شعر کودک و نوجوان
شعر کودک و نوجوان، شعری است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب داشته باشد و قابل فهم برای این گروههای سنی باشد. شعر، دریافتهای تازهای به کودکان از جهان پیرامونشان میدهد و به آنها کمک میکند تا از زاویهای نو و با احساسات عالی به جهان بنگرند. شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیقتر، عاطفیتر و دلچسبتر میکند.
شعرخواندن برای کودکان سبب افزایش دقت و هوشیاری میشود. با بلندخواندن شعر و دعوت کودک به همراهی، به او کمک میکنید صدای خود را کنترل کند، با زیر و بم صدا و با ریتم آشنا شود.
در نوجوانی نیز شعر، مانند گریزی دلپذیر، نوجوان را با زبانی نو و دنیایی شگرف پیوند میدهد. خواندن شعر، امکان نگاه به دنیا با تفسیرهای متفاوت را برای ذهن نواندیش نوجوان فراهم میکند.
ای زنبور طلایی
نیش میزنی بلایی
پاشو پاشو بهاره
گل وا شده دوباره
برو به باغ و صحرا
نیش بزن باز به گلها
شیره بگیر از آنها
عسل بساز برا ما
شنبه, ۲۰ دی
کلاغی در خیابان
نشسته روی سیمی
تکانی میخورد گاه
به پرواز نسیمی
ببین آقا کلاغه
عجب جایی نشسته
مگر بالش شده زخم
مگر بالش شکسته
آهای آقا کلاغه
همین حالا میافتی
اگر چرتت بگیرد
از آن بالا میافتی
نه این آقا کلاغه
گمانم غم ندارد
خیالش هست راحت
که چیزی کم ندارد
نه پای او شده زخم
نه بال او شکسته
چهارشنبه, ۱۷ دی
مورم و دانه میبرم
دانه به لانه میبرم
شش پا و دو شاخک دارم
صحرا میرم دون میارم
اینجا میرم اونجا میرم
پایین میام بالا میرم
تنهایی سخته کار من
سنگینه خیلی بار من
جمع میشویم با مورچهها
صف میکشیم تو باغچهها
دنبال هم مثل قطار
با هم میریم دنبال کار
کار میکنیم کار میکنیم
گندمو انبار میکنیم
تا وقتی که از آسمان
سه شنبه, ۱۶ دی
گنجشک خوبم، مرغکم
آوازخوان کوچکم
بر شاخههای سبزرنگ
بنشین توای مرغ قشنگ
پرواز کن در آسمان
برگرد سوی آشیان
آوازخوان کوچکم
گنجشک خوبم مرغکم
یکشنبه, ۱۴ دی
دویدم و دویدم
به سبزهها رسیدم
رو فرش سبز سبزه
گل قشنگی دیدیم
کنار گل نشستم
نفس زنان و خسته
دیدم که روی آن گل
شاپرکی نشسته
سفید و سرخ و آبی
دو بال رنگارنگ داشت
لطیفتر از پر گل
دو شاخک قشنگ داشت
شنبه, ۱۳ دی
گنجشکه جیک جیک میکنه
جیک جیک جیک
ساعت داره تیک میکنه
تیک تیک تیک
کلاغه قارقار میکنه
قار قار قار
بابا داره کار میکنه
کار کار کار
گربه میگه میومیو
میو میو میو
هاپو به او واق میکنه
عو عو عو
گاوه میگه علف میخوام
مع مع مع
بزی میگه من تشنهام
بع بع بع
الاغه فریاد میزنه
عر عر عر
چهارشنبه, ۱۰ دی
حاجی لکلک آرام آرام
با آن دوتا بال زیبا
از آن بالا پایین آمد
مانند یک هواپیما
پرهای او مانند برف
خیلی سفید و ناز بود
پاهی باریک و سرخش
خیلی خیلی دراز بود
حاجی لکلک پایین آمد
روی یک پایش ایستاد
با این کار خندهدارش
عجب چیزی یادم میداد
من مثل حاجی لکلک
یک پایم را بالا بردم
اما دیدم خیلی سخت است
یک دفعه بر زمین خوردم
دوشنبه, ۸ دی
من میکشم یه نقاشی
برای بابا
نقاشی را رنگ میزنم
رنگهای زیبا
قناری و گل میکشم
میان باغچه
یه گلدان خوب میکشم
به روی طاقچه
قناری رو رنگ میزنم
پهلوی گلها
با آوازش به من میگه
زردم و زیبا
قناری رو من میگیرم
از توی باغچه
میذارمش به روی چی؟
گلدان طاقچه
نقاشیم را میدهم
به دست بابا
بابا تماشا میکنه
نقاشیم را
به من میگه صدآفرین
عزیز بابا
بیا به دیوار بزنیم
نقاشت را
سه شنبه, ۲۵ آذر
چند مداد رنگی
میان یک جعبه بود
جعبه خودش کجا بود؟
داخل کیف محمود
محمود آقا تو خواب بود
تو کیفش انقلاب بود
از این سو و از آن سو
مدادها دویدند.
نقاشی قشنگی،
برای خود کشیدند،
روی چه؟ روی دفتر
چگونه؟ با یکدیگر
«سیاهه» روی کاغذ،
کوه بلندی کشید
«سفید برفی» آمد
کشید ابر سفید
«قرمز» بالا پرید.
پاشنهها رو ور کشید.
«قرمز» بالای کوه
کشید عکس خورشید
«زرده» به او کمک کرد
خورشید زیبا خندید
خنده زد از سر کوه
منظره شد با شکوه
«مداد آبی» دوید
یکشنبه, ۲۳ آذر
خورشید خانم گیسو طلا
بیا پایین از اون بالا
کجا میری کجا میری
چرا به دور دورا میری
بیا بیا بازی کنیم
تو کوچهها بازی کنیم
آفتاب کنیم آفتاب کنیم
برف و یخها رو آب کنیم.
شنبه, ۲۲ آذر
حیوونا خیلی هستند
وحشی و اهلی هستند
گاو، بچهاش گوساله
بز، بچهاش بزغاله
گوسفند و میش و بره
میچرند توی دره
اسب و شتر تو صحرا
بار میبرند به هر جا
گنجشک و سار و بلبل
میرن رو شاخه گل
قناری و کبوتر
تو باغا میکشن پر
گوزن و فیل و آهو
شغال و گرگ و راسو
لاکپشت و مار و خرگوش
میمون و سنجاب و موش
روباه و شیر و پلنگ
حیوونای رنگارنگ
تو دشت و کوه و بیشه
پیدا میشن همیشه
سه شنبه, ۱۸ آذر
بزغالهای دارم که او
مانند آهو میدود
همراه من در سبزهها
این سو و آن سو میدود
با مهربانی میکشم
دست نوازش بر سرش
از پیش من او میرود
گاهی به سوی مادرش
بزغاله زیبای من
از شیر مادر میخورد
گاهی کنار مادرش
در باغ شبدر میخورد
با شادمانی صبحها
من میشوم مهمان او
زیرا که من هم میخورم
از شیر مارجان او
یکشنبه, ۱۶ آذر
گاو قوی صحرام
عضو مفید روستام
شخم میزنم زمین را
جلگه و دشت و صحرا
دهقان که خسته میشه
راه میره توی بیشه
منم میرم تو صحرا
تو سبزهها، علفها
گاو ماده شیر میده
ماست میده پنیر میده
شیر اونو میدوشند
داغ میکنند مینوشند.
شنبه, ۱۵ آذر
شیر تا بخوای مفیده
مانند برف سفیده
کاملتر از این غذا
کس ندیده تا حالا
شیر بخوریم سیر میشیم
قوی مثل شیر میشیم
هر روز اگر بنوشیم
هیچوقت مریض نمیشیم
سه شنبه, ۱۱ آذر
هر حیوونی توی دنیا
غذا داره مانند ما
بعضی فقط دون میخورند
بدون دندون میخورند
مثل خروس پرطلا
جوجهها و کبوترها
بعضی دیگه میرن شکار
دندون دارند قطار قطار
دندونای تیزی دارند
گوشت میخورند، چون گوشتخوارند
مثل پلنگ و شیر و گرگ
بعضی کوچک بعضی بزرگ
بعضی دیگه دندون دارند
اما علفخوارند
مثل گاو و اسب و الاغ
توی جنگل و دشت و باغ
اما آدمها مثل ما
برای خوردن غذا
خوراکی خوب میپزند
نان میپزند، سوپ میپزند
پخته و خام و سرد و گرم
خوراکیهای چرب و نرم
یکشنبه, ۹ آذر
یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. یک گربه بود و یک طُرقه بود و یک خروس خوشگل و چاق و چله که ته جنگل، تو یک کلبه چوبی سه تایی با هم زندگی میکردند.
جمعه, ۴ بهمن
بهبه،
چه برفی نیشس رو زمین.
هنوزَم میباره،
بچهها پاشین.
خونه
خیابون
مونده زیر برف.
شنبه, ۲۵ آبان
از روزهای گمشده بازی
در کوچه «بهار» نمیگوید
همبازی قدیمی من فرهاد
در کیسه زباله چه میجوید؟
یکشنبه, ۳۰ تیر
ترانهی موسیقی بهار، شعری است بازیافته از موسیقی طبیعت و شیفتگی شاعرانهی آدمی در برابر آن.
سه شنبه, ۳ اردیبهشت
آن خانه باغ سبز فرو ریخت
خاموش شد ترانهی روشن
شنبه, ۲۴ فروردین