افسانه‌ی کیکک به روایت تاجیکی: نگاهی به روایت‌های ایرانی کک به تنور

Submitted by editor74 on

افسانهٔ کک به تنور در ایران و برخی از کشورهای دیگر روایت‌هایی دارد که در برخی از قسمت‌های آن، تفاوتهایی وجود دارد. در این پژوهش ضمن معرفی این افسانه در ایران، به ارائهٔ دو روایت بختیاری و یک روایت تاجیکی این افسانه پرداخته میشود.

در ایران این افسانه با نام های گوناگون نقل و ثبت شده است. از قبیل کک و مورچه، موش و مور، ککو خاکسترنشین، ککو و مروکو، کیک جناب‌مرده، نازک به نازک و تازک به تازک و مورچه‌مرده، شاه‌مرده. در بیشتر روایت‌ها، نام آن کک به تنور است. از این افسانه تا سال ۱۳۷۶، تعداد ۸۹ روایت در گنجینۀ فرهنگ مردم صداوسیما ثبت شده است. (ر.ک وکیلیان، 1387 : ۸۳).

در کتاب قصه های صبحی، جلد اول نیز روایت کک به تنور آمده است. ( ر.ک: مهتدی،۱۳۷۸: ۶۹ ـ ۷۲)

در کتاب فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران روایت کک به تنور را با نام کک و مورچه آورده است. (ر.ک: هدایت، : ۳۵۶ ـ ۳۵۷)؛ در جلد یازدهم فرهنگ افسانه های مرم ایران نیز ۴ روایت از آن آمده است. کک به تنور، کک و پشه، کک و مورچه ۱ و کک و مورچه ۲. (ر.ک: درویشیان و خندان: ۱۳۸۱ ، ۴۴۹ ـ ۴۶۸)

کک به تنور ماجرای کک و مورچه یـا مورچه و موشی است که با هم دوست‎اند. روزی کک/ مورچه تصادفی، در تنور می‎افتد و می‎میرد. مورچه/ موش از این غصه خاک/ خاکستر/ آب جوش بر سر می‎ریزد و ناراحت می‎شود. سایر اشیاء و جانوران هم از این اتفاق غمگین می‎شوند و هریک به شیوه‎ای گاه مسخره و اغراق‎آمیز، عزاداری می‎کنند. کلاغ از دیدن مورچۀ خاک‌به‌سر، پرهایش می‎ریزد یا آنها را سیاه می‎کند؛ درخت برگهایش می‎ریزد؛ آب چشمه یا رود خون‎آلود یا گل‎آلود می‎شود؛ گندم‌ها سرنگون می‎شوند؛ دیوار می‎ترکد؛ بز ریشش را می‎کند؛ دشتبان بیلش را بر سر می‎زند یا در کمرش فرو می‎کند؛ دختر دشتبان ماست/ دوغ بر سر می‎ریزد؛ مادر دختر خودش یا سینه‎هایش را به تاوۀ داغ می‎چسباند؛ آخوند/ حکیم/ مرد همسایه یک لنگۀ سبیلش را می‎کند و زن همسایه خانه‎‎ و خودش را آتش می‎زند.

بخش ابتدایی آن در روایت‌های گوناگون، متفاوت است. در برخی روایت‌ها، مورچه و کک می‎خواهند کله‌پاچه، حلیم یا آش بپزند و کک در دیگ می‎افتد. در بیشتر روایت‌ها، کک هنگام پختن نان، در تنور می‎افتد و می‎سوزد.

پایان داستان هم متفاوت است. در بیشتر روایت‌ها، عزاداری با مرگ آخرین تن به پایان می‎رسد که معمولاً، مادری است که خود را به تنور می‎اندازد یا سینه‎هایش را به تاوه یا تنور می‌چسباند. در روایت بختیاری، دشتبان بیل را بر سرش می‎زند و می‎‌میرد.

در کتابک بخوانید: قصه‌های صبحی- کک به تنور

دسته‎ای دیگر از روایت‌ها پایانی طنزآمیز و البته، منطقی دارند. آخرین حلقۀ این زنجیره معمولاً، الاغ یا گاو است و همین امر جنبۀ طنزآمیز ماجرا را تقویت می‎کند. الاغ یا گاو پس از شنیدن ماجرای عزاداری دیگران، به آنها می‎خندد و مسخره‌شان می‎کند.

کک به تنور روایتی برای سرگرمی است و جنبهٔ تعلیمی ندارد. واکنشهای اغراق آمیز و زنجیروار دارد. «ساختار این قصه دوری است. اتفاقی رخ می دهد و منجر به ایجاد یک چرخه میشود. این چرخه آنقدر ادامه پیدا می کند تا اینکه به نقطه ای برسد که شخصیتی بتواندآن را متوقف کند. این حکایت اوج و فرود ندارد». (شریف نسب،1392 :252)

برخی از روایت‌های کک به تنور برای کودکان

این متل هم در مجموعه‎های گردآوری‌شده از قصه‎ها و افسانه‎‎های مردم ایران و هم به‎صورت مستقل (بازنویسی یا بازآفرینی) چاپ شده است.

محمدرضا شمس، سال ۱۳۹۴، کتاب افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق.

اس‍دال‍ل‍ه‌ ش‍ع‍ب‍ان‍ی، سال ۱۳۷۲، ‌خ‍ال‍ه‌ م‍ورچ‍ه‌ج‍ون‌ دوس‍ت‌ م‍ه‍رب‍ون،‌ ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر پ‍ی‍دای‍ش‌،.

رض‍ا ره‍گ‍ذر،سال۱۳۷۰ ، ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور، ت‍ه‍ران‌: م‍وس‍س‍ه‌ ان‍ج‍ام‌ ک‍ت‍اب‌.

غ‍لام‍ع‍ل‍ی ل‍طی‍ف‍ی، سال ‌۱۳۶۸، ‌ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور، [ت‍ه‍ران‌]: ن‍ش‍ر گ‍زارش‌. (س‍ری‌ ک‍ت‍اب‍ه‍ای‌ لاک‌پ‍ش‍ت‌)

م‍ح‍م‍درض‍ا س‍رش‍ار، سال ۱۳۷۴، ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور، ت‍ه‍ران‌: دف‍ت‍ر ن‍ش‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍لام‍ی‌

رزی‍ت‍ا گ‍وه‍رش‍اه‍ی، سال‌ ‌۱۳۷۹، ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور، ت‍ه‍ران‌: ق‍اص‍دک‌ ش‍ادی‌.

بنفشه مهام، سال ۱۳۹۰،‏‫کک به تنور، مورچه خاک بر سر، تهران: مفاهیم: پژوه‏‫،

مهرنوش ترابی‌پاریزی، سال ‏‫۱۳۷۰‏، در کتاب روایت‌شناسی افسانه‌های شفاهی کودکان: تحلیلی بر قصه‌های خاله سوسکه، بز زنگوله پا و کک به تنور دارد.

بر اساس کتاب ‌ح‍س‍ن‍ی‌ و دی‍و و ۱۱ ق‍ص‍ه‌ دی‍گ‍ر نوشتهٔ م‍ح‍م‍درض‍ا ش‍م‍س نیز در سال ۱۳۷۹ از سوی ش‍ورای‌ ک‍ت‍اب‌ ک‍ودک ‌به صورت صوتی افسانه‌های حسنی و دیو، آدی و بودی، کدو قلقله‌زن، مهمان‌های ناخوانده، کک به تنور، روباه و پرنده، گردو و سنگ، گنجشکی که لباس نو پوشید، شیر شکار، آهو بره، زور و خاله سوسکه تهیه شدند.

در موزه کودکی ایرانک تصاویری از داس‍ت‍ان‌ ک‍ک‌ ب‍ه‌ تنور/ ن‍ق‍اش‍ی‌ و ت‍ن‍ظی‍م‌ از ج‍ع‍ف‍ر ت‍ج‍ارت‍چ‍ی و رن‍گ‌آم‍ی‍زی‌ از ع‍ب‍اس‌ ن‍ع‍م‍ت‌ال‍ل‍ه‍ی‌ موجود است.

با الهام از این افسانه یا متل عامیانه، زهره پریرخ نیز قصهٔ مورچه اشک‌ریزان، چرا اشک‌ریزان؟ را نوشته که از سوی انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در کتاب آی قصه قصه قصه قصه (۴) چاپ شده است. اولین چاپ کتاب در سال ۱۳۶۸ بوده و تاکنون بارها تجدید چاپ شده است.

در فهرست تیپ‎شناسی افسانه‎های بین‎المللی، این متل ذیل افسانه‎های زنجیره‎ای با مضمون مرگ، با تیپ شمارۀ 2022 و نام «مرگ مرغ کوچولو» ثبت شده است (آرنه، 1033). در بیشتر کشورهای جهان، روایت‌هایی از این متل وجود دارد. مارزلف در طبقه‎بندی قصه‎های ایرانی، عنوان «عزاداری نمونه» را برای معرفی این تیپ به ‎کار برده است (ر.ک:‌ مارزلف، ۱۳۷۱: ۲۵۴)

روایتی متفاوت از کک به تنور در قصه‌های بختیاری

در ابتدای کتاب قصه های بختیاری چنین آمده است: «کتاب داستانهای ایرانی با عنوان اصلی

( Persian Tales: written down for the first time in the Original Kermani and Bakhtiari)

بخش مهمی از داستانهای مردم کرمان و بختیاری است که از سوی «ديويد لاكهارت رابرتسون لوريمر» با همراهی و کمک همسرش «امیلی اوورند لوريمر» یک قرن پیش جمع آوری و سال ۱۹۱۹ میلادی در (لندن) چاپ شده است. پس از گذشت ۱۰۲ سال از انتشار کتاب، تاکنون این منبع باارزش، به فارسی ترجمه نشده است». در ادامه نیز اشاره می‌کند که در طول دو سال بخش دوم کتاب داستان‌های ایرانی به نام «داستان‌های بختیاری» شامل ۲۸ داستانBakhtiari Tales) ) با عنوان انتخابی «قصه‌های بختیاری» از زبان انگلیسی به فارسی ترجمه شده است. این کتاب سال ۱۴۰۰ در انتشارات دزپارت شهرکرد توسط سیده الهه رضوی و سیده صدیقه رضوی

ترجمه شده است. این روایت «داستان غمگین سوسک، موش و مورچه» نام دارد.

داستان غمگین سوسک، موش و مورچه

روزی روزگاری سوسک سیاهی که به خودش گفت: «چرا اینجا بمانم؟ میروم و موش را میبینم و با او عروسی میکنم. او راهی جاده شد تا این که به صحرایی رسید که آنجا یک تکه پشم بافته شده از موی بز دید و آن را مثل چارقد روی گیسوهایش انداخت و از پوست پیاز هم یک چادر درست کرد. وقتی خودش را خوشگل کرد به راهش ادامه داد. همان لحظه مردی را دید که توی جاده سوار گاوش می آمد او را صدا زد و گفت: خانم سوسکه کجا میری؟ از کجا میای؟ سوسکه :گفت ایشالله سوسک بشی، خاک عالم به سرت از زمین محو بشی، هیچ جور دیگه ای بلد نیستی مرا صدا کنی؟ همه به من می گویند: خواهر نازنازی، چادر پیازی، گیس گلابتون، چهل گیسو». آن مرد گفت: «باشه، خواهر نازی، چادر ،پیازی گیس ،گلابتون چهل، گیسو داری کجا میری؟ از کجا میای؟ جواب داد: «دارم می روم به همدان، شوهر کنم به رمضان، نون گندم بخورم...»

او گفت: نمی آیی با من برویم؟ سوسکه :گفت مرا با چی میبری؟ گفت: تو را سوار گاو زردم میکنم. سوسکه گفت: «او منو جفتک میزنه دست و پای بلورمو می کنه. آن مرد گفت: «باشه، نیا». خاله نازنازی رفت و رفت و رفت تا رسید به جایی که یک مرد سوار قاطر می آمد، از او پرسید خانم سوسکه کجا بودی؟ کجا میری؟ سوسکه گفت: «سوسک خودتی، ایشالله بری زیر خاک، ایشالله از زمین محو بشی، بگو خواهر نازنازی، چادر پیازی، گیس گلابتون، چهل گیسو اهل کجایی؟ کجا میری؟ [او هم گفت]: «باشه خواهر نازنازی، چادر پیازی، گیس گلابتون، چهل گیسو اهل کجایی؟ کجا میری؟ [سوسکه گفت]: «دارم میرم به همدان، شوهر کنم به رمضان، نون گندم بخورم...».

در کتابک بخوانید: قصه‌‌های صبحی- خاله‌سوسکه به روایت فضل‌الله مهتدی

آن مرد گفت: «با من بیا من تو را می رسانم. سوسکه گفت: «منو سوار چی می بری؟» «با قاطرم» .

[سوسکه گفت]: «اون منو جفتک میزنه. دست و پای بلور مو میشکنه. او هم گفت: باشه خودت بهتر میدونی و تنها بدون سوسکه راهش را ادامه داد.

او رفت و رفت و رفت تا این که رسید به ردِ سم گاو و یک دفعه افتاد توی چاله. هر چه دست و پا زد نتوانست خودش را بیرون بکشد و فریاد زد آهای سواره ها، اونایی که سواره دارین میگذرين، من صدای تلق تلق سُم اسبهاتونو می شنوم. یه سگ تازی با شماست. به موشه بگین، به موش دو دندون بگین، به بلای کیسه آرد بگین، خواهر نازنازی چادر پیازی، گیس گلابتون، چهل گیسو افتاده توی چاه، بیاد اونو در بیاره». سواره ها گفتند بسیار خوب و راهی شدند و رفتند و رسیدند به خانه ی آقا موشه و درباره سوسکه به او گفتند. آقا موشه رفت او را نجات دهد و وقتی رسید دید خواهر نازنازی ته یه چاهی افتاده. به او گفت: «دستت را بده به دستم [سوسکه گفت میشکنه». [موش گفت]: «پاتو بده». سوسکه گفت: «نکنه که پامبشکه. موشه گفت: «خوب، با دستت دمم رو بگیر و بیا بالا. سوسکه همین کار را کرد و موشه به او گفت «پاشو از دمم، بیا بالا و سوار شو و آنها راهی همدان شدند.

در کتابک بخوانید: دو روایت تاجیکی از «خاله سوسکه»

آقا موشه گفت: «همین جا بمون دلبرکم .من میرم کمی غذا گیر بیارم تا چیزی برای خوردن داشته باشیم. سوسکه گفت: «باشه، برو». اما آقا موشه بعد از چند روز برنگشت. مورچه خانم همسایه آقا موشه بود و او رفت و به او گفت آهای مورچه! زن من میشی؟ او گفتنه . این جور و آن جورشد و بالاخره آقا موشه رضایت مورچه را گرفت و زنش شد. بعد به او گفت: خانوم همین جایی که هستی بمون تا من برگردم. گفت: باشه. وقتی آقا موشه برگشت خانه دید خانوم مورچه خانم سوسکه عصبانی است به او گفت: رفتی و زن گرفتی؟ او قسم خورد و گفت: «اگه زن گرفته باشم، ایشالله سرم از تنم جدا بشه و خوراک سگها بشه». اما هرچه گفت حرفش را باور نکرد و راهی شد و رفت تا این که خودش را انداخت توی یک چالۀ آب و غرق شـد.

وقتی آقا موشه برگشت دید که خواهر نازنازی، چادر پیازی، گیس گلابتون، چهل گیسو خودش را توی یک چالۀ آب انداخته و غرق شده بود. پس راهی شد و رفت سر قرار با مورچه خاتون. او کمی پاچه گوسفند با خودش برد و آنها را توی یک دیگ بزرگ روی آتش گذاشت و گفت: «خانومم! همدم شب و روزم تا وقتی برنگشتم در این دیگ را برندار». بعد از این راهی شد و رفت ولی برگشتش خیلی طول کشید. مورچه خاتون وقتی دید شوهرش برنگشته، رفت و در دیگ را برداشت اما همین که داشت سعی می کرد در دیگ را بردارد، افتاد توی دیگ و غرق شد و بدنش از آب ورم کرد.

آقا موشه همان موقع برگشت و دید زنش نیست. پس گفت: «خانوم این جا نیستی؟ میخواهم سهمم رو از پاچه بردارم و بخورم». وقتی رفت سر دیگ دید که مورچه خانم بدنش پر از آب شده، ورم کرده بود. او زد تو سرش و گفت «موش خاک بر سرت، آب، خاتون را کشت. بعد راهی شد و رفت زیر درخت.

درخت گفت: «آقا موشه چی شده»؟ «خاک بر سر شدم. آب خاتونم را کشت. برگ های درخت همانجا ریخت. کلاغی آمد روی درخت نشست و گفت: «آهای درخت! چی شده؟». درخت گفت: «برگ درخت ریخته، موشه خاک بر سر شده آب، مورچه خاتون رو کشته:».

همان جا همۀ پرها کلاغ ریخت. وقتی رفت سر چشمه آب بخورد، چشمه پرسید: «آهای کلاغ! تو هر روز پُر از پَر بودی! چی شده؟» کلاغ گفت: «کلاغ بی پر شده / درخت بی برگ شده / موش خاک بر سر شده / آب، خاتونش رو کشته».

بعد چشمه پُر از خون شد. چند تا بز کوهی آمدند سرچشمه و دیدند که آب چشمه رنگ خون شده است. آنها گفتند: «آهای چشمه چی شده؟ ما هر روز این جا می آییم و تو گوارا و روشن بودی اما امروز رنگ خون

شدی!» چشمه گفت:

چشمه رنگ خون شده / کلاغ بی پر شده / درخت بی برگ شده / موش خاک بر سر شده / آب، خاتونش رو کشته».

بزها از آب چشمه نوشیدند و هر کدام یکی از شاخ هایشان افتاد و بعد راهی شدند و برای چرا رفتند تا رسیدند به جناب خرگوش صحرایی. او پرسید: «چرا این شکلی شدید؟!»

«بز کوهی تک شاخ شده / چشمه رنگ خون شده / کلاغ بی پر شده / درخت بی برگ برگ شده / موش خاک برسر شده / آب، خاتونش رو کشته».

خرگوش دمش را برید و راهی شد و رفت بین ذُرتها دراز کشید تا این که سر و کله ی یک پیرمرد پیدا شد و دید که خرگوش دمش بریده شده. او گفت جنابخرگوش! هر روز که می آمدی بین ذرتها دم داشتی. امروز دمت را نمی بینم چیزی شده؟» خرگوش گفت: «خرگوش بی دم شده / بز کوهی تک شاخ شده / چشمه رنگ خون شده / کلاغ بی پر شده / درخت بی برگ شده / موش خاک بر سر شده / آب، خاتونش رو کشته».

پیرمرد بیلی را بر بدنش زد و راهی خانه شد. زنش که در جاده داشت می رفت تا از همسایه غربال بگیرد او را دید و گفت: «پدر بزرگ این کار چیه؟ چه بازی‌یه سر ما در آوردی؟ چرا بیل را زدی بر بدنت؟»

«بابا بزرگ بیل زده بر بدنش / خرگوشه بی دم شده / بز کوهی تک شاخ شده / چشمه رنگ خون شده / کلاغ بی پر شده / درخت بی برگ شده / موش خاک بر سر شده / آب، خاتونش رو کشته».

بعد زنش اَلک را انداخت دور گردنش و رفت خانه. همه گفتند: «آهای زن دیوانه شدی؟ چرا الک را انداختی دور گردنت؟»

«خاله خانوم الک انداخته گردنش / پدر بزرگ بیل زده بر بدنش / خرگوشه کوتاه کرده دمش / بز کوهی انداخته یک شاخش / چشمه همش شده رنگ خون / کلاغه ریخته کُرک و پرش / درخته ریخته همه برگش / موشه شده خاک بر سرش / آب، کشته مورچه خاتونش».

در کتابک بخوانید: شعر کودک و نوجوان در کشور تاجیکستان نگاهی به دوکتاب جوره هاشمی «چرا شمالک وزید؟» و «موسیقی خاموشی»

بعد همه مردم بلند شدند و خانه را خراب کردند. با شیون و زاری رفتند تا جسد مورچه خاتون را ببینند و آنها با صدای طبل و موزیک[1] او را دفن کردند و بعد هم هر کس راه خودش را رفت و آنها همه جا در سوگ مورچه خاتون سرگردان و آواره شدند. (ر. ک: رضوی و رضوی، 1400: 127 ـ 134)

روایت دوم بختیاری از کک به تنور

موش و مور

یکی بود، یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. موشی بود و موری که در کمال دوستی (آرامش) با یکدیگر روزگار را سپری می‌کردند. یک روز تصمیم گرفتند برای غذایشان کله و پاچه‌ای بپزند. کارها را تقسیم کردند. آوردن آب از چشمه را موش به عهده گرفت، تهیه هیزم و افروختن چاله[2] را مور . شرط‌بندی کردند هرکس زودتر کارش را انجام دهد مغز کله از آن او باشد. موش جست‌وخیزکنان مَشک خالی را برداشت و سر چشمه رفت. به عشق خوردن مغز کله سریع مشک را پر از آب کرد؛ زیر بغل گذاشت و تیز و فرز به خانه برگشت. از مور خبری نبود. موش وقت را غنیمت شمرد در دیگ آب ریخت، کله را در آن گذاشت و مقدار هیزمی را که تهیه کرده بود در چاله نهاد و آن را برافروخت. از آنجا دور شد. مور با تأخیر مقدار کمی هیزم آورد. اطراف را نگاه کرد موش را ندید کله هم پخته شده بود مور طمع کرد و با خود گفت: الان وقت آن است که کله و مغزش را بخورم و ذره‌ای هم برای موش نگذارم. از دیگ بالا رفت می‌خواست کله را بیرون آورد که پایش لغزید و در دیگ جوش افتاد. سوخت و جان سپرد.

پس از مدتی موش آمد همه جا را جستجو کرد. فریاد زد: آقا مور، آقا مور! جوابی نشنید. دوباره صدایش کرد اما آقا مور مثل اینکه یک قطره روغن به زمین فرو رفته بود. موش پکر شد. وقتی دید از آقا مور خبری نیست با خود گفت بهتر است کله را بخورم؛ چون خیلی گرسنه شده‌ام. دیگ کله را پائین آورد در دیگ را برداشت تا کله را بیرون بیاورد جسد مرده و بی جان مور را شناور در آب کله دید. با دو دست بر فرق سر کوبید، گریست. غمگین شد. مویه‌کنان به کنار درختی که در همان حوالی بود رفت و به آن تکیه زد و غمگین نشست.

درخت پرسید: موش عزیزم چرا اینقدر غمگینی؟ موش جواب داد: آقا مور جوان مرده! درخت غمگین شد و از شدت ناراحتی در سوگ آقا مور جوان برگ‌های خود را به زمین ریخت.

کلاغی سفید پرواز کنان آمد و روی درخت نشست. درخت را بی برگ دید. تعجب کرد و پرسید: ای درخت چرا برگ‌هایت ریخته؟

درخت جواب داد: دار بی بلگ[3] / موشک هُل به سر[4] / آمور جون وِرِست مِنه دیگ و مرد[5].

کلاغ متاثر شد. گریست و در سوگ آقا مور جوان پرهای خود را سیاه کرد و به سوی چشمه به پرواز درآمد. آب چشمه متعجب شد که چرا کلاغ سیاه شده به جوش و خروش افتاد و پرسید: کلاغ چرا پرهایت را سیاه کردی؟

کلاغ جواب داد: غلا پرشه[6] / دار بی‌بلگ / درخت بی‌برگ / موشک هُل به سر / آمور جون وِرِست مِنه دیگ و مُرد.

چشمه گریست و گریست به طوری‌که در سوگ آقا مورجون آبش خون آلود شد. پازن‌ها[7] دوان دوان برای نوشیدن آب خود را به چشمه رساندند. آب چشمه را خون آلود دیدند. از چشمه پرسیدند: ای چشمه چرا آبت خون‌آلود است؟ چشمه جواب داد. چشمه خینالی[8] / غلا پرشه / دار بی‌بلگ / درخت بی‌برگ / موشک هُل به سر / آمور جون وِرِست مِنه دیگ و مُرد.

اشک در چشمان پازن‌ها حلقه بست. گریستند. سرها را تکان دادند و هر کدام یکی از شاخ‌هایشان را در سوگ آقامور جوان به زمین کوبیدند و شکستنند. از چشمه دور شدند تا رسیدند به گندمزار. گندم‌های گندمزار، پازن‌های زیبای یک شاخ را که دیدند همه در نهایت تعجب بانگ برآوردند: ای پازن‌های زیبا چرا یک شاختان افتاده؟ چرا یک شاخ شده‌اید؟ پازن‌ها با گریه جواب دادند: پازنون یه شاخ / چشمه خینالی / غلا پرشه / دار بی‌بلگ / درخت بی‌برگ / موشک هُل به سر / آمور جون وِرِست مِنه دیگ و مُرد.

گندم‌های گندمزار لرزیدند، گریستند و در سوگ آقا مور جوان همگی با هم واژگون شدند.

دشتبان با بیلی که بر دوش داشت آرام آرام به سمت گندمزار می‌آمد. به گندمزار رسید. گندم‌ها را واژگون دید. از تعجب چشم‌هایش گرد شد. فریاد برآورد: ای گندم‌های گندمزار چرا واژگون شده‌اید؟ چه کسی شما را به این روز انداخته؟ گندم‌ها با صدای لرزان و محزون، گریه کنان جواب دادند: ای دشتبان: گندمونه وارینه [9] / پازنون یه شاخ / چشمه خینالی / غلا پرشه / دار بی‌بلگ / درخت بی‌برگ / موشک هُل به سر / آمور جون وِرِست مِنه دیگ و مُرد. دشتبان با شنیدن این مصیبت فریاد برآورد. بیل را از شانه‌اش برداشت، با دو دست آن را بالا برد و با تمام زوری که در بازوان داشت بیل را بر فرق سر خود کوبید. افتاد و مرد. راوی: ناهید حسامی، آبادان، سال ۱۳۷۰ ه.ش. (لیموچی، ۱۳۸۴: ۲۹۱)

در کتابک بخوانید: دو روایت تاجیکی از بز زنگوله‌پا (بزک جینگله‌پا)

روایت تاجیکی از کک به تنور ایرانی

كیكک

بود نبود، یک زمانی در کنج یک مکانی، یک کیکک و یک کنه‌یک[10] بود. آن‌ها چنان دوست بودند که همدیگر را یگان روز نبینند، بسیار ضیق[11] می‌شدند. کیکک را سهل دستش خالی شود، به خانه کنه‌یک می‌رفت.

آن‌ها دور و دراز از دیدار همدیگر حضور[12] کرده، چق‌چق[13] کرده می‌ششتند.

یک روز کیکک به خانه کنه‌یک آمد. کنه‌یک دوست عزیزش را ضیافت[14] کردنی شده، خیسته به دیگش شیر انداخت و اَلَو[15] کردنی شد که هیزمش کمی کرد. وی به کیکک: تو یک دَم شین[16]، من رفته هیزم می‌بیارم، گفته، هیزم‌چینی رفت.

کیکک یک دَم شِشت، از کنه‌یک دَرَک[17] نشد، دو دَم ششت، از کنه‌یک درک نشد. الو آتشدان نمرده‌ست[18]، کو[19]، بینم، مبادا شیر جوشیده ندمد؛ گفته، پریده به لب آتشدان. شِشتنی شده بود که لپی کرده به درون شیر افتیده و مرده ماند.

یک زمان کنه‌یک آمد که کیکک نیست.

- کیکک، های کیکک! - گفته چار طرفه کافت[20]، درک کیکک را نیافت. «خیر، یگان جا رفتگی‌ست، آمده می‌ماند» گفته، به تگِ دیگ، هیزم مانده به شیر نگاه کرد که کیکک به درون شیر افتیده[21]، چپّه شده، مرده خواب رفته‌است.

فغان کنه‌یک برآمد، رویش را کَند و مویشه کَند و عزادار شد. یک وقت الاشقشقه[22] به لب بام کنه‌یک آمده ششته بود که کنه‌یک رو کنده ‌و مو کنده، گریه کرده ششته‌است[23].

_ به تو چی شد، کنه‌یک؟ چرا رو‌کنده شدی، مو‌کنده شدی؟ چرا این‌قدر زارزار گریه می‌کنی؟ گفته پرسید: کنه‌یک آه و واه کرده جواب داد که: - من رو نَکَنم، کی کند؟ من مو نَکَنم، کی مو کند؟ من گریه نکنم، کی گریه کند، که برادرم کیکک مُرد، من عزادار شدم.

الاشقشقه احوال کنه‌یک را دیده، دلش سوخت.

- تو در غم برادرت رو‌کنده ‌و مو‌کنده باشی، منم اَکه‌یکِ پر‌ریخته[24]، گفته پر و بالش را گُرّی[25] از تنش ریخت.

الاشقشقه خیز ‌زده، خیز ‌زده، گریه و ناله‌کنان به تگِ[26] چنار رفت. چنار احوال وی را دیده، حیران شده پرسید: ای، الاشقشقه، هر روز پر و بال داشتی، شق‌شق گفته، شادی کرده، آمده به شاخ من می‌ششتی و امروز چی شد که پر و بالت بُطون ریختگی[27]، رو - روی زمین گریه و ناله کرده گشته‌ای؟

- ای درد منه نپرس! گفت الاشقشقه، کیکک مرده‌است، کنه‌یک رو‌کنده ‌و مو‌کنده، منم الاشقشقه پر‌ریخته.

- این خیل باشد، منم چنار برگ‌ریخته، گفته چنار تمامِ برگش را به زمین ریخته، لوچ[28] شد. فرصت یک چای‌خوری نگذشته، بزک به تگ چنار، برگ خوری آمد. آمده دید که تگِ چنار، هفت قبت[29] برگ.

_ ای چنار، چی گپ؟ هر روز آمده، از تگت به‌زور یک‌ته، نیم‌ته برگ یافته می‌خوردم و امروز چی شد که همه برگ‌هایت را پرتافته‌ای[30]، لوب - لوچ[31] شده‌ای؟

_ آه، درد مرا نپرس! گفت چنار شاخ‌هایش را لرزاند.
کیکک مرده‌است، کنه‌یک رو‌کنده ‌و مو‌کنده، الاشقشقه پر‌ریخته، من هم چنار برگ‌ریخته !
_ این‌طور که باشد، من هم بزک شاخ‌شکسته! گفته بزک دو شاخش را گُرسی[32] به سنگ زد و شکست.
ثانی[33] بزک به لب جوی رفته آب خورد. آب روان او را به این حال دیده، حیران شده پرسید :
_ ای بزک بیچاره، هر روز شاخدار بودی، چی شد که امروز هر دو شاخت شکستگی[34]؟
_ ای آبک روان، حال مرا پرسیده چی کار می‌کنی؟ - گفت بزک آب دیده ریخته.

_ کیکک مرده‌است، کنه‌یک رو‌کنده ‌و مو‌کنده، الاشقشقه پر‌ریخته، چنار برگ‌ریخته، من هم بزک شاخ‌شکسته.
_ ای وای به حال زار کنه‌یک! گفت آب روان خود را تك و رو [35]کرده، کیکک که مرده باشد، من هم آبک لای‌آلود[36].
اَنَه[37]، همین خیل کنه‌یک در غم دوستش عزادار شد و الاشقشقه پرش را پرتافته، چنار برگش را ریخته، بزک شاخ‌هایش را شکسته، آب روان لای‌آلود شده، به درد و الم[38] او شریک شدند.


منابع:

امانف، رجب، عابداف، داداجان (2008). افسانه‌های تاجیکی، دوشنبه: نشریات دانش،

انوری، حسن (1383). فرهنگ روز سخن. تک جلدی، تهران: انتشارات سخن.

بی نام (2005). افسانه‌های خلق تاجیک، دوشنبه: وزارت فرهنگ جمهوری تاجیکستان، خجند: نشریات دولتی به نام رجب جلیل.

بی نام (2005)، افسانه های خلق تاجیک، خجند: وزارت فرهنگ جمهوری تاجیکستان، نشریات دولتی به نام رحیم جلیل.

پریرخ، زهره (۱۴۰۰) آی قصه قصه قصه (۴)، چاپ ششم، تهران: کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان.

تاکه هارا، شین ؛ وکیلیان، سید احمد (1384) افسانه های ایرانی به روایت امروز و دیروز، چ دوم، تهران: نشر ثالث

درویشیان، علی اشرف، خندان، رضا (1389) فرهنگ افسانه های مردم ایران، ج11، چ دوم، تهران: انتشارات کتاب و فرهنگ.

رحمانی، روشن (1380). تاریخ گردآوری نشر و پژوهش افسانه‌های مردم فارسی زبان، تهران: نوید شیراز.

رحمانی، روشن. (1397). نثر گفتاری تاجیکان بخارا (افسانه‌ها، قصه‌ها، روایت‌ها)، تهران: فرهنگستان زبان و ادب فارسی.

رضوی، سیده الهه و رضوی، سیده صدیقه (1401) قصه های بختیاری، شهرکرد: ذرپارت

ره‍گ‍ذر، رض‍ا (۱۳۷۰) ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور/ ن‍ق‍اش‍ی:‌ م‍ح‍م‍درض‍ا ل‍واس‍ان‍ی،‌ ت‍ه‍ران‌: م‍وس‍س‍ه‌ ان‍ج‍ام‌ ک‍ت‍اب‌،

شجاعی، محسن (1385). فرهنگ فارسی تاجیکی، (زیر نظر: محمدجان شکوری، ولادیمیر کاپارانف، رحیم هاشم، ناصرجان معصومی، تهران: فرهنگ معاصر.

شریف نسب، مریم (۱۳۹2) تهران: پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی

ش‍ع‍ب‍ان‍ی، اس‍دال‍ل‍ه (۱۳۷۲‌)‌ خ‍ال‍ه‌ م‍ورچ‍ه‌ج‍ون‌ دوس‍ت‌ م‍ه‍رب‍ون‌/ ت‍ص‍وی‍رگ‍ر س‍پ‍ی‍ده‌ ش‍ری‍ف‍ی‌، ت‍ه‍ران‌: ن‍ش‍ر پ‍ی‍دای‍ش‌.

ش‍م‍س، ‌م‍ح‍م‍درض‍ا (۱۳۷۹) ح‍س‍ن‍ی‌ و دی‍و و ۱۱ ق‍ص‍ه‌ دی‍گ‍ر ت‍ه‍ران‌: ش‍ورای‌ ک‍ت‍اب‌ ک‍ودک‌، گروه کتاب گویا‏‫.

شمس، محمدرضا؛ (1394)، افسانه‌های این‌ورآب، تهران: نشر افق، چاپ اول.

ل‍طی‍ف‍ی غ‍لام‍ع‍ل‍ی (‌۱۳۶۸) ‌ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور/ ت‍ن‍ظی‍م‌ و ت‍ص‍وی‍ر غ‍لام‍ع‍ل‍ی‌ ل‍طی‍ف‍ی‌[ت‍ه‍ران‌]: ن‍ش‍ر گ‍زارش‌، ۱۳۶۸.

لیموچی، کتایون (۱۳۸۴) فرهنگ افسانه‌های مردم بختیاری،تهران: پازی تیگر

لیموچی، کتایون (۱۳۸۴) فرهنگ افسانه‌های مردم بختیاری،تهران: پازی تیگر

مارزلف، اولریش (1371) طبقه‌بندی قصه‌های ایرانی، ترجمۀ کیکاووس جهانداری، تهران، ۱۳۷۱

م‍ح‍م‍درض‍ا س‍رش‍ار ۱۳۷۴. (رض‍ا ره‍گ‍ذر)؛ ک‍ک‌ ب‍ه‌ ت‍ن‍ور/ ت‍ص‍وی‍رش‍ده‌ م‍ح‍م‍دح‍س‍ی‍ن‌ ص‍ل‍وات‍ی‍ان‌، ت‍ه‍ران‌: دف‍ت‍ر ن‍ش‍ر ف‍ره‍ن‍گ‌ اس‍لام‍ی‌

مهتدی، فضل الله (1387) قصه های صبحی، لیما صالح رامسری،ج اول، تهران: انتشارات معین

نجات، دارا (2021) فرهنگ دارا، 2 جلدی، دوشنبه: موسسه نشریات دانش.

نظرزاده، سيف‌الدين (2008). فرهنگ تفسیری زبان تاجیکی. 2 جلدی. دوشنبه: پژوهشگاه زبان

هدایت، صادق (۱۳۷۸) فرهنگ عامیانهٔ مردم ایران، تهران: نشر چشمه

وکیلیان، احمد، متل‌ها و افسانه‎‎‌های ایرانی، تهران، ۱۳۸۷

منابع الکترونیکی

مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، پگاه خدیش

https://www.cgie.org.ir/fa/article/273348/


[1] . ساز و دهل مردم بختیاری برای عزاداری و سوگواری علاوه بر خواندن سوگ سروده هایی به نام «گاگریو» از ساز چپی یا چپ نوازی که نوعی موسیقی غمگین است.

[2]. چاله: اجاق

[3]. دار بی بلگ :درخت بی برگ

[4]. موشک هُل به سر: موش خاک بر سر؛ هُل: خاک، خاکستر

[5]. آمور جَون وِرِست مِنه دیگ و مرد: آقامور جوان در دیگ افتاد؛ مینه: در

[6] . شه: سیاه؛ غلا پر شه:کلاغ پر سیاه

[7]. پازن: بزکوهی

[8] . خینالی: خون آلود .

[9] . وارینه: واژگون

[10]. کنه‌یک: کنه کوچک، ک تصغیر و تحبیب.

[11]. ضیق: دلتنگ

[12]. حضور:آسودگی، فراغت

[13]. چق‌چق: گپ دوستانه.

[14]. ضیافت: مهمانی

[15]. الو: آتش

[16] . شین: بنشین

[17]. درک: خبر، آگاهی

[18]. آتش آتشدان که خاموش نشده است.

[19]. کو: برای تاکید در آخر جملات به کار می‌رود. چی؟ همانند چی؟ در فارسی. مثال: چی؟ این کار را کردی؟؛ اون گفت باید این کا را بکنی. چی؟

[20]. کافت: جستجو کرد، گفته چار طرفه کافت: گفت و چهار طرف را جستجو کرد.

[21]. افتیده: افتاد

[22]. الاشقشقه: اَکَّه، زاغچه

[23]. گریه کرده ششته‌است: [لب بام] نشسته بود و گریه می‌کرد.

[24]. منم اَکه‌یکِ پر‌ ریخته: من هم برادر، پرهایم را می‌ریزانم.

[25]. گُرّی:کلمۀ تقلیدی که صدای حرکت ناگهانی و یک باره، (مانند هُری در معنی یک‌باره)

[26]. تگ: زیر

[27]. بُطون: کامل، پر و بالت بطون ریختگی: پرو بالت تمام و کامل ریخته.

[28]. لوچ: لخت، عریان

[29]. هفت قبت: هفت طبقه، [مفهوم: برگ‌های زیادی کنار درخت ریخته بود].

[30]. پرتافته‌ای: انداخته‌ای

[31]. لوب – لوچ: لخت مادرزاد، لب ـ لوچ شدن کسی کنایه از بی‌چیز و بیچاره ماندن کسی.

[32]. گُرسی: چیزی را به شدن کوفتن. به شدت زدن.

[33]. ثانی: بعد، پس از آن.

[34]. چی شد که امروز هر دو شاخت شکستگی : امروز چی شده ه هر دو شاخت شکسته است؟

[35]. تك و رو : تک: دو، تک و تاز. [این سو و آن سو حرکت کرد].

[36]. لای‌آلود: گل‌آلود

[37]. انه: اینک، این است

[38]. الم: درد

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
پدیدآورندگان (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

تنهایی‌های کودکی، شاهنامه و مدرسه

Submitted by editor74 on

مدرسه بزرگ‌ترین نهاد رسمی و عمومی برای آموزش کودکان در دوران جدید است. وقتی مدرسه در ایران تأسیس شد، شعار، شعر و یکی از بزرگ‌ترین دال‌های مرکزی اندیشه حکیم ابوالقاسم فردوسی بر در و دیوار مدارس نصب شد:

توانا بود هر که دانا بود ز دانش دل پیر برنا بود

هنوز هم روی در و دیوار مدارس قدیمی این نهیب بزرگ را می‌بینیم و از هزار سال قبل هنوز این شعر گرمابخش است و انگار در ذهن انسان ایرانی یا فارسی‌زبانان حوزه تمدن ایران نور می‌تاباند. البته این فقط در و دیوار مدارس نبود که چون رسانه‌ای دیداری این قانون بزرگ هستی را بازتاب می‌داد، بلکه کتاب‌های درسی نیز سرشار از شعر و ادب حکیم سترگ توس بود؛ به عنوان نمونه هم اکنون کنار دست من کتاب درسی کلاس پنجم ابتدائی از حدود 70 سال قبل است و در همان برگ اول این کتاب، بالاتر از اسم «وزارت فرهنگ» آمده است «توانا بود هر که دانا بود» و در صفحه بعد که درس شروع می‌شود این شعر به صورت کامل آمده است:

بنام خداوند خورشید و ماه که دل را بنامش خرد داد راه

«خرد» همان یادگیری، یادآوری و یاریگری است. شاهنامه هیچ جا از خرد عقب نشینی نمی‌کند، «خرد بهتر از هر چه ایزد بداد»[1] است، «خرد دل را شاد کند» و هزاران روایت و داستان دیگر از خرد[2]. خرد یکی از بزرگ‌ترین مفاهیمی است که فردوسی بر چهار ستون جهان زبان نصب کرد.

ابر پروژه فردوسی که خرد فقط یک گوشه از آن است، آن‌قدر بزرگ، عمیق و یگانه است که بزرگان ادب و زبان، حتی فیلسوفان و حتی دانشمندان عرب به توصیف و ستایش آن نشسته‌اند و «از این بیش تخم سخن کس نکشت»[3]. جلال‌الدین همایی شاهنامه را باغی می‌داند که میوه‌های گوناگونی در آن می‌توان چید؛ بعد خودش 41 عدد از میوه‌های این باغ ایرانی_فارسی را توضیح می‌دهد. صدرالمتالهین از فیلسوفان بزرگ ایرانی که عادت ندارد از شاعری سخنی بگوید در کتاب «مبدأ و معاد» خود از شعر فردوسی با جلال و اکرام یاد می‌کند و از شعر فردوسی برای توضیح سخن خود بهره می‌برد. محمدعلی اسلامی ندوشن شاهنامه را کتابِ کتاب‌های فارسی می‌داند: اگر بپرسند کتاب ایران کدام است، باید تنها اسم شاهنامه را ببریم؛ یعنی کتاب کتاب‌ها[4]. از میان همه برجستگان فرهنگی خود، اگر بخواهیم یک تن را برگزینیم که نماینده تام و تمام آزادگی انسانی، جوهر وجودی و اصالت ایرانی باشد، آن ابوالقاسم فردوسی است[5]. ابن اثیر، رخدادنگار عرب سده ششم هجری در کتاب «المثل السائر فی ادب الکاتب و الشاعر»، شاهنامه فردوسی را ستوده و آن را «قرآن العجم» دانسته است. ملک الشعرای بهار که او را یکی از بزرگان احیاگر فردوسی در این زمانه باید بدانیم خودش توصیفی دقیق و بی نظیر از جایگاه شاهنامه می‌آورد و بعد می‌گوید همه گفته‌اند، ولی بهتر از هر کس «حسین مسرور» به تجلیل فردوسی حکیم پرداخته است:

چو آهنگ شعر تو آید به گوش به تن خون افسرده آید به جوش

تو گفتی جهان کرده‌ام چون بهشت از این بیش تخم سخن کس نکشت

بزرگان پیشینه بی نشان ز تو زنده شد نام دیرینشان

تو در جام جمشید کردی شراب تو بر تخت کاووس بستی عقاب

تویی دودمان سخن را پدر به تو باز گردد نژاد و هنر

اما به راستی چرا شاهنامه این‌قدر ارزش دارد و ارزش‌آفرین است و در ابتدای تعلیم و تربیت مدرسه‌ای همراه ما شد و چرا با یک شیب خطرناکی مدرسه و کودکی از آن تنها شد؟

زبان خانه‌ی هستی و بودن و شدن ماست. ما ایرانیان از قرن‌ها پیش و هزاران سال قبل برای زیستن و بودن در این سرزمین به جهان‌های اسطوره، ادبیات، قصه و تخیل پناه می‌بردیم. بزرگ‌ترین معمار زبان فارسی و کاشی‌نگاری‌های تخیل و قصه ما شاهنامه است. با حمله عرب و غلبه خلافت اسلامی، فردوسی آمد. آمدنش تصادفی و یکدفعه‌ای نبود. با حکمت و خرد آمد، جوانی با نهایت حکیمانگی و خردمندی آمد. او از سنت‌های اصیل ایرانی برخاست و از سنت‌های ایرانی نظمی بلند و خانه‌ای بزرگ برای زبان ساخت تا کودک، جوان و مردم ما در این خانه‌ی زبان فارسی، در سنت‌های حماسی خود و در تاریخ حماسه خود و سنت‌های شعری شاهنامه‌ای خود زندگی کنند و کردند. در قهوه‌خانه‌ها شاهنامه‌خوانی رواج داشت تا همین دیروز! در مدرسه‌ها شاهنامه حضور داشت تا همین دیروز! این جهان زبانی ماست. فردوسی با برگرفت از خداینامه‌های پیشنیان، رستم و اسفندیار، فریدون و سیاوش و دیگر اسطوره‌ها و روایت‌ها این زبان را ساخت و برای همیشه این اثر پرنقش و نگار را در دل تاریخ به یادگار گذاشت.

شاهنامه فردوسی زبان و هنری در زبان است که ما در آن به سر می‌بریم. فردوسی آسمان بلندی است که ما زیر آن هستیم، نفس می‌کشیم و می‌خوانیم و می‌نویسیم؛ و زمین پهناوری است که در آن سُکنا گزیده‌ایم و می‌اندیشیم پس هستیم؛ با فردوسی بودیم و هستیم و هنوز اصرار به زیستن داریم.

جای خالی شاهنامه در آموزش و پرورش رسمی

چرا ادبیات کهن و شاهنامه با اولین لحظه‌های مدرسه‌دار شدن ما ایرانیان این‌قدر همبستگی دارد؟ چرا خرد فردوسی در اولین خان مدرسه‌دار شدن همراه ما شد، ولی در ادامه به مرور کم رنگ‌تر شد؟ به نظام آموزشی ما در 70 یا 100 سال قبل و در اولین لحظه‌های تأسیس قطعاً می‌توان انتقادهای زیادی وارد کرد، ولی حداقل از یک چیز به طور جدی می‌توان دفاع کرد و آن نقش ادبیات کهن، شاعرانگی و ژن فرهنگ و زبان ایرانی در لابه‌لای کتاب‌های رسمی است که به طور مکرر حضور دارد.

در ادامه این پرسش‌ها به جان ما می‌آید: مگر ادبیات کهن با تعلیم و تربیت چه ربطی دارد؟ چرا امروزه در پیشرفته‌ترین نظام‌های آموزشی، آموزش از راه ادبیات جای ویژه‌ای دارد و نظام آموزشی ما از حضور آن تنهاست؟ چرا متن مناسب و متناسب شده برای کودکان با محوریت شاهنامه نداریم و اصولاً چنین چیزی در افق آموزش و پرورش ما نیست؟ این در حالی است که پیشرفته‌ترین نظام‌های آموزشی دنیا اهداف آموزشی خود را بر پایه روایت و داستان و ادبیات پیش می‌برند و مایی که از هزاران سال پیش در جهان به قصه مادران و میهن اسطوره‌ها معروف هستیم و اگر فقط یک ویژگی فرهنگ ایران را بتوان نام برد قطعاً آن عنصر داستانی و روایی و خصیصه اسطوره‌ای و ادبی آن است! چه بر سرمان آمده است؟ و این یکی از بزرگ‌ترین پرسش‌های من از وزارت خانه آموزش و پرورش و به عنوان یک دانش آموز این مرز و بوم از معلمان و مدیران خودم هست: چرا حتی یک بار، یک قصه یا داستان برای من نگفتید و نخواندید؟ بگذارید مساله را از این زاویه هم ببینیم که اگر ما بخواهیم به روش قرآن، کتاب مقدس اسلام یا هر کتاب مقدسی عمل کنیم، آن‌ها نیز حاوی تعداد زیادی داستان و قصه هستند! قصه‌های ما کجاست؟

اگر کسی پاسخ این دانش آموز کوچک پارسی زبان که مثل همه کودکان ایران نژادش به فردوسی‌ها، حافظ‌ها، مولوی‌ها، خیام‌ها یا آذریزدی‌ها و میرهادی ها و... می‌رسد را نمی‌دهد یا نمی‌داند، من حدس خودم را بگویم:

در پَس و پِیش نظام آموزشی ما دیوارهایی به ارتفاع ندیدن حقایق و فرهنگ اصیل و نظریه‌های جدید جهانی کشیده شده است، به طوری که اجازه نمی‌دهد آموزش ما کیفیت را مزمزه کند. کتاب‌های وزارتی مکرر تجدید چاپ شده است و هنوز می‌شود ولی در هیچ مرحله به طور مجدد کیفیت بخشی نشده است و نمی‌شود! گویی هر بار بازی کمیت رواج پیدا می‌کند و هرگز کمیت اجازه نمی‌دهد بوته کیفیت روشن شود و در بگیرد.

جای فردوسی خالی؛ در کتاب‌های درسی ما، در نظام آموزشی ما و همین طور در دیگر ارکان دولتی ما نه سواد فردوسی وجود دارد، نه حماسه فردوسی و نه هنر فردوسی، نه حکمت فردوسی و نه دیگر حتی خرد فردوسی بر در و دیوار است.

تعلیم و تربیت، کتاب آموزشی و کار با کودک و انسان، عمل، کنش و کیفیتی انسانی است. نوعی قابلیت و شایستگی است؛ مسئله آموزش و پرورش، محتواها و روش آن این است که چطور یک کودک و نوجوان و جوان را به لحاظ شناختی، عاطفی، هیجانی، ارتباطی و قابلیت‌های دیگر انسانی به سطحی از تولید مکرر کیفیت و انسان گونگی برساند که مدام در خودش کیفیتی تولید کند و کنشی خلق کند. این در حالی است که خود کتاب‌های درسی از تولید مکرر کیفیت خالی است! مثلاً کتاب فارسی ششم ابتدایی وزرات آموزش و پرورش بعد از چندین بار ویرایش و تحول رسیده به جایی که فقط در یک درس داستانی از شاهنامه را به صورت بازنویسی شده آورده با فقط چند نظم از فردوسی که دقیق هم مشخص نیست چه کسی آن را بازنویسی کرده است. و به چه دلیل و چرا این چند بیت را برگزیده است. و برای شناخت و ارزیابی بهتر خودم از سه کودک پرسیدم که از این داستان چه چیزی یاد گرفتید: دو نفر گفتند کنایه و مبالغه و یک نفر چند کلمه املایی سخت را گفت که یاد گرفت و توضیحی که دادند معلوم می‌کرد که این داستان هم نه برای لذت‌بخش کردن کودکان از ظرفیت‌های بزرگ ادبیات و شاهنامه است بلکه برای آموزش تکنیک‌های خشک و قواعد ادبی خط‌کشی شده در لابه‌لای شعر به مثابه فرمی آموزشی است و تجربه زجر از شعر و شاعران. در لحظه‌هایی شاهد بودیم که کتابخانه‌های کانون کمک‌حال و انرژی‌بخش مدرسه‌ها بودند، حالا که دیگر نیستند یا خسته دوران شده‌اند و حالا احتمالاً سایت‌ها کمک حال مدرسه هستند؛ سایت‌ها را هم که نگاه می‌کنیم آنها هم طوری طراحی شده و مطالب را طوری بسته بندی می‌کنند که نشان می‌دهد دغدغه ادبیات و تجربه وجودی از خانه زبان فارسی نیست بلکه بیشتر دستورات زبان فارسی و آماده شدن برای رقابت بزرگ امتحان و بعد کنکور است!

در این مسیر، رفته رفته خرد، یاریگری، یادگیری و چهار ستون جهان تغییر کرد و آهنگ سرود حکیم توس دیگر به گوش نرسید. دبیر فارسی تبدیل به آموزگار فارسی شد و تخم، پدر و نژاد زبان فارسی به قول حسین مسرور به فراموشی رفت. کتاب‌ها و معلمان دیگر فراموش کردند که پدر و مادر این زبان کیست؟ یا نژاد زبان به چه کسی بر می‌گردد!

تجربه زیسته من از شاهنامه

به «تجربه زیسته خودم» که نگاه می‌کنم و آن را همچون داده ورق می‌زنم و از شاهنامه و ادبیات در کودکی‌ام می‌پرسم؛ همان تجربه زیسته‌ای که گافمن مثل بسیاری دیگر از دانشمندان جدید علوم اجتماعی می‌گوید: انسان می‌تواند با زندگی خود مثل داده رفتار کند؛ چنین روایتی جریان پیدا می‌کند:

در کودکی و نوجوانی شاهنامه برایم طنینی دوردست، نیافتنی و نرسیدنی بود. یک سیاه چشم زیبا در دل شبِ بی‌ماه! عروس زبان بود اما در حد یک شعار و کسی را سراغ نداشتم که دستم را بگیرد و حداقل یکبار مهمان حکیم توسم کند؛ او در تنهایی‌هایش بود و منِ کودک ایرانی فارسی زبان در تنهایی‌هایم! در مدرسه ابتدایی، راهنمایی، دبیرستان و حتی دانشگاه کسی را سراغ ندارم و نداشتم که توصیفی، تصویری یا طنینی از شعر و شعار نظم کهن، شاهنامه، زال و سیمرغ، هفت‌خان رستم، بیژن و منیژه، رستم و سهراب و...برایم بگوید یا ترسیم کند. هاله‌ای از افسون در ورای کوه‌ها، دریاها و سال‌ها در قلب کوچکم داشتم. شاید اگر برخی اعتراف‌ها جایی جمع شود، روزی تنه نظام آموزشی ما را تکان دهد؛ اینجا من اعتراف می‌کنم که در طول تحصیلات رسمی، در جاهای مختلف، حتی یک معلم، یک کتاب یا یک صدای گرم که بگوید: تو داد و دهش کن فریدون تویی، نشنیدم! شاید بگویید مدرسه خوبی نبودم؛ اگرچه تعریف مدرسه خوب قابل تحلیل و نقد است ولی مدرسه خوب هم حداقل دو سال بودم! همچنین این را در نظر بگیرید که برادران و خواهرانم، دوستان و آشنایانم و هر کسی را توانستم این چند روز به طور حضوری سراغ بگیرم، آن‌ها هم تجربه‌ای از شاهنامه یا ادبیات کهن یا به طور کلی شعرِ پرتو گریزای سبکپا (به قول داریوش آشوری) نداشتند! و همه تنها بودند.

شاید بگویید در کتاب‌های وزارتی آموزش و پرورش شعر وجود دارد؛ شاید بگویید هم اکنون در فلان کتاب فارسی وزراتی داستان هفت‌خان رستم وجود دارد. بله، درست می گویید. ولی دو نکته را در نظر بگیرید: اول و ساده‌تر اینکه فراوانی این شعرها در کتاب‌های وزارتی ما کم است. این نکته را هم توجه کنیم که این کتاب‌ها منطق حساب شده‌ای برای انتخاب داستان‌ها و بیت‌ها ندارد و معلوم نیست چه کسی این داستان‌ها را برگردانده و اصولاً روال مشخصی ندارد؛ گویی با کتابی از جنس کشکول شلوغ یا انبار سمساری‌ها مواجهیم. به عبارت دیگر با فضایی منهدم از شعر و ادبیات مواجهیم که فاقد هر گونه پیوند اندام وار با سطوح ادبیات و روایت است. درس‌های شبه ادبی است که عنان گسیخته می‌گسترد، تغییر می‌کند و ویرایش می‌شود و گویی اتفاقی عجیب می‌افتد ولی هنوز همان سیکل معیوب سرطان‌وار منتشر می‌شود و بی‌امان با تغییرهای شکلی چاپ می‌شود. دوم اینکه ویلهلم دیلتای، فیلسوف مشهور آلمانی، در کتاب شعر و تجربه توضیح می‌دهد که «تجربه زیسته عبارت است از حالت مشخص و متمایزی که در آن واقعیت برای من موجود است. تجربه زیسته به عنوان چیزی که دریافت یا تصور شده است با من مواجه نمی‌شود، و چیزی نیست که به من داده شده باشد، بلکه واقعیت تجربه زیسته از آن روی برای من موجود است که من از آن نوعی آگاهی بازتاب دهنده به فاعل دارم، از آن روی که من آن را بی‌واسطه به عنوان چیزی که، به اعتباری، متعلق به من است در اختیار دارم» (ص345) نکته مد نظر این است که این کتاب‌ها به این سبک و سیاق و روش ما را به سطح تجربه به قول دیلتای نمی‌رساند.

با کودکی خودم غمی بزرگ به نوجوانی آوردم و باز از نوجوانی به جوانی! شعر کهن اصلاً نمی‌فهمیدم و داستانی از آن به زندگی‌ام معنا نمی‌داد. بستری نبود تا من بفهمم یا نفهمم. هیچ تجربه دیلتای و کمتر از انتظار دیلتای در زیستم نبود. حتی یک روزنه شعر در مدرسه، کتاب و معلم نبود که من هم اکنون از آن نام ببرم. اصلاً نمی‌دانستم افسانه چیست یا رستم کیست! فکر می‌کردم افسانه اسم انسانی است و رستم نام اسبی!

اما نمی‌دانم چرا همیشه «شاهنامه» اسمی پر جذبه و هیبت برایم بود. شاید بخاطر آن چار خطی بود که عمویم با یاد خاطره‌هایش هنگام گوسفندچرانی با حالت آواز و هنرنمایی می‌خواند.

همیشه در این سال‌ها سه احساس ناهمگون درباره شاهنامه آزارم می‌داد:

1-مرز و حریم ممنوعه که مدرسه ناخودآگاه آن را ترویج می‌کرد؛ نخوان، برایت نمی‌خوانیم، تو زبان ساده را هم نمی‌فهمی و فعل و فاعل و مفعول را تشخصیص نمی‌دهی و قاعده نمی‌دانی. کلمات سخت را می‌پرسیم. کنایه چیست؟ کنار مدرسه هم نهاد کمکی برای شاهنامه نبود، چیزی شبیه کتابخانه‌های کانون.

2-وسوسه‌ای که عمویم با خاطره و فضای سنتی و چهارتا بیت شاهنامه آن را ترویج می‌داد و دامن می‌زد؛ خیلی لذت داشت و ساده بود و هرگاه عموی بی‌سوادم آن را می‌خواند، کیف می‌کردم و از تنهایی در می‌آمدم.

3-زیبایی حماسه و ادب و شور و انرژی که با آن چار بیت در ذهنم نگار می‌گرفت و در ذهنم کشاورزی و آبیاری می‌شد.

آزارم از این جهت بود که این سه احساس فرا می‌خواند و پس می‌زد، فرا می‌خواند و پس می‌زد!

دلم در تب و تاب این بود تا این سه احساس یکی شود و همگون پذیرد.

گذشت و گذشت تا اینکه سال‌ها بعد در یک نهاد پژوهشی مردمی برای نخستین بار کتابی توجه من را به خود گرفت؛ اسمش واژه «شاهنامه» داشت ولی چیزی قبلش آمده بود که احساسم را انگار بسامان می‌کرد؛ جلوتر رفتم، اسم کتاب بود: «آلبوم شاهنامه»؛ نزدیکِ نزدیک شدم، هنوز ترس و کمی لرز داشتم. دور و برم را نگاه کردم، وقتی مطمئن شدم کسی من را نمی‌بیند کتاب را بیرون کشیدم و ناخودآگاه شروع کردم به تصاویر خیره شوم. این خیرگی من ارادی نبود، تصاویر و آن احساس‌های ناهمگون من این را می‌طلبید. تصاویر طنینی راستین از شعر فردوسی بود و حالا من در جست وجوی فضای گم‌شده کودکی‌ام بودم. حالا این آلبوم لحظه‌های شگفتی برایم می‌ساخت تا بدون ترس و لرز به چشمه زبان هستی وصل شوم، روزنی بود برای قدم گذاشتن در ساحل شاعرانگی و لبریز از خرد و یادگیری....


خرید کتاب آلبوم شاهنامه


فرصت تنگ بود و من بیش از این نمی‌توانستم کتاب را ببینم. کتاب را سر جایش گذاشتم و بعد در اولین فرصت کتاب را سفارش دادم. کتاب که آمد انگار داشت آن سه احساس به یگانگی می‌رسید و چیزی شبیه هنر همراه با صدای فردوسی از توس می‌گفت: ببین و بخوان یا گوش دار و ببین.

بی‌شک این کتابی دیگر برای من بود و حس قدرتم می‌داد و توانستن؛ شاید رمزش این بود که هم تصویرهای واقعی هنرمندان ایرانی را داشت که توسط اولریش مارزلف گردآوری شده بود و هم برش‌هایی از شعرهای فردوسی و روایتی کوتاه از هر داستان که توسط محمدهادی محمدی نثر و نظم یافته بود. در اینجا هرگز قصد تبلیغ کتابی را ندارم و تصاویر هنرمندان ایرانی و روایت‌های هزاره‌های ایران بسیار بزرگ‌تر از دانش‌آموزی مثل من است تا بخواهم چیزی را بگویم. اینجا فقط خواستم تجربه‌ای واقعی از کتابی را بگویم که برای من مؤثر واقع شد.

سیمرغ اولین تجربه من با شاهنامه هم تصاویر لبریز از شعر داشت و هم شعرهای لبریز از تجسم هنر. سیمرغ من در دو بال تصویر و شعر مبدأ واحدی داشت و انگار آن مبدأ واحد همدلی سحر آمیز با خرد ایرانی است، خیره شدن به تصاویر و نقاشی‌های شگفت و گوش سپردن به تپش‌های پنهانی کودکی‌ام که حالا هویدا می‌شد و نیم جانم را جان تازه می‌بخشید و تنهایی‌هایم را بر می‌چید. روایت‌های بدیعِ حکیم خرد و اندیشه هر دم سرنوشت کودکی را که بین زمین و آسمان امیدی به شعر و روایت نداشت را جان دوباره می‌داد. آهنگ پر طنین کلمات، زیر لب هر بار نوایی از خرد و امید و نژاد فارسی را ترکیب می‌کرد.


خرید کتاب کودک درباره‌ی شاهنامه


هر روز دفتری از آلبوم شاهنامه را باز می‌کنم و همراه این کتابِ متنی_تصویری، سیمرغ تجربه من بر فراز نژاد خرد، هنر و زبان پرواز می‌کند و روایت‌های کوتاه و دلچسبی از فردوسی می‌شنوم و هم زمان تصاویری گیرا از استادان نقاش تهران، تبریز، بمبئی و... زمینه‌مند وجودم می‌شود.

می‌گذرد و می‌گذرد و احساس می‌کنم حالا باید کسی با هنرمندی شاهنامه را برایم بخواد و گوش‌هایم را با صدای خود حساس کند. دنبال کسانی گشتم و پیداهایی شد! این روایت را جای دیگر می گویم.

پایان سخنم را هم آواز و هم داستان با سعدی می‌شوم که: چو خوش گفت فردوسی پاکزاد/که رحمت بر آن تربت پاک باد



[1] فردوسی

[2] محمد علی اسلامی ندوشن خرد فردوسی را خرد باستانی می‌داند و می‌گوید بیش از هر کتابی در شاهنامه با کلمه خرد مواجه هستیم(ص245 زندگی عشق و دیگر هیچ)

[3] حسین مسرور در تجلیل فردوسی.

[4] باران نه رگبار، ص80

[5] مرزهای ناپیدا، اسلامی ندوشن، ص165

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی

بنای دو نبش فرهنگ کودکی- نگاهی به کتاب دو جلدی «فهرست کتاب‌های درسی کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی (مسجد اعظم)»

Submitted by editor74 on

کتاب دوجلدی «فهرست کتاب‌های درسی کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی (مسجد اعظم)» حاصل تلاش‌های چندین ساله «مجید جلیسه» -کتاب‌شناس و کتاب‌پژوه- است که با همکاری «معصومه امید»، فهرست الفبایی کتاب‌های درسی دو دوره قاجار و پهلوی موجود در کتابخانه مسجد اعظم قم را در اختیار پژوهش گران قرار داده است. این کتاب توسط «نشر وراقان» در سال ۱۴۰۲ منتشر شده است.

شاید با توجه به موضوع و محتوای این کتاب، پرسش‌هایی در ذهن پژوهشگران حوزه ادبیات کودک شکل بگیرد. از جمله اینکه: موضوع کتاب‌های درسی چه ارتباطی با ادبیات کودک دارند؟ و آیا یکی از کارکردهای این کتاب می‌تواند پژوهش در حوزه ادبیات کودک باشد یا خیر؟ پاسخ این نوع پرسش‌ها را می‌توان در چند محور صورتبندی کرد:

یکم:
کتاب «فهرست کتاب‌های درسی کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی» کتابی است متعلق به حوزه «فرهنگ کودکی»؛ به طوریکه بخشی از تاریخ این فرهنگ را منعکس می‌کند. اما تمایز و جداسازی فرهنگ کودکی از ادبیات کودک و به دنبال آن، تاریخ فرهنگ کودکی از تاریخ ادبیات کودک ناممکن به نظر می‌رسد. این حیطه‌ها در هم تنیده‌تر از آن هستند که بتوان دست به تمایزگذاری بین آن‌ها برد.


خرید مجموعه تاریخ ادبیات کودکان ایران


دوم:
این مجموعه، شامل فهرستی از کتاب‌های درسی است و به عبارتی معرف آثار پداگوژیک است. در نگاه معاصر، هنر و از جمله ادبیات کودک نمی‌تواند نسبتی با این نوع کتاب‌ها داشته باشد. اما تاریخ ادبیات کودک، با این نگاه معاصر سازگار نیست. به لحاظ تاریخی، ادبیات کودک چه در ایران و چه در جهان-اگر چه، نه به صورت همزمان- روندی را طی کرده‌اند که می‌توان آن را روند گذار از آموزش به لذت نامید. خواندن به قصد لذت، معیاری امروزی است و در نتیجه نمی‌توان برای شناخت ادبیات کودک در گذشته، تنها به این معیار اکتفا کرد. ادبیات کودک در گذشته بیشتر بر هدف آموزشی متمرکز بوده است. امروزه نیز، آثار ادبی خلق شده برای کودکان - حتی زمانی که بیشترین ویژگی‌های هنری را دارند و سرشار از جنبه‌های زیبایی شناختی هستند - گوشه چشمی بر امر آموزش دارند. با این تفاوت که آموزش و یادگیری را در بستری از لذت خواندن، ممکن می‌کنند. بنابراین به صرف اینکه این کتاب حاوی فهرستی از کتاب‌های درسی است، نمی‌توان حکم به عدم ارتباط آن با ادبیات کودک داد.

در سایت آموزک بخوانید: مقاله‌ها و نوشته‌های پداگوژی آموزش خلاق

سوم:
کتاب‌های درسی معرفی شده در این دو جلد، متعلق به دو دوره قاجار و پهلوی است و در بخش بزرگی از این ظرف زمانی، ادبیات کودک -به معنی خلق آثار غیر درسی برای کودکان- وجود نداشته است. این وضعیت دست کم تا دهه سی شمسی کم و بیش ادامه پیدا می‌کند. زنده یاد «توران میرهادی» از فقر کتاب برای برگزاری نمایشگاه کتاب در سال ۱۳۳۵ می‌گوید:

«... اولین نمایشگاه کتاب را در سال ۱۳۳۵ در دانشکده هنرهای زیبا و با کمک مجله سپیده فردا دایر کردیم. قصد داشتیم مجموعه تمام کتاب‌هایی را که در ایران برای بچه‌ها منتشر شده است، به نمایش بگذاریم. در بازار به جستجو پرداختیم. ابتدا کتاب داستان خاله سوسکه و آقا موشه را با نقاشی‌های ناشیانه و چاپ سنگی پیدا کردیم. سپس به سراغ "جبار باغچه بان" و کتابهایش مانند "خانم خزوک" و "زندگی اطفال" رفتیم. کتاب‌هایی مثل حسین کرد شبستری، لیلی و مجنون و گلستان و بوستان را هم جمع آوری کردیم... این نمایشگاه کوچک فقر ما را در زمینه کتاب‌های کودکان بوضوح مطرح می‌کرد...»(۱)

از این‌رو، برخی جامعه شناسان، ادبیات کودک را پدیده‌ای مدرن در ایران می‌دانند و بر این باورند که ادبیات کودک نیز همچون کودکی برساخته‌ای مدرن است. به رسمیت شناخته شدن کودک و کودکی، مرز تفکیک این دوران با گذشته است. پیش از این دوران، آنچه کودکان می‌خواندند، آثاری نه برای کودکان که برای بزرگسالان بودند؛ اما گاهی برای خواندن و آموزش کودکان از سوی بزرگسالان انتخاب می‌شدند. مطابق این دیدگاه، ادبیات کودک به معنای متعارف امروز -خلق آثار غیردرسی و برای کودکان- وجود نداشته است. در غیاب آثاری از این دست، بار بر جا مانده ادبیات کودک بر دوش کتاب‌های درسی قرار می‌گیرد؛ چندانکه «تاریخچه ادبیات کودک نشان می‌دهد این گونه ادبی در ایران پس از مشروطه توسط علمای تعلیم و تربیت شکل گرفته است.»(۲) و در برخی موارد چهره‌های ادبیات کودکی هستند که در تألیف و تدوین کتاب‌های درسی نقش آفرینی می‌کنند.

چهارم:
ادبیات کودک به مثابه برساختی مدرن، تنها نظریه در تکوین ادبیات کودک ایران نیست. پژوهشگرانی هستند که با تأمل در فرهنگ کودکی و تاریخ فرهنگ کودکی بر این باورند که ادبیات کودک ایران، تاریخ و قدمتی دیرینه دارد و ریشه‌های آن «به فراتر از سه هزار سال باز می‌گردد.»(۳) عدم به رسمیت شناخته شدن کودک و کودکی در ادوار پیشین، دلیلی بر فقدان ادبیات کودک در آن ادوار نیست و به رغم تفاوت‌های ادبیات کودک در گذشته و حال، شناخت ادبیات مدرن کودک در گرو بازخوانی و شناخت سنت است. «ادبیات کودکان برای پیشرفت خود نیاز به آگاهی تاریخی دارد. دستیابی به این آگاهی تاریخی تنها با پژوهش و شناسایی جایگاه ادبیات کودکان در بستر تاریخ ممکن است.»(۴) کتاب «فهرست کتاب‌های درسی کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی» از جمله کتاب‌هایی است که امکان این نوع پژوهش و بازخوانی را می‌دهد.

تکمله:
کتاب «فهرست کتاب‌های درسی کتابخانه آیت الله العظمی بروجردی»، منبعی است برای راهنمایی پژوهشگران، چندانکه که گویی راهی از راه‌های دشوار پژوهش را علامت گذاری کرده است. اما از حیث محتوا و موضوع پژوهش، کتابی است با دو نبش: نبشی رو به تاریخ آموزش و پداگوژی در ایران، با همه زیرشاخه‌هایش و نبشی رو به ادبیات کودک، باز هم با همه زیرشاخه‌هایش. هر دو نبش متعلق به یک بنا یعنی فرهنگ کودکی هستند؛ اگرچه این تعلق، امروزه نسبت به گذشته با حدود و ثغور بیشتری همراه شده است.

منابع:
۱- میرهادی، توران. جستجو در راه‌ها و روش‌های تربیت. نشر دیدار. صفحه ۱۴۷
۲-حجوانی، مهدی. ارکان ادبیات کودک. انتشارات فاطمی. تهران: ۱۴۰۲. صفحه ۷۳
۳-محمدی، محمدهادی. قایینی، زهره. تاریخ ادبیات کودکان ایران. تهیه شده در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان. نشر چیستا. ۱۳۸۰ جلد اول، پیشگفتار، صفحه دو
۴-همان منبع، صفحه یک

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله

گربه کجاست؟

Submitted by editor74 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
تصویرگر (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب

جهان به سفر می رود

Submitted by editor69 on

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (Term)
تصویرگر (Term)
پدیدآورندگان (Term)
نگارنده معرفی کتاب
نوع محتوا
معرفی کتاب
جایگاه
معرفی کتاب صفحه اصلی
ژانر کتاب
قالب کتاب

زبان در داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی

Submitted by editor74 on

هوشنگ مرادی کرمانی یکی از شناخته شده‌ترین نویسندگان ایرانی است. آثار او را چند نسل از خوانندگان در دوره‌ای پنجاه ساله، پیش و پس از انقلاب، خوانده، دیده و شنیده و در حافظه دارند؛ چه آن‌هایی که نسخه‌ی سینمایی داستان‌های او را دیده‌اند یا داستان‌ها را از رادیو شنیده‌اند و چه آن‌ها که کتاب‌هایش را خوانده‌اند.

کمتر نویسنده‌ای در ایران معاصر، مانند او در میان مردم شناخته‌شده و محبوب است. مرادی کرمانی موضوع و بافت فضای داستان‌هایش را از زندگی مردمی گرفته که با آن‌ها زیسته و در این سادگی اعجاب آفریده است. او دوربینی است که می‌تواند هم از فاصله‌ای بسیار نزدیک به ذهن شخصیت‌ها ببیند و حس کند و هم از فاصله‌ای دور از ذهن و دید شخصیت‌ها؛ هم­زمان،هم کنار پرنده و گیاهی باشد و هم کنار رزمنده‌ای در جنگ. هم نزدیک به سرباز دشمن باشد و هم سرباز خودی. البته که در ذهن او دشمن و نادشمن و قهرمان و ناقهرمان و خوب و بد وجود ندارد؛ آن‌چه باارزش است خود زندگی است، نه فقط زندگی انسان که حیات همه موجودات زنده؛ از جیرجیرک تا خر و لاکپشت و گیاهی چون پتوس. همه زبان و صدا دارند تا در صحنه داستان‌هایش سخن بگویند. او بلندگوی صداهای غایب زندگی است. از نگاه او آنچه این زندگی‌ها را از هم متمایز می‌کند، فقط وضعیت زیستی است نه نوع لباس پوشیدن یا لهجه و زبان. به همین دلیل میان گنجشک و انسان داستانش تفاوتی نیست. یک رخداد یا سلسله‌ای از رخدادها زندگی این جانداران، انسان و غیرانسان، را زیر و رو می‌کند. زندگی ساده‌ی مردمی در کوچه‌ای به یک‌باره با مرگ کودکی دگرگون می‌شود، خواب کودکی زندگی‌اش را تغییر می‌دهد یا زلزله‌ای چنان ویرانگر است که بر زندگی نسل‌ها می‌تواند اثر بگذارد[1]. آنچه مهم است آن رخداد و تاثیرش در زندگی است. او بیش از هر نویسنده ایرانی دیگری از رنج نوشته است اما میان این همه رنج، زندگی جاری و سرشار از رخدادهای شگفت‌انگیز است.

در سایت کتابک بخوانید: مرادی کرمانی در مواجهه با کهن‌الگوی روایت-حکایت

در نگاه مرادی کرمانی فقر و ناداری وضعیتی استثنایی نیست که بشود با تغییری آنی آن را برداشت و دور انداخت و پاک کرد. برخلاف اندیشه نویسندگانی که فقر را عارضه‌ای می‌دانند که بر زندگی سوار شده و آن را از شکل انداخته و با تغییری آنی می‌توان آن را زدود. از نگاه او اگر فقر را حتی اگر بتوان زدود، زخم‌های آن برای همیشه بر جسم و جان و روح و روان کسانی می‌ماند که طعم آن را چشیده‌اند. مرادی کرمانی فقر را در بدنه‌ی زندگی شخصیت‌هایش درهم‌تنیده و جاری می‌بیند و نشان می‌دهد آن­ها چگونه با این وضعیت زندگی می‌کنند. این بینش فلسفی که زندگی را از مرگ قوی­تر می‌داند از او نویسنده‌ای متفاوت ساخته است. او درد، رنج و حتی زشتی و خشونت را انکار نمی‌کند، نادیده نمی‌گیرد و در داستان‌هایش نشان می‌دهد حقیقت از هر چیزی قوی­تر است.

تقریبا بخش بزرگی از کسانی که در حیطه ادبیات تا حدودی صاحب‌نظراند و آثار مرادی را خوانده‌اند او را بیشتر نویسنده‌ای واقع‌گرا و البته از نوع کلاسیک و سنتی‌اش ارزیابی کرده‌اند. اما این ارزیایی می‌تواند جابه‌جا شود اگر عمیق‌تر به آثار او توجه کنیم. باید گفت که او به‌ویژه در داستان‌های دو دهه اخیرش ذهنیتی مدرن دارد که نشان می‌دهد نوشتن داستان مدرن را هم می‌شناسد. در کتاب‌هایی مانند «شما که غریبه نیستید» و مجموعه «ته خیار» و «قاشق چایخوری» موضوع داستان‌ها و ساخت روایت او مدرن است. در مجموعه داستان‌های سال­های ابتدایی نویسندگی‌اش هم مانند «تنور» این نگرش و شیوه روایت مدرن، در شماری از داستان‌ها هست مانند داستان «کوچه خوشبخت ما». او هم فضای شهری را مکان و فضای رخدادهای داستان‌هایش کرده است و هم فضای روستایی را. فضاها و مکان‌های داستان‌های او هم واقعیت جغرافیایی دارند و هم ساخته پرداخته خودش‌اند. مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که خوب می‌تواند با زبان بازی کند. یکی از ویژگی‌های ممتاز و متمایز داستان‌های او زبان گفتاری این داستان‌هاست، زبانی که نه فقط در گفت‌وگوها، که در تمامی روایت و بدنه داستان خودنمایی می‌کند. این زبان گفتاری که ترکیبی از زبان معیار و زبان کوچه و بازار است، داستان‌هایش را صمیمی، غنی و تصویری‌تر کرده است؛ زبانی که در پیوند با ساختار داستان‌های اوست و مبتنی بر شیوه‌ی قصه‌گویی و داستان‌نویسی اوست. مرادی کرمانی همانند قصه‌گویی در میانه‌ی گروهی از خوانندگان روایت می‌کند و داستان می‌نویسد.

بیش‌تر صاحب‌نظران و ویراستاران درباره ضرورت و اهمیت گفتاری‌نویسی در گفت‌وگوهای داستان‌ها سخن گفته‌اند اما درباره آن در زبان داستان و خارج از گفت‌وگوهای آن چیز زیادی نگفته‌اند. گره کار گویا تنها در شکسته‌نویسی یا گفتاری‌نویسی بدون شکسته‌نویسی در گفت‌وگوها بوده است.

اما هوشنگ مرادی کرمانی آگاهانه در بیشتر داستان‌هایش از شکسته‌نویسی در گفت‌وگوها پرهیز کرده اما هم زبان گفت‌وگوها و هم زبان داستان به زبان گفتاری نزدیک است.

«قصه‌های مجید»:


خرید کتاب قصه‌های مجید


قصه‌های مجید با راوی اول شخص روایت می‌شود. موضوع و بافت داستان‌های مرادی کرمانی در این مجموعه، هم برگرفته از زندگی خودش است، هم ساخته و پرداخته ذهنش. او داستان‌ها را براساس شخصیت مجید شکل داده است.[2] مجید مانند هوشوی کتاب «شما که غریبه نیستید» مادربزرگی دارد که با او زندگی می‌کند. شماری از شخصیت‌های این قصه‌ها هم برگرفته از زندگی کسانی است که مرادی در سال‌های ابتدایی زندگی حرفه‌ایش با آن‌ها زیسته است. راوی اول شخص این مجموعه داستان به‌جای اینکه مدام خودش و زندگی‌اش را روایت کند، به زندگی مردمان پیرامون خودش هم می‌پردازد؛ درست مانند هوشوی شما که غریبه نیستید که راوی زندگی خودش و برش‌هایی از زندگی مردمان دیگر روستاست. این ویژگی روایت هوشنگ مرادی کرمانی است.

قصه‌های مجید سرشار از اصطلاحات عامیانه است. حسین نیر در کتاب «نشستن واژه در قصه» این اصطلاحات را از متن داستان‌ها بیرون کشیده و معنا کرده. منتها او زبان قصه‌های مجید را زبان عامیانه و متداول مردم استان کرمان می‌داند. درست است که اصطلاحاتی مانند «روباه قشوکرده[3]» کرمانی است اما بیشتر اصطلاحات قصه‌های مجید برگرفته از گنجینه زبان عامیانه و محاوره است و بهره‌گیری از اصطلاحات کرمانی برای غنا بخشیدن به زبان و بیان مقصودی است که تنها با آن اصطلاح به دست می‌آید؛ مانند همین روباه قشوکرده که حالت زار و نزار و لاغر مجید را نشان می‌دهد و ضمنا از زبان بی‌بی گفته می‌شود که کهنسال است و مخزن امثال و زبانزدها و در راستای نمایش شخصیت گوینده یعنی بی‌بی است. و این اصطلاح رگه طنزی هم به جمله می‌دهد.

مرادی کرمانی خود هرجا که از اصطلاح یا واژه‌ای محلی بهره برده، در پانوشت صفحه آن را معنا کرده و چنین مواردی انگشت‌شماراند زیرا او خود می‌داند، به سبب تجربه‌ی خواندن بسیاری از داستان­های نویسندگان بزرگ ایران و سال‌ها زندگی در تهران، باقی اصطلاحات عامیانه این کتاب کمابیش در همه جای ایران متداول و فهمیدنی است.

در سایت کتابک بخوانید: هوشنگ مرادی کرمانی در آینه‌‌ی زمان

نمونه‌هایی در قصه‌های مجید:

«مش اسدلله که از سماجت و پیله کردن من بیشتر جوشی شده بود و خون خونش را می‌خورد، دنبال چیزی می‌گشت که بکوبد تو کله‌ی من و خیال خودش را راحت کند.»

«خون خونش را می‌خورد» و «جوشی شده بود» اصطلاحات عامیانه است برای نشان دادن نهایت خشم و بیان احساس عصبانیت.

نحو این جمله‌ها گفتاری است؛ یعنی برای شکستن زبان و بیان شفاهی این جمله‌ها تنها کافی است «را» به «رو» تبدیل شود و دو فعل «بکوبد» و «کند» به بکوبه و کنه و شاید یک «یه» پیش از «چیزی» بیاید. باقی همان نحو زبان گفتار است. مرادی در بیشتر جمله‌هایی که کنشی را نشان می‌دهد فعل را به ابتدای جمله آورده مانند همین جمله «بکوبد تو کله‌‌ی من» که هم نحو گفتاری شده و هم کنش زدن بر سر را نشان می‌دهد. واژه «کله» به جای سر، که از واژگان زبان گفتاری است تقریباً در همه داستان­های قصه‌های مجید به جای سرهایی آمده است که دارند بار طنز داستان را حمل می‌کنند! «سر» یا جایی آمده که از شرم به زیر انداخته شده یا برای اشاره به سری که قرار نیست کسی را به خنده بیاندازد و لبخند بر لبان خواننده بنشاند، برای اشاره به سری عزیز! مرادی تقریباً همه جا از واژه «تو» به جای «در» و «بر» استفاده می‌کند که از واژگان زبان گفتاری است، حتا در همین جمله (بزند تو کله من) از «تو» به جای «توی» استفاده می‌کند که به آهنگ نرم و طبیعی گفتار نزدیک­تر است.

هوشنگ مرادی کرمانی در موزه کودکی ایرانک

«قرار شده که بچه‌ها بی‌رودربایستی و صاف و پوست کنده جواب معلم را بدهند. پچ‌پچ افتاد توی بچه‌ها و حتی چند نفری رنگ‌شان را باختند. من هم پاک واخوردم و دست و پایم را گم کردم.»

این چند جمله پر از اصطلاحات عامیانه است: صاف و پوست‌کنده= صریح و روشن، پچ‌پچ افتادن= زیر لبی و آهسته حرف زدن، رنگ باختند= ترسیدند، پاک واخوردن= حسابی و بسیار جا خوردن، دست و پا گم کردن= دستپاچه و مضطرب شدن.

اصطلاحاتی مانند «دست و پایشان را گم کردند» یا «رنگ‌شان را باختند» ضمن اینکه احساسات مختلف بچه‌ها را نشان می‌دهد، زبان را به زبان گفتار نزدیک و صمیمت ایجاد می‌کند. این اصطلاحات هم زبان داستان را از تکرار و ابتذال نجات می‌دهد و هم حالت کودکان را نشان می‌دهد. اگر مرادی به جای گم کردن دست و پا از اضطراب استفاده می‌کرد دستپاچگی و بیقراری بچه‌ها که با لرزش و وول خوردن همراه است درست نشان داده نمی‌شد. حتی برای توضیح این اصطلاح هم دست به دامان زبان عامیانه شدیم! از طرفی اصطلاح «صاف و پوست کنده» تمامی معانی روشن و صریح حرف زدن و بدون حاشیه سر اصل مطلب رفتن را یک‌جا در خود جای داده.

در کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش نخست: مرادی کرمانی، روایت سرگردانی میان «‌من»‌ و «من دیگر»‌‌

«دست چپم را پیاله کردم و گرفتم زیر دماغم.» نحو جمله گفتاری است، فعل «گرفتن» ابتدای جمله دوم آمده. واژه «دماغ»، از واژگان زبان محاوه، به جای بینی استفاده شده و اصطلاح پیاله کردن دست، زبان را تصویری کرده است. به جای دست گرفتن زیر بینی می‌گوید دستش را پیاله کرده. و این تصویری از جمع کردن انگشت‌ها به ذهن و چشم خواننده می‌آورد.

«آب توی سماور قلقل جوش می‌خورد و من عین مجسمه چهارزانو نشسته بودم و نگاهش می‌کردم. سماور می‌جوشید، بیتابی می‌کرد و هیکل گنده‌اش می‌جنبید. بخار داغ از سوراخ‌ها و درزهایش بیرون می‌زد. من از دست کمی از او نداشتم. همین­جور حرص می‌خوردم. بیتابی می‌کردم، می‌لرزیدم و کله‌ام داغ شده بود.»

در این جمله‌ها کانونی‌گر[4] کودکی است که دارد بین خودش و سماور جوشان همانندی ایجاد می‌کند و حس‌های خودش را به سماوری جوشان تشبیه می‌کند و چهره‌ای انسانی به سماور می‌دهد. نکته اینجاست که ما چهره خودمان را در بدنه‌ صیقلی سماور می­توانیم ببنیم! البته تصویری کش­آمده و از فرم­افتاده. مرادی کرمانی به ذهن و زبان مجید نزدیک است و برای همین از زبان گفتاری و اصطلاحات عامیانه استفاده می‌کند. مجید نوجوانی است که با مادربزرگش در خانه‌ای قدیمی زندگی می‌کند. اسباب و اثاثیه این خانه نشان از تنگدستی اهل خانه و سنتی بودن فضای خانه دارد. چشم‌انداز مجید برای تشبیه‌ها و همانندسازی‌ها در همین فضای کوچک محصور است، پس طبیعی است او که در خانه مدام همراه و همدم بی‌بی است و فضای شخصی و خصوصی برای خود ندارد، بی‌تابی و بی‌قراری و غم و ناراحتی خودش را با سماور اتاق همانند ببیند. واژگانی مانند «عین» به جای مانند و «گنده» به جای بزرگ و «کله» به جای سر که، پیش­تر هم اشاره کرده بودیم، از واژگان محاوره‌اند که زبان مجید را در این داستان می‌سازند و ذهن او را بازتاب می‌دهند.

شما که غریبه نیستید:


خرید کتاب شما که غریبه نیستید


شما که غریبه نیستید زندگی‌نامه هوشنگ مرادی کرمانی به قلم خود اوست. او در این کتاب، داستان زندگی هوشوی پنج ساله تا هوشنگ نوزده ساله را روایت می‌کند. در این بازه‌ی زمانی چهارده ساله او هم روایت‌گر رخدادهاست و هم نظاره‌گر آن­ها. او هم زندگی خودش را روایت می‌کند و هم برش‌هایی از زندگی دیگران را. از زندگی پدربزرگ و مادربزرگش، آغ‌بابا و ننه‌بابا، می‌گوید، از پدر بیمار و جنون‌زده‌اش، تا عمه و عموهایش. روستایش سیرچ و شهر کرمان را نشان می‌دهد. از مدرسه ابتدایی و مدرسه شبانه‌روزی می‌گوید. او روایت‌گر رنج خود و درد دیگران است. این جابه‌جایی میان شخصیت‌ها و دیدن با چندین چشم، که مرادی در قصه‌های مجید هم چنین کرده بود، نوع روایت و زبان داستان را متمایز و ممتاز کرده است. راوی مدام به ذهن خودش و دیگران نزدیک و دور می‌شود. دوربین روایت‌گر گاهی آنقدر نزدیک است که گوشه‌ چشم و دندان شخصیت را نشان‌مان می‌دهد و گاهی آنقدر دور و با لنزی باز که گستره وسیعی از سیل و آسمان و زمین را با جزئیات روایت می‌کند.

این شیوه‌ی روایت، زبانی چندگانه در شما که غریبه نیستید ساخته است. او هم گفتاری نوشته هم رسمی.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی‌کرمانی بخش دوم: غریبه‌ترین آشناها

نمونه‌هایی در شما که غریبه نیستید:

«شلوار مرا درمی‌آورد که خجالت می‌کشم و می‌روم پشت پرده. پرده را دور پر و پایم می‌گیرم [...] ننه‌بابا پارچه‌ای ابریشمی می‌آورد و کمی ازش قیچی می‌کند و پدرم از آن لیقه درست می‌کند. لیقه را که از نخ‌های ابریشمی است می‌تپاند توی مرکب‌ها.» بخش اول جمله تا پیش از قلاب، بیان حال و حالت‌های هوشو از زبان مرادی کرمانی است و به همین دلیل میزان گفتاری‌نویسی در آن بیشتر است، از جابه‌جایی فعل گرفته تا آوردن مرکب‌های اتباعی مانند پروپا. می‌بینیم که مرادی دارد هم‌زمان و قدم به قدم روایت می‌کند. او انگار دوباره شش ساله شده، به همین دلیل روایت و فعل‌ها در زمان و به زمان حال است و لحظه به لحظه کشمکش‌های روانی‌ و احساس هوشو را تصویر می‌کند. بخش دوم روایت، درست کردن دوات است. اینجا هوشو نظاره‌گر است و میزان گفتاری‌نویسی کمتر است. گفتاری‌نویسی را اینجا در به کارگیری واژه‌ای مانند «تپاند» می‌بینیم به معنای فروکردن و واژه «توی» به جای داخل یا در.


خرید آثار هوشنگ مرادی کرمانی


«توی خانه هم همین‌جورم. قندان را ازم قایم می‌کنند. اگر دستم بهش برسد تو یک چشم به هم زدن ته قندان را بالا می‌آورم.» این بخش چون از زبان هوشو است و بیان احساسات او، زبان صمیمی‌تر است و واژه‌ها گفتاری اند مانند همین‌جورم، توی، قایم کردن و اصطلاح عامیانه ته چیزی را بالا آوردن. نحو جمله‌ها هم گفتاری است یعنی اگر واژه‌های خانه به خونه، را به رو، اگر به اگه، یک به یه، برسد به برسه و می‌آورم به میارم بدل شود، با شکستن چند واژه، کاملاً آهنگ گفتار را می‌شنویم و حس می‌کنیم و نیازی به تغییری در نحو نیست. در ادامه چون روایت گرانی و نبود قند و چای است زبان روایت بیش‌تر رسمی می‌شود: «قند و چای گران است. خیلی‌ها چای‌شان را با خرما و انجیر و مویز می‌خورند.» آهنگ و لحن این دو بخش با اینکه هر دو در یک بند نوشته شده‌اند با هم متفاوت است، گرچه هنوز حضور واژه «خیلی‌ها» به جای خیلی از مردم به چشم می‌آید. واژگان زبان گفتار و محاوره ستاره‌های سوسوزن متن‌های مرادی‌اند، گاه در هماهنگی با هم کهکشانی می‌سازند و گاه تک‌ستاره‌ای در جمله‌ای سوسو می‌زند.

«علی چاله‌ای بکن و این رو بذار توش و روشو خاک بریز که بو نکنه.» زبان گفتاری و شکسته است و در ادامه روایت، زبان رسمی می‌شود: «شب پوست را تکه تکه می‌کند. می‌اندازد روی آتش. پشم‌ها می‌سوزد و پوست گرم و نیمه پخته می‌شود و می‌خورد.» زبان تصویری و بدون شکستن واژگان است. در ادامه که زبان ننه‌بابا است و هوشو روایت می‌کند زبان ابتدا بدون شکستگی است و سپس شکسته می‌شود. دلیلش هم این است که مرادی کرمانی به سرعت نتوانسته زاویه دید را برگرداند و کمی طول کشیده برای همین زبان ابتدا بدون شکستگی است و سپس واژه‌ها شکسته می‌شود: «شکمش دم کرده بود، مثل طبل شده بود. داشت می‌ترکید. مثل مار به خودش می‌پیچید [...] یکهو به فکرم رسید که چه کار کنم. به نوکرمان گفتم دست و پاهاش رو با ریسمون ببند که تکون نخوره. آغ‌بابات هم یه شیشه‌ی بزرگ روغن کرچک آورد.» مرادی کرمانی در شما که غریبه نیستید صرفا خاطرات را به یاد نمی‌آورد، او خاطرات را می‌سازد؛ با احضارشان به زمان حال و چینش صحنه و پرداخت شخصیت، درست مانند یک نمایشنامه. به همین دلیل هم ننه‌بابا راوی این خاطره است هم هوشنگ مرادی کرمانی، مرادی کرمانی در جلد ننه‌بابا رفته و از زبان او خاطره را تعریف می‌کند، برای نزدیکی به زبان او واژگان را می‌شکند، اما از آنجا که خود صحنه‌پرداز این خاطره است و روایت را از بر دارد گاهی مرز میان خود و شخصیت نمایش، ننه‌بابا، محو می‌شود و واژگان سالم او وارد متن خاطره می‌شود.

در کتاب

اسماعیل شجاع:

اسماعیل شجاع، هم داستانی است ساخته ذهن نویسنده و هم اشاراتی برگرفته از کودکی خود مرادی کرمانی دارد. چنانکه خود او در مقدمه قصه‌های مجید نوشته یکی از شیوه‌های داستان‌نویسی‌اش گرفتن نکته‌ای از زندگی خود و با خیال شاخ‌وبرگ دادن به آن است. او در کتاب شما که غریبه نیستید، کتابی که دو دهه بعد از داستان اسماعیل شجاع نوشته شده، درباره ترسش از مارهایی می‌گوید که وقتی در کودکی توی صندوق‌خانه زندانی می‌شده کابوس‌شان را می‌دیده: «سال‌های سال است که کابوس مار می‌بینم. هر وقت حالم بد است و انتظار خبر بدی را می‌کشم و خوابم می‌برد، خواب مار می‌بینم. خواب می‌بینم که ماری یواش یواش خودش را از پاهایم بالا می‌کشد. من خوایبده‌ام، مار روی شکمم می‌آید و کم­کم می‌آید روی سینه‌ام و دور گردنم می‌پیچد. هر چه جیغ می‌کشم کسی به دادم نمی‌رسد.».

در اسماعیل شجاع هم اسماعیل مدام کابوس مارهایی را می‌بیند که می‌خواهند خفه‌اش کنند: «شب خواب مار می‌دید. مارهای سیاه و بلند که آرام از کنار پاهایش بالا می‌آمدند، می‌آمدند روی سینه و کم­کم خودشان را به گلویش می‌رساندند و روی صورتش می‌خزیدند. دور گردنش حلقه می‌زدند. گلویش را فشار می‌دادند [...] هرچه جیغ می‌کشید کسی صدایش را نمی‌شنید..»

بالاخره یک شب اسماعیل خواب عجیبی می‌بیند و ترس مار در او برای مدتی از بین می‌رود و آنقدر نترس و شجاع می‌شود که شروع می‌کند به آزار رساندن به مارهای روستا! اسماعیل حتی به حشره‌ها هم رحم نمی‌کند. تا روزی او ماری را می‌کشد و مردم به او می‌گویند که جفت ماری که کشته شده حتما از اسماعیل انتقام می‌گیرد. و این باعث می‌شود کابوس‌های اسماعیل دوباره بازگردد.

این داستان کوتاه، هم در روایت و هم در گفت‌وگوها به زبان گفتاری نوشته شده است. مرادی کرمانی به ذهن اسماعیل بسیار نزدیک است و ترس‌های او را می‌شناسد زیرا اسماعیل کودکی‌های خود اوست، هوشو است. او برای ساخت این زبان گفتاری از مرکب‌های اتباعی مانند صاف‌وصوف استفاده می‌کند، نحو را به زبان گفتار نزدیک می‌کند و گاهی برخی واژگان را در گفت‌وگوها می‌شکند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش سوم: آنان که گول نخورده‌اند به خطا می‌روند

نمونه‌هایی در اسماعیل شجاع:

«کله‌های مثلثی مارها، زبان، چشم‌ها و تن لیز و چندش‌آورشان را که توی خواب می‌دید و می‌دید که دور گردنش حلقه زده‌اند، می‌لرزید، نمی‌توانست کاری بکند.» به جای واژه سر از «کله» استفاده می‌کند تا هم ذهنیت و زبان اسماعیل را نشان دهد و هم به زبان گفتار نزدیک شود. آوردن واژه محاوره «چندش‌آور» هم برای نشان دادن احساس انزجار اسماعیل به مارهاست.

«بیا آب بخور... دیدی که چیزی نیست. حالا راحت بگیر بخواب.» مرادی دو فعل را پشت سرهم به کار می‌برد به جای بخواب می‌گوید «بگیر بخواب» این گفت‌وگوی مادر است با اسماعیل و درست مانند زبان گفتار.

«پدرش رفته بود شهر، پی کار.» به جای دنبال کار رفتن می‌نویسد «رفتن پی کار» که اصطلاحی عامیانه است.

«زمستان‌ها می‌رفت و تابستان‌ها پیدایش می‌شد.» به جای آمد، می‌نویسد «پیدایش می‌شد». این اصطلاح هم به سرزده و بی‌برنامه آمدن پدر اشاره می‌کند هم زبان را گفتاری می‌کند.

«همان‌طور که مشق می‌نوشت کنار صفحه کاغذ عکس مار می‌کشید. همه‌جور ماری می‌کشید. [...] شل و وارفته، صاف و صوف.» این واژه‌های محاوره و مرکب‌های اتباعی(همه‌جور، شل و وارفته، صاف و صوف) به زبان، ویژگی گفتاری می‌دهد. اسماعیل «عکس» مار می‌کشد. او نقاشی نمی‌کند بلکه «عکس می‌کشد» این واژه به ذهنیت و زبان اسماعیل نزدیک است.

«با او رفت گردش.... بردش به کوه‌ها... از کوهی رفت بالا.... مار اشاره کرد که اسماعیل سنگ را بردارد. اسماعیل سنگ را برداشت. » این تکرارها (مار اشاره کرد که سنگ را بردارد. اسماعیل سنگ را برداشت) به این دلیل است که دارد قدم به قدم روایت و تصویر می‌کند. ما خواب اسماعیل را می‌خوانیم و هم‌پای او آرام آرام و قدم به قدم پیش می‌رویم و همان اندازه می‌بینیم که او می‌تواند ببیند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش چهارم: از سربار تا سرخور تا مرگی با چشم‌های بیدار

مادر:

مرادی کرمانی چند داستان درباره زلزله دارد. داستان «نمک» در آخرین مجموعه داستان او «قاشق چایخوری» و «مادر» در مجموعه «لبخند انار»، هر دو از غم‌انگیزترین داستان‌های اوست با نگاهی تازه، صریح و پر از درد که صراحت زبان و بیانش در نمایش درد گاهی خواننده را شوکه و بهت‌زده می‌کند.

داستان مادر از زبان دختری است به مادرش و با راوی اول شخص روایت می‌شود. در این داستان، دختر در نامه‌ای که به مادرش نوشته از زنده ماندن خود گله می‌کند که چرا مادر، پدر دختر را برای نجات او، که در آن زمان نوزادی بوده، به خانه زلزله‌زده فرستاده و سبب ماندن پدر زیر آوار و کشته شدن او شده. دختر گمان می‌کند مادر و برادرانش او را مقصر مرگ پدر می‌دانند. (داستان تنها از زبان دختر است و نامه او به مادرش. تنها چند سطر پایانی داستان، پاسخ بسیار کوتاه مادر به نامه اوست. پس این تنها گمان دختر است که مادر و برادرانش او را مقصر مرگ پدر می‌دانند.) و او هم مادرش ‌را مقصر این اتفاق می‌داند.

در این داستان رنگی از طنز نیست. داستان با دو زبان روایت می‌شود؛ زبانی در روایت رخدادهای زلزله که زبانی رسمی است و زاویه دید دانای کل و سوم شخص محدود دارد و زبان نامه‌ی دختر به مادر که زبانی گفتاری است و زاویه دید اول شخص دارد.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بخش پنجم: آگاهی بازتابنده؛ ویرانه‌های جهانی رهایی‌یافته

نمونه‌هایی در داستان مادر:

«امشب شانزده سالم تمام می‌شود. یعنی شد. حالا که دارم این نامه را برایت می‌نویسم دو ساعت است که رفته‌ام توی هفده سال.» دختر همان‌طور که می‌گوید و با خود حرف می‌زند نوشته است. «حالا که دارم»، «دوساعت است که رفته‌ام توی هفده سال» زبان گفتاری است.

«اسدلله چراغ به دست می‌دوید. از رودخانه و باغ و درخت و جوی می‌گذشت. تند می‌رفت، رسید به خانه‌اش. جلوی اتاق‌های فروریخته‌اش کپر بود.» زبان رسمی است و گفتاری نیست. زیرا این بخش توصیف است و از ذهن دختر دورتر است و روایت رنج دیگری است که دختر از زبان دیگران شنیده است. این‌جا انگار نویسنده است که روایت می‌کند نه دختر.

«من هم‌چنان توی تاریکی عر می‌زنم. هنوز هم تو تاریکی زندگی عر می‌زنم.» «عر زدن» اصطلاحی عامیانه است که بیشتر برای گریه‌های بلند کودکان به کار می‌رود و نشان می‌دهد که دختر هنوز مثل کودکی‌اش بلند و بی‌امان گریه می‌کند و فریاد می‌زند .«تو» به جای در، چنان‌که گفتیم از واژگان زبان گفتاری است.

خندان خندان:

خندان خندان داستان ارثی است که به دختران خانواده‌ای می­رسد. داستان زنان و دختران خانواده‌ای که تنها چیزی که آن‌ها را می‌خنداند زمین خوردن دیگران است. داستان با سینما رفتن دو نامزد آغاز می‌شود، آرش و رعنا. در این صحنه است که آرش متوجه می‌شود تنها چیزی که رعنا را می‌خنداند، افتادن و زمین خوردن دیگران است. همین موضوع سبب بروز مشکلاتی در زندگی آرش می‌شود که هر چه می‌گذرد عمیق‌تر می‌شود و آرش نمی‌تواند آن را حل کند. داستان زبانی طنز دارد. مرادی کرمانی در این داستان، بیشتر از جمله‌های کوتاه و اصطلاحات عامیانه استفاده می‌کند که در جهت تقویت فضای طنزآلود داستان، نمایش کنش‌ها و افزودن ضرباهنگ جمله‌هاست. جمله‌های کوتاهی که کنش‌های افتادن و زمین خوردن را نشان می‌دهند یا نمایش حالت‌های مختلف خندیدن‌اند. از آنجا که زاویه دید این داستان سوم شخص است نسبت به داستان‌هایی که مرادی کرمانی زاویه دید اول شخص دارد یا سوم شخصی که به ذهن نویسنده نزدیک‌تر است، مانند اسماعیل شجاع، گفتاری‌نویسی کمتری دارد.

نمونه‌هایی از خندان خندان:

«رعنا داشت از خنده می‌مرد، کبود شده بود؛ عین آلو. آرش می‌ترسید باز سکسکه‌اش بگیرد، نگرفت، خدا را شکر.» این جمله‌ها از بخش توصیف داستان است و نه گفت‌وگو. اما نحو گفتاری است و زبان تصویری. «کبود شده بود؛ عین آلو» که کبودی چهره رعنا بر اثر خنده مداوم را نشان می‌دهد. رعنا داشت از خنده مدام نفسش بند می‌آمد و خفه می‌شد. واژه «عین» دارایی زبان محاوره است. در میان این روایت گفتاری «خدا را شکر» انگار از زبان آرش گفته شده. زاویه دید داستان چنان‌که گفتیم سوم شخص محدود است و در بیشتر صحنه‌ها آرش کانونی‌گر است یعنی ما تنها همان چیزی را می‌بینیم که در زاویه دید آرش است و فراتر از آن چیزی نمی‌بینیم به همین سبب صدای او وارد متن روایت شده که نفس راحتی کشیده و می‌گوید «خدا را شکر».

«خندهاش خوب و راحت نبود. ترس‌خند بود. می‌ترسید لب‌ولوچه‌اش را بکشد تو هم و ترش کند نامزدش برنجد، ول کند و برود.» لب‌ولوچه، تو هم کشیدن، ترش کردن، ول کردن، همه از دارایی‌هایی زبان محاوره است. شیوه بیان هم گفتاری است. مرادی به جای رفتن می‌نویسد «ول کند و برود.» در زبان و بیان او هر فعلی با دو فعل نشان داده می‌شود! هر کنشی تنها و ناگهانی نیست، حالت و مقدمه‌ای دارد. رفتن رعنا یعنی رها کردن و «ول کردن» زندگی پس رعنا فقط «نمی‌رود.»، زندگی را ول می‌کند و می‌رود.

«رعنا داشت از خنده می‌ترکید زود روسری‌اش را لوله کرد، قلمبه کرد و چپاند تو دهانش که خنده‌اش بند بیاید.» از خنده ترکیدن، قلمبه، چپاندن و بند آمدن خنده متعلق به زبان محاوره است. لوله کردن و قلمبه کردن و چپاندن توی دهان، هم حالت مچاله و جمع کردن روسری را نشان می‌دهد و زبان را تصویری می‌کند و هم اینجا به متن جنبه طنز می‌دهد چون این قلمبه کردن و چپاندن (روسری) در دهان رعنا است! و نه مثلاً در داستانی جدی چپاندن و فرو کردن روسری در شکاف پنجره‌ای است برای مهار دود آتش. زیرا می‌دانیم مرادی حتا در داستان دردناکی مانند مادر هم از اصطلاحات زبان محاوره مانند «عر زدن» بهره برده که ما را به خنده نمی‌اندازد.

«مادر که سخت دلگیر شده بود، بند نشد و رفت.» بند شدن از اصطلاحات زبان عامیانه است و یعنی مادر نماند و رفت.

نتیجه:

هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده‌ای است که زبان روایت کردن را خوب می‌شناسد و اهمیت آن را در داستان‌نویسی می‌داند. او میراث‌دار جمال‌زاده در نثر فارسی است. زبان داستان‌های او روان و ساده و صمیمی است و چون به نحو گفتار نزدیک است، از گنجینه واژگان گفتاری و اصطلاحات عامیانه بهره می‌برد و روایت‌های او تقلیدی است از شیوه بیان گفتاری و شفاهی. به همین دلیل و با همین ترفند به جای امر به خوابیدن و فعل «بخواب» از «بگیر بخواب» استفاده می‌کند یا به جای فعل «نشست» یا جمله «روی صندلی نشست.» این جمله را به کار می‌برد: «دست گرفت به صندلی، بلند شد نشست.» این جمله‌ها به زبان ویژگی تصویری می‌دهد و کنش و حالت بلند شدن شخصیت را به خوبی نمایان می‌کند. در همین جمله­ای که گفته شد، آوردن دو فعل پشت سر هم تقلیدی است از شیوه بیان گفتاری و شفاهی. اصطلاحات عامیانه در دست او مصالحی است برای غنی کردن زبان داستان، شخصیت‌پردازی، بیان دقیق مقصود و نمایش حالت‌هایی که جز با این اصطلاحات به تصویر درنمی‌آیند. برای نمونه استفاده با از اصطلاح «وول خوردن» به جای تکان خوردن، جنبیدن و چرخیدن بچه را در شکم مادر نشان می‌دهد و زبانی مناسب شخصیت داستانش می‌سازد. شخصیت‌هایی که همان‌طور که گفتیم بیشتر از مردم عادی‌اند. همچنین این اصطلاحات عامیانه، زبان را از یکنواختی و تکرار نجات می‌دهد. مثلاً او در داستان خندان خندان برای نمایش حالت‌های گونه‌گون خندیدن و نجات زبان از تکرار و بیان دقیق مقصود، هم از اصطلاحات عامیانه بهره می‌برد، هم از آواهایی که تقلید صدای خنده‌های متفاوت‌اند و به زبان داستان ویژگی گفتاری می‌دهند: قاه قاه خندید، کِرکِر خندید، هرهر خندید، غش غش خندید که همگی صداهای خنده‌های بلند را نشان‌ می‌دهد و با این حال هر کدام معنای متقاوتی را به ذهن ‌می‌آورد مثلاً در غش‌غش خندیدن شادی هست و در هرهر خندیدن نشانی از تمسخر و پخ‌پخ خنده که خنده فروخورده را نشان می‌دهد و آواهای ها... ها...ها ،هه...هه...هه، صدای خنده را به زبان داستان وارد می‌کند.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش ششم: صورتک همان صورت است

او بلندگوی صداهای غایب زندگی است. او این صداها را به متن داستان وارد می‌کند تا زبان و متن را زنده کند. صدای لیزخوردن و کشیده شدن بدن کف سالنی صیقلی قروو...تتت...، صدای افتادن از پله‌ها، پله به پله، تپ‌تپ، قل‌قل سماور، فیش‌فیش مار و....

به کارگیری مرکب‌های اتباعی هم علاوه بر نزدیک کردن زبان به زبان گفتار و زبان عامیانه رگه‌های معنایی ایجاد می‌کند. مثلاً «آفتابه لکنته شکسته‌پکسته» چیزی بیشتر از ترک و شکستگی آفتابه را نشان می‌دهد و برکهنگی و فرسودگی یا اگر به زبان مرادی سخن بگوییم "قراضگی" آفتابه هم دلالت می‌کند. یا همان‌طور که حسین نیر هم نوشته بین «پول‌وپله» نداشتن و پول نداشتن تفاوت هست. پول‌وپله نداشتن یعنی چیزکی و پول کمی دارد. این اصطلاحات نزد مرادی هم ابزار بیان دقیق مقصود اوست هم صمیمت و نزدیکی بین متن و خواننده ایجاد می‌کند و افزون بر همه این‌ها رنگی از طنز به داستان می‌بخشد.

مرادی کرمانی با بازی‌های زبانی آشناست، هرچند که در بررسی این داستان‌ها هم دیدیم که گاهی مرز میان گفتاری‌نویسی و نوشتار رسمی کمرنگ شده و یا زبان روایت و گفت‌وگو درهم شده، اما با این همه، او به قدرت زبان در بیان قصه باور دارد. مرادی کرمانی قصه‌گویی است که آن‌چه می‌گوید روایت می‌کند. انگار خوانندگانش دورتادور او نشسته‌اند و او با صدای بلند برای‌شان تعریف می‌کند. انگار هم‌زمان کسی به نویسنده گوش می‌دهد و او دارد برایش تعریف می‌کند. شخصیت‌های داستان‌هایش هم هنگام روایت پیش چشمانش حاضر هستند، آن‌ها را می‌بیند و صدای‌شان را می‌شنود.

او در شما که غریبه نیستید به ذهن خودش همان‌قدر نزدیک است که به ذهن شخصیت‌های دیگر داستان زندگی‌اش. از نگاه او، من، بافته‌ای، مجموعه‌ای از ما است. برای همین است که او می‌تواند آدم‌های بسیاری را با خودش در داستان‌هایش همراه کند. همین زاویه دید سبب شده که زبان قصه‌های مجید هم رسمی باشد هم گفتاری. هم شکسته و هم سالم. این "ما "های درون "من" است که به زبان او وزن می‌دهد و غنی‌اش می‌کند این نگاه کردن با چندین چشم و سخن گفتن با چندین زبان است که چنین روایت و زبانی در داستان‌هایش ساخته است.

در سایت کتابک بخوانید: زندگی، زمانه و داستان‌های هوشنگ مرادی کرمانی بررسی مجموعه داستان «تهِ خیار» بخش هفتم: شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی

او زبان گفتاری را زمانی به کار برده که به خودش در روایت داستان نزدیک بوده، مانند قصه‌های مجید، اسماعیل شجاع و زبان رسمی را زمانی به کار برده که روایت‌گر زندگی دیگران بوده و یا اندوه بیش‌تری در قلمش است، مانند روایت‌های داستان مادر و بخش‌هایی از شما که غریبه نیستید.

زبان گفتاری داستان‌های او، بیش از آنکه الگوبرداری از زبان گفتاری داستان‌های پیشین فارسی باشد، ساخته و پرداخته ذهنیت خود اوست. این زبان گفتاری که ترکیبی از زبان رسمی و زبان کوچه و بازار است، داستان‌هایش را صمیمی و غنی و زبان داستان را هم تصویری‌تر کرده است. زیرا زبان گفتاری امکان بیش‌تری برای روایت‌های نزدیک به ذهن مردم دارد. این زبان برای نویسنده‌ی قصه‌گویی مانند مرادی کرمانی ابزاری است برای بهتر گفتن و بهتر نشان دادن

منابع:

انور، منوچهر (1398)، زبان زنده، تهران، کارنامه.

ریمون-کنان، شلومیت (1387)، روایت داستانی: بوطیقای معاصر، ترجمه ابوالفضل حری، تهران، نیلوفر.

صلح‌جو، علی (1391)، اصول شکسته‌نویسی: راهنمای شکستن واژه‌ها در گفت‌وگوهای داستان، تهران، مرکز.

صلح‌جو ،علی (1386)، بشکنیم یا نشکنیم، مترجم، ش 45.

طبیب‌زاده، امید (1398)، فارسی شکسته: دستور خط و فرهنگ املایی، تهران، کتاب بهار.

فیضی،کریم(1396)، هوشنگ دوم: گفت‌وگو با هوشنگ مرادی کرمانی، تهران، معین.

کامشاد، حسن (1394)، پایه‌گذاران نثر جدید فارسی، تهران، نی.

کریمی قمی، منصوره( 1398)، اتباع در زبان و ادب فارسی، رشد آموزش زبان و ادب فارسی، ش 2.

مرادی کرمانی، هوشنگ(1387)، قصه‌های مجید، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1402)، شما که غریبه نیستید، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ(1401)، «اسماعیل شجاع»، در: بقچه، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1401)، «مادر»، در: بقچه، تهران، معین.

مرادی کرمانی، هوشنگ (1401)، «خندان خندان»، در: بقچه، تهران، معین.

نیر، حسین (1391)، نشستن واژه در قصه: واژگان، اصطلاح‌ها، کنایه‌ها و ترکیب‌های عامیانه محلی در قصه‌های مجید، تهران، فرهنگستان زبان و ادب فارسی.


[1] . اشاره به داستان­های کوچه خوشبخت ما، اسماعیل شجاع و مادر.

[2] . مرادی کرمانی در مقدمه قصه‌های مجید در پاسخ به این پرسش که «مجید زندگینامه خودتان است یا حاصل خیال؟» می‌نویسد که مجید با همه علاقه‌ها و ضعف‌ها و تنهایی‌ها و بی‌کسی‌ها بسیار شبیه شخصیت خود اوست اما همه قصه‌ها قصه زندگی او نیست و بعضی را بر اساس شخصیت مجید ساخته.

[3] . برو تو آینه رنگ و حالتو نگاه کن. شدی عین روباه قشو کرده، قصه‌های مجید، ص 476.

[4] . اصطلاحی است در روایت‌شناسی که برای تمایز بین کسی که می‌گوید یعنی راوی، و کسی که می‌بیند به کار می‌رود. این اصطلاح را ژرار ژنت وضع کرده و بنا بر نظریه او گفتن و دیدن، روایت‌گری و کانونی‌شدگی، می‌تواند از آن دو عامل روایی متفاوت باشد.

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مقاله
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
ویژه صفحه اصلی

موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در میان تقدیرشدگان جایزه‌ی دکتر بسکی

Submitted by editor74 on

جمعه پنجم بهمن ماه 1403 مراسم اهدای نخستین دوره‌ی جایزه‌ی بنیاد علمی دکتر بسکی در گنبد کاووس برگزار شد و موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در محور «کودک و محیط زیست» در میان افراد و نهادهای شایسته‌ی تقدیر این جایزه قرار گرفت. بنیاد علمی دکتر بسکی در این روز میزبان انجمن‌ها و فعالان زیست‌محیطی از سراسر ایران و علاقه‌مندان به اندیشه‌های زنده‌یاد دکتر غلامعلی بسکی (پدر طبیعت ایران) بود که به مناسبت نود و سومین زادروز ایشان و هم‌چنین اختتامیه اولین دوره‌ی این جایزه گرد هم آمده بودند.

غلامعلی بسکی (۱۳۱۰- ۱۳۹۸) معروف به بابابسکی، پزشک انسان‌دوست، نیکوکار و حامی محیط‌زیست بود که زندگی خود را وقف طبیعت کرد. او در طی چندین دهه، فعالیت‌های گسترده‌ای را در زمینه‌ی حفاظت از محیط‌زیست کشور انجام داد و از این رو «پدر طبیعت ایران» لقب گرفت.

امسال بنیاد علمی دکتر بسکی به پاس تلاش‌ها و زنده نگه‌داشتن یاد این بزرگ‌مرد و در راستای ارج ‌نهادن به فعالیت‌های برجسته علمی، فرهنگی و اجتماعی در حوزه محیط زیست، رویداد «جایزه‌ی بنیاد علمی دکتر بسکی» را با چشم‌انداز بین‌المللی کردن آن آغاز کرد. این جایزه با هدف تقدیر از تلاش‌های افراد، نهادها یا سازمان‌های مردم‌نهادی که مشارکتی مؤثر در حفاظت از محیط‌زیست داشته‌اند به برگزیدگانی اعطا می‌شود که به انتخاب هیئت داوران در دو محور «محیط زیست و رسانه» و «محیط زیست و کودک» مهم‌ترین اقدام و تمهید محیط‌زیستی سال را رقم زده‌اند.

جایزه‌ی اصلی دکتر بسکی سال 1403 در محور «رسانه و محیط زیست»، به محمدجواد آرمان‌مهر، مستندساز، برای ساخت فیلم «بازگشت فلامینگوها» و جایزه‌ی اصلی در محور «کودک و محیط‌ زیست» به محسن مشارزاده مهرابی، مدیر مدرسه‌ی طبیعتِ «باغ شبنم» اختصاص یافت. به هر کدام از این دو برنده، لوح برگزیده، مدال جایزه و مبلغ یک میلیارد ریال جایزه‌ی نقدی تعلق گرفت.

همچنین در محور «کودک و محیط زیست» موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان یکی از ۴ برگزیده‌ای بود به سبب اقدامات موثرشان شایسته‌ی تقدیر دانسته شدند و لوح تقدیر جایزه‌ی دکتر بسکی را دریافت کردند. «انجمن سبز چیا» از مریوان کردستان، پارسا غلامی دانش‌آموز ششم ابتدایی از شیراز، و صادق پناهی از لاهیجان از دیگر نهادها و افراد شایسته‌ی تقدیر در حوزه کودک و محیط زیست بودند.

داوران این دوره در محور «رسانه و محیط زیست» نیز 6 فرد و نهاد را شایسته‌ی تقدیر ارزیابی کردند: «انجمن نذر طبیعت وطن ما» از قم، «انجمن ژینبانان سروشت بوکان» از آذربایجان غربی، حجت طاهری از گنبد کاووس، مهدی الهی مستندساز از شیراز، لاله قفقازی دکتری علوم و مهندسی محیط زیست، و سعید نبی تهیه‌کننده و کارگردان.

ما در موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان قرار گرفتن در میان برگزیدگان نخستین دوره‌ی جایزه‌ی دکتر بسکی را مایه‌ی افتخار و سرافرازی خود می‌دانیم، و امیدواریم رویدادهایی از این دست در گسترش آگاهی‌بخشی محیط‌زیستی، به ویژه در میان کودکان و نوجوانان، و درک به هم‌پیوستگی همه‌ی زیست‌مندان این کره‌ی خاکی یاری‌رسان باشند. همچنین بر این باوریم جوایز و رویدادهای ارزش‌مندی چون جایزه‌ی دکتر بسکی می‌توانند با تاکید و توجه بیش‌تر به انجمن‌ها و گروه‌های فرهنگی و زیست‌محیطی نقشی موثر در رواج این دیدگاه داشته باشند که برای حل بحران محیط زیست و تغییرات اقلیمی، افزون بر اقدامات موثر فردی به کنش‌گری جمعی محیط‌زیستی نیاز است.

فعالیت‌های موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان در حوزه‌ی محیط زیست:

پای‌بندی به توسعه‌ی پایدار و ترویج رویکردهای محیط‌زیستی همواره در همه‌ی فعالیت‌های «موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان» جایگاهی ویژه داشته است. این موسسه کوشیده است در همه‌ی زمینه‌های فعالیت خویش آگاهی مخاطبان را نسبت به مسئله‌ی محیط زیست افزایش دهد و تغییرات پایداری در نگرش و رفتار کودکان و بزرگ‌سالان نسبت به طبیعت و محیط زیست ایجاد کند.

انتشارات موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان (کتاب تاک) کتاب‌ها و محصولات گوناگونی در هر دو حوزه‌ی تالیف و ترجمه چاپ و منتشر می‌کند. محیط زیست از موضوعاتی است که در انتخاب کتاب‌ها برای چاپ مورد توجه قرار می‌گیرد.

محیط زیست در برنامه‌ی سوادآموزی و ترویج کتاب‌خوانی «با من بخوان» که زیر نظر این موسسه اجرا می‌شود هم یکی از موضوعات اصلی، مهم و مورد توجه است. محتوا و روش‌هایی که در این برنامه به کار برده می‌شوند، به کودکان می‌آموزد که نقش کنش‌گر در نگه‌داری از محیط زیست داشته باشند، و از کنش‌های زیان‌بار برای اقلیم و مصرف‌گرایی که به زمین و آینده‌ی آن آسیب می‌رساند بپرهیزند. «با من بخوان» هم‌چنین در سال 1401 «سند راهبردی کلاس‌ها و کتابخانه‌های سبز» را تدوین و منتشر کرد تا الگویی باشد برای حرکت به سمت مراکز آموزشی سبز و پایدار.

کارگاه «آموزش محیط زیست» یکی از کارگاه‌های تکمیلی در برنامه‌ی «با من بخوان» است که به آموزگاران و مربیان و کتابداران می‌آموزد چگونه با استفاده از کتاب‌های باکیفیت عشق به طبیعت و دغدغه‌ی حفاظت از محیط زیست را در کودکان پرورش دهند و آن‌ها را به محیط زیست و پدیده‌های طبیعی علاقه‌مندتر کنند. با انتشار دو کتاب «درخت نخل در قطب شمال (حقایقی داغ درباره‌ی تغییرات اقلیمی)» و «به تماشای پرندگان برویم!» (دوجلدی) که ظرفیت‌های بالایی برای کار با نوجوانان و تشکیل گروه‌های کوچک محیط زیستی محلی دارند، گروه تولید محتوای «با من بخوان» دو کارگاه آموزشی آنلاین در سامانه‌ی آموزشی آموزک با عنوان‌های «باشگاه قهرمانان اقلیمی» و «باشگاه پرنده‌نگری» تدوین کرده است. کتابداران و آموزگاران با شرکت در این کارگاه‌ها مطالب مفیدی در ارتباط با این موضوعات می‌آموزند و با مراحل راه‌اندازی باشگاه‌های کوچک محلی برای نوجوانان با هدف بالا بردن اطلاعات آن‌ها و ترویج فعالیت‌های زیست‌محیطی آشنا می‌شوند.

گروه کارشناسان کتاب‌شناسی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان هر ماه کتاب‌های چاپ جدید از ناشران مختلف را از جنبه‌های گوناگون تصویر، داستان، ترجمه، کیفیت چاپ و… بررسی می‌کنند و فهرستی از کتاب‌های تأیید‌شده تهیه می‌کنند. فروشگاه آنلاین «کتاب هدهد» مرجعی برای خرید کتاب باکیفیت در سراسر ایران است. در سایت این فروشگاه کتاب‌ها بر اساس گروه سنی، موضوع، گونه و ... دسته‌بندی شده‌اند. برچسب‌های موضوعی زیرگروه محیط زیست در سایت هدهد عبارت‌اند از: آلودگی، اقلیم (آب و هوا)، انرژی‌ها، اهمیت آب، حفاظت محیط زیست، رمان و داستان محیط زیستی، زیست‌بوم، شناخت زمین، آشنایی با حیوانات و جانوران، حیوان خانگی، آشنایی با فصل‌ها، کشاورزی، باغبانی و شناخت گیاهان، بازیافت، و درخت و درخت‌کاری. همه‌ی کتاب‌های محیط زیستی در سایت هدهد با این موضوع‌ها برچسب می‌خورند و در بخش جست‌وجوی سایت به‌راحتی در دست‌رس مخاطبان قرار می‌گیرند.

در موزه‌ی کودکی «ایرانک» که موزه‌ای روایتی و هم‌کنشانه است، هر روز برنامه‌هایی با محوریت ادبیات و کتاب کودک و با اهداف ترویجی برای گروه‌های گوناگون برگزار می‌شود. اجرای برنامه‌هایی با موضوع حفاظت از محیط زیست و جانوران گوناگون از جمله‌ی آن‌هاست.

پایگاه مجازی ترویج کتاب‌خوانی «کتابک» کوشش می‌کند محتواهای مناسب ترویج خواندن را برای مخاطبان فراهم کند. اختصاص دسته‌بندی «محیط زیست» به مقاله‌ها و مطالب منتشرشده در این سایت و معرفی کتاب‌های در پیوند با مناسبت‌های محیط زیستی در روزشمار خواندنِ سایت کتابک گام‌هایی در راستای جلب توجه مادران و پدران و آموزگاران و مربیان به موضوع محیط زیست و تاکید بر ترویج فرهنگ حفاظت از طبیعت است.

پایگاه آموزش خلاق از راه ادبیات کودکان «آموزک» با رویکرد گردآوری منابع پراکنده و دست‌رس‌پذیر کردن آن و همچنین تالیف برخی مقاله‌ها برای شناخت و ترویج آموزش خلاق از راه ادبیات کودکان راه‌اندازی شده است. یکی از اصول آموزش خلاق آشتی دادن کودک با محیط زیست و محیط طبیعی پیرامون‌اش است. مطالب فراوانی در این وب‌سایت در دسته‌بندی‌های «کودک و محیط زیست» و «کودک و طبیعت» قرار گرفته است تا مربیان و مسئولان مراکز آموزشی را برای داشتن آموزشی سبز و هم‌سو با محیط زیست توان‌مند کند.

برای آشنایی بیش‌تر با جزییات اقدامات و فعالیت‌های زیست محیطی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان می‌توانید به این لینک مراجعه کنید.

برای آشنایی با دیگر برگزیدگان نخستین دوره‌ی جایزه دکتر بسکی و اقدامات‌شان می‌توانید به صفحه‌ی اینستاگرام و تلگرام انجمن سبزگامان بسکی سر بزنید.

آشنایی با جایزه‌ی دکتر بسکی و معیارهای آن

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
با من بخوان صفحه اصلی

فراخوان هفته‌ی‌ بلندخوانی، ۲ تا ۸ بهمن‌ ماه 1403- بلند بخوان، در تابش آفتاب، در آغوش مهتاب!

Submitted by editor74 on

«در آفتاب یا مهتاب
در طبیعت، در شهر یا روستا
در کلاس، در کتابخانه، یا در خانه
هر کجا و همه جا
می‌توانی کتابی برگزینی و بلند بخوانی.
با بلندخوانی، داستان‌ها و افسانه‌ها شیرین‌تر می‌شوند.»

موسسه‌ی پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان و برنامه‌ی «با من بخوان»، در آستانه‌ی بهمن ماه، برای هشتمین سال پیاپی شما را به شرکت در هفته‌ی بلندخوانی (۲ تا ۸ بهمن ماه) فرامی‌خوانند و از همه‌ی والدین، مربیان، آموزگاران، کتابداران، نهادهای کودکی و گروه‌های ترویج کتابخوانی در سراسر کشور دعوت می‌کنند که به این رویداد مهم بپیوندند.

امسال نیز همانند سال‌های گذشته با تاکید بر اهمیت بلندخوانی به عنوان یکی از موثرترین راه‌های ترویج خواندن، از تمامی دوستداران کودکان دعوت می‌کنیم تا در این هفته، بلندخوانی برای کودکان را آغاز کنند. همه جا می‌توان کودکان را به یک کتاب گیرا مهمان کرد: در خانه یا کتابخانه، مهدکودک یا شیرخوارگاه و پرورشگاه، دبستان یا دبیرستان، مترو یا اتوبوس، در مطب پزشک یا بیمارستان، در پارک یا در طبیعت می‌توانید با ما همراه شوید. چگونه؟

  • اگر مادر یا پدر، پدربزرگ،‌ مادربزرگ، خاله، دایی، عمو یا دایی و... هستید کتابی بردارید و برای کودک‌تان بلندخوانی کنید.
  • اگر مربی، آموزگار، کتابدار یا ترویج‌گر هستید، نشست‌های بلندخوانی برای کودکان ترتیب دهید.
  • اگر از گروه‌های مروج کتابخوانی یا از نهادهای مرتبط با کودکی هستید، مراسم و برنامه‌‌هایی ترتیب دهید تا خانواده‌ها، مدارس و نهادهای دیگر را به اهمیت بلندخوانی و سهیم شدن کتاب باکیفیت با کودکان آگاه کنید. و با تاکید بر شعار امسال هفته‌ی بلندخوانی (بلند بخوان، در تابش آفتاب، در آغوش مهتاب!) آنان را ترغیب کنید که از این پس بلندخوانی را در برنامه‌های روزانه‌ی کودکان قرار دهند.
  • فعالیت‌های در پیوند با بلندخوانی (مانند نمایش، گفت‌وگو، کاردستی، نقاشی و...) را در برنامه‌های خود بگنجانید.
  • کودکان در بحران و کودکان در شرایط دشوار را از یاد نبرید و آنان را در هرکجا که هستند به یک نشست لذت‌بخش بلندخوانی مهمان کنید.
  • می‌توانید تجربه‌های بلندخوانی خود برای کودکان را در شبکه‌های اجتماعی با هشتگ #هفته_بلندخوانی منتشر کنید تا در ترویج فرهنگ کتابخوانی سهیم شوید.
  • می توانید پوستر زیبای هفته‌ی بلندخوانی را از این لینک دانلود کنید و برای دوستان خود بفرستید یا می‌‌توانید این پوستر را پرینت بگیرید و به دیوار کلاس، کتابخانه یا مرکز آموزشی خود نصب و دیگران را به مشارکت در این هفته دعوت کنید.

ما در این هفته چه خواهیم کرد؟

  • در شبکه‌های اجتماعیِ موسسه نکته‌هایی را با مخاطبان در میان خواهیم گذاشت تا به آن‌ها در اجرای یک بلندخوانی خوب، باکیفیت و جذاب کمک کند.
  • کتاب هدهد در هفته‌ی بلندخوانی ارسال رایگان خواهد داشت.
  • موزه‌ی کودکی ایرانک با برنامه‌ها و فعالیت‌های متنوعی در پیوند با بلندخوانی میزبان کودکان و بزرگسالان خواهد بود.

خوشحال خواهیم شد اگر از دوم بهمن ماه و آغاز هفته‌ی بلندخوانی، هنگام به اشتراک‌گذاری فعالیت‌ها و تجربه‌های‌ بلندخوانی‌تان در اینستاگرام، نشانی دو صفحه‌ی «ادبیات کودکان» و «با من بخوان» را در بخش توضیح درج کنید:

@koodaki_org

@khanak_org

بلندخوانی چیست؟

بلندخوانی، به معنای خواندن یک کتاب با صدای بلند، همراه با بازتاب فضای عاطفی و فراز و فرود داستان برای یک کودک یا گروهی از کودکان است. بلندخوانی یکی از موثرترین شیوه‌های علاقه‌مند کردن کودکان و نوجوانان به خواندن کتاب و ضامن رشد ذهنی آن‌هاست. به همین سبب، در بسیاری از کشورهای دنیا، هر سال، روز یا هفته‌ای را به بلندخوانی اختصاص داده‌اند تا اهمیت این روش خواندن به همه‌ی خانواده‌ها، مربیان و آموزگاران یادآوری شود. یکی از این روزها، روز ۵ فوریه برابر یا ۱۶ بهمن است که در بسیاری از کشورها به عنوان روز جهانی بلندخوانی جشن گرفته می‌شود. موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان نیز که با برنامه‌ی «با من بخوان»، سال‌هاست با این روش به ترویج کتابخوانی می‌پردازد و دستاورد‌های چشم‌گیری در تقویت سواد و گسترش فرهنگ کتابخوانی داشته است، هر سال یک هفته (۲ تا ۸ بهمن) را به طور ویژه به این مهم اختصاص می‌دهد. گفتنی است دوم بهمن‌ماه، سال‌روز تولد سایت ترویج کتابخوانی «کتابک» نیز هست که به‌عنوان پایگاه مجازی ترویج کتابخوانی از سوی موسسه پژوهشی تاریخ ادبیات کودکان راه‌اندازی شده و تولید محتوا می‌کند.

بیش‌تر بخوانید:

بلندخوانی، شیوه‌ها، تکنیک‌ها و مراحل اجرای آن

فهرست کتابک به مناسبت هفته بلندخوانی به همراه گروه سنی

دانلود پوستر هفته بلندخوانی 1403

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
خبر
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
با من بخوان صفحه اصلی

گفت‌و‌گو با محسن هجری، نویسنده کودک و نوجوان (بخش دوم)

Submitted by editor74 on

پیش از خواندن این مقاله، ابتدا بخش نخست آن را مطالعه کنید: گفت‌و‌گو با محسن هجری، نویسنده کودک و نوجوان (بخش نخست)

آیا در رمان اقلیم هشتم به سبک وسیاق زندگی نامه ها به سهروردی پرداخته اید یا این که تلاشتان این بود که تصویری اسطوره ای از او به مخاطبان نشان دهید؟ و اصلا چرا به سراغ سهروردی رفتید؟
شخصیت سهروردی از این جهت برایم جذاب بوده و هست که از همان نوجوانی با اعتماد به نفس به چالش با سنت های فکری و اجتماعی می پردازد که شاید همان ویژگی ابراهیم در داستان آتشی به لطافت بنفشه ها باشد. با این همه تلاشم این بود که ترسیم چهره ی او برای مخاطب رنگ یک تیپ اسطوره ای را به خود نگیرد. به همین خاطر نقد سهروردی از زبان خود سهروردی در این اثر دیده می شود. داستان به چند ماهه آخر زندگی سهروردی می پردازد، یعنی همان روزهایی که او در زندان حلب بود. و از همان جا به زندگی گذشته او فلاش بک می زنم، اما نه با دقت یک زندگی نامه، بلکه با یک نوع رویکرد نقادانه، مانند کسی که به گذشته زندگی خود نگاه می کند تا سبک سنگین کند کدام کارش درست بوده، کدام کارش نادرست؟



خرید کتاب اقلیم هشتم


آیا رمان اقلیم هشتم هم به صورت گسترده مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت؟
نه به اندازه رمان چشم عقاب، به واقع از همان ابتدا هم می دانستم که پرداختن به چنین موضوعی شاید فقط برای برخی از نوجوانان 15 تا 18 وحتی بزرگسالان جذابیت داشته باشد. ولی استقبال منتقدان از این اثر بیشتر بود. و صادقانه بگویم از همان ابتدا فرضم این بود که حتی اگر گروه اندکی از نوجوانان و حتی جوانان با مضمون به نسبت سنگین این رمان ارتباط برقرار کنند، به هدفم رسیده ام.
این رمان به فهرست کتاب های خواندنی لاک‌پشت پرنده راه یافت و در شورای کتاب کودک نیز مورد تقدیر قرار گرفت.


آیا تصور نمی کنید که چنین موضوعاتی برای مخاطب نوجوان سنگین باشد؟
چندین‌بار در نشست های نقد و بررسی از نوجوانان شنیده بودم که در انتقاد به نویسندگان چنین می گفتند که آن‌ها را دست کم می‌گیرند. به همین خاطر نه تنها در اقلیم هشتم، بلکه در سایر آثار نیز مخاطب نوجوان را همیشه یک مخاطب جدی و قابل احترام دیده‌ام که می توان در مورد پیچیده‌ترین مسائل هم با آن‌ها گفتگو کرد. خاطرم هست نوجوانان جنوب شهری که به خانواده های بدسرپرست تعلق داشتند، در پاسخ به من که چرا رمان چشم عقاب را برگزیده‌اند، گفتند: چون که شما ما را جدی گرفتید و با ما یک موضوع مهم را در میان گذاشتید.

شما از جمله نویسندگانی هستید که برای مخاطبان بزرگسال نیز رمان هایی را تألیف کرده‌اید، از جمله رمان سایه‌های باغ ملی و خدمتکار مشیرالدوله؛ آیا در این رمان‌ها هم موضوعات تاریخی درونمایه ی اصلی هستند؟ و اساساً چرا به سراغ مخاطب بزرگسال رفتید؟
بله، در ادبیات بزرگسال هم این روند را دنبال کردم. رمان سایه‌های باغ ملی به حوادث جریان روشنفکری سال‌های 49 تا 52 می‌پردازد و راوی اصلی آن دانشجویی سبزواری است که شیفته‌ی اندیشه‌های شریعتی است وبه عشق او به تهران می‌آید. او در همان حال که به حسینیه ارشاد می‌رود تا سخنان شریعتی را بشنود. اما در فضای دانشجویی شاهد شکل گیری حرکت‌های رادیکال از جمله ماجرای سیاهکل و کنش‌های قهرآمیز در برخی از نواندیشان مذهبی است. تلاش من این بود که با پرداختن به برخی پرسش‌های تاریخی، فضای داستان را شکل دهم.
یکی ازمنتقدان ادبی که در آلمان زندگی می‌کند، پس از خواندن این رمان می‌گفت احساس من این بود که روایت سایه‌های باغ ملی در تداوم روایت احمد محمود در همسایه‌هاست.

رمان خدمتکار مشیرالدوله هم یک رفت و برگشت میان زمان کنونی و تاریخ مشروطه است، ولی بار عاطفی این داستان، آن را از دیگر رمان های تاریخی که تألیف کرده‌ام، متمایز می‌کند. شخصیت اصلی آن دانش آموخته ادبیات نمایشی است که نه با تاریخ کاری دارد و نه با سیاست؛ او فقط دلبسته‌ی افسانه محبت بهرنگی است و می‌خواهد این افسانه را به نمایشنامه مبدل کند. اما حوادثی اتفاق می‌افتد که او با زندگی مشیرالدوله یا همان حسن پیرنیا درگیر می‌شود.

در میان آثار شما برای مخاطبان بزرگسال، چند اثر غیرداستانی و پژوهشی هم دیده می‌شود. آیا در این آثار هم موضوعات تاریخی را دنبال کرده‌اید؟

دو عنوان از این آثار به بازخوانی متن‌های دوران مشروطه خواهی اختصاص دارد. در کتاب «درآمدی بر بیداری مردم» متن رساله سیاسی تنبیه الامه و تنزیه المله علامه نائینی را ساده نویسی کردم، چرا تصورم این بود با توجه به مضامین ضداستبدادی این رساله، ضرورت دارد مخاطب امروز هم با آن آشنا شود. و دیگری کتاب «لئالی المربوطه فی وجوب المشروطه» تألیف شیخ اسماعیل محلاتی بود که تحت عنوان در پرتو مشروطه‌خواهی منتشر شد. بر این کتاب هم مقدمه‌ای نوشتم و به نکات نابی که در اندیشه محلاتی است، اشاره کردم، از جمله جایگاهی که او برای مردم به عنوان مالک اصلی کشور در نظر می‌گیرد و این که باید نمایندگان این مالک اصلی در حاکمیت حضور داشته باشند.

در حوزه‌ی کارهای پژوهشی هم دو اثر تألیفی دارم. یکی «آسیب شناسی تبلیغات دینی برای کودکان و نوجوانان» است که متاسفانه ناشر از انتشار آن خودداری کرد.
اثر دیگر «موانع شکل گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی» است که به عنوان پژوهش کاربردی توسط خانه کتاب منتشر شد. در این اثر به این پرسش پرداخته‌ام که چرا نویسندگی در دوران معاصر به عنوان یک حرفه و شغل به رسمیت شناخته نشده است.


آیا کتاب موانع شکل‌گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی به دست مخاطبان رسیده؟ چون که به نظر می‌رسد موضوع مهمی را در این پژوهش دنبال کرده‌اید.

نسخه الکترونیک این کتاب در سایت کتابچین موجود است. ولی نسخه چاپی آن به صورت محدود منتشر شد؛ و شاید به همین دلیل هم بود که مورد نقد و بررسی منتقدان این حوزه قرار نگرفت و به آن توجه لازم نشد. و یکی از افسوس‌های من همین است. نه از این جهت که آن را تألیف کرده‌ام، بلکه به خاطر غفلت از یک موضوع مهم تاریخ معاصر که همچنان با آن درگیریم.

اتفاقاً یکی از پرسش‌های ما این است که چرا نویسندگان کودک و نوجوان ایرانی از نظر اقتصادی شرایط مطلوبی پیدا نکرده‌اند، خلاف ناشرانی که همزمان در این حوزه با نویسندگان دهه ۶۰ کارشان را شروع کردند؟‌ آیا تصور می‌کنید که این تفاوت جایگاه اقتصادی به همان رسمیت نیافتگی هویت صنفی نویسندگان برمی گردد؟
با کمال تأسف همین‌طور است که می گویید. رسمیت نیافتگی هویت صنفی نویسندگان از جمله اهالی ادبیات کودک و نوجوان یکی از موانع اصلی عدم توسعه اقتصادی این گروه بوده!
اگر آن هویت صنفی درمیان بود، به طور طبیعی تاثیرش را در معیشت نویسندگان نشان می‌داد. کژتابی بزرگی که در این میان دیده می‌شود، داشتن نگاهی افلاطونی به جایگاه نویسنده است که گویا قرار است فقط در جایگاه یک روشنفکر به جامعه خدماتی را ارائه دهد، اما در اوج افلاس و درماندگی جان بدهد. جهانگیر هدایت می‌گوید وقتی به صادق هدایت گفتم می‌خواهم نویسنده شوم، با پرخاش گفت می‌خواهی از گرسنگی بمیری؟! اول برو کار درست و حسابی پیدا کن، بعد به سراغ نویسندگی برو. جلال آل‌احمد هم چنین نقدی را بر مشکلات صنفی نویسندگان دارد. او می‌گوید به بعضی از کتاب‌هایم که نگاه می‌کنم، به یاد یکی از وسایل خانه می افتم که حق التالیفم را برای آن هزینه کردم.
به واقع اگر پای آن هویت صنفی در میان بود، نویسندگان مانند شکارهای جداافتاده از گله، در صنعت نشر قربانی مطامع اقتصادی برخی از ناشران نمی‌شدند. تجربه‌ی دردناکی که درطول بیش از دو دهه به تکرار در کمیته حقوقی انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شاهد آن بوده‌ام.
متاسفانه در دولت دوم حسن روحانی نیز وقتی با مصوبه‌ی هیات دولت قرار شد که صنوف فرهنگی از جمله انجمن‌های صنفی نویسندگان شکل بگیرند، با آغاز به کار دولت بعدی، این طرح به طور کلی متوقف شد. در حالی که نزدیک به دو سال نمایندگان صنوف فرهنگی برای تدوین آیین‌نامه انجمن‌های صنفی حوزه‌ی فرهنگ تلاش کرده بودند. بهانه‌ی ظاهری مخالفان این طرح قید نکردن شرط تدین در شرایط عضویت بود که البته قابل اصلاح بود. ولی علت اصلی مخالفت در جای دیگری بود، گویا چنین تصور می‌کردند که رسمیت بخشیدن به صنوف فرهنگی، پیامدهای سیاسی دارد و نباید به این جماعت یک تریبون رسمی داد. من به نمایندگی از سه تشکل یعنی انجمن نویسندگان کودک ونوجوان، انجمن ویراستاران و انجمن داستان‌نویسان در پروسه تدوین این آیین‌نامه صنفی حضور داشتم.

به فعالیت‌تان در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان اشاره کردید. با توجه به این که در چند دوره در هیات مدیره انجمن بوده‌اید و الان هم به عنوان دبیر کمیته حقوقی انجمن هستید، چه برآوردی از عملکرد انجمن دارید؟

به نظرم نفس شکل‌گیری انجمن نویسندگان به تنهایی یک موفقیت صنفی در تاریخ معاصر است. چرا که گروه چشمگیری از نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان صرف نظر از گرایش‌های سیاسی و باورهای ایدئولوژیکشان در این مجموعه دور هم جمع شده‌اند. شاید همان هویت صنفی که در اولین کنگره نویسندگان ایرانی در سال 1325 به عنوان یک هدف مطرح شد، به نوعی در انجمن نویسندگان تحقق پیدا کرد. حضور نویسندگانی چون مهدی آذر‌یزدی، هوشنگ مرادی کرمانی، سوسن طاقدیس، مصطفی رحماندوست، فریدون عموزاده خلیلی و بسیاری دیگر در انجمن، بیانگر حضور طیف‌های متنوعی است که فقط به دلیل هویت صنفی‌شان دور هم جمع شده‌اند.

دروجه پیگیری مشکلات صنفی نویسندگان از جمله بحث قراردادها و ارتباط حرفه‌ای‌شان با ناشران، انجمن کارنامه پرباری دارد و مواردی که به احقاق حق نویسنده منجر شده، کم نبوده؛ حتی نویسندگانی که عضو انجمن هم نبوده‌اند. خاطرم هست در یک مورد که شکایت زنده یاد ناصر ایرانی از یک ناشر را دنبال می‌کردیم، پشت تلفن با همان لحن خاصش گفت: خوشحالم که نویسنده سرپناهی پیدا کرده!
البته کاستی‌های انجمن نیز کم نیست، از جمله این که میزان مشارکت اعضا در فعالیت‌های جمعی یکسان نیست که شاید به نوع نگاه ما به اهمیت کار گروهی و جمعی برمی گردد.

ارتباط شما با شورای کتاب کودک به چه صورت بوده و تلقی شما از کارکرد شورا در این سال‌ها چیست؟
شورای کتاب کودک به عنوان یک نهاد مدنی ریشه‌دار مطرح است که بیش از شصت سال سابقه دارد. اهتمام این نهاد به ترویج کتابخوانی و پاسخگویی به نیاز مخاطبان ادبیات کودک و نوجوان قابل انکار نیست. ویژگی ممتاز شورا برکناربودن از گرایش‌های سیاسی و ایدئولوژیک است که به آن اجازه می‌دهد از تمامی کنشگران فعال این حوزه استفاده کند و آن‌ها را در پروژه‌ها و طرح‌های خود مشارکت دهد. خود من نیز بیش از یک دهه است که در کارگاه‌های سالانه شورا حضور دارم. در این کارگاه‌ها تسهیلگران و کنشگران حوزه ترویج کتابخوانی حضور پیدا می‌کنند و به این آمادگی می‌رسند که با آگاهی و اشراف به نیازهای مخاطبان ادبیات کودک و نوجوان، فعالیت ترویجی خود را دنبال کنند.
البته نمی‌توانم نگرانی خودم را از این واقعیت پنهان کنم که بعد از نسل نخست شورا که با نام کسانی چون توران میرهادی گره خورده، این تشکیلات چگونه تداوم پیدا می‌کند. به واقع شورا نیاز به نسل جدیدی از مدیران دارد که همان اهداف تاریخی را دنبال کند.

تلقی شما از وضعیت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان چیست؟ آیا تصور نمی‌کنید که کانون دچار یک بحران هویتی وعملکردی شده؟ به ویژه آن که در خبرها نیز آمده که قرار است کانون شهرستان‌ها و کتابخانه‌هایش در ساختار اداری آموزش و پرورش ادغام شود؟ روندی که مورد انتقاد انجمن نویسندگان کودک و نوجوان هم قرار گرفت.

متاسفانه همین طور است. بدفهمی برخی جریان‌ها از کارکرد کانون و اهداف بلند مدت آن به گونه‌ای است که تصور می‌کنند، چیزی شبیه به کارکرد امور تربیتی در مدارس است. گویا برای این جریان خلاقیت هنری و ادبی اولویت ندارد، بلکه بر این باورند که باید کودک و نوجوان طراز مکتب خانه را در این مجموعه تربیت کنند. یعنی مخاطبانی حرف شنو و مطیع که از هنجارها وارزش های مورد نظر آنها پیروی کند. در کنار این بدفهمی، تأثیر تحولات سیاسی بر تشکیلات کانون مشهود است. در این دو دهه اخیر با آمدن هر کابینه جدیدی یک ساز متفاوت در کانون نواخته شده! یک مدیر به طور کامل روند خلق آثار را متوقف کرد. یک مدیر شروع به فروختن کتابفروشی های کانون کرد. مدیر بعدی به فکر ادغام کانون و آموزش وپرورش افتاد و ...
یکی از مشکلات اصلی کانون، روی کارآمدن مدیرانی بوده که خارج از مجموعه ادبیات کودک ونوجوان فعال بوده‌اند و طبیعی است که با مقتضیات این حوزه آشنایی نداشته باشند؛ و حتی اگر بخواهند با حسن نیت هم کار کنند، دچار فقر شناختی در این حوزه هستند که حاصلش طرح‌های نامربوط می‌شود.


برگردیم به کتاب و نویسندگی؛ در میان نویسندگان ایرانی سبک و کار کدام را بیش‌تر می‌پسندید؟
نخستین نامی که در ادبیات بزرگسال به ذهنم می‌آید، احمد محمود است. بی آن که بخواهم در میان چهره‌های ادبیات داستانی رتبه بندی کنم، سبک وسیاق احمد محمود را به این جهت بیشتر می‌پسندم که مهارت قابل توجهی در ترکیب واقع‌گرایی تاریخی و ادبیات داستانی نشان می‌دهد. نمونه‌ی درخشان آثار او رمان «همسایه‌ها» است که از منظری متفاوت به تماشای حوادث سال‌های نهضت ملی شدن نفت می‌نشیند. خالد نوجوان که به اقشار فرودست تعلق دارد، شخصیتی است که در روند داستان دچار دگردیسی می‌شود. احمد محمود بدون آن که بخواهد به سبک بیانیه‌های سیاسی شعار بدهد، به مخاطب نشان می‌دهد که چگونه یک نوجوان به ضرورت متعهد بودن در روابط اجتماعی و سیاسی می‌رسد. با آن که پایان داستان خالد مترادف پایان کودتایی نهضت ملی شدن نفت است و چه بسا که او حسرت همان فضای بازیگوشی گذشته را بخورد، اما بلوغ فکری او کاشتن یک بذر امید در ذهن مخاطب است که تغییر آدم‌ها اگر چه تدریجی وپرهزینه است، اما چشم اندازی مثبت دارد.
خلاقیت صادق هدایت نیز در برخی کتاب‌هایش از جمله علویه خانم نیز ستودنی است. در این کتاب تلاش او برای لایه‌برداری از ساختار متصلب اجتماعی، به خوبی در ساختار داستان استحاله می‌شود. در عین حال شکل یک گزارش تاریخی هم پیدا می‌کند تا مخاطب به شیوه‌ی زیست عهد قاجار آگاه شود و این که چگونه مردم در باتلاق جهل و فقر دست و پا می‌زده‌اند.
البته شاید این نگاه متأثر از تاریخی نگری من باشد، چرا که پیش از اولویت دادن به تکنیک‌های داستان نویسی، ابتدا به مضامین داستان‌ها می‌اندیشم.
ولی در طول سال‌های درازی که پشت سر گذاشته‌ام، برخی از آثار ادبی و داستانی ایران معاصر با خاطراتم پیوند خورده‌اند، بی آن که بتوانم یا بخواهم به فرآیند نقد آنها وارد شوم. از مدیر مدرسه جلال گرفته تا چشم‌هایش بزرگ علوی، حاجی آقای هدایت، سنگ صبور صادق چوبک و دیگر ستارگان ادبیات داستانی معاصر؛ آثار صمد بهرنگی نیز که جای خود دارند و همان طور که گفتم با کودکی و نوجوانی من گره خورده!

در میان نویسندگان بزرگسال خارجی به کدام نام ها نظر دارید؟

از زاویه‌ی تجربه‌های زیسته‌ام اگر بخواهم به این پرسش پاسخ دهم، نخستین نویسنده‌ای که به خاطرم می اید، هانری شاریر نویسنده رمان پاپیون است. چرا که او نخستین رمان‌نویسی است که مرا با این نوع از روایت داستانی آشنا کرد؛ و با آن که پاپیون تک اثر این نویسنده است، اما جایگاه ویژه‌ای در میان نویسندگان مورد علاقه‌ام دارد. نام بعدی زاهاریو استانکو نویسنده پابرهنه‌هاست که البته باید به تلاش موفق احمد شاملو در ترجمه خوب این رمان اشاره کرد. این رمان پرحجم آن چنان مرا به درون خود می‌کشید که گویا درکنار شخصیت‌های این داستان از جمله داریه نوجوان، در روستاهای کشور رومانی در حاشیه رود دانوب پرسه می‌زنم و حوادث داستان را از نزدیک می‌بینم.
اما به ویکتور هوگو که می‌رسم، به ویژه روایت تحسین برانگیزش در رمان بینوایان؛ هنوز که هنوز است از لایه‌های درونی این متن الهام می‌گیرم. او داستانی را خلق می‌کند که در فضای اجتماعی انقلاب فرانسه شکل می‌گیرد، اما تعبیری از این رویداد عظیم تاریخ معاصر به دست می‌دهد که به تصور من بی نظیر است. لایه برداری از یک نظام متعفن طبقاتی که کاری جز دفن ژآن والژان ها ندارد، روایت بینوایان را از سیاهچاله‌ی یک تراژدی بیرون می‌کشد و به حماسه تبدیل می‌کند.
و در پایان نمی‌توانم در کنار این نام ها، به مارکز اشاره نکنم. تصورم این است که او به عنوان یک من راوی شاخص، اگر چه در برخی داستان‌هایش روده‌درازی چه بسا ملال آور می‌کند، اما چنان روایت می‌کند که گویا درحال توصیف یک زندگی‌نامه است. عشق سال‌های وبا از این جمله است.

با نام هایی که برشمردید، آیا می‌توان گفت که گرایشتان به موضوعات و روایت‌های تاریخی تا حدودی تحت تأثیر یک رئالیسم ادبی بوده؟
تأثیر این متن‌ها را نادیده نمی‌گیرم. اما شاید ورود ایران به یک دوره‌ی جدید سیاسی نیز در شکل دادن این گرایش نقشی به سزا داشته؛ موقعی که انقلاب 57 رخ داد، یک نوجوان شانزده ساله بودم. در این دوران به یک باره بحث‌های تاریخی بالا گرفت. از انقلاب مشروطه گرفته تا نهضت ملی شدن نفت و حوادث دیگری که پیش از رسیدن به انقلاب، جامعه ایران را تحت تأثیر خود قرار داده بودند.
در این فضا همه درحال مقایسه بودند. این که گذشته چه بوده‌ایم؟ اکنون چه هستیم؟ و آینده چه خواهیم بود؟ این مقایسه یک مکانیسم دفاعی هم بود تا آدم‌های رسیده به انقلاب خود را توجیه کنند که در مقایسه با گذشته، حق داشته‌اند به اکنون برسند و به آینده بیاندیشند. یعنی در آن دوره‌ی پرتلاطم، به طور ناخودآگاه یک نوع تاریخی نگری در آدم رشد می‌کرد. من هم از این جریان برکنار نبودم. خلاف دوران کودکی که در اکنون زندگی می‌کردم و درکی از گذشته وآینده نداشتم، با رسیدن به دوران نوجوانی، مفهوم تاریخ را درک می‌کردم. اما نیاز به گذشت زمان بود تا به ترکیبی از داستان و تاریخ برسم. در یک ریشه‌شناسی لغوی خواندم که استوری(داستان) و هیستوری(تاریخ) از یک آبشخور یعنی ایستوریا(اسطوره) سرچشمه گرفته‌اند. شاید به همین دلیل است که وقتی داستان می‌خوانیم، ما را به تاریخ پرتاب می‌کند. و زمانی که به تاریخ رجوع می‌کنیم، به دنبال داستان حوادث می‌گردیم و طالب اسطوره می‌شویم. به همین خاطر بی‌گمان سروکار داشتن با ادبیات رئالیستی در گرایش من به مضامین تاریخی تأثیر داشت.

آیا تصور می‌کنید که داستان‌های تاریخی امروز هم می‌توانند در آگاهی بخشی به نوجوانان کارآیی داشته باشد؟

پاسخ به این پرسش دشوار است. چرا که بدون مخاطب شناسی نمی‌توان با اطمینان از چگونگی تأثیر داستان‌های تاریخی بر نسل به اصطلاح «زد» سخن گفت. ولی اگر بخواهم به مشاهدات اجتماعی خودم استناد کنم، گرایش به نوعی باستانگرایی در میان نوجوانان را می‌بینم که در واکنش به ادبیات ایدئولوژیک و تبلیغی که در تعارض با ارزش‌های ملی خلق می‌شوند، تلاش می‌کنند که هویت خود را با رجوع به تمدن و فرهنگ ایرانی تعریف کنند. اما این خطر وجود دارد که در این گرایش تقابلی، باز هم گرفتار نوعی نگاه جزمی ایدئولوژیک شویم؛ و به جای توجه به واقعیت‌های تاریخی، اسیر یک نگاه اسطوره‌ای شویم.
کارکرد رمان تاریخی این است که خلاف روایت اسطوره‌ای که جایگاه تقابل خیر و شر است، به واقعیت‌های خاکستری که در کشاکش روزگار پنهان شده یا از یاد رفته‌اند، نور بتاباند. اما لازمه‌ی این کار خلق یک فضای داستانی جذاب است که مخاطب را به دنبال خودش بکشد.
به تجربه دیده‌ام که نوجوان به متن‌های حادثه محور علاقه مند است و معناها را هم در دل این حوادث جستجو می‌کند. بنابراین باید داستان‌هایی پرکشش خلق کرد که در درجه‌ی نخست، خواندنی باشند و مخاطب از آنها لذت ببرد. در این صورت، دروازه‌ی لایه‌های درونی متن نیز به روی او گشوده می‌شود.

از آسیب گرایش‌های ایدئولوژیک در داستان تاریخی گفتید. نقش ایدئولوژی را در ادبیات و ادبیات کودک و نوجوان چه گونه می‌بینید و آیا نویسنده می‌تواند به معنای مطلق کلمه فاقد ایدئولوژی باشد؟

تصور نمی‌کنم که هیچ انسانی بتواند بدون ایدئولوژی زندگی کند. ایدئولوژی نظام بایدها ونبایدهای ما را تعریف می‌کند و از آن گریزی نیست. مشکل از آن جا شروع می‌شود که در این رویکرد دچار جزمیت می‌شویم و تن به تجدیدنظر نمی‌دهیم؛ و یا این که دچار یک نوع خودمحوری و تمامیت خواهی می‌شویم و به اندیشه‌های دیگران احترام نمی‌گذاریم.
نویسنده هم از این قاعده برکنار نیست و به قطع ویقین وقتی می‌خواهد یک جهان داستانی را خلق کند، ارزش‌های ایدئولوژیک خود را در آن دخالت می‌دهد. اما یک داستان نباید شکل یک خطابه‌ی تبلیغی و یا تعلیمی را به خود بگیرد. نویسنده با شخصیت پردازی و توصیف بحران‌هایی که این شخصیت‌ها را در بر گرفته، باید به مخاطب خود اجازه بدهد تا به قضاوت بنشیند. و چه بسا به رهیافت متفاوتی از متن برسد و از زاویه‌ای به این جهان داستانی بپردازد که مد نظر نویسنده نبوده!
در نشست های نقد و بررسی رمان هایم بارها این مسئله را تجربه کرده‌ام که برداشت مخاطب از متن با من نویسنده یکسان نیست. اما در چه شرایطی امکان به اصطلاح سپیدخوانی متن فراهم می‌شود؟ تصور می‌کنم در آن جا که نویسنده به صورت آشکار از یک شخصیت داستان جانبداری نمی‌کند و گفتن علیه السلام یا لعنت الله علیه را به مخاطب واگذار می‌کند. این همان ظرافتی است که در بسیاری از نمونه‌های داستانی در ادبیات دینی رعایت نمی‌شود و نویسنده به صورت آشکار و با زبانی توصیفی از یک طرف دعوا جانبداری می‌کند. و به همین خاطر مخاطبان با مشاهده‌ی چنین کتاب‌هایی، آن‌ها را تکرار مضامین تبلیغی در فضای آموزش رسمی می‌بینند.

با این معیار اگر بخواهید ادبیات کودکان را در دوره پیش از انقلاب و بعد از انقلاب در یک نگاه کلی ارزیابی کنید، مشخصه‌های برجسته‌ی این دو دوره را چگونه می‌بینید؟
بدون توجه به شرایط اجتماعی و وضعیت مخاطبان بسیار دشوار است که تنها با اتکا به یک رشته معیارهای انتزاعی، این دو دوره را از هم متمایز کنیم. پیش از انقلاب، ادبیات کودک و نوجوان همانند نهالی است که در حال ریشه دواندن و قد کشیدن است. در غیاب رسانه‌های تصویری و مولتی مدیاها و شبکه‌های اجتماعی، ما شاهد یک برهوت هستیم ومخاطب به تشنه‌ای می‌ماند که با دیدن حتی چند قطره آب، حریصانه آن را می‌نوشد. نه تعداد نویسندگان ادبیات کودک و نوجوان زیاد بود و نه متن‌های متنوعی خلق شده بود. حتی ساختار ترجمه نیز نحیف بود و تعداد اندکی از مترجمان به ترجمه‌ی آثار ادبی کودک و نوجوان اشتغال داشتند.
در حالی که پس از انقلاب با پا گرفتن اندیشه‌های آرمانشهری، بسیاری به این نتیجه رسیدند که باید به صورت پیگیر و گسترده برای کودکان ونوجوانان متن داستانی تولید کنند. هم به کمیت نویسندگان، شاعران و مترجمان افزوده شد و هم به کمیت کتاب‌ها! انفجار جمعیت در دهه شصت نیز مزید بر علت شد تا جامعه‌ی انبوهی از مخاطبان کودک و نوجوان شکل بگیرد.
اما رویکرد دولت‌ها به این حوزه مشابه بوده و همان رویکرد متولیگرانه ی پیش از انقلاب پس از انقلاب و البته با شداد و غلاظ بیشتری دنبال می‌شود. اگر نظام سلطنتی، تلاش می‌کرد که دخالتش را در نهادی مانند کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با ظرافت پیش ببرد، پس از انقلاب، به گونه‌ای عریان بر این حوزه حکمرانی می‌کنند تا به گمان خود ضمانتی را برای هدایت اخلاقی و تربیتی کودکان ونوجوانان فراهم آورند. و بر ما پوشیده نیست که این دخالت عریان در عرصه ادبیات کودک ونوجوان، به ویژه در نهادهایی مانند کانون پرورش فکری در بسیاری از مقاطع سد راه خلاقیت‌های ادبی شد و نوعی جزم اندیشی را در این حوزه باب کرد. با این همه نباید از حق گذشت که در این دوره نویسندگان توانمندی ظاهرشدند که دردل همین محدودیت‌ها کار کردند و ادبیات کودک و نوجوان را ارتقاء دادند. و این رشد وگسترش چنان بود که نظام آموزش عالی را نیز وادار کرد برای ادبیات کودک و نوجوان در نظام دانشگاهی جا باز کند و برای آن به اصطلاح یک دپارتمان در نظر بگیرد.

با مقایسه‌ای که میان این دو دوره به عمل آوردید، آیا تصور می‌کنید بیگانگی فزاینده‌ی کودکان و نوجوانان ایرانی با کتاب غیردرسی ناشی از این گونه سیاستگذاری های دولتی از جمله آموزش و پرورش است؟

بله، البته تأثیر سیاست‌های حاکمیتی در ادبیات کودک و نوجوان تنها به حوزه‌های متنی منحصر نمی‌شود، بلکه مخاطبان ادبیات کودک ونوجوان را نیز از این سیاست‌ها متأثر کرده. عمده شدن کنکور و تبلیغ کودک و نوجوان درسخوان به عنوان یک تیپ ایده آل به معنای عقب راندن ادبیات داستانی در مدارس بوده که خانواده‌ها را نیز به این ورطه گرفتار کرده. همچنان که آمارها می گویند، کتاب‌های گروه سنی خردسال و کودک با شمار بسیار بیشتری از کتاب‌های نوجوان چاپ و منتشر می‌شوند؛ و مخاطب به تدریج که بزرگتر و به مقطع کنکور نزدیک‌تر می‌شود، از ادبیات داستانی بیشتر فاصله می‌گیرد. چرا که به پندار رایج، ادبیات نه آب می‌شود ونه نان! و چنین است که نوجوان امروز با فاصله گرفتن از خلاقیت‌های ذهنی، تبدیل به تیپی شده که خوب تست می زند و از همان دوازده سیزده سالگی تحت تأثیر خانواده، جامعه و نظام آموزشی خود را برای قبولی در کنکور و ورود به یک دانشگاه معتبر آماده می‌کند. و چنین است که مخاطب به تدریج از معیارهای زیبایی شناسانه ادبیات فاصله می‌گیرد و بال خیال ورزی‌اش شکسته می‌شود. در حالی که درجهان مدرن، ادبیات داستانی را برای پرورش ذهنی کودکان و نوجوانان یک ابزار حیاتی و ضروری می‌بینند. یک نقل مشهور از انیشتین هست که در پاسخ به مادری که پرسید فرزندم چگونه می‌تواند یک فیزیکدان برجسته شود، پاسخ داد: بگذار قصه و داستان بخواند تا قوه‌ی تخیلش رشد کند. زیرا اگر قوه تخیل پرورش پیدا نکند، خلاقیت علمی و ساختن فرضیه‌های علمی نیز ممکن نیست. مگر می‌توان بدون اندیشیدن به قصه واسطوره ی پرواز در صدد اختراع هواپیما برآمد؟ متاسفانه ما علم اندوزی را در حد کپی پیست کردن تقلیل داده‌ایم و به این مصیبت دچار شده‌ایم که فقط وارد کننده تکنولوژی باشیم و نه خلق کننده‌ی آن!

در بخشی از صحبتتان به رشد ترجمه پس از انقلاب اشاره کردید. نقش ترجمه آثار جهانی را که بدون مرز و بدون ضابطه و محدودیت در ایران منتشر می‌شود، بر روی آثار تألیفی و نویسندگان ایرانی چه گونه ارزیابی می‌کنید؟

حقیقتش این است که ادبیات کودک و نوجوان از نگاه من یک جهان بدون مرز است. چرا که کودکان و نوجوانان نیز نگاهشان به جهان چنین است. مرزهای جغرافیایی، زبانی و نژادی از جنس قراردادهای اعتباری هستند که در گذرگاه‌های تاریخ مدام در حال تغییر بوده‌اند. و هیچ تمدنی نمی‌تواند رشد و بالندگی خود را بدون پرداختن به تاثیراتی که از سایر تمدن‌ها پذیرفته، تعریف کند.
از سوی دیگر ادبیات کودک ونوجوان به معنای مدرنش در اروپا زاده شده و نمی‌توان کتمان کرد که اصالت دادن به مخاطب از روایت‌هایی مانند داستان آلیس در سرزمین عجایب آغاز می‌شود و من این واقعیت تاریخی را می‌پذیرم. و به گواه یافته‌های تاریخی در دوران معاصر می‌توان تأثیر مثبت ترجمه بر اندیشه‌ی نویسندگان ایرانی را نشان داد. به عبارت دیگر توسعه دایره واژگانی ما در فرآیند ترجمه اتفاق افتاده؛ و این واقعیت در مقاطع مختلف در تاریخ ما تکرار شده، از ورود اسکندر به ایران و حاکمیت سلوکیان که زبان یونانی را در نظام دیوانی ما باب کردند. تا دوره‌ای که اعراب به ایران آمدند و تحت تأثیر نظام الفبایی آنها، زبان فارسی نوین خلق شد. و در نهایت به دوران معاصر می‌رسیم که بسیاری از متن‌ها از غرب به ایران منتقل می‌شوند. همچنان که زبان فارسی نیز ادبیات کشورهایی چون هند و پاکستان و کشورهای آسیای مرکزی و... تحت تأثیر خود قرار داده است.
بنابراین تصور می‌کنم قرار دادن ترجمه در برابر تألیف، با این روند تاریخی همخوانی ندارد. اگر ما در ادبیات تألیفی مشکل داریم، به عوامل دیگر برمی گردد و بیشتر ناشی از سیاستگذاری های فرهنگی از جمله سانسور است که موجب می‌شود دست نویسنده ایرانی برای خلق ادبی بسته شود.

به خودتان برگردیم؛ اگر قرار باشد دوره کاری تان را دهه به دهه مرور کنید چه سرفصل‌هایی را می‌توانید مشخص کنید؟

تا حالا به روند گذشته‌ام بر اساس سرفصل‌ها نگاه نکرده‌ام. اما اگر بخواهم از خلال خاطراتی که از زندگی‌ام نقل کردم، به سرفصل‌های زندگی حرفه‌ای‌ام اشاره کنم، سه دوره را می‌توانم ترسیم کنم.
در دوره‌ی نخست بر این باور بودم که از رهگذر متون دینی به یک نوع بازآفرینی برسم تا به دور از زبان تبلیغی و تعلیمی، مخاطب خود را با یک سری مفاهیم اخلاقی و انسانی درگیر کنم. در این دوره فقط بیشتر به تألیف داستان‌های بلند برای گروه سنی نوجوان پرداختم. درکنار این فعالیت‌ها، بخش مهمی از زندگی حرفه‌ای‌ام در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان شکل گرفت.

در مرحله دوم به نوشتن رمان برای مخاطب نوجوان رو آوردم. در این دوره در کنار تألیف، به نوشتن مقاله‌های تحلیلی و نقد در حوزه ادبیات ادبیات کودک و نوجوان پرداختم. بسیاری از این مقاله‌ها در کتاب ماه وهمین طور فصل نامه پژوهشنامه منتشر می‌شد. و این افتخار را داشتم که یکی از این مقاله‌ها با عنوان« مفهوم سفر در سه اثر» در نخستین دوره نقد کتاب سال برگزیده شود.
همچنین در بخش آموزش کانون پرورش فکری به مدت 9 سال به تدریس مبانی ادبیات کودک ونوجوان اشتغال داشتم که از زاویه‌ی هم نشینی با مربیان زحمتکش کانون دوران پرباری بود.
در مرحله سوم علاوه بر تألیف چند عنوان رمان نوجوان برای مخاطب بزرگسال نیز چند اثر را تألیف کردم. همین طور به فعالیت‌های پژوهشی مشغول شدم که این روند همچنان ادامه دارد.

کدام یک از کتاب‌هایتان را بیشتر دوست دارید و ابتدا به ساکن خواندن کدام یک از آثارتان را به مخاطبان پیشنهاد می‌دهید؟

این انتخاب برای هر نویسنده‌ای دشوار است، به ویژه اگر حوزه‌های کاری او متنوع باشد. اما در مجموع اگر بخواهم در هر حوزه‌ای که کار کرده‌ام، یک اثر را پیشنهاد دهم، این کتاب‌ها در ذهنم تداعی می‌شوند؛ برای گروه سنی کودک، کتاب «روباهی که فریبکاری نمی‌دانست» را پیشنهاد می‌کنم. این کتاب سرگذشت بچه روباهی است که از خانواده‌اش جدا شده و نمی‌خواهد مانند آنها حیله گر باشد.
برای گروه سنی نوجوان رمان «اقلیم هشتم» را پیشنهاد می‌کنم. تصورم این است که درگیر شدن با زندگی این فیلسوف ایرانی، نکات قابل تاملی را برای آنها در بر داشته باشد.
برای گروه سنی بزرگسال، پیشنهادم خواندن رمان «سایه‌های باغ ملی» است. به گفته‌ی منتقدان علیرغم پرحجم بودن این رمان، خوش خوان است و ضرباهنگ تندی در بیان حوادث داستانی دارد.
در حوزه نقد، خواندن «مفهوم سفر در سه اثر» را پیشنهاد می‌کنم. در این نقد، مفهوم سفر در سه کتاب شازده کوچولو، ماهی سیاه کوچولو و جاناتان مرغ دریایی مقایسه و تحلیل شده.

در حوزه پژوهش، خواندن کتاب «موانع شکل گیری هویت صنفی نویسندگان ایرانی» را پیشنهاد می‌کنم که تصور می‌کنم نخستین اثر پژوهشی در تحلیل ماهیت صنفی نویسندگی در ایران است.



خرید آثار محسن هجری


ارتباطتان با مخاطبان آثارتان چه گونه بوده است؟

در طول این سال‌ها به شهرهای مختلفی سفر کرده‌ام که امکان گفتگوی حضوری با مخاطبان را در کارگاه‌های نقد کتاب برایم فراهم کرده. گاهی هم یادداشت‌هایشان را برایم می‌فرستند. در مجموع بازخوردهایی که از مخاطبان گرفته‌ام، نقش مهمی در بازنگری‌هایم داشته‌اند.

شما در مسیر کاری تان تجربه‌ی آموزش به مربیان، نویسندگان جوان‌تر و نوجوانان علاقه مند را داشته‌اید. چه تجربه‌های خاصی در این زمینه دارید که می‌تواند برای دیگران سودمند باشد؟

آموزش به روش سنتی را مفید ندیده‌ام و از آن دوری جسته‌ام. چرا که در این روش، مدرس به صورت متکلم وحده سخن می‌گوید و مخاطبان فقط به ثبت و ضبط حرف‌های او بسنده می‌کنند.
به همین خاطر تلاش کرده‌ام که محور کلاس‌ها و کارگاه‌ها گفتگو باشد. باورم این است که در علوم انسانی و ازجمله ادبیات حرف آخری وجود ندارد و درنهایت هر کس تأویل و تفسیر خودش را ارائه می‌دهد. بنابراین مدرس نباید چنین تصور کند که همچون سیمرغ افسانه‌ای دربر گیرنده‌ی تمامی علوم وحکمت هاست. و به تجربه دیده‌ام که اگر فضای گفتگو در آموزش باز باشد، مخاطبان به خود جرات خواهند داد که دانسته‌های مفیدشان را با مدرس و با جمع حاضر در میان بگذارند که به ارتقای کلاس منجر خواهد شد.

به عنوان نویسنده‌ای که همه مراحل کار را از شاگردی تا استادی پیموده است، برای جوان‌هایی که وارد این حوزه می‌شوند، چه پیشنهادهایی دارید که در روند کارشان سودمند باشد؟

1-از دیگر نویسندگان بیاموزند، اما در صدد تقلید از آنها نباشند. چرا که ادبیات با خلاقیت و نوآوری گره خورده و هرنویسنده ای مانند اثر انگشت، باید در کارش منحصر به فرد باشد.
2-باید در یک زمینه‌ی مشخص به کار خود تداوم دهیم تا در ان زمینه به یک نوع تعمیق دست پیدا کنیم. در این صورت حتی اگر بخواهیم دست به تجدیدنظر بزنیم، مبتنی بر تجربه‌های پیشینی است و حاصل یک تنوع طلبی نیست. در ضمن این ثبات رویه به لحاظ شناسنامه حرفه‌ای هم باعث خواهد شد که جامعه شما را با یک سبک کاری به خاطر بسپارد.
3-مطالعه مستمرنیاز ضروری یک نویسنده است و نباید به یک نوع خودبسندگی در میزان اطلاعات و دانسته‌ها برسیم. یک رمان یا داستان باید متکی به یک پژوهش باشد، در غیر این صورت قادر نخواهیم بود متنی باورپذیر خلق کنیم.
4-نویسنده نیاز دارد که یک جهان آرمانی در ذهن داشته باشد. به واقع وقتی دست به قلم می‌بریم تا یک جهان داستانی خلق کنیم، یک ترجیح و یک خواسته مطلوب را دنبال می‌کنیم. یعنی وضعیتی که خواهان قرارگرفتن در آن هستیم. و تلقی من این است که کار ادبیات ساختن جهان مطلوب است. چرا که جهان موجود در دسترس همگان هست و با حواس پنج گانه قابل درک است.
شاید چنین تصور کنیم که یک جهان آرمانی کارآیی عملی ندارد، اما چنین نیست. زیرا به عنوان یک محرک ما را به سمت خودش می‌کشد تا فاصله‌ی جهان موجود را با جهان مطلوب کم کنیم. به واقع اگر آرمان نباشد، ما دچار یک مرگ معنایی می‌شویم و به سرعت به سیاهچاله یاس و درماندگی سقوط خواهیم کرد.

در پایان از شما می‌خواهیم فهرست کتاب‌هایی که از شما منتشر شده یا درحال انتشار است، در این جا قید کنید. چرا که متاسفانه در ویکی‌پدیا اطلاعات مربوط به کتاب‌های شما کامل نیست.

عنوان کتاب

ناشر

1- آتشی به لطافت بنفشه ها(روایت اسطوره ای)
2- آخرین موج (روایت اسطوره ای)
3- ایستاده بر خاک(روایت اسطوره ای)
4- فصل چیدن(روایت اسطوره ای)
5- طلوع آن ستاره(روایت اسطوره ای)
6- یک سبد خاطره( روایت اسطوره ای)
7- چشم عقاب(رمان تاریخی نوجوان)
8- اقلیم هشتم(رمان تاریخی نوجوان)

9- روباهی که فریبکاری نمی دانست(داستان کودک)

10- بازیگر پنجم(رمان نوجوان)
11- مغول ها از مجموعه داستان فکر ایرانی
12- تحقیق چیست محقق کیست(راهنمای پژوهش دانش آموزان)

13- سربداران
14- بی نشان های ارس(رمان تاریخی)
15- چراغ نیایش(داستان بلند تاریخی)

16- او آواز مرا از آسمان شنید(داستان پیامبران)

17- آیا او ما را می بخشد؟( داستان پیامبران)

18- پدر خاک( روایت اسطوره ای کودک)

19- مجموعه ستاره های دوست داشتنی 14جلد(داستان تاریخی کودک)

20- در جستجوی سیمرغ(روایت اسطوره ای)

21- محمد مصدق از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ(داستان کودک)

22- صمد بهرنگی از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ(داستان کودک)

23- بهمن کشاروز از مجموعه انسان های کوچک آرزوهای بزرگ (داستان کودک)

24- ملاقات سیزدهم(داستان تاریخی)

25- داستان ها( مجموعه داستان به زبان گرجی)

26- سایه های باغ ملی(رمان تاریخی بزرگسال)

27- خدمتکار مشیرالدوله(رمان تاریخی بزرگسال)

28- شعر غارت شده( رمان تاریخی بزرگسال)

29- آسیب شناسی تبلیغات دینی برای کودکان و نوجوانان(پزوهشی)

30- موانع هویت صنفی نویسندگان ایرانی(پژوهشی)

31-درآمدی بر بیداری مردم( ساده نویسی رساله تنبیه الامه وتنزیه المله از علامه نائینی)

32- در پرتو مشروطه خواهی( مقدمه ای بر کتاب لئالی المربوطه فی وجوب المشروطه ازشیخ اسماعیل محلاتی)

کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
"
"
"
"
"

"
"

انتشارات به نشر
"
انتشارت افق
انتشارات ادب و دانش

انتشارات مدرسه
انتشارت حوزه هنری
"
انتشارات امیرکبیر
"
"
انتشارات شهر قلم

انتشارات دارالحدیث
انتشارات گهگاه

انتشاارت گهگاه(در حال انتشار)

انتشارات گهگاه( در حال انتشار)

انتشارات فاتحان
دانشگاه آزاد تفلیس
انتشارات شهرستان ادب
انتشارات علمی فرهنگی
انتشارات معارف
سازمان تبلیغات اسلامی( منتشر نشده)

خانه کتاب
انتشارات صمدیه

انتشارت صمدیه

افزودن دیدگاه جدید

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.

افزودن دیدگاه جدید

The comment language code.

Plain text

  • No HTML tags allowed.
  • نشانی‌های وب و پست الکتونیکی به صورت خودکار به پیوند‌ها تبدیل می‌شوند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
نویسنده (دسته بندی)
نوع محتوا
مصاحبه
جایگاه
اسلایدشو
مقالات صفحه اصلی
Subscribe to