شعر کودک و نوجوان
شعر کودک و نوجوان، شعری است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب داشته باشد و قابل فهم برای این گروههای سنی باشد. شعر، دریافتهای تازهای به کودکان از جهان پیرامونشان میدهد و به آنها کمک میکند تا از زاویهای نو و با احساسات عالی به جهان بنگرند. شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیقتر، عاطفیتر و دلچسبتر میکند.
شعرخواندن برای کودکان سبب افزایش دقت و هوشیاری میشود. با بلندخواندن شعر و دعوت کودک به همراهی، به او کمک میکنید صدای خود را کنترل کند، با زیر و بم صدا و با ریتم آشنا شود.
در نوجوانی نیز شعر، مانند گریزی دلپذیر، نوجوان را با زبانی نو و دنیایی شگرف پیوند میدهد. خواندن شعر، امکان نگاه به دنیا با تفسیرهای متفاوت را برای ذهن نواندیش نوجوان فراهم میکند.
با چشمم دنیا را میبینم
اینجا را آنجا را میبینم
با پایم در دنیا میگردم
در اینجا در آنجا میگردم
با دستم دنیا را میگیرم
اینها را آنها را میگیرم
با قلبم دنیا را میخواهم
مادر و بابا را میخواهم
یکشنبه, ۲۴ اسفند
من تو او
ما هستیم
ما با هم
پیوستیم
من ابرم
میبارم
میگریم
نم نم نم
من خاکم
من پاکم
از باران
نمناکم
من نورم
تابانم
خوشحالم
خندانم
ما ابریم
ما نوریم
ما خاکیم
پرشوریم
کو کو کو
پیدا شد
از هر جا
چهارشنبه, ۲۰ اسفند
بر پای غم نشسته دل کوه-پر مرا
دریای بیکران شده دامانتر مرا
تا در کلاف مهر تو دستی برآورم
در بند خاک مانده كمان كمر مرا
در تنگ پست واقعه، دل را حکایتی ست
با آسمانی این همه سنگی، به سر مرا
تا ارتفاع شب پره، بالی نمیزنند
پروانگان چشم تو، شب تا سحر مرا
درهایوهوی بیهنران ماندهام هنوز
تا سنگواره میکشد آخر هنر مرا
اردیبهشت ۶۵
سه شنبه, ۱۹ اسفند
تو مرگ را نپذیرفتی
و هوشیاری اندامت
درخت را معنا کرد
و خاک را،
که با تمامی اجساد بیپناه یکی شد
که با تمامی آوارها به هم پیچید
و ما، در آتش و فریاد خویش دانستيم
که زندگی رازیست
که از نهایت آوار و مرگ برمیخیزد.
جوانهای ست که بعد از هزار سال
دوباره میروید.
چرا که با من و تو
آفتاب پیغامیست،
که ما دوباره برآييم.
دوشنبه, ۱۸ اسفند
اتاق بابا
پر از کتاب است
یک و دو سه
چه بیحساب است
به خواب رفته
دو چشم بابا
هست کنارش
عینک زیبا
میزنم آن را
به چشمهایم
آه بزرگ است
کمی برایم
وای عوض شد
اتاق بابا
بزرگتر شد
تمام دنیا
یکشنبه, ۱۷ اسفند
در ساکتی بلند
سوگوارترين لبها را
به آفتابی تازه میخواهم
هنگام، که ساعت دریا
میغلتد
مروارید صداها را
با نگاهی از سفال
مانداب را به صدای غوکها میسپارم و خواب جلبکها
در پرتو ستاره میآشوبد.
شنبه, ۱۶ اسفند
... زیرا که آفتاب
خود ذرهای ز پیکرهی کهکشان ماست
باید همیشه بود
تا آفتاب شد.
بیپرده و کنایه بگوییم که شعر،
چیزی نیست
جز گفتوگوی سادهی دلها
البته حرفهای دل ما،
باید به ژرفناكی
دریا باشد.
زیرا که در نهفت کلام آفتاب معناییست،
چونان که در صدف...
اسفند ۹۲
چهارشنبه, ۱۳ اسفند
به دستم داد روزی مهربانی
گلی از روشنی در شب چراغی
که زیباتر از آن هرگز نیاورد
بهار مهربان درهیچ باغی
ولیکن من گل زیبای او را
به دستش دادم و با مهر گفتم:
«گلی در باغچه دارم شکفته
که صبح از خندهاش چون گل شکفتم!»
به دیدار گل خود رفته، گفتم
که با پروردنش شادم شب و روز
دمی زیبایی و شادابی او
نخواهد رفت از یادم شب و روز
سه شنبه, ۱۲ اسفند
ترا به آمدنی بزرگ
میخواهم
که دریچهها
آسمان را
همه در آغوش گیرند
و خورشيد
در ادامهی زمین،
بوسههایمان باشد
بر ایمان باشد
مرداد۶۷
یکشنبه, ۱۰ اسفند
تا صبح دیشب
بیدار بودم
تب داشتم چون
بیمار بودم
جز من یکی هم
اصلا نخوابید
همدرد من بود
تا صبح نالید
دست قشنگاش
روی سرم بود
او دوستم داشت
او مادرم بود
گرمای تب کاش
دیگر بخوابد
تا اینکه امشب
مادر بخوابد
چهارشنبه, ۶ اسفند
تو مهربان بودی
و تکه تکه، دلت را به برگها دادی
و از نهایت اندیشههای ویرانی,
به اعتماد عظیم گاه تکیه زدی
و دستهایت
- مانند رودهای بلند -
تمام پنجرهها را به کوچه مهمان کرد
و عشق آبی شد
که ما به دانش سبز گیاه تازه شویم
تو مهربان بودی
و خوب میدانستی که دوستی زیباست و خوب میدانستی
سه شنبه, ۵ اسفند
بر آبهای نقره میگذری
در سادگی ماه
با جزیرههایی از ستاره بر گیسوان
سالیانی بر این، عشق را
با من به دور ترين آسمان میخواهی
به بدايت گندم،
تا بلوغ دستها را
به آفتاب برسانیم
در آفتاب اگر
تکه زمینی از آن ماست،
بگذار تا ادامهی ما باشد
ادامه ما با هم
تا زندگی را
در جامهای سادگی بنوشیم
و عشق را
در نیلوفر و مروارید سفر کنیم
دوشنبه, ۴ اسفند
خواب ديدم:
پنج گنجشک بازیگوش
از راه رسیدند و یکی یکی
نشستند لب پنجره.
شروع کردند به گفتوگو.
زبانشان را میفهمیدم
اما نمیتوانستم به همان زبان
جای دانهها را
نشانشان بدهم
نمیتوانستم بگویم:
ارزنهای لذیذ و تازه
در پاکتی قهوهای
گوشهی ایوان ماندهاند منتظر.
چیزهای دیگری هم هست،
من هم هستم و حرفهایتان را هم
یکشنبه, ۳ اسفند
ای ماه، ای زیبای نزدیک و درخشان
جان و دلم را کرده زیباییت سرشار
از شوق تو چون کودکی هستم که گاهی
خواهد تو را از آسمان با گریهیزار دستان خود را میگشاید، میبرد پیش
تا گرم بفشارد تو را بر سینهی خویش
امشب بسی مرغان که میخوانند آواز
تور تو ریزد بر گلوی نرم آنها
اما سکوت ژرفی من دارد نوایی
گویاتر از آوازهای گرم آنها
آن کس که در حسن تو شاه نکته دانی است
چهارشنبه, ۲۹ بهمن
انگار قلبم
یک آسمان است
بابای خوبم
خورشید آن است
انگار قلبم
یک سبزهزار است
مادر برایش
مثل بهار است
انگار قلبم
یک دانه ماهی است
همبازی او
جز خواهرم نیست
انگار قلبم یک سایهبان است
هر کس که خوب است
در زیر آن است
سه شنبه, ۲۸ بهمن
زمانه تیرهتر از چشمهای بستهی ماست
جهان شکستهتر از قامت شکستهی ماست
یکی شکوفه نمیبندد این درختان را
که خاک، خسته از اندیشههای خستهی ماست
چرا نه آنکه به نه توی خویش بگریزیم
که آنچه مانده هم از آتش نشستهی ماست
گسسته باد همان دستهای پیوسته
کز این معامله خواهان دسته دستهی ماست
به رستگاری دل، با تو تنگ میگویم
بيا و دست بر آور که عشق رستهی ماست
فروردین ۹۷
سه شنبه, ۲۸ بهمن
خبر خبر خبردار
گل آمده به بازار
یکی، دو تا، نه، ده تا
نه ده، نه صد، چه بسیار
به برف و سرما گفته
برو خدا نگهدار
خبر خبر شبانه
درخت زده جوانه
دوباره بر سرش بست
شکوفه دانه دانه
به روی شاخهای ساخت
پرستو آشیانه
خبر خبر خبرهاست
میان باغ غوغاست
کدام را بگویم
که هرچه هست زیباست
خلاصه خبرها
دوشنبه, ۲۷ بهمن
حساس میکنم همه مدارهای فضایی ترا به غفلت
پرسه میکشند
میخواهم در اکنون تو تست برآرم
ما که زمین را به سرگردانی نمیخواستيم
ما، بر لبخند و تعارف پیر میشویم.
من، تو را
به آبیترین لحظهها آرزو مندم
اگر چه دیگران
عشق را به افسانهها میبرند و تو را معمولی میخواهند
من هرگز زمین را بیتو
نپذيرفتهام.
تو در ابريشم میگذری و پرتو ماه
دوشنبه, ۲۷ بهمن
خانه کوچک ما
چه گرم و چه باصفاست
به چشم ما بچهها
بزرگ مثل دنیاست
مامان نازنینم
که خوب و مهربان است
برای خانه ما
مثل یک آسمان است
پدر که دست گرماش
همیشه بر سرماست
خورشید خانه ما
امید ما بچههاست
حالا بگو ببینم
ما بچهها چه هستیم
برای خانه خود
مثل پرنده هشتیم
مثل هزار پرنده
پر میزنیم شادمان
یکشنبه, ۲۶ بهمن
از پشت شیشه
یک باغ پیداست
باغی که سبز است
باغی که زیباست
باغی که سرخ است
باغی که پر گل
بر هر درختاش
گنجشک و بلبل
از پشت شیشه
آن آسمان است
خورشید گرماش
چه مهربان است
یک رودخانه
از دور پیداست
آن رودخانه
نزدیک دریاست
از پشت شیشه دنیا قشنگ است
سبز است و آبی
نارنجی رنگ است
شنبه, ۲۵ بهمن
سبز، مانند بهار
رنگ دستان تو را میگویم
من، دلم میخواهد
مثل باران باشم
که بیارم خود را
قطره
قطره
قطره
روی موسیقی خاک.
من دلم میخواهد
آفتابی باشم
يا اناری به درخت،
یا دلی باشم بر نیزهی عشق
من دلم میخواهد
توی هر کوچه که آوازی هست،
مثل توکا باشم
روی یک شاخه ی سبز
سه شنبه, ۲۱ بهمن