آوای کتابک
در این صفحه می توانید اطلاعاتی از لیست کتاب ها، مقالات، خبرهای مرتبط با آوای کتابک را مشاهده کنید.
هر روز صبح، بابای مری با ماشین قرمزرنگش به سرِ کار میرفت. بابا پیش از این که از گاراژ بیرون بیاد، میایستاد و برای مری دست تکون میداد. مری هم برای پدرش دست تکون میداد و به داخل خونه برمیگشت.
یکشنبه, ۱۴ اردیبهشت
آیرین هر روز یک ظرف پُر از بستنی میخورد. البته این که زیاد اشکالی نداشت؛ اشکال اینجا بود که آیرین تنها به خوردن بستنی راضی نمیشد. اون یک ظرف شکلات کاکائویی، یک آبنبات چوبی، یک پاکت سیبزمینی سرخشده، و سه تا بطری نوشابهٔ گازدار میخورد.
دوشنبه, ۱ اردیبهشت
ادوارد و سگ کوچولوش به نام لیستون، هر روز با هم بازی میکردن. ادوارد، لیستون رو خیلی دوست داشت و خیلی خوب از اون مراقبت میکرد. اون موهای لیستون رو شونه میزد، ظرف غذای اون رو پر میکرد و آب تمیز براش میگذاشت، و اون رو برای پیادهروی با خودش به پارک میبرد.
دوشنبه, ۱۸ فروردین
امی و رمی دویدن لای علفهای بلند. گربهی سیاهی داشت اونها رو دنبال میکرد. امی رو به دوستش فریاد زد: «بیا اینجا قایم بشیم!»
شنبه, ۱۶ فروردین
پسر باران، که با ابرهای بهاری زاده شد، بر جنگلهای گیلان بارید و رویید و سبز شد، اما نابهنگام، توفان مرگ درخت زندگیاش را شکست.
پنجشنبه, ۱۵ اسفند
کاری که برادلی خیلی دوست داشت این بود که روی تختش بالا و پایین بپره. مادر همیشه به اون میگفت: «برادلی روی تخت نپر. یک بار پرت میشی و میافتی روی چیزی و آسیب میبینی.»
اما برادلی اصلاً به حرفهای مادرش گوش نمیکرد. هر روز صبح، بعد از بیدار شدن از خواب، روی تخت خوابش بالا و پایین میپرید. گاهی بالشش و گاهی هم پتوهاش روی زمین میافتاد.
چهارشنبه, ۱۴ اسفند
مامان برای بریجت یک گربه خرید.
– «اسم پیشی، ملوسکه و خیلی بازیگوشه. اگر چه خوشش نمیاد، باید اون رو هفتهای یک بار بشویی، و هر روز صبح باید بهش غذا بدی.»
بریجت گفت: «باشه… باشه….»
شنبه, ۱۰ اسفند
باز باران با ترانه شعر کودکانه، تا مرزهای یک خاطره جمعی
به مناسبت صدودهامین زادروز گلچین گیلانی (۱۱ دی ۱۲۸۸ در سبزه میدان رشت - ۲۹ آذر ۱۳۵۱ در لندن)
چهارشنبه, ۷ اسفند
ابیگل، ورونیکا و ناتالی به جشن تولد دوستشون کاتارین رفته بودند.اونها با هم بازی کردند و کیک و بستنی خوردند. وقتی کاتارین هدیههای تولدش رو باز کرد، همهٔ روبانهای هدیهها رو به موهاش بست. ابیگل، ورونیکا و ناتالی از این کار او خندهشون گرفت.
سه شنبه, ۶ اسفند
نگاهی به سهگانه «والد، فرزند، کتاب» و پیوند آن با پرسشگری کودکان
یک
کودکان خواهان کشف جهان پیرامون خود هستند، از این رو ذهنی سرشار از پرسش دارند. آنها به بخشی از پرسشهایشان به کمک تجربههای عملی مانند بازی، پاسخ میدهند. اما بخشی را نیز با والدین و مراقبین بزرگسال خود در میان میگذارند.
دو
وجود و یا نبود «صداقت» در ارتباطهای روزمره میان والدین و کودکان، عامل جداکننده شیوههای درست و نادرست در فرزندپروری بهشمار میآید.
سه شنبه, ۶ اسفند
رایلی دوست داشت گربهها رو دنبال کنه. توی خونهٔ اونها چهار تا گربه بود و رایلی همیشه دنبالشون میدوید و سعی میکرد دُمشون رو بکشه.
چهارشنبه, ۳۰ بهمن
جولی، پنج برادر و دو خواهر داشت. جولی خواهر و برادرهاش را خیلی دوست داشت، اما یک مشکلی بود: اونها همه در یک رختخواب میخوابیدن. هر شب بعد از این که جولی موهای خرماییرنگ بلندش رو شونه میکرد و دندونهاش رو مسواک میزد، به رختخواب میرفت.
چهارشنبه, ۲۳ بهمن
تنها کاری که گارت میکرد، گریه کردن بود. از وقتی چشمش رو باز میکرد و از خواب بیدار میشد، تا وقتی که مادر اون رو دوباره میخوابوند، گریه میکرد. نه دلش درد میکرد و نه گوشش؛ گریه میکرد، چون چیزی نبود که اون رو خوشحال کنه.
دوشنبه, ۲۱ بهمن
دونالد میخواست به ماهیگیری بره. از پدرش خواست تا باهاش بیاد، اما پدر خیلی کار داشت. از مادر خواست تا باهاش بیاد، ولی مادر ظرفها رو میشست و کارهای دیگهای هم داشت. برادر و خواهر هم که نداشت. با خودش گفت: «مثل این که باید خودم تنها برم.»
شنبه, ۱۹ بهمن
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل و چاق و چله که ته جنگل، تو یک کلبه چوبی سه تایی با هم زندگی میکردند.
جمعه, ۴ بهمن
مامان عنکبوت، رنگ سیاهی داشت و به تازگی شوهرش را از دست داده بود و حالا چهار بچهاش را تماشا میکرد. اون همهٔ چیزهایی را که یک مامان عنکبوت باید به بچههاش بیاموزه، به اونها یاد داده بود: این که چطور تار بتنند و شکار کنند. چطور شبنم صبحگاهی روی تارها را بنوشند. اون هر روز بهشون الفبا یاد میداد. اما هیچ فایدهای نداشت… هر یک از بچهعنکبوتها فقط یک حرف الفبا را تونسته بود یاد بگیره.
پنجشنبه, ۳ بهمن
کتابخوانی پدر و مادر برای نوزاد، نوپا و خردسال، تأثیر شگرفی بر میزان علاقهٔ آنها به کتابخوانی میتواند داشته باشد، و آمادگی آنها را برای خواندن مستقل در آیندهٔ نزدیک افزایش دهد. در این راستا، چند راهکار ساده را پیشنهاد میکنیم که از همین امروز آنها را میتوانید بهکار ببرید:
شنبه, ۲۸ دی
اسباببازی که گریگوری بیشتر از همه دوست داشت، یک زرافهٔ پارچهای بود به اسم «چهلتیکه». هر جا که میرفت، چهلتیکه رو با خودش میبرد. اگر گریگوری و خانوادهاش برای خوردن غذا به غذاخوری شیک میرفتند، چهلتیکه هم میرفت.
جمعه, ۲۷ دی
در دوردست شمال، جایی که باد، نفس یخآلودش رو بر زمین میدمید، پسر کوچکی به نام کیمو زندگی میکرد. اون و خونوادهاش در یک ایگلو زندگی میکردن که از قطعات بریدهشدهٔ برف یخزده ساخته شده بود. اونها لباس گرم به تن میکردند و همیشه، هر وقت که بیرون میرفتند دستکش، چکمه، و پالتوی کلفت میپوشیدند.
چهارشنبه, ۲۵ دی
گونههای ویولت سرخ میشد. وقتی که کسی در بارهٔ چشمها، لبخند، یا لپهای گوشتالود ویولت به او چیزی میگفت، سرخ میشد. گونههاش مثل آتش، گل میانداخت و مژههاش میلرزید.
دوشنبه, ۲۳ دی
زیردریایی توی آب پایین و پایین و پایینتر رفت… اون قدر پایین که رنگ آب، آبی تیره شده بود… نزدیک به رنگ سیاه. سارا و چاد از پنجرهٔ زیردریایی بیرون رو نگاه کردند. سارا گفت: «بابا من که هیچی نمیتونم ببینم. فکر نمیکنم ماهیها بتونن در چنین عمقی زندگی کنن.»
شنبه, ۲۱ دی
اگر کودکم از خوابیدن هراس دارد، واکنش من چگونه باید باشد؟
گوش کنید و درکش کنید
کوشش کنید ترس کودکتان را درک کنید. هرگز او را مسخره نکنید، و یا ترسش را نادیده نگیرید.
اطمینانبخشی
بسیار مهم است به کودکی که ترسیده، اطمینان دهید در امان است و این واکنش را بارها و بارها تکرار کنید.
دوشنبه, ۹ دی
«پیام جنسی»، فرستادن پیامها، عکسها و ویدئوهای آشکار جنسی با تلفن همراه، رایانه، یا هر وسیله دیجیتال دیگر است. پیام جنسی، عکسها و ویدئوهایی هستند که برهنگی یا فعّالیتهای جنسی یا شبیهسازی آنها را نمایش میدهند. این پیامها دربرگیرندهٔ پیامهای نوشتاری نیز است که در آنها فعالیتهای جنسی، پیشنهاد یا به بحث گذاشته میشوند.
سه شنبه, ۲۸ آبان
کتاب «فرشته پدربزرگ» داستانی معناگرا درباره مرگ و زندگی است.
سه شنبه, ۱۶ مهر