبستان یا دبیرستان، مترو یا اتوبوس، در مطب پزشک یا بیمارستان، در پارک یا در طبیعت می‌توانید با ما همراه شوید. چگونه؟

  • اگر مادر یا پدر، پدربزرگ،‌ مادربزرگ، خاله، دایی، عمو یا دایی و... هستید کتابی بردارید و برای کودک‌تان بلندخوانی کنید.
  • اگر مربی، آموزگار، کتابدار یا ترویج‌گر هستید، نشست‌های بلندخوانی برای کودکان ترتیب دهید.
  • اگر از گروه‌های مروج کتابخوانی یا از نهادهای مرتبط با کودکی هستید، مراسم و برنامه‌‌هایی ترتیب دهید تا خانواده‌ها، مدارس و نهادهای دیگر را به اهمیت بلندخوانی و سهیم شدن کتاب باکیفیت با کودکان آگاه کنید. و با تاکید بر شعار امسال هفته‌ی بلندخوانی (بلند بخوان، در تابش آفتاب، در آغوش مهتاب!) آنان را ترغیب کنید که از این پس بلندخوانی را در برنامه‌های روزانه‌ی کودکان قرار دهند.
  • فعالیت‌های در پیوند با بلندخوانی (مانند نمایش، گفت‌وگو، کاردستی، نقاشی و...) را در برنامه‌های خود بگنجانید.
  • کودکان در بحران و کودکان در شرایط دشوار را از یاد نبرید و آنان را در هرکجا که هستند به یک نشست لذت‌بخش بلندخوانی مهمان کنید.
  • می‌توانید تجربه‌های بلندخوانی خود برای کودکان را در شبکه‌های اجتماعی با هشتگ #هفته_بلندخوانی منتشر کنید تا در ترویج فرهنگ کتابخوانی سهیم شوید.
  • می توانید پوستر زیبای هفته‌ی بلندخوانی را از این لینک دانلود کنید و برای دوستان خود بفرستید یا می‌‌توانید این پوستر را پرینت بگیرید و به دیوار کلاس، کتابخانه یا مرکز آموزشی خود نصب و دیگران را به مشارکت در این هفته دعوت کنید.

ما در این هفته چه خواهیم کرد؟

  • در شبکه‌های اجتماعیِ موسسه نکته‌هایی را با مخاطبان در میان خواهیم گذاشت تا به آن‌ها در اجرای یک بلندخوانی خوب، باکیفیت و جذاب کمک کند.
  • کتاب هدهد در هفته‌ی بلندخوانی ارسال رایگان خواهد داشت.
  • موزه‌ی کودکی ایرانک با برنامه‌ها و فعالیت‌های متنوعی در پیوند با بلندخوانی میزبان کودکان و بزرگسالان خواهد بود.

خوشحال خواهیم شد اگر از دوم بهمن ماه و آغاز هفته‌ی بلندخوانی، هنگام به اشتراک‌گذاری فعالیت‌ها و تجربه‌های‌ بلندخوانی‌تان در اینستاگرام، نشانی دو صفحه‌ی «ادبیات کودکان» و «با من بخوان» را در بخش توضیح درج کنید:

@koodaki_org

@khanak_org

بلندخوانی چیست؟

بلندخوانی، به معنای خواندن یک کتاب با صدای بلند، همراه با بازتاب فضای عاطفی و فراز و فرود داستان برای یک کودک یا گروهی از کودکان است. بلندخوانی یکی از موثرترین شیوه‌های علاقه‌مند کردن کودکان و نوجوانان به خواندن کتاب و ضامن رشد ذهنی آن‌هاست. به همین سبب، در بسیاری از کشورهای دنیا، هر سال، روز یا هفته‌ای را به بلندخوانی اختصاص داده‌اند تا اهمیت این روش خواندن به همه‌ی خانواده‌ها، مربیان و آموزگاران یادآوری شود. یکی از این روزها، روز ۵ فوریه برابر یا ۱۶ بهمن است که در بسیاری از کشورها به عنوان روز جهانی بلندخوانی جشن گرفته می‌شود. موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان نیز که با برنامه‌ی «با من بخوان»، سال‌هاست با این روش به ترویج کتابخوانی می‌پردازد و دستاورد‌های چشم‌گیری در تقویت سواد و گسترش فرهنگ کتابخوانی داشته است، هر سال یک هفته (۲ تا ۸ بهمن) را به طور ویژه به این مهم اختصاص می‌دهد. گفتنی است دوم بهمن‌ماه، سال‌روز تولد سایت ترویج کتابخوانی «کتابک» نیز هست که به‌عنوان پایگاه مجازی ترویج کتابخوانی از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان راه‌اندازی شده و تولید محتوا می‌کند.

بیش‌تر بخوانید:

بلندخوانی، شیوه‌ها، تکنیک‌ها و مراحل اجرای آن

فهرست کتابک به مناسبت هفته بلندخوانی به همراه گروه سنی

دانلود پوستر هفته بلندخوانی 1403

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
با من بخوان صفحه اصلی

گفت‌و‌گو با محسن هجری، نویسنده کودک و نوجوان (بخش دوم)

Submitted by editor74 on

پیش از خواندن این مقاله، ابتدا بخش نخست آن را مطالعه کنید: گفت‌و‌گو با محسن هجری، نویسنده کودک و نوجوان (بخش نخست)

آیا در رمان اقلیم هشتم به سبک وسیاق زندگی نامه ها به سهروردی پرداخته اید یا این که تلاشتان این بود که تصویری اسطوره ای از او به مخاطبان نشان دهید؟ و اصلا چرا به سراغ سهروردی رفتید؟
شخصیت سهروردی از این جهت برایم جذاب بوده و هست که از همان نوجوانی با اعتماد به نفس به چالش با سنت های فکری و اجتماعی می پردازد که شاید همان ویژگی ابراهیم در داستان آتشی به لطافت بنفشه ها باشد. با این همه تلاشم این بود که ترسیم چهره ی او برای مخاطب رنگ یک تیپ اسطوره ای را به خود نگیرد. به همین خاطر نقد سهروردی از زبان خود سهروردی در این اثر دیده می شود. داستان به چند ماهه آخر زندگی سهروردی می پردازد، یعنی همان روزهایی که او در زندان حلب بود. و از همان جا به زندگی گذشته او فلاش بک می زنم، اما نه با دقت یک زندگی نامه، بلکه با یک نوع رویکرد نقادانه، مانند کسی که به گذشته زندگی خود نگاه می کند تا سبک سنگین کند کدام کارش درست بوده، کدام کارش نادرست؟



خرید کتاب اقلیم هشتم


آیا رمان اقلیم هشتم هم به صورت گسترده مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت؟
نه به اندازه رمان چشم عقاب، به واقع از همان ابتدا هم می دانستم که پرداختن به چنین موضوعی شاید فقط برای برخی از نوجوانان 15 تا 18 وحتی بزرگسالان جذابیت داشته باشد. ولی استقبال منتقدان از این اثر بیشتر بود. و صادقانه بگویم از همان ابتدا فرضم این بود که حتی اگر گروه اندکی از نوجوانان و حتی جوانان با مضمون به نسبت سنگین این رمان ارتباط برقرار کنند، به هدفم رسیده ام.
این رمان به فهرست کتاب های خواندنی لاک‌پشت پرنده راه یافت و در شورای کتاب کودک نیز مورد تقدیر قرار گرفت.


آیا تصور نمی کنید که چنین موضوعاتی برای مخاطب نوجوان سنگین باشد؟
چندین‌بار در نشست های نقد و بررسی از نوجوانان شنیده بودم که در انتقاد به نویسندگان چنین می گفتند که آن‌ها را دست کم می‌گیرند. به همین خاطر نه تنها در اقلیم هشتم، بلکه در سایر آثار نیز مخاطب نوجوان را همیشه یک مخاطب جدی و قابل احترام دیده‌ام که می توان در مورد پیچیده‌ترین مسائل هم با آن‌ها گفتگو کرد. خاطرم هست نوجوانان جنوب شهری که به خانواده های بدسرپرست تعلق داشتند، در پاسخ به من که چرا رمان چشم عقاب را برگزیده‌اند، گفتند: چون که شما ما را جدی گرفتید و با ما یک موضوع مهم را در میان گذاشتید.

شما از جمله نویسندگانی هستید که برای مخاطبان بزرگسال نیز رمان هایی را تألیف کرده‌اید، از جمله رمان سایه‌های باغ ملی و خدمتکار مشیرالدوله؛ آیا در این رمان‌ها هم موضوعات تاریخی درونمایه ی اصلی هستند؟ و اساساً چرا به سراغ مخاطب بزرگسال رفتید؟
بله، در ادبیات بزرگسال هم این روند را دنبال کردم. رمان سایه‌های باغ ملی به حوادث جریان روشنفکری سال‌های 49 تا 52 می‌پردازد و راوی اصلی آن دانشجویی سبزواری است که شیفته‌ی اندیشه‌های شریعتی است وبه عشق او به تهران می‌آید. او در همان حال که به حسینیه ارشاد می‌رود تا سخنان شریعتی را بشنود. اما در فضای دانشجویی شاهد شکل گیری حرکت‌های رادیکال از جمله ماجرای سیاهکل و کنش‌های قهرآمیز در برخی از نواندیشان مذهبی است. تلاش من این بود که با پرداختن به برخی پرسش‌های تاریخی، فضای داستان را شکل دهم.
یکی ازمنتقدان ادبی که در آلمان زندگی می‌کند، پس از خواندن این رمان می‌گفت احساس من این بود که روایت سایه‌های باغ ملی در تداوم روایت احمد محمود در همسایه‌هاست.

رمان خدمتکار مشیرالدوله هم یک رفت و برگشت میان زمان کنونی و تاریخ مشروطه است، ولی بار عاطفی این داستان، آن را از دیگر رمان های تاریخی که تألیف کرده‌ام، متمایز می‌کند. شخصیت اصلی آن دانش آموخته ادبیات نمایشی است که نه با تاریخ کاری دارد و نه با سیاست؛ او فقط دلبسته‌ی افسانه محبت بهرنگی است و می‌خواهد این افسانه را به نمایشنامه مبدل کند. اما حوادثی اتفاق می‌افتد که او با زندگی مشیرالدوله یا همان حسن پیرنیا درگیر می‌شود.

در میان آثار شما برای مخاطبان بزرگسال، چند اثر غیرداستانی و پژوهشی هم دیده می‌شود. آیا در این آثار هم موضوعات تاریخی را دنبال کرده‌اید؟

دو عنوان از این آثار به بازخوانی متن‌های دوران مشروطه خواهی اختصاص دارد. در کتاب «درآمدی بر بیداری مردم» متن رساله سیاسی تنبیه الامه و تنزیه المله علامه نائینی را ساده نویسی کردم، چرا تصورم این بود با توجه به مضامین ضداستبدادی این رساله، ضرورت دارد مخاطب امروز هم با آن آشنا شود. و دیگری کتاب «لئالی المربوطه فی وجوب المشروطه» تألیف شیخ اسماعیل محلاتی بود که تحت عنوان در پرتو مشروطه‌خواهی منتشر شد. بر این کتاب هم مقدمه‌ای نوشتم و به نکات نابی که در اندیشه محلاتی است، اشاره کردم، از جمله جایگاهی که او برای مردم به عنوان مالک اصلی کشور در نظر می‌گیرد و این که باید نمایندگان این مالک اصلی در حاکمیت حضور داشته باشند.

در حوزه‌ی کارهای پژوهشی هم دو اثر تألیفی دارم. یکی «آسیب شناسی تبلیغات دینی برای کودکان و نوجوانان» است که متاسفانه ناشر از انتشار آن خودداری کرد.
اثر دیگر «موانع شکل گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی» است که به عنوان پژوهش کاربردی توسط خانه کتاب منتشر شد. در این اثر به این پرسش پرداخته‌ام که چرا نویسندگی در دوران معاصر به عنوان یک حرفه و شغل به رسمیت شناخته نشده است.


آیا کتاب موانع شکل‌گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی به دست مخاطبان رسیده؟ چون که به نظر می‌رسد موضوع مهمی را در این پژوهش دنبال کرده‌اید.

نسخه الکترونیک این کتاب در سایت کتابچین موجود است. ولی نسخه چاپی آن به صورت محدود منتشر شد؛ و شاید به همین دلیل هم بود که مورد نقد و بررسی منتقدان این حوزه قرار نگرفت و به آن توجه لازم نشد. و یکی از افسوس‌های من همین است. نه از این جهت که آن را تألیف کرده‌ام، بلکه به خاطر غفلت از یک موضوع مهم تاریخ معاصر که همچنان با آن درگیریم.

اتفاقاً یکی از پرسش‌های ما این است که چرا نویسندگان کودک و نوجوان ایرانی از نظر اقتصادی شرایط مطلوبی پیدا نکرده‌اند، خلاف ناشرانی که همزمان در این حوزه با نویسندگان دهه ۶۰ کارشان را شروع کردند؟‌ آیا تصور می‌کنید که این تفاوت جایگاه اقتصادی به همان رسمیت نیافتگی هویت صنفی نویسندگان برمی گردد؟
با کمال تأسف همین‌طور است که می گویید. رسمیت نیافتگی هویت صنفی نویسندگان از جمله اهالی ادبیات کودک و نوجوان یکی از موانع اصلی عدم توسعه اقتصادی این گروه بوده!
اگر آن هویت صنفی درمیان بود، به طور طبیعی تاثیرش را در معیشت نویسندگان نشان می‌داد. کژتابی بزرگی که در این میان دیده می‌شود، داشتن نگاهی افلاطونی به جایگاه نویسنده است که گویا قرار است فقط در جایگاه یک روشنفکر به جامعه خدماتی را ارائه دهد، اما در اوج افلاس و درماندگی جان بدهد. جهانگیر هدایت می‌گوید وقتی به صادق هدایت گفتم می‌خواهم نویسنده شوم، با پرخاش گفت می‌خواهی از گرسنگی بمیری؟! اول برو کار درست و حسابی پیدا کن، بعد به سراغ نویسندگی برو. جلال آل‌احمد هم چنین نقدی را بر مشکلات صنفی نویسندگان دارد. او می‌گوید به بعضی از کتاب‌هایم که نگاه می‌کنم، به یاد یکی از وسایل خانه می افتم که حق التالیفم را برای آن هزینه کردم.
به واقع اگر پای آن هویت صنفی در میان بود، نویسندگان مانند شکارهای جداافتاده از گله، در صنعت نشر قربانی مطامع اقتصادی برخی از ناشران نمی‌شدند. تجربه‌ی دردناکی که درطول بیش از دو دهه به تکرار در کمیته حقوقی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شاهد آن بوده‌ام.
متاسفانه در دولت دوم حسن روحانی نیز وقتی با مصوبه‌ی هیات دولت قرار شد که صنوف فرهنگی از جمله انجمن‌های صنفی نویسندگان شکل بگیرند، با آغاز به کار دولت بعدی، این طرح به طور کلی متوقف شد. در حالی که نزدیک به دو سال نمایندگان صنوف فرهنگی برای تدوین آیین‌نامه انجمن‌های صنفی حوزه‌ی فرهنگ تلاش کرده بودند. بهانه‌ی ظاهری مخالفان این طرح قید نکردن شرط تدین در شرایط عضویت بود که البته قابل اصلاح بود. ولی علت اصلی مخالفت در جای دیگری بود، گویا چنین تصور می‌کردند که رسمیت بخشیدن به صنوف فرهنگی، پیامدهای سیاسی دارد و نباید به این جماعت یک تریبون رسمی داد. من به نمایندگی از سه تشکل یعنی انجمن نویسندگان کودک ونوجوان، انجمن ویراستاران و انجمن داستان‌نویسان در پروسه تدوین این آیین‌نامه صنفی حضور داشتم.

به فعالیت‌تان در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان اشاره کردید. با توجه به این که در چند دوره در هیات مدیره انجمن بوده‌اید و الان هم به عنوان دبیر کمیته حقوقی انجمن هستید، چه برآوردی از عملکرد انجمن دارید؟

به نظرم نفس شکل‌گیری انجمن نویسندگان به تنهایی یک موفقیت صنفی در تاریخ معاصر است. چرا که گروه چشمگیری از نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان صرف نظر از گرایش‌های سیاسی و باورهای ایدئولوژیکشان در این مجموعه دور هم جمع شده‌اند. شاید همان هویت صنفی که در اولین کنگره نویسندگان ایرانی در سال 1325 به عنوان یک هدف مطرح شد، به نوعی در انجمن نویسندگان تحقق پیدا کرد. حضور نویسندگانی چون مهدی آذر‌یزدی، هوشنگ مرادی کرمانی، سوسن طاقدیس، مصطفی رحماندوست، فریدون عموزاده خلیلی و بسیاری دیگر در انجمن، بیانگر حضور طیف‌های متنوعی است که فقط به دلیل هویت صنفی‌شان دور هم جمع شده‌اند.

دروجه پیگیری مشکلات صنفی نویسندگان از جمله بحث قراردادها و ارتباط حرفه‌ای‌شان با ناشران، انجمن کارنامه پرباری دارد و مواردی که به احقاق حق نویسنده منجر شده، کم نبوده؛ حتی نویسندگانی که عضو انجمن هم نبوده‌اند. خاطرم هست در یک مورد که شکایت زنده یاد ناصر ایرانی از یک ناشر را دنبال می‌کردیم، پشت تلفن با همان لحن خاصش گفت: خوشحالم که نویسنده سرپناهی پیدا کرده!
البته کاستی‌های انجمن نیز کم نیست، از جمله این که میزان مشارکت اعضا در فعالیت‌های جمعی یکسان نیست که شاید به نوع نگاه ما به اهمیت کار گروهی و جمعی برمی گردد.

ارتباط شما با شورای کتاب کودک به چه صورت بوده و تلقی شما از کارکرد شورا در این سال‌ها چیست؟
شورای کتاب کودک به عنوان یک نهاد مدنی ریشه‌دار مطرح است که بیش از شصت سال سابقه دارد. اهتمام این نهاد به ترویج کتابخوانی و پاسخگویی به نیاز مخاطبان ادبیات کودک و نوجوان قابل انکار نیست. ویژگی ممتاز شورا برکناربودن از گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک است که به آن اجازه می‌دهد از تمامی کنشگران فعال این حوزه استفاده کند و آن‌ها را در پروژه‌ها و طرح‌های خود مشارکت دهد. خود من نیز بیش از یک دهه است که در کارگاه‌های سالانه شورا حضور دارم. در این کارگاه‌ها تسهیلگران و کنشگران حوزه ترویج کتابخوانی حضور پیدا می‌کنند و به این آمادگی می‌رسند که با آگاهی و اشراف به نیازهای مخاطبان ادبیات کودک و نوجوان، فعالیت ترویجی خود را دنبال کنند.
البته نمی‌توانم نگرانی خودم را از این واقعیت پنهان کنم که بعد از نسل نخست شورا که با نام کسانی چون توران میرهادی گره خورده، این تشکیلات چگونه تداوم پیدا می‌کند. به واقع شورا نیاز به نسل جدیدی از مدیران دارد که همان اهداف تاریخی را دنبال کند.

تلقی شما از وضعیت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چیست؟ آیا تصور نمی‌کنید که کانون دچار یک بحران هویتی وعملکردی شده؟ به ویژه آن که در خبرها نیز آمده که قرار است کانون شهرستان‌ها و کتابخانه‌هایش در ساختار اداری آموزش و پرورش ادغام شود؟ روندی که مورد انتقاد انجمن نویسندگان کودک و نوجوان هم قرار گرفت.

متاسفانه همین طور است. بدفهمی برخی جریان‌ها از کارکرد کانون و اهداف بلند مدت آن به گونه‌ای است که تصور می‌کنند، چیزی شبیه به کارکرد امور تربیتی در مدارس است. گویا برای این جریان خلاقیت هنری و ادبی اولویت ندارد، بلکه بر این باورند که باید کودک و نوجوان طراز مکتب خانه را در این مجموعه تربیت کنند. یعنی مخاطبانی حرف شنو و مطیع که از هنجارها وارزش های مورد نظر آنها پیروی کند. در کنار این بدفهمی، تأثیر تحولات سیاسی بر تشکیلات کانون مشهود است. در این دو دهه اخیر با آمدن هر کابینه جدیدی یک ساز متفاوت در کانون نواخته شده! یک مدیر به طور کامل روند خلق آثار را متوقف کرد. یک مدیر شروع به فروختن کتابفروشی های کانون کرد. مدیر بعدی به فکر ادغام کانون و آموزش وپرورش افتاد و ...
یکی از مشکلات اصلی کانون، روی کارآمدن مدیرانی بوده که خارج از مجموعه ادبیات کودک ونوجوان فعال بوده‌اند و طبیعی است که با مقتضیات این حوزه آشنایی نداشته باشند؛ و حتی اگر بخواهند با حسن نیت هم کار کنند، دچار فقر شناختی در این حوزه هستند که حاصلش طرح‌های نامربوط می‌شود.


برگردیم به کتاب و نویسندگی؛ در میان نویسندگان ایرانی سبک و کار کدام را بیش‌تر می‌پسندید؟
نخستین نامی که در ادبیات بزرگسال به ذهنم می‌آید، احمد محمود است. بی آن که بخواهم در میان چهره‌های ادبیات داستانی رتبه بندی کنم، سبک وسیاق احمد محمود را به این جهت بیشتر می‌پسندم که مهارت قابل توجهی در ترکیب واقع‌گرایی تاریخی و ادبیات داستانی نشان می‌دهد. نمونه‌ی درخشان آثار او رمان «همسایه‌ها» است که از منظری متفاوت به تماشای حوادث سال‌های نهضت ملی شدن نفت می‌نشیند. خالد نوجوان که به اقشار فرودست تعلق دارد، شخصیتی است که در روند داستان دچار دگردیسی می‌شود. احمد محمود بدون آن که بخواهد به سبک بیانیه‌های سیاسی شعار بدهد، به مخاطب نشان می‌دهد که چگونه یک نوجوان به ضرورت متعهد بودن در روابط اجتماعی و سیاسی می‌رسد. با آن که پایان داستان خالد مترادف پایان کودتایی نهضت ملی شدن نفت است و چه بسا که او حسرت همان فضای بازیگوشی گذشته را بخورد، اما بلوغ فکری او کاشتن یک بذر امید در ذهن مخاطب است که تغییر آدم‌ها اگر چه تدریجی وپرهزینه است، اما چشم اندازی مثبت دارد.
خلاقیت صادق هدایت نیز در برخی کتاب‌هایش از جمله علویه خانم نیز ستودنی است. در این کتاب تلاش او برای لایه‌برداری از ساختار متصلب اجتماعی، به خوبی در ساختار داستان استحاله می‌شود. در عین حال شکل یک گزارش تاریخی هم پیدا می‌کند تا مخاطب به شیوه‌ی زیست عهد قاجار آگاه شود و این که چگونه مردم در باتلاق جهل و فقر دست و پا می‌زده‌اند.
البته شاید این نگاه متأثر از تاریخی نگری من باشد، چرا که پیش از اولویت دادن به تکنیک‌های داستان نویسی، ابتدا به مضامین داستان‌ها می‌اندیشم.
ولی در طول سال‌های درازی که پشت سر گذاشته‌ام، برخی از آثار ادبی و داستانی ایران معاصر با خاطراتم پیوند خورده‌اند، بی آن که بتوانم یا بخواهم به فرآیند نقد آنها وارد شوم. از مدیر مدرسه جلال گرفته تا چشم‌هایش بزرگ علوی، حاجی آقای هدایت، سنگ صبور صادق چوبک و دیگر ستارگان ادبیات داستانی معاصر؛ آثار صمد بهرنگی نیز که جای خود دارند و همان طور که گفتم با کودکی و نوجوانی من گره خورده!

در میان نویسندگان بزرگسال خارجی به کدام نام ها نظر دارید؟

از زاویه‌ی تجربه‌های زیسته‌ام اگر بخواهم به این پرسش پاسخ دهم، نخستین نویسنده‌ای که به خاطرم می اید، هانری شاریر نویسنده رمان پاپیون است. چرا که او نخستین رمان‌نویسی است که مرا با این نوع از روایت داستانی آشنا کرد؛ و با آن که پاپیون تک اثر این نویسنده است، اما جایگاه ویژه‌ای در میان نویسندگان مورد علاقه‌ام دارد. نام بعدی زاهاریو استانکو نویسنده پابرهنه‌هاست که البته باید به تلاش موفق احمد شاملو در ترجمه خوب این رمان اشاره کرد. این رمان پرحجم آن چنان مرا به درون خود می‌کشید که گویا درکنار شخصیت‌های این داستان از جمله داریه نوجوان، در روستاهای کشور رومانی در حاشیه رود دانوب پرسه می‌زنم و حوادث داستان را از نزدیک می‌بینم.
اما به ویکتور هوگو که می‌رسم، به ویژه روایت تحسین برانگیزش در رمان بینوایان؛ هنوز که هنوز است از لایه‌های درونی این متن الهام می‌گیرم. او داستانی را خلق می‌کند که در فضای اجتماعی انقلاب فرانسه شکل می‌گیرد، اما تعبیری از این رویداد عظیم تاریخ معاصر به دست می‌دهد که به تصور من بی نظیر است. لایه برداری از یک نظام متعفن طبقاتی که کاری جز دفن ژآن والژان ها ندارد، روایت بینوایان را از سیاهچاله‌ی یک تراژدی بیرون می‌کشد و به حماسه تبدیل می‌کند.
و در پایان نمی‌توانم در کنار این نام ها، به مارکز اشاره نکنم. تصورم این است که او به عنوان یک من راوی شاخص، اگر چه در برخی داستان‌هایش روده‌درازی چه بسا ملال آور می‌کند، اما چنان روایت می‌کند که گویا درحال توصیف یک زندگی‌نامه است. عشق سال‌های وبا از این جمله است.

با نام هایی که برشمردید، آیا می‌توان گفت که گرایشتان به موضوعات و روایت‌های تاریخی تا حدودی تحت تأثیر یک رئالیسم ادبی بوده؟
تأثیر این متن‌ها را نادیده نمی‌گیرم. اما شاید ورود ایران به یک دوره‌ی جدید سیاسی نیز در شکل دادن این گرایش نقشی به سزا داشته؛ موقعی که انقلاب 57 رخ داد، یک نوجوان شانزده ساله بودم. در این دوران به یک باره بحث‌های تاریخی بالا گرفت. از انقلاب مشروطه گرفته تا نهضت ملی شدن نفت و حوادث دیگری که پیش از رسیدن به انقلاب، جامعه ایران را تحت تأثیر خود قرار داده بودند.
در این فضا همه درحال مقایسه بودند. این که گذشته چه بوده‌ایم؟ اکنون چه هستیم؟ و آینده چه خواهیم بود؟ این مقایسه یک مکانیسم دفاعی هم بود تا آدم‌های رسیده به انقلاب خود را توجیه کنند که در مقایسه با گذشته، حق داشته‌اند به اکنون برسند و به آینده بیاندیشند. یعنی در آن دوره‌ی پرتلاطم، به طور ناخودآگاه یک نوع تاریخی نگری در آدم رشد می‌کرد. من هم از این جریان برکنار نبودم. خلاف دوران کودکی که در اکنون زندگی می‌کردم و درکی از گذشته وآینده نداشتم، با رسیدن به دوران نوجوانی، مفهوم تاریخ را درک می‌کردم. اما نیاز به گذشت زمان بود تا به ترکیبی از داستان و تاریخ برسم. در یک ریشه‌شناسی لغوی خواندم که استوری(داستان) و هیستوری(تاریخ) از یک آبشخور یعنی ایستوریا(اسطوره) سرچشمه گرفته‌اند. شاید به همین دلیل است که وقتی داستان می‌خوانیم، ما را به تاریخ پرتاب می‌کند. و زمانی که به تاریخ رجوع می‌کنیم، به دنبال داستان حوادث می‌گردیم و طالب اسطوره می‌شویم. به همین خاطر بی‌گمان سروکار داشتن با ادبیات رئالیستی در گرایش من به مضامین تاریخی تأثیر داشت.

آیا تصور می‌کنید که داستان‌های تاریخی امروز هم می‌توانند در آگاهی بخشی به نوجوانان کارآیی داشته باشد؟

پاسخ به این پرسش دشوار است. چرا که بدون مخاطب شناسی نمی‌توان با اطمینان از چگونگی تأثیر داستان‌های تاریخی بر نسل به اصطلاح «زد» سخن گفت. ولی اگر بخواهم به مشاهدات اجتماعی خودم استناد کنم، گرایش به نوعی باستانگرایی در میان نوجوانان را می‌بینم که در واکنش به ادبیات ایدئولوژیک و تبلیغی که در تعارض با ارزش‌های ملی خلق می‌شوند، تلاش می‌کنند که هویت خود را با رجوع به تمدن و فرهنگ ایرانی تعریف کنند. اما این خطر وجود دارد که در این گرایش تقابلی، باز هم گرفتار نوعی نگاه جزمی ایدئولوژیک شویم؛ و به جای توجه به واقعیت‌های تاریخی، اسیر یک نگاه اسطوره‌ای شویم.
کارکرد رمان تاریخی این است که خلاف روایت اسطوره‌ای که جایگاه تقابل خیر و شر است، به واقعیت‌های خاکستری که در کشاکش روزگار پنهان شده یا از یاد رفته‌اند، نور بتاباند. اما لازمه‌ی این کار خلق یک فضای داستانی جذاب است که مخاطب را به دنبال خودش بکشد.
به تجربه دیده‌ام که نوجوان به متن‌های حادثه محور علاقه مند است و معناها را هم در دل این حوادث جستجو می‌کند. بنابراین باید داستان‌هایی پرکشش خلق کرد که در درجه‌ی نخست، خواندنی باشند و مخاطب از آنها لذت ببرد. در این صورت، دروازه‌ی لایه‌های درونی متن نیز به روی او گشوده می‌شود.

از آسیب گرایش‌های ایدئولوژیک در داستان تاریخی گفتید. نقش ایدئولوژی را در ادبیات و ادبیات کودک و نوجوان چه گونه می‌بینید و آیا نویسنده می‌تواند به معنای مطلق کلمه فاقد ایدئولوژی باشد؟

تصور نمی‌کنم که هیچ انسانی بتواند بدون ایدئولوژی زندگی کند. ایدئولوژی نظام بایدها ونبایدهای ما را تعریف می‌کند و از آن گریزی نیست. مشکل از آن جا شروع می‌شود که در این رویکرد دچار جزمیت می‌شویم و تن به تجدیدنظر نمی‌دهیم؛ و یا این که دچار یک نوع خودمحوری و تمامیت خواهی می‌شویم و به اندیشه‌های دیگران احترام نمی‌گذاریم.
نویسنده هم از این قاعده برکنار نیست و به قطع ویقین وقتی می‌خواهد یک جهان داستانی را خلق کند، ارزش‌های ایدئولوژیک خود را در آن دخالت می‌دهد. اما یک داستان نباید شکل یک خطابه‌ی تبلیغی و یا تعلیمی را به خود بگیرد. نویسنده با شخصیت پردازی و توصیف بحران‌هایی که این شخصیت‌ها را در بر گرفته، باید به مخاطب خود اجازه بدهد تا به قضاوت بنشیند. و چه بسا به رهیافت متفاوتی از متن برسد و از زاویه‌ای به این جهان داستانی بپردازد که مد نظر نویسنده نبوده!
در نشست های نقد و بررسی رمان هایم بارها این مسئله را تجربه کرده‌ام که برداشت مخاطب از متن با من نویسنده یکسان نیست. اما در چه شرایطی امکان به اصطلاح سپیدخوانی متن فراهم می‌شود؟ تصور می‌کنم در آن جا که نویسنده به صورت آشکار از یک شخصیت داستان جانبداری نمی‌کند و گفتن علیه السلام یا لعنت الله علیه را به مخاطب واگذار می‌کند. این همان ظرافتی است که در بسیاری از نمونه‌های داستانی در ادبیات دینی رعایت نمی‌شود و نویسنده به صورت آشکار و با زبانی توصیفی از یک طرف دعوا جانبداری می‌کند. و به همین خاطر مخاطبان با مشاهده‌ی چنین کتاب‌هایی، آن‌ها را تکرار مضامین تبلیغی در فضای آموزش رسمی می‌بینند.

با این معیار اگر بخواهید ادبیات کودکان را در دوره پیش از انقلاب و بعد از انقلاب در یک نگاه کلی ارزیابی کنید، مشخصه‌های برجسته‌ی این دو دوره را چگونه می‌بینید؟
بدون توجه به شرایط اجتماعی و وضعیت مخاطبان بسیار دشوار است که تنها با اتکا به یک رشته معیارهای انتزاعی، این دو دوره را از هم متمایز کنیم. پیش از انقلاب، ادبیات کودک و نوجوان همانند نهالی است که در حال ریشه دواندن و قد کشیدن است. در غیاب رسانه‌های تصویری و مولتی مدیاها و شبکه‌های اجتماعی، ما شاهد یک برهوت هستیم ومخاطب به تشنه‌ای می‌ماند که با دیدن حتی چند قطره آب، حریصانه آن را می‌نوشد. نه تعداد نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان زیاد بود و نه متن‌های متنوعی خلق شده بود. حتی ساختار ترجمه نیز نحیف بود و تعداد اندکی از مترجمان به ترجمه‌ی آثار ادبی کودک و نوجوان اشتغال داشتند.
در حالی که پس از انقلاب با پا گرفتن اندیشه‌های آرمانشهری، بسیاری به این نتیجه رسیدند که باید به صورت پیگیر و گسترده برای کودکان ونوجوانان متن داستانی تولید کنند. هم به کمیت نویسندگان، شاعران و مترجمان افزوده شد و هم به کمیت کتاب‌ها! انفجار جمعیت در دهه شصت نیز مزید بر علت شد تا جامعه‌ی انبوهی از مخاطبان کودک و نوجوان شکل بگیرد.
اما رویکرد دولت‌ها به این حوزه مشابه بوده و همان رویکرد متولیگرانه ی پیش از انقلاب پس از انقلاب و البته با شداد و غلاظ بیشتری دنبال می‌شود. اگر نظام سلطنتی، تلاش می‌کرد که دخالتش را در نهادی مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با ظرافت پیش ببرد، پس از انقلاب، به گونه‌ای عریان بر این حوزه حکمرانی می‌کنند تا به گمان خود ضمانتی را برای هدایت اخلاقی و تربیتی کودکان ونوجوانان فراهم آورند. و بر ما پوشیده نیست که این دخالت عریان در عرصه ادبیات کودک ونوجوان، به ویژه در نهادهایی مانند کانون پرورش فکری در بسیاری از مقاطع سد راه خلاقیت‌های ادبی شد و نوعی جزم اندیشی را در این حوزه باب کرد. با این همه نباید از حق گذشت که در این دوره نویسندگان توانمندی ظاهرشدند که دردل همین محدودیت‌ها کار کردند و ادبیات کودک و نوجوان را ارتقاء دادند. و این رشد وگسترش چنان بود که نظام آموزش عالی را نیز وادار کرد برای ادبیات کودک و نوجوان در نظام دانشگاهی جا باز کند و برای آن به اصطلاح یک دپارتمان در نظر بگیرد.

با مقایسه‌ای که میان این دو دوره به عمل آوردید، آیا تصور می‌کنید بیگانگی فزاینده‌ی کودکان و نوجوانان ایرانی با کتاب غیردرسی ناشی از این گونه سیاستگذاری های دولتی از جمله آموزش و پرورش است؟

بله، البته تأثیر سیاست‌های حاکمیتی در ادبیات کودک و نوجوان تنها به حوزه‌های متنی منحصر نمی‌شود، بلکه مخاطبان ادبیات کودک ونوجوان را نیز از این سیاست‌ها متأثر کرده. عمده شدن کنکور و تبلیغ کودک و نوجوان درسخوان به عنوان یک تیپ ایده آل به معنای عقب راندن ادبیات داستانی در مدارس بوده که خانواده‌ها را نیز به این ورطه گرفتار کرده. همچنان که آمارها می گویند، کتاب‌های گروه سنی خردسال و کودک با شمار بسیار بیشتری از کتاب‌های نوجوان چاپ و منتشر می‌شوند؛ و مخاطب به تدریج که بزرگتر و به مقطع کنکور نزدیک‌تر می‌شود، از ادبیات داستانی بیشتر فاصله می‌گیرد. چرا که به پندار رایج، ادبیات نه آب می‌شود ونه نان! و چنین است که نوجوان امروز با فاصله گرفتن از خلاقیت‌های ذهنی، تبدیل به تیپی شده که خوب تست می زند و از همان دوازده سیزده سالگی تحت تأثیر خانواده، جامعه و نظام آموزشی خود را برای قبولی در کنکور و ورود به یک دانشگاه معتبر آماده می‌کند. و چنین است که مخاطب به تدریج از معیارهای زیبایی شناسانه ادبیات فاصله می‌گیرد و بال خیال ورزی‌اش شکسته می‌شود. در حالی که درجهان مدرن، ادبیات داستانی را برای پرورش ذهنی کودکان و نوجوانان یک ابزار حیاتی و ضروری می‌بینند. یک نقل مشهور از انیشتین هست که در پاسخ به مادری که پرسید فرزندم چگونه می‌تواند یک فیزیکدان برجسته شود، پاسخ داد: بگذار قصه و داستان بخواند تا قوه‌ی تخیلش رشد کند. زیرا اگر قوه تخیل پرورش پیدا نکند، خلاقیت علمی و ساختن فرضیه‌های علمی نیز ممکن نیست. مگر می‌توان بدون اندیشیدن به قصه واسطوره ی پرواز در صدد اختراع هواپیما برآمد؟ متاسفانه ما علم اندوزی را در حد کپی پیست کردن تقلیل داده‌ایم و به این مصیبت دچار شده‌ایم که فقط وارد کننده تکنولوژی باشیم و نه خلق کننده‌ی آن!

در بخشی از صحبتتان به رشد ترجمه پس از انقلاب اشاره کردید. نقش ترجمه آثار جهانی را که بدون مرز و بدون ضابطه و محدودیت در ایران منتشر می‌شود، بر روی آثار تألیفی و نویسندگان ایرانی چه گونه ارزیابی می‌کنید؟

حقیقتش این است که ادبیات کودک و نوجوان از نگاه من یک جهان بدون مرز است. چرا که کودکان و نوجوانان نیز نگاهشان به جهان چنین است. مرزهای جغرافیایی، زبانی و نژادی از جنس قراردادهای اعتباری هستند که در گذرگاه‌های تاریخ مدام در حال تغییر بوده‌اند. و هیچ تمدنی نمی‌تواند رشد و بالندگی خود را بدون پرداختن به تاثیراتی که از سایر تمدن‌ها پذیرفته، تعریف کند.
از سوی دیگر ادبیات کودک ونوجوان به معنای مدرنش در اروپا زاده شده و نمی‌توان کتمان کرد که اصالت دادن به مخاطب از روایت‌هایی مانند داستان آلیس در سرزمین عجایب آغاز می‌شود و من این واقعیت تاریخی را می‌پذیرم. و به گواه یافته‌های تاریخی در دوران معاصر می‌توان تأثیر مثبت ترجمه بر اندیشه‌ی نویسندگان ایرانی را نشان داد. به عبارت دیگر توسعه دایره واژگانی ما در فرآیند ترجمه اتفاق افتاده؛ و این واقعیت در مقاطع مختلف در تاریخ ما تکرار شده، از ورود اسکندر به ایران و حاکمیت سلوکیان که زبان یونانی را در نظام دیوانی ما باب کردند. تا دوره‌ای که اعراب به ایران آمدند و تحت تأثیر نظام الفبایی آنها، زبان فارسی نوین خلق شد. و در نهایت به دوران معاصر می‌رسیم که بسیاری از متن‌ها از غرب به ایران منتقل می‌شوند. همچنان که زبان فارسی نیز ادبیات کشورهایی چون هند و پاکستان و کشورهای آسیای مرکزی و... تحت تأثیر خود قرار داده است.
بنابراین تصور می‌کنم قرار دادن ترجمه در برابر تألیف، با این روند تاریخی همخوانی ندارد. اگر ما در ادبیات تألیفی مشکل داریم، به عوامل دیگر برمی گردد و بیشتر ناشی از سیاستگذاری های فرهنگی از جمله سانسور است که موجب می‌شود دست نویسنده ایرانی برای خلق ادبی بسته شود.

به خودتان برگردیم؛ اگر قرار باشد دوره کاری تان را دهه به دهه مرور کنید چه سرفصل‌هایی را می‌توانید مشخص کنید؟

تا حالا به روند گذشته‌ام بر اساس سرفصل‌ها نگاه نکرده‌ام. اما اگر بخواهم از خلال خاطراتی که از زندگی‌ام نقل کردم، به سرفصل‌های زندگی حرفه‌ای‌ام اشاره کنم، سه دوره را می‌توانم ترسیم کنم.
در دوره‌ی نخست بر این باور بودم که از رهگذر متون دینی به یک نوع بازآفرینی برسم تا به دور از زبان تبلیغی و تعلیمی، مخاطب خود را با یک سری مفاهیم اخلاقی و انسانی درگیر کنم. در این دوره فقط بیشتر به تألیف داستان‌های بلند برای گروه سنی نوجوان پرداختم. درکنار این فعالیت‌ها، بخش مهمی از زندگی حرفه‌ای‌ام در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شکل گرفت.

در مرحله دوم به نوشتن رمان برای مخاطب نوجوان رو آوردم. در این دوره در کنار تألیف، به نوشتن مقاله‌های تحلیلی و نقد در حوزه ادبیات ادبیات کودک و نوجوان پرداختم. بسیاری از این مقاله‌ها در کتاب ماه وهمین طور فصل نامه پژوهشنامه منتشر می‌شد. و این افتخار را داشتم که یکی از این مقاله‌ها با عنوان« مفهوم سفر در سه اثر» در نخستین دوره نقد کتاب سال برگزیده شود.
همچنین در بخش آموزش کانون پرورش فکری به مدت 9 سال به تدریس مبانی ادبیات کودک ونوجوان اشتغال داشتم که از زاویه‌ی هم نشینی با مربیان زحمتکش کانون دوران پرباری بود.
در مرحله سوم علاوه بر تألیف چند عنوان رمان نوجوان برای مخاطب بزرگسال نیز چند اثر را تألیف کردم. همین طور به فعالیت‌های پژوهشی مشغول شدم که این روند همچنان ادامه دارد.

کدام یک از کتاب‌هایتان را بیشتر دوست دارید و ابتدا به ساکن خواندن کدام یک از آثارتان را به مخاطبان پیشنهاد می‌دهید؟

این انتخاب برای هر نویسنده‌ای دشوار است، به ویژه اگر حوزه‌های کاری او متنوع باشد. اما در مجموع اگر بخواهم در هر حوزه‌ای که کار کرده‌ام، یک اثر را پیشنهاد دهم، این کتاب‌ها در ذهنم تداعی می‌شوند؛ برای گروه سنی کودک، کتاب «روباهی که فریبکاری نمی‌دانست» را پیشنهاد می‌کنم. این کتاب سرگذشت بچه روباهی است که از خانواده‌اش جدا شده و نمی‌خواهد مانند آنها حیله گر باشد.
برای گروه سنی نوجوان رمان «اقلیم هشتم» را پیشنهاد می‌کنم. تصورم این است که درگیر شدن با زندگی این فیلسوف ایرانی، نکات قابل تاملی را برای آنها در بر داشته باشد.
برای گروه سنی بزرگسال، پیشنهادم خواندن رمان «سایه‌های باغ ملی» است. به گفته‌ی منتقدان علیرغم پرحجم بودن این رمان، خوش خوان است و ضرباهنگ تندی در بیان حوادث داستانی دارد.
در حوزه نقد، خواندن «مفهوم سفر در سه اثر» را پیشنهاد می‌کنم. در این نقد، مفهوم سفر در سه کتاب شازده کوچولو، ماهی سیاه کوچولو و جاناتان مرغ دریایی مقایسه و تحلیل شده.

در حوزه پژوهش، خواندن کتاب «موانع شکل گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی» را پیشنهاد می‌کنم که تصور می‌کنم نخستین اثر پژوهشی در تحلیل ماهیت صنفی نویسندگی در ایران است.



خرید آثار محسن هجری


ارتباطتان با مخاطبان آثارتان چه گونه بوده است؟

در طول این سال‌ها به شهرهای مختلفی سفر کرده‌ام که امکان گفتگوی حضوری با مخاطبان را در کارگاه‌های نقد کتاب برایم فراهم کرده. گاهی هم یادداشت‌هایشان را برایم می‌فرستند. در مجموع بازخوردهایی که از مخاطبان گرفته‌ام، نقش مهمی در بازنگری‌هایم داشته‌اند.

شما در مسیر کاری تان تجربه‌ی آموزش به مربیان، نویسندگان جوان‌تر و نوجوانان علاقه مند را داشته‌اید. چه تجربه‌های خاصی در این زمینه دارید که می‌تواند برای دیگران سودمند باشد؟

آموزش به روش سنتی را مفید ندیده‌ام و از آن دوری جسته‌ام. چرا که در این روش، مدرس به صورت متکلم وحده سخن می‌گوید و مخاطبان فقط به ثبت و ضبط حرف‌های او بسنده می‌کنند.
به همین خاطر تلاش کرده‌ام که محور کلاس‌ها و کارگاه‌ها گفتگو باشد. باورم این است که در علوم انسانی و ازجمله ادبیات حرف آخری وجود ندارد و درنهایت هر کس تأویل و تفسیر خودش را ارائه می‌دهد. بنابراین مدرس نباید چنین تصور کند که همچون سیمرغ افسانه‌ای دربر گیرنده‌ی تمامی علوم وحکمت هاست. و به تجربه دیده‌ام که اگر فضای گفتگو در آموزش باز باشد، مخاطبان به خود جرات خواهند داد که دانسته‌های مفیدشان را با مدرس و با جمع حاضر در میان بگذارند که به ارتقای کلاس منجر خواهد شد.

به عنوان نویسنده‌ای که همه مراحل کار را از شاگردی تا استادی پیموده است، برای جوان‌هایی که وارد این حوزه می‌شوند، چه پیشنهادهایی دارید که در روند کارشان سودمند باشد؟

1-از دیگر نویسندگان بیاموزند، اما در صدد تقلید از آنها نباشند. چرا که ادبیات با خلاقیت و نوآوری گره خورده و هرنویسنده ای مانند اثر انگشت، باید در کارش منحصر به فرد باشد.
2-باید در یک زمینه‌ی مشخص به کار خود تداوم دهیم تا در ان زمینه به یک نوع تعمیق دست پیدا کنیم. در این صورت حتی اگر بخواهیم دست به تجدیدنظر بزنیم، مبتنی بر تجربه‌های پیشینی است و حاصل یک تنوع طلبی نیست. در ضمن این ثبات رویه به لحاظ شناسنامه حرفه‌ای هم باعث خواهد شد که جامعه شما را با یک سبک کاری به خاطر بسپارد.
3-مطالعه مستمرنیاز ضروری یک نویسنده است و نباید به یک نوع خودبسندگی در میزان اطلاعات و دانسته‌ها برسیم. یک رمان یا داستان باید متکی به یک پژوهش باشد، در غیر این صورت قادر نخواهیم بود متنی باورپذیر خلق کنیم.
4-نویسنده نیاز دارد که یک جهان آرمانی در ذهن داشته باشد. به واقع وقتی دست به قلم می‌بریم تا یک جهان داستانی خلق کنیم، یک ترجیح و یک خواسته مطلوب را دنبال می‌کنیم. یعنی وضعیتی که خواهان قرارگرفتن در آن هستیم. و تلقی من این است که کار ادبیات ساختن جهان مطلوب است. چرا که جهان موجود در دسترس همگان هست و با حواس پنج گانه قابل درک است.
شاید چنین تصور کنیم که یک جهان آرمانی کارآیی عملی ندارد، اما چنین نیست. زیرا به عنوان یک محرک ما را به سمت خودش می‌کشد تا فاصله‌ی جهان موجود را با جهان مطلوب کم کنیم. به واقع اگر آرمان نباشد، ما دچار یک مرگ معنایی می‌شویم و به سرعت به سیاهچاله یاس و درماندگی سقوط خواهیم کرد.

در پایان از شما می‌خواهیم فهرست کتاب‌هایی که از شما منتشر شده یا درحال انتشار است، در این جا قید کنید. چرا که متاسفانه در ویکی‌پدیا اطلاعات مربوط به کتاب‌های شما کامل نیست.

عنوان کتاب

ناشر

1- آتشی به لطافت بنفشه ها(روایت اسطوره ای)
2- آخرین موج (روایت اسطوره ای)
3- ایستاده بر خاک(روایت اسطوره ای)
4- فصل چیدن(روایت اسطوره ای)
5- طلوع آن ستاره(روایت اسطوره ای)
6- یک سبد خاطره( روایت اسطوره ای)
7- چشم عقاب(رمان تاریخی نوجوان)
8- اقلیم هشتم(رمان تاریخی نوجوان)

9- روباهی که فریبکاری نمی دانست(داستان کودک)

10- بازیگر پنجم(رمان نوجوان)
11- مغول ها از مجموعه داستان فکر ایرانی
12- تحقیق چیست محقق کیست(راهنمای پژوهش دانش آموزان)

13- سربداران
14- بی نشان های ارس(رمان تاریخی)
15- چراغ نیایش(داستان بلند تاریخی)

16- او آواز مرا از آسمان شنید(داستان پیامبران)

17- آیا او ما را می بخشد؟( داستان پیامبران)

18- پدر خاک( روایت اسطوره ای کودک)

19- مجموعه ستاره های دوست داشتنی 14جلد(داستان تاریخی کودک)

20- در جستجوی سیمرغ(روایت اسطوره ای)

21- محمد مصدق از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ(داستان کودک)

22- صمد بهرنگی از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ(داستان کودک)

23- بهمن کشاروز از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ (داستان کودک)

24- ملاقات سیزدهم(داستان تاریخی)

25- داستان ها( مجموعه داستان به زبان گرجی)

26- سایه های باغ ملی(رمان تاریخی بزرگسال)

27- خدمتکار مشیرالدوله(رمان تاریخی بزرگسال)

28- شعر غارت شده( رمان تاریخی بزرگسال)

29- آسیب شناسی تبلیغات دینی برای کودکان و نوجوانان(پزوهشی)

30- موانع هویت صنفی نویسندگان ایرانی(پژوهشی)

31-درآمدی بر بیداری مردم( ساده نویسی رساله تنبیه الامه وتنزیه المله از علامه نائینی)

32- در پرتو مشروطه خواهی( مقدمه ای بر کتاب لئالی المربوطه فی وجوب المشروطه ازشیخ اسماعیل محلاتی)

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
"
"
"
"
"

"
"

انتشارات به نشر
"
انتشارت افق
انتشارات ادب و دانش

انتشارات مدرسه
انتشارت حوزه هنری
"
انتشارات امیرکبیر
"
"
انتشارات شهر قلم

انتشارات دارالحدیث
انتشارات گهگاه

انتشاارت گهگاه(در حال انتشار)

انتشارات گهگاه( در حال انتشار)

انتشارات فاتحان
دانشگاه آزاد تفلیس
انتشارات شهرستان ادب
انتشارات علمی فرهنگی
انتشارات معارف
سازمان تبلیغات اسلامی( منتشر نشده)

خانه کتاب
انتشارات صمدیه

انتشارت صمدیه

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

گفت‌و‌گو با محسن هجری، نویسنده کودک و نوجوان (بخش نخست)

Submitted by editor74 on

جناب هجری از کودکی‌تان شروع کنیم. شما در کدام شهر و در چه موقعیت خانوادگی به دنیا آمدید.؟ ویژگی‌های خانواده از نظر اجتماعی و فرهنگی چه‌گونه بود؟

زاده‌ی شهرستان بروجرد هستم. در خیابان سعدی کوچه باغ ملی به دنیا آمدم. مدتی پیش که برای تجدید خاطره به آن کوچه سر زدم، هنوز آن خانه با همان دیوار آجری سرپا بود. پدرم کارمند ثبت احوال بود. در همان خانه قدیمی و البته استیجاری به اتفاق پدربزرگ و مادربزرگ زندگی می‌کردیم.
پدربزرگ من که علی نام داشت، مسگر بود که از پدر و پدربزرگش این حرفه را به میراث برده بود. حتی پدرم نیز در دوران جوانی و پیش از شروع کارمندی، به مسگری اشتغال داشت.
پدربزرگ مادری من که علی محمد نام داشت، خیاط بود که تا واپسین سال‌های زندگی‌اش به همین حرفه مشغول بود. به همین خاطر شاید بتوان گفت به لحاظ قشربندی اجتماعی، خانواده‌مان از پیشه‌وران شهری بوده. و به واقع ورود پدرم به عرصه کارمندی یک نوع تحول حرفه‌ای برای او محسوب می‌شد.
البته در آن سال‌های دور وظیفه‌ی کارمند ثبت احوال این نبود که پشت میز بنشیند و مردم به سراغش بیایند. به ویژه در روستاهای بروجرد که پدرم ناچار بود برای صدور شناسنامه، گاهی با پای پیاده از این روستا به آن روستا برود. تا این که یک موتور سیکلت تهیه کرد تا بتواند به روستاهای دورتر سرکشی کند. به همین خاطر او پس از سال‌ها که بازنشسته شده، به محض شنیدن اسم فامیلی یک نفر، با حضور ذهن می‌گفت که به فلان روستا تعلق دارد.
جالب اینجاست که پس از بازنشستگی نیز از پا ننشست و حرفه‌ی زنبورداری را برگزید تا همچنان در دل طبیعت باشد.

کودکی‌تان تا پیش از مدرسه چه‌گونه گذشت؟ آیا خاطره‌ای از آن زمان دارید؟

برای نسل جدید، تصور دوران کودکی کسی که در دهه چهل به دنیا آمده، بسیار دشوار است. از بازی‌ها و سرگرمی‌های کودکانه گرفته تا نوع تغذیه و لباس و...
در آن سال‌ها خبری از تلویزیون نبود، نه تنها در خانه‌ی ما که در کل فامیل هم به یاد ندارم کسی دارای تلویزیون بوده باشد. خاطرم هست که پس از سال 1350 که درآمدهای نفتی بالا رفت و رفاه اجتماعی کمی بیشتر شد، به تدریج تلویزیون به درون خانه‌ها راه پیدا کرد. اما هنوز بسیاری از جمله خانواده‌ی ما تلویزیون نداشتند. آن موقع یک سریال خانوادگی به اسم «خانه به دوش» که به مراد برقی مشهور شده بود، روزهای سه شنبه پخش می‌شد. بسیاری از فامیل در خانه‌ی یکی جمع می‌شدند تا این سریال را با هم ببینند. اما رادیو در خانه داشتیم که آن روزها وسیله ارتباطی مورد علاقه بسیاری بود، چون که از این طریق می‌توانستند، موسیقی مورد علاقه‌ی خودشان را بشنوند و یا قصه و نمایشنامه‌های رادیویی را گوش دهند. نمایشنامه پلیسی و جنایی کارآگاهی به اسم جانی دالر یکی از این برنامه‌ها بود.
دوباره برمی گردم به دهه چهل که هنوز به مدرسه نرفته بودم. از اسباب بازی به معنای متعارفش خبری نبود؛ و باید خودمان اسباب بازی مورد علاقه‌مان را می‌ساختیم. یکی از سرگرمی‌های من ساختن خانه در اندازه‌های کوچک در باغچه انتهایی حیاط بود که به تقلید از بزرگترها انجام می‌دادم.
تا این که عموی من که در آن سال‌ها برای کار به دبی رفته بود، یک ماشین پلیس برایم آورد که با باتری حرکت می‌کرد و چراغ‌هایش چشمک می‌زد.
در دهه چهل الگوهای غذایی نیز بسیار متفاوت از امروز بودند. اکثر روزهای هفته، غذایمان آبگوشت و آش بود و خبری از پلو و مرغ نبود، مگر موقعیت‌های خاصی مانند ایام عید و ... ا ز تنقلات امروزی هم خبری نبود، نهایتش خوردن بیسکویت بود. خاطرم هست حتی خرده‌های نان بستنی را هم به صورت پاکتی می فروختند که می‌توانست در مواقع گرسنگی به کار بچه‌ها بیاید.
کمی که بزرگتر شدم، با راهنمایی دایی بزرگم شطرنج یاد گرفتم و هنوز آن خاطره تلخ و شیرین یادم هست که دایی محمد را مات کردم و شروع به کری خواندن کردم. دایی هم با قاطعیت گفت این کار بی‌ادبی است و وقتی یک بازی را می‌بری، نباید طرف مقابلت را دست بیندازی که نفس مرا بند آورد.
البته نقش دایی محمد در زندگی من به همین کار محدود نماند و کمی که بزرگتر شدم، مرا با کتاب‌ها و رمان‌های مختلفی آشنا کرد. رمان‌های پابرهنه‌ها، پاپیون، الیور تویست و مجموعه آثار صمد بهرنگی، از جمله کتاب‌هایی بود که از دایی محمد گرفتم.
البته پیش از خواندن این کتاب‌ها، با پیشنهاد یکی از دوستان خوش فکر پدرم، با مجله‌های دختران پسران و کیهان بچه‌ها آشنا شدم که در خوگرفتن به مطالعه خیلی مؤثر بودند.
در شرایطی که تلویزیون و سایر وسایل ارتباطی از جمله اینترنت و موبایل در میان نبود، متن‌های داستانی مرا از زمان ومکان جدا می‌کردند و به دنیاهای دور می‌بردند. و این متن‌ها مرا وادار می‌کردند که فضاهای داستانی را در ذهنم تجسم کرده و به نوعی در متن داستان حضور پیدا کنم.

کدام مدرسه می‌رفتید و نگاهتان به آموزش چه‌گونه بود؟ آیا فضای کسالت‌بار آموزش و اجبارهای آن را حس می‌کردید؟
مدرسه داریوش که در دهه چهل یکی از بزرگترین مدارس ابتدایی بروجرد بود. آن موقع تنبیه بدنی دانش آموزان به عنوان یک رفتار تشکیلاتی در آموزش و پرورش نهادینه شده بود. از زدن ترکه و خط کش چوبی به کف دست تا زدن شلاق که یکی از دردناکترین تنبیهات بدنی به ویژه در فصل سرما بود. این شلاق در واقع تسمه پروانه خودرو بود که به کف دست می‌زدند و گاهی هم به پشت پا به خصوص وقتی که می‌خواستند در حیاط مدرسه نظم را برقرار کنند. البته در آن مدت ندیدم که دانش آموزی از این گونه خشونت ورزی‌ها آسیب جسمی جدی ببیند، چون که مدیران و ناظمان بیشتر می‌خواستند بچه‌ها را مرعوب کنند تا آن که بخواهند به معنای واقعی کلمه آنها را شکنجه کنند. اما آسیب روانی این رفتارهای خشن انکارناپذیر بود و باعث می‌شد مدرسه بیشتر به زندان شباهت داشته باشد.
در آموزش‌ها سختگیری می‌شد و نوشتن مشق شب به عنوان یک آزار دائمی مطرح بود. خاطرم هست در کلاس دوم یک روز از نوشتن مشق خودداری کردم. وقتی آموزگارم که یک خانم به واقع مهربان بود، پرسید چرا مشق ننوشته‌ای؟ به او گفتم من درسم خوب است، چرا مشق بنویسم؟
چهره شگفت زده به دنبال این حاضرجوابی هنوز در خاطرم هست. ولی از آن جا که می‌خواست جایگاهش مقابل بچه‌ها به چالش کشیده نشود، با خط کش چند کف دستی ملایم به من زد و تهدیدم کرد که اگر باز هم مشق ننویسم، مرا به دفتر مدرسه می‌فرستد.
درآن فضای اجتماعی والدین هم به صورت امروز پیگیر مسائل آموزشی فرزندان نبودند. نه به مدرسه سر می‌زدند و نه پیگیر مسائل آموزشی بودند. با این حال مادرم که تا ششم ابتدایی درس خوانده بود، به خصوص در فراگیری درس فارسی و املاء به من کمک می‌کرد. در آن دوران کم نبودند آموزگارانی که با مدرک ششم ابتدایی هم به آموزش ابتدایی مشغول بودند. و مادرم هم به من می‌گفت اگر پدربزرگت اجازه داده بود و ازدواج نکرده بودم، من هم می‌توانستم معلم شوم.

آیا در دوره دبستان احساس می‌کردید که در بزرگسالی قرار است چه کاره شوید؟
خاطرم هست در آن موقع هم پزشک شدن به عنوان یکی از مشاغل رؤیایی برای بچه‌ها مطرح بود و من هم پیرو چنین فضایی همیشه می‌گفتم می‌خواهم پزشک شوم. تصور می‌کنم احترام اجتماعی پزشکان در آن دوره که در حرف‌های بزرگسالان منعکس می‌شد، در شکل گیری این آرزو نقش کلیدی داشت.

آیا در کودکی کسی بود که برای‌تان قصه و افسانه بگوید و شما هم شوق شنیدن آن را داشته باشید؟
مادربزرگ پدری من که کوکب نام داشت، پیش از آن که به مدرسه بروم، مدام برایم قصه می‌گفت که البته بیشترشان تکراری بود. ولی من خسته نمی‌شدم و از او می‌خواستم که همان قصه تکراری را دوباره برایم بگوید.

آیا در فضای خانه کتاب و کتابخانه‌ای بود؟‌ از کتابخانه‌های محلی یا کانون بهره می‌بردید؟
زنده یاد دایی محمدم که دانشجو هم بود، برایم کتاب می‌آورد و به مطالعه تشویقم می‌کرد. جالب اینجاست ده یازده ساله بودم که رمان‌های قطوری مانند پاپیون، سه جلدی پابرهنه‌ها را هم برایم آورد. پاپیون را سه چهاربار خواندم. از این که می‌دیدم یک زندانی دست از تلاش برای آزادی نمی‌کشد، خیلی لذت می‌بردم. گویا دایی محمد اعتقادی به گروه‌بندی سنی مخاطبان نداشت.
در کنار این رمان‌های بزرگسالان کتاب‌های جک لندن و چارلز دیکنز را هم می‌خواندم. اما در میان این آثار، مجموعه قصه‌های صمد بهرنگی جایگاه دیگری برایم داشت. جهانی که بهرنگی در داستان‌هایی مانند الدوز کلاغ‌ها، الدوز و عروسک سخنگو یا پسرک لبوفروش و کچل کفترباز ترسیم می‌کرد، برای من قابل هضم بود و البته جذاب! افسانه‌های آذربایجان را هم که صمد بازنویسی کرده بود، از جمله افسانه کوراوغلو، دریچه‌ی دیگری از فانتزی و خیال به رویم باز می‌کرد که شبیه رفتن به یک سفر دور و دراز به جاهای ناشناخته‌ی دنیا بود.
کتاب دیگری که در دوران کودکی و ابتدای نوجوانی ضرباهنگ متفاوتی را به ذهنم منتقل کرد، حسنک کجایی تألیف محمد پرنیان بود. این کتاب که در واقع یک متن منظوم است، حکایت نوجوانی به اسم حسنک است که برای پیدا کردن خورشید عازم قله بلند کوه می‌شود... من می‌رم خورشیدو پیدا می‌کنم... راه در ابرای پربرف و سیاه وا می‌کنم... آن موقع نمی‌فهمیدم که این شعر مضمون سیاسی و رادیکال دارد و سال‌ها بعد فهمیدم که محمد پرنیان را به خاطر تألیف این داستان منظوم، اداره اطلاعات و امنیت آن موقع احضار کرده بودند که منظورت از این قصه چه بوده و...
به همین خاطر یک بار در زنگ انشاء این قصه را پای تابلو برای بچه‌ها خواندم. واکنش دبیر ادبیات مان را به خاطر دارم که با شنیدن این قصه، رنگش برافروخته شد و وقتی هم خواندن قصه تمام شد، با گفتن دمت گرم، مرا تشویق کرد. او با دادن موضوعات قابل تاملی ما را وارد می‌کرد که انشاهای متفاوت بنویسیم.
در مدرسه دوره راهنمایی در داخل راهرو یک کمد بود که اسمش را کتابخانه گذاشته بودند. خاطرم هست که در این کتابخانه حتی کتاب‌های بهرنگی بود. هرچند بعد از مدتی کتاب‌هایش را جمع کردند. شبیه به همان اتفاقی که در خانه هم افتاد. سال‌ها بعد مادرم گفت از ترس این که نکند بودن این کتاب‌ها دردسر درست کند، آن‌ها را جمع کرده!
چیزی که از آن دوران به خاطر دارم، یعنی اواخر دهه چهل و ابتدای دهه پنجاه پیش از رسیدن به انقلاب، فقدان گروه‌بندی سنی در خواندنی‌ها و کتاب‌ها بود و هرچیزی که به دستمان می‌رسید، با اشتیاق می‌خواندیم. از داستان‌های پلیسی قاضی سعید گرفته تا دوراهی‌های زن روز و داستان‌های کوتاه مجله‌های دختران پسران و کیهان بچه‌ها! ژانری به اسم ادبیات کودک و نوجوان موجودیت فراگیر نداشت و هرچه بود، کارهای پراکنده‌ای بود که امثال صمد بهرنگی و مهدی آذریزدی تألیف کرده بودند. بنابراین فارغ از گروه‌بندی سنی به سراغ کتاب‌های خواندنی می‌رفتم. کتاب‌هایی که گاه از واژه‌های رکیک هم سود می‌بردند. با این همه گویا گزینش یا فیلترینگ در خود ذهن اتفاق می‌افتاد که چنین مواردی را کمتر جذب کند.

در دوره نوجوانی و دبیرستان علاقه و گرایشتان به چه چیزهایی بود؟‌ فرهنگی مانند سینما یا اهل ورزش و این چیزها هم بودید؟
در میان ورزش‌ها فوتبال را خیلی دوست داشتم و پیگیرش بودم. به ویژه آن که برای اولین بار جام جهانی 1974 آلمان را هم در تلویزیون دیدم، یعنی حدود سال 1353 شمسی؛ هنوز هم اسامی فوتبالیست‌های معروف آن دوره را به یاد دارم. بکن بوئر و گرد مولر و برتی فوکس و برایتنر از آلمان، کرویف و نیسکنز و... از هلند، ژارماخ و دینا و... از لهستان و خیلی‌های دیگر!
تلویزیون دیر به خانه ما راه پیدا کرد، اما وقتی آمد جایش را به خوبی باز کرد. در همان دوران، مسابقات بوکس سنگین وزن جهانی از تلویزیون پخش می‌شد. خاطرم هست حدود ساعت پنج صبح از خواب بلند می‌شدیم تا مسابقه بوکس محمد علی کلی را با رقبایش ببینیم.
فیلم‌های سینما هم بیشتر سرگرم کننده و به اصطلاح گیشه‌ای بودند. ولی فیلم‌های خاصی هم بودند که عنوانشان هنوز خاطرم هستند، مانند شعله‌های آتش که داستان مبارزه مردم آفریقا با استعمار انگلیس بود. این فیلم را در سینما رادیوسیتی تهران دیدم و شاید به خاطر تمایزش با فیلم‌های دیگر بود که به خاطرم مانده!
در دهه پنجاه سلسله فیلم‌های صمد جای خود را دردل مخاطبان باز کرده بود؛ صمد وقالیچه حضرت سلیمان نخستین فیلمی بود که از این مجموعه دیدم.
فیلم‌های بروس لی هم برای من و بسیاری از نوجوانان جذاب بود، چرا که یک رزمی کار بدون هیچ سلاحی، دشمنان خودش را از پا در می‌آورد.
البته در میان فیلم‌های سرگرم کننده‌ای که در آن دوران دیدم، فیلم شش سگ گانگستر که نشان می‌داد چند سگ تربیت شده به بانک دستبرد زدند، برایم خیلی جذاب بود.
درمیان فیلم‌های ایرانی هم اسامی چند فیلم به خاطرم مانده که برای تماشایشان به سینما رفتم؛ آدمک، سرایدار، آقای هالو و ...
به واقع در حوزه سینما هم مانند حوزه کتاب، من نوجوان با مجموعه متنوعی سروکار داشتم که حاکی از یک خط منسجم فکری وایدئولوژیک نبود، بلکه متأثر از یک نوع تجربه‌اندوزی متنوع بود.


خرید آثار محسن هجری


آیا استاد یا استادانی بودند که بخواهید زیر نظر آن‌ها بیاموزید و تجربه کنید؟

دبیر ادبیات من جناب محمدتقی ستاری که دانش آموخته‌ی ادبیات و اهل همدان بود، در دوران نوجوانی نقش موثری را در آموزش من بازی کرد. یکی از شگردهای درخشانش طرح پرسش بود؛ او از ما می‌خواست به صورت مکتوب به این پرسش‌ها جواب بدهیم. یکی از این پرسش‌ها به خوبی درخاطرم نشسته! او روی تابلو شعر مشهور سعدی را نوشت: چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار و در سمت دیگر تابلو نوشته‌ای از آلفرد دموسه اندیشمند فرانسوی نوشت: سوزش دست من از تمامی رنج‌های جهان مهم‌تر است! و بعد زیر این دو عبارت نوشت، کدام یک از این دو نظر درست می گویند و شما کدام را انتخاب می‌کنید و چرا؟
این پرسش به واقع فلسفی ذهن مرا بسیار درگیر کرد. ابتدا باید موضوع را در ذهنم تجزیه تحلیل می‌کردم و درمرحله‌ی بعد باید این تجزیه تحلیل را روی کاغذ می‌آوردم و عبارت‌های مناسب را برای آن‌ها پیدا می‌کردم. طبیعی بود که پرداختن به چنین موضوعات سنگینی اجازه نمی‌داد با سبک وسیاق انشاهای مرسوم ازجمله فواید گاو و خاطرات نوروز و ... به نوشتن بپردازیم. بلکه باید به نوشته‌ی خود یک سبک و سیاق تحلیلی و استدلالی هم می‌دادیم. تصور می‌کنم این دوره از آموزش برای من یک نقش نهادی بازی کرد و با آن که در چارچوب نظام آموزشی بود، اما رویکرد متفاوت ایشان باعث شد که نوشتن برای من تبدیل به کاری لذت بخش شود. گویا هر بار دست به قلم می‌بردم، مانند حل کردن جدول متقاطع بود که باید برای پیدا کردن پاسخ‌ها فکر می‌کردم و با کشف تدریجی جزئیات، کل متن را شکل می‌دادم.
در طول دوران نوجوانی با اتکا به این تجربه، یادداشت‌های متعددی نوشتم که بخشی از آنها در قالب نشریه دیواری یا نشریات محلی آن دوران منعکس می‌شد. برخی از این مقاله‌ها با اسم مستعار در روزنامه‌ها هم منتشر شد. همزمانی دوران نوجوانی با انقلاب باعث شده بود که این یادداشت‌ها و مقاله‌ها بیشتر سبک و سیاق سیاسی اجتماعی پیدا کنند و کمتر از جنس خلق ادبی باشند.
با گذشت زمان و ورود به دوران جوانی، فلسفه و تاریخ به عنوان دو موضوع جذاب برایم مطرح شد که به مطالعه‌ام تنوع بیشتری داد. فراز و فرودهای اجتماعی و سیاسی آن دوران پرسش‌های زیادی را پیش رویم قرار داده بود که پاسخی قطعی برای آن‌ها نداشتم. فقط باید بیشتر می‌خواندم و بیشتر پژوهش می‌کردم تا شاید به پاسخ‌هایی قانع کننده دست کم برای خودم برسم. این مطالعات به تدریج باعث شد که دایره‌ی واژگانی و مفهومی در ذهنم وسعت پیدا کند. در این دوران دیگر قاطعیتی برای نوشتن یک متن قابل ارائه نداشتم. چون که مرز درست و غلط مدام در حال تغییر بود. نکته‌ای تا دیروز درست به نظر می‌آمد و امروز در ذهنم خط خورده بود. شاید متأثر از این فضای سیال و شکننده بود که به تدریج به سمت خلق ادبی کشانده شدم. تصورم این بود که در این فضا می‌توانم جهان مورد نظرم را خلق کنم. جهانی که نیاز به راستی‌آزمایی علمی ومنطقی ندارد و فقط باید یک انسجام درونی را به نمایش بگذارد. البته این تلقی من دقت لازم را نداشت و بعدها فهمیدم این طور هم نیست که در جهان داستانی دست نویسنده برای هرگونه خیال ورزی باز باشد. به ویژه هنگامی که ترجیح دادم سوژه‌های تاریخی و اسطوره‌ای را دستمایه قرار دهم، ناچار شدم تعادلی میان خیال و واقعیت (متنی یا تاریخی) برقرار کنم. به هرحال هر کدام از این سوژه‌ها مبتنی بر یک متن به جا مانده از تاریخ بودند که اجازه‌ی هر پرداختی را به من نویسنده نمی‌دادند.
به طور مثال حتی اگر می‌خواستم رستم دستان را که یک شخصیت اسطوره‌ای است، دستمایه یک داستان تخیلی قرار دهم، ویژگی‌هایی که در شاهنامه آمده، به من اجازه نمی‌داد که او را به‌سان سهراب یا سیاوش توصیف کنم. بنابراین در این گونه از خلق ادبی باید از فانتزی ناب فاصله می‌گرفتم و یک نوع داد وستد میان خیال و واقعیت را فراهم می‌کردم تا داستانی باورپذیر خلق شود.

نخستین کتابی که نوشتید چه دوره‌ای و با کدام ناشر بوده است؟

نخستین کتابی که نوشتم، حدود سال 1375 بود. عنوانش «آتشی به لطافت بنفشه‌ها» است که کانون پرورش فکری آن را منتشر کرد. در این داستان با یک شهر روبرو می‌شویم که سنگ‌تراشان آن به دلیل رکود درکار وکاسبی شان، به این فکر می افتند که مجسمه‌های مقدس را بسازند. مجسمه باران، مجسمه آفتاب و... حاکم شهر نیرنگ آن‌ها را می‌فهمد، اما مجسمه‌سازها برای این که حاکم را هم راضی کنند، یک مجسمه بزرگ هم به نام مجسمه قدرت درست می‌کنند. زمان می‌گذرد و مردم نیز با این مجسمه‌ها خو می‌گیرند. تا این که بعد از سال‌ها، نوجوانی به نام ابراهیم که خانواده‌اش نیز سنگتراش بودند، کارآیی و تاثیراین مجمسه‌های مقدس را به پرسش می‌گیرد و...


در آن دوره تصورم این بود که از قصه‌های دینی می‌توان به یک نوع بازآفرینی رسید. برای خلق فضای داستانی آتشی به لطافت بنفشه‌ها حدود یک سال کار کردم و آن را بارها بازنویسی کردم. چون که نمی‌خواستم به سبک وسیاق بازنویسی‌های معمول، این قصه را شکل دهم. به همین خاطر شهری را خلق کردم که در آن این قصه اتفاق می افتد. به واقع پرداختن به چنین جزئیاتی بود که آن را متفاوت از یک بازنویسی ساده کرد. پیش از آن کسانی مانند زنده یاد مهدی آذر‌یزدی قصه‌های دینی را برای بچه‌ها بازنویسی کرده بودند که جذابیت خاص خودش را داشت و دارد. اما من می‌خواستم از این نوع بازنویسی فاصله بگیرم و به سمت خلق فضاهای داستانی بروم، به گونه‌ای که مخاطب احساس نکند که درحال خواندن یک قصه‌ی تکراری است.

در کتابک بخوانید: به مناسبت زادروز مهدی آذریزدی

این سبک از بازآفرینی کمتر در ادبیات کودک و نوجوان رایج بود، به همین خاطر طرفداران روایتگری سنتی آن را کمتر می‌پسندیدند. بنابراین در محافل ادبی ایران، منتقدان به سبک و سیاق متفاوت این اثر توجه نکردند. البته شاید هم گمنامی نویسنده هم در این کم توجهی بی تأثیر نبود. تا این که بعد از بیست سال دانشجویان رشته زبان و ادبیات فارسی در دانشگاه آزاد تفلیس، چند اثر را از من به زبان گرجی ترجمه کردند که آتشی به لطافت بنفشه‌های یکی از این آثار بود. روزی که مرا به دانشگاه تفلیس دعوت کردند تا دانشجویان گرجی در مورد این آثار ترجمه شده، نقد ونظرشان را بگویند، داستان «آتشی به لطافت بنفشه‌ها» در کانون توجه آن‌ها بود. به واقع برای آنها این نکته جالب بود که بازآفرینی قصه‌ی ابراهیم، یک فضای متفاوت در نگاه مخاطب به وجود می‌آورد که چگونه یک نوجوان چهارده پانزده ساله، سنت‌های یک جامعه را به چالش می‌کشد.


آیا قصه‌های دیگری هم با این سبک نوشتید؟
بله؛ در ادامه کتاب «آخرین موج» را هم با همین روش نوشتم. در این داستان با دو جوان هیزم شکن مواجه می‌شویم که کاهنان معبد دسترنجشان را به بهانه سهم خدایان،غارت می‌کنند. آن‌ها توانایی مقابله با این ستمگری را ندارند. ولی روزی در حین شکستن هیزم، پیرمردی را درجنگل می‌بینند که مشغول جمع آوری تنه‌های درخت است. وقتی از او جویا می‌شوند که این چوب‌ها را برای چه کاری می‌خواهد؟ پیرمرد پاسخ می‌دهد، در حال ساختن یک کشتی هستم. چون توفانی در راه است که همه چیز را نابود می‌کند؛ و از آن جایی که این دو جوان هیزم شکن طعم تلخ ستم را در این جامعه چشیده بودند، از این وعده خوشحال می‌شوند.

تصورم این بود که ساختن این پس زمینه‌ی اجتماعی برای بازآفرینی قصه توفان نوح، صورت دیگری به این روایت کهن می‌دهد و آن را باورپذیر می‌کند. و مگر غیر از این است هنگامی که ما توانایی مقابله با یک ستم بزرگ را نداریم، از ژرفای وجودمان می‌خواهیم اتفاقی بیفتد که همه چیز را زیر و رو کند؟
این بازآفرینی با تصویرگری خوب علی خدایی، موجب شد که این اثر بیشتر از آتشی به لطافت بنفشه‌ها دیده شود و در یکی از جشنواره‌های ادبی برگزیده شود.

گفت‌وگوی علی خدایی را در کتابک بخوانید: من شیفته نقاشی کردن، خواندن کتاب و ساختن و شکل دادن بودم

کتاب‌های ایستاده بر خاک، فصل چیدن، طلوع آن ستاره، یک سبد خاطره را نیز با همین روش تألیف کردم. تلاشم بر این بود که با ساختن یک فضای داستانی جذاب، از روایتگری سنتی که فقط در حد یک بازنویسی خلاصه می‌شود و جنبه‌ی تبلیغی دارد، فاصله بگیرم.

در میان آثار شما علاوه بر بازآفرینی‌ها، عناوین تاریخی نیز دیده می‌شود، که برخی از آن‌ها مانند رمان‌های چشم عقاب و اقلیم هشتم فضای داستانی دارند و برخی مانند سربداران و مغول‌ها جنبه‌ی تحلیلی دارند. چه چیزی باعث شد که بعد از بازآفرینی قصه‌های دینی و اسطوره‌ای به سراغ تاریخ رفتید؟
به قول لوکاچ در دوران پیشامدرن، اسطوره و تاریخ با هم گره خورده‌اند، و بسیاری از متن‌هایی که تاریخی محسوب می‌شوند، به واقع روایت‌های اسطوره‌ای هستند که بنا به ذوق و گرایش راوی یا راویان شکل گرفته‌اند. به طور مثال بیشتر روایت‌هایی که از سربداران شنیده‌ایم، سبک و سیاقی اسطوره‌ای دارند. مردمی که با ایلخانان مغول در می افتند و آنها را از تخت به زیر می‌کشند. حتی اگر خاطرتان باشد، در سریال سربداران ما شاهد اندیشه‌های عرفانی شیخ حسن جوری هستیم که در رأس یک حرکت سیاسی و اجتماعی قرار گرفته که به واقع یک تصویر اسطوره‌ای از این جریان است.
ولی وقتی با دقت اسناد و متن‌های تاریخی را جستجو می‌کنیم، با واقعیت‌هایی مواجه می‌شویم که چه بسا برای ما خوشایند نباشد. از جمله در همین جریان سربداران، ما شاهد خشونت‌های بی شماری هستیم. تا آن جا شاید هیچ امیر سربداری نبود، مگر این که به دست رقیبان خود به قتل رسید. از جمله شیخ حسن جوری که با اشاره امیرمسعود سربدار در میدان جنگ ترور می‌شود. و بعدها اختلاف‌های جریان شیخیه و سربداریه آن چنان بالا می‌گیرد که آخر سر منجر به سرکوب عمومی دراویش و اهل تصوف در این جنبش می‌شود. و در نهایت نیز می‌بینیم همین جنبشی که ایلخانان مغول را سرنگون می‌کند، دعوت کننده‌ی تیمور لنگ به خراسان می‌شود تا با کمک او بر رقیبان منطقه‌ای خود غلبه کند. در کتاب سربداران تلاش کردم این تصویر واقعی را از سربداران به مخاطب نوجوان ارائه دهم.
و یا در کتاب «مغول‌ها» که در مجموعه داستان فکر ایرانی منتشر شد، با معرفی شخصیت‌های ادبی علمی و فرهنگی قرن هفتم تا دهم، یک دوره شکوفایی را به تصویر کشیده‌ام که خلاف آن تلقی رایج است که مغول‌ها آمدند و کشتند وسوختند و بردند و... چرا که در این دوران، آسمان فرهنگ ایران شاهد ظهور ستاره‌هایی است که به لحاظ کمیت و کیفیت با دوره‌های دیگر قابل مقایسه نیست. سعدی، مولانا، خواجه نصیرالدین طوسی، قطب الدین شیرازی، بابا افضل کاشانی، حافظ، عبید زاکانی و صدها نفر دیگر در همین دوره ظهور کرده‌اند.



خرید کتاب مغول‌ها


یکی از علت‌های اصلی آن این بود که با سرنگونی خلافت عباسی و خوارزمشاهیان،بساط تکفیر و سرکوب دگراندیشی تا حدود زیادی جمع شده بود. چرا که مغول‌ها دارای حساسیت‌های ایدئولوژیک نبودند و چنان نبود که اگر کسی مانند حلاج دعوی انالحق می‌کرد، او را مجازات کنند.
تصورم این بود که تألیف چنین کتاب‌هایی می‌تواند آن قضاوت‌های اسطوره‌ای که مبتنی بر جهان دو قطبی است و خیر وشر در آن صف آرایی می‌کنند، به یک نوع واقع نگری تاریخی سوق دهد.

همان طور که گفتید، شما موضوعات تاریخی را به عنوان درونمایه رمان هم قرار داده‌اید. از جمله رمان چشم عقاب که به حمله مغولان به الموت می‌پردازد و یا اقلیم هشتم که زندگی سیاسی سهروردی را تصویر می‌کند. در این رمان‌ها به دنبال چه هدفی بودید؟ آیا در این روند هم به دنبال آن بودید که نگاه اسطوره‌ای به تاریخ را برای مخاطبان نقد کنید؟
در چنین آثاری تلاشم بر این بوده که تاریخ را به دوران معاصر بیاورم تا به مخاطب نشان دهم که برخی مسائل و مشکلات، به اصطلاح فرا ادواری است و مختص به یک دوره‌ی خاص نیست. به طور مثال در روایت‌های تاریخی به این نکته اشاره شده که وقتی هلاکوخان مغول به قلعه الموت حمله می‌کند، اهالی الموت به دو گروه تقسیم می‌شوند، یک گروه خواهان تسلیم به مغولان می‌شوند و گروه دیگر خواهان ادامه جنگ! و همان طور که می دانیم قلعه الموت دارای یکی از بزرگترین کتابخانه‌های آن دوران بود که در روایت تاریخی عطاملک جوینی هم به آن اشاره شده!
وقتی به روایت این ماجرا در قالب رمان چشم عقاب پرداختم، این پرسش را دنبال می‌کردم که در چنین بحران‌هایی چگونه باید تصمیم گرفت؟ چه کسی درست می‌گوید و چه کسی اشتباه می‌کند؟ آیا آن کسی که خواهان تسلیم است یا آن کسی که خواهان تداوم مبارزه و جنگ است؟
سراسر رمان چالش میان این دو جریان است. حامد که کتابدار قلعه الموت است، خواهان برخورد واقع بینانه با حمله مغول است؛ درحالی که پسرش ناصر دارای نگاهی رادیکال و خواهان مبارزه با مغول‌هاست. در ترسیم کشاکش این دو جریان، تلاش کردم مسائل و مشکلاتی را که پیش روی اهالی الموت بوده، به مخاطب نشان دهم. گویا همین حالا هم خود او درگیر چنین چالشی است وباید برای آن چاره‌ای بیندیشد.

و آیا همان طور که شما انتظار داشتید، مخاطب رمان چشم عقاب، درگیر این چالش شد؟
استقبال گسترده از این رمان که باعث شد به چاپ هفتم و هشتم هم برسد که می‌تواند تا حدودی گویای این واقعیت باشد مضمون و درونمایه‌ی چالشی رمان، برای مخاطب جذاب بوده!
در نشست‌های متعدد نقد وبررسی هم، نقد و ارزیابی مخاطبان نوجوان نشان می‌داد که با درونمایه‌ی این داستان درگیر شده‌اند. البته استنباط من این بود مخاطبان فقط با یک مسئله تاریخی مواجه نشده بودند، بلکه در برابر پرسش‌هایی قرار گرفته‌اند که چه بسا همین حالا هم با آن درگیرند. درگیری میان نسل قدیم و جدید، درگیری میان محافظه کاری و رادیکالیسم، درگیری میان احساس و عقلانیت و چالش‌های دیگری که برای همه به ویژه نوجوانان جذابیت دارد. به قول یکی ازمخاطبان، درگیری میان حامد و پسرش ناصر، نمونه‌ای از یک چالش ملموس است که برای مخاطب نوجوان قابل درک است. در اینجاست که تصور می‌کنم از روایت اسطوره‌ای و جهان دو قطبی سیاه و سفید فاصله گرفتم و تاریخ را با تمامی وجوهش به مخاطب نشان دادم.

این گفت‌وگو ادامه دارد...

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

منصور یاقوتی، آموزگار- نویسنده‌ای که جرئت نگریستن به خویش را داشت

Submitted by editor74 on

منصور یاقوتی، صمد بهرنگی، علی اشرف درویشیان و دیگرانی که در دهه ۱۳۴۰-۵۰ به عنوان آموزگار- نویسنده شناخته می‌شوند، اگر یک وجه مشترک داشته باشند که صفت انسانی آن‌ها را بازتاب دهد، آن وجه مشترک عشق عمیق به کودکان روستایی یا کودکان در حاشیه است. با هر متر و معیاری که بخواهیم بسنجیم آن‌ها در کار آموزگاری انسان‌هایی معمولی نبودند که برای گرفتن مزد، کار آموزش را انتخاب کرده باشند. آن‌ها آموزگاری را پیشه و حرفه خود نمی‌دانستند بلکه رسالتی برای رهایی کودکان روستایی و در حاشیه از نادیدگی یا عدم حضور به دیده شدن و حضور می‌دیدند. گواه آن کاری است که منصور یاقوتی در زمستان و برای رسیدن به کودکان روستایی که دانش‌آموز او بودند، انجام داده است. «برف بسیار سنگینی آمده و راه‌ها را بند آورده بود. در بازگشت برای این که خودم را به مدرسه برسانم تک و تنها نزدیک به شصت کیلومتر توی برفی که گاه تا زانو و سینه می‌رسید پیاده‌روی کردم با ساکی پر از کتاب برای بچه‌ها و در عبور از آن گردنه‌ها و دره‌های سهمناک و برهوت برف و هر جا رد پهن و عمیق پنجه‌های گرگ‌ها...» تصور چنین چیزی را فقط می‌توان در دنیای فانتزی داشت. شصت کیلومتر در برف با کوله‌باری از کتاب برای کودکان. اما این‌ها واقعیت زندگی این آموزگار-نویسندگان در دهه ۱۳۴۰-۵۰ بود که شوق به تغییر درونشان را به التهاب و ناآرامی کشیده بود. مؤثرترین کاری که از آن‌ها به یادگار خواهد ماند باز کردن پای کودکان روستایی و در حاشیه به دنیای ادبیات بود.

اما منصور یاقوتی در میان آن آموزگار-نویسندگانی که ماندند و از جوانی فاصله گرفتند یک وجه متفاوت دارد که او را بسیار برجسته می‌کند. و آن هم قدرت نقد خویش است. کاری که او را در میان بسیاری از همفکران سابق تنها و منزوی کرد. اما او شجاعت این را داشت که خود را در آینه زمان بنگرد و به دقت راهی را که پیموده بود نقد کند. در حقیقت یاقوتی از میان‌سالی راه روشنگری و شناخت عمیق از خود را پیش گرفت آن گونه که ایمانوئل کانت فیلسوف برجسته روشنگری برای هر فردی روشن کرده است. از نگاه کانت روشنگری، رهایی انسان از نابالغی خودتحمیلی خویش است. نابالغی، ناتوانی در به کار بردن از فهم خویش بدون راهنمایی دیگری است. این نابالغی خودتحمیلی است، هنگامی که علت آن نه در نقص فهم، بلکه در نبود عزم و شهامت به کار گرفتن آن است. برای رسیدن به روشنگری باید که جرئت دانستن داشته باشیم! و به راستی یاقوتی خود را در مسیر و راهی که در آن جرئت دانستن بود، قرار داد. گفت‌و‌گویی که موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در آبان ماه سال ۱۳۸۳ با او انجام داده است -یعنی بیست سال پیش- از این نشان می‌دهد که او چه‌گونه خویش و راهی که هم‌نسلانش پیمودند، نقد می‌کند. اکنون که او نیست و یادش با ماست، این گفت‌وگو می‌تواند بخشی از تاریخ پرابهام گذشته را برای ما روشن کند.

-محمدهادی محمدی

با گرمترین درودها و سپاس بیکران از جانب ملت ایران برای کار عظیم، سترگ، بی بدیل و حسرت برانگیز «تاریخ ادبیات کودکان ایران»‌ که پدیده‌ای نادر و مانا در تاریخ فرهنگ این کشور می‌باشد و با تشکر از این که عنایت فرموده و دیدگاه‌های این قلمزن را هم مورد توجه قرارداده‌اید. اما پاسخ پرسش‌ها:‌

از چه زمانی کار نویسندگی را آغاز کردید و آیا از همان زمان نیز تصمیم داشتید که نویسنده نوجوانان شوید؟‌

از نوجوانی هنگامی که تابستان‌ها توی یک نانوایی سنگکی به کار پادویی، الک کردن آرد و .. مشغول بودم و شبانه روز هم در هر فرصتی کتاب کرایه می‌کردم و می‌خواندم، کار نوشتن داستان را آغاز کردم. نه!... تصمیم نداشتم نویسنده نوجوانان باشم، برای دل خودم می‌نوشتم. کلاس هفتم آن قدر کتاب خواندم که مردود شدم:‌ کتاب‌های تاریخی و پلیسی و کتاب‌های عهد عتیق مثل چهل طوطی و امیرارسلان و رستم نامه...

راهنمایان شما در کار نویسندگی برای نوجوانان چه کسانی و یا چه کتاب‌هایی بیشترین تأثیر را در کار نویسندگی شما داشتند؟‌

عباس سرمدی، شاعر، پژوهشگر و کسی که نخستین مجموعه اشعار نو در قطع جیبی به همت ایشان منتشر شد. معلم فلسفه و منطق ما بود. این آموزگار فرهیخته تأثیر شگرفی در جان بچه‌های دبیرستان «کزازی» برجای نهاد. «اصغر واقدی»‌ شاعر به نام هم معلمم بود و او هم با آن شخصیت متین و اشعار زیبایی که می‌سرود در پرورش استعداد ادبی من تأثیر گذار بود. مادرم در کودکی برای من افسانه‌ها، حکایات و داستان‌های راز آمیز و شگفت انگیزی تعریف می‌کرد. آن «راز» ها و افسانه‌ها، در ایام کودکی، ذهنیت قصه‌سازی و خلق قصه را در روان من پی‌ریزی نمود. در زادگاهم روستای «کئوُنان» پیرمردی بود با لحنی باستانی- شبیه اوستاخوانی – شاهنامه کردی می‌خواند. در رابطه با تأثیر کتاب‌ها:‌ من از کلاس پنجم ابتدایی کتاب می‌خواندم. آن روزگار دو تا کتابفروشی در کرمانشاه وجود داشت که شبی یک ریال کتاب کرایه می‌دادند. من هر شب یک کتاب را می‌خواندم و تمام می‌کردم. خواندن پاورقی‌های تاریخی، رمان‌های تخیلی، تاریخی، حتی کتاب‌های پلیسی در کار نویسندگی من تأثیر گذار بوده. بعدها، در دوران دبیرستان با «بالزاک»‌ و «گورکی» و بعدها با «رومن رولان» و «شولوخف» و «جک لندن» آشنا شدم. بی تردید همهٔ این نویسندگان در کار نوشتن من تأثیر گذار بوده‌اند.


خرید مجموعه تاریخ ادبیات کودکان


توجه به ادبیات «نوجوانان» به طور جدی از سال 1350 آغاز شد، یعنی سال نخست آموزگاری من در روستاهای منطقه «کلیائی» کرمانشاه. زندگی خودم در دوران کودکی و نوجوانی که درگیر کار و رنج و کشمکش بود و زندگی شاگردانم که توام با شوربختی و کار طاقت‌فرسا بود بی‌آنکه بخواهم دست مایه‌هایی شد برای نوشتن درباره زندگی کودکان و نوجوانان: در مجموعه داستان «زخم» (شبگیر، 1350، چاپ دوم، نشر سپیده) چهار داستان درباره فضای کودکان و نوجوانان وجود دارد:‌ قصه «زیرپل، پای درخت» که با بیانی سوررئال نوشته شده موضوع آن زندگی یکی از شاگردانم است که تنها، از روستایی دیگر، از دره‌ای هولناک و مخوف می‌گذشت تا خودش را به مدرسه برساند. یک هفته برف چنان سهمناکی بارید که گرگ‌ها را هم در حفره‌هایشان حبس کرد. تمام آن مدت او به مدرسه نیامد و هیچ کس هم نمی‌توانست پا در برفی بگذارد که تا چانه می‌رسید. من پنداشتم دره هولناک گرگ‌ها از او استخوان و مداد کیفی برجا نهاده‌اند و... در کتاب «زخم» قصه‌ای تحت عنوان «بُد بُده»‌ وجود دارد که با بیانی سمبولیک نوشته شده و برای نوجوانان است و دیگر قصه «پادو» که بخشی از زندگی خودم به عنوان پادو نانوایی است و با بیانی رئالیستی. و قصه‌ای سمبولیک تحت عنوان «زنبور دانا» به چاپ دوم کتاب مراجعه شود- زندگی شاگردانم در روستا – پنج سال معلم روستا بودم»‌ و در شهر که اکثراً خاکستر نشین و از لایه‌های زیرین تهی‌دستان بودند، موجب شد – بی‌آن‌که بخواهم- قصه‌هایی برای نوجوانان بنویسم.

کار شما در عرصه نویسندگی برای نوجوانان نشان می‌دهد که برخلاف برخی نویسندگان این دوره فراتر از تجربه‌های شخصی خود می‌رفتید، تنوع موضوعی و شخصیتی کارهای‌تان این را نشان می‌دهد. با توجه به این موضوع هنگامی که فراتر از تجربه‌های خود می‌رفتید چه موانعی در کار شما از جنبه جمع کردن یک داستان پدیدار می‌شود، موانع نزدیک شدن به مردم در اختیار داشتن کتابخانه‌های مرجع استفاده از آثار و اسناد؟‌

جو شبه روشنفکری آن روزگار، دیدگاه‌های سطحی و شتاب زده، برخورد یک سویه و به شدت ایدئولوژی زده، درک بسیار خام و ابتدایی و گاه ابلهانه از مفاهیم ایدئولوژی چپ و رابطه آن با ادبیات متأثر و برگرفته از وضعیت جهانی و پایگاه‌های آن: شوروی، چین، کوبا ... موانعی جدی و سهمناک برای نویسندگان آن روزگار بوجود آورده بود که در کشمکشی بی نهایت نابرابر و تلخ و دردناک، نتوانند از منظر ادبیات و ساختارهای آن به دنیای بچه‌ها و نوجوانان نزدیک شوند. کتابخانه و منابع و اسناد هم که وجود نداشت. در آن شرایط ادبیات به شدت ایدئولوژی زده و سیاسی بود. یادم می‌آید مجموعه داستان «سال کورپه» را که منتشر کردم، این کتاب به دلیل این که یک تراژدی انسانی را با بیانی هنری و ادبی منعکس می‌کرد، به چاپ دوم نرسید. یکی از شورشیان آن دوره که امروزه به خاطر یک لقمه نان 360 درجه تغییر موضع داده، می‌گفت:‌ «این کتاب باب طبع شهبانو نوشته شده»!

روشنفکران آن زمان – مثل آل احمد یا دیگران... از ادبیاتی به شدت سیاست‌زده – نه به مفهوم عمیق آن- دفاع می‌کردند. جو بچه‌هایی که تحت تأثیر اوضاع جهانی، جنبش مائو و حرکت چه گوارا و فیدل کاسترو و تبلیغات رادیو مسکو با نویسندگان برخورد می‌کردند، به اندازه همان درک بسیار سطحی و خام و ابتدایی که از مفاهیم سوسیالیستی داشتند، روی ادبیات تاثیرگذار بود. بعد هم، سانسور کوته نظرانه‌ای که در وزارت فرهنگ و هنر آن زمان به عنوان معیار سنجش حاکم بود:‌

در رابطه با کتاب «گلخاس»‌ مرا به وزارت فرهنگ و هنر کشاندند، در قصه گلخاس جایی که یکی از بازارهای کرمانشاه صرفاً توصیف می‌شود نوشته بودم که اگر دست می‌داد گاهی بچه‌ای چند تا خیار کش می‌رفت...

پیرمرد جا افتاده‌ای که نمی‌خواهم نامش راببرم به من می‌گفت:‌

  • تغذیه رایگان بچه‌های مردم را سیر کرده و تو می‌گویی که دزدی می‌کنند؟
  • و...

مانع بعدی، زندگی، کار، عقب ماندگی تاریخی، فکری و فرهنگی خود ما بود. زندگی هیچ وقت به من فضا نداد که به عنوان یک نویسنده حرفه‌ای به کار مورد علاقه‌ام یعنی کار نویسندگی بپردازم. داستان درازی دارد. آیا هنوز در کشور ما ایران کسی از نویسندگی به عنوان «کار»‌ یاد می‌کند؟‌ شما این دیالوگ را از دهان کسی شنیده‌اید که خطاب به یک نویسنده بگوید: ‌«کار»‌ این خانم – یا این آقا- نوشتن است؟ در رابطه با «موانع» نمی‌توان به سیاست ضد کتاب «ساواک» اشاره نکرد. در یورش به هر خانه‌ای، ابتدا کتابخانه آن غارت می‌شود و همهٔ دستنوشته‌های نویسنده.

شما تنها نویسنده‌ای از این دوره هستید که از همان هنگام خود را نقد می‌کردید و از راه دشوار نویسندگی و این که هیچ کسی به شما کمک نکرد و یا هیچ استادی نداشتید، سخن گفته‌اید. اکنون که به کارهای خودتان نگاه می‌کنید، ارزیابی‌تان چیست؟‌

همین طور است. همانند نهالی که در شکاف صخره‌های بلند و سخت کوهستان زاگرس به طور خودجوش می‌روید و می‌بالد و دائم در معرض تند بادها و کولاک‌های برف و رگبارهای مرگ آساست، همان طور روییدم و بالیدم هنوز هم همین‌طور است. زندگی نویسندگی به دو دوران کاملاً متمایز تقسیم می‌شود:‌ از «زخم» تا «دهقانان»‌ یعنی از 1350 تا 1357. کارهای این دوران با همهٔ فراز و فرودها نخ مشترک و خطوط همسانی دارند. دوره دوم نویسندگی از «از توشای، پرنده غریب زاگرس»‌ - مجموعه داستان، آغاز می‌شود و ختم آن مجموعه داستان منتشر نشده‌ایست تحت عنوان «شب کرکس»‌ یعنی از 1368 تا 1382[مجموعه داستانی تحت عنوان «قصه‌های زاگرس»‌ بیوگرافی زندگی‌ام – البته بخشی از آن تحت عنوان «پائیز و پروانه»‌، و داستان بلندی تحت نام «تراژدی یزدگرد» در دست چاپ و یا انتشار هستند، مربوط به همین دوره]. دوره سوم با نوشتن قصه‌ای کوتاه به نام «پری دریایی» آغاز شده ... بحث شما نقد و بررسی دوره اول نویسندگی است. من قصه‌های دوره دوم نویسندگی‌ام را موفق‌تر می‌دانم به دلیل این که در یک انزوای تیره، استقلال رأی و بربستر تجاربی مرگ آسا و در خلوت خودم و برای دل خودم نوشته‌ام. کارهای دوره اول نویسندگی از فراز و فرود برخوردار است. از مجموعه داستان «زخم» قصه‌های «زیرپل، پای درخت»‌، ‌«زنبور دانا»‌ و قصه «گلخاس» و داستان «سال کورپه» و رمان «دهقانان» کارهایی هستند که می‌شود آن‌ها را امروز هم با رغبت خواند. من پنج تا کتاب به قلم دانش آموزانم منتشر کردم تحت عناوین:

  1. پشت دیوار برف
  2. قصه‌های کاظم آباد
  3. یه جور زندگی
  4. بچه‌های کرمانشاه
  5. ...

کارهای شماره (1)‌ و (2)‌ مال بچه‌های روستاست و دو کتاب بعدی به قلم بچه‌های دبستان «گویا» در کرمانشاه. من فکر می‌کنم این آثار هنوز هم خواندنی و جذاب هستند و با قدرت نوشته شده‌اند. [کتاب پنجم هم به قلم بچه‌هاست، با ویرایش و انتخاب این قلمزن در تیراژ صد هزار نسخه چاپ و نصف روز نایاب شد. مربوط به این دوره] در مورد آثار خودم نمی‌توانم داوری کنم، داوری آن مؤسسه پژوهشی که به طور تخصصی روی ادبیات کودکان و نوجوانان کار می‌کند بی تردید داوری منصفانه و درستی می‌تواند باشد. اما، هرچند ما پشتوانه قصه‌گویی دیرینه‌ای در تاریخ ایران داریم [قصه‌هایی در قالب شعر] داستان‌های شاهنامه فردوسی و قصه‌های بسیار کوتاه سعدی «گلستان»‌ و در جهان باستان قصه‌ای که شخصیت اصلی آن نوجوانی است به نام «بستور» [قصه زریر] اما، داستان به زبان ساده و در فرم نوین با یکی بود یکی نبود جمالزاده آغاز و با توجه به شرایط خاص سیاسی ایران از آن هنگام تا امروز، فضا برای پرواز عقابان عرصه داستان نویسی ایجاد نشده است. قصه نویسی معاصر ایران برای بالندگی فضا می‌خواهد و ما در آغاز راه هستیم و باید کار بکنیم و زحمت بکشیم و روی پاهای خودمان بایستیم و بی رحمانه خود را نقد کنیم. باید از مرز «سیاست زدگی دیروز» و «فرمالیسم و سطحی نگری و فقدان مضامین شکوهمند امروز»‌ بگذریم و از کوره راه‌های «چپ» و «راست» عبور کرده و عمیق بنیدیشم و زیبا بنویسیم و قصه ایرانی خلق کنیم.

توصیف‌ها و نشانه‌گذاری‌های شما گاهی بسیار تأثیرگذار است، چگونه این لحظه‌ها را در ذهن خود ثبت و سپس به درون داستان منتقل می‌کردید؟‌

- با ذهنیت داستانی پیوند ارگانیک با طبیعت، زندگی، زیبایی‌های جان آدمی، عشق به کودکان. از همان دوران دبیرستان آرزوی من این بود که معلم دانش آموزان ابتدایی بشوم. با رنج و مرارت بسیار به آرزوی خود رسیدم. من روزانه، بدون هیچ اضافه دستمزدی، داوطلبانه روزی دوازده ساعت درس می‌دادم. در رابطه با سیلی که آمده بود و ویرانی شگرفی ایجاد کرده بود، رئیس فرهنگ و فرماندار شهر به روستا آمدند. رئیس فرهنگ رو به فرماندار و با اشاره به من گفت: «این آقا شش ماه شش ماه پا به شهر نمی‌گذارد، توی طویله حمام می‌کند زندگی‌اش را وقف بچه‌ها کرده» زمستان 1350، ساواک یک هفته‌ای مرا بازداشت کرد. برف بسیار سنگینی آمده و راه‌ها را بند آورده بود. در بازگشت برای این که خودم را به مدرسه برسانم تک و تنها نزدیک به شصت کیلومتر توی برفی که گاه تا زانو و سینه می‌رسید پیاده‌روی کردم با ساکی پر از کتاب برای بچه‌ها و در عبور از آن گردنه‌ها و دره‌های سهمناک و برهوت برف و هر جا رد پهن و عمیق پنجه‌های گرگ‌ها... من فکر می‌کنم نویسنده باید ذهنیت قصه گو داشته باشد، به موضوع کارش یعنی بچه‌ها عشق بورزد، دنیای آن‌ها را از نزدیک لمس و درک کند و «سفارشی» و «دیکته شده»‌ و «کلاس» ننویسد. «پرکاری» به کار نویسنده لطمه می‌زند، بهتر است نویسنده کم بنویسد اما خوب، گیرا و عمیق بنویسد. نویسنده، سوداگر نیست که برای جایزه بنویسد، بهتر است آدم در خلوت خود برای خود کار کند. نویسنده‌ای را می‌شناسم که بیشتر از صد جلد کتاب کودکان نوشته اما حتی یک اثر عمیق و ماندگار نیافریده.

سانسور و یا خودسانسوری چه تاثیری در ذهن شما داشت و چگونه محدودیت‌های آن در داستان شما بازتاب می‌یافت؟‌

در آن دوره در حیطه کتاب سانسور شدیدی اعمال می‌شد. ساواک دشمن کتاب و اندیشه بود. بسیاری از زندانیان سیاسی آن دوره به خاطر خواندن کتاب حبس می‌کشیدند. خواندن رمان‌هایی مانند «مادر» نوشته ماکسیم گورکی و «خرمگس»‌ و «بشردوستان ژنده پوش» ... حبس‌های سنگین در پی داشت. نویسنده ایرانی نمی‌توانست از روزگار خود بنویسد و عمیق بنویسد. کتابی سطحی مثل «غربزدگی» آل احمد ممنوع شده بود و جعفر کوش‌آبادی به خاطر سرودن شعر چه بلاها که برسرش نیامد. سیاست ساواک، نویسندگان را یا به دنیای سمبولیسم یا گذشته نگری، یا سطحی نویسی یا فرمالیسم از نوع ایرانی آن کشانده بود. کتاب «چراغی برفرازمادیان کوه» اثر این قلمزن با این مقدمه پس از یک سال توقیف منتشر شد که:‌ وقایع آن مربوط به قبل از انقلاب سفید می‌باشد!

همان مجموعه نوشته‌های بچه‌های روستا تحت عنوان «پشت دیوار برف»‌ توقیف و خمیر شد و یک نسخه آن خوشبختانه در دست ناشر باقی ماند که بعد از 57 منتشر شد. در رابطه با انتشار کتاب «کودکی من» ساواک نقد کوبنده‌ای برکتاب در روزنامه «آیندگان»‌ زد که:‌ این آقا چه می‌گوید؟ جوانان ما در دانشگاه گیس بلند می‌گذارند کفش پاشنه بلند می‌پوشند و هر کدام یک پیکان جوانان زیر پا دارند آن وقت ایشان از فقر حرف می‌زند؟ و ... رمان «دهقانان»‌ هم که قبل از 57 نوشته شده بود بعد از سقوط رژیم منتشر شد...

در رابطه با انتشار کتاب «چراغی بر فراز مادیان کوه» فئودال‌ها و ساواک در منطقه بسیج شدند و حرکتی را آغاز کردند که به موقع متوجه شدم و ناگزیر گردیدم منطقه و محیط روستا را ترک کنم، داستانش طولانی است... دیر جنبیده بودم کارم را ساخته بودند. مستند حرف می‌زنم. ما نمی‌توانستیم عمیق نگاه کنیم و عمیق بنویسیم. فضای سیاسی به شدت بسته و ساواک انگار فقط مأموریت داشت کتابخانه‌ها را غارت کند. چقدر در این چپاول‌ها، دست نوشته‌ها و آثار و کتاب‌های من از بین رفت... طبیعی است سیستم سانسور بر کتاب و اندیشه هم چون یورش ملخ به گندمزار آثار من را هم مورد هجوم قرارداد.

آیا هیچ‌گاه از سوی حکومت پهلوی به سبب نوشتن این داستان‌ها مورد تعقیب قرار گرفتید؟‌

- بارها!... سال 1346 زمانی که دانش آموز سال آخر دبیرستان «کزازی» کرمانشاه بودم، داشتم توی سالن امتحان فلسفه و منطقه می‌دادم که آقای عباس سرمدی به من گفت:‌

- منصور! ورقه‌ات را بده!‌ به چه کسی اطمینان داری به خانه‌ات برو و کتاب‌هایت را جم و جور یا سربه نیست کند؟‌

پرسیدم: چرا؟‌

گفت:‌ ماموران ساواک توی دفتر نشسته‌اند و منتظر تو هستند. می‌خواستن تو را سر جلسه امتحان ببرند من اجازه ندادم...

دستگیر شدم. از مدرسه به ساواک بعد زندان مخوف شهربانی کرمانشاه و بعد دادگاه نظامی. توی دادگاه نظامی، رئیس دادگاه پیش از آنکه دادگاه رسمیت بیابد با صدای بلند پرسید:‌

  • اون که شعری علیه نظام سروده کیه؟

من بودم که آن شعر را سروده بودم. دیوار زندان با دیوار مدرسه یکی بود. صدای زنگ مدرسه توی زندان جانم را به آشوب می‌کشید. با پرونده سازی ساواک نزدیک به شش ماه حبس کشیدم و یک سال هم مردودی.

کافی بود که ساواک برای کسی پرونده سازی کند، این شخص تا پایان عمر تحت پیگیرد پلیس امنیتی بود. دیگر به هر مناسبتی [سفر شاه به ولایات] فعالیت گروه‌های دیگر، به ساواک کشیده می‌شد. سال 46 همهٔ کتاب‌هایم از بین رفت به اضافه مطالبی که آن دوره نوشته بودم. زمان حکومت نظامی ازهاری هم، مأمورین ساواک به خانه‌ام ریختند و کتابخانه بزرگم را به همهٔ دست نوشته‌ها بار وانت کردند و بردند. خودم هم بعد از مدتی از زندان دیزل آباد کرمانشاه به تهران «کمیته مشترک ضدخرابکاری» منتقل شدم و با روی کار آمدن حکومت بختیار و بعدها آزادی زندانیان سیاسی، همراه با دیگر زندانیان آزاد شدم اما دیگر حتی یک جلد کتاب هم در خانه‌ام پیدا نمی‌شد! نه یک جلد کتاب و نه یک برگ دستنوشته.

سال 58 با انتشار رمان «دهقانان» نشانه‌هایی از بلوغ کار یک نویسنده را در این داستان می‌بینیم، اگر بخواهید خودتان کارهای‌تان را دسته‌بندی کنید و مسیر تحلیل آن را نشان دهید، از کدام داستان شروع و کدام داستان را پخته‌تر می‌دانید؟

نظر نویسنده یک چیز است و نظر خواننده‌ها چیز دیگر و نظر منتقد به معنای واقعی کلمه هم مطلب دیگر، کتاب «کودکی من» یازده بار تجدید چاپ شد. کتاب «گل خاص» به چاپ هفتم رسید. کتاب «چراغی برفراز مادیان کوه»‌ با چاپ چهارم اشتهار زیادی کسب کرد طوری که «احسان طبری» هم در ماهنامه «دنیا»‌ خارج از کشور نقدی بر این کتاب نوشت و نسخه نقد موجود است و ضمیمه این پاسخ به نظر خواهی و صرفاً به قصد آشنایی با نظر یک منتقد ادبی فرهیخته ارسال می‌گردد.

«اسدالله پیرانفر» منتقد ادبی آن سال‌ها در کتاب خود تحت عنوان «دارکوب باران خورده»‌ انگشت مثبت روی کتاب «گلخاس» و بعد «چراغی برفراز مادیان کوه» نهاد. و اما نظر من: درست می‌گویید، رمان «دهقانان»‌ تکامل یافته سیر داستان نویسی دوره اول نویسندگی این قلمزن است.

آثار من یک مسیر زیگزاگ را پیموده‌اند. مارکس می‌گوید: سیر تکامل مارپیچ است نه مستقیم»‌ بله ... سیری مارپیچی داشته‌اند... [فراموش کردم که بگویم کتاب «مردان فردا»‌ که کتابی مختص نوجوانان، در سال 56 از طرف شورای کتاب کودک برنده بهترین کتاب سال شد. جایزه‌اش را هم تحویل نگرفتم. نفهمیدم کی آن را برد] ببینید، قصه‌ها یکدست نیستند، فراز و فرود دارند. در مجموعه داستان «گلخاس»‌ یک داستان بلند و دو داستان کوتاه آمده، داستان‌های کوتاه نسبت به قصه گلخاس بسیار ضعیف‌اند. «سال کورپه»‌ قصه‌ای است پخته اما «با بچه‌های ده خودمان» کاری ضعیف است. خیلی هم ضعیف. روی زبان و بافت کتاب «زیر آفتاب»‌ که داستان بلندی می‌باشد من خیلی کار کردم. قبل از چاپ «به آذین» این کتاب را خواند و نظر مثبتی روی آن داشت.‌ اما اکنون که از دور به آن نگاه می‌کنم می‌بینم، روی شخصیت داستان کار نشده، بیشتر به عنصر زبان و ساختار و توصیف تکیه و توجه شده است. داستان بلند «پاجوش»‌ که بیشتر از ده بار توسط نشر آینده تجدید چاپ شد و هنوز تأثیر خود را روی این نسل هم حفظ کرده، پایان قصه، عجولانه تمام شده و در تحول شخصیت یک بینش ماتریالیستی خام و کودکانه نهفته است، دریغا چقدر دیر فهمیدیم که انسان‌ها گاهی به قول سعدی «تربیت نااهل را چون گردکان برگنبد است». اصلاً عوض نمی‌شوند. و گاهی هم به اقتضای کسب منافع به کندی و جان سختی یا ریاکارانه تغییر می‌یابند «سگ اصحاف کهف روزی چند / پی نیکان گرفت و آدم شد»‌ یا مردم شد تناقضی در دیدگاه سعدی وجود ندارد. «عبدل»، شخصیت داستان «پاجوش»‌ خیلی سریع این رو به آن رو می‌شود:‌ آرمانگرایی چپ کودک سال آن دوران! می‌خواستیم همه چیز به سود جبهه آرمان‌های زیبا و انسانی ما –بربستر عدالت اجتماعی- تغییر کند. یک تنه به جنگ جهان رفته بودیم!... جسارتی عاشقانه برپایه تپه‌های شنی بی تجربگی و بصیرتی کور! اما نمی‌توانیم ضعف‌های کار خود را توجیه کنیم. درهای جهان به روی ما بسته بود، بیشتر از آنکه درگیر ادبیات باشیم درگیر مبارزه بودیم...

جنبش مبارزه مسلحانه و چیرگی تفکر ایدئولوژیک چه تاثیری بر ذهن شما گذاشت و ارزیابی شما از نقش منفی یا مثبت این جنبش روی داستان‌نویسی کودکان چیست؟‌

در قصه «گرگ»‌ از مجموعه داستان «زخم»‌ و در داستان بلند «چراغی برفراز مادیان کوه»‌ زندگی یک چریک در قصه گرگ با بیانی سمبولیک و در نقش «چراغ»‌ با بیانی رئالیستی [طبری می‌گوید چراغ معادل لفظ چریک است که با یک گلوله از پای در می‌آید] تاثیرات این جنبش بازآفرینی داستانی شده است. در قصه‌های کوتاه مجموعه داستان «گلخاس»‌ هم بازتاب این نگرش در عکس‌العمل‌های بچه‌ها به نقش پلیس و سرمایه خودش را نشان داده است. با نگرشی خام. جنبش چریکی، جنبشی جوان بود و ستاره راهنمای آن در عرصه جهان «چه گوارا»‌ گرچه سابقه جنبش مبارزه مسلحانه در ایران به «بابک خرمدین»‌ برمی‌گردد اما، در بحث داستان نویسی کودکان که بحثی معاصر است به طور طبیعی جنبش مبارزه مسلحانه برمی‌گردد به تفکرات «احمدزاده» و «پویان» و «حمید اشرف» و ... که رهبرانی جوان داشت و پلیس امنیتی فضا به آنها نمی‌داد که بیندیشند و نقد کنند و تفکر خود را در عرصه تئوری به چالش بکشند. زندان و مرگ زودرس و خانه‌های تیمی و تعقیب و گریزهای خیابانی در قلمرو ادبیات کودک بازتاب سمبلیک این تفکر را در «ماهی سیاه کوچولو»‌ و «هرزه گیاه ماجراجو» و «24 ساعت در خواب و بیداری»‌ و دیالوگ لطیف در پایان قصه: ‌«کاشکی آن مسلسل پشت شیشه مال من بود»‌ بازتاب یافت.

در ایران سنت نقد ادبی وجود ندارد. فرهنگ ما بت‌ساز، قهرمان پرور، نقد ناپذیر است. یکی را عَلَم می‌کنیم بعد هم اگر پی ببریم آن چیزی که برافراشته‌ایم نه تندیسی از بلور بلکه مجسمه‌ای از موم است، چون خودمان این تندیس مومین را آفریدیم شرممان می‌آید آن را زیر سؤال ببریم چون از منظر روانشناسی در واقع خود را زیر سؤال می‌بریم! به تازگی و به مناسبتی من بار دیگر نگاهی به داستان‌های کوتاه صادق هدایت افکندم و با کمال حیرت متوجه شدم که پایان اکثر قصه‌ها یا به خودکشی شخصیت‌ها منجر می‌شود یا به جنون آن‌ها. و از خود پرسیدم! یعنی چه؟‌ چرا در مجموعه‌ای از داستان‌های یک نویسنده خواننده با پایانی یک دست مواجه می‌شود! خودکشی و جنون! خوب، این موضوع، از منظر تکنیک داستان نویسی و ساختار داستان زیر سؤال است.

در آثار صمد بهرنگی [غیر از پژوهش گران‌بهای او راجع به کندوکاو در تعلیم و تربیت و گردآوری افسانه‌های آذربایجان که کاری ارزنده است و بازآفرینی حماسه کوراوغلو که بسیار کار خوبی است] در داستان‌هایی که برای بچه‌ها نوشته، چقدر تفکرات سطحی، عوامانه و پیش پا افتاده، و حتا مضر وجود دارد! توجیه دزدی، ایده ترور و آدم کشی، ایده تنها جنگیدن در این دنیای بسیار پیچیده و مخوف...

هنوز هم برخی از نویسندگان ما با دیدگاهی گچی به آثار او می‌نگرند. صمد بهرنگی انسانی پژوهشگر بود که اگر زنده می‌ماند بدون تردید از دنیای ذهنیات عقب مانده و روستایی عبور می‌کرد و اگر بود، به طور یقین آثار با ارزش و ماندگاری می‌آفرید. تعارف می‌کنیم، سکوت می‌کنیم. چشم می‌بندیم هم اکنون را می‌گویم. ادبیات که تعارف برنمی‌دارد. چقدر می‌توانیم حق سکوت بدهیم؟‌ معیار شده قطر کتاب. کتاب هرچه قطورتر، مطرح‌تر!... روده درازی به حساب رمان!... «نقد»‌ هم که شده تخطئه، بایکوت یا تعریف بی پایه و بی بنیاد. مهمل‌نویسی فضیلت شده است و اصولگرایی، دِمُدِه! قالب رمان را نمی‌شناسیم و «بیوگرافی» را به عنوان رمان به خورد خواننده جا می‌زنیم و درازنویسی و از کاهی کوهی ساختن را رمان می‌انگاریم. واپس نگری و نگاه به گذشته سرشت کار نویسنده ایرانی شده است. واپس نگری، فرمالیسیم از نوع ایرانی آن و چسبیدن به قدرت تبلیغات و فریب خواننده... باید با جسارت خودمان را نقد کنیم. بازتاب نقد در عملکرد داستانی خود را نشان می‌دهد. نویسنده‌ای که امروز مثل سی سال پیش می‌نویسد، فاتحه‌اش خوانده شده است. سی سال فراز و فرود زندگی چگونه است بر ذهنیت داستانی یک نویسنده هیچ نوع تاثیری برجای ننهاده این ذهنیت اگر از جنس سنگ هم بود می‌باید از باد و باران و برف- شرایط عینی – می‌باید تأثیر می‌گرفت. نظر من این است که «مؤسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان» با دیدگاهی فراخ و از منظری جهانی ادبیات کودکان را بی هیچ تعارفی می‌تواند نقد کند و ما هم به عنوان نویسنده کسی که مصیبت نویسنده بودن در این کشور دامنگیرش شده در آثار جدید و داستانی خود، در عمل باید به نقد خود بپردازیم. معیار سنجش نه گفتار، که کردار است. در عرصه ستیز و تضاد و نقد همه جانبه برمعیار ضوابط جهانی، کهنه جای خود را به نو می‌سپارد. ملاحظه کاری را باید کنار بگذاریم و بهای آن را هم باید بپردازیم.

با احترام

منصور یاقوتی – کرمانشاه

12 آبان 83

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نوع محتوا
مصاحبه
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

چرا؟

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
مترجم (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

پسر دیرآموز من

Submitted by editor69 on

از چشم آن‌ها، دنیا آرام­تر و زیباتر است

پسر دیرآموز من، کتابی نوشته مهوش کیان‌ارثی روزنامه‌نگار است که خاطرات و تجربه‌هایی خود را درباره پسرش پویا نوشته است با دو هدف عمده، نخست این‌که والدین خانواده‌ها هم آن‌ها که کودک معمولی و هم کسانی که کودکانی دیرآموز دارند ویژگی‌های این پدیده را بشناسند و دومین هدف ارائه راهکارهای فردی و جمعی به والدین و کارشناسان از آموزگار تا مربی و دانشجویان روان‌شناسی و علوم تربیتی و اجتماعی است تا با بازخوانی تجربه‌های او شاید بتوانند از پس رفتارهای درست و سنجیده و البته گاهی بسیار پیچیده با این کودکان و البته در مسیرهای بعدی زندگی تا بزرگسالی آن‌ها برآیند. نکته‌ای که نویسنده کتاب از همان آغاز روی آن تاکید دارد، ابهام و پیچیدگی در شناخت کودکان دیرآموز از سوی متخصصان و دیگر، وضعیت نامناسب نظام آموزشی و به طورکلی برخوردهای اجتماعی در سطح فضای عمومی با این کودکان است که گاهی بسیار رنج آور می‌شود. و در نهایت او هدف غایی خود از نوشتن این خاطرات را امیدوار ساختن خانواده‌ها می‌داند تا در آموزش و پرورش این کودکان دست از هیچ تلاشی برندارند، زیرا تک تک این تلاش‌ها در سرنوشت این کودکان نتیجه‌بخش خواهد بود.

در سایت کتابک بخوانید: کتاب و کودک کم توان ذهنی

پویا، پسر دیرآموز من!

پویا پسر دیرآموز کیان‌ارثی اکنون چهل ساله است و دیگر کودک نیست، اما او روزگاری کودک بوده و به ناگزیر راه او نیز از کودکی شروع شده است. کیان‌ارثی خود در باره ضرورت نوشتن این کتاب می‌گوید: «اولین و مهم‌ترین هدفم از نوشتن این خاطرات آشنا کردن دیگران با مفهوم دیرآموزی و ویژگی‌های فرد دیرآموز است. دیرآموزی مانند سندرم داون و اختلال اوتیسم در پزشکی شناخته شده نیست به نظر من دلیل اصلی آن این است که شرایط بروز کم‌توانی ذهنی در افراد دیرآموز گوناگون است و مثل سایر اختلالات، دارای یک علت مشترک و شناخته شده نیست. در نتیجه به دلیل فقدان پیشینه‌ی پزشکی تعداد کمی از متخصصان به شرایط دیرآموزی آشنا هستند و می‌توانند خانواده‌های سرگردان افراد دیرآموز را کمک و راهنمایی کنند.[1]»

و هدف دیگر او از نوشتن این تجربه‌ها به گفته خودش:‌ «امید دارم که چنین خانواده‌هایی با خواندن این خاطرات متوجه شوند که والدین دیگری نیز هستند که وضعیتی مشابه آن‌ها دارند و تلاش می‌کنند زندگی انسانی‌تر، سالم‌تر و شادتری برای فرزندان دیرآموزشان فراهم کنند. همچنین امیدوارم که با انتقال تجربه‌های‌مان بتوانیم مسیر دشوار پیش روی‌مان را تا حد امکان با آرامش بیشتری طی کنیم. هدف دیگرم از آشنا کردن مردم با دیرآموزان این است که خانواده‌هایی که فرد کم‌توان ذهنی ندارند و ممکن است با دیدن این افراد در کوچه و خیابان آن‌ها را با گفتن صفات منفی مانند «عقب افتاده»، «خنگ»، و «منگول» آزرده کنند با خواندن این کتاب متوجه اشتباه‌شان بشوند. همه باید یاد بگیریم که افراد دیرآموز مثل همه‌ی انسان‌های دیگر متفاوتند و دنیا را از زاویه‌ی خاص خودشان می‌بینند. ما در بعضی جنبه‌ها با آن‌ها مشترکیم و در بعضی دیگر هم نه؛ ولی این عدم اشتراک نباید باعث شود که با نگاه‌های آزارنده، شرایط را برای آن‌ها سخت‌تر کنیم. باید آن‌ها را بشناسیم و یاد بگیریم که در کنارشان با آرامش زندگی کنیم.[2]»

نویسنده این تجربه‌ها در در مقدمه­‌ی کتاب در تعریف واژه‌­ی دیرآموز نوشته است: «دیرآموز، فردی است با هوش­‌بهر 70 تا 89. متخصصان از دیدگاه روان­شناختی به آنان افراد «مرزی» هم می­‌­گویند. مهم­ترین ویژگی دیرآموزان، کمبود توجه و تمرکز آنان، نسبت به همسالان است. آن‌ها توان فراگیری دارند، اما برای یادگیری، نیازمند معلمانی هستند بسیار صبور، باتجربه و آشنا به شرایط دیرآموزی. معلمانی که با عشق و علاقه به دانش­‌آموزان، سر کلاس بیایند و از تکرار مواد آموزشی خسته نشوند. افراد دیرآموز، انسان‌هایی صادق، پرعاطفه و زودباورند، ویژگی‌هایی که آنان را در روابط با دیگران آسیب­‌پذیر می‌­کند، ولی صداقت همراه با عطوفت به آنان روحیه­‌ی خاصی می‌­بخشد. از آنان انسان‌هایی متفاوت از بقیه می‌­سازد. اگر ما هم بتوانیم زندگ­ی‌مان را از زاویه­‌ی دید آن‌ها نگاه کنیم، دنیای­مان آرام‌­تر و زیباتر خواهد شد.»[3]

در سایت کتابک بخوانید: راه های مطمئن جهت بهبود خواندن در كودكان مبتلا به اختلال كمبود توجه

درک کودکان دیرآموز

همه چیز برای مادر و پدر پویا از یک مشکل شروع شد. آن هم در سخن گفتن آشفته و ناهماهنگ او. مادر در این باره می‌گوید:‌ «آن زمان برای ما روشن نبود که دلیل شتاب زدگی او در حرف زدن هر چه سریع‌تر رسیدن به موضوع بعدی است یا این که ذهنش در پردازش اطلاعات برای منظم صحبت کردن مشکل دارد؛ یا شاید هم هر دو[4]»

در آغاز آن‌ها هیچ تجربه‌ای از این وضعت نداشتند. کسانی دیگر هم مانند خود آن‌ها بودند. اما کم‌کم این روایت شکل دیگری می‌گیرد و به جایی می‌رسد که همه فکر این مادر و پدر می‌شود فهم مشکل پسرشان. در حقیقت این خاطرات، روندی برای شناخت زندگی پویا است از کودکی تا سی سالگی. هدف مادر از نوشتن این خاطرات، انتقال تجربه­‌ها و راهکارهایی است که او و همسرش به کمک آن‌ها تلاش کرده‌­اند، کم‌­توانی‌های پسر دیرآموزشان (پویا) را جبران کنند و او را در زندگی اجتماعی جلو ببرند.

اولین نکته­‌ی ویژه و مهمی که این مادر و پدر در مسیر تلاش برای جبران کم‌­توانی پسرشان متوجه می­‌شوند این بوده که پویا مانند همسالانش مهارت‌های زندگی را در زندگی روزمره و به خودی‌­خود یاد نمی‌­گیرد. مهارت‌­هایی مثل بستن بند کفش و توان تشخیص ساعت و پول و خرید و رفت و آمد مستقل. آن‌ها این آموزش‌ها را از سن ده یازده سالگی پسرشان شروع می‌کنند چون به این آگاهی رسیده بودند که هر چه سن بالاتر برود فراگیری این مهارت­‌ها برای پسرشان سخت­‌تر خواهد شد. نکته‌ی دیگری که این مادر بنا به تجربه‌­اش در آموزشِ دیرآموزان روی آن تأکید می‌­کند این است که خانواده باید با معلم فرزندشان در ارتباط باشد و هماهنگ با شیوه‌های تدریس معلم در مدرسه با فرزندشان در خانه کار کنند چرا که با شیوه‌­های متفاوت، فراگیری برای فرزندشان سخت­‌تر می‌­شود. و نکته‌­ی بعدی، تکرار مطالب فراگرفته شده با فرزند دیرآموزشان است تا آموزش به نتیجه­‌ی مطلوب برسد.

در سایت کتابک بخوانید: چگونه عشق به خواندن را در کودکان با نیازهای ویژه پرورش دهیم؟

در همین زمینه، نویسنده در فصل آموزش؛ راهکارهایی را که برای یادگیری نوشتن صحیح حروف الفبا و اعداد ریاضی به کار گرفته توضیح داده است. همچنین راهکارهای آموزش مهارت­‌های زندگی اشاره شده در بالا را هم در کتاب آورده است. در فصل ویژگی‌­های شخصیتی به زوایای خاصِ شخصیتی و اخلاقی و رفتاری دیرآموزان پرداخته که توضیح کامل­تری است برای جمله‌­ای که در مقدمه آمده: « ... از آنان انسان‌هایی متفاوت از بقیه می­سازد.»

در فصل زندگی اجتماعی هم نویسنده از این موضوع صحبت می­‌کند که دیرآموزان در سطح جامعه ممکن است با چه مشکلاتی رو­به‌­رو شوند و اینکه خانواده چگونه باید او را آماده کند تا از این مشکلات کمتر صدمه ببیند. در فصل چگونه از زندگی­مان لذت ببریم؟ مادر از تلاش­‌هایش برای به دست آوردن آرامش فکری و روحی خودش می‌­گوید. از راهکارهایی که به دلیل شناخت کافی از ویژگی­‌های شخصیتی خودش پیدا کرده و در زندگی عملی­‌شان کرده است. این را هم اضافه می‌­کند که این آرامش فکری و روحیِ بخصوص مادر برای به وجود آوردن فضای شاد خانوادگی بسیار ضروری است تا فرزندانِ دیرآموز تا حد امکانات موجودِ خانواده از روزهای زندگی‌­شان لذت ببرند و شاد باشند.

در آپارات ببینید: مهوش کیان‌ارثی نویسنده کتاب پسر دیر آموز من

در فصل چقدر باید بدانند؟ این مادر ابهام و تردیدهایی که از نوشتن این خاطرات و تأثیر احتمالی آن روی پسرش داشته نوشته و همین موضوع را با دو متخصص در میان گذاشته که شرحش در کتاب آمده است.

کتاب پسر دیرآموز من

کتاب " پسر دیرآموز من " پنج فصل دارد:

فصل اول: آموزش

فصل دوم: ویژگی­‌های شخصیتی

فصل سوم: زندگی اجتماعی

فصل چهارم: چگونه از زندگی٬­مان لذت ببریم؟

فصل پنجم: چقدر باید بدانند؟

کتاب با دو گفت‌­وگو به پایان می‌­رسد. گفت‌­وگو اول با دکتر بهروز دولتشاهی، روان­شناس بالینی است در باره‌­ی نیازهای دیرآموزان و چگونگی برخورد خانواده و جامعه با آنان.

گفت‌­وگوی دوم با خود پویاست تا خوانندگانی که فقط به کمک خاطرات و نوشته‌­های مادر با او آشنا شده‌­اند در یک مصاحبه­‌ی رو در رو در رابطه‌­ی زنده­‌تری با او قرار بگیرند.

کتاب با 128 صفحه در قطع وزیری در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی چاپ شده است.

قیمت: 120000 تومان

تهیه­‌ی کتاب از نشر اختران برای تمام شهرهای ایران امکان‌پذیر است. شماره­‌ی تماس نشر اختران: 02166411429-02166462282

گفت‌و‌گوی مهوش کیان‌ارثی و پویا در این کلیپ چند دقیقه‌ای می‌تواند شما را با تجربه‌های این مادر و پسر بیش‌تر آشنا کند: پسر دیرآموز من


پانویس

[1]مهوش کیان‌ارثی، کودک دیرآموزمن، انتشارات دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، تهران، ۱۳۹۷، ص ۱۲

[2]مهوش کیان‌ارثی، کودک دیرآموزمن، انتشارات دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، تهران، ۱۳۹۷، ص ۱۳

[3]مهوش کیان‌ارثی، کودک دیرآموزمن، انتشارات دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، تهران، ۱۳۹۷، ص ۹

[4]مهوش کیان‌ارثی، کودک دیرآموزمن، انتشارات دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی، تهران، ۱۳۹۷، ص ۱۲

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

«حس شگفتی»، کتابی که شگفت‌زده‌مان می‌کند!

Submitted by editor69 on

چگونه می‌توانم چیزی درباره طبیعت به کودکم بیاموزم؟

روزی که کتاب «‌حس شگفتی» نوشته راشل کارسون را به دست گرفتم، همین طور که آن را مرور می‌کردم با یک پیش داوری که در همه ما انسان‌ها است به خودم گفتم:‌ این کتاب با این همه تصویر و اندک متن چه چیزی می‌خواهد به دانستنی‌های من اضافه کند. تا این که در همین مرور کوتاه چشمانم به این بخش افتاد: «‌ اگر قرار باشد حس شگفتی فطری یک کودک زنده نگه داشته شود، بدون هیچ هدیه‌ای از طرف هیچ فرشته‌ای - به همراهی و مصاحبت دست‌کم یک بزرگسال نیاز دارد تا بتواند حس شگفتی‌اش را با او به اشتراک بگذارد. لذت شور و هیجان و راز جهانی را که در آن زندگی می‌کنیم با او بازکشف کند. والدین وقتی از یک طرف مشتاقانه با ذهن حساس کودک و از طرف دیگر با جهانی از ماهیت‌های فیزیکی پیچیده و با حیات در اشکالی متنوع و ناشناخته روبه‌رو می‌شوند که از فروکاستنش در جهت نظم و شناخت آن ناامید به نظر می‌رسند، اغلب در خود احساس نابسندگی می‌کنند و با حالتی خودباخته می‌گویند که چگونه می‌توانم چیزی درباره طبیعت به کودکم بیاموزم؛ من که حتی نمی‌توانم یک پرنده را از پرنده‌ای دیگر تشخیص دهم![2]»

کتاب حس شگفتی


خرید کتاب حس شگفتی – مجموعه کودک و تجربه ی طبیعت


و ناخودآگاه به کودکی خودم برگشتم. من که کودکی‌ام در یکی از روستاهای حاشیه اصفهان و در میان کشت‌و‌کار خانوادگی گذشته بود. من که اکنون در مقام یک معلم محصور در دیوارهای شهر باید با کودکان سروکله بزنم. حالا این کتاب مصور که چندان حجمی هم ندارد وسوسه‌ام کرده است. نمی‌توانم از آن جدا شوم.

حس شگفتی

هر بخش را که می‌خوانم انگار با چیزی متفاوت‌تر از یک کتاب روبرو هستم. بعد از این که یک ماه با این کتاب کم حجم زندگی کردم دلم می‌خواهد بگویم که کتاب «حس شگفتی» فقط یک کتاب نیست، بلکه چیزی فراتر از کتاب است. از آن کتاب‌هایی که تجربه زندگی در آن است و می‌تواند حس‌هایی را در ما بیدار کنند که کم‌رنگ شده یا به سختی بیدار می‌شوند. این کتاب از نظر من از نظر کیفیت و اهمیت موضوع در سطح بالایی قرار دارد. محتوایی غنی دارد و نویسنده با شاعرانگی خاصی نثری گیرا و جذاب خلق کرده است. نویسنده پرسش یا شوک بهنگامی در برابر ما انسان‌های این عصر قرار می‌دهد و نکات مهم و جدی درباره طبیعت، کودکی و زندگی به میان می‌کشد. مهم‌تر اینکه می‌تواند الهام‌بخش و انگیزه دهنده ما برای ایجاد تحول در ارتباط با طبیعت باشد. اولین کاری که او می‌کند این که به ما یادآوری کند راهی که برای راهنمایی کودکان طی می‌کنیم درست است یا نه. چنان‌که در جایی از همین متن کتاب می‌گوید: «من صادقانه بر این باورم که برای کودک و برای والدینی که به دنبال راهنمایی فرزندشان هستند، آن قدر که جنبه حس مهم است وجه دانش اهمیت ندارد. اگر حقایق بذرهایی باشند که در آینده دانایی و خرد ثمر دهند بنابراین هیجانات و دریافت‌های حسی، زمین حاصلخیزی هستند که بذر باید در آن رشد کند. سال‌های کودکی زمان آماده‌سازی زمین‌اند. یک بار که هیجانات برانگیخته شوند - حسی از زیبایی شوق روبه‌رو شدن با چیزی جدید و ناشناخته، حس همدردی، تأثر، تحسین عشق - آنگاه می‌توانیم آرزوی کسب دانش به هدف پاسخ‌های هیجانی‌مان را داشته باشیم. یک بار فهم آن معنایی پایا خواهد داشت. هموار کردن راه کودک برای میل به دانستن مهمتر است از قراردادن او در انباشتی از حقایق که توانایی هضم و جذب آنها را ندارد.[3]»

کودک و تجربه طبیعت

در سایت کتابک بخوانید: انتشار مجموعه‌ی «کودک و تجربه طبیعت»

«حس شگفتی، فراتر از یک کتاب!»

شاید علت اساسی فراکتاب بودن این اثر از نظر من، زیست و تجربه نویسنده در کودکی و در همراهی مادرش در قلب طبیعت است و البته بعدها در همراهی نویسنده و خواهرزاده بیست ماهه‌اش. به طوری که در دیباچه کتاب آمده است: «‌کارسون با یادآوری این موضوع که نگاه تیزبین او به شگفتی‌های طبیعت در کودکی و در همراهی با مادرش عمیق‌تر شده است بیان می‌دارد که کودک برای به اشتراک گذاشتن تجربه‌اش به حداقل یک بزرگسال نیاز دارد. طبیعت پیوند دهنده شادی‌های قسمت شده و متوازن کننده در این ماجرای اکتشاف است. کارسون ما را به جست‌و‌جوی طبیعت به واسطه احساسات و هیجانات‌مان برمی‌انگیزد. جست‌وجویی با به کارگیری تمام حواس خود و رها شدن از هوس درس دادن یا شرح دادن. کارسون توصیه به برانگیختن هیجان دارد، چرا که بنیان یادگیری در چیزی است که دوست داریم.[4]»

و برای من معلم روستازاده که در دامن طبیعت بزرگ شده‌ام، چه قدر این چیزهایی که کارسون می‌گوید، ملموس و آشنا است. روزگاری متفاوت با امروز. روزگاری که تجربه و حس شگفتی به فیلم و دوربین و کلاس مکعبی شکل تنگ فروکاسته نشده بود. حالا کودکان ما به مدرسه‌ها فرستاده می‌شوند و در کلاس‌های مکعبی شکل که سقف کچی دارد، مثلاً در درس علوم به آن‌ها با سخنرانی عمودی، حیوانات، گیاهان، دانه‌ها، خاک، آب و هوا را یاد می‌دهیم و آنها حفظ می‌کنند. می‌گذرم. و به آن چیزی می‌پردازم که کارسون معتقد است که کودکان باید از طبیعت یاد بگیرند. حس شگفتی. «دنیای کودک دنیایی است، خرم تازه و زیبا و دنیایی سرشار از شگفتی و هیجان از بداقبالی ماست که بیشتر ما این دید پاک نظر این درک غریزی آنچه حقیقتاً زیباست و اعجاب برانگیز، پیش از آنکه به بزرگسالی برسیم، تاریک و مبهم می‌شود و حتی از دست می‌رود. اگر می‌توانستم از فرشته نگهبانی که از بدو تولد هر بچه راهنمایش است. خواهشی داشته باشم، از او می‌خواستم حس شگفتی را به همه کودکان این جهان هدیه کند؛ حس شگفتی فناناپذیری که تا پایان زندگی‌اش دوام بیاورد، همچون پادزهری تمام ناشدنی در برابر ملالت و طلسم سالهای پسین و اشتغال و شیفتگی عقیم به چیزهای مصنوعی و بیگانگی از منشأ قدرت‌مان.[5]»

حس شگفتی

کارسون توضیح می‌دهد که ما به تجربه‌های مستقیم از طبیعت و هستی نیاز داریم. ادراک گل، التهاب اقیانوس، طوفان، گندم، درخت و... با ارجاع مستقیم به نمونه عینیِ گل، التهاب اقیانوس، طوفان، گندم، درخت و... صورت می‌گیرد تا ارجاع غیر مستقیم به مشخصات انتزاعی و مفهومی و کلامی و فنی.

تجربه‌های مستقیم از طبیعت

روایت واقعی همان درخت، طوفان، گندم و... است که در زندگی و طبیعت تجربه‌اش می‌کنیم، زیبایی‌اش را می‌بینیم، شگفت زده می‌شویم، در سایه‌اش می‌خرامیم، از گندمش می‌خوریم و از طوفانش تعجب می‌کنیم. آب اکسیژن و هیدروژن است یک دانش کتابی و تحلیلی است و زبانی برای علم ورزی؛ ولی آبی که در برابر چشمانمان جاری است، از آن برای رفع تشنگی می‌خوریم، با آن خیس می‌شویم و با آن تجربه حسی داریم، یادگیری و آموختن واقعی ما از آب است.

در سایت کتابک بخوانید: پیشنهاد کتاب‌هایی با موضوع طبیعت و محیط زیست برای کودکان

شنیدن منبع دیگری برای حس شگفتی

کارسون در این کتاب فقط دیدن را منبع و شرط دریافت حس شگفتی از طبیعت نمی‌داند، بلکه شنوایی را یکی دیگر از سرچشمه‌های ایجاد حس شگفتی در انسان می‌داند. «شنوایی منبع حتی شادی بخش‌تری است اما به تربیت آگاهانه نیاز دارد، بعضی‌ها به من می‌گویند که هرگز آواز توکای درختی را نشنیده‌اند؛ در حالی که می‌دانم هر سال بهار، صدای آواز زنگ مانندشان در حیاط خانه اغلب آنها بلند است. معتقدم که با ارائه پیشنهاد و نمونه به کودکان می‌توان حس شنیداری آنان را به صداهای گوناگون حساس‌تر کرد اوقاتی را برای گوش دادن و صحبت درباره صداهای زمین و معنا و مفهوم‌شان (صدای با شکوه رعد باد موج دریا یا آب جاری یا .... اختصاص دهید. و صداهای زنده؛ هیچ کودکی نباید ناهشیار از سروش صبحگاه همسرایی پرندگان در سپیده‌دم‌های بهار بزرگ شود. کودکان تجربه سحرخیزی را با برنامه ویژه و بیرون رفتن در تاریکی پیش از سپیده دم هرگز فراموش نمی‌کنند. اولین صداها پیش از بامداد شنیده می‌شوند با گوش‌های‌مان به سادگی می‌توانیم نخستین آواز خوانان تک افتاده را پیدا کنیم شاید چند سهره مشغول خواندن باشند[6]»

کارسون عقیده دارد حس شگفتی ما از طبیعت می‌تواند تا پایان عمر دوام بیاورد و الهام بخش وجودمان باشد. او به خوبی نشان می‌دهد که برای رمزگشایی حس شگفتی دنیای اطراف کودکان به مصاحبت و همراهی دست کم یک بزرگ‌سال نیاز است.

ویژگی جالب نویسنده این است که در تاریکی‌ها هم نا امید نمی‌شود و دست بردار شگفتی طبیعت نیست، آخر او عقیده دارد پیوند انسان و طبیعت نزدیک و دیرینه است:

حتی اگر ساکن شهر باشد...

هنوز باز هم کارهای بسیاری هست...

هنوز می‌توانید سرتان را به سمت آسمان بلند کنید...

زیبایی‌های شفق و سپید دم...

صدای وزش با شکوه باد...

مقداری جزئی پول برای یک ذره بین دستی، درهای جهان تازه‌ای می‌گشاید...

نویسنده در قسمت پایانی کتاب به ما یقین می‌دهد که چیزی بسیار ژرف‌تر در این میان هست، چیزی مانا و سرشار از معنا...

حس شگفتی

بیداری « حس شگفتی در من!»

بعد از خواندن این کتاب و دوستی جدا نشدنی‌ام با آن به کودکی‌ام بازگشتم و برشی از تجربه‌ام با طبیعت و گندمش را نوشتم. شاید همه این را نوشتم تا به کارسون بگویم چه دقیق و عمیق نوشتی، از تو و طبیعت ممنونم. و البته این بخش از کتاب «حس شگفتی»‌ بیش از همه مرا برانگیخت که درباره تجربه‌ام از گندم بنویسم. «‌ یک روز بارانی، بهترین زمان ممکن برای پیاده روی در جنگل است. درختان جنگل ماین هیچ وقت مثل وقتی که هوا نمناک می‌شود سرزنده و باطراوت به نظر نمی‌رسند. برگ‌های سوزنی درختان کاج در غلافی نقره‌ای فرو می‌روند و سرخس‌ها که گویی از آنها سبزتر سبزی وجود ندارد، قطرات بلورین، آب، دور تا دور لبه برگ‌های‌شان همچون آویزهای چلچراغی درخشان ردیف می‌شوند. قارچ‌های عجیب و غریب به رنگ‌های زرد و خردلی و ارغوانی از میان برگهای پوسیده سر بر می‌آورند و گل‌سنگها و خزه‌ها به رنگ‌های سبز و نقره‌ای، همگی زنده می‌شوند.[7]»

از گندم چه آموختم؟ (تجربه حس شگفتی با گندم)

کودک بودم، با پدرم هر روز به صحرا می‌رفتم، آسمان تمیز بود. کنار جوی‌ها قدم می‌زدم. خیلی‌ها برای کار در مزرعه‌های خود آمده بودند. یکی شخم می‌زد، دیگری گندم می‌پاشید، (باید دست را رها کرد طوری که دانه‌ها به یک اندازه تا حدود 2، 3 متر به آرامش خود برسد)، گفتم بابا اون یکی چکار می‌کند؟ گفت: دارد کلوخه‌ها را خرد می‌کند تا خاک‌ها راحت به دور تک تک دانه‌ها برود. یکی از روبروی‌مان آمد و به آسمان نگاه می‌کرد و اُمید داشت. مورچه‌های زیادی اطراف زمین بودند و من نگران گندم‌ها. ولی همیشه پدرم می‌گفت اینها روزی خودشان را دارند. آب گرفتن خودش داستانی دارد. به هر صورت نوبت ما برای آبیاری ساعت 2 در دل شب بود. من که خوشحال شدم. پدرم را یادم نیست چه حسی داشت. زودتر از همیشه خوابیدیم و برای گرفتن آب کمی زودتر راهی صحرا شدیم. فانوس نفتی فرسوده‌ای داشتیم اما یک دریا آسمان و ستاره، هنوز که هنوز است آن شگفتی‌ها را دیگر تجربه نکرده‌ام. آن ساعت‌ها انگار آسمان و زمین باهم آهسته حرف می‌زدند. ستاره‌ها دم چشم‌مان بود. صدای جیرجیرک را گوش بده. اشتباه نگفتم؛ آسمان و زمین به نجوا نشسته بودند. موضوع حرف‌شان نه شهرها بود و نه دستگاه‌ها یا سرعت، نه آلودگی و نه نااُمیدی، نه سکون و نه ایستادن، نه نابودی و نه ضدطبیعت، موضوع حرف‌شان انگار خودشان بود، رشد بود، کودکی و آدم‌ها؛ زیر لب اُمید بود، اگر کمی سکوت همه جا را می‌گرفت صدای قلب ستاره هم می‌آمد. صدای بی‌صدایی می‌آمد. صدای سکوت، شگفتی تمام عیار داشت. دیگر تجربه نکردم. جزر و مد فقط برای دریاها و سواحل نیست. ما هم ساحلی داشتیم. ساحل ما هم آرام بود. موجش باد بود. اگر باد می‌وزید سه دست لباس هم که پوشیده بودیم او خودش را به ما می‌رساند. سردمان می‌شد اما قشنگ بود، انگار از زیر پاچه شلوارمان وارد می‌شد.

پدرم چای نمی‌خورد، فقط آب جوش می‌خورد. آتش کوچکی را روشن کرد و منتظر آب بودیم. آب هم آمد؛ آرام آرام، قدم قدم، فکر نمی‌کردم 8 کرت را این آب باریک‌، تر کند؛ اما شد، تدریجی، پیوسته، حوصله‌دار، بادوام و پرامید.

امید چیست؟

در سراسر زندگی‌ام و در تعامل با آنهایی که به نوعی در طبیعت در رفت و آمدند، هیچ یک از آنها را ناامید، مضطرب، آشفته، بی‌قرار و کم عمر ندیدم. همه لب‌خند خودشان و داستانی از زندگی خودشان را داشتند و عنصرشناس‌های واقعی طبیعت و هستی بودند.

امید چیست؟

امید بین قلب‌ها و دست و چشم‌ها در رفت و آمد بود. خاک و گندم را تا حالا دقیق دیده‌ای؟ آسمان را؟ چند مدل ستاره تا حالا شناسایی کرده‌ای؟ کوشش هستی را دیده‌ای؟ یک دانه چنددانه می‌شود؟ اگر خاک معجزه نیست، پس چیست؟

معجزه جای دوری نبود. همین خورشید، همین شب و روز و البته همین خاک هر کدام معجزه عجیبی بود. بینش نامنتظره در طبیعت و با طبیعت می‌آید. شگفتی نمایان است. کمی تمرین و توجه و همت و تمرکز هم لازم بود تا شکوه هستی را فهم کنیم.

زمستان‌ها روی گندم‌هایی که حالا ما می‌گفتیم علف شده، برف می نشست. اما برف هم امید بود نه نابودی؛ سبزی و رشد بود نه هلاکت و توقف. حتی برخی حشره‌ها هم زیر برف‌ها زندگی‌شان جاری بود و امید را به هر بیننده‌ای تزریق می‌کرد. ساعت‌ها لابه‌لای برف‌ها زمین گندم حشره‌ها را دنبال می‌کردم.

علف‌ها که بزرگ‌تر می‌شد امیدها و کارها بیشتر می‌شد. آبیاری، کوددهی و چشمی به آسمان و دستی بر زمین. زردی در گوشه و کنار صحرا به چشم می‌آمد. حالا هوا می‌خواست گرم‌تر شود. حالا انگار خورشید هم حرف‌های تازه‌تری داشت.

گندم‌ها می‌رسند. این جمله و فعل و فاعلش در خود انگار نوعی صلابت و کوشش و امید و شدن داشت (نه داشتن به تعبیر اریک فروم). حداقل روایتی داشت. گندم بی‌روایت نیست. این جمله پرتکراری بود. نان هم روایتی اصیل و پرمایه دارد، در پَس پشت ذهن‌ها؛ ذهن آنها که در طبیعت با طبیعت‌اند.

وقتی خیلی دقیق گندم‌های سرزده به بیرون را می‌دیدیم؛ می‌توانستیم طبیعت و هستی بزرگ‌تری را ببینیم که به گندم امکان ابراز وجود می‌داد. ببینیم: خاک (یا زمین)، آب، آسمان، خورشید، ابر، کشاورز.

همیشه قبل از کاشت گندم پدرم به خاک کود می‌داد. خاک همه چیز را می‌پذیرفت و متحول می‌کرد. هر بار که خاک و گندم را می‌بینم، او به من آموزش می‌دهد و نغمه می‌نوازد. تو ای خاک و گندم، شما طبیعت بی‌نهایت من هستید. به گذشته یا به آینده که می‌رویم تو ای طبیعت، سیاره دلنشین و زیبایی هستی.

بابام به دل دریای گندم می‌رفت. آن‌ها را می‌چید و کوشش هستی را مثل همه کشاورزان سپاس‌گذار بود. زیر لب همه چیزهایی می‌گفتند. یکی از آن قدیمی‌ها می‌گفت شاهنامه می‌خواندیم و گندم می‌چیدیم. کاش من هم با شما بودم. آخه حتی در مدرسه هم یکبار کسی برای من شاهنامه نخواند!

چیدن و بعد بافه کردن و بعد خرمن کردن و بعد خرد کردن گندم. هر کدام آداب و دست‌های قوی می‌خواهد. بابام می‌گفت مرد کهن می‌خواهد. بگذریم.

گندم‌ها را به آسیاب می‌بریم. مادرم به بابام گفته نان و آردمان تمام شده است.

آرد را که از آسیاب می‌آوردیم، امید بود و هدیه هستی. نان، داستانی جدا دارد. اولین نان‌ها برای همسایه‌ها بود. قُبچی(نان کوچک کودکانه) برای بچه‌ها بود. طعم آن نان هیچ گاه دیگر تجربه نشد! شاید بخاطر آن بود که نجوای ستاره‌ها را شنیده بودم.


خرید کتاب کودک درباره امید و آرزو


حالا 20، 30 سال می‌گذرد. انگار بزرگ شده‌ام. نه، هنوز کوچکم. آن تجربه طبیعت و شگفتی دیگر نیست. اما روزنه امیدی پیداست و من خوشحال هستم. کتاب حس شگفتی اثر ماندگاری برایم شد. به مدرسه می‌روم، با کودکان قرار است گل و گندم بکاریم. باغچه کوچکی در فضای مدرسه هست که فقط پا خورده و خاکش مرده است. هیچ کودکی را ندیدم که شوق خاک را نداشته باشد. تا وقت بود بیل زدند. حالا من آهسته آهسته به بیست سال قبل می‌روم. خاک را می‌بینم، هوا را می‌چشم، به به گندم را ببین. بچه‌ها مشت مشت گندم می‌پاشند... همه ذوقی و صورتی از شگفتی.

کودک و طبیعت

تصویر عجیب و دلنشینی ساخته شده بود: خورشید بالای سرمان می‌رفت. از افق تا نیمه‌های آسمان، طیفی از ابرها بود.

عناصر طبیت حالا شده بود: گندم/کودک/خاک. زیبایی این صحنه، کلمه‌ها را می‌بلعید. سکوتی پر از حیرت دوباره در وجودم آمد.

تلاش کردیم دست در دست کودکان و پا به پای آنها به دنیای گندم و گل و کاشتن و هستی پا بگذاریم. راشل کارسون این را ارزشمندترین هدیه به کودکان می‌داند تا به کمک ما بزرگ‌ترها شگفتی طبیعت را لمس کنند.

طبیعت و گندم زردش و کمی خاک، همین نزدیکی‌هاست.

گاهی دنبال وقتیم و فرصت و پول و هزارتا چیز دیگر تا اگر و شاید اگر شد...

طبیعت همین جاست...

کودک و گفت‌وگوی بی‌واسطه تن کودک با طبیعت، با بوی خاک، با گندم، اندکی نسیم، آفتاب و گاهی از پشت ابرها و باران‌ها گاه و بی‌گاه. کودکی گندم است و گندم کودکی.

لازم به تاکید است که کتاب «حس شگفتی»‌ به زبان فارسی با تصویرهای سیاه و سفید منتشر شده است. کاری که به شدت به کیفیت نگاه و دریافت حس شگفتی آسیب رسانده است. دلیل آن هم معلوم نیست. شاید کاهش هزینه چاپ که کمی برای این کتاب کم‌حجم عجیب است. با این همه شما می‌توانید تصویرهای رنگی منتشر شده در این کتاب را که از طبیعت ایران برداشت شده در این صفحه ببینید.

https://www.jdmpress.com/files/pdf/Hesse_Shegefti_%20Fehrest%20Tasavir…



[1]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۱۳

[2]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۳۹

[3]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۳۹

[4]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۱۴

[5]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۳۹

[6]راشل کارسون، حس شگفتی، عباس فقهی و نگار گودرزی، انتشارت جهاد دانشگاهی مشهد، ۱۴۰۲، ص ۵۳

[7]ص ۳۱

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

فارسی آموز آرش کماندار، پویشی نو در سوادآموزی بزرگسالان

Submitted by editor74 on

پس از بیش از یک دهه پژوهش سرانجام یکی دیگر از بسته‌های زبان آموزی از راه ادبیات به نام «فارسی آموز آرش کمان دار ۱» منتشر شد. این بسته، یکی از بسته‌ها در زنجیره‌ی زبان‌آموزی به کودکان و بزرگ‌سالان است. سبب پژوهش و نگارش آن هم برآمده از نیازی همگانی بود. چه در ایران و میان فارسی‌زبان‌ها یا کسانی که با زبان فارسی آشنایی دارند و چه برای کسانی که بیرون از مرزهای ایران زبان فارسی را نمی‌دانند اما می‌خواهند آن را بیاموزند. از جمله نوجوانان و جوانانی که شیفته‌ی نام سرزمین مادری و زبان آن هستند یا دانش‌جویان زبان‌های خارجی و جهان‌گردانی که دوست دارند با زبان فارسی آشنا شوند. هم‌چنین مهم‌تر از همه بخش بزرگی از جامعه‌ی بزرگ‌سال ایران هم‌چنان در بی‌سوادی مطلق به سر می‌برند. این گروه که شمار آن‌ها بنابر آخرین آمار فراتر از ده درصد جمعیت ایران است، یا انگیزه‌ای برای گذار از مرز بی‌سوادی به باسوادی نداشته‌اند یا امکان این کار برای آن‌ها فراهم نبوده است. بهانه‌ها و نیازها هم متفاوت است. از این میان گروه مادران و زنان بی‌سواد یکی از برجسته‌ترین گروه‌های هدف این کتاب است.


خرید فارسی‌آموز ادبی آرش کمان‌دار ۱


در انتشار این بسته، هدف نخست آموزش خواندن و نوشتن به زبان فارسی با روشی نو است که شرح آن در کتاب راه‌نما آمده است. اما پشت این هدف نوآوری‌های دیگری برای چیره شدن بر بحران سوادآموزی به زبان فارسی نهفته است. جامعه‌ی فارسی‌زبان در زمینه‌ی آموزش زبان فارسی به‌ویژه در بخش سوادآموزی پایه درگیر یک بحران فراگیر و تاریخی است. نشانه‌های آن هم بی‌سوادی و کم‌سوادی نهانی است که گروه به ظاهر باسوادان را حتا تا سطح دانش‌گاهی درگیر کرده است. ما باید الگوهای زبان‌آموزی خود را عوض کنیم و این شدنی نیست، مگر این‌که هم سطح علاقه‌ی زبان‌آموزان و هم روش‌های پیش‌رفته‌ی زبان‌آموزی در جهان امروز را بشناسیم.

در سایت آموزک بخوانید: معرفی و کاربردهای بسته فارسی‌ آموز نخودی 1

وضعیت سوادآموزی زبان فارسی چه در گروه سنی کودک و چه در گروه سنی بزرگ‌سال آشفته و نابه‌سامان است. این روزها بسیار می‌شنویم یا می‌بینیم کودکان یا بزرگ‌سالانی را که به ظاهر می‌توانند بخوانند اما نمی‌توانند هدف اصلی خواندن که درک معنا است دریابند یا از آن بدتر نمی‌توانند حتا در شرح زندگی خود دو خط بنویسند چه رسد به این که بخواهند نامه‌ای را بیارایند. این زخم مربوط به امروز و دیروز نیست. یک دوره‌ی صدساله است که هم‌راه ما است. دلیل آن هم نبود برنامه‌ریزی درست، به‌هنگام و پیش‌رو در آموزش زبان فارسی است. ریشه‌ی این بی‌برنامگی را می‌توان در سخنان جبار باغچه‌بان یکی از معماران بزرگ آموزش‌ الف‌بای فارسی جست، آن‌جا که نزدیک هشتاد سال پیش می‌گوید: وقتی که ما از تعلیم الف‌با این انتظار را داریم اگر کودک به جای یک‌سال در دوسال الف‌با را تمام کند عین سعادت است نه مانند حالا که آموزگاران محض رضایت خاطر اولیا اطفال یا راستش بگوییم به بیعت برنامه‌های بی‌مغز وزارت فرهنگ زور می‌دهند که کودکان هر چه زودتر الف‌با را تمام کرده به کلاس دو ارتقا یابند و نتیجه این می‌گردد که در امتحانات نهایی دانشجویان با اشک چشم یا تقلب گواهینامه بگیرند و پس از فراغت از تحصیل از نوشتن چند کلمه عاجز بماند. البته شاگردانی که تعلیم و تربیت آنها به دست این قبیل آموزگاران سپرده شود نتیجه آن معلوم است که بالاخره موجب اضمحلال نسل جدید خواهد شد. توجه من در تعلیم الف‌با هرگز به کمیت فریبنده ظاهری آن نیست، بلکه به کیفیت آن معطوف است. شاگردی که اگر در دوسال الف‌با را به این ترتیب یاد بگیرد و شاگردی که در کلاس ۴ است قوی‌تر می‌گردد، ولی این گونه شاگرد تربیت کردن آموزگار حسابی لازم دارد، نه دیپلمه تقلب و اشک چشم. در کلاس الف‌با باید استاد درس بدهد نه عجزه.[1]

در سایت آموزک بخوانید: الفبا‌ورزی با کاکا‌کلاغه

بیش از بیست سال است که گروه کوچک پژوهشی در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان، برنامه‌ای جامع برای سوادآموزی را پی می‌گیرد که در هسته و مغز آن ادبیات نهاده شده است. در این دو دهه بسیاری از کودکان و نوجوانان و حتا بزرگ‌سالان در ایران و بیرون از ایران با این بسته‌ها باسواد شده‌اند. تفاوت بزرگی که این بسته‌های آموزشی با کتاب‌های رسمی سوادآموزی یا کتاب‌های بازاری ناشران کنکوری و شبه‌کنکوری دارد، در رویکرد معناگرایانه‌شان است. سوادآموزی برای ما رسیدن به رمزگشایی از نویسه‌ها نیست، بلکه درک معنای زندگی نه این گونه که هست، بلکه آن گونه که باید باشد. ما به وجه رقابتی در سوادآموزی، به تحمیل و زور و تکلیف در سوادآموزی باور نداریم. سوادآموزی نقطه‌ی آغاز گذار از جهان نانویسا به جهان نویسا است. برای ورود به این جهان باید ژرف‌اندیشی را به زبان‌آموزان آموزش داد. ما کوشیده‌ایم تاکنون چنین راهی را برویم و فارسی‌آموز آرش‌کمان‌دار هم تجربه‌ای تازه در این زمینه است.


پانویس

۱- جبار باغچه بان از کتاب اسرار تعلیم و تربیت، یا اصول تعلیم الف‌با، ص 28 و 29

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
مقالات صفحه اصلی
Subscribe to