درسهایی درباره نوشتن برای کودکان
تصویر رویایی من از نویسنده این است: انسانی محصور در میان انبوهی کاغذِ مچاله!
اما اهمیت کاغذهای مچاله در چیست؟
حقیقت این است که قبل از هر آموزشی به نویسندگانِ جوان، باید به آنها یاد بدهیم که دور بریزند، پاره کنند، خط بزنند و مچاله کنند. سطلِ زبالهی یک نویسنده باید همیشه پر باشد. پر از داستانهای بهدردنخور کامل و نیمهکاره، پُر از شروعهای داستانی ناکام، پُر از اتودهایی که برای شخصیتهای داستانیاش زده، پُر از تحقیقهایی که به هیچ کارش نیامدهاند، پر از طرحوارهها، یادداشتها و حاشیهنویسیهای پُرشمار در کنارهی داستانش. آری، یک داستان خوب، بسیار بیشتر از تعداد صفحاتش، کاغذهای مچالهشده تولید خواهد کرد.
دور ریختن یک فرهنگ است. فرهنگی که ما ایرانیها کمتر آن را آموختهایم. به انباریهای خانههایمان نگاهی بیندازیم. چه بسیار چیزهای بهدردنخور و آتوآشغالهایی که دور نریختهایم. نگه داشتهایم برای روزِ مبادا. چه بسیار وسایل اضافی و بیکابردی که دور نریختهایم، چرا که با آنها خاطره داریم، برایمان مقدس است یا دستودلمان نمیرود آنها را جلوی در بگذاریم و از آنها دِل بِکنیم.
اما نویسندهی جوان! از همین شروع نوشتن بدان که باید از خیلی کلمهها و نوشتههایت دِل بکنی. همهی آنها قابلچاپ نیستند. همهی آنها نمیتوانند خوانده شوند و برای دیگران مهم باشند. بگذارشان کنار و از نو شروع کن. دِل بکن از کلمهها و نوشتههایت. بیرحم باش با آنها و خودت. دور بریز! پارهشان کن! خطخطیشان کن! مُدام و مُدام مچاله کن تا به نتیجهی دلخواه برسی. به نوشتهای که ارزش ماندن داشته باشد. ارزش خواندهشدن و چاپ کردن داشته باشد. اهمیتِ یک نویسنده در تعداد آثارش نیست. کیفیت آنها و پالایش درونی یک نویسنده نسبت به خودش، اهمیت دارد و جایگاه او را تثبیت خواهد کرد.
پس دل نبند به آنچه که نوشتهای. رها کن و تجربههای تازه را شروع کن. با یک داستان نویسنده نخواهی شد. مدام بنویس و کنار بگذار تا راه و رسم نوشتن را بیاموزی. گابریل گارسیا مارکز میگوید بارها و بارها شروع داستانهایش را پاره میکند و دور میاندازد. آنقدر این کار را انجام میدهد تا به شروع دلخواهش دست پیدا کند و تا زمانی که نقطهی شروع داستانش را پیدا نکرده، ادامه نمیدهد. از نظر او شروع یک داستان باید انرژی و پتانسیلی آزاد کند تا او بتواند آن را ادامه دهد و به پایان برساند.
آری نویسندهی جوان! با خودت سختگیر باش! دربارهی ایدههای داستانیات هم همینطور. مطمئن باش آن ایدهای که اول به ذهنت میرسد بسیار خام است و احتمالاً به ذهن دیگران هم رسیده است. ایدههایت را کنار بگذار. با خودت کلنجار برو تا ایدهای نو و تازهتر به ذهنت برسد. با خط زدنِ نوشتهها و ایدههایت خواهی فهمید که این کلنجار رفتن چقدر میتواند لایههای جدیدی را در ذهنت بگشاید.
پس به راحتی کاغذها را مچاله کن و دور بینداز. کلمات هیچ نویسندهای مقدس نیستند و همه نوشتهها ارزش ماندن ندارند. این فرهنگ را در همین شروع نوشتنات یاد بگیر تا در آینده هم بتوانی با خیال راحت و آسوده از نوشتههایت بگذری. یادت باشد در هیچ زمانی در طول دوران نوشتنات از سطل زباله رهایی نداری.
ادامه دارد...
- درس یکم: ترس از کاغذ سفید
- درس دوم: یادداشت روزانه، متنی شبیه به تنهاییمان
- درس سوم: چشمهای کورِ عادتکرده
- درس چهارم: از این گوش بشنو و از اون گوش در نکن!
- درس پنجم: تیکتاکِ فرسایندهی عقربههای ساعت
- درس هفتم: تا پخته شود، خامی! دربارهی اهمیت مطالعهی تاریخ ادبیات کودکان
- درس هشتم: به خبری که هماکنون به دستم رسید، توجه فرمایید!
- درس نهم: باغچهی تکرارناپذیر داستان ها
- درس دهم: کیمیاگر کلمات و تصاویر
- درس یازدهم: خانهای با دیوارهای آبنباتی
- درس دوازدهم: خرسی که سرزمینش را دزدیدند