گاوه گفت: «ماااا! ماااا!»
فِرِد مزرعهدار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاهها بخواب تا من بقیهی حیوونها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.
گوسفنده گفت: «بعععع! بعععع!»
فِرِد مزرعهدار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاهها کنار گاوه بخواب تا من بقیهٔ حیوونها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.
گاو روی کاهها خوابید، اما گوسفند که گرسنه بود، یک کپه ذرت رو که فرد تازه چیده بود دید و ده تا از اونها رو خورد. گاو که گوسفند رو مشغول خوردن دید، به سمت ذرتها رفت و بیستتا از اونها رو خورد.
اردکه گفت: «کواک کواک! کواک کواک!»
فِرِد مزرعهدار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاهها کنار گاو و گوسفند بخواب تا من بقیهٔ حیوونها رو بیارم.» و از طویله رفت بیرون.
اردک که گاو و گوسفند رو مشغول خوردن ذرت دید، رفت و سیتا از اونها رو خورد.
خوکه گفت: «پییییگ! پییییگ!»
فِرِد مزرعهدار، اون رو به سمت طویله برد: «برو روی کاهها کنار گاو و گوسفند و اردک بخواب تا من بقیهی حیوونها رو بیارم.» وقتی که خوک تکون نخورد، فرد مزرعهدار توی طویله رفت و دید که حیوونها همه دارن ذرت میخورن: «نه! نه! نه! ذرتهامو نخورین!»
فرد مزرعهدار، حیوانات رو برد توی یک آغل کوچیک. گاو روی کاهها خوابید. گوسفند روی کاهها خوابید. اردک روی کاهها خوابید. خوک یک پیییگ بلند کرد و بعد اون هم روی کاهها خوابید.
فرد مزرعهدار دروازه رو بست و بعد رفت تا سری به ذرتهاش بزنه. فقط دو تا ذرت مونده بود. ذرتها رو به خونه برد و موقع شام، اونها رو با زنش خورد.