مقاله
موزه کودکی ایرانک به مناسبت سال نو تقویم سه بعدی سال ۹۹ را تقدیم کودکان و خانواده های عزیزشان می کند تا در این روزهای تعطیل در خانه با کمک فایلهایی که به رایگان در پایین همین برگه در بخش اطلاعات...
مقاله
بابا روستازاده بود. کودکی خوشی را توی روستا گذراندهبود. تا نهسالگی در تاکستانهای روستا دویدهبود. چنان از سرخی شاهانی و شیرینی عسگری میگفت که دهانمان آبمیافتاد.
نمیدانم روستا برایش خیلی...
مصاحبه
مرا باد با خود آورده بود
شبیه آواز قناریها
که کودکی روزهای رفته را خواب میدیدند.
و بر دروازه باغی
که هر گل آن
بوی خواب و خاطره میداد
کودکان، لباس پرندگان را پوشیدند
و مرا با...
مقاله
سالهاست نزدیک عید که میشویم و هوا از عطر ریه درختها و سبزهها پر میشود، خاطرهای غریب تمام ذهنم را پر میکند. خاطرهای که قدرت جادویی بنفشهها، تخممرغهای رنگی، کلوچههای خانگی، سمنوها و...
مقاله
ما در کودکی بیش از هرچی، با عطر کلوچههای شیرمال خوشمزه بیبی زینب به استقبال نوروز میرفتیم؛ این بو، وقتی با عطر شکوفههای باغچه در هم میآمیخت، هوای خانه را نوروزانه میکرد.
صبح، برفهای مسیر...
مقاله
خانم برنجم دیر شده، یکی از اقوام ما بود که وابستگی عاطفی عمیقی به خوراکی هایش داشت. برای همین هروقت حرف سفر و رفتن به خانه اش می شد، فوری می گفت:«وای برنجم دیر شده!» و گوشی تلفن را می گذاشت و مثلا می...
مقاله
کلوچههای تنوری، کلوچههای نوروزی
وقتی بچه بودم عاشق اسفند بودم. زندگی پر میشد از رنگ و بوی عید و هر روز یک اتفاق تازهی نوروزی میافتاد. یکی از آن اتفاقهای دوست داشتنی...
مقاله
نوروز برایم یادآور بنفشه است. نه این بنفشههای درشت زرد و سفید و بنفشی که جعبهجعبه قبل از نوروز میخرند و در باغچه میکارند. من از بنفشههای خودرویی حرف میزنم که لب جوی باغمان در روستا میرویید. در...
مقاله
هوا سرد است و ابری. انگار همیشه روزهای خانهتكانی هوا سرد است. اینقدر كه این در و پنجرهها را باز میكنند و همهی بادها و سوزها میآید توی خانه. در مازندران به این سرما میگوییم «بیز بِزه.» فارسی...
مقاله
خاطرهای که میخواهم تعریف کنم بر می گردد به زمانی که کلاس ششم بودم. آن سال عید افتاده بود به صبح. من برای این که ایام نوروز راحت باشم و به بازی و عید دیدنی بروم از دو روز قبل تمام تکالیفم را انجام...
مقاله
عید ما با پهن شدن سفره نوروزی مادر بزرگ در سرتاسر اتاق بزرگ خانه درندشت روستایی شروع میشد. سفره، قبل از تحویل سال پهن میشد و تا پایان عید هم جمع نمیشد. دراتاق میهمان انواع و اقسام شیرینی و آجیل...
مقاله
به نظرم هماهنگی و اتصالی پنهان میان دو واژه نوروز و کودکی خودنمایی میکند.
اگر قرار باشد از نوروز بگوییم ناخواسته سراغ کودکیمان میرویم و از نقش نوروز در کودکیهامان خواهیم گفت و اگر قرار...
مقاله
آبا مادربزرگم بود، مادر پدرم که در روستایی در اطراف بیجار زندگی میکرد و خانهاش آن روزها برایمان درست چیزی شبیه به خانه پیرزن قصه مهمان ناخوانده بود بس که همیشه پر بود از مهمان.
تا جایی که یادم...
مقاله
خیال نکنید وقتی ما بچه بودیم، خانه تکانی و بشوی و بروب فقط کار بزرگترها بود. ما بچهها هم باید کار میکردیم، میشستیم و جارو میزنیم. تار عنکبوتها را از روی دیوار پاک میکردیم و گرد و خاک را با...
مقاله
هفت هشت ساله بودم که اولین عیدی زندگیام را گرفتم، اما...دخترخالهام از دستش دررفت و یک دهشاهی به من عیدی داد.
با شادی بی اندازهای رفتم توپ رنگارنگی را، که از مدتها پیش چشمم دنبالش بود، خریدم...
مقاله
نوروز همیشه در ته نگاه کودکانه ما خانه داشت که با بهار سبز میشد قد میکشید مثل همان درخت انگور کنار اتاق ما که روزی تا ایوان آن تک اتاق منتهی به بام قد کشیده بود و حالا فقط در خاطرات من قد کشیده و...
مقاله
اين پسرها و ما دخترها
قرار بود با همهی بچههاى فاميل پول عيدىهایمان را روی هم بگذاریم و توپ وسبد بسكتبال بخریم.
پسرها اول كار گفتند شما دخترها هم با ما باشيد تا پولمان به اندازه بشود....
مقاله
روزهای آخر اسفند رنگ وبوی عید به خود میگرفت. محله «باغ صفا» با خانههای قوطی کبریتیاش در دو سوی کوچه با دبستان رشیدی و رختشویخانه عمومی آماده میشد برای پیشواز بهار.
محله باغ صفا با سرازیری...