شعر کودک و نوجوان
شعر کودک و نوجوان، شعری است که با تخیل و درک کودکان و نوجوانان تناسب داشته باشد و قابل فهم برای این گروههای سنی باشد. شعر، دریافتهای تازهای به کودکان از جهان پیرامونشان میدهد و به آنها کمک میکند تا از زاویهای نو و با احساسات عالی به جهان بنگرند. شعر ارتباط کودکان را با جهان عمیقتر، عاطفیتر و دلچسبتر میکند.
شعرخواندن برای کودکان سبب افزایش دقت و هوشیاری میشود. با بلندخواندن شعر و دعوت کودک به همراهی، به او کمک میکنید صدای خود را کنترل کند، با زیر و بم صدا و با ریتم آشنا شود.
در نوجوانی نیز شعر، مانند گریزی دلپذیر، نوجوان را با زبانی نو و دنیایی شگرف پیوند میدهد. خواندن شعر، امکان نگاه به دنیا با تفسیرهای متفاوت را برای ذهن نواندیش نوجوان فراهم میکند.
شد عید نوروز
عید دل افروز
در باغها باز شد
غنچهها باز
سبز و است و خندون
باغ بیابان
گنجشک زیبا
گوید به گلها
جیک جیک جیک
تبریک تبریک
ما بچهها
هم شادیم و هم خرم
چهارشنبه, ۸ بهمن
سبزی بیار سیر بیار
سیب و سماق گیر بیار
سنجد و سرکه پیدا کن
در وسط سفره گذار
وقتی که گوید آن عمو
آی سمنو آی سمنو
صداش بزن بیاد جلو
کاسه بده بخر از او
ماهی و آرد و آب و شیر
سبزه و گل نون و پنیر
شمع و گلاب خوب بیار
هر چه که لازمه بیار
سفره بینداز به زمین
تمام چیز هفت سین
ظرف به ظرف پیش هم
درست و پاکیزه بچین
تا به خوشی سال دگر
به شادی و بی دردسر
آسوده زندگی کنی
از غم و غصه بی خبر
تصویرگر: راشین خیریه
چهارشنبه, ۸ بهمن
شد شب عید
سال جدید
جوانه زد
درخت بید
حالا باید
دوید دوید
بالا پرید
پایین برید
خانه تکاند
جارو کشید
گردگیری کرد
اطاق را چید
شیرینی و
آجیل خرید
رخت پاک و
تمیز پوشید
رفت این را دید
رفت آن را دید
گفت و شنید
تبریک عید
چهارشنبه, ۸ بهمن
شد صبح و خورشید
تابید و خندید
بر هر چه خندید
شد شاد و تابید
شد باز گلها
خوشرنگ و زیبا
سرها گرفتند
با ناز بالا
پروانهها باز
با هم به پرواز
بر گل نشینند
چون گل شود باز
گنجشک دلشاد
جیک جیک سرداد
پر زد هوا رفت
با پر پر باد
شد شهر بیدار
با سشور بسیار
رفتند مردم
شاد از پی کار
چهارشنبه, ۸ بهمن
چه دختران ماهی
پاکیزه تا بخواهی
سوزن و نخ گرفتند
به دوخت و دوز نشستند
قیچی و انگشتانه
آمده در میانه
یکی برش میدانه
به اوساها میمانه
دیگری درز گیره
ماهر و بی نظیره
این یکی روز تا روزه
سوراخ دگمه دوزه
آی یکی ریزه میزه
اطوکشی تمیزه
چهارشنبه, ۸ بهمن
بابابزرگ پیرم
دستشو من میگیرم
چه خوب و مهربانه
چه شاد و خوش زبانه
موهای مثل برفش
بامزه کرده حرفش
چین و چروک رویش
با موهای ابرویش
چه خوبه و چه زیبا
همیشه شاده با ما
هرجا او را میبینم
رو زانوش میشینم
قصه میگه برایم
میاد تو بازیهایم
پهلوی من میمانه
کتاب برام می خوانه
او خیلی خوب و داناست
خیلی مواظب ماست
چهارشنبه, ۸ بهمن
ارغوان باز چمن را آراست
گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست
باز پیراهم گلگون پوشید
در ره باد بهاری برخاست
آتشی داشت نهان سینه باغ
با دلی سوخته داغی بر داغ؟
خرمنی گشته به پا از گل سرخ؟
یا چمن باز برافروخت چراغ؟
گنبدی ساخته گلشن ز عقیق
یا ز مرجان زده یک آلاچیق
یا که برقی به چمن جسته ز شوق
زان به گلزار بپا گشته حریق
گشته دریای زبر جد بستان
ازغوان کشتی یاقوت بران
سبزه جنبان شده درهم چون موج
میخزد باد چو ماهی در آن
ازغوان بود گل پیشاهنگ
نتوانست کند باز درنگ
چهارشنبه, ۸ بهمن
کوه را ابر تیره پوشیده
زیر خود پهن کرده فرش سپید
آسمان پنبه پوش گردیده
خفته در پنبه پارهها خورشید
شب رخ باغ شسته با باران
باد بر سبزهها زده شانه
گشته از بوی نم هوا خوشبو
بسته شبنم به برگها دانه
چهارشنبه, ۸ بهمن
در آن کبود گنبد
هر چیز هست زیبا
در پردههای زیباش
بسیار دیدنیهاست
شبهای پرستاره
تاقی است پر ز تصویر
بزغاله، گاو، ماهی
خرچنگ و عقرب و شیر
یک خرس کوچک آن سوش
خرس بزرگ پهلوش
یک جای آن دو پیکر
جای دگر ترازوش
یک گله ابر گاهی
آید به دشت آبیش
گویی که باغ وحشی
آید ز دورها پیش
یک اسب سرکش آن ور
گرگ و نهنگ این سر
فیل و پلنگ و آهو
خرگوش و اسب و استر
دنیا چه خنده دار است
باشد عجیب هر جاش
هم این جهان پایین
هم آسمان بالاش
چهارشنبه, ۸ بهمن
شب چراغ از لب بام دنیا
تابد آرام بر آب دریا
گاه چون سایه به خاکستر ابر
گاه روشن به دل آبیها
سیم پاشیده به دریا مهتاب
ماه خوابیده به هر موج و حباب
قایقی ساخته گهواره بر آب
سرنشینان همه در عالم خواب
میکشد موج به ساحلها سر
رفته قایق به تماشای سحر
میپرد خواب چو پروانه ز چشم
کرده بیداری بر دیده گذر
مه به پایان ره خویش رسید
دل به دریا زد و مهتاب پرید
نور بر خاور تاریک دمید
تا شب تیره شود صبح سپید
چهارشنبه, ۸ بهمن
قایق شود روانه
بر روی رودخانه
کشتی سفر کند در
دریای بی کرانه
آن ابر در برابر
آن پنبه شناور
در آسمان آبی
زیباتر است و بهتر
پلها بود خمیده
بر رودها کشیده
راه از دو ساحل رود
آنجا به هم رسیده
رنگین کمان که پل وار
راهی کند پدیدار
از آب و خاک تا ابر
زیباتر است بسیار
چهارشنبه, ۸ بهمن
ز شستم در هوا تیری شد آزاد
ندانستم کجا بر خاک افتاد
پرید آنگونه تیز تیز رفتار
که پنهان شد ز چشم و رفت بر باد
نوایی در هوا خواندم به جایی
زبان حال دل اندر هوایی
ندیدم من چه شد هرگز ندیده
کسی با چشم خود سیر نوایی
گذشت از این زمانها تا گذاری
فتاد از من به جایی روزگاری
چهارشنبه, ۸ بهمن
فرزند ، گل اميد مادر
آن مادر از فرشته بهتر
از هر نگهش درست پيداست
از من به دلش چه آرزوهاست
خواهد همه چيز خوب عالم
باشد همه بهر من فراهم
خواهد که بيفتم از همه پيش
بهتر شوم از غريبه و خويش
خواهد که تمام روز هر سال
باشم سرحال و شاد و خوشحال
مردم همه کار من پسندند
با مهر به من زنند لبخند
چهارشنبه, ۸ بهمن
دلت می خواد بدونی
که پشت پلکام چیه؟
یک عالمه ستاره
چهارشنبه, ۸ بهمن
من یه پرنده هستم
با پروبال خسته
پرنده خسته ای که تو قفس نشسته
چهارشنبه, ۸ بهمن
مادر، موهایت
خرمنها خوبی
چشمانت مادر
گلشنها خوبی
مادر لبخندت
صبح و صد خورشید
آوازت مادر
فردا و امید
مادر آرامش
در دستان توست
این دنیا مادر
در فرمان توست
مادر میخواهم
مادر میجویم
مادر میبینم
مادر میگویم.
شنبه, ۴ مرداد
گفتم کبوترجان بیا
این بالها را باز کن
در آسمان نیلگون
پرواز کن، پرواز کن
تا دست را بر هم زدم
او بالها را باز کرد
در آسمان نیلگون
شاد و سبک پرواز کرد
از جلوهی پرواز او
گویی دل من باز شد
همراه او چشمان من
در گردش و پرواز شد
پرواز شادیبخش او
شادی به جانم باز داد
جان مرا در آسمان
همراه خود پرواز داد
شنبه, ۴ مرداد
ای دوره کودکی، کجایی؟
رفتی و نرفته یادت از دل
تا محو شوم نمیشود محو
آن خاطرههای شادت از دل
با آنکه تو رفتهای، غمم نیست،
فرزند من از تو یادگار است
پاییز پدر رسید، باشد،
لبخند پسر پر از بهار است
از شادی آن شکوفه نور
پر نور شود ستاره من
من سایه زندگانی او،
او زندگی دوباره من
شنبه, ۴ مرداد
ما کودکانیم
شیرین زبانیم
تنها و با هم
کتاب می خوانیم
ما در دبستان
شادیم و خندان
چون گل که دارد
جا در گلستان
گفتار ما خوب
هر کار ما خوب
با هر کسی هست
رفتار ما خوب
شنبه, ۴ مرداد
گنجشک کوچک بالای دیوار
میخواند آواز خوشحال و بیکار
برف تمیزی روی زمین را
مثل گل یاس کرده است زیبا
گنجشک کوچک، دانه نداری؟
آذوقهای در لانه نداری؟
اکنون که بسیار خوشحال و سیری
باید سراغ از دانه بگیری
گنجشک کوچک، این برف زیبا
شاید بماند یک ماه اینجا
در زیر بالش برف درخشان
هر دانهای را کرده است پنهان
محمود کیانوش
شنبه, ۴ مرداد
من یار مهربانم
دانا و خوش بیانم
گویم سخن فراوان
با آنکه بی زبانم
پَنَدت دهم فراوان
من یار پند دانم
من دوستی هنرمند
با سود و بی زیانم
از من مباش غافل
من یار مهربانم
شنبه, ۴ مرداد
که دیده باد را؟ از آن
به بچه ها دهد نشان
ندیده باد را کسی
به چشم خویش در جهان
ولی اگر کنی نظر
به دشت و باغ و بوستان
چو می خورند برگ ها
به شاخه ها تکان تکان
درخت ها به پیش و پس
شوند خم سرود خوان
خورند شاخه ها به هم
چو دست های مردان
تمام این نشانه ها
خبر دهد در آن زمان
که باد گشته بی گمان
به دشت و باغ ها وزان
شنبه, ۴ مرداد
یک روز چشمه ساری،
باریک چون نواری،
از کوه سر در آورد،
گردید جویباری.
با خنده و ترانه
بر کوه شد روانه،
از مارپیچ دره
می رفت شادمانه.
راهش که تنگ می شد،
خیلی زرنگ می شد؛
با سنگ های سرسخت
مشغول جنگ می شد.
شاد از بهار می رفت ،
با پشتکار می رفت،
از شوق کشتزاران
امیدوار می رفت.
خود را به سنگ می زد،
در خاک چنگ می زد،
بر آن تن زلالش
از خاک رنگ می زد.
راهش گشاد می شد،
آبش زیاد می شد،
از دیدن علف ها
بسیار شاد می شد.
شنبه, ۴ مرداد