شعر کودک و نوجوان
شعر کودک و نوجوان، شعری است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب داشته باشد و قابل فهم برای این گروههای سنی باشد. شعر، دریافتهای تازهای به کودکان از جهان پیرامونشان میدهد و به آنها کمک میکند تا از زاویهای نو و با احساسات عالی به جهان بنگرند. شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیقتر، عاطفیتر و دلچسبتر میکند.
شعرخواندن برای کودکان سبب افزایش دقت و هوشیاری میشود. با بلندخواندن شعر و دعوت کودک به همراهی، به او کمک میکنید صدای خود را کنترل کند، با زیر و بم صدا و با ریتم آشنا شود.
در نوجوانی نیز شعر، مانند گریزی دلپذیر، نوجوان را با زبانی نو و دنیایی شگرف پیوند میدهد. خواندن شعر، امکان نگاه به دنیا با تفسیرهای متفاوت را برای ذهن نواندیش نوجوان فراهم میکند.
روز به روز، ماه به ماه
پشت شبهای سیاه
بعدِ هر زمستونی،
سوزِ برف و بارونی،
با صدای چلچله فصل بهار خبر میشد
سیزده ها به در میشد!
زندگی بدک نبود
مثه قوری شکسته رو دلش ترک نبود!
دوشنبه, ۴ اسفند
بادکنک با دل پر،
شد سوار اسب بازیگوش باد
همه ی دستا دراز
همه با چشمای باز
همه فریاد زدند:
"باد بادی پیشم بیا"
"بادبادی پیشم بیا"
بادکنک نشست توی دستای گل
شده بود عاشق خنده های گل
بادکنک خارو ندید
تترقی ترکید!
دور گل چرخی زد
زیر یک بوته ی سبز
رفت به خواب!
دوشنبه, ۴ اسفند
یکی بود یکی نبود
زیر گنبد کبود
لخت و عور تنگ غروب سه تا پری نشسه بود.
زار و زار گریه می کردن پریا
مث ابرای باهار گریه می کردن پریا.
گیس شون قد کمون رنگ شبق
از کمون بلن ترک
از شبق مشکی ترک.
روبروشون تو افق شهر غلامای اسیر
پشت شون سرد و سیا قلعه افسانه پیر.
از افق جیرینگ جیرینگ صدای زنجیر می اومد
از عقب از توی برج شبگیر می اومد...
" - پریا! گشنه تونه؟
پریا! تشنه تونه؟
پریا! خسته شدین؟
مرغ پر شسه شدین؟
چیه این های های تون
گریه تون وای وای تون؟ "
دوشنبه, ۴ اسفند
ارون میاد جرجر،
رو پشتبوم هاجر
هاجر عروسی داره،
تاج خروسی داره
"_هاجرک ناز قندی،
یه چیزی بگم نخندی:
وقتی حنا میذاشتی،
ابرواتو ور میداشتی
زلفاتو وا میکردی،
خالتو سیا میکردی
زهره نیومد تماشا؟
نکن اگه دیدی حاشا..."
"حوصله داری بچه،
مگه تو بیکاری بچه؟
دومادو الان مییارن،
پرده رو ور میدارن
دستمو میدن به دستش،
باید درارو بستش
نمیبینی کار دارم من؟
دل بیقرار دارم من؟
تو این هوای گریون،
شرشر لوس بارون
که شب سحر نمیشه،
دوشنبه, ۴ اسفند
دنیا را به کودکان بدهیم،
حداقل برای یک روز
بدهیم مانند بالونی رنگارنگ
بازی کنند، بازی کنند،
آواز سر دهند در میان ستارگان.
دنیا را به کودکان بدهیم،
بدهیم مانند یک سیب بزرگ
مانند یک تافتون گرم،
چیزی نیست یک روز.
دنیا را به کودکان بدهیم
حداقل برای یک روز
تا دنیا، دوستی را درک کند.
کودکان،
دنیا را از دست ما خواهند گرفت
و درختان جاویدان بر آن خواهند کاشت!
دوشنبه, ۴ اسفند
ترنم قشنگه توش پراز پلنگه
ترنم تندمیره تندمیره تندمیره
شی فو شی فو دو دو
شی فو شی فو دو
ترنم ملوسه توش پراز عروسه
ترنم تند میره تند میره
شی فو شی فو دو دو
شی فو شی فو دو
ترنم کوچولوس توش پراز آلبالوس
ترنم تند میره تند میره
شی فو شی فو دو دو
شی فو شی فو دو
رو تاق ترنم ،یه آهو نشسته
ترنم توکوهه تودشته توراهه
شی فوشی فو دو دو
شی فو شی فو دو
پیش راننده شم یه خرگوش نشسته
ترنم توکوهه تودشته توراهه
شی فو شی فو دو دو
شی فو شی فو دو
دوشنبه, ۴ اسفند
پاره دوزی بود در اقصای ری
مطمئن بر پاره دوزی رأی وی
با خمیده پشتی از بار عیال
داشت مشتی طفلکان خردسال
بود بر دلق معاش خویشتن
روز و شب از پاره دوزی وصله زن
چون رسیدی میوههای سال نو
خاطرش بودی به هر میوه گرو
سوی اهل خود به صد گونه حیل
آمدی هم جیب ازان پر هم بغل
پیش ایشان ریختی آن را دلیر
تا بخوردندی همه زان میوه سیر
بعد ازان گفتی که ای افتادگان
بر فراش محنت و غم زادگان
گر فتد صد بار ازین میوه به چنگ
جمله را اینست طعم و بوی و رنگ
ترک آز و آرزومندی کنید
دوشنبه, ۴ اسفند
شد عید نوروز
عید دل افروز
در باغها باز شد
غنچهها باز
سبز و است و خندون
باغ بیابان
گنجشک زیبا
گوید به گلها
جیک جیک جیک
تبریک تبریک
ما بچهها
هم شادیم و هم خرم
چهارشنبه, ۸ بهمن
سبزی بیار سیر بیار
سیب و سماق گیر بیار
سنجد و سرکه پیدا کن
در وسط سفره گذار
وقتی که گوید آن عمو
آی سمنو آی سمنو
صداش بزن بیاد جلو
کاسه بده بخر از او
ماهی و آرد و آب و شیر
سبزه و گل نون و پنیر
شمع و گلاب خوب بیار
هر چه که لازمه بیار
سفره بینداز به زمین
تمام چیز هفت سین
ظرف به ظرف پیش هم
درست و پاکیزه بچین
تا به خوشی سال دگر
به شادی و بی دردسر
آسوده زندگی کنی
از غم و غصه بی خبر
تصویرگر: راشین خیریه
چهارشنبه, ۸ بهمن
شد شب عید
سال جدید
جوانه زد
درخت بید
حالا باید
دوید دوید
بالا پرید
پایین برید
خانه تکاند
جارو کشید
گردگیری کرد
اطاق را چید
شیرینی و
آجیل خرید
رخت پاک و
تمیز پوشید
رفت این را دید
رفت آن را دید
گفت و شنید
تبریک عید
چهارشنبه, ۸ بهمن
شد صبح و خورشید
تابید و خندید
بر هر چه خندید
شد شاد و تابید
شد باز گلها
خوشرنگ و زیبا
سرها گرفتند
با ناز بالا
پروانهها باز
با هم به پرواز
بر گل نشینند
چون گل شود باز
گنجشک دلشاد
جیک جیک سرداد
پر زد هوا رفت
با پر پر باد
شد شهر بیدار
با سشور بسیار
رفتند مردم
شاد از پی کار
چهارشنبه, ۸ بهمن
چه دختران ماهی
پاکیزه تا بخواهی
سوزن و نخ گرفتند
به دوخت و دوز نشستند
قیچی و انگشتانه
آمده در میانه
یکی برش میدانه
به اوساها میمانه
دیگری درز گیره
ماهر و بی نظیره
این یکی روز تا روزه
سوراخ دگمه دوزه
آی یکی ریزه میزه
اطوکشی تمیزه
چهارشنبه, ۸ بهمن
بابابزرگ پیرم
دستشو من میگیرم
چه خوب و مهربانه
چه شاد و خوش زبانه
موهای مثل برفش
بامزه کرده حرفش
چین و چروک رویش
با موهای ابرویش
چه خوبه و چه زیبا
همیشه شاده با ما
هرجا او را میبینم
رو زانوش میشینم
قصه میگه برایم
میاد تو بازیهایم
پهلوی من میمانه
کتاب برام می خوانه
او خیلی خوب و داناست
خیلی مواظب ماست
چهارشنبه, ۸ بهمن
ارغوان باز چمن را آراست
گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست
باز پیراهم گلگون پوشید
در ره باد بهاری برخاست
آتشی داشت نهان سینه باغ
با دلی سوخته داغی بر داغ؟
خرمنی گشته به پا از گل سرخ؟
یا چمن باز برافروخت چراغ؟
گنبدی ساخته گلشن ز عقیق
یا ز مرجان زده یک آلاچیق
یا که برقی به چمن جسته ز شوق
زان به گلزار بپا گشته حریق
گشته دریای زبر جد بستان
ازغوان کشتی یاقوت بران
سبزه جنبان شده درهم چون موج
میخزد باد چو ماهی در آن
ازغوان بود گل پیشاهنگ
نتوانست کند باز درنگ
چهارشنبه, ۸ بهمن
کوه را ابر تیره پوشیده
زیر خود پهن کرده فرش سپید
آسمان پنبه پوش گردیده
خفته در پنبه پارهها خورشید
شب رخ باغ شسته با باران
باد بر سبزهها زده شانه
گشته از بوی نم هوا خوشبو
بسته شبنم به برگها دانه
چهارشنبه, ۸ بهمن
در آن کبود گنبد
هر چیز هست زیبا
در پردههای زیباش
بسیار دیدنیهاست
شبهای پرستاره
تاقی است پر ز تصویر
بزغاله، گاو، ماهی
خرچنگ و عقرب و شیر
یک خرس کوچک آن سوش
خرس بزرگ پهلوش
یک جای آن دو پیکر
جای دگر ترازوش
یک گله ابر گاهی
آید به دشت آبیش
گویی که باغ وحشی
آید ز دورها پیش
یک اسب سرکش آن ور
گرگ و نهنگ این سر
فیل و پلنگ و آهو
خرگوش و اسب و استر
دنیا چه خنده دار است
باشد عجیب هر جاش
هم این جهان پایین
هم آسمان بالاش
چهارشنبه, ۸ بهمن
شب چراغ از لب بام دنیا
تابد آرام بر آب دریا
گاه چون سایه به خاکستر ابر
گاه روشن به دل آبیها
سیم پاشیده به دریا مهتاب
ماه خوابیده به هر موج و حباب
قایقی ساخته گهواره بر آب
سرنشینان همه در عالم خواب
میکشد موج به ساحلها سر
رفته قایق به تماشای سحر
میپرد خواب چو پروانه ز چشم
کرده بیداری بر دیده گذر
مه به پایان ره خویش رسید
دل به دریا زد و مهتاب پرید
نور بر خاور تاریک دمید
تا شب تیره شود صبح سپید
چهارشنبه, ۸ بهمن
قایق شود روانه
بر روی رودخانه
کشتی سفر کند در
دریای بی کرانه
آن ابر در برابر
آن پنبه شناور
در آسمان آبی
زیباتر است و بهتر
پلها بود خمیده
بر رودها کشیده
راه از دو ساحل رود
آنجا به هم رسیده
رنگین کمان که پل وار
راهی کند پدیدار
از آب و خاک تا ابر
زیباتر است بسیار
چهارشنبه, ۸ بهمن
ز شستم در هوا تیری شد آزاد
ندانستم کجا بر خاک افتاد
پرید آنگونه تیز تیز رفتار
که پنهان شد ز چشم و رفت بر باد
نوایی در هوا خواندم به جایی
زبان حال دل اندر هوایی
ندیدم من چه شد هرگز ندیده
کسی با چشم خود سیر نوایی
گذشت از این زمانها تا گذاری
فتاد از من به جایی روزگاری
چهارشنبه, ۸ بهمن