شعر شب عید از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

شد شب عید

سال جدید

جوانه زد

درخت بید

حالا باید

دوید دوید

بالا پرید

پایین برید

خانه تکاند

جارو کشید

گردگیری کرد

اطاق را چید

شیرینی و

آجیل خرید

رخت پاک و

تمیز پوشید

رفت این را دید

رفت آن را دید

گفت و شنید

تبریک عید

شعر صبح شد از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

شد صبح و خورشید

تابید و خندید

بر هر چه خندید

شد شاد و تابید

شد باز گل‌ها

خوشرنگ و زیبا

سرها گرفتند

با ناز بالا

پروانه‌ها باز

با هم به پرواز

بر گل نشینند

چون گل شود باز

گنجشک دلشاد

جیک جیک سرداد

پر زد هوا رفت

با پر پر باد

شد شهر بیدار

با سشور بسیار

رفتند مردم

شاد از پی کار

شعر دختران هنرمند از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

چه دختران ماهی

پاکیزه تا بخواهی

سوزن و نخ گرفتند

به دوخت و دوز نشستند

قیچی و انگشتانه

آمده در میانه

یکی برش میدانه

به اوساها میمانه

دیگری درز گیره

ماهر و بی نظیره

این یکی روز تا روزه

سوراخ دگمه دوزه

آی یکی ریزه میزه

اطوکشی تمیزه

شعر بابا بزرگم از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

بابابزرگ پیرم

دستشو من می‌گیرم

چه خوب و مهربانه

چه شاد و خوش زبانه

موهای مثل برفش

بامزه کرده حرفش

چین و چروک رویش

با موهای ابرویش

چه خوبه و چه زیبا

همیشه شاده با ما

هرجا او را می‌بینم

رو زانوش میشینم

قصه میگه برایم

میاد تو بازی‌هایم

پهلوی من میمانه

کتاب برام می خوانه

او خیلی خوب و داناست

خیلی مواظب ماست

 

 

شعر بابا بزرگم از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

ارغوان باز چمن را آراست

گل فرو ریخت بر هر سو چپ و راست

باز پیراهم گلگون پوشید

در ره باد بهاری برخاست

آتشی داشت نهان سینه باغ

با دلی سوخته داغی بر داغ؟

خرمنی گشته به پا از گل سرخ؟

یا چمن باز برافروخت چراغ؟

گنبدی ساخته گلشن ز عقیق

یا ز مرجان زده یک آلاچیق

یا که برقی به چمن جسته ز شوق

زان به گلزار بپا گشته حریق

گشته دریای زبر جد بستان

ازغوان کشتی یاقوت بران

سبزه جنبان شده درهم چون موج

می‌خزد باد چو ماهی در آن

ازغوان بود گل پیشاهنگ

نتوانست کند باز درنگ

شعر قصه برگ‌ها از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

 

کوه را ابر تیره پوشیده

زیر خود پهن کرده فرش سپید

آسمان پنبه پوش گردیده

خفته در پنبه پاره‌ها خورشید

شب رخ باغ شسته با باران

باد بر سبزه‌ها زده شانه

گشته از بوی نم هوا خوشبو

بسته شبنم به برگ‌ها دانه

شعر باغ وحش آسمان از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

 

در آن کبود گنبد

هر چیز هست زیبا

در پرده‌های زیباش

بسیار دیدنی‌هاست

شب‌های پرستاره

تاقی است پر ز تصویر

بزغاله، گاو، ماهی

خرچنگ و عقرب و شیر

یک خرس کوچک آن سوش

خرس بزرگ پهلوش

یک جای آن دو پیکر

جای دگر ترازوش

یک گله ابر گاهی

آید به دشت آبیش

گویی که باغ وحشی

آید ز دورها پیش

یک اسب سرکش آن ور

گرگ و نهنگ این سر

فیل و پلنگ و آهو

خرگوش و اسب و استر

دنیا چه خنده دار است

باشد عجیب هر جاش

هم این جهان پایین

هم آسمان بالاش

شعر قایق خواب از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

شب چراغ از لب بام دنیا

تابد آرام بر آب دریا

گاه چون سایه به خاکستر ابر

گاه روشن به دل آبی‌ها

سیم پاشیده به دریا مهتاب

ماه خوابیده به هر موج و حباب

قایقی ساخته گهواره بر آب

سرنشینان همه در عالم خواب

می‌کشد موج به ساحل‌ها سر

رفته قایق به تماشای سحر

می‌پرد خواب چو پروانه ز چشم

کرده بیداری بر دیده گذر

مه به پایان ره خویش رسید

دل به دریا زد و مهتاب پرید

نور بر خاور تاریک دمید

تا شب تیره شود صبح سپید

شعر کشتی و ابر از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

قایق شود روانه

بر روی رودخانه

کشتی سفر کند در

دریای بی کرانه

آن ابر در برابر

آن پنبه شناور

در آسمان آبی

زیباتر است و بهتر

پل‌ها بود خمیده

بر رودها کشیده

راه از دو ساحل رود

آنجا به هم رسیده

رنگین کمان که پل وار

راهی کند پدیدار

از آب و خاک تا ابر

زیباتر است بسیار

شعر تیر و نوا از عباس یمینی شریف

Submitted by editor on

 

ز شستم در هوا تیری شد آزاد

ندانستم کجا بر خاک افتاد

پرید آنگونه تیز تیز رفتار

که پنهان شد ز چشم و رفت بر باد

نوایی در هوا خواندم به جایی

زبان حال دل اندر هوایی

ندیدم من چه شد هرگز ندیده

کسی با چشم خود سیر نوایی

گذشت از این زمان‌ها تا گذاری

فتاد از من به جایی روزگاری

Subscribe to